اعوذ بالله من الشيطان الرجيم
بسم الله الرحمن الرحيم
﴿قَالَ قَدْ أُوتيِتَ سُؤْلَكَ يَا مُوسَي ﴿36﴾ وَلَقَدْ مَنَنَّا عَلَيْكَ مَرَّةً أُخْرَي ﴿37﴾ إِذْ أَوْحَيْنَا إِلَي أُمِّكَ مَا يُوحَي ﴿38﴾ أَنِ اقْذِفِيهِ فِي التَّابُوتِ فَاقْذِفِيهِ فِي الْيَمِّ فَلْيُلْقِهِ الْيَمُّ بِالسَّاحِلِ يَأْخُذْهُ عَدُوٌّ لِّي وَعَدُوٌّ لَهُ وَاَلْقَيْتُ عَلَيْكَ مَحَبَّةً مِنِّي وَلِتُصْنَعَ عَلَي عَيْنِي ﴿39﴾ إِذْ تَمْشِي أُخْتُكَ فَتَقُولُ هَلْ أَدُلُّكُمْ عَلَي مَن يَكْفُلُهُ فَرَجَعْناكَ إِلَي أُمِّكَ كَيْ تَقَرَّ عَيْنُهَا وَلا تَحْزَنَ وَقَتَلْتَ نَفْساً فَنَجَّيْنَاكَ مِنَ الْغَمِّ وَفَتَنَّاكَ فُتُوناً فَلَبِثْتَ سِنِينَ فِي أَهْلِ مَدْيَنَ ثُمَّ جِئْتَ عَلَي قَدَرٍ يَا مُوسَي ﴿40﴾ وَاصْطَنَعْتُكَ لِنَفْسِي ﴿41﴾ اذْهَبْ أَنتَ وَأَخُوكَ بِآيَاتِي وَلاَ تَنِيَا فِي ذِكْرِي ﴿42﴾ اذْهَبَا إِلَي فِرْعَوْنَ إِنَّهُ طَغَي ﴿43﴾
تقدم اذن و اراده الهي بر درخواستهاي حضرت موسي(عليه السلام)
بعد از اينكه ذات اقدس الهي وجود مبارك موسي(عليه السلام) را به عنوان نبيّ اختيار كرد فرمود: ﴿وَأَنَا اخْتَرْتُكَ فَاسْتَمِعْ لِمَا يُوحَي﴾[1] از اين به بعد وجود مبارك موساي كليم هر درخواستي كه دارد مسبوق به اذن قبلي الهي است اگر فرشتگان برابر آيهٴ سورهٴ «انبياء» بدون اذن خدا نه كاري ميكنند نه درخواستي دارند كه ﴿لاَ يَسْبِقُونَهُ بِالْقَوْلِ وَهُم بِأَمْرِهِ يَعْمَلُونَ﴾[2] كسي كه به مقام نبوّت رسيد آن هم «لا يَسبق الله بقولٍ و هو بأمره يَعمل» است, قهراً درخواستهاي وجود مبارك موساي كليم از سنخ اقتراح خاص و نفساني نبود كه عرض كند شرح صدر بده, عُقده را از زبانم بگشا, برادرم را وزير من قرار بده و مانند آن, همهٴ اين پيشنهادها مسبوق به اذن الهي بود اين يك نكته, دوم اينكه انسان دربارهٴ خودش پيشنهاد ندهد بهتر است براي اينكه خير را بايد بخواهد و اما دربارهٴ مسائل ديني آنچه خير است طلب كرده است و همهٴ اينها خيراتي بود كه در راه احياي دين دخيل بود.
اجابت درخواستهاي موساي كليم(عليه السلام)
آنگاه ذات اقدس الهي فرمود هر چه خواستي گرفتي گرچه كلمهٴ «سُؤلْ» مفرد است نظير «خُبْز» به معناي مخبوز يا «اُكْل» چون «اُكْل» و «اُكُل» به معناي مأكول است «أَكل» به معناي خوردن است وگرنه «اُكْل» و «اُكُل» يعني مأكول ﴿أُكُلُهَا دَائِمٌ﴾[3] يعني ميوهٴ درخت بهشت هميشگي است اين طور نيست كه سالي يك بار ميوه بدهد اُكُلش دائم است نه أكلش, سُؤل مثل خُبْز يا اُكْل به معناي مسئول است آنچه را كه خواستي گرفتي ﴿قَدْ أُوتيِتَ سُؤْلَكَ يَا مُوسَي﴾ براي تثبيت اين مطلب ميفرمايد كه خيلي از نعمتها را نخواسته ما به تو داديم چه رسد به نعمتهاي خاسته, خيلي از نعمتهايي كه جزء مقدّمات دور نبوّت بود دربارهٴ تو اِعمال كرديم چه رسد به مقدّمات نزديك نبوّت اين جريان معجزات, مسلّح بودن به اموري كه تو را در هدايت آلفرعون كمك ميكند مقدّمات قريبه است دوران كودكي و نجات در دوران كودكي جزء مقدّمات بعيده است ما دربارهٴ مقدّمات بعيده يك, بدون خواستن دو, همهٴ احسان را نسبت به تو روا داشتيم اما دربارهٴ مقدّمات قريبه يك, با خواستن دو, نميدهيم نخواهد بود حتماً خواهيم داد ﴿قَدْ أُوتيِتَ سُؤْلَكَ يَا مُوسَي﴾ براي اينكه ﴿وَلَقَدْ مَنَنَّا عَلَيْكَ مَرَّةً أُخْرَي﴾ يك بار ديگر كه قبلاً اين بار ديگر معنا شد آن بار ديگر را دارند تشريح ميكنند ميفرمايند آن وقتي كه به مادرت وحي فرستاديم
تفاوت تعبير قرآن از مادر حضرت عيسي و مادر حضرت موسي
تعبير قرآن كريم دربارهٴ مادر عيسي(سلام الله عليهما) خيلي با جلال و شكوهتر از تعبير قرآن دربارهٴ مادر موسي(عليهما السلام) است در جريان مادر عيسي تعبير به روحالقُدُس هست و خود عيسي و مادر دوتايي ميشود يك معجزهٴ جهاني كه ﴿وَجَعَلْنَاهَا وَابْنَهَا آيَةً لِّلْعَالَمِينَ﴾[4] از اول دنيا تا آخر دنيا اين يك معجزه است كه كسي بدون همسر مادر بشود ﴿وَجَعَلْنَاهَا وَابْنَهَا آيَةً لِّلْعَالَمِينَ﴾ چه اينكه در جريان طوفان نوح هم همين طور است اين معجزههاي بيبديل است اما دربارهٴ مادر حضرت موسي اين جلال و شكوهي كه براي حضرت مريم قائل بود قائل نيست همين طوري كه انبيا ﴿لَقَدْ فَضَّلْنَا بَعْضَ النَّبِيِّينَ عَلَي بَعْضٍ﴾[5] هستند مرسلين هم ﴿تِلْكَ الرُّسُلُ فَضَّلْنَا بَعْضَهُمْ عَلَي بَعْضٍ﴾[6] هستند اولياي الهي هم اينچنيناند كه «بعضهم فوق بعض»اند ﴿إِذْ أَوْحَيْنَا إِلَي أُمِّكَ مَا يُوحَي﴾ مطلبي كه فقط از راه وحي معلوم ميشود مطلبي كه آدم بنشيند فكر بكند به اين نتيجه برسد نيست, كارشناسي بكند به اين نتيجه برسد نيست كارشناسي كردن, فكر كردن اين است كه آدم بچه را چگونه حفظ بكند كه از خطر محفوظ باشد اما بچه را براي اينكه به خطر نيفتد به كام خطر بيندازد كه با فكر حاصل نميشود. ما آن مطلبي را كه فقط از راه وحي به دست آمده و بدون وحي حاصل نميشود به مادرت داديم ﴿إِذْ أَوْحَيْنَا إِلَي أُمِّكَ مَا يُوحَي﴾ آنكه به مادرت از راه فعل كه وحيِ فعل است به او گفتيم انجام بدهد اين است گفتيم ﴿أَنِ اقْذِفِيهِ فِي التَّابُوتِ﴾
موارد استعمال كلمه «قذف» در قرآن
قَذْف به لحاظ مقذوف فرق ميكند گاهي قذفِ بدنامي است نظير قذفي كه حد دارد, گاهي قذفِ ترس است نظير ﴿قَذَفَ فِي قُلُوبِهِمُ الْرُّعْبَ﴾[7] گاهي امن و آرامش است نظير قذفي كه در دلهاي مؤمنين القا ميكند يا نوري كه خداي سبحان در دلهاي عدّهاي عطا ميكند «العلم نورٌ يَقذفه الله في قلب مَن يشاء»[8] و همچنين «الإيمان نورٌ يقذفه الله في قلب من يشاء» دربارهٴ شرح صدر كه چند روز قبل گذشت گفتند شرح صدر «نورٌ يُقذف في القلب»[9] پس قذف گاهي در امور خير, گاهي در امور شرّ به كار ميرود گاهي خدا در سورهٴ «انبياء» فرمود: ﴿بَلْ نَقْذِفُ بِالْحَقِّ عَلَي الْبَاطِلِ فَيَدْمَغُهُ فَإِذَا هُوَ زَاهِقٌ﴾[10] اگر باطل زَهوق است و از بين رفتني است براي اينكه در هر وقتي حق, باطل را سركوب ميكند دِماغ همان مَغز است دِماغش را در ميآورد يعني مغزكوب ميكند ﴿بَلْ نَقْذِفُ بِالْحَقِّ عَلَي الْبَاطِلِ فَيَدْمَغُهُ﴾ حق, باطل را مدموغ ميكند يعني دِماغش, مغزش را ميكوبد خب سركوب ميكند پس قذف در همهٴ اين موارد به كار ميرود.
مجاز بودن اسناد «القا» بر دريا
﴿أَنِ اقْذِفِيهِ فِي التَّابُوتِ فَاقْذِفِيهِ فِي الْيَمِّ﴾ يَمْ گاهي به دريا اطلاق ميشود گاهي بر نهر بزرگي كه حكم دريا دارد مثل نِيل, نيل را بالأخره رودخانهٴ بزرگ است ولي حكم يَم و دريا را دارد و بر او يم اطلاق شده است ﴿فَاقْذِفِيهِ فِي الْيَمِّ فَلْيُلْقِهِ الْيَمُّ بِالسَّاحِلِ﴾ يَم اين صندوقچه را به كرانه و كنارهاي بياندازد اِسناد القا به يَم مجاز است مثل اينكه ميگويند «جَري النهر» اگر گفتيم رودخانه جاري است اسناد جريان به نهر اسناد الي غير ما هو له است رودخانه خانهٴ رود است منزل رود است خانه كه جريان ندارد منزلِ رود كه جريان ندارد اين رود است كه جاري است رودخانه جاري نيست رود جاري است اگر گفتيم «جري الماء» اسناد الي ما هو له است, گفتيم «جري النهر» اسناد الي غير ما هو له است مثل «جري الميزاب» اگر گفتيم «ألقي الماء» اسناد الي ما هو له است اگر گفتيم «ألقي اليَم» اسناد الي غير ما هو له است بالأخره نه نهر القا ميكند و نه دريا آنكه القا ميكند رود است اين رودِ روان قدرتي دارد بعضيها را ميبرد بعضيها را به كنار مياندازد.
تفاوت ساحل با جانب و شاطي
﴿فَلْيُلْقِهِ الْيَمُّ بِالسَّاحِلِ﴾ ساحل به معناي شاطي نيست به معناي جانب نيست به معناي پهلو نيست ساحل گفتند يك وزن فاعلي است به معناي مفعول آن مَسحول را, آن شستشو شده را, آن بُريده را ميگويند مَسحول چون اين آب آن كرانه و كنارهها را ميشويد به صورت يك شن نرم در ميآورد شستشو ميكند آن قسمت كه مسحول ماء است به آن ميگويند ساحل وگرنه ساحل به معناي كنار نيست كه مثلاً برو ساحل يعني برو كنار, اما جانب و شاطي و امثال ذلك به معناي كنار است و كنارِ دريا هم نيست كنار رودخانه هم نيست كه اگر رود خشك شده باز هم بگوييم ساحل رودِ روان كه اين كرانه و كنارههايش را ميشويد به صورت يك شن شفاف در ميآورد او را مسحول ميكند اين مسحول را ميگويند ساحل.
قرار گرفتن حضرت موسي(عليه السلام) در دامن دشمن
خب, ﴿فَلْيُلْقِهِ الْيَمُّ بِالسَّاحِلِ﴾ كه همهٴ اينها معجزه است گرفتنِ كسي كه نه تنها دشمن من است دشمن تو هم هست, نه تنها دشمن توست دشمن من هم هست تكرار كرده كلمهٴ عدوّ را نفرمود «يأخذه عدوٌّ لي و لك» كه دشمن مجموع ماست نه خير دشمن جميع ماست هم دشمن من است براي اينكه مشرك است و ادّعاي ربوبيّت ميكند هم دشمن تو هست الآن و آينده, الآن دشمن تو هست براي اينكه همهٴ كودكان را سَر ميبُرد منتها نميداند تو چه كسي هستي و اگر بداند تو همينجا زائيده شدي تو را هم سَر ميبُرد در آينده هم كه دشمن توست اين اطلاق عدو هم به لحاظ مُتلبّس بالفعل است هم به لحاظ متلبّس بعدي وگرنه استعمال مشتق در ما انقضيٰ محلّ اختلاف است در ما يأتي كه عندالكل مجاز است نسبت به ذات اقدس الهي اين عدوّ بالفعل است نسبت به اين كودك هم عدوّ بالفعل است ولي در اينجا چون تشخيص نداد فعلاً كاري نكرده آينده هم كه دشمن توست خب, پس اصل در صندوقچه انداختن بر خلاف عادت است، معجزه, به دريا انداختن بر خلاف عادت است معجزه, دريا او را به ساحل ببرد بر خلاف عادت است معجزه, عدوّ مشترك خدا و پيغمبر بگيرد و كار دوست را انجام بدهد بر خلاف عادت است و معجزه ﴿يَأْخُذْهُ عَدُوٌّ لِّي وَعَدُوٌّ لَهُ﴾ اين كار را كرديم ﴿وَاَلْقَيْتُ عَلَيْكَ مَحَبَّةً﴾ كه اين تنوين, تنوين تفخيم است اين يك محبّت ويژهاي از من دربارهٴ تو اِعمال شده است كه هر كه تو را ميديد دوستت بود به تو علاقهمند ميشد خب اين هم بر خلاف عادت است بالأخره ترحّم غير از محبّت است يك وقت انسان يك كودك بيسرپرستي را در شيرخوارگاه, در آسايشگاه و مانند آن نگهداري ميكند اين بر اساس ترحّم است اما عاطفه و محبّت دست كسي نيست يك امر طبيعي است مادر به بچّهاش علاقهمند است اما آنها كه در شيرخوارگاه اين بچهها را تَر و خشك ميكنند كه بر اساس عاطفه نيست بر اساس ترحّم است, بر اساس علاقهٴ مادري نيست يك وظيفه است اما اينجا بر اساس علاقه تو را پذيرايي ميكردند اين تنوين ﴿مَحَبَّةً﴾ يك تنوين تفخيم است و از ناحيهٴ من هم اين محبّت القا شده.
سرّ استفاده از «واو» عطف در آيهٴ ﴿وَكَذلِكَ نُرِي إِبْرَاهِيمَ﴾
در ادبيات فارسي حالا شما ملاحظه بفرماييد كه ما نمونهٴ اين را داريم يا نداريم شايد در ادبيات و فرهنگهاي ديگر باشد ولي در فارسي كه ظاهراً نيست ما در عربي در عربيهاي مصطلح هم يادمان نيست ولي در قرآن كريم اين جزء ادبيات قرآن كريم است كه ذات اقدس الهي از وسط قصّه شروع ميكند يعني در خيلي از موارد آن اسرارِ نگفتنيها را نميگويد آنچه را كه لازمهٴ گفتن است آن را ميگويد و بر محذوف عطف ميكند ميفرمايد ما اين كار را كرديم و براي اينكه خب اين «واو» عطف به چيست, يك وقت است عطف بر محذوف است كه آدم قبلاً چيزهايي را گفته بعد محذوف است يك مطلب ديگر, اما ما اين كار را كرديم و براي اينكه حالا اين يك رمز خاصّي بين متكلّم و مخاطب ميتواند باشد كه آن مخاطب فهميده چه چيزي هست آنهايي كه مخاطب فهميده آنها معطوفٌعليه است آنهايي كه براي عموم قابل گفتن است آنها معطوف است كه نمونهٴ اين در سورهٴ مباركهٴ «انعام» گذشت. در سورهٴ مباركهٴ «انعام» آيهٴ 75 اين بود فرمود: ﴿وَكَذلِكَ نُرِي إِبْرَاهِيمَ مَلَكُوتَ السَّماوَاتِ وَالْأَرْضِ وَلِيَكُونَ مِنَ الْمُوقِنِينَ﴾ ما باطن عالَم را, ملكوت جهان را ارائه كرديم, ما ارائه كرديم او هم رؤيت كرد, ما نشان داديم او هم ديد نه نگاه كرد او اهل رؤيت و بصر است نه اهل نظر در همان سورهٴ مباركهٴ «اعراف» به ما هم تشويق كردند كه شما دربارهٴ ملكوت عالَم نظر كنيد ﴿أَوَ لَمْ يَنظُرُوا فِي مَلَكُوتِ السَّماوَاتِ وَالْأَرْضِ﴾[11] نظر كنيد شايد ديديد اينچنين نيست كه حالا هر كسي اهل نظر شد اهل بصر هم بشود، اهل نگاه شد اهل ديدن هم بشود، اما وجود مبارك خليل خدا اهل ديدن، ديدن يعني ديدن غير از نگاه كردن است خيلي از مواقع است انسان نگاه ميكند نميبيند مثل اينكه كه استهلال ميكنند ميگويد نگاه كردم به آسمان ولي نديدم ماه را، ممكن است خيليها نظر بكنند ولي به بصر و ديدن نرسند دربارهٴ وجود مبارك ابراهيم فرمود ما به او ارائه كرديم او هم ديد ﴿وَكَذلِكَ نُرِي إِبْرَاهِيمَ مَلَكُوتَ السَّماوَاتِ وَالْأَرْضِ وَلِيَكُونَ﴾ و براي اينكه خب اين عطف بر چيست، ما ملكوت آسمان و زمين را به او نشان داديم براي فلان، براي فلان، براي فلان هدف و براي اينكه يقين پيدا كند اينجا مخاطب ميفهمد كه متكلّم چه خواست بگويد و آن خود پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) است اگر گفته شد «إنّما يعرف القرآن مَن خوطب به»[12] براي اينكه اين معارف در آن هست آن وقت ما بگوييم عطف بر محذوف است آن محذوف چيست، وقتي آدم طوري حرف ميزند كه كسي قدرت تشخيص آن معطوفعليه را ندارد اين چه عطفي است.
راز استعمال «واو» عطف در آيهٴ ﴿وَلِتُصْنَعَ عَلَي عَيْنِي﴾
اين در تعبيرات قرآن كريم هست كه از وسط شروع ميكند براي اينكه آن چيزهايي كه خيليها متوجّه نميشوند يا لازم نيست بدانند رمزي است بين متكلّم و مخاطب آنها را ذكر نميكند ميفرمايد ما ملكوت آسمانها و زمين را به ابراهيم خليل(سلام الله عليه) نشان داديم و براي اينكه او يقين پيدا كند[13] مشابه آن در همين آيه محلّ بحث هم آمده است فرمود: ﴿وَاَلْقَيْتُ عَلَيْكَ مَحَبَّةً مِنِّي وَلِتُصْنَعَ عَلَي عَيْنِي﴾، ﴿وَلِتُصْنَعَ﴾ امر است فعل مجهول است يعني حتماً تو بايد مورد احسان قرار بگيري نزد خود من كه كسي نميتواند در جلوي من به تو احسان نكند مجهول هم هست در حضور من هم هست حتماً در حضور من تو بايد مصنوع، يعني مُحسنإليه بشوي به تو احسان بكنند براي اينكه من ميخواهم تو را براي كار مهمّي بپرورانم خب.
پرسش:...
پاسخ: بله، تأويل به مصدر ميرود تأويل به مصدر كه رفت تعبير اين است كه چرا به مصدر تعبير نشده با فعل مضارع تعبير شده يعني حتماً تو بايد در حضور من مورد تكريم قرار بگيري خب.
﴿إِذْ تَمْشِي أُخْتُكَ﴾ چه موقع اين محبّتها اِعمال ميشود ﴿إِذْ تَمْشِي أُخْتُكَ﴾ اينها نشانههاي مصنوع بودنِ توست در حضور من ﴿إِذْ تَمْشِي أُخْتُكَ فَتَقُولُ﴾ به آنها كه اين صندوقچه را گرفتند ﴿هَلْ أَدُلُّكُمْ عَلَي مَن يَكْفُلُهُ﴾ آنها هم پذيرفتند ما تو را به مادرت برگردانديم ﴿فَرَجَعْناكَ إِلَي أُمِّكَ كَيْ تَقَرَّ عَيْنُهَا وَلا تَحْزَنَ﴾ كه اين دو وعدهاي بود كه قبلاً گذشت.
مراد از ﴿مَنَنَّا عَلَيْكَ مَرَّةً أُخْرَي﴾
خب، اينكه فرمود: ﴿وَلَقَدْ مَنَنَّا عَلَيْكَ مَرَّةً أُخْرَي﴾ قبلاً اشاره شد كه اين ﴿مَرَّةً أُخْرَي﴾ يعني بار ديگر، بار ديگر يعني «ما ليس بأوّل» همان طوري كه در تعبيرات عرفي هم هست ميگوييم دست دوم، در تعبيرات علوم عقلي هم هست ميگويند معقول ثاني ولو معقول پنجم و ششم باشد ميگويند معقول ثاني، معقول ثاني يعني «ما ليس بأول» دست دوم يعني «ما ليس بأول» ولو دست پنجم و ششم هم باشد. خب، اينكه ﴿مَرَّةً أُخْرَي﴾ در تعبيرات عربي هم هست فارسي هم هست.
﴿وَقَتَلْتَ نَفْساً﴾ حالا آن ﴿مَنَنَّا عَلَيْكَ﴾ اين بود يك وقت هم تو كسي را كُشتي ما تو را از آن غم و اندوه نجات داديم ﴿وَقَتَلْتَ نَفْساً فَنَجَّيْنَاكَ مِنَ الْغَمِّ﴾ ما تو را از اندوه نجات داديم كه حالا اگر تو را بخواهند بگيرند قصاص بكنند چه كار بكنند، ما براي نجات تو همه را آماده كرديم در سورهٴ مباركهٴ «قصص» فرمود وجود مبارك موساي كليم وقتي وارد آن منطقه شد ديد كه دو نفر با هم درگيرند يكي مستضعف و بيگناه و جزء موحّداني است كه بالأخره پيروان وجود مبارك موساي كليم است گرچه هنوز او پيغمبر نشده و نبوّت و دعوت رسمي اعلام نكرده و ديگري جزء قِبطيان بود و فرعونيان بود و ظالم آيهٴ پانزده سورهٴ «قصص» ﴿فَوَجَدَ فِيهَا﴾ در آن مدينه ﴿رَجُلَيْنِ يَقْتَتِلاَنِ هذَا مِن شِيعَتِهِ﴾ از پيروان او بود ﴿وَهذَا مِنْ عَدُوِّهِ﴾ كه اين احضار آن صحنه است لذا از هر دو تعبير به ﴿هذَا﴾ شده ﴿فَاسْتَغَاثَهُ الَّذِي مِن شِيعَتِهِ عَلَي الَّذِي مِنْ عَدُوِّه﴾ اين هم گفت «يا للمسلمين، يا للناصر» و مانند آن چون مظلوم بود وجود مبارك موساي كليم به حمايت از مظلوم، ظالم را از پا در آورد ﴿فَوَكَزَهُ مُوسَي فَقَضَي عَلَيْهِ﴾ با مُشت زدن يا تنبيه ديگر او را از پا در آورد حالا ﴿قَالَ هذَا مِنْ عَمَلِ الشَّيْطَانِ إِنَّهُ عَدُوٌّ مُضِلٌ مُبِينٌ﴾ كه ـ انشاءالله ـ به سورهٴ مباركهٴ «قصص» كه رسيديم معلوم ميشود كه اين استثناها چيست اين چه ظلمي است و اين استثنايي كه بعد آمده متّصل است يا منقطع اين بايد بماند ﴿قَالَ رَبِّ إِنِّي ظَلَمْتُ نَفْسِي فَاغْفِرْ لِي فَغَفَرَ لَهُ إِنَّهُ هُوَ الْغَفُورُ الرَّحِيمُ﴾[14] از آنجا مانده اين است عرض كرد ﴿رَبِّ بِمَا أَنْعَمْتَ عَلَيَّ﴾ خب اين موحّد بود وجود مبارك موساي كليم هنوز به مقام نبوّت نرسيد.
برترين مصاديق هدايت و مُنعِم عليه در قرآن
عرض كرد ﴿رَبِّ بِمَا أَنْعَمْتَ عَلَيَّ فَلَنْ أَكُونَ ظَهِيراً لِّلْمُجْرِمِينَ﴾[15] اين جزء پيروان دين حضرت ابراهيم بود هر چه كه بود هنوز به مقام نبوّت نرسيد ولي موحّد بود پيرو همان اديان ابراهيمي بود و به خدا معتقد عرض كرد خدايا! آن نعمتي كه تو به من دادي نعمت هدايت است، قدرت است و مانند آن، من هرگز ظَهير و پشتيبان و پشتوانهٴ مجرمين نباشم و نيستم ﴿رَبِّ بِمَا أَنْعَمْتَ عَلَيَّ فَلَنْ أَكُونَ ظَهِيراً لِّلْمُجْرِمِينَ﴾[16] من ظَهير، ظَهْر، پشت، پشتوانه، پشتيبان مجرم نباشم.
پرسش:...
پاسخ: نبود، هدايت بهترين نعمت الهي است ديگر پيروي انبياي ابراهيمي هم بهترين نعمت الهي است خب.
ما در قرآن كريم از ذات اقدس الهي ميگوييم ﴿اهْدِنَا الصِّرَاطَ الْمُسْتَقِيمَ ٭ صِرَاطَ الَّذِينَ أَنْعَمْتَ عَلَيْهِمْ﴾[17] دو نكته را اين جملهٴ نوراني فاتحةالكتاب به بركت همين آيهٴ شانزده و هفده سورهٴ مباركهٴ «قصص» براي ما روشن ميكند ما به خدا عرض ميكنيم ﴿اهْدِنَا الصِّرَاطَ الْمُسْتَقِيمَ﴾ صراط مستقيم، صراط چه كسي است ﴿صِرَاطَ الَّذِينَ أَنْعَمْتَ عَلَيْهِمْ﴾ يك سؤال اين است كه آن مُنعَمعليهم چه كسانياند اين بحثش قبلاً گذشت كه در سورهٴ مباركهٴ «نساء» كاملاً مشخص كرد كه ﴿مَن يُطِعِ اللّهَ وَالرَّسُولَ فَأُولئِكَ مَعَ الَّذِينَ أَنْعَمَ اللّهُ عَلَيْهِم مِنَ النَّبِيِّينَ وَالصِّدِّيقِينَ وَالشُّهَدَاءِ وَالصَّالِحِينَ وَحَسُنَ أُولئِكَ رَفِيقاً﴾[18] در سورهٴ مباركهٴ «مريم»[19] و اينها هم گذشت كه مُنعَمعليهم نبيّيناند اين مقداري كه براي گذشته بود اما آن مقداري كه مربوط به سورهٴ مباركهٴ «قصص» آيهٴ شانزده و هفده است اين است كه يكي از آن منعمعليه وجود مبارك موساي كليم است براي اينكه عرض كرد ﴿بِمَا أَنْعَمْتَ عَلَيَّ﴾ پس موسي منعمعليه است جزء نبيّيني است كه هم در سورهٴ مباركهٴ «مريم» شامل حالش ميشود هم در سورهٴ مباركهٴ «نساء» خب موسي جزء مُنعمعليه است اين را ما قبلاً هم از آن آيات ديگر استفاده كرده بوديم اما راه او چيست آن ديگر در سورهٴ مباركهٴ «نساء» نيست در سورهٴ مباركهٴ «مريم» نيست راه منعمعليهم كه ما در نماز از ذات اقدس الهي مسئلت ميكنيم خطّمَشي مُنعمعليه را به ما بده حمايت از مظلوم و قيام عليه ظالم است ﴿رَبِّ بِمَا أَنْعَمْتَ عَلَيَّ فَلَنْ أَكُونَ ظَهِيراً لِّلْمُجْرِمِينَ﴾ من هرگز پشتوانه و پشتيبان مجرم نيستم و نخواهم بود اين است كه ما در نماز هميشه ميخواهيم ما از خدا ميخواهيم خطّمَشي مُنعم, عليه را به ما بده, خطّمشي منعمعليه به صورت شفاف در سورهٴ «نساء» نيست در سورهٴ «مريم» نيست در سورهٴ «قصص» است ﴿رَبِّ بِمَا أَنْعَمْتَ عَلَيَّ فَلَنْ أَكُونَ ظَهِيراً لِّلْمُجْرِمِينَ﴾[20] من پشتوانه و پشتيبان مجرم نباشم اين معناي خواندن اين جمله است در نماز در هر شب و روز
نيل به مدينه فاصله در پرتو فقه اصغر
اينكه قبلاً گفته شد كه اگر كسي همين رسالهٴ عمليه را عمل بكند كشور ميشود مدينهٴ فاضله همين است ما يك وقت ميخواهيم اُويس قَرَن داشته باشيم آن البته با اين رساله عمليه حاصل نميشود اين رسالهٴ عمليه, فقه اصغر است او كاري به حضور قلب و تهجّد و «يا ربّ, يا ربّ» گفتن و ناله كردن ندارد ولي حلال زندگي كردن را اين رساله به ما ياد ميدهد ديگر خب سؤال, اگر كسي بدهكار است ميتواند نمازش را اول وقت بخواند نه, تا وقت نمازش ضيق نشده حقّ خواندن نماز هم ندارد اول بايد برود حقّ مردم را بدهد خب, قبلاً هم عرض شد كه اين هفت, هشت ميليون پروندهاي كه هست نود درصدش براي همين الفباي دين است يعني كسي كه تجاوز كرده, كسي كه دروغ گفته, چك بيمحل كشيده, بهموقع تخليه نكرده, دروغ گفته, كلاهبرداري كرده, مغبون كرده, غشّ در معامله كرده, همين بديهيات است اين هفت, هشت ميليون پرونده يعني تقريباً نزديكهاي هفت ميليون پرونده براي اينكه همين به رساله عمل نشده حالا اگر كسي در نماز, نماز ميخواند ولي حواسش جمع نيست خب بله, اين اويسقرن نميشود ولي كشور را آلوده نميكند اگر كسي لباسش پاك است, غذايش پاك است, مالش پاك است, طيّب و طاهر است هيچ كسي حقّ ديگري بر عهدهٴ او نيست, بدهكار كسي نيست اين كشور ميشود كشور مدينه فاضله ديگر ما اگر بخواهيم نظير مناجات وجود مبارك موساي كليم و يا «مناجات شعبانيه» و اينها را بخوانيم اين با رساله حاصل نميشود اين يك فقه اكبر ميخواهد, اما ما ميخواهيم در كشور يك امنيّت داشته باشيم خوب زندگي كنيم هر كسي در هر حالتي كه هست يك امنيّت داشته باشد همين رساله كافي است ديگر در اينجا فرمود: ﴿رَبِّ بِمَا أَنْعَمْتَ عَلَيَّ فَلَنْ أَكُونَ ظَهِيراً لِّلْمُجْرِمِينَ﴾[21] آدم بخواهد ساكت باشد ظَهير مجرمين است, در لفّافه به نفع گروهي كه مجرماند سخن بگويد ظهير مجرمين است, در لفّافه با تعبيرات ديگر از مجرم حمايت بكند ظهير مجرمين است اين تظاهرات, تظاهرات يعني همين تظاهرات به معني ظهور كه نيست يعني ظَهير هم بودن است براي انقلاب تظاهر كردن, تظاهر كردن نه يعني ظاهر شدن يعني ظَهير شدن ما بايد ظهير نظام باشيم, ظهير انقلاب باشيم, ظهير مظلوم باشيم اين دعاي ماست در هر روز خب اين اگر نتواند كشور را اداره كند چه چيزي ميتواند كشور را اداره كند ميگوييم ﴿صِرَاطَ الَّذِينَ أَنْعَمْتَ عَلَيْهِمْ﴾[22] خب يكي از آن منعمعليه وجود مبارك موساي كليم است خطّمشي او چيست ﴿رَبِّ بِمَا أَنْعَمْتَ عَلَيَّ فَلَنْ أَكُونَ ظَهِيراً لِّلْمُجْرِمِينَ﴾ پس ما هر روز در نماز از ذات اقدس الهي ده بار در شبانه روز به خدا عرض ميكنيم كه خدايا! ﴿رَبِّ بِمَا أَنْعَمْتَ عَلَيَّ فَلَنْ أَكُونَ ظَهِيراً لِّلْمُجْرِمِينَ﴾ ديگر
نجات حضرت موسي(عليه السلام) از كشته شدن به عنايت الهي
خب, فرمود: ﴿رَبِّ بِمَا أَنْعَمْتَ عَلَيَّ فَلَنْ أَكُونَ ظَهِيراً لِّلْمُجْرِمِينَ﴾ فرمود تو يادت است كه كسي را كُشتي آنها كه فكر نميكردند كه تو حامي مظلومي كه قِبطي مقتدري كه بدون گناه آدم ميكُشد حالا مهلت ميدهد كه تو كسي را بكُشي تو را رها بكند ما بالأخره تو را نجات داديم همه نيروها را آماده كرديم كه تو را نجات بدهند يك عده تصميم گرفتند كه تو را بگيرند ما فوراً كسي را فرستاديم كه به تو گزارش بدهد كه ﴿يَا مُوسَي إِنَّ الْمَلَأَ يَأْتَمِرُونَ بِكَ﴾[23] «اِئتمار» يعني مشورت, «مُئتمَر» آن مجلس شورا را ميگويند, «يأتمرون» يا «مُئتمر» همين است فرمود يك عدّه آمدند و دستور دستگيري تو را دادند ﴿وَجَاءَ رَجُلٌ مِنْ اقْصَي الْمَدِينَةِ﴾ تند تند هم آمده ﴿يَسْعَي﴾ به تو گفته ﴿يَا مُوسَي إِنَّ الْمَلَأَ يَأْتَمِرُونَ﴾ ائتمار ميكنند يعني مشورت ميكنند يك مجلس مُئتمر يعني مجراهاي مشورت تشخيص دادند كارشناسان آمدند كه ما چگونه موسي را دستگير كنيم و كيفر بدهيم ﴿لِيَقْتُلُوكَ﴾[24] فوراً برو از اين شهر بيرون خب آن چه كسي بود, چه كسي اين را وادار كرد, چه كسي به زبانش انداخت همهٴ اين كارها را ما كرديم ديگر, پس قبل از اين تو سابقهاي داشتي و آن اين بود كه تبهكاري را كُشتي ما تو را نجات داديم ﴿وَقَتَلْتَ نَفْساً فَنَجَّيْنَاكَ مِنَ الْغَمِّ﴾ بعد در موارد گوناگون هم تو را آزموديم ﴿وَفَتَنَّاكَ فُتُوناً﴾ حالا آن فُتون و آزمايشات چه بود بخشي از اين در آيات سوَر ديگر ممكن است مطرح بشود بعد فرمود وقتي وارد مدين شدي جاي خوبي هم براي تو فراهم كرديم ﴿فَلَبِثْتَ سِنِينَ فِي أَهْلِ مَدْيَنَ﴾ چند سال هم در مدين ماندي در بهترين بيت هم تربيت شدي كه بيت پيغمبر بود, بيت شعيب بود ﴿ثُمَّ جِئْتَ عَلَي قَدَرٍ يَا مُوسَي﴾ حالا برازنده شدي وارد مصر شدي الآن ما به تو مأموريت ميدهيم از دوران ميلادت تا الآن لحظه به لحظه ما مواظب تو بوديم پس اگر يك وقت چيزي خواستي حتماً گرفتي براي اينكه نخواستههايت را ما داديم چه رسد به خواستههايت.
مراد از «مصنوع» رب بودن انبياء و اوليا
حالا ﴿ثُمَّ جِئْتَ عَلَي قَدَرٍ يَا مُوسَي ٭ وَاصْطَنَعْتُكَ لِنَفْسِي﴾ ما تمام اين كارها را كرديم تو را صَنيع قرار داديم براي خودمان, تو را براي خودمان ساختيم اصطناع كردن هم به معناي اصطفاست و برگزيدن است هم ساخت و ساز و ساختار داخليات را به عهده گرفتيم يك بيان نوراني از حضرت امير(سلام الله عليه) هست يك, امام اول ما مشابه آن بيان نوراني از وجود مبارك حضرت حجّت(سلام الله عليه) است امام آخر ما, اوّلين امام و آخرين امام هر دو اين تعبير را دارند آنكه وجود مبارك حضرت امير فرمود در نهجالبلاغه است آنكه وجود مبارك حضرت حجّت فرمود در توقيعات مبارك آن حضرت است كه «نحن صَنَائِعُ رَبِّنَا وَ الخلق بَعْدُ صنائعنا»[25] وجود مبارك حضرت امير به عنوان صيغهٴ متكلّم معالغير عرض ميكند ما مستقيماً در كارگاه الهي ساخته شديم كسي در ساختن ما دخيل نبود ما مصنوع پروردگاريم «فَإِنَّا صَنَائِعُ رَبِّنَا وَ النَّاسُ بَعْدُ صنائع لنا»[26]، مردم را براي ما ساختند كه تحويل ما بدهند ما اينها را بسازيم اين چه مقامي است هر كس با اينها رابطه پيدا كرد به جايي رسيد نكرد كه بالأخره يك «يأكل و يَمشي في الأسواق» شد ابنابيالحديد در ذيل اين جملهٴ نوراني حضرت امير در نهجالبلاغه دارد كه «أنّ الناس عبيدهم»[27] آن عَبيد به معناي اينكه «مَن علمنا حرفاً فقد صيّرنا عبدا» اين تعبير «عبيدٌ» را ابنابيالحديد در نهجالبلاغه دارد حالا اين اگر شيعه بود ميگفتند غلوّ كرده به هر تقدير فرمود مردم را به ما دادند و اگر كسي اين راه نيايد خودش را از انسانيّت گذاشته كنار «فَإِنَّا صَنَائِعُ رَبِّنَا وَ النَّاسُ بَعْدُ صَنَائِعُ لَنَا»[28] ولو صنائعنا هم نباشد توقيعات مبارك امام عصر(سلام الله عليه عجّل الله) را هم كه ملاحظه ميكنيد اين حديث نوراني آنجا هم هست خب, ﴿وَاصْطَنَعْتُكَ لِنَفْسِي﴾ خب از ميلادت تا الآن ما لحظه به لحظه در حضور ما تو را پرورانديم حالا برو به طرف فرعون او را هدايت كن بنياسرائيل را نجات بده ﴿اذْهَبْ أَنتَ وَأَخُوكَ بِآيَاتِي﴾ اين معجزاتي كه من دادم اينها را بگيريد برويد ﴿وَلاَ تَنِيَا فِي ذِكْرِي﴾ وَنْي و سستي به خود راه ندهيد در نام من, در ياد من هيچ سستي نكنيد ﴿وَلاَ تَنِيَا فِي ذِكْرِي ٭ اذْهَبَا إِلَي فِرْعَوْنَ إِنَّهُ طَغَي﴾.
بيان نكتهاي عرفاني در آيهٴ ﴿وَاحْلُلْ عُقْدَةً مِن لِسَانِي﴾
اما آنچه در مسئلهٴ ﴿وَاحْلُلْ عُقْدَةً مِن لِسَانِي﴾[29] نقل شده است كه برخيها نقل كردند كه اين ﴿وَاحْلُلْ عُقْدَةً مِن لِسَانِي﴾ براي اين جهت بود كه وجود مبارك موساي كليم عرض كرد خدايا! زباني كه با تو سخن ميگويد ديگر حيف است كه با اين زبان با غير تو سخن بگوييم راهي به ما نشان بده كه اين زبان به خودش اجازه بدهد كه بعد از اينكه با تو مكالمهٴ توحيدي كرده است با مشركي هم سخن بگويد اين لطيفه را مرحوم صدوق(رضوان الله عليه) در كتاب شريف عللالشرائع چون عللالشرائع چاپهاي متعدّدي دارد ديگر طبق اين چاپي كه الآن دست ماست صفحهٴ 67 هست البته حالا يا سه چهار صفحه جلوتر يا سه چهار صفحه عقبتر چاپها كه فرق ميكند در همين محدوده است در صفحهٴ 67 دارد و آن اين است كه مرحوم صدوق ميفرمايد: «و سمعتُ أباجعفر محمدبنعبداللهبنطيفور الدامغاني الواعظ يقول في قول موسي(عليه السلام) ﴿وَاحْلُلْ عُقْدَةً مِن لِسَانِي ٭ يَفْقَهُوا قَوْلِي﴾[30] قال يقول إنّي أستحيي أن اُكلّم بلساني الذي كلمتك به غيرك» خدايا! من حيا ميكنم با زباني كه با تو حرف زدم با غير تو حرف بزنم اين گِره را از زبان من بگشا كه من ديگر حيا نكنم پيام تو را به دشمن تو برسانم «فيمنعني حيائي منك عن محاورة غيرك فصارت هذه الحال عُقدة علي لساني فاحللها بفضلك ﴿وَاجْعَل لِي وَزِيراً مِنْ أَهْلِي ٭ هَارُونَ أَخِي﴾[31]» كه تازه هارون اين حرف را بزند من اين حرف را نزنم «أنّه سأل الله عزّ وجل أن يأذن له في أن يُعبِّر عنه هارون فلا يَحتاج أن يُكلّم فرعون بلسانٍ كلّم الله عزّ وجل به»[32] عرض كرد خدايا! برادرم را بفرست كه او پيام تو را در حضور من به فرعون برساند اين بزرگوار هر كه هست اين روايت نيست اگر ما در بحث روايي اين را به هيچ يعني به هيچ وجه نقل نكرديم براي اينكه روايت نيست مرحوم صدوق اين را از اباجعفر محمدبنعبدالله طيفور دامغاني كه در منطقهٴ فرغان آنجا وعظ و موعظه داشت همين
نكاتي عرفاني از برخورد موساي كليم(عليه السلام) با خضر نبي(عليه السلام)
يك گزارش ديگري را مرحوم صدوق در صفحهٴ 63 اين كتاب از همان اباجعفر محمدبنعبدالله طيفور دامغاني واعظ بفرغانة نقل كرده اين ذوق عرفاني داشت ذوق لطيفي هم داشت و مرحوم صدوق كه براي قبل از هزار سال است اين مطالب ذوقي و عرفاني را از اين بزرگوار نقل ميكند نظر شريفتان اگر در سورهٴ مباركهٴ «كهف» باشد آن برخوردهايي كه وجود مبارك موساي كليم با خضر(سلام الله عليهما) داشت كه خضر سهتا كار كرد و وجود مبارك موساي كليم در هر سه كار سؤال كرد در حالي كه هر سه كار را خود موساي كليم قبلاً پشت سر گذاشته بود اين قبلاً پشت سر گذاشته بود از لطايف همين طيفور دامغاني است آن راز اين بود كه خضر(سلام الله عليه) كشتي را سوراخ كرد موساي كليم اعتراض كرد, كسي را كُشت موساي كليم اعتراض كرد, ديواري را رايگان چيد موساي كليم اعتراض كرد در سورهٴ مباركهٴ «كهف» گذشت اين سه اعتراضي كه وجود مبارك موسي به خضر(سلام الله عليهما) داشت[33] قبلاً خود موساي كليم همين سهتا كار را پشت سر گذاشت خود موساي كليم افتاده به دريا خدا او را حفظ كرد چگونه به خضر ميگويد تو حالا اين كشتي را سوراخ كردي ﴿لِتُغْرِقَ أَهْلَهَا﴾[34] خب خدايي كه تو را در دوران كودكي در صندوقچه در دريا حفظ كرد الآن اين وليّ خداست تو به دستور خدا آمدي در محضر او چطور حفظ نميكند اين يك, غلامي را كه كذا و كذا بود خضر او را كُشت موساي كليم اعتراض ميكند كه چرا چه كار كردي در حالي كه خودش در دوران قبل از نبوّت جواني را كُشت, بار سوم وقتي وارد سرزميني شدند خضر به موسي(عليهما السلام) گفت ما بايد اين ديوار را بچينيم موسي عرض كرد كه چطور پس لااقل ﴿لَوْ شِئْتَ لَتَّخَذْتَ عَلَيْهِ أَجْراً﴾[35] چرا رايگان داري كار ميكني در حالي كه خود موساي كليم وقتي ﴿وَلَمَّا وَرَدَ مَاءَ مَدْيَنَ﴾[36] رايگان براي بچههاي شعيب آبكِشي كرده اين لطايف در قرن ششم و هفتم در كلمات عرفا آمده كلمات بعضي اهل معرفت هست الآن در فصوص[37] و در غير فصوص اين حرفها هست معلوم ميشود كه اين حرف را مرحوم صدوق قبل از هزار سال از آن كسي كه ذوق عرفاني داشت در كتاب شريف عللالشرايع نقل كرد[38] حالا او از كجا نقل كرد روشن نيست بعد به اهل معرفت از شيعه و سنّي منتقل شد غرض اين است كه اين روايت نيست يك, اين بزرگوار هم يك ذوق معرفتي داشت دو, مورد اعتماد مرحوم صدوق بود سه, مرحوم صدوق اين لطايف را از اين بزرگوار در عللالشرائع ياد كرده است[39] حشر همهٴ اينها با اولياي الهي.
«و الحمد لله ربّ العالمين»
[1] . سورهٴ طه، آيهٴ 13.
[2] . سورهٴ انبياء، آيهٴ 27.
[3] . سورهٴ رعد، آيهٴ 35.
[4] . سورهٴ انبياء، آيهٴ 91.
[5] . سورهٴ اسراء، آيهٴ 55.
[6] . سورهٴ بقره، آيهٴ 253.
[7] . سورهٴ احزاب، آيهٴ 26.
[8] . مصباح الشريعه، ص 16.
[9] . التفسير الكبير، ج 22، ص 37.
[10] . سورهٴ انبياء، آيهٴ 18.
[11] . سورهٴ اعراف، آيهٴ 185.
[12] . الكافي، ج 8، ص 312.
[13] . سورهٴ انعام، آيهٴ 75.
[14] . سورهٴ قصص، آيهٴ 16.
[15] . سورهٴ قصص، آيهٴ 17.
[16] . سورهٴ قصص، آيهٴ 17.
[17] . سورهٴ فاتحه، آيات 6 و 7.
[18] . سورهٴ نساء، آيهٴ 69.
[19] . سورهٴ مريم، آيهٴ 58.
[20] . سورهٴ قصص، آيهٴ 17.
[21] . سورهٴ قصص، آيهٴ 17.
[22] . سورهٴ فاتحه، آيهٴ 7.
[23] . سورهٴ قصص، آيهٴ 20.
[24] . سورهٴ قصص، آيهٴ 20.
[25] . الغيبة (شيخ طوسي)، ص 285.
[26] . نهجالبلاغه، نامهٴ 28.
[27] . شرح نهجالبلاغه (ابنابيالحديد)، ج 15، ص 194.
[28] . نهجالبلاغه، نامهٴ 28.
[29] . سورهٴ طه، آيهٴ 27.
[30] . سورهٴ طه، آيات 27 و 28.
[31] . سورهٴ طه، آيات 29 و 30.
[32] . علل الشرائع، ج 1، ص 67.
[33] . ر . ك: سورهٴ كهف، آيات 82 ـ 65.
[34] . سورهٴ كهف، آيهٴ 71.
[35] . سورهٴ كهف، آيهٴ 77.
[36] . سورهٴ قصص، آيهٴ 23.
[37] . ر . ك: فصوص الحكم، ص 202 ـ 206.
[38] . علل الشرائع، ج 1، ص 63.
[39] . علل الشرائع، ج 1، ص 63 و 67.