03 03 2010 4792334 شناسه:

تفسیر سوره طه جلسه 19 (1388/12/12)

دانلود فایل صوتی

اعوذ بالله من الشيطان الرجيم

بسم الله الرحمن الرحيم

﴿اذْهَبْ أَنتَ وَأَخُوكَ بِآيَاتِي وَلاَ تَنِيَا فِي ذِكْرِي ﴿42﴾ اذْهَبَا إِلَي فِرْعَوْنَ إِنَّهُ طَغَي ﴿43﴾ فَقُولاَ لَهُ قَوْلاً لَّيِّناً لَّعَلَّهُ يَتَذَكَّرُ أَوْ يَخْشَي ﴿44﴾ قَالاَ رَبَّنَا إِنَّنَا نَخَافُ أَن يَفْرُطَ عَلَيْنَا أَوْ أَن يَطْغَي ﴿45﴾ قَالَ لاَ تَخَافَا إِنَّنِي مَعَكُمَا أَسْمَعُ وَأَرَي ﴿46﴾ فَأْتِيَاهُ فَقُولا إِنَّا رَسُولاَ رَبِّكَ فَأَرْسِل مَعَنَا بَني إِسْرائِيلَ وَلاَ تُعَذِّبْهُمْ قَدْ جِئْناكَ بِآيَةٍ مِّن رَّبِّكَ وَالسَّلاَمُ عَلَي مَنِ اتَّبَعَ الْهُدَي ﴿47﴾ إِنَّا قَدْ أُوحِيَ إِلَيْنَا أَنَّ الْعَذَابَ عَلَي مَن كَذَّبَ وَتَوَلَّي ﴿48﴾ قَالَ فَمَن رَبُّكُمَا يَا مُوسَي ﴿49﴾ قَالَ رَبُّنَا الَّذِي أَعْطَي كُلَّ شَيْ‏ءٍ خَلْقَهُ ثُمَّ هَدَي ﴿50﴾

سر تقدم سمع بر بصر در قرآن

بعد از اينكه ذات اقدس الهي موسي و هارون(عليهما السلام) را به آن آيات الهي تجهيز كرد دستور داد به طرف فرعون برويد آنها عرض كردند ممكن است اين شتاب‌زده نفي كند و يا طغيان كند خداي سبحان فرمود من با شما هستم مي‌شنوم و مي‌بينم معمولاً در قرآن سَمع قبل از بصر ذكر مي‌شود خدا سميعِ بصير است[1] يا انسان را خداوند سميعِ بصير قرار داد[2] و مانند آن چه اينكه غالباً سَمع مفرد ذكر مي‌شود و ابصار جمع، در ترجيح سمع و بصر عدّهٴ زيادي اظهارنظر كردند بعضيها گفتند بصر مهم‌تر از سمع است بعضيها ادلّهٴ فراوان ديگري اقامه كردند كه سمع بالاتر از بصر است[3] اگر كسي نابينا بود ممكن است از راه گوش محقّق بشود، دانشمند بشود و جزء علما بشود ولي اگر ناشنوا بود هرگز عالِم نخواهد شد مگر در بعضي از مراحل حسّي و سمع از شش طرف درك مي‌كند بَصر فقط از روبه‌رو مي‌بيند و مانند آن و كلمهٴ سمع هم به صورت مفرد أفصح از اسماع هست گرچه در ادعيه و روايات اسماع به كار برده شد ولي در قرآن اسماع به كار برده نشد زيرا سمع به وحدت نزديك‌تر از بصر است. به هر تقدير در غالب موارد سمع قبل از بصر ذكر مي‌شود چه در وصف ذات اقدس الهي چه دربارهٴ آفرينش انسان.

تبيين معناي معيت خداوند با حضرت موسي و هارون(عليهما السلام)

خداي سبحان در اين قسمت فرمود ما با شما هستيم در بخش ديگر فرمود: ﴿إِنَّا مَعَكُمْ[4] ما هم ما شما دو نفريم هم با آنها آنجا كه سخن از ﴿إِنَّا مَعَكُمْ﴾ نيست خدا خود را جداي از اينها و آنها را جداي از اينها حساب كرد مي‌فرمايد: ﴿اذْهَبْ﴾ يا ﴿اذْهَبَا﴾ برويد، آنجا كه سخن از ﴿مَعَكُما﴾ يا ﴿مَعَكُم﴾ هست مي‌فرمايد من هم آنجا حضور دارم بياييد لذا ﴿اذْهَبَا﴾ به ﴿فَأْتِيَا﴾ تبديل مي‌شود تاكنون سخن از ﴿اذْهَبَا﴾ بود الآن سخن از ﴿فَأْتِيَا﴾ است بياييد يعني من هم آنجا هستم از آن جهت كه خداي سبحان در مبدأ با اينها سخن مي‌گويد مي‌فرمايد: ﴿اذْهَبَا﴾ از آن جهت كه خداي سبحان در آن صحنه هم حضور دارد مي‌فرمايد بياييد يعني من هم اينجا هستم اينجا بياييد آن ﴿اذْهَبَا﴾ به ﴿فَأْتِيَا﴾ تبديل شده.

محور ادعاي ربوبيت فرعون

مطلب ديگر آن است كه بت‌پرستها منكر نبودند كه در عالَم واجب‌الوجودي هست يك، آن واجب‌الوجود خالق كل است دو، آن واجب‌الوجود ربّ‌الأرباب و ربّ‌العالمين است سه، در اين سه قسمت موحّد بودند منتها در قسمت ارباب متفرّقه مشكل داشتند و مشرك بودند خيال مي‌كردند حيات و ممات انسان، رزق انسان، سعادت و شقاوت انسان، صلاح و فلاح و طلاح انسان به دست اين بتهاست اينها را مي‌پرستيدند كه اينها مستقلاً واسطه باشند براي دريافت فيض از خدا به اينها، شفاعتي كه مشركان قائل بودند شفاعتِ مصطلح ما نبود كه دربارهٴ قيامت و بهشت و جهنم و امثال ذلك مطرح باشد چون اينها منكر قيامت بودند شفاعت اينها فقط دربارهٴ مسائل مادّي و دنيايي بود كه مي‌گفتند ﴿مَا نَعْبُدُهُمْ إِلَّا لِيُقَرِّبُونَا إِلَي اللَّهِ زُلْفَي[5] يا ﴿هؤُلاَءِ شُفَعَاؤُنَا عِندَ اللَّهِ[6] آنچه را ديگران براي بتها قائل بودند همان را فرعون براي خود قائل بود و قِبطيهاي مصر هم همان سِمت را براي فرعون قائل بودند يعني فرعون معبود آنها بود در بخش چهارم نه در بخش اول كه وجوبِ وجود است يا بخش دوم كه خلقت كل است يا بخش سوم كه ربّ‌الأرباب است هيچ كدام از اينها را فرعون براي خود ادّعا نمي‌كرد فقط مي‌گفت كه تربيت مردم، هدايت مردم، سعادت مردم، تأمين صلاح مردم برابر انديشهٴ من است قانون مصر را من بايد تدوين بكنم، دين مردم مصر همين احترامِ قانوني است كه فرعون تدوين مي‌كرد بعد مي‌گفت من مي‌ترسم كه موسي دين شما را از بين ببرد ﴿إِنِّي أَخَافُ أَن يُبَدِّلَ دِينَكُمْ أَوْ أَن يُظْهِرَ فِي الْأَرْضِ الْفَسَادَ[7] ديني كه آنها مي‌گفتند بخشي به وَثنيّت و بت‌پرستي دربارهٴ گاوپرستي بود، بخشي هم دربارهٴ احترام به قانون مدوّن فرعون بود خود فرعون هم گرفتار بت‌پرستي بود كه مي‌گفتند: ﴿يَذَرَكَ وَآلِهَتَكَ[8] و دينِ به اين معنا در آيهٴ ﴿لَكُمْ دِينُكُمْ وَلِيَ دِينِ[9] هم مطرح شد كه مشركين هم ديني داشتند به اين معنا. خب، پس وقتي فرعون سخن از رب مي‌گويد يعني مدبّر مردم، مربّي مردم، كسي كه با انديشهٴ او قانون مملكت تدوين مي‌شود و كشور را اداره مي‌كند و صلاح كشور در تابعيّت اوست و مانند آن، اما وقتي وجود مبارك موسي و هارون(سلام الله عليهما) فرمودند: ﴿أَنَا رَسُولاً رَبِّكَ﴾ يعني تو هم مانند ديگران مربوبي، ربّي داري و خداي سبحان همان طوري كه ربّ‌العالمين است ربّ همهٴ ما هم هست همهٴ ما بايد در تحت تدبير آن حضرت اداره بشويم، بعد از اينكه خواستهٴ خودشان را ذكر كردند كه آزادي و رهايي مردم مصر بود فرمودند: ﴿قَدْ جِئْناكَ بِآيَةٍ مِّن رَّبِّكَ﴾ كه اين كلمهٴ «مِن ربّ» را بعد از ادّعاي رسالت ذكر كردند كه اين بحثش هم قبلاً گذشت اول مدّعي بودند كه ما رسولِ ربّ تو هستيم بعد هم برهانشان را اقامه كردند گفتند: ﴿قَدْ جِئْناكَ بِآيَةٍ مِّن رَّبِّكَ﴾ بعد هم مسئلهٴ تبشير و انذار مطرح شد كه ﴿وَالسَّلاَمُ عَلَي مَنِ اتَّبَعَ الْهُدَي ٭ إِنَّا قَدْ أُوحِيَ إِلَيْنَا أَنَّ الْعَذَابَ عَلَي مَن كَذَّبَ وَتَوَلَّي﴾ كه تبشير است و انذار.

حضرت موسي(عليه السلام)، عهده‌دار ابلاغ پيام الهي به فرعون

اين سخنها را وجود مبارك موساي كليم مي‌فرمود براي اينكه آن عُقدهٴ زبانش گشوده شد و خداي سبحان هم فرمود: ﴿قَدْ أُوتيِتَ سُؤْلَكَ يَا مُوسَي[10] گفتي ﴿وَاحْلُلْ عُقْدَةً مِن لِسَانِي[11] خواسته‌ات را يافتي حالا يك سخنران رسمي هستي ديگر لازم نيست كه هارون به عنوان سخنران رسمي تو سخن بگويد بله، وقتي مي‌خواهي با مردم سخن بگويي و از طرف تو پيام را برساند بله هارون اين سِمت را دارد اما الآن شما مي‌تواني كاملاً اين سخنها را مطرح كني.

مطلب ديگر اينكه برهاني كه در اين مسئله اقامه شد فرمود خداي ما كسي است كه ﴿أَعْطَي كُلَّ شَيْ‏ءٍ خَلْقَهُ ثُمَّ هَدَي﴾ كه توضيح كوتاهي در اين باره در بحث ديروز گذشت.

ويژگي احتجاجات حضرت ابراهيم(عليه السلام) در بطلان ربوبيت نمرود

جريان مدّعيان ربوبيّت اينها در ربوبيّت غير خود شك مي‌كردند نمرود وقتي با وجود مبارك ابراهيم روبه‌رو مي‌شود مي‌گويد ربّ تو كيست، در سورهٴ مباركهٴ «بقره» به اين صورت گذشت كه ﴿أَلَمْ تَرَ إِلَي الَّذِي حَاجَّ إِبْرَاهِيمَ فِي رَبِّهِ[12] در آن منظرهٴ مناظره و محاجّه نمرود به وجود مبارك ابراهيم گفت ربّ تو كيست، ﴿حَاجَّ إِبْرَاهِيمَ فِي رَبِّهِ أَنْ آتَاهُ اللّهُ الْمُلْكَ﴾ خداي سبحان به او سلطنت داد او به جاي اينكه شاكر باشد كفران نعمت كرد و با پيامبر عصرش دارد مناظره مي‌كند كه خداي تو كيست كه تو را فرستاده ﴿إِذْ قَالَ إِبْرَاهِيمُ رَبِّيَ الَّذِي يُحْيِيْ وَيُمِيتُ﴾ نمرود در جواب گفت كه حيات و ممات به دست من است همان دو قصّهٴ معروف كه يك زنداني را اعدام كرد يك زنداني را آزاد كرد گفت منم كه احيا و اماته مي‌كنم اينها خيال مي‌كردند رب يعني كسي است كه مردم را ولو با بند كشيدن بتواند اداره كند اين مي‌شود رب، وجود مبارك ابراهيم خليل ديد اين دارد مغالطه مي‌كند از آن دليل اول صرف‌نظر نكرد منتها همان دليل اول را رقيق‌تر كرد، حسّي‌تر كرد كه او نتواند مغالطه بكند نه اينكه در آن دليل اول ـ معاذ الله ـ شكست خورد، دليل دوم اقامه كرد ﴿قَالَ إِبْرَاهِيمُ رَبِّيَ الَّذِي يُحْيِيْ وَيُمِيتُ قَالَ أَنَا أُحْيِي وَأُمِيتُ﴾ آن‌گاه ﴿قَالَ إِبْرَاهِيمُ﴾ نه ﴿قَالَ إِبْرَاهِيمُ﴾ اين احتجاج دوم معني‌اش اين است كه من در احتجاج اول موفق نشدم حالا دارم دليل ديگر مي‌آورم نه خير، همان تدبير را حسّي‌تر مي‌كنم كه ديگر نتواني مغالطه كني ﴿قَالَ إِبْرَاهِيمُ فَإِنَّ اللّهَ يَأْتِي بِالشَّمْسِ مِنَ الْمَشْرِقِ فَأْتِ بِهَا مِنَ الْمَغْرِبِ﴾ جهان را او دارد اداره مي‌كند آفتاب را او از شرق و غرب مي‌آورد، اگر تو ربّي تو اين كار را بكن اين ﴿فَبُهِتَ الَّذِي كَفَرَ﴾.

ويژگي احتجاجات حضرت موسي(عليه السلام) در بطلان ربوبيت فرعون

در جريان محاجّهٴ وجود مبارك موسي و فرعون اول به اين سَمت بود يعني جريان برهان عقلي اين بود ﴿رَبُّنَا الَّذِي أَعْطَي كُلَّ شَيْ‏ءٍ خَلْقَهُ﴾ ما ممكنيم، جهان ممكن است، پيوند ما و جهان ممكن است اين يك اصل، اضلاع سه‌گانهٴ اين مثلث را خدا دارد اداره مي‌كند اصل دوم، پس ما بايد او را بپرستيم اين نتيجه، اين برهان عقلي است اين شكست نخورد اما وقتي مسئلهٴ مناظره و مسئلهٴ عصا و مسئلهٴ سِحر سَحره و مسئلهٴ ابطال سِحر سَحره شد ديگر علني شد و حسّي شد وگرنه برهان عقلي كه وجود مبارك موساي كليم اقامه كرده است يك برهان تامّي بود هيچ ايمان نياورد تا آن وقتي كه دارد به كام دريا مي‌رود و غرق مي‌شود تا صحنهٴ مسابقه شد و برندگي وجود مبارك موسي روشن شد در آن منظرهٴ حسّي از آن به بعد كه دارد به دريا مي‌افتد مي‌گويد: ﴿آمَنَتُ[13] وگرنه تا حسّي نشود اينها درك نمي‌كنند اين طور نيست كه برهان اول وجود مبارك ابراهيم خليل ـ معاذ الله ـ ناتمام بود حضرت از آن برهان صرف‌نظر كرده دليل ديگر آورده خير، همان برهان است از آسمان شفاف‌تر و روشن‌تر چيزي نيست از شمس و قمر شفاف‌تر چيزي نيست يك مثال شفافي ذكر كرده. خب، ﴿رَبُّنَا الَّذِي أَعْطَي كُلَّ شَيْ‏ءٍ خَلْقَهُ ثُمَّ هَدَي﴾ اين ﴿ثُمَّ هَدَي﴾ ناظر به همان مسئلهٴ معاد است همه چيز را خداي سبحان آفريد يك، هر چيزي را با جهاز دروني‌اش تكميل كرد دو، هر چيزي را به مقصد راهنمايي كرد سه، هيچ چيزي بي‌هدف در عالَم نيست براي هر چيزي هم يك هدف است كه ﴿أَلاَ إِلَي اللَّهِ تَصِيرُ الْأُمُورُ[14] هم سِير است و هم صيرورت، هم رفتن است و هم شدن. خب، اين ديگر برهاني در اين زمينه نتوانست اقامه كند.

پذيرش توحيد و معاد، نشانه عاقل بودن انسان

در جريان عقل كه عقل چه سِمتي دارد و چه نقشي دارد در بحثهاي قبلي گذشت كه عقل آن است كه آنكه خداي سبحان عقل را آفريد به وسيلهٴ معصومين عقل را مشخص كرد كه عقل «ما عُبد بِه الرحمٰن و اكْتُسِبَ به الجِنان»[15] اين بحثها در ذيل آيه ﴿وَمَن يَرْغَبُ عَن مِلَّةِ إِبْرَاهِيمَ إِلَّا مَن سَفِهَ نَفْسَهُ[16] مبسوطاً گذشت اين يك اصل كه عقل «ما عُبد بِه الرحمْن و اكتسب به الجِنان» است اصل دوم كه عكس نقيض اين است، اين است كه «ما لا يُعبد به الرحمٰن و لا يُكتسب به الجِنان فليس بعقل» اين اصل دوم، اصل سوم نتيجهٴ اينهاست كه در آيهٴ ﴿مَن يَرْغَبُ عَن مِلَّةِ إِبْرَاهِيمَ إِلَّا مَن سَفِهَ نَفْسَهُ[17] برابر آن اصل سوم كه نتيجهٴ اين دو اصل است اين است اگر كسي جهان‌بيني الهي نداشت و به خدا و قيامت و بهشت معتقد نبود و بندهٴ صالح نبود اين سفيه است و نه عاقل.

انكار معاد نشانه سفاهت انسان

مطلب چهارم اين است كه چند بار، چند بار يعني چند بار در طيّ اين بيش از نزديك سي سال فرمايش مرحوم آقا علي حكيم اينجا در همين بحث تفسير گفته شد مرحوم آقا علي حكيم كسي بود كه فلسفهٴ اصفهان و تهران را ايشان اداره مي‌كرد رساله‌اي نوشته به نام سبيل الرشاد في اثبات المعاد در آن رساله كه جريان معاد را مي‌خواهد تشريح كند در همان اوايل رساله صفحهٴ دوازده است كه مي‌گويد من خودم رفتم ري و كنار مزار محمدبن‌علي‌بن‌حسين‌بن‌بابويه قمي اين بدن مطهّر را سالم ديدم[18] بعد وقتي معاد روحاني را ثابت كردند به معاد جسماني رسيدند گفتند من در تمام مدّت عمر از هيچ حكيمي نشنيدم كه او منكر معاد جسماني باشد اگر زبان‌فهمي از كتابي جايي خبر گرفت كه ـ معاذ الله ـ كسي منكر معاد جسماني شد به من هم اطلاع بدهد كه ما هم ببينيم بعد فرمود اگر ـ معاذ الله ـ حكيمي منكر معاد جسماني شد كافر نيست بلكه ديوانه است و ديوانه حكم ندارد چرا ديوانه است، براي اينكه حكيم در فلسفه با براهين زياد ثابت كرده كه بشر بدون وحي راه به جايي نمي‌برد برهان نبوّت را فلسفه دارد ديگر فقه و اصول كه اين مسائل را ندارد كه يك فيلسوف با براهين قطعي ثابت مي‌كند كه جز نبيّ كسي راهنما نيست بعد چنين آدمي بيايد ـ معاذ الله ـ در برابر نبيّ بايستد بگويد نبيّ كه فرمود معاد جسماني حق است من قبول ندارم او كافر نيست بلكه مجنون است و چون مجنون است حكم ندارد[19] اين فرمايش مرحوم آقا علي است بنابراين معيار عقل مشخص است عقل آن است كه «عُبِدَ بِه الرَّحمٰن و اكْتُسِبَ به الجِنان»[20] اصل اول، عكس نقيضش هم اين است كه «ما لم يُعبد به الرحمٰن و لم يُكتسب به الجنان فليس بعقل» اصل دوم، نتيجهٴ اين اصل دوم همان است كه تعبير سيدناالاستاد مرحوم علامه در الميزان فرمود ﴿مَن يَرْغَبُ عَن مِلَّةِ إِبْرَاهِيمَ إِلَّا مَن سَفِهَ نَفْسَهُ[21] به منزلهٴ عكس نقيض اين است[22] اين سه، حالا كه عقل الهي شد يعني برهاني شد يعني ثابت كرد جهان واجب‌الوجود دارد، خالق كل دارد، ربّ كل دارد مبدئي دارد، معادي دارد اين عقل مي‌گويد بشر بدون دين به هيچ راه نمي‌رسد.

اتمام حجت خداوند با ارسال پيامبران

در سورهٴ مباركهٴ «نساء» اين مسئلهٴ گذشت كه ذات اقدس الهي مي‌فرمايد ما اگر انبيا را نمي‌فرستاديم، دين نمي‌فرستاديم، كتاب نمي‌فرستاديم، همين بشر در روز قيامت عليه خدا احتجاج مي‌كرد سورهٴ مباركهٴ «نساء» آيهٴ 165 به اين صورت است ﴿رُسُلاً مُبَشِّرِينَ وَمُنذِرِينَ﴾ ما انبيا را فرستاديم با تبشير و انذار ﴿لِئَلاَّ يَكُونَ لِلنَّاسِ عَلَي اللّهِ حُجَّةٌ بَعْدَ الرُّسُلِ﴾ اگر ما ـ معاذ الله ـ انبيا نمي‌فرستاديم اين انسانها كه با مُردن نمي‌پوسند كه از پوست به در مي‌آيند اينها وارد سرزمين برزخ و قيامت مي‌شوند اينها صريحاً به منِ خدا اعتراض مي‌كردند و اعتراضشان هم وارد بود مي‌گفتند خدايا! تو كه مي‌دانستي ما با مُردن نابود نمي‌شويم، نمي‌پوسيم، ما مسافريم، از دنيا به برزخ مي‌آييم از برزخ به اين سرزمين مي‌آييم چرا يك راهنما نفرستادي، چرا دين نفرستادي آخر من جوابي نداشتم به اينها بگويم عقل آن‌چنان قَدَر است تا اين اندازه مي‌فهمد و آن‌چنان مقتدر است كه خدا حجيّت او را امضا مي‌كند فرمود اگر من پيغمبران را اعزام نمي‌كردم همين عقل عليه من در صحنهٴ قيامت حجّت اقامه مي‌كرد مي‌گفت تو كه مي‌دانستي انسان اينجا مي‌آيد چرا راهنما نفرستادي ﴿لِئَلاَّ يَكُونَ لِلنَّاسِ عَلَي اللّهِ حُجَّةٌ بَعْدَ الرُّسُلِ[23] گرچه «بعد» ظرف است مفهوم ندارد لكن چون در مقام تحديد است مفهوم دارد يعني قبل از رُسل حجيّت هست بعدالرسل حجيّت ندارند حجّت خدا اين است.

انحصار علوم حوزوي در فقه و اصول

سرّ اينكه اين حرفها را ما ترجيع‌بند تكرار بكنيم براي اينكه حوزه فقط با فقه اصغر كار دارد يعني همان پيغمبري كه فرمود: «طلب العلم فريضة»[24] همان پيغمبر گفته چه بخوانيد نه اينكه فرموده: «طلب العلم فريضة» و نگفته باشه چه چيزي بخوانيد فردا كه ميلاد وجود مبارك پيغمبر و امام صادق(سلام الله عليهما) است هر دو بزرگوار فرمودند كه هم بايد عالِم بشويد هم بايد رشته‌هاي علومتان مشخص باشد آيه محكمه بخوانيد و فريضه عادله بخوانيد و سنّت قائمه،[25] آيه محكمه اصول اعتقادي، نبوّت چيست، ولايت چيست، امامت چيست، توحيد چيست، توحيد ذاتي چيست، توحيد افعالي چيست، توحيد صفاتي چيست و اينها، معاد چيست، بهشت چيست، جهنم چيست، شفاعت چيست، امامت چيست، جبر چيست، تفويض چيست و اينها، اگر مسئلهٴ جبر و تفويض كه جزء مسائل آيه محكمه است در حوزه‌ها رواج مي‌داشت يك اصولي ناموري مثل مرحوم آخوند خراساني در همين قدم اول نمي‌گفت «قلم اينجا رسيد و سر بشكست»[26] آن‌قدر مسائل عميق‌تر از جبر و اختيار در فلسفه است كه جبر و اختيار جزء مسائل عادي است چرا قلم اينجا رسيد و سر بشكست، براي اينكه اصحاب قلم، قلم نزدند اگر حوزه به طرف آيه محكمه مي‌رفت، به طرف فريضه عادله مي‌رفت، به طرف سنّت قائمه مي‌رفت منحصر در فقه و اصول نبود.

فقه اكبر، عهده‌دار تبيين تفاوت نبي با امام

گاهي الآن سؤالهايي مي‌شود در فرق بين نبيّ و امام كه خيلي ابتدايي است خيلي يعني خيلي ابتدايي است «النبوّة ما هي، الامامة ما هي، ما المِيْز بين النبوّة و الامامه» خيلي اين سؤالها ابتدايي است در اينكه وجود مبارك حضرت امير از عرش تا فرش همه چيز را بلد است «ممّا لا ريب فيه» است در اينكه انسانِ كامل مظهر اسم اعظم است طبق آن بيان نوراني كه از حضرت امام سجاد خوانديم كه فرمود: «فَكُلُّ خَلِيقَتِهِ مُنْقَادَةٌ لَنَا»[27] اين هم «ممّا لا ريب فيه» است در اينكه غير از اهل بيت احدي نه گفته نه مي‌تواند بگويد «سلوني قبل أن تفقدوني»[28] اين «ممّا لا ريب فيه» است در اينكه اينها در مقامي كه نورِ واحدند كثرتي ندارند تا يكي افضل از ديگري باشد اين هم ممّا لا ريب فيه است، اما در عالَم ناسوت در عالم طبيعت كه كثرت شدند يك نور شده چهارده‌تا مثل اينكه قرآن و عترت يك نور شده دوتا در اين محدوده در عالَم طبيعت يكي مي‌شود ثَقل اكبر يكي مي‌شود ثقل اصغر آنجا كه هستند نور واحدند، اينجا كه هستند چون نور واحد اگر شده چهارده‌تا بالأخره يكي پيشرو است يكي وسطي است يكي آخر است تمام علوم در قرآن كريم است برابر آنچه در اول سورهٴ مباركهٴ «زخرف» آمده كه فرمود: ﴿إِنَّا جَعَلْنَاهُ قُرْآناً عَرَبِيّاً لَعَلَّكُمْ تَعْقِلُونَ ٭ وَإِنَّهُ فِي أُمِّ الْكِتَابِ لَدَيْنَا لَعَلِيٌّ حَكِيمٌ[29] فرمود اين كتابي كه شما مي‌بينيد اين را من نازل كردم اما نه آن طوري كه باران را نازل كردم انداخته باشم آن طوري كه حبلِ متين را نازل مي‌كنم آويختم نه انداختم اين قرآن يك طرفش عربي مبين است يك طرفش عليّ حكيم است اين حبل متين را بگيريد و بياييد بالا ﴿إِنَّا جَعَلْنَاهُ قُرْآناً عَرَبِيّاً لَعَلَّكُمْ تَعْقِلُونَ ٭ وَإِنَّهُ فِي أُمِّ الْكِتَابِ لَدَيْنَا لَعَلِيٌّ حَكِيمٌ﴾ اهل بيت از عربيِ مبين تا عليّ حكيم، از عليّ حكيم تا عربي مبين همه را بلدند اين هم «ممّا لا ريب فيه» است اما اين قرآن بر علي‌بن‌ابي‌طالب نازل شد يا بر پيغمبر آيا بر هر دو نازل شد يا اول بر پيغمبر اينها جزء الفباي آيه محكمه است و خود حضرت امير فرمود: «أفضي إليّ مِن علمه بما لم يفض به إلي أحد»[30] فرمود آن علومي كه پيغمبر دارد آن مقداري كه به من داد به احدي نداد همهٴ علوم در قرآن است اين قرآن در دفعه اول آمد در قلب مقدس پيغمبر ﴿بِالْحَقِّ أَنزَلْنَاهُ وَبالْحَقِّ نَزَلَ[31] از آنجا به سيزده تَن ديگر رسيد.

تبيين جايگاه نبي و امام در فقه اكبر

لذا هم در حديث منزلت با اينكه هارون و موسي(سلام الله عليهما) خيلي فرق دارند وجود مبارك رسول به حضرت امير(سلام الله عليهما) فرمود هارون با موسي با هم فرق دارند يك، نبوّت هم من استثنا مي‌كنم دو، «أنت منّي بمنزلة هارون من موسيٰ الاّ أنّه لا نبيّ بعدي»[32] در آن بحثهاي قبل داشتيم كه علوم غيبي، مَلاحم، عرش، فرش، حقيقت كرّوبيين، حقيقت ملائكه، حقيقت قضا، حقيقت قدر، حقيقت لوح محفوظ، حقيقت لوح محو و اثبات همه را مي‌بيند اما شريعت كه رسالت همراهش است حكم شريعت در آن هست اول بر قلب مطهّر پيغمبر نازل مي‌شود بعد به اين سيزده نفر مي‌رسد آيا اينها قبل از پيغمبر وحي را مي‌گيرند نه، با پيغمبر با هم وحي مي‌گيرند كه مي‌شوند نبيّ نه، در رتبهٴ ثاني و ثالثه مي‌گيرند آري، پس اگر ما ادلهٴ فراوان داشتيم چه اينكه داريم علوم اوّلين و آخرين را اينها بلدند اين «ممّا لا ريب فيه» است آنجا كه نور واحدند كثرت نيست تا ما بگوييم چه كسي جلو است چه كسي دنبال اينجا كه كثرت هست يكي جلو است يكي دنبال حتّي برخيها در بعضي از روايات دارد كه وجود مبارك حضرت امير از ساير ائمه مثلاً افضل است[33] بنابراين ما روايات متواتر داريم كه جميع عالَم امكان را اينها بلدند و روايات هم داريم كه آنجا نور واحدند[34] در نور واحد كثرت نيست تا كسي سؤال بكند كه چه كسي جلو است چه كسي دنبال، اما در اينجا كه كثرت هست اگر قرآن ثَقل اكبر بود منافات ندارد و اگر عترت طاهرين ثقل اصغر بودند منافات ندارد و اگر وجود مبارك پيامبر اول بود منافات ندارد، وجود مبارك حضرت امير دوم بود منافات ندارد آنجا كه نور واحدند سالبه به انتفاء موضوع است در اينجا همهٴ علوم در قرآن است و قرآن بر قلب پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) نازل شد از اين قلب ريزش كرده به سيزده نفر ديگر، بنابراين اگر مسئلهٴ آيه محكمه همان طوري كه قاعدهٴ «لا تعاد» را ما روزها مرتّب بحث مي‌كنيم الآن در حوزه روزي پنج شش هزار نفر يا دربارهٴ عبادت بحث مي‌كنند يا دربارهٴ معاد بحث مي‌كنند يك پانصد ششصد نفري هم دربارهٴ آيه محكمه بحث بكنند ديگر اين بحثها اين‌قدر خام نيست اين‌قدر الفبايي نيست بالأخره.

بيان قرآن كريم دربارهٴ حجيت عقل

خب، فرمود: ﴿مَن رَبُّكُمَا﴾ گفتند: ﴿رَبُّنَا الَّذِي أَعْطَي كُلَّ شَيْ‏ءٍ خَلْقَهُ ثُمَّ هَدَي﴾ بر اساس اين قسمت در بحثهاي پاياني ديروز رسيديم كه ما علمِ غير اسلامي نداريم منتها اينها آمدند يك عدّه ﴿جَعَلُوا الْقُرْآنَ عِضِينَ﴾،[35] يك عدّه «جعلوا الإسلام عضين» يك عدّه آمدند گفتند ـ معاذ الله ـ «حسبنا كتاب الله»[36]، اسلام را در قرآن خلاصه كردند آن حقيقتي كه همتاي قرآن است آن را جدا كردند گفتند «حسبنا كتاب الله»، عدّه‌اي ـ معاذ الله ـ آمدند گفتند قرآن تحريف شده از حجيّت افتاده «حسبنا العتره»، اينها «جعلوا الاسلام عضين» عده‌اي آمدند گفتند «حسبنا القرآن و العترة» عقل را گذاشتند كنار خب اگر عقل نباشد اصلِ خدا را عقل ثابت كرده، ضرورت وحي و نبوّت را عقل ثابت كرده چگونه شما مي‌توانيد از اين قرآن با اينكه خود قرآن فرمود ما با عقل كار داريم در همين بخش پاياني سورهٴ مباركهٴ «طه» كه در پيش هست اين بخش پاياني فرمود ما اگر مردم را قبل از فرستادن حجّت عذاب بكنيم اينها اعتراض مي‌كنند مي‌گويند كه چرا شما براي ما پيامبر نفرستادي و ما اين كار را كرديم كه اينها هيچ اعتراضي نتوانند بكنند ﴿وَقَالُوا لَوْلاَ يَأْتِينَا بِآيَةٍ مِن رَّبِّهِ أَوَ لَمْ تَأْتِهِم بَيِّنَةُ مَا فِي الصُّحُفِ الْأُولَي ٭ وَلَوْ أَنَّا أَهْلَكْنَاهُم بِعَذَابٍ مِن قَبْلِهِ﴾ ما اگر قبل از اتمام حجّت قبل از فرستادن انبيا كسي را عذاب بكنيم ﴿لَقَالُوا رَبَّنَا لَوْلاَ أَرْسَلْتَ إِلَيْنَا رَسُولاً فَنَتَّبِعَ آيَاتِكَ﴾ به من اعتراض مي‌كنند خب با چه چيزي اعتراض مي‌كنند با عقل، خدا مي‌گويد كه اين عقل نفهمد يا اين عقل حجيّت ندارد مي‌فرمايد نه، حقّ فهميدن دارند اين عقل هم حجّت است من هم كار خلاف عقل نمي‌كنم اگر بدون فرستادن حجّت اينها را عذاب بكنم اينها اعتراض مي‌كنند ﴿لَقَالُوا رَبَّنَا لَوْلاَ أَرْسَلْتَ إِلَيْنَا رَسُولاً فَنَتَّبِعَ آيَاتِكَ مِن قَبْلِ أَن نَذِلَّ وَنَخْزَي[37] مشابه اين همان است كه در سورهٴ مباركهٴ «اسراء» گذشت و در كتابهاي اصولي به عنوان برائت نقلي از آن ياد شده و كمك مي‌گيرند كه ﴿مَا كُنَّا مُعَذِّبِينَ حَتَّي نَبْعَثَ رَسُولاً﴾ در سورهٴ مباركهٴ «اسراء» اين آيه بود كه ﴿مَا كُنَّا مُعَذِّبِينَ حَتَّي نَبْعَثَ رَسُولاً﴾ البته عندالتحقيق اين دليل بر برائت نقلي نيست دليل برائت نقلي چيزهاي ديگر است ولي خب خيلي از اصوليين به آن استدلال كردند[38] آيهٴ پانزده از سورهٴ مباركهٴ «اسراء» ﴿مَنِ اهْتَدَي فَإِنَّمَا يَهْتَدِي لِنَفْسِهِ وَمَن ضَلَّ فَإِنَّما يَضِلُّ عَلَيْهَا وَلاَ تَزِرُ وَازِرَةٌ وِزْرَ أُخْرَي وَمَا كُنَّا مُعَذِّبِينَ حَتَّي نَبْعَثَ رَسُولاً﴾ تا پيامبر نفرستاديم كسي را عذاب نمي‌كنيم اين در بحث ما نافع است ولي در بحث اصول كه خواستند برائت از آن در بياورند نافع نيست فرمود ما اگر بخواهيم ملّتي را با سيل، صاعقه، زلزله عذاب بكنيم حتماً پيامبر مي‌فرستيم.

عقل حجت خداوند و چراغ راه بشر

خب، پس بعضيها آمدند گفتند «حسبنا كتاب الله» اسلام را از اين جهت مُثله كردند، بعضيها آمدند ـ معاذ الله ـ گفتند «حسبنا الروايه» اسلام را از اين جهت مُثله كردند، بعضيها عقل را گذاشتند كنار گفتند مگر ما زمين‌شناسي اسلامي داريم خب شما عقل را گذاشتيد كنار عقل دارد آيات الهي را مي‌فهمد، عقل دارد خلقت خدا را مي‌فهمد چطور شما مي‌گوييد ما مگر زمين‌شناسي اسلامي داريم شما خلقت را كرديد طبيعت و اين عقل حجّت خداست اين چراغ است از زيرِدريايي‌شناسي تا سفينهٴ مريخ‌پيماشناسي در اين دو نبش هر چه را عقل فهميد حجّت شرعي است هيچ كسي نمي‌تواند بگويد من زيردريايي را خودم ساختم در نحوهٴ بهره‌برداري از او آزادم خير، خدا به تو ياد داد چطور بساز و اين عقلت حجّت الله است مگر مي‌تواني كاري بر خلاف عقل بكني اگر دست به يك شاسي زدي مي‌داني كجا خطر دارد يا كجا ضرر دارد جهنم در پي اين است مبادا بگويي من خودم زيردريايي ساختم اگر سفينهٴ مريخ‌پيما هم ساختي آنجا هم كه بروي اين رسالهٴ عمليه را بايد عمل بكني براي اينكه اين عقل حجّت خداست تو با حجّت خدا سفينه‌اي ساختي ﴿هُوَ الَّذِي فِي السَّماءِ إِلهٌ وَفِي الْأَرْضِ إِلهٌ﴾.[39]

چراغ بودن عقل و صراط بودن دين

پس انسان با چراغ دارد زندگي مي‌كند چراغ، چراغ است صراط، صراط مگر عقل صراط‌آفرين است مگر فهمِ بشر راه‌ساز است معمار است مهندس است، عقل بشر يك چراغ خوبي است از چراغ كاري ساخته نيست جز فهميدن راه را ديگري ساخت چراغ را هم ديگري روشن كرد تو بايد ببيني و بروي فرمود: ﴿رَبُّنَا الَّذِي أَعْطَي كُلَّ شَيْ‏ءٍ خَلْقَهُ ثُمَّ هَدَي﴾ راهِ هر چيز را او ساخت هيچ يعني هيچ به نحو سالبهٴ كليه ما حكم عقلي نداريم حكم يعني قانون، عقل قانون‌گذار نيست قانون‌شناس است چه چيزي هست چه چيزي نيست، چه چيزي خطر دارد چه چيزي ضرر دارد همين. شما اگر آفتاب را به زمين بياوري از آفتاب سؤال بكنيد چه مي‌‌گويي مي‌گويد هيچ چيز، من هيچ حرفي براي گفتن ندارم من فقط راه و چاه را به شما نشان مي‌دهم آفتاب نه چاه ساخت نه راه فقط مي‌گويد كجا چاه است كجا راه است عقل يك آفتابِ خوبي است ما بين صراط كه دين است و سراج كه عقل است بايد كاملاً فرق بگذاريم مبادا كسي بگويد اين قانون، قانون عقلي است مستقلاّت عقلي، مستقلاّت عقلي در اين فهميدن مستقل است نه در قرار دادن ما اگر بخواهيم اين بزرگراه را تشخيص بدهيم بله به خوبي اين بزرگراه را تشخيص مي‌دهيم اگر كسي وارد اين بزرگراه بشود مستقيماً به مقصد مي‌رسد اما حالا كجا تابلو نصب شده كجا تابلو نصب نشده در بعضي از جاها انسان احتياج به راهنمايي دارد خب از چشم چه چيزي ساخته است ديدن، راه را چه كسي ساخت معمار، مبادا كسي خيال كند اگر گفته شود مستقلاّت عقلي يعني عقل اينها را وضع كرده خير، عقل اينها را فهميده اگر از عقل سؤال بكني العدل حَسن، الظلم قبيح يعني چه، يعني هر چيزي را سرِ جايش قرار دادن خوب است باز توضيح بخواهيد يعني چه مي‌گويد خدا هر چيزي را آفريد يك، هر چيزي را در جاي خاصّ خود قرار داد دو، نظم در اين است كه هر چيزي سرِ جايش باشد سه، اين مي‌شود عدل از عقل بما أنّه عقلٌ به نحو سالبهٴ كليه هيچ قانوني در جهان نيست چون قانون‌شناس غير از قانون‌گذار است قانون‌گذار ﴿إِنِ الْحُكْمُ إِلَّا لِلّهِ[40] اينها همه را عقل مي‌گويد ديگر در بحثهاي آيه محكمه اينها را عقل مي‌گويد عقل مرز خودش را مشخص مي‌كند كه من چراغم شما توقّع نداشته باشيد كه چراغ براي شما راه بسازد راه را ديگري مي‌سازد قهراً عقل نه مفتاح‌الشريعه است كه براي ما شريعت را ثابت بكند مثل كليد دَم در آنجا باشد ديگر داخل نيايد ما به همين ظواهر عمل بكنيم نه ـ معاذ الله ـ ميزان‌الشريعة است كه احكام شريعت را با عقل بسنجيم مگر شما راه و اتوبان و معماري راه را با چراغ مي‌سنجيد يا با فنّ مهندسي مي‌سنجيد كجا بايد پُل بزنيد، كجا بايد تند باشد، كجا بايد مورّب باشد، كجا بايد وسيع باشد اينها را از چراغ سؤال مي‌كنيد يا از مهندسي سؤال مي‌كنيد عقل كه مهندس نيست معمار نيست كارفرما نيست كارگر نيست عقل يك چراغ خوبي است صراط را بايد آن مهندسين‌شان كه ﴿إِنَّا كُلَّ شَيْ‏ءٍ خَلَقْنَاهُ بِقَدَرٍ[41] بايد بيان كنند.

عقل، چراغ شريعت

پس عقل نه مفتاح‌الشريعة است كه تفريطيون بر آن‌اند كه كليد شريعت باشد در شريعت را باز كند به ما بگويد وارد شريعت بشويد بي‌عقل خودش دَم در باشد نه ميزان‌الشريعة است كه بگويد همه چيز را با من بسنجيد آخر تو چه‌كاره‌اي تو هيچ چيز نمي‌داني تو فقط چراغي بلكه مصباح‌الشريعة است وقتي آدم وارد گنجينه شد با چراغ وارد گنجينه مي‌شود اين چراغ خوب نشان مي‌دهد اين محكم است آن متشابه است اين متشابه را بايد به آن محكم برگرداند اين ناسخ است آن منسوخ است اين عام است آن خاص است اينها را اين چراغ مي‌گويد، مي‌گويد اين كوچك است آن بزرگ است اين وسيع است اين ضيّق است يعني اين عام است آن خاص است اين مقيّد است آن مطلق است اينها را عمل بكند پس عقل مصباح‌الشريعة است نه مفتاح‌الشريعه و نه ميزان‌الشريعه، عقل سراج‌الشريعة است نه صراط‌الشريعة صراط را فقط ذات اقدس الهي بيان مي‌كند و نبوّت را پيامبر مي‌گيرد ولايت البته مشترك است از اين كوثرياب اين رحمت وسيع الهي وارد بر سرزمين قلب مطهّر پيغمبر مي‌شود از آنجا به سيزده نفر مي‌رسد از آن سيزده نفر به جهانيان مي‌رسد.

«و الحمد لله ربّ العالمين»

 

[1] . سورهٴ حج, آيهٴ 75.

[2] . سورهٴ انسان, آيهٴ 2.

[3] . ر.ك: تفسير القرآن الكريم (صدرا) ج1, ص358 ـ 360; التفسير الكبير, ج17, ص257 و 258.

[4] . سورهٴ شعراء, آيهٴ 15.

[5] . سورهٴ زمر, آيهٴ 3.

[6] . سورهٴ يونس, آيهٴ 18.

[7] . سورهٴ غافر, آيهٴ 26.

[8] . سورهٴ اعراف, آيهٴ 127.

[9] . سورهٴ كافرون, آيهٴ 6.

[10] . سورهٴ طه, آيهٴ 36.

[11] . سورهٴ طه, آيهٴ 27.

[12] . سورهٴ بقره, آيهٴ 258.

[13] . سورهٴ يونس, آيهٴ 90.

[14] . سورهٴ شوريٰ, آيهٴ 53.

[15] . الكافي, ج1, ص11.

[16] . سورهٴ بقره, آيهٴ 130.

[17] . سورهٴ بقره, آيهٴ 130.

[18] . مجموعهٴ مصنّفات آقاي علي مدرس, ج2, ص98.

[19] . مجموعه مصنّفات آقا علي مدرس, ج2, ص140.

[20] . الكافي, ج1, ص11.

[21] . سورهٴ بقره, آيهٴ 130.

[22] . ر.ك: الميزان, ج1, ص300; ج2, ص250.

[23] . سورهٴ نساء, آيهٴ 165.

[24] . الكافي, ج1, ص30.

[25] . ر.ك: الكافي, ج1, ص32.

[26] . كفايةالاصول, ص68.

[27] . الصحيفة السجادية, دعاي 1.

[28] . نهج‌البلاغه, خطبهٴ 189.

[29] . سورهٴ زخرف, آيات 3 و 4.

[30] . غررالحكم و درر الكلم, ص120.

[31] . سورهٴ اسراء, آيهٴ 105.

[32] . الكافي, ج8, ص107.

[33] . الكافي, ج1, ص229.

[34] . بحارالأنوار, ج27, ص131.

[35] . سورهٴ حجر, آيهٴ 91.

[36] . مسند احمد, ج1, ص325.

[37] . سورهٴ طه, آيات 133 و 134.

[38] . ر.ك: أنوارالهداية, ج2, ص21.

[39] . سورهٴ زخرف, آيهٴ 84.

[40] . سورهٴ انعام, آيهٴ 57.

[41] . سورهٴ قمر, آيهٴ 49.


دروس آیت الله العظمی جوادی آملی
  • تفسیر
  • فقه
  • اخلاق