اعوذ بالله من الشيطان الرجيم
بسم الله الرحمن الرحيم
﴿قَالَ لَهُمْ مُّوسَي وَيْلَكُمْ لاَ تَفْتَرُوا عَلَي اللَّهِ كَذِباً فَيُسْحِتَكُم بِعَذَابٍ وَقَدْ خَابَ مَنِ افْتَرَي ﴿61﴾ فَتَنَازَعُوا أَمْرَهُم بَيْنَهُمْ وَأَسَرُّوا النَّجْوَي ﴿62﴾ قَالُوا إِنْ هذَانِ لَسَاحِرَانِ يُرِيدَانِ أَن يُخْرِجَاكُم مِنْ أَرْضِكُم بِسِحْرِهِمَا وَيَذْهَبَا بِطَرِيقَتِكُمُ الْمُثْلَي ﴿63﴾ فَأَجْمِعُوا كَيْدَكُمْ ثُمَّ ائْتُوا صَفّاً وَقَدْ أَفْلَحَ الْيَوْمَ مَنِ اسْتَعْلَي ﴿64﴾ قَالُوا يَا مُوسَي إِمَّا أَن تُلْقِيَ وَإِمَّا أَن نَّكُونَ أَوَّلَ مَنْ أَلْقَي ﴿65﴾ قَالَ بَلْ أَلْقُوا فَإِذَا حِبَالُهُمْ وَعِصِيُّهُمْ يُخَيَّلُ إِلَيْهِ مِن سِحْرِهِمْ أَنَّها تَسْعَي ﴿66﴾ فَأَوْجَسَ فِي نَفْسِهِ خِيفَةً مُّوسَي ﴿67﴾ قُلْنَا لاَ تَخَفْ إِنَّكَ أَنتَ الْأَعْلَي ﴿68﴾ وَأَلْقِ مَا فِي يَمِينِكَ تَلْقَفْ مَا صَنَعُوا إِنَّ مَا صَنَعُوا كَيْدُ سَاحِرٍ وَلاَ يُفْلِحُ السَّاحِرُ حَيْثُ أَتَي ﴿69﴾
اجماع فرعونيان براي مقابله با موساي كليم(عليه السلام)
بعد از اينكه وجود مبارك موساي كليم و هارون(عليهما السلام) وارد دربار و ساحت فرعون شدند و آن دو نكتهٴ اساسي يعني دعوت و دعوا مطرح شد وجود مبارك موساي كليم, فرعون و قومش را به توحيد و معاد دعوت كرد يك, ادّعاي نبوّت خود را هم مطرح كرد كه او بايد به نبوّت حضرت موسي ايمان بياورد دو, هر پيغمبري اين دو عنصر محوري را دارد يكي دعوت, يكي دعوا. دعوتش به مبدأ و معاد است دعوا و ادّعاي او راجع به وحي و نبوّت است. بعد از اينكه مطرح كرد و او نپذيرفت آن صحنهٴ معجزه پيش آمد و ديگر آن صحنه را در اين بخش از سورهٴ «طه» نقل نكردند فرعون در برابر اين عصا كه به صورت مار در آمده گفته سِحر است ما هم ساحراني داريم و آنها مثل تو سِحر ميكنند بنا شد يك ميدان مبارزه و مناظرهاي ترتيب بدهند و همين كار را هم كردند و همهٴ ساحران جمع شدند با دوتا اِجماع يكي اجماع خصوصي يكي اجماع عمومي, اجماع خصوصي را در آيهٴ شصت بيان كرد كه فرمود: ﴿فَتَوَلَّي فِرْعَوْنُ فَجَمَعَ كَيْدَهُ ثُمَّ أَتَي﴾[1] آن كارشناسان خود, درباريان خود, دستاندركاران اصلي نظام را دعوت كرد با اجماع حضور پيدا كردند سراسر سَحرهٴ كشور را هم دعوت كردند حضور پيدا كردند به آنها هم گفتند ﴿فَأَجْمِعُوا كَيْدَكُمْ﴾ اجماع آيهٴ 64 با اجماع آيهٴ شصت راجع به دوتا اجماع خصوصي و عمومي است حالا اينها آمدند در صحنه دارند مبارزه ميكنند سَحره هم آن روز فراوان بودند.
مهمترين تفاوت معجزه يا سحر
اين چند نكته در فرق بين معجزه و سِحر قبلاً بازگو شد نكتهٴ اول اينكه سِحر مثل شَعبده نه شُعبده, سِحر مثل شَعبده, جادو, طلسم و مانند آن جزء علوم است هر علمي مسائلي دارد مسائلش موضوعي دارد, محمولي دارد, مبادي دارد, مباني دارد و درسخواندني است علوم چه علوم قَريبهٴ با قاف چه علوم غريبهٴ با غين درسخواندني است و راه فكري دارد منتها چون آن علوم ضارّ است و غير نافع است در دين تحريم شده و كسي هم به سراغش نميرود علمي است حرام, عملش حرام, كسبش حرام و مانند آن ولي علم است دانش است يعني راه براي فراگيري اين علم باز است هر كسي ميتواند البته هر كسي استعداد اين كار را دارد هر كسي نميتواند فقيه يا اصولي يا طبيب يا مثلاً مهندس بشود استعدادها فرق ميكند همان طوري كه راه براي همه باز است مستعدّان ميروند غير مستعد ميماند سِحر و شعبده و اينها هم همين طور است راه فكري دارد اما معجزه راه فكري ندارد يعني راه درس و بحث نيست كه كسي چند سال درس بخواند با نزاهت و با طهارت راهِ معجزه را ياد بگيرد اينچنين نيست راهِ فكري يعني موضوعي داشته باشد, محمول داشته باشد, درس و بحث باشد كه اگر فلان كار را بكني ميشود معجزه اينچنين نيست اين فقط به قداست روح آن شخص وليّ از امام و نبي بسته است آن روحِ قداستي هم به اذن الله كه خليفهٴ خود را تأييد ميكند ثابت ميشود پس فرق اساسي معجزه با سِحر اين است كه سحر علم است نظير علوم ديگر راهِ فكري دارد قابل تعليم و تعلّم است ولي معجزه راه فكري ندارد كه كسي برود درس بخواند معجزه ياد بگيرد از اين جهت گفتند «سِحر با معجزه پهلو نزند دل خوش دار» وگرنه با چه بياني معجزه با سِحر پهلو نزند اين اصل اول كه فرق بين سحر و معجزه.
پرسش: حاج آقا فرموديد كه علم حق است اگر شعبده علم است خب باطل نيست كه.
پاسخ: بله باطل نيست ولي حرام است مثل مِيگُساري مِي يك چيز باطلي نيست صنعتي است كاري است كه اين كار در آدم اثر ميگذارد ميشود شراب, حرامبودن اگر چيز باطلي بود و عملي نبود كه قابل حرمت نبود تحريم به يك چيز مقدور تعلّق ميگيرد به چيز غير مقدور كه تحريم تعلّق نميگيرد شيئي است در خارج واقع ميشود منتها ميگويند اين كار را نبايد بكني براي اينكه ضرر دارد خب.
پس فرق اول معجزه و سِحر اين است كه سحر و ساير رشتهها جزء علوماند و معجزه جزء علوم نيست به قداست آن نفس وليّ برميگردد.
خيالي بودن سحر و حقيقت داشتن معجزه
فرق دوم آن است كه حوزهٴ تأثير سِحر در خيال است واقعيت را عوض بكند نيست در حوزهٴ خيال افراد اثر ميگذارد منتها چون انسان با انديشه كار ميكند و ضبط قواي دروني هم مقدور بسياري از افراد نيست همين كه انسان چيزي را تصوّر كرده بعد باور كرده برابر او هم اقدام ميكند ديگر چون برابر آن اقدام ميكند آثار خارجي خود را به همراه دارد اينكه در سورهٴ مباركهٴ «بقره» بحثش گذشت اين ساحرها در اثر آن كار حرامشان ﴿يُفَرِّقُونَ بِهِ بَيْنَ الْمَرْءِ وَزَوْجِهِ﴾[2] همين است با اينكه زن و شوهر بر اساس دو اصل قرآني ﴿جَعَلَ بَيْنَكُم مَوَدَّةً﴾ يك, ﴿وَرَحْمَةً﴾[3] دو, با اين دو اصل قرآني پيمان زندگي مشترك را بستند اين كاملاً در برابر اين دو اصل ميايستد ﴿يُفَرِّقُونَ بِهِ بَيْنَ الْمَرْءِ وَزَوْجِهِ﴾ زن و شوهر را از هم جدا ميكند اين هم عمل خارجي است ديگر اين به او بد ميگويد او هم به اين بد ميگويد به طلاق ميكشد به جدال ميكشد و مانند آن, اين آثار خارجي محصول آن تخيّل است او را نسبت به اين بدبين ميكند آن دومي را هم نسبت به اين يكي بدبين ميكند در روان اينها اثر ميگذارد بدبيني ايجاد ميكند بر اساس خيال انسان تصميم ميگيرد ما بر اساس علم زندگي ميكنيم اگر علم ما مطابق با واقع بود اين زندگي ما پربار است نبود زيانبار است الآن يك عقرب اگر از كنار لباس ما بگذرد و ما ندانيم كه فرياد نميكشيم اما يك طناب ابلقرنگي را انسان به صورت مار ببيند فرار ميكند اين مربوط به خيال و درك و انديشه ماست ما با انديشه زندگي ميكنيم يك وقت انديشه خوب در ميآيد يك وقت انديشه بد, او در خيال اثر ميگذارد وقتي در خيال اثر گذاشت زن خيال ميكند شوهر با او بد است شوهر خيال ميكند زن با او بد است از همينجا ﴿يُفَرِّقُونَ بِهِ بَيْنَ الْمَرْءِ وَزَوْجِهِ﴾ پس اول در خيال اثر ميگذارد يعني هيچ, انسان خيال ميكند واقعيتي در كار نيست برابر آن خيال هم تصميم ميگيرد اگر عاقل باشد كه با خيال زندگي نميكند اما آن مقدور كسي نيست غالب ما جُلّ لولا الكل با همين انديشهها و آراء زندگي ميكنيم همين كه فهميديم چيزي به ما گفتند كه فلان شخص دربارهٴ شما غيبت كرده بدبيني و بدگويي شروع ميشود ولو هنوز تحقيق نكرديم كه درست است يا درست نيست. خب, اينكه در سورهٴ مباركهٴ «بقره» گذشت در همين محدوده است كه ﴿يُفَرِّقُونَ بِهِ بَيْنَ الْمَرْءِ وَزَوْجِهِ﴾ بعد هم فرمود درست است كه اينها در خيال اثر ميگذارند اولاً و بعد از خيال در نشئه خارج به وسيلهٴ خيال اثرگذارند ثانياً, اما ﴿وَمَا هُمْ بِضَارِّينَ بِهِ مِنْ أَحَدٍ إِلاَّ بِإِذْنِ اللّهِ﴾ اين طور نيست كه سِحر و ساحر بتواند در نظام تكوين در برابر ارادهٴ خدا كاري انجام بدهد بلكه در حوزهٴ كار خدا كه خدا اين را هم جزء حوزههاي اختياري خود قرار داد انجام ميدهند ولي معجزه كيمياست واقعيت را عوض ميكند يعني اگر يك وقت يك موجود مُردهاي را زنده كرد يا بيماري را شفا داد واقعاً شفا ميدهد, واقعاً حيات ميبخشد نظير كار عيساي مسيح(سلام الله عليه) اين دوتا فرق اساسي.
سومين تفاوت معجزه با سحر
سوم اين است كه در مصاف سِحر و معجزه, معجزه هميشه پيروز است هرگز معجزه شكست نخواهد خورد نه با علوم قريبه با قاف, نه با علوم غريبه با غين كه فرمود: ﴿وَإِنَّ جُنْدَنَا لَهُمْ الْغَالِبُونَ﴾[4] يا ﴿كَتَبَ اللَّهُ لَأَغْلِبَنَّ أَنَا وَرُسُلِي﴾[5] و مانند آن, پس اين سه عنصر محوري فارق بين معجزه و سِحر است يكي اينكه سِحر و مانند آن جزء علوماند تحصيلكردني است معجزه به قداست روح وليّ وابسته است دوم اينكه سِحر در محدودهٴ خيال اثر ميگذارد و خيال منشأ بسياري از كارهاي خارجي است ولي معجزه كيمياگري ميكند و واقع را عوض ميكند سوم اينكه سِحر شكستپذير است و معجزه شكستپذير نيست.
ادب ساحران در برابر حضرت موسي(عليه السلام)
خب, در اين صحنه سَحره همه جمع شدند درباريان فرعون هم جمع شدند آنها يك اجماع خصوصي كردند اينها يك اجماع عمومي كردند همه در يك روز عيدي در ميدان وسيع و بازي و در يك وقت شفافي كه ﴿ضُحي﴾ باشد حضور پيدا كردند تا اينكه اين مناظره سامان بپذيرد وجود مبارك موساي كليم قبل از انجام مبارزه آنها را هدايت كرد, دعوت كرد ﴿وَيْلَكُمْ لاَ تَفْتَرُوا﴾ معجزه را سِحر ندانيد و به خدا فِريه نبنديد نبوّت مرا انكار نكنيد اينها را گفت, يك عدّه تصميم گرفتند كه بيانديشند ﴿فَتَنَازَعُوا أَمْرَهُم بَيْنَهُمْ﴾ يك عدّه گفتند شايد موساي كليم حق بگويد, يك عدّه گفتند نه اين ساحر است و امثال ذلك ﴿إِنْ هذَانِ لَسَاحِرَانِ﴾ را هم جناب زمخشري در كشّاف هم دربارهٴ ﴿إِنْ﴾ اختلاف نظرها را بيان كرده كه آيا آن اسم را نصب ميدهد يا رفع, هم دربارهٴ تثنيه كه در حالت نصبي و جرّي علامتش يكسان است و عوض نميشود نظير الف عصا كه در نصب و جرّي يكسان است[6] اين اختلافهاي ادبي و اينهاست كه ذكر شده خب, آنها اظهار ادب كردند گفتند كه ﴿إِمَّا أَن تُلْقِيَ وَإِمَّا أَن نَّكُونَ أَوَّلَ مَنْ أَلْقَي﴾ اول تو اين عصا را مياندازي كه به صورت مار در بيايد يا ما اين طنابها و عصاها را القا ميكنيم كه به صورت مار در آيند, چون تأدّب كردند وجود مبارك موساي كليم فرمود شما اول اين كار را بكنيد او هم ادب را با ادب جواب داد تعارف كرد كه شما بفرماييد شما القا كنيد حالا از اين به بعد صحنه, صحنهٴ عميق است.
پرسش: ببخشيد استاد اين نشانهٴ اعتماد به نفس ساحران نيست تا اينكه نشانهٴ تأدّب باشد؟
پاسخ: خب آنها هنوز برايشان روشن نشد واقعاً كه عصاي موساي كليم معجزه است خيليها برايشان روشن نشد. اينچنين نبود كه مثلاً آدم خوب تحقيق بكند كه فرق بين سِحر و معجزه چيست؟ خب.
احتمال آگاهي ساحران از خوف موساي كليم(عليه السلام) و نبوت ايشان
﴿قَالَ بَلْ أَلْقُوا فَإِذَا﴾ وجود مبارك موساي كليم فرمود كه شما بيندازيد صحنه هم صحنهاي است كه همه تماشاچيان حاضرند ﴿فَإِذَا﴾ يعني إذاي مفاجات در اين حال كه آنها عصا را و طنابها را انداختند ﴿فَإِذَا حِبَالُهُمْ وَعِصِيُّهُمْ﴾ اين حَبلها و اين عصاها ﴿يُخَيَّلُ إِلَيْهِ مِن سِحْرِهِمْ أَنَّها تَسْعَي﴾ در حوزهٴ خيال وجود مبارك موساي كليم اثر گذاشت و موساي كليم هم تخيّل كرد نه تعقّل كه اين مارها راه افتادند اين چوبها به صورت مار در آمد واين حبلها طنابها به صورت مار در آمد. خب, برخي از بزرگان ميگويند همينجا ساحران فهميدند كه موسي پيغمبر است و ساحر نيست چرا, براي اينكه اين تعبير ﴿يُخَيَّلُ إِلَيْهِ مِن سِحْرِهِمْ أَنَّها تَسْعَي﴾ باعث شد كه موساي كليم ترسيد ولي سَحره از ترسِ موساي كليم نفهميدند اين چه خوفي است ولي اثر سِحر كه در حوزهٴ خيال بيننده مؤثر است يك, و از حوزهٴ خيال به بدن او سرايت ميكند و آثار ترس در بدن ظاهر ميشود دو, از اين دو جهت فهميدند كه موسي ساحر نيست چرا, چون خودشان ميدانند اين سِحر است و عصاي سِحري, طناب سحري كه سمّي ندارد كاري به آدم ندارد خود اين سحره به هيچ وجه نميترسيدند چون ميدانستند واقعيّت ندارد اگر موساي كليم ساحر بود نبايد تخيّل ميكرد, اگر موساي كليم ساحر بود نبايد ميترسيد چرا ﴿فَأَوْجَسَ فِي نَفْسِهِ خِيفَةً مُّوسَي﴾ عدّهاي از بزرگان ميخواهند بگويند هماكنون سحره فهميدند موسي ساحر نيست حالا اين برداشتشان تا حدودي به مرز واقع نزديك است اما خيلي قابل دفاع نيست كه عرض ميكنيم. خب, اينها هيچ كدام نترسيدند حالا هفتاد هزار يا كمتر و بيشتر چون آن روز سِحر زياد بود در سرتاسر مصر حالا اين رقمها, رقمهاي مبالغه است ديگر زمخشري در كشّاف نقل كرده ديگري نقل كرده[7] اين سحره هيچ كدام نترسيدند براي اينكه همهشان ميدانستند كه اينها چوب است و طناب موساي كليم ترسيد اينها فهميدند موسي ساحر نيست البته اين برداشتي كه اين بزرگوار دارد نيمه راه است نه تمام راه در قرآن ندارد كه وجود مبارك موساي كليم ترسيد آن طوري كه در كوه طور ترسيد در كوه طور ترسيد واقعاً ديگر ﴿وَلّي﴾ فرار كرد, فاصله گرفت اوّلين بار بود شب تار آدم با اژدهايي روبهرو بشود خب فرار ميكند ديگر ﴿وَلّي﴾ ذات اقدس الهي فرمود موسي نترس برگرد ﴿سَنُعِيدُهَا سِيرَتَهَا الْأُولَي﴾[8] بعد فهميد صاحب معجزه است و از آن به بعد ديگر هر وقت عصا را ميانداخت اژدها ميشد واقعاً و دست ميآورد اژدهاي واقعي را ميگرفت عصا ميشد واقعاً, ديگر نميترسيد اما اينجا ديگر جا براي ترس نبود آيه ندارد كه موساي كليم ترسيد فرمود در دلش هراسي پيدا شد حالا سَحره از كجا فهميدند كه در دل او هراس پيدا شد به هر تقدير اگر آثار هراس در بدن ظاهر شده باشد يك, آثار آن تخيّل در بدن ظاهر شده باشد دو, اين برداشتي كه بعضي از بزرگان دارند كه سحره هماكنون فهميدند كه موسي ساحر نيست اين حق است سه. خب, حالا به جاي حسّاستر ميرسيم كه خود سحره فهميدند و خيليها هم فهميدند وجود مبارك موساي كليم در اينجا ترسيد اما نه آن ترسي كه در كوه طور داشت ﴿فَأَوْجَسَ﴾ يعني «خاف» كه اين ﴿خِيفَةً﴾ مفعول مطلق است نه از فعل او مثل «قَعد جلوساً» ﴿فَأَوْجَسَ فِي نَفْسِهِ خِيفَةً مُّوسَي﴾ اين فاعل آخر ذكر شد چون آخر آيات, با «ياء» و «الف» ختم ميشود خب, يعني «فأوجس موسي خيفة في نفسه».
ويژگيهاي نهجالبلاغه و عظمت مؤلف آن
بيان نوراني حضرت امير كه قبلاً هم چند بار خوانده شد در نهجالبلاغه در همان خطبهٴ چهارم اين است كه فرمود آن روز آن لحظهاي كه خدا حق را به ما نشان داد ما ديگر از آن به بعد شك نكرديم «مَا شَكَكْتُ في الْحَقِّ مُذْأُرِيتُهُ» در خطبهٴ چهار نهجالبلاغه اين كتاب شريف تمام نهجالبلاغه كه از بركات است اين چند سطري كه به صورت خطبهٴ چهار اينجا ذكر شده چند سطري از آن خطبهٴ طولاني است گوشهاي از آن خطبه است[9] چون اين كتاب شريف يعني نهجالبلاغه, نهجالبلاغه است نه نهجالحديث يك كتاب حديث نيست لذا تقطيع كرده صاحب وسائل حديث نوشته تقطيع كرده اما همه را نقل كرده هر جملهاي را در باب خودش نقل كرده اما در نهجالبلاغه اين طور نيست حشر اين سيّد رضي و سيّد مرتضي با انبيا و اوليا اين چقدر عاقل بود چون در جملههاي خيلي حاد وجود مبارك حضرت امير گلايههاي تندي دربارهٴ عصر خودش دارد خب آن گلايههاي تند و حاد اگر در نهجالبلاغه ميآمد ديگر نهجالبلاغه, نهجالبلاغه نبود اين كاري را كه سيّد رضي كرده آن جملههايي كه باعث گِله است, باعث تفرقه است, باعث ناله است, باعث تشتّت است آنها را نقل نكرده آنچه به وحدت اسلامي, به تقريب اسلامي, به عنايت اسلامي, به اتحاد اسلامي است آنها را نقل كرده اين چقدر عقل ميخواهد حشر اينها با انبياي الهي خب, چون نگفتهها را ميشود در فرصتي گفت اما گفتهها را نميشود جبران كرد.
پرسش:...
پاسخ: خب آخر حضرت در جمع دو, سه نفري گفته حضرت خودش در جمع عمومي كه نفرمود.
بيان اميرمؤمنان(عليه السلام) در رؤيت ملكوت و علت خوف حضرت موسي(عليه السلام)
در خطبهٴ چهارم آنجا فرمود: «مَا شَكَكْتُ في الْحَقِّ مُذْأُرِيتُهُ» آن لحظهاي كه حق را به ما نشان دادند من شك نكردم تا الآن, سخن از رؤيت است نه سخن از نظر همان راهي كه ذات اقدس الهي به ابراهيم خليل(سلام الله عليه) فرمود, فرمود: ﴿وَكَذلِكَ نُرِي إِبْرَاهِيمَ مَلَكُوتَ السَّماوَاتِ وَالْأَرْضِ﴾[10] اين در سورهٴ مباركهٴ «انعام» است در سورهٴ «اعراف» به ما دستور داده شد كه شما چرا در ملكوت نظر نميكنيد ﴿أَوَ لَمْ يَنظُرُوا فِي مَلَكُوتِ السَّماوَاتِ وَالْأَرْضِ﴾[11] نظر كنيد بلكه به رؤيت برسيد نگاه كنيد شايد ببينيد ولي ابراهيم ديد وجود مبارك حضرت امير ميفرمايد به من نشان دادند من ديدم «مَا شَكَكْتُ في الْحَقِّ مُذْأُرِيتُهُ» بعد ميفرمايد: «لَمْ يُوجِسْ مُوسَي(عليه السلام) خِيفَةً عَلَي نَفْسِهِ» در قرآن دارد ﴿فِي نَفْسِهِ﴾ نه «علي نفسه» مبادا كسي خيال كند كه براي خودش ترسيد اگر براي خودش بود كه «علي نفسه» بود نه ﴿فِي نَفْسِهِ﴾ يعني در درون خودش هراسناك شد راز هراسناكي موساي كليم(سلام الله عليه) در درون خودش همين بيان نوراني حضرت امير است فرمود: «لَمْ يُوجِسْ مُوسَي(عليه السلام) خِيفَةً عَلَي نَفْسِهِ بَلْ أَشْفَقَ مِنْ غَلَبَةِ الْجُهَّالِ وَ دُوَلِ الضَّلالِ»[12] ترسِ موساي كليم اين بود كه خب حالا اين صحنه ميدان شده ميدان مار اينها هم كه تماشاچياند من هم اگر عصا را بيندازم بشود مار آن وقت اينها نتوانند بين سِحر سَحره و معجزهٴ من فرق بگذارند چه كنم.
كلام الهي براي رفع خوف موساي كليم(عليه السلام)
ذات اقدس الهي فرمود نه خير, ما اين را بيّنالرشد ميكنيم طرزي ميكنيم كه حتي اين عوامها هم بفهمند او كه گفت ﴿أَنَا رَبُّكُمُ الْأَعْلَي﴾[13] ما دماغ او را خاك ميماليم ﴿لاَ تَخَفْ إِنَّكَ أَنتَ الْأَعْلَي﴾ اولاً او نبايد خودش را با من قياس كند او در بين بندهها اگر گفته ﴿أَنَا رَبُّكُمُ الْأَعْلَي﴾ من ميگويم ﴿لاَ تَخَفْ إِنَّكَ أَنتَ الْأَعْلَي﴾ تو پيروز ميشوي طرزي من اين صحنه را ميگردانم كه حتي عوامها هم بفهمند حالا قبل از اينكه بقيه آيه را بخوانيم اين جمله نوراني حضرت امير را ببينيد فرمود: «الْيَوْمَ تَوَاقَفْنَا عَلَي سَبِيلِ الْحَقِّ وَ الْبَاطِلِ» الآن هم يك ميدان مار است يك طرف غدير است يك طرف سقيفه, يك طرف غدير است يك طرف سقيفه ما چه كار بايد بكنيم؟ «مَنْ وَثِقَ بِماءٍ لَمْ يَظْمَأ» اگر كسي به سراغ كوثر برود به دام تكاثر نميافتد خب اينها در خطبهٴ چهارم پس بنابراين ترسِ موساي كليم از ضعف مردم, جهل مردم و مانند آن است.
پرسش:...
پاسخ: در تخيّلش اثر ميكند نه در تعقّلش.
پرسش:...
پاسخ: عقلِ محض است ديگر ما يك چيز را ميبينيم بايد ببينيم درك كنيم ديگر اگر آدم چيزي را ببيند و نفهمد ناقص است سِحر چون جزء قبيح است ذات اقدس الهي همان طوري كه شعر را ياد اينها نداد سِحر را هم ياد اينها نداد اين نقص است دربارهٴ شعر فرمود: ﴿وَمَا عَلَّمْنَاهُ الشِّعْرَ﴾[14] خيالبافي و خيالسرايي و خيالسازي و خيالگويي نقص است اينها جزء صفات سلبيه انبياست ﴿وَمَا عَلَّمْنَاهُ الشِّعْرَ﴾ دربارهٴ سِحر هم به طريق اُوليٰ «وما علّمناه السِّحر» ندانستن سِحر كمال است براي اينكه اين يك فتنه و شرّ است خب, آدم چيزي را ميبيند ميفهمد ديگر نبيند بد است منتها ذات اقدس الهي فرمود: ﴿لاَ تَخَفْ﴾ تو كه از خودت نميترسي كه نسبت به مردم ميترسي من طرزي اين صحنه را اداره ميكنم كه مردمِ عادي هم بفهمند ﴿لاَ تَخَفْ﴾ نه تنها نترس بلكه آن كه گفت ﴿أَنَا رَبُّكُمُ الْأَعْلَي﴾ او را به زير ميكشم ﴿إِنَّكَ أَنتَ الْأَعْلَي﴾. [15]
چگونگي ابطال سحر ساحران
چه كار بكنند ﴿قُلْنَا﴾ ما به او گفتيم ﴿لاَ تَخَفْ إِنَّكَ أَنتَ الْأَعْلَي﴾ اين يكي, بعد به او گفتيم ﴿وَأَلْقِ مَا فِي يَمِينِكَ﴾ در كوه طور به وجود مبارك موساي كليم آموخت نگو اين عصاست خدا فرمود: ﴿مَا تِلْكَ بِيَمِينِكَ يَا مُوسَي ٭ قَالَ هِيَ عَصَايَ﴾[16] آنجا فرمود خير, تو بگو هر چه خدا بخواهد اوست اگر خدا اراده كرده است اين عصا باشد ميشود عصا, اگر اراده كرده است بشود اژدها اين ميشود اژدهاي دمان الآن اينجا هم فرمود: ﴿أَلْقِ مَا فِي يَمِينِكَ﴾ اينكه در دستت است بينداز ببينيم چه چيزي در ميآيد ﴿أَلْقِ مَا فِي يَمِينِكَ﴾ وقتي اين كار را كردي ﴿تَلْقَفْ مَا صَنَعُوا﴾ آنچه را كه سَحره انجام دادند آن را ميبلعد خب سَحره چه كار كردند؟ طناببافي كردند نه, چوبتراشي كردند نه, پس عصا كارِ سَحره نيست, طناب كارِ سحره نيست, سِحر كار سَحره است فرمود: ﴿تَلْقَفْ مَا صَنَعُوا﴾ بعد اين را بازتر كرد, شفافتر كرد فرمود: ﴿إِنَّ﴾ كه متأسفانه متّصل نوشته شده نه «إنّما» ﴿إِنَّ مَا صَنَعُوا كَيْدُ سَاحِرٍ﴾ اينها كيد كردند, سِحر كردند اين عصا آن كيد را ميخورد نه چوب را به موساي كليم گفت اگر تو اين عصا را بيندازي اين ميدان مارِ فعلي ميشود ميدان طناب و ميدان عَصيّ و يك اژدها همين, وجود مبارك موساي كليم وقتي عصا را انداخت اين همه تماشاچيها ديدند اين ميدان مار فقط يك دانه مار است بقيه چوبهايي است افتاده, طنابهايي است افتاده ﴿تَلْقَفْ مَا صَنَعُوا إِنَّ مَا صَنَعُوا كَيْدُ سَاحِرٍ وَلاَ يُفْلِحُ السَّاحِرُ حَيْثُ أَتَي﴾ در سورهٴ مباركهٴ «اعراف» قبلاً گذشت در سورهٴ مباركهٴ «شعراء» هم بعداً ميآيد كه ﴿تَلْقَفُ مَا يَأْفِكُونَ﴾[17] اِفك را, كذب را, كيد را, حيله را ميخورد نه چوب را بخورد, نه طناب را بخورد همين كار را كرده.
ايمان ساحران به خداوند بعد از ابطال سحر
اين بحث مبسوطاً در سورهٴ مباركهٴ «اعراف» گذشت در سورهٴ «اعراف» آنجا فرمود: ﴿قَالَ أَلْقُوا فَلَمّا أَلْقَوْا سَحَرُوا أَعْيُنَ النَّاسِ وَاسْتَرْهَبُوهُمْ﴾ همهٴ تماشاچيها را ترساندند ﴿وَجَاءُو بِسِحْرٍ عَظِيمٍ ٭ وَأَوْحَيْنَا إِلَي مُوسَي أَنْ أَلْقِ عَصَاكَ فَإِذَا هِيَ تَلْقَفُ مَا يَأْفِكُونَ﴾[18] نه «ما يَنسجون» نه «ما يَنحتون» نه آن عصاها را كه تراشيدند يا آن طنابهايي كه بافتند اِفك را, كذب را, باطل را ميخورد نه چوب را مردم همه ديدند كه تمام اين طنابها يك گوشه افتاده, تمام اين چوبها يك گوشه افتاده يك مار دمان است فقط, اول كسي كه فهميد همين كارشناسان سحره بودند ديگر اينها گفتند ما به ربّ العالمين ايمان آورديم براي اينكه مشخص بشود كه ديگر فرعون نگويد ﴿أَنَا رَبُّكُمُ الْأَعْلَي﴾ گفتند به ربّ موسي و هارون ايمان آورديم اين سِحر نيست.
خب, اگر وجود مبارك موساي كليم اين عصا را ميانداخت اين طنابها و اين چوبها را ميخورد حجّت الهي بالغه نبود براي اينكه اگر اين سَحره به اين تماشاچيها القا ميكردند كه اين ساحر از ما بزرگتر است و ساحرتر از ماست ماري كه او درست كرده مارهاي ما را خورد مگر مار بزرگ مارِ كوچك را نميخورد مگر آن افعي مارهاي ديگر را نميخورد اگر اين مارها را خورده بود كه حجّت روشن نبود اين ميگفتند كه اين مار بزرگ بود مارهاي ما را خورده آن وقت حرف فرعون در ميآمد كه ﴿إِنَّهُ لَكَبِيرُكُمُ الَّذِي عَلَّمَكُمُ السِّحْرَ﴾[19] ولي سِحر را باطل كرده.
روايات تفسيري نيازمند بررسي محققانه
اگر در روايتي در جريان آن پرده باشد كه بعضي آقايان تحقيق كردند دو مطلب بايد آنجا ثابت بشود يكي در جريان حضرت امام رضا(سلام الله عليه) كه فرمود آن شيري كه مَنقوش است روي اين بيايد اين كسي كه مسخره ميكند او را بدرّد اين كار را هم كرد[20] آيا آن روايت صحيح است يا نه, يا راويان آن روايت همان راويان تفسير منسوب به امام حسن عسكري(سلام الله عليه) هستند كه محقّقين نپذيرفتند اين يك, آيا در ذيل آن روايت چنين مطلبي هست كه به حضرت عرض كردند شما دوباره اينها را زنده كنيد فرمود اگر عصاي موسي آنها را كه خورده بود برميگرداند من هم برميگردانم آيا اين در ذيل آن هست يا نه, با آيات و روايات اين قدر بياعتنا بودن مصلحت هيچ كس نيست الآن در تمام مراحل فقهي ميبينيد فقهاي ما(رضوان الله عليهم) ميخواهند فتوا بدهند كه ناخن گرفتن روز پنجشنبه مستحب است يا جمعه, همهٴ اينها تلاش و كوشش ميكنند يك روايت معتبري پيدا كنند روايتي كه راويانش نظير تفسير منسوب به امام حسن عسكري باشد اين حتي به درد السابق, السابق يعني السابق همه رسم بود در ما طلبهها ميگفتند اين براي اثبات استحباب ناخن گرفتن روز پنجشنبه هم به درد نميخورد الآن كسي بخواهد فتوا بدهد كه روز پنجشنبه ناخنگيري مستحب است با اين روايتها نميشود آن وقت بياييم آيات قرآني را همين طور صافِ صاف در فلان جا يك روايت مرسلي آمده كه وجود مبارك فلان امام موقع تولّد فلان آيه را خوانده آخر حسابي دارد, كتابي دارد اينكه ملائكه ميآيند هم مرحوم كليني نقل كرده هم در صاحب معالم همهٴ اين آقايان نقل كردند ملائكه ميآيند, پَرهايشان را پهن ميكنند «تحت أقدام طلاّب العلوم» براي اينكه اين چيزهاي اراجيف را بشنوند «إنّ الملائكة لَتَضَعُ أجْنِحَتها لطلاّب العلم»[21] براي اينكه اين حرفهاي باطل را بشنوند يا حرفهاي محقّقانه و عالمانه را بشنوند اين فرش پهن كردن و رُفت و رو كردن و جارو كردن زير پاي طلبهها به عهدهٴ ملائكه است اين ملائكه ميآيند آدم اين طور حرف بزند براي علم و تفسير و روايات هيچ ارزش قائل نباشد اينكه درست نيست خب, به هر تقدير اين دوتا كار را آقايان بايد بكنيد.
حقيقت داشتن معجزه و خيالي بودن سحر
پرسش:...
پاسخ: بله درست شد ديگر, مثل مُرده زنده شد آن وقتي كه مُرده بود واقعاً مُرده بود آن وقتي كه به بركت حضرت عيسي زنده شد واقعاً زنده شد اين كود وقتي كه زير اين گُل هست واقعاً كود است وقتي كه بالا آمده تغذيه شده ميشود گل ياس واقعاً ميشود گُل ياس اين كيمياگري كارِ خداست منتها آن كار زمانبَر است معجزه زمان نميخواهد همين خاكي كه بعد از صد سال, دويست سال ميشود يك انسانِ زنده و بعد از مدّتي هم ميميرد و در قبر ميشود و ميشود خاك آن وقتي كه انسان است واقعاً انسان است آن وقتي كه خاك بود واقعاً خاك است اين كيمياگري كه در صحنهٴ هستي هست در معجزه لحظهاي است مگر خداي سبحان همين كودِ بدبو را به صورت ياس در نميآورد اين مُرده را مگر زنده نميكند اين حيات را ذات اقدس الهي به اين اموات عطا ميكند ولي اين وقتي كه موجودات مُردند واقعاً مُردند وقتي هم كه زندهاند واقعاً زندهاند اما سِحر واقعاً چوب است در خيال مار است اين ميشود اِفك ديگر.
مراد از بلعيده شدن سحر ساحران
پرسش:...
پاسخ: بله ديگر, بلع ميكند ديگر «بلع كلّ شيء بحسبه» فرو بُردن بلع كه براي حيوان نيست وقتي ذات اقدس الهي در سورهٴ «هود» به زمين دستور ميدهد ﴿يَا أَرْضُ ابْلَعِي﴾[22] يعني ﴿يَا أَرْضُ ابْلَعِي﴾ بَلع كن. فهميدن جزء معاصي كبيره نيست و عالِم شدن هم حرام نيست اين دوتا مسئله را بدانيم, ﴿تَلْقَفْ مَا صَنَعُوا إِنَّ مَا صَنَعُوا كَيْدُ سَاحِرٍ وَلاَ يُفْلِحُ السَّاحِرُ حَيْثُ أَتَي﴾ بلع را به زمين و زمان نسبت ميدهند ﴿يَا أَرْضُ ابْلَعِي مَاءَكِ﴾ خب اگر اينچنين است زمين آب را بلع ميكند, خوردن و بلع كردن و نوشيدن در آن اختيار و امثال اختيار اخذ نشده تا ما بگوييم مجاز است اگر بلع حقيقتي بود كه در او اختيار اخذ شده بود اسناد مجازي بود ولي در بلع و أكل و شُرب و امثال ذلك اختيار و اراده اخذ نشده لخصيصهٴ مورد است كه آن مورد گاهي مختار و عاقل است. خب, فرمود چه در سورهٴ «اعراف» چه در سورهٴ «شعراء» فرمود: ﴿تَلْقَفُ مَا يَأْفِكُونَ﴾ اِفك را ميخورد در سورهٴ «طه» فرمود: ﴿تَلْقَفْ مَا صَنَعُوا﴾ بعد اين را شفاف كرد ﴿إِنَّ مَا صَنَعُوا كَيْدُ سَاحِرٍ﴾ يعني «تَلقف الكيد» آن روايتها هم كه مشخص نيست نه سند دارد نه دلالت.
چگونگي ابطال سحر ساحران در كتاب و سنت
پرسش:...
پاسخ: آن همان روايت عيون را نقل كردند همان روايان آن روايت همان هستند كه تفسير امام حسن عسكري نقل كردند كه مرحوم آقاي خويي(رضوان الله عليه) فرمود اصلاً اعتباري به آن نيست.[23] راويان اين روايت همان راويان تفسير منسوب به امام حسن عسكري هستند شما اين را تحقيق كنيد بعد ميبينيد مرحوم آقاي خويي(رضوان الله عليه) در رجالشان فرمودند اين رجالي كه تفسير امام عسكري(سلام الله عليه) را به او نسبت دادند اينها موثّق نيستند يك روايت معتبري پيدا كنيد كه اين دو عنصر در آن باشد يك شيرها آن شخص را خوردند, دو به امام رضا(سلام الله عليه) عرض كرده باشند كه شما دوباره دستور بدهيد اين شير آن خورده را برگرداند حضرت فرموده باشد به سند صحيح همان طوري كه آن چيزها را عصاي موسي آنها را خورده اگر آنها را برميگرداند من هم برميگردانم,[24] نكتهٴ سوم هم كه بايد اضافه بشود بر فرض هم ما يك روايت صحيحي داشته باشيم كه اين دو نكته را بفهماند آيا در ذيل آن اين است كه آنچه را كه عصاي موسي خورد خودِ سِحر بود يا چوب و طناب بود ممكن است اين باشد كه اگر سِحر را دوباره برميگرداند ما هم دوباره برميگردانيم اگر هم تازه روايتش صحيح باشد و دلالت بكند به اينكه عصاي موسي آنچه را خورده برنگرداند ما هم برنميگردانيم اگر او برميگرداند ما هم برميگردانيم آن سِحر را خورده حالا سِحر را برگرداند اين دليل نيست كه چوب را خورده يا دليل نيست به اينكه طناب را خورده به هر تقدير ظاهر قرآن اين است كه كيد را خورده, سِحر را خورده آن وقت تماشاچيها همه فهميدند كه يك مار واقعي در ميدان هست يك سلسله چوبها و يك سلسله طنابها در ميدان افتاده.
«و الحمد لله ربّ العالمين»
[1] . سورهٴ طه, آيهٴ 60.
[2] . سورهٴ بقره, آيهٴ 102.
[3] . سورهٴ روم, آيهٴ 21.
[4] . سورهٴ صافات, آيهٴ 173.
[5] . سورهٴ مجادله, آيهٴ 21.
[6] . الكشاف, ج3, ص72.
[7] . ر.ك: روحالمعاني, ج8, ص537.
[8] . سورهٴ طه, آيهٴ 21.
[9] . تمام نهجالبلاغه, خطبهٴ 46.
[10] . سورهٴ انعام, آيهٴ 75.
[11] . سورهٴ اعراف, آيهٴ 185.
[12] . نهجالبلاغه, خطبهٴ 4.
[13] . سورهٴ نازعات, آيهٴ 24.
[14] . سورهٴ يس, آيهٴ 69.
[15] . سورهٴ نازعات, آيهٴ 24.
[16] . سورهٴ طه, آيات 17 و 18.
[17] . سورهٴ شعراء, ايهٴ 45.
[18] . سورهٴ اعراف, آيات 116 و 117.
[19] . سورهٴ طه, آيهٴ 71.
[20] . عيون اخبارالرضا(عليه السلام), ج2, ص171.
[21] . الكافي, ج1, ص34; معالم الدين, ص11.
[22] . سورهٴ هود, آيهٴ 44.
[23] . معجم رجال الحديث, ج13, ص157.
[24] . عيون اخبار الرضا(عليه السلام), ج1, ص96.