اعوذ بالله من الشيطان الرجيم
بسم الله الرحمن الرحيم
﴿الَّذِي جَعَلَ لَكُمُ الْأَرْضَ مَهْداً وَسَلَكَ لَكُمْ فِيهَا سُبُلاً وَأَنزَلَ مِنَ السَّماءِ مَاءً فَأَخْرَجْنَا بِهِ أَزْوَاجاً مِن نَبَاتٍ شَتَّي ﴿53﴾ كُلُوا وَارْعَوْا أَنْعَامَكُمْ إِنَّ فِي ذلِكَ لَآيَاتٍ لِأُولِي النُّهَي ﴿54﴾ مِنْهَا خَلَقْنَاكُمْ وَفِيهَا نُعِيدُكُمْ وَمِنْهَا نُخْرِجُكُمْ تَارَةً أُخْرَي ﴿55﴾ وَلَقَدْ أَرَيْنَاهُ آيَاتِنَا كُلَّهَا فَكَذَّبَ وَأَبَي ﴿56﴾ قَالَ أَجِئْتَنَا لِتُخْرِجَنَا مِنْ أَرْضِنَا بِسِحْرِكَ يَا مُوسَي ﴿57﴾ فَلَنَأْتِيَنَّكَ بِسِحْرٍ مِّثْلِهِ فَاجْعَلْ بَيْنَنَا وَبَيْنَكَ مَوْعِداً لاَّ نُخْلِفُهُ نَحْنُ وَلاَ أَنتَ مَكَاناً سُوي﴿58﴾
كلام موساي كليم(عليه السلام) در معرفي توحيد و رسالت
بعد از اينكه ذات اقدس الهي مأموريتشان را ابلاغ كرد و وجود مبارك موسي و هارون(عليهما السلام) آمدند و پيام الهي را رساندند فرعون يك اطلاع اجمالي پيدا كرد و يك آگاهي تفصيلي. اطلاع اجمالي از مسئلهٴ رسالت و وحي و امثال ذلك است كه اين اطلاع اجمالي براي همهٴ اُمم بود انبيا(عليهم السلام) كه براي هدايت مردم ميرفتند بعضي از آنها ملحد بودند بعضي از آنها مشرك بودند آنها از كلمهٴ رسالت و وحي معنايي را اجمالاً ميفهميدند بعد به طور تفصيل آگاه ميشدند وجود مبارك موسي و هارون(سلام الله عليهما) مسئلهٴ رسالت را مطرح كردند، وحي را مطرح كردند اول سخن از مَن هو بود بعد سخن از ما هو شد، اول فرعون گفت ﴿فَمَن رَبُّكُمَا﴾[1] بعد گفت ﴿مَا رَبُّ الْعَالَمِينَ﴾[2] وقتي وجود مبارك موساي كليم اسم شخص را نبردند اسم يك حقيقت را بردند كه عالَم را او آفريد و اداره ميكند سؤالهاي فرعون هم فرق كرد بار اول كه حضرت موسي فرمود ما از طرف پروردگار تو آمديم اين گفت ﴿فَمَن رَبُّكُمَا﴾ بعد از اينكه اوصاف الهي را ذكر كرد او خالق كل است، او مدبّر كل است، او مُعطي كل است، او مربّي كل است گفت ﴿مَا رَبُّ الْعَالَمِينَ﴾ نه «مَن ربّ العالمين» چون حضرت از حقيقتي باخبر كرد نه يك شخص خارجي. كم كم به وسيلهٴ اين سؤال و جواب معناي وحي تا حدودي براي او روشن شد، معناي رسالت روشن شد وگرنه در آن برخوردهاي اوّلي مشركان اين طورند، ملحدان اين طورند آن حقيقت رسالت را، آن حقيقت وحي را آن طوري كه يك موحّد درك ميكند درك نميكنند.
سرّ استعمال ضماير مختلف براي اثبات ربوبيت الهي
بعد وجود مبارك موساي كليم همان طوري كه در آيات ديگر هست گاهي التفات از غيبت به حضور، گاهي التفات از مفرد به جمع تعبير اينكه خدا باران نازل كرد بعد از زبان خدا، پيام خدا را ميرساند كه ما يعني مقام ربوبيّت موجودات را زنده كرديم، موجودات را به كمال رسانديم، گياهان را به ثمر رسانديم و مانند آن، اين تعبير كه فرمود: ﴿الَّذِي جَعَلَ لَكُمُ الْأَرْضَ مَهْداً وَسَلَكَ لَكُمْ فِيهَا سُبُلاً﴾ راههاي زيرزميني، راههاي روزميني، راههاي دريايي، راههاي صحرايي، راههاي كوه، راههاي درّه، راههاي وادي، راههاي بَرّ و بحر همه را او ﴿سَلَكَ﴾ و تنظيم كرد ﴿وَأَنزَلَ مِنَ السَّماءِ مَاءً فَأَخْرَجْنَا بِهِ﴾ كه اينجا متكلّم معالغير ياد شده است مشابه اين تعبير در موارد ديگر هم آمده مثل آيهٴ 99 سورهٴ مباركهٴ «انعام» كه قبلاً گذشت اين بود ﴿وَهُوَ الَّذِي أَنزَلَ مِنَ السَّماءِ مَاءً فَأَخْرَجْنَا بِهِ نَبَاتَ كُلِّ شَيْءٍ﴾ كه اول به صورت مفرد است بعد به صورت جمع، اول به صورت غايب است بعد به صورت حاضر و متكلّم معالغير.
پرسش:...
پاسخ: خب بله، براي اينكه نكات ادبي بالأخره مخاطبان را هم روشن ميكند كه آنها سرّ اين نكات را توجه بكنند.
اسناد تنوع ميوهها و درختان به خداوند سبحان
اين نبات شتّا را خداي سبحان تَشتّتش را باز به خودش اسناد ميدهد ميفرمايد در اوايل سورهٴ مباركهٴ «رعد» كه ﴿وَفِي الْأَرْضِ قِطَعٌ مُّتَجَاوِرَاتٌ وَجَنَّاتٌ﴾[3] هست، ﴿نَّخِيلٍ﴾ هست و فلان هست آب يكي، خاك يكي، بذر مثلاً كود يكي، هوا يكي، شمس و قمر يكي، باغبان يكي ولي ميوهها گوناگون، رنگها گوناگون، برگها گوناگون، مَزهها گوناگون، بوها گوناگون هر گُل بويي دارد، هر ميوه يك طعم و مزهاي دارد هر برگ يك رنگي دارد آن را در سورهٴ مباركهٴ «رعد» بحثش گذشت. فرمود آيهٴ چهار سورهٴ مباركهٴ «رعد» اين بود ﴿وَفِي الْأَرْضِ قِطَعٌ مُّتَجَاوِرَاتٌ﴾ مثلاً يك هكتار زمين كه بر فرض به ده قسمت تقسيم ميشود هر هزار متر يك قسمت ميشود وقتي به ده قسمت تقسيم شد ﴿قِطَعٌ مُّتَجَاوِرَاتٌ﴾ اين ده قطعه در جوار هماند خاك همه يكي، آب همه يكي، هواي همه يكي، آفتاب همه يكي، قمر و شمس براي همه يكي، اما ﴿وَجَنَّاتٌ مِنْ أَعْنَابٍ وَزَرْعٌ وَنَخِيلٌ صِنْوَانٌ وَغَيْرُ صِنْوَانٍ يُسْقَي بِمَاء ٍوَاحِدٍ﴾ پس زمين يكي، آب يكي و همهٴ شرايط يكي، اما ﴿وَنُفَضِّلُ بَعْضَهَا عَلَي بَعْضٍ فِي الْأُكُلِ﴾ ميوهها فرق ميكند اُكل يعني خوراكي نه خوردن، ميوهها فرق ميكند تمام اين ميوهها ميبينيد از يكديگر جدا هستند، رنگها جداست، برگها جداست اين گلها همهشان هر كدام يك بوي خاصّي دارند ديگر اگر مزّههاي ميوهها متعدّد است بوهاي گلها هم متعدّد است فرمود اينها ديگر از ناحيه مبادي فاعلي افاضه ميشود شتّا بودن و تشتّت و پراكنده بودن و كثير بودن اين ميوهها و گياهان تنها بر اساس مبادي قابلي نيست بر اساس مبادي فاعلي هم هست كه فرمود: ﴿مِن نَبَاتٍ شَتَّي﴾ اينها را اقامه فرمود. بعد فرمود: ﴿كُلُوا وَارْعَوْا أَنْعَامَكُمْ إِنَّ فِي ذلِكَ لَآيَاتٍ﴾ براي كسي كه داراي نُهيه باشد هر كدام از اينها يك آيه و علامت و نشانهٴ قدرت الهي است اينها غير از آن معجزاتي است كه وجود مبارك موساي كليم دارد.
خلق شدن بدن انسان از خاك
بعد فرمود: ﴿مِنْهَا﴾ چون آن مسئلهٴ توحيد بود حالا اين مسئلهٴ معاد است ﴿مِنْهَا خَلَقْنَاكُمْ﴾ ما شما را از زمين آفريديم و در زمين برميگردانيم و از زمين بار ديگر شما را بيرون ميآوريم اينها مربوط به بدن انسان است دربارهٴ بدن انسان فرمود: ﴿إِنِّي خَالِقٌ بَشَراً مِن طِينٍ﴾[4] حالا بشر اوّلي از طين است كه وضعش روشن است بشرهاي بعدي هم از طيناند معالواسطه يا به وساطت اينكه أبشان و جدّشان از خاك بود فرمود انسان از خاك است يا نه، همهٴ انسانها از خاكاند الآن اگر كسي به پشتبام اين نظام كيهاني برود مردم اين زمين را نگاه كند ميبيند اينها دو قرن قبل در همان بيابانها و خاكها و مزرعهها و مرتعها بودند دو قرن بعد هم باز در همين مزارعاند يعني اگر فرشتهاي از ايشان سؤال كني اين هفت ميليارد بشر دو قرن قبل كجا بودند بعد دو قرن بعد هم كجا ميروند ميفرمايد دو قرن قبل در اين باغها بودند دو قرن بعد هم در همين باغها هستند اين خاكهاي اين باغها كه زير درخت بود يا زير بوتهٴ خوشهٴ گندم و جو و برنج بود تغذيه شدند، جذب شدند به صورت برنج و گندم و اينها در آمدند يا به صورت ميوه در آمدند كم كم به بازار عرضه شدند نسل قبل از اين ميوهها خورد و نطفه منعقد شد و از آن نطفه فرزندي به دنيا آمد شدند اين هفت ميليارد فعلي اينها هم بعد از چند سال ميميرند و در قبرستان ميروند و خاك ميشوند و قبرستان مدّتي ميشود پارك و بعد ميشود اراضي موات و مباح و بعد تقسيم ميكنند و بعد هم به صورت يا مزرعه و باغ در ميآيد يا به صورتهاي مسكن در ميآيد اين براي اين بدنها، اما روح كه هرگز نميميرد خداي سبحان ميفرمايد شما خيال نكنيد در زمين گُم ميشويد.
عدم دلالت «نُعيد» بر معاد
اين تعبير «يُعيد» آن معاد مصطلح نيست كه فرمود: ﴿مِنْهَا خَلَقْنَاكُمْ وَفِيهَا نُعِيدُكُمْ وَمِنْهَا نُخْرِجُكُمْ تَارَةً أُخْرَي﴾ معاد مصطلح در آيات ديگر است نظير آياتي كه از آنها سؤال ميكنند چه كسي ما را اعاده ميكند دوباره برميگرداند ﴿قُلْ يُحْيِيهَا الَّذِي أَنشَأَهَا أَوَّلَ مَرَّةٍ﴾[5] كسي كه شما را بار اول آفريد در بخشهاي ديگر در سورهٴ مباركهٴ «اسراء» و مانند آن گذشت كه اينها سؤال ميكنند ﴿مَن يُعِيدُنَا قُلِ الَّذِي فَطَرَكُمْ أَوَّلَ مَرَّةٍ﴾ آيهٴ 51 سورهٴ مباركهٴ «اسراء» اين بود ﴿فَسَيَقُولُونَ مَن يُعِيدُنَا﴾ شما كه ميگوييد ما بعد از مرگ حساب و كتابي داريم چه كسي ما را برميگرداند؟ جواب، ﴿قُلِ الَّذِي فَطَرَكُمْ أَوَّلَ مَرَّةٍ﴾ اين همان معاد مصطلح است كه انسان دوباره زنده ميشود در عالَم آخرت اما اين ﴿نُعِيدُكُمْ﴾ كه محلّ بحث است براي اين بدن است كه ﴿مِنْهَا خَلَقْنَاكُمْ وَفِيهَا نُعِيدُكُمْ وَمِنْهَا نُخْرِجُكُمْ تَارَةً أُخْرَي﴾ اين ﴿مِنْهَا نُخْرِجُكُمْ﴾ زمينهٴ معاد مصطلح است.
ادعاي باطل حسگرايان دربارهٴ مبدأ
خب، مشكل آنها اين بود ميگفتند كه انسان همين بدن است يك، و همين كه بسياري از اين كمونيستها آن وقتي كه خورشچف رئيس جمهور شوروي سابق بود اين ميگفت انسان همين است غير از اين نيست يا ـ معاذ الله ـ خدايي نيست وگرنه ما هم ميديديم اين تفكّر حسّي و حصر معرفت در حس دامنگير اين مادّيين هست كه اگر باشد ما هم ميبينيم اينها ميگويند اگر چيزي ديدني نباشد ـ معاذ الله ـ موجود نيست مشركين حجاز هم گرفتار همين بودند و برخي از بنياسرائيل هم مبتلا به همين حسگرايي بودند كه به موساي كليم عرض ميكردند كه ﴿لَنْ نُؤْمِنَ لَكَ حَتَّي نَرَي اللّهَ جَهْرَةً﴾[6] تا ما بالصراحه نبينيم ايمان نميآوريم يا ميگفتند ﴿أَرِنَا اللّهَ جَهْرَةً﴾[7] اين ﴿لَنْ نُؤْمِنَ لَكَ حَتَّي نَرَي اللّهَ جَهْرَةً﴾ يك، ﴿أَرِنَا اللّهَ جَهْرَةً﴾ دو، اين دو آيه نشان ميدهد اينها گرفتار حسگرايي بودند.
ردّ ادعاي حسگرايان دربارهٴ از بين رفتن انسان بعد از مرگ
مشركان حجاز هم مبتلا به اين بودند دربارهٴ خصوص انسان ميگفتند[8] ما كه مُرديم در زمين گُم ميشويم[9] پاسخي كه قرآن كريم ميدهد مربوط به اين است كه آن «كُم» كه حقيقت شماست او در زمين نميرود ﴿قُلْ يَتَوَفَّاكُم﴾[10] «كُم» يعني «كُم» همهٴ حقيقت شما را فرشتههاي ما ميگيرند اين بدنتان خاك ميشود دوباره ميسازيم شما پس در زمين نميرويد شما كه از زمين برنخاستيد اين بدنتان از زمين برخاست دوباره ميشود زمين سهباره ما اين را از زمين برميگردانيم اما شما كه ﴿نَفَخْتُ فِيهِ مِن رُوحِي﴾[11] به آنجا مرتبط بوديد به دستگاه غيب مرتبط بوديد تمام حقيقت شما را به صورت «كُم» نه «بعضكم» تمام هويّت شما در دست فرشتههاي ماست ﴿قُلْ يَتَوَفَّاكُم﴾[12] تمام حقيقت شما را فرشته عزرائيل(سلام الله عليه) و مأموران متوفّياند شما متوفّاييد، شما وفات ميكنيد نه فوت، فرشتگان ما مستوفيانه تمام حقيقت شما را استيفا ميكنند به حضور ما ميآورند چيزي در زمين نميماند.
پرسش:...
پاسخ: بله، اين براي بدن است خصوص بدن به قرينهٴ اينكه فرمود: ﴿مِنْهَا خَلَقْنَاكُمْ﴾ اين ﴿مِنْهَا خَلَقْنَاكُمْ﴾ يعني «مِنها خلقنا أبدانكم» به دليل اينكه فرمود ﴿ إِنِّي خَالِقٌ بَشَراً مِن طِينٍ﴾[13] اما آنكه فرمود: ﴿وَنَفَخْتُ فِيهِ مِن رُوحِي﴾ اين ياء ﴿رُوحِي﴾ اجازه نميدهد كه اين روح بشود زميني. خب, به قرينه اينكه فرمود: ﴿مِنْهَا خَلَقْنَاكُمْ﴾ اين «كُم» محفوف به قرينه است به بدن برميگردد.
عدم دلالت آيهٴ ﴿فِيهَا نُعِيدُكُمْ﴾ بر معاد
غرض اين است كه اين معاد, معاد اصطلاحي نيست معاد اصطلاحي همان است كه در سورهٴ مباركهٴ «اسراء» و مانند آن[14] آمده است كه آنها ميگفتند آيهٴ 51 سورهٴ «اسراء» اين است كه ﴿فَسَيَقُولُونَ مَن يُعِيدُنَا قُلِ الَّذِي فَطَرَكُمْ أَوَّلَ مَرَّةٍ﴾ آنگاه اينها به فطرتشان برميگردند سرشان خم ميشود ﴿فَسَيُنْغِضُونَ إِلَيْكَ رُؤُسَهُمْ﴾ براي اينكه كسي كه قادر است انساني كه اصلاً سهمي از هستي نداشت به او هستي ببخشيد خاك را بيافريند, خاك را انسان كند خب دوباره انسانِ خاكشده را به همان حالت اول برميگرداند اينكه محذوري ندارد ﴿فَسَيُنْغِضُونَ إِلَيْكَ رُؤُسَهُمْ﴾ پس اين معادي كه در آيه محلّ بحث است كه ﴿مِنْهَا خَلَقْنَاكُمْ وَفِيهَا نُعِيدُكُمْ﴾ اين آن معاد مصطلح نيست اين راجع به ورود دوبارهٴ انسان به زمين است عود انسان به زمين است كه دوباره خاك ميشود. خب, فرمود اين راهي است كه همگان بايد طي بكنند.
درخواست آزادي بنياسرائيل و نجات آنان از بردگي
بعد فرمود: ﴿وَلَقَدْ أَرَيْنَاهُ آيَاتِنَا كُلَّهَا فَكَذَّبَ وَأَبَي﴾ فرعون بر بنياسرائيل منّت ميگذاشت آنها را تحت اسارت خود قرار داده بود وجود مبارك موسي و هارون گرچه مثل ساير ضَعَفه بنياسرائيل جزء مستضعفان به آن صورت نبودند ولي بالأخره تحت قَهر حكومت عصر بودند موسي هم تحت منّت عمومي فرعون بود ولي آن بردگي و اينها براي بنياسرائيل و مستضعفان بود كه هم برده بودند و هم كارهاي دشوار مصر به وسيلهٴ آنها انجام ميشد وجود مبارك موساي كليم فرمود: ﴿أَرْسِلْ مَعَنَا﴾ نه اينكه الآن ما ميخواهيم برويم شام شما اينها را بفرست براي ما آن شام در جريان مبارزه و عبور از دريا و امثال ذلك بود «ارسل إلينا» نيست, «أرسلنا» نيست ﴿أَرْسِلْ مَعَنَا﴾[15] اينها را با ما آزاد كن از بردگي آزاد كن يك, امنيت اينها را هم تأمين بكن دو, اين معناي ارسال است.
مراد از آيهٴ ﴿لَقَدْ أَرَيْنَاهُ آيَاتِنَا كُلَّهَا﴾
خب, حالا اين گفتگوهاي وجود مبارك موساي كليم با فرعون در قرآن به طور پراكنده ذكر شده يعني وجود مبارك موساي كليم نام شريفش بيش از صد بار در قرآن آمده اما اين طور نيست كه تمام اين گفتگوها رديف شده باشد بدون تقطيع الآن در همينجا كه محلّ بحث است فرمود: ﴿وَلَقَدْ أَرَيْنَاهُ آيَاتِنَا كُلَّهَا﴾ ما همهٴ آيات را نشان فرعون داديم در حالي كه اين طليعهٴ امر است هنوز از جريان عصا و يد بيضا باخبر نشد چيزي در اينجا نيامده چه رسد به آن هفت معجزهٴ ديگر آن آيات دَم و ضفادع و قُمّل[16] و امثال ذلك آن هفت معجزه با اين دو معجزه كه جمعاً نُه معجزه است فرمود: ﴿تِسْعَ آيَاتٍ بَيِّنَاتِ﴾[17] هيچ كدام از اين نُه معجزه را نشان فرعون نداد در اين بخش سورهٴ «طه» چيزي از اين معجزات ياد نشده مع ذلك فرمود كه ما همهٴ آيات را به او نشان داديم او تكذيب كرد گفت اينها درست نيست و حاضر نشد ايمان بياورد.
انكار فرعون با يقين به الهي بودن معجزات
در سورهٴ مباركهٴ «اسراء» بخشي از اين مطالب گذشت كه اين با اينكه براي او مسلّم بود ايمان نياورد آيهٴ سورهٴ مباركهٴ «اسراء» اين بود ﴿وَلَقَدْ آتَيْنَا مُوسَي تِسْعَ آيَاتٍ بَيِّنَاتِ فَسْأَلْ بَنِي إِسْرائِيلَ إِذْ جَاءَهُمْ فَقَالَ لَهُ فِرْعَوْنُ إِنِّي لَأَظُنُّكَ يَا مُوسَي مَسْحُوراً ٭ قَالَ لَقَدْ عَلِمْتَ مَا أَنزَلَ هؤُلاءِ إِلاّ رَبُّ السَّماوَاتِ وَالأرْضِ بَصَائِرَ وَإِنِّي لَأَظُنُّكَ يَا فِرْعَوْنُ مَثْبُوراً﴾[18] وقتي اين معجزات را وجود مبارك موساي كليم نشان فرعون داد اين آيات را او ديد براي او مسلّم شد كه اينها معجزه است سِحر نيست و از طرف خداست و ايمان نياورد آنگاه وجود مبارك موسي(عليه السلام) فرمود براي تو روشن شد كه اينها آيات الهي است ﴿لَقَدْ عَلِمْتَ مَا أَنزَلَ هؤُلاءِ إِلَّا رَبُّ السَّماوَاتِ وَالْأَرْضِ بَصَائِرَ﴾ براي تو مسلّم شد كه اينها ساختهٴ بشر نيست بافتهٴ سَحره نيست كارِ خداست و خدا نازل كرده و من هم از طرف خدا آمدم خب چرا ايمان نميآوري؟ اين تعبير كه فرمود: ﴿لَقَدْ عَلِمْتَ مَا أَنزَلَ هؤُلاءِ﴾[19] مشابهاش در بخشهاي ديگر خواهد آمد كه ﴿وَجَحَدُوا بِهَا وَاسْتَيْقَنَتْهَا أَنفُسُهُمْ﴾[20] يعني آل فرعون براي آنها روشن شد و مسلّم شد كه اينها كلمات الهي است اما مع ذلك ايمان نياوردند چطور ميشود كه يك حق براي كسي روشن ميشود با اينكه براي او بيّنالرشد ميشود معذلك ايمان نميآورد آيهٴ سورهٴ مباركهٴ «نمل» اين است كه ﴿فَلَمَّا جَاءَتْهُمْ آيَاتُنَا مُبْصِرَةً﴾[21] يعني آيهٴ روشن مُبصِر يعني ذاتِ بصر يعني روشن و شفاف خب, اين آيات روشن كه آمد فرعون گفت اينها سِحر است ﴿وَجَحَدُوا بِهَا﴾ در حالي كه ﴿وَاسْتَيْقَنَتْهَا أَنفُسُهُمْ ظُلْماً وَعُلُوّاً فَانظُرْ كَيْفَ كَانَ عَاقِبَةُ الْمُفْسِدِينَ﴾[22] مهمترين بحث كه در سورهٴ مباركهٴ «اسراء» هم مشابه اين گذشت اين است كه گاهي انسان حق براي او به عنوان بيّنالرشد روشن ميشود اما ايمان نميآورد با اينكه يقين دارد با اينكه قطع دارد ايمان نميآورد تفكيك اينكه يقين هست, قطع هست, تصديقِ علمي هست ولي تصديق اعتقادي نيست.
اقسام چهارگانه انسان از نظر ادراك و تحريك ظاهري
در ذيل همين آيه سورهٴ مباركهٴ «اسراء» گذشت كه انسان چهار صنف است هم با در نظر گرفتن اوصاف ظاهر و اوصاف باطن مجموعاً ميشود چهار صنف به حسب ظاهر يعني در حوزهٴ بدن انسان يك مجاري ادراكي دارد يك مجاري تحريكي از نظر مجاري ادراكي و تحريكي چهار صنف است صنف اول كساني كه مجاري ادراكيشان قوي, تحريكيشان هم قوي يعني سامعه و باصره آنها خوب ميشنود و خوب ميبيند, دست و پاي آنها هم كه براي فرار است آماده است و وقتي خطري را ديدند كاملاً فرار ميكنند, منفعتي را ديدند كاملاً جذب ميكنند هم مجاري ادراكي اينها قوي است هم مجاري تحريكي اينها. گروه دوم كسانياند كه مجاري ادراكي اينها قوي است ولي مجاري تحريكي اينها ضعيف است يعني خوب ميبينند, خوب ميشنوند درك ميكنند اما در اثر سالمندي يا فرتوتي يا بيماري قدرت بدني ندارند دست و پايشان يا فلج است يا مريضاند يا از كار افتادهاند و مانند آن, مجاري ادراكي آن طور كه بايد كار بكند ضعيف است. قِسم سوم به عكس اين است كسي است كه جوان است نيرومند است اما قدرت درك چشم و سامعه او ضعيف است كمديد است, كمبين است, كمشنوايي دارد و مانند آن. قِسم چهارم گروهياند كه هم مجاري ادراكي آنها ضعيف است و عقب افتادهاند, هم مجاري تحريكي اينها مثل اينهايي كه معلوليناند و در پرورشگاه هستند و امثال ذلك هم از نظر بينايي و شنوايي ضعيفاند هم از نظر دست و پا اين براي ظاهر كه ميبينيد.
اقسام چهارگانه انسان از نظر عقل نظري و عملي
در باطن هم انسان همين چهار گروهاند بعضيها هستند كه خوشدركاند اهل عقل و عدلاند يعني هم خوب ميفهمند از نظر انديشه و حكمت و عقل نظري, هم اهل عدلاند خوب عزم دارند عزم يعني عزم براي عقلِ عملي است جزم براي انديشه است و عقل نظري اينها كاملاً از هم جدا هستند اگر كسي موحّد بود اينها را هماهنگ ميكند وگرنه دستگاهي كه مربوط به جزم و انديشه است از دستگاه عزم و اراده و امثال ذلك كاملاً جداست تفكيكش هم الآن روشن ميشود بعضيها هستند كه اهل عقلاند به لحاظ ادراك, اهل عدلاند به لحاظ عزم و تصميم يعني هم خوب ميفهمند هم خوب عمل ميكنند ميشود عاملِ به عمل صالح تحقيقات ديني او خيلي خوب است تقوا و وارستگي وعدل او هم خيلي خوب است اين از هر دو جهت قوي است هم آن عقلي كه بايد اين معارف را بفهمد قوي است هم آن عقلي كه «عُبد به الرحمن و اكتسب به الجِنان»[23] قوي است. گروه دوم كسانياند كه عقلشان خوب است, انديشهشان خوب است خوب مسائل حلال و حرام را ميفهمند اما اين عقل عملي كه «عُبد به الرحمن و اكتسب به الجِنان» ضعيف است اين ميشود عالِم فاسق با اينكه ميداند چه چيزي حلال است چه چيزي حرام است از نظر جزم علمي هيچ مشكلي ندارد ممكن است سخنراني بكند كتاب هم بنويسد در اين زمينه اما آن جايي كه جاي تصميم و عزم و اراده است مشكل جدّي دارد مثل انساني كه چشمش خوب ميبيند كجا مار دارد ميآيد اما فلج است نميتواند بدوَد. قِسم سوم گروهياند كه بخشهاي عملي اينها جاي عزم و انگيزهٴ اينها خيلي قوي است ولي انديشه و ادراك آنها ضعيف است مثل يك مقدّسِ كمدرك اين هر چه بشنود عمل ميكند اما تشخيصش ضعيف است اين قصوري در ناحيهٴ عمل ندارد منتها يك راهنماي خوبي ميخواهد كه خوب درك بكند. قِسم چهارم كسانياند كه از هر دو جهت ضعيفاند مثل جاهلِ مُتهتّك نه انديشهٴ خوبي دارد نه انگيزهٴ خوبي دارد.
جدايي اعتقاد و ايمان از علم و يقين در برخي انسانها
چون دستگاه تصميمگيري كاملاً يعني كاملاً جداي از دستگاه انديشه و اينهاست انسان ميشود عالمِ فاسق سرّش اين است كه ما دوتا گِره و دوتا عَقد داريم عقدي است يعني گِرهي است بين موضوع و محمول كه مستحضريد كه در منطق ميگويند «تُسمّي القضية عقداً» قضيه را عقد ميگويند براي اينكه بين محمول و موضوع گِره خورده وقتي گفتيم «زيدٌ قائمٌ» اين «هو» گِرهي است كه موضوع و محمول را به هم بست اين شده عقد اين كار انديشه و علم است بعد از اين عصارهٴ اين قضيهٴ علمي را اين شخص بايد به جان خود گِره ببندد اين ميشود اعتقاد و ايمان, اگر به جان خود گِره نبست اين فقط عالِم است اگر به جان خود گره بست با دو عقد يك گِره بين موضوع و محمول يك گِره بين نتيجه قضيه و جان خود اين ميشود مؤمني كه داراي عمل صالح است اگر گِره نزد ﴿سَوَاءٌ عَلَيْهِمْ ءَأَنذَرْتَهُمْ أَمْ لَمْ تُنذِرْهُمْ لاَ يُؤْمِنُونَ﴾[24] اين ﴿وَاسْتَيْقَنَتْهَا﴾[25] «سين» هم «سين» تأكيد است به طور شفاف, يقين, آشكار براي فرعون ثابت شد اين آيات الهي است در سورهٴ مباركهٴ «اسراء» وجود مبارك موسي بالصراحه به فرعون گفت آخر براي تو روشن شد اين حرفهاي خداست ﴿لَقَدْ عَلِمْتَ مَا أَنزَلَ هؤُلاءِ إِلَّا رَبُّ السَّماوَاتِ وَالْأَرْضِ بَصَائِرَ﴾[26] آخر چرا ايمان نميآوري.
عواقب عدم تسليم در برابر حق
اين ﴿وَجَحَدُوا بِهَا وَاسْتَيْقَنَتْهَا أَنفُسُهُمْ﴾[27] همين است دوتا طلبه كه در اتاق مشغول مباحثهاند سوّمي اين دو نفر خداست كه جمعاً ميشود دو نفر و خدا ثالثِ اثنين است نه ثالث ثلاثه اينها با اينكه روشن شد حق با رفيق اوست در اين مباحثه كردند عبارتي يا جامعالمقدمات است يا سيوطي است يا مُغني است همين اول طلبگيش است با اينكه فهميده حق با اوست اين حتماً ميخواهد بگويد من هم چيز ديگر ميخواهم بگويم اين وقتي بزرگ شد آفتي براي جامعه است اول آسيب به خودش ميرساند بعد به جامعه در همان اوايل آدم بايد خودش را بسازد در برابر حق بايد تسليم بشود ديگر وگرنه انسان اگر بزرگ شد ممكن نيست حق را ببيند و باور كند اين ميشود آسيب و آفت بنابراين در بيان نوراني حضرت امير هم هست كه «مَنْ صَارَعَ الْحَقَّ صَرَعَهُ»[28] مُصارعه يعني كُشتي گرفتن اگر كسي با حق كشتي بگيرد يقيناً شكست ميخورد.
آثار پيوند علم و ايمان توسط عقل
خب, بنابراين اين در درون همهٴ ما هم هست ما بايد مواظب باشيم كه كجا جاي جزم است و كجا جاي عزم اين دو با هم باشند اگر آن روحِ كامل يك رهبري را به عهده گرفت يك نماز جماعتي را در صحنهٴ دل به پا كرد كه همهٴ قواي علمي و عملي به او اقتدا كردند اين همان بيان نوراني امام سجاد است كه فرمود عقل رائد روح است[29], انسان يك نماز جماعتي ميخواند در درون, همهٴ قوا به تبعيّت او حركت ميكنند شهوت سرِ جايش محفوظ است, غضب سر جايش محفوظ است نگفتند چيزي را تعطيل كن كه گفتند تعديل كن همهٴ اينها سرِ جايش محفوظ است آن حس و وهم و خيال هم سر جايش محفوظ است حس خيلي كار ميكند وهم خيلي كار ميكند خيال خيلي كار ميكند در تحت رهبري عقل نظري شهوت و غضب هم خيلي كار ميكنند در تحت هدايت و رهبري عقل عملي اگر آن عقلِ فائق قيادت و رهبري و امامت اين امّت را به عهده بگيرد اين شخص يك قافلهٴ خوبي خواهد بود بنابراين وجود مبارك موساي كليم به فرعون گفت براي تو بيّنالرشد ثابت شد كه اينها حق است اما ايمان نميآوري چه در سورهٴ مباركهٴ «نمل»[30] چه در سورهٴ مباركهٴ «اسراء»[31] اين دو آيه شفاف هست و شفاف شد كه گاهي انسان حق براي او قطعي ميشود ولي او ايمان نميآورد مثل كسي كه به صورت قطع آتش را ميبيند, مار را ميبيند, عقرب را ميبيند ولي نميتواند فرار بكند براي اينكه با سوء اختيار خودش اين دست و پا را فلج كرده خب كسي دست و پاي خودش را فلج كرده چطوري ميتواند خودش را نجات بدهد.
ناتواني فرعون و مغالطه او در برابر معجزات الهي
فرمود: ﴿لَقَدْ أَرَيْنَاهُ آيَاتِنَا كُلَّهَا﴾ با اينكه الآن ملاحظه ميفرماييد اينجا بسياري از آيات هنوز مطرح نشده ولي ميفرمايد ما همهٴ اين آيات را به فرعون نشان داديم مثلاً, ﴿لَقَدْ أَرَيْنَاهُ آيَاتِنَا كُلَّهَا فَكَذَّبَ وَأَبَي﴾ همان طوري كه در جريان نمرود فرمود: ﴿فَبُهِتَ الَّذِي كَفَرَ﴾[32] جوابي نداشت فرعون هم اينجا جوابي ندارد گفت شما آمديد كه ما را با سِحر از مصر بيرون كنيد خب اين همه سَحره زير نظر تو هستند مگر با سِحر ميشود مملكت را گرفت خب اين همه سَحره كه تو داري كدام يك از اينها توانستند چنين كاري بكنند به موسي و هارون(سلام الله عليهما) ميگويد شما آمديد سِحر بكنيد كه كشور ما را بگيريد اين حرف قابل گفتن نيست ﴿قَالَ أَجِئْتَنَا لِتُخْرِجَنَا مِنْ أَرْضِنَا بِسِحْرِكَ يَا مُوسَي﴾ حالا ميخواهد بازي در بياورد حالا ما مسابقه ميدهيم خب اين همه سَحرهاي كه تو داري در زير نظر تو كار ميكنند كسي تا حال چنين كاري كرده كه مملكت را با سِحر زير و رو بكند وجود مبارك موساي كليم گفت كه آنچه را كه ما آورديم حق است و آنچه را كه تو ميگويي باطل, باطل كاري از او ساخته نيست در محدودهٴ خيال ممكن است يك انسان مُختالي را متأثّر بكند ﴿قَالَ أَجِئْتَنَا لِتُخْرِجَنَا مِنْ أَرْضِنَا﴾ از اينكه گفت ﴿أَرْضِنَا﴾ چون يك سلطهٴ خاصّي فقط در منطقهٴ مصر و امثال مصر داشت وگرنه منطقه شام و امثال شام كه مدين در همان مناطق بود تقريباً شمال شرقي مصر قرار دارد يعني كسي كه از مصر بيرون ميآيد به طرف مشرق به طرف شام و مدين و اينها ميرود وجود مبارك موساي كليم وقتي به مدين رسيد شعيب فرمود آن جريان قتلي كه در مصر اتفاق افتاده و عدهاي تو را تعقيب ميكردند ﴿نَجَوْتَ مِنَ الْقَوْمِ الظَّالِمِينَ﴾[33] اينجا ديگر آنها به تو دسترسي ندارند اينجا در تحت قدرت آنها نيست معلوم ميشود كه حوزهٴ اقتدار فرعون در همان محدودهٴ مصر و اطراف مصر بود مدين و اين قسمت شام زير سلطهٴ او نبود ﴿مِنْ أَرْضِنَا﴾ هم كه گفت همان منطقه را ميگويد نه منطقههاي ديگر. خب, ﴿لِتُخْرِجَنَا مِنْ أَرْضِنَا بِسِحْرِكَ يَا مُوسَي ٭ فَلَنَأْتِيَنَّكَ بِسِحْرٍ مِّثْلِهِ﴾ ما هم سِحري مثل سِحر تو ميآوريم تو اگر تَحدّي كردي گفتي معجزه است معجزه معنايش اين است كه مُماثل ندارد ديگر ما هم ميگوييم سِحر است و مماثل دارد و مماثلش هم ميآوريم ﴿فَلَنَأْتِيَنَّكَ بِسِحْرٍ مِّثْلِهِ فَاجْعَلْ بَيْنَنَا وَبَيْنَكَ مَوْعِداً لاَّ نُخْلِفُهُ نَحْنُ وَلاَ أَنتَ مَكَاناً سُوي﴾ كه موعد مبارزه و مناظره را دارد تعيين ميكند.
«و الحمد لله ربّ العالمين»
[1] . سورهٴ طه، آيهٴ 49.
[2] . سورهٴ شعراء، آيهٴ 23.
[3] . سورهٴ رعد، آيهٴ 4.
[4] . سورهٴ ص، آيهٴ 71.
[5] . سورهٴ يس، آيهٴ 79.
[6] . سورهٴ بقره، آيهٴ 55.
[7] . سورهٴ نساء، آيهٴ 153.
[8] . سورهٴ صافات، آيهٴ 16.
[9] . ر . ك: سورهٴ سجده، آيهٴ 10.
[10] . سورهٴ سجده، آيهٴ 11.
[11] . سورهٴ ص، آيهٴ 72.
[12] . سورهٴ سجده، آيهٴ 11.
[13] . سورهٴ ص، آيهٴ 71.
[14] . ر . ك: سورهٴ يس، آيات 78 و 79.
[15] . سورهٴ شعراء، آيهٴ 17.
[16] . ر . ك: سورهٴ اعراف، آيهٴ 133.
[17] . سورهٴ اسراء، آيهٴ 101.
[18] . سورهٴ اسراء، آيات 101 و 102.
[19] . سورهٴ اسراء، آيهٴ 102.
[20] . سورهٴ نمل، آيهٴ 14.
[21] . سورهٴ نمل، آيهٴ 13.
[22] . سورهٴ نمل، آيهٴ 14.
[23] . الكافي، ج 1، ص 11.
[24] . سورهٴ بقره، آيهٴ 6.
[25] . سورهٴ نمل، آيهٴ 14.
[26] . سورهٴ اسراء، آيهٴ 102.
[27] . سورهٴ نمل، آيهٴ 14.
[28] . نهجالبلاغه، حكمت 408.
[29] . كفاية الأثر، ص 240.
[30] . سورهٴ نمل، آيهٴ 14.
[31] . سورهٴ اسراء، آيهٴ 102.
[32] . سورهٴ بقره، آيهٴ 258.
[33] . سورهٴ قصص، آيهٴ 25.