اعوذ بالله من الشيطان الرجيم
بسم الله الرحمن الرحيم
﴿وَلَقَدْ مَنَنَّا عَلَيْكَ مَرَّةً أُخْرَي ﴿37﴾ إِذْ أَوْحَيْنَا إِلَي أُمِّكَ مَا يُوحَي ﴿38﴾ أَنِ اقْذِفِيهِ فِي التَّابُوتِ فَاقْذِفِيهِ فِي الْيَمِّ فَلْيُلْقِهِ الْيَمُّ بِالسَّاحِلِ يَأْخُذْهُ عَدُوٌّ لِّي وَعَدُوٌّ لَهُ وَاَلْقَيْتُ عَلَيْكَ مَحَبَّةً مِنِّي وَلِتُصْنَعَ عَلَي عَيْنِي ﴿39﴾ إِذْ تَمْشِي أُخْتُكَ فَتَقُولُ هَلْ أَدُلُّكُمْ عَلَي مَن يَكْفُلُهُ فَرَجَعْناكَ إِلَي أُمِّكَ كَيْ تَقَرَّ عَيْنُهَا وَلا تَحْزَنَ وَقَتَلْتَ نَفْساً فَنَجَّيْنَاكَ مِنَ الْغَمِّ وَفَتَنَّاكَ فُتُوناً فَلَبِثْتَ سِنِينَ فِي أَهْلِ مَدْيَنَ ثُمَّ جِئْتَ عَلَي قَدَرٍ يَا مُوسَي ﴿40﴾
سابقه بهرهمندي موساي كليم(عليه السلام) از نعمتهاي الهي
بعد از اينكه ذات اقدس الهي مأموريت سنگيني را به وجود مبارك موساي كليم(سلام الله عليه) داد چندتا درخواست از طرف وجود مبارك موساي كليم ارائه شد و همهٴ آن درخواستها برآورده شد بعد خداي سبحان ميفرمايد شما از زمان كودكي و شيرخوارگي مورد عنايت خاصّ ما بودي و شما را در تمام خطرها حفظ كرديم اكنون كه اين مأموريت را به شما داديم مطمئن باش محفوظ ميماني نگران از سنگيني اين مأموريت نباش بعد از اينكه فرمود: ﴿قَدْ أُوتيِتَ سُؤْلَكَ يَا مُوسَي﴾[1] فرمود: ﴿وَلَقَدْ مَنَنَّا عَلَيْكَ مَرَّةً أُخْرَي﴾ شما شايد اين سوابق را نداني اما به طور تفصيل, محبّت خود و منّت خود منّت همان نعمت عُظماست هر نعمتي را هم منّت نميگويند نعمتهاي مهم را منّت ميگويند «الـمِنَّةُ هي النِّعمَةُ العُظميٰ» ﴿لَقَدْ مَنَّ اللّهُ عَلَي الْمُؤْمِنِينَ إِذْ بَعَثَ فِيهِمْ رَسُولاً﴾[2] براي اينكه نبوّت جزء نعمتهاي بزرگ الهي است اينجا هم فرمود: ﴿وَلَقَدْ مَنَنَّا عَلَيْكَ مَرَّةً أُخْرَي﴾ بار ديگر, اين بار ديگر همان طوري كه در كتابهاي عقلي و در فضاي عرف هم ميگويند بار ديگر نه يعني بار دوم يعني «ما ليس بأوّل», اگر ميگويند معقول ثاني يعني «ما ليس بأوّل» در تعبيرات عرفي هم ميگويند دست دوم, دست دوم نه يعني دست دوم يعني «ما ليس بأوّل» ممكن است دست پنجم و ششم باشد اين معقول ثاني گاهي معقول هفتم و هشتم است ولي معقول ثاني است ﴿مَرَّةً أُخْرَي﴾ يعني غير اول, حالا بار دوم است, بار سوم است, بار چهارم است, چون چندين بار محبّت الهي را اينجا بازگو ميكند دوران شيرخوارگي يكي, دريا انداختن يكي, گرفتن آل فرعون يكي, نگهداري آل فرعون از او يكي, موفقيّت حضرت در دربار فرعون يكي, رفتن به مدين يكي, همهٴ اينها جزء منّتهاي الهي است اما ﴿مَرَّةً أُخْرَي﴾ است, ﴿أُخْرَي﴾ كه مؤنّث آخَر است آخَر غير منصرف است آخَر غير از آخِر است آخَر يعني ديگري ولو قبلاً گذشته باشد اما آخِر يعني بعدي, ﴿مَرَّةً أُخْرَي﴾ يعني يك بار ديگر هم ما اين محبّت را نسبت به شما اِعمال كرديم ﴿وَلَقَدْ مَنَنَّا عَلَيْكَ مَرَّةً أُخْرَي﴾ با اينكه چندين محبّت هست فرمود مرّهٴ ديگر.
تبيين كيفيت وحي الهي به مادر موسي
خب, از كجا؟ از اينجا شروع ميشود كه درست است كه ما به مادر تو وحي فرستاديم اما در حقيقت اين منّت و عنايت نسبت به تو بود ﴿إِذْ أَوْحَيْنَا إِلَي أُمِّكَ مَا يُوحَي﴾ وحيي كه به مادرت فرستاديم از سنخ وحيي نيست كه به تو يا برادرت هارون فرستاديم اينها كه به شما داديم وحي تشريعي است, وحي علمي است, توحيد و عقايد ديگر است, اما وحيي كه به مادرت فرستاديم از سنخ علم نيست از سنخ عمل است, از سنخ حكم نيست از سنخ تصميم است, انسان بخشي دارد كه با او انديشههايش را تأمين ميكند كه به آن ميگويند عقل نظري كه ميفهمد, بخشي دارد كه جزم نيست كار جزم و خيال و وهم و امثال ذلك نيست كارش عزم و اراده و تصميم و گرايش و محبّت و اخلاص و اينهاست كه ريا و سُمعه هم در اين بخشهاست و آن كارِ عقلي عملي است انسان در بخش جزم با انديشه كار دارد در بخش عزم با عمل كار دارد و شيطان در هر دو بخش دخالت ميكند يكي را با مغالطه گرفتار انديشههاي بد ميكند, يكي را با وسوسه گرفتار عمل زشت ميكند ذات اقدس الهي با وحيِ علمي يكي را آگاه ميكند, با وحي عملي يكي را مصمّم ميكند فرمود ما به مادر تو وحيِ عملي فرستاديم يعني در آن محور تصميمگيريِ او وحي رسانديم كه اين كار را بكن آن كار را بكن, اين كار را بكن آن كار را بكن اينها وحيهاي عزم و اراده و تصميم است ﴿إِذْ أَوْحَيْنَا إِلَي أُمِّكَ مَا يُوحَي﴾ از سنخ وحي شما نيست به شما همان وحيهاي عملي را داديم و ميدهيم اما آنكه به مادر تو وحي فرستاديم از سنخ ﴿وَأَوْحَيْنَا إِلَيْهِمْ فِعْلَ الْخَيْرَاتِ﴾[3] است گاهي انسان يك تصميم خوبي ميگيرد اين معلوم ميشود به الهامات فرشتههاست، گاهي يك تصميم بدي ميگيرد اين معلوم ميشود بر اساس وسوسههاي شيطان است ﴿إِذْ أَوْحَيْنَا إِلَي أُمِّكَ مَا يُوحَي﴾ كه داخل در مقولهٴ ﴿وَأَوْحَيْنَا إِلَيْهِمْ فِعْلَ الْخَيْرَاتِ﴾، ﴿فِعْلَ الْخَيْرَاتِ﴾ يعني ﴿فِعْلَ الْخَيْرَاتِ﴾ كاري به حكم و علم و معرفت ندارد يك تصميم غيرعادي تصميم ميگيرد كه بچه را بيندازد در دريا خب اين تصميم معلوم ميشود عادي نيست ديگر آن هم با آرامش قلب. انسان براي اينكه مبادا بچهاش را بكُشند عمدا بچهاش را مياندازد در دريا با طمأنينه، طمأنينه از سنخ علم نيست از سنخ عمل است عزم و اراده و آرامش است خب.
پرسش:...
پاسخ: دو بخش است.
چگونگي پيدايش اطمينان قلبي مادر موسي
علم نيمي از كمالات انسان است كه بخشهاي نظري به عهدهٴ اوست، اما عمل راهگشاست عمل را علم راهنمايي ميكند منتها اگر گاهي عزم پيدا بشود ديگر معلوم ميشود مبادي عاليه او را راهنمايي ميكند ديگر كاري به انديشه و اينها ندارد. يك وقت انسان كاري را انجام ميدهد اما راهِ علمي را نميتواند بيان كند از او سؤال بكني كه چگونه اين كار را كردي هر چه فكر بكند حسابشده نيست يك وقت امام(رضوان الله عليه) دفعتاً گفت بريزيد در خيابان اين حكومت نظامي را بشكنيد اين ديگر ننشست و فكر بكند و تصميم بگيرد با و مشاوران سياسي بررسي بكند و اينها نبود اگر خداي سبحان بخواهد شخصي را، جامعهاي را، ملّتي را حفظ بكند تصميم خوب عطا ميكند از او اگر سؤال ميكردند كه در برابر گلوله زن و بچههاي مردم بيايند بيرون چه ميگوييد جوابي نداشت فقط با طمأنينه گفت بريزيد بيرون اين بيريزيد بيرون براي حفظ اسلام معلوم ميشود از جاي ديگر است ديگر، خب هيچ آدم عاقلي بچه را از ترس اينكه مبادا بچهاش را بكُشند مياندازد در دريا خب بالأخره بچّهاش را كُشتند نَعشش را كه ميدادند به او، آدم عاقل كه دست به اين كار نميزند كه، اما با طمأنينه بچه را بيندازد در دريا اين معلوم ميشود از جاي ديگر است.
پرسش:...
پاسخ: او فرمود ما اين كار را كرديم بعد ميگوييم كه به تو برميگردانيم از كجا برميگردد، كدام دريا رفته برگشت، هر دو كار را ذات اقدس الهي در قلبش القا كرده است از راه عزم، طمأنيه به او داد اين ﴿أَلاَ بِذِكْرِ اللَّهِ تَطْمَئِنُّ الْقُلُوبُ﴾[4] اين است كه اين ذكر اگر اضافه به فاعل بشود اثر دارد و اما اگر اضافه به مفعول باشد كماثر است ﴿أَلاَ بِذِكْرِ اللَّهِ﴾ يعني اگر كسي به ياد خدا باشد اين بخشي از طمأنينه حاصل ميشود اما اگر اضافهٴ ذكر به الله اضافهٴ مصدر به فاعل باشد يقيناً طمأنينهآور است اگر خدا به ياد كسي بود يقيناً قلبش را آرام ميكند، خب.
معناي «قذف» در آيهٴ ﴿أَنِ اقْذِفِيهِ فِي التَّابُوتِ فَاقْذِفِيهِ فِي الْيَمِّ﴾
﴿إِذْ أَوْحَيْنَا إِلَي أُمِّكَ مَا يُوحَي﴾ آن ﴿مَا يُوحَي﴾ چيست، دو امرِ حاضر است و دو امر غايب ﴿أَنِ اقْذِفِيهِ فِي التَّابُوتِ فَاقْذِفِيهِ فِي الْيَمِّ﴾ «قَذْف» گاهي به معناي گذاشتن است گاهي به معناي انداختن، جامع هر دو در اينجا وضع است به او گفتيم كودك را بگذار در صندوقچه، صندوقچه را بگذار در دريا هر دو را قَذْف بكن اين كلمهٴ «قَذْف» گرچه ميتواند معناي جامع داشته باشد در هر دو جا اينچنين نيست كه يك جا به معني وضع باشد يك جا به معناي القاء يك جا به معناي گذاشتن باشد يك جا به معناي انداختن، اما بياعتنايي را به همراه دارد يك وقت آدم كتاب را در كتابخانه ميگذارد در قفسه اين ميشود وضع كردم كتاب را نه قَذف كردم، يك وقت است كه اين كاغذباطله را در سطل زباله ميريزد ميگويد قذف كردم، قذف آن گذاشتنِ همراه با بياعتنايي است همراه با كماهميت است وگرنه آدم كتاب را كه بگذارد در قفسه يا قرآن را بگذارد در طاقچه اين نميگويند قذف كرده ميگويند وَضَعه، اما قذف آن گذاشتنِ آميخته با بياعتنايي يا انداختن آميخته با بياعتنايي فرمود اعتنا نكن به كودك به ما اعتنا بكن ميخواهي چه كني هر چه بخواهي ما به تو ميدهيم قذف تعبير كرده اين را در قلب او انداخته آنجا سخن از لفظ نبود ﴿أَنِ اقْذِفِيهِ فِي التَّابُوتِ﴾ يك، ﴿فَاقْذِفِيهِ﴾ با «فاء» تفريع ﴿فِي الْيَمِّ﴾ دو، اين دوتا امر حاضر نسبت به مادر، دو امر غايب نسبت به دريا، دريا هم موظف است كه دو امر غايب يكي دريا يكي آلفرعون ﴿فَلْيُلْقِهِ الْيَمُّ بِالسَّاحِلِ﴾ دريا هم موظف است كه آرام آرام اين را در كناري جاسازي كند آن ساحل هم نزديك خانه و قصر فرعون است ﴿فَلْيُلْقِهِ﴾ اين مأمور است دريا مأمور است كه اين كار را بكند ﴿فَلْيُلْقِهِ الْيَمُّ بِالسَّاحِلِ﴾ امر غايب ديگر ﴿يَأْخُذْهُ عَدُوٌّ لِّي وَعَدُوٌّ لَهُ﴾ حتماً فرعون بايد بگيرد، حتماً دريا بايد اين امانت را كنار قصر فرعون ببرد اين همان است كه مدبّر در سماوات و ارض است. خب، پس اين دو امر حاضر آن هم دو امر غايب ﴿فَلْيُلْقِهِ الْيَمُّ بِالسَّاحِلِ يَأْخُذْهُ عَدُوٌّ لِّي وَعَدُوٌّ لَهُ﴾ اين چهارتا كار را ما كرديم.
ويژگي خطاب الهي به مادر موسي در سورهٴ «قصص»
در سورهٴ مباركهٴ «قصص» به اين صورت فرمود ﴿وَأَوْحَيْنَا إِلَي أُمِّ مُوسَي أَنْ أَرْضِعِيهِ﴾ دو امر است و دو نهي و دو تبشير، ﴿أَنْ أَرْضِعِيهِ﴾ يك، ﴿فَإِذَا خِفْتِ عَلَيْهِ فَأَلْقِيهِ فِي الْيَمِّ﴾ بينداز در دريا دو، اين دو امرِ حاضر دوتا نهي هم كنارش است ﴿وَلاَ تَخَافِي وَلاَ تَحْزَنِي﴾[5] اينكه گفته شد ﴿أَلاَ إِنَّ أَوْلِيَاءَ اللَّهِ لاَ خَوْفٌ عَلَيْهِمْ وَلاَ هُمْ يَحْزَنُونَ﴾[6] نه از آينده هراس داشته باش نه نسبت به گذشته غمگين باش كه بچه را از دست دادي فعلاً كه چيزي را از دست ندادي به ما سپردي از آينده هم هراس نداشته باش براي اينكه ﴿إِنَّا رَادُّوهُ إِلَيْكِ﴾ برميگردانيم بعد از اينكه به تو برگردانديم دوران سلامت را پشت سر گذاشت در پايان عمرش هم ﴿وَجَاعِلُوهُ مِنَ الْمُرْسَلِينَ﴾[7] اين ﴿إِلَيْكِ﴾ قبل از جَعل ذكر شده نه بعد از جعل نفرمود «إنّا رادّوه و جاعلوه من المرسلينَ اليك» ما بعد از اينكه پيغمبر كرديم به تو برميگردانيم ما او را به تو برميگردانيم بعدش هم پيغمبر ميكنيم ﴿وَلاَ تَخَافِي وَلاَ تَحْزَنِي﴾ آن دو امر اين دو نهي اين دو تبشير ﴿إِنَّا رَادُّوهُ إِلَيْكِ﴾ يك بشارت، ﴿وَجَاعِلُوهُ مِنَ الْمُرْسَلِينَ﴾ بشارت ديگر.
اطمينان قلبي مادر موسي در پرتو بشارت اهلي
پرسش:...
پاسخ: بشارت است يك تبشير است يعني ما او را با يك مقام خوبي به تو برميگردانيم اين يك حكم شرعي باشد بفهماند نظير نبوّت باشد، ولايت باشد، رسالت باشد از آن سنخ نبود تبشيري بود گفتند شيخ انصاري هم وقتي ميخواست برود نجف استخاره كرد مادرش نگران بود همين آيه آمد كه فهميد كه بالأخره پسرش به يك مقام خوبي ميرسد.
پرسش:...
پاسخ: بله، اما اين طمأنينهآور است طمأنينهاش براي چيست، براي اينكه با بشارت همراه باشد اين ﴿إِنَّا رَادُّوهُ إِلَيْكِ﴾ تا اينجا تمام شد، اما ﴿وَجَاعِلُوهُ مِنَ الْمُرْسَلِينَ﴾ هم اولاً معلوم نيست به او گفته باشد براي اينكه اين ﴿إِلَيْكِ﴾ تمام شد تا اينجا ﴿وَجَاعِلُوهُ مِنَ الْمُرْسَلِينَ﴾ مطلب ديگر است بر فرض باشد جزء محدوده طمأنيه است يك مطلب علمي باشد كه حالا اثر شرعي بر او بار باشد نظير آنچه به موسي و هارون داده از آن سنخ نيست.
نمونهاي از منّت الهي بر حضرت موسي و هارون(عليهما السلام)
در اينكه ذات اقدس الهي فرمود: ﴿وَلَقَدْ مَنَنَّا عَلَيْكَ مَرَّةً أُخْرَي﴾ ميخواهد خانواده و خاندان وجود مبارك موساي كليم را مشمول اين بركات بداند در اينجا سخن از وحي به مادر موسي هست چه اينكه خواهر موسي هم سهمي داشت در نجات موسي كه آن هم در همين بخش خواهد آمد در سورهٴ مباركهٴ «صافات» فرمود: ﴿وَلَقَدْ مَنَنَّا عَلَي مُوسَي وَهَارُونَ ٭ وَنَجَّيْنَاهُمَا وَقَوْمَهُمَا مِنَ الْكَرْبِ الْعَظِيمِ﴾[8] مِنّت تنها مخصوص موساي كليم نبود بعضي از مِنَن شامل وجود مبارك موسي و هارون هر دو شد گرچه جريان نوزادي او و به دريا رفتن او و به دربار فرعون رفتنِ او و مشكلات دربار را تحمل كردن و نجات يافتن اينجا جزء مختصّات موساي كليم(سلام الله عليه) بود ولي هارون در اين مِنَن سهيم نبود لكن اصل وحييابي نصيب حضرت هارون هم شد كه فرمود: ﴿وَلَقَدْ مَنَنَّا عَلَي مُوسَي وَهَارُونَ ٭ وَنَجَّيْنَاهُمَا وَقَوْمَهُمَا مِنَ الْكَرْبِ الْعَظِيمِ﴾ پس اينكه فرمود: ﴿وَلَقَدْ مَنَنَّا عَلَيْكَ مَرَّةً أُخْرَي﴾ شامل همهٴ اين قسمتها خواهد شد كه بعضيها را به طور تفصيل ذكر فرمود ﴿إِذْ أَوْحَيْنَا إِلَي أُمِّكَ مَا يُوحَي ٭ أَنِ اقْذِفِيهِ فِي التَّابُوتِ فَاقْذِفِيهِ فِي الْيَمِّ فَلْيُلْقِهِ الْيَمُّ بِالسَّاحِلِ يَأْخُذْهُ عَدُوٌّ لِّي وَعَدُوٌّ لَهُ﴾
سرّ محبّت و احسان فرعونيان به موساي كليم(عليه السلام)
خب، بخش ديگر از منّت اين است كه حالا اين كودك را آلفرعون گرفتند فرمود ما محبّت تو را در دلهاي هر كه تو را ميديد قرار داديم كه ديگر بر اساس علاقه از تو پذيرايي بكنند و از تو حمايت بكنند ﴿وَاَلْقَيْتُ عَلَيْكَ مَحَبَّةً مِنِّي﴾ اين تكرار هم ضمير متكلّم وحده از يك سو كه ﴿اَلْقَيْتُ﴾، هم ﴿مِنِّي﴾ از سوي ديگر اين كلمهٴ محبّت محفوف است به دو بار ضمير متكلّم وحده فرمود محبّتي را من در دلهاي ديگران نسبت به تو قرار دادم گاهي زمينه اقتضاي متكلّم وحده ميكند مثل آيهٴ سيزده به بعد همين سورهٴ مباركهٴ «طه» كه فرمود: ﴿وَأَنَا اخْتَرْتُكَ﴾ ﴿إِنَّنِي أَنَا اللَّهُ﴾ ﴿أَكَادُ أُخْفِيهَا﴾ و مانند آن، گاهي اقتضاي متكلّم معالغير ميكند مثل اينكه فرمود: ﴿لِنُرِيَكَ مِنْ آيَاتِنَا الْكُبْري﴾[9] آنجا كه عظمت و جلال الهي را ميخواهد نشان بدهد با ضمير متكلّم معالغير ياد ميكند اينجا هم كه فرمود: ﴿وَلَقَدْ مَنَنَّا عَلَيْكَ مَرَّةً أُخْرَي﴾ چون سخن از جلال و شكوه الهي است با متكلّم معالغير ياد شده است در اين قسمت فرمود: ﴿وَاَلْقَيْتُ عَلَيْكَ مَحَبَّةً مِنِّي﴾ كه هر كسي وجود مبارك موساي كليم را ميديد به او مِهر ميورزيد ﴿وَلِتُصْنَعَ عَلَي عَيْنِي﴾ «صَنَعَ» به معناي «أحسن» است به تو احسان ميشد در مرئا و در منظر من و به حكم من، همه نسبت به تو احسان ميكردند نه تنها محبّت قلبي بود احسانِ عملي هم آن محبّت قلبي را همراهي ميكرد هم نسبت به تو دوست بودند هم اين دوستي را اِعمال ميكردند تو مصنوع بودي يعني مُحسَنإليه بودي بر اساس حكم من و در مرئا و در منظر من.
چگونگي بازگشت حضرت موسي(عليه السلام) به مادرش
﴿وَلِتُصْنَعَ عَلَي عَيْنِي﴾ خب كجا، براي اينكه ما به مادرت وعده داديم گفتيم ﴿إِنَّا رَادُّوهُ إِلَيْكِ﴾، گفتيم ﴿وَلاَ تَخَافِي وَلاَ تَحْزَنِي إِنَّا رَادُّوهُ إِلَيْكِ﴾[10] حالا ميخواهيم تو را به مادر برگردانيم، چه موقع ﴿لِتُصْنَعَ عَلَي عَيْنِي﴾ آن وقتي كه ﴿إِذْ تَمْشِي أُخْتُكَ﴾ مادرت، خواهرت را به دنبال تو فرستاد گفت برو ببين اين صندوقچه كجا ميرود سرگذشت اين صندوقچه چيست كه فرمود: ﴿قُصِّيهِ﴾[11] قصّه را كه قصّه ميگويند براي اينكه تتابع هست دوّمي به دنبال اوّلي ميآيد «قَصَّهُ» يعني به دنبال او حركت كرد مادر به دختر(سلام الله عليهما) فرمود: ﴿قُصِّيهِ﴾ يعني به دنبال اين تابوت بين اين صندوقچه كجا ميرود، خواهر موسي به دنبال اين صندوقچه حركت كرد ديد آب اين را آورد كنار قصر فرعون ﴿إِذْ تَمْشِي أُخْتُكَ﴾ خواهرت به دنبال تابوت آمد، آمد تا دمِ در فرعون از آن طرف حالا خداي سبحان ميخواهد كه اين كودك را به مادر برگرداند خب راهحل چيست، فرمود راهحل اين است كه اين كودك محتاج به شير هست و گريه ميكند محبوب كساني هم هست كه به او دسترسي پيدا كردند اگر محبوب همگان بود يك, و اگر همگان خواستند نسبت به او احسان بكنند دو, و اين هم بيتابي ميكند در اثر گرسنگي گريه ميكند سه, فرمود تنها راه اين است كه ما از نظر تكوينْ تحريم بكنيم كه تو هيچ پستاني را قبول نكني ﴿وَحَرَّمْنَا عَلَيْهِ الْمَرَاضِعَ﴾ هر كسي, هر دايهاي كه ميآمد پستان در كام او ميگذاشت اين قبول نميكرد خب يك وقت است ميگويند حالا وِل كن بينداز در دريا اين هم نيست براي اينكه محبوب همه است و مصنوعٌإليه همه هم هست فرمود همه به تو علاقهمند شدند و همه هم در صدد كمك به تو هستند و به تو هم گفتيم هيچ پستاني هم قبول نكن ﴿وَحَرَّمْنَا عَلَيْهِ الْمَرَاضِعَ مِن قَبْلُ﴾[12], «مُرْضِع» زنِ شيرده فراوان بود هر كسي ميآوردند اين قبول نميكرد همچنان بيتابي ميكرد در چنين فضايي ﴿تَمْشِي أُخْتُكَ فَتَقُولُ﴾ خواهرت به آنها گفته بود ﴿هَلْ أَدُلُّكُمْ عَلَي مَن يَكْفُلُهُ﴾ من دايهاي نشان دارم شما كه خيلي دايه آورديد اين را بدهيد به آن دايه بلكه بپذيرد خب در چنين فضايي چاره جز اين نيست, اگر ذات اقدس الهي بخواهد كاري را انجام بدهد «إذا اراد الله امراً هيّأ اسبابه» همهٴ راهها را بسته خواهر وجود مبارك موسي پيشنهاد داد كه من دايهاي نشان دارم بدهيد ببرم نزد او, ﴿إِذْ تَمْشِي أُخْتُكَ فَتَقُولُ هَلْ أَدُلُّكُمْ عَلَي مَن يَكْفُلُهُ﴾ آنها هم گفتند بسيار خب, براي اينكه همه به موسي علاقهمند بودند يك, همه ميخواستند به او احسان كنند دو, او هم هيچ پستاني را قبول نميكرد سه, اين پيشنهاد اين خواهر ناشناس را قبول كردند چهار, ﴿فَرَجَعْناكَ إِلَي أُمِّكَ﴾ ما به مادرت گفتيم كه ما برميگردانيم ﴿وَلاَ تَخَافِي وَلاَ تَحْزَنِي إِنَّا رَادُّوهُ إِلَيْكِ﴾[13] ما به او برگردانديم ﴿كَيْ تَقَرَّ عَيْنُهَا وَلا تَحْزَنَ﴾ آن خوف و حُزنش برطرف بشود نه اينكه خوف و حزن آمده, خوف و حزنِ نيامده ادامه پيدا كند ما گفتيم نترس, غمگين نباش الآن اين بچه را به او برگردانديم كه آن ﴿لاَ تَخَافِي﴾ همچنان بماند, ﴿لاَ تَحْزَنِي﴾ همچنان بماند
مراد از «قرة العين» در آيهٴ محل بحث
﴿كَيْ تَقَرَّ عَيْنُهَا﴾ قُرّةالعين كه قبلاً هم به مناسبتي معنا شد اين به معناي روشني چشم نيست گرچه برخي او را به نور چشم معنا كردند «قُرّه», قارّ آن سردي و خنكي را ميگويند, ميگويند «هواءٌ قارّ» در برابر هواي حارّ است و ميگويند اشكِ چشم دو قِسم است اشكِ انسانِ غمديده سوزنده است و گرم است اشكِ گرم است اشك شوقي كه انسان از ديدن فرزند يا برادري كه ساليان متمادي او را نديده بود ميبيند اشك شوق است اشك شوق اشك خنك است اگر گفتند قُرّة العين يا قَرّة الأعين يعني چشمِ ما اشك شوق بريزد در اثر ديدن شما وگرنه قُرّة به معناي نور نيست «وان ذهب اليه قومٌ»[14] اشك شوقي كه در اثر ديدنِ محبوب از چشم ميريزد اين را ميگويند قُرّه, و وجود مبارك پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) كه فرمود: «حُبِّبَ إليّ من الدّنيا ثلاث» بعد فرمود: «و جُعِلَت قُرّةُ عيني في الصلاة»[15] براي اينكه در نماز محبوبش را ميبيند و اشك شوق ميريزد اين گريههايي كه اهل بيت در نماز ميكردند هيچ كدام از اينها مربوط به «خوفاً مِن النّار» نبود يا «شوقاً إلي الجنّة» نبود, «شوقاً إلي لقاء الله» بود براي اينكه «جُعِلت قرّة عيني في الصلاة» براي اينكه آدم وقتي محبوب خودش را ميبيند با او سخن ميگويد, ميگويد ﴿إِيِّاكَ نَعْبُدُ وَإِيَّاكَ نَسْتَعِينُ﴾[16] خب اشك شوق ميريزد ديگر, اينها كه ميديدند وجود مبارك حضرت امير يا اهل بيت در نماز گريه ميكنند خيال ميكردند «خوفاً من النار» است خود حضرت فرمود: «وَهَبْني صَبَرْتُ عَلي حَرِّ نارِكَ فَكَيْفَ اَصْبِرُ عَنِ النَّظَرِ اِلي كَرامَتِكَ»[17] خب, گريه را ميديدند اما نميدانستند اين گريه قرّةالعين است نه «خوفاً من النار» اينكه فرمود: ﴿كَيْ تَقَرَّ عَيْنُهَا﴾ يعني خوشحال بشود با ديدن فرزندش ما گفتيم ﴿لاَ تَخَافِي وَلاَ تَحْزَنِي﴾[18] حالا برگردانديم ﴿كَيْ تَقَرَّ عَيْنُهَا وَلا تَحْزَنَ﴾ اين بخشي از ﴿مَنَنَّا عَلَيْكَ مَرَّةً أُخْرَي﴾ است
پرورش موساي كليم(عليه السلام) در دامن دشمن
در سورهٴ مباركهٴ «قصص» كه جريان آلفرعون را ذكر ميكند آنجا ميفرمايد آيهٴ ده به بعد سورهٴ مباركهٴ «قصص» فرمود: ﴿وَأَصْبَحَ فُؤَادُ أُمِّ مُوسَي فَارِغاً إِن كَادَتْ لَتُبْدِي بِهِ لَوْلاَ أَن رَّبَطْنَا عَلَي قَلْبِهَا﴾ همان طوري كه در جريان يوسف(سلام الله عليه) فرمود: ﴿وَهَمَّ بِهَا لَوْلاَ أَن رَأي بُرْهَانَ رَبِّهِ﴾[19] اگر مشاهدهٴ برهان رب نبود ممكن بود تصميم بگيرد ولي چون مشاهدهٴ برهان رب بود از آن تصميم منزّه شد اينجا هم فرمود اگر ما قلبش را به خودمان مرتبط نكرده بوديم اين دل خالي ميشد ﴿وَأَصْبَحَ فُؤَادُ أُمِّ مُوسَي فَارِغاً﴾ دلش تهي ميشد دلش خالي ميشد خب دلِ خالي لرزان است ديگر دلي كه چيزي در او هست سنگين است و آرام است اما دلِ خالي, دلِ تهي خب لرزان است ديگر ﴿إِن كَادَتْ لَتُبْدِي بِهِ﴾ نزديك بود اظهار كند كه دلم تهي است ﴿لَوْلاَ أَن رَّبَطْنَا عَلَي قَلْبِهَا﴾[20] اين ميشود ﴿أَلاَ بِذِكْرِ اللَّهِ تَطْمَئِنُّ الْقُلُوبُ﴾[21] اين يك فعل است ما دلش را به خودمان بستيم اين قلب مطمئن شد, اگر اين دل به ياد الهي بسته شد ديگر خالي نيست يك كشتي خالي لرزان است, اما يك كشتي كه به جاي محكم بسته است كه ديگر لرزان نيست يك دل تهي لرزان است اما دلي كه مربوط است به جاي محكم به حبلِ متينِ الهي بسته است كه ديگر لرزان نيست فرمود: ﴿لَوْلاَ أَن رَّبَطْنَا عَلَي قَلْبِهَا لِتَكُونَ مِنَ الْمُؤْمِنِينَ﴾ بعد اين مادر با اين قلب آرام به دخترش كه خواهر موساي كليم بود فرمود: ﴿وَقَالَتْ لِأُخْتِهِ قُصِّيهِ﴾ يعني به دنبال او برو, همين خواهر به دنبال اين صندوقچه حركت كرد ﴿فَبَصُرَتْ بِهِ عَن جُنُبٍ وَهُمْ لاَ يَشْعُرُونَ﴾[22] كنار اين صندوقچه در كنار ساحل و كرانهٴ اين درياي روان آرام آرام حركت ميكرد كسي نميفهميد كه اين دختر چه كسي است و چرا به دنبال اين صندوقچه دارد حركت ميكند ﴿وَهُمْ لاَ يَشْعُرُونَ﴾ وقتي وجود مبارك موساي كليم را گرفتند ما به موسي گفتيم هيچ پستاني را قبول نكن ﴿وَحَرَّمْنَا عَلَيْهِ الْمَرَاضِعَ مِن قَبْلُ﴾[23] ما از قبل طرزي كامِ موساي كليم را تنظيم كرديم كه اين هيچ پستاني را قبول نميكرد پس كودك را, فضاي لبان كودك و مَكيدن كودك را تضمين كرديم, قلب مادر را به خود مرتبط كرديم, خواهر هم به راهنمايي مادر به دنبال اين صندوقچه حركت كرد قلبِ درباريان فرعون را هم نسبت به تو مهربان كرديم دستور داديم كه اين صندوقچه را بگيرند و محافظت كنند و پذيرايي كنند همهٴ اين كارها را كرديم پس اگر بخواهد دوست را در دامن دشمن ميپروراند ﴿وَحَرَّمْنَا عَلَيْهِ الْمَرَاضِعَ مِن قَبْلُ فَقَالَتْ﴾ آن خواهر ﴿هَلْ أَدُلُّكُمْ عَلَي أَهْلِ بَيْتٍ يَكْفُلُونَهُ لَكُمْ وَهُمْ لَهُ نَاصِحُونَ ٭ فَرَدَدْنَاهُ إِلَي أُمِّهِ كَيْ تَقَرَّ عَيْنُهَا وَلاَ تَحْزَنَ وَلِتَعْلَمَ﴾ از اين به بعد اين است ﴿أَنَّ وَعْدَ اللَّهِ حَقٌّ وَلكِنَّ أَكْثَرَهُمْ لاَ يَعْلَمُونَ﴾[24]
وحي عملي خداوند به مادر موسي
اين علم بعد از آن وحيِ عملي است معناي آن وحي عملي اين نيست كه اصلاً هيچ چيزي را بعداً به او نگفتيم اما اين علمها غير از آن وحي عملي است بعدها چيزهاي ديگر هم فهميد البته, و آن اين است كه ميفهمد اين آرامش از ناحيهٴ خداي سبحان بود يك, و اينكه در قلبش به اميدي كه بچه برگردد به دريا انداخت اين اميد را خدا القا كرد دو, و خدا كاري كه القا ميكند حق است سه, اينها را بعدها فهميد
پرسش:...
پاسخ: نه, براي اينكه محبّت را ذات اقدس الهي حفظ كرده براي اينكه وجود مبارك موساي كليم را حفظ كند, گاهي به آتش دستور ميدهد كه كاري به دوستم نداشته باش خب آتش قهّار را خدا ميگويد كار به ابراهيم نداشته باش ﴿يَا نَارُ كُونِي بَرْداً وَسَلاَماً عَلَي إِبْرَاهِيمَ﴾[25] وقتي كه بخواهد دوست را در دامن آتش حفظ بكند وجود مبارك ابراهيم را در متن آتش هم حفظ ميكند آتش بالأخره تابع اوست ديگر مخلوق اوست ديگر متتابع ارادهٴ ذات اقدس الهي است ديگر خب, فرمود ما قلب او را گفتيم كه اين كار را بكن نسبت به موساي كليم عرض ارادت بكن ﴿فَرَدَدْنَاهُ إِلَي أُمِّهِ كَيْ تَقَرَّ عَيْنُهَا وَلاَ تَحْزَنَ وَلِتَعْلَمَ﴾ بنابراين اگر علمي بود در فضاي آن وحي عملي نبود آن وحي عملي كاري به علم ندارد بعدها خيلي چيزها را مادر فهميد, اگر از مادر موساي كليم سؤال ميكرد چه كسي به تو گفت, راهي براي جواب نداشت چون وحي و نبوّت و خدا گفته و اينها بعدها به وسيلهٴ موساي كليم در فضاي مصر پيچيد وگرنه فضايي كه فضاي بتپرستي بود و جاهليّت بود و ﴿أَنَا رَبُّكُمُ الْأَعْلَي﴾[26] بود, ﴿مَا عَلِمْتُ لَكُم مِنْ إِلهٍ غَيْرِي﴾[27] بود اگر از مادر موسي(سلام الله عليها) سؤال ميكرد چه كسي به تو گفت چرا اين كار را كردي, اين جوابي براي گفتن نداشت اين را معلوم ميشود كه علم نبود بعدها بله البته عالِم شد خب.
مطلب ديگر اينكه فرمود ما يك بار ديگر هم تو مشكلي پيدا كردي و ما حفظ كرديم و آن اين بود كه ﴿وَقَتَلْتَ نَفْساً فَنَجَّيْنَاكَ﴾ اين داستان ديگر است كه گرچه در ذيل همين ذكر شده ولي يك داستان ديگر است.
اختصاص برترين مراتب ذكر الهي به انسان كامل
امروز چون اوّلين روز امامت وجود مبارك وليّ عصر(ارواحنا فداه) هست ما ضمن تهنيت اين مقام به وجود مبارك آن حضرت اين دعاي معروفي كه زراره از وجود مبارك امام صادق(سلام الله عليه) نقل كرد كه وظيفهٴ شيعيان در عصر غيبت است[28] آن دعا را يك بار تبرّكاً و تيمنّاً ميخوانيم يك توضيح كوتاه ميدهيم و همهٴ اينها را پيشگاه آن حضرت تقديم ميكنيم. مستحضريد كه مردان عادي كه آدمهاي خوبياند كسانياند كه ﴿لاَّ تُلْهِيهِمْ تِجَارَةٌ وَلاَ بَيْعٌ عَن ذِكْرِ اللَّهِ﴾[29] اما مردان الهي, حُكما, فقها, بزرگان, مراجع اينها كسانياند كه «لا تُلهيهم رياسةٌ و لا سياسةٌ و لا فقاهةٌ و لا اجتهادٌ عن ذكر الله» اعظم از اينها انبيا و اوليايي هستند كه «لا تلهيهم نبوّةٌ و لا امامةٌ و لا ولايةٌ عن ذكر الله» وجود مبارك وليّ عصر(ارواحنا فداه) را اگر خواستيم مشمول آيهٴ نور قرار بدهيم ميبينيم كه اين بخش از آيهٴ نور براي اندام بلند وجود مبارك وليّ عصر رسا نيست براي اينكه نه تنها تجارت و بيع او را از ذكر خدا باز نميدارد, رياست و حكومت و مرجعيّت و اجتهاد هم باز نميدارد, ولايت و امامت هم او را از ياد خدا باز نميدارد چنين كسي است.
رابطه حديث منزلت با وحي تشريعي
مطلب مهمّي كه براي ما مطرح است اين است كه به استثناي مسئلهٴ نبوّت همهٴ مقامات را ائمه(عليهم السلام) دارا هستند وجود مبارك هارون خب نبيّ بود, شريعت را مييافت, كتاب را خداي سبحان به او داد منتها به بركت موساي كليم, از انبياي اولواالعزم نبود, اين كتاب بالاصاله براي وجود مبارك موساي كليم بود گرچه قرآن فرمود: ﴿وَآتَيْنَاهُمَا الْكِتَابَ الْمُسْتَبِينَ﴾[30] اما بالأصاله براي موساي كليم است بالتبع براي هارون, آنچه را كه مرحوم شيخ مفيد(رضوان الله عليه) در ذيل اين حديث منزلت ذكر كردند[31] البته غالب بزرگان شيعه و غالب بزرگان اهل سنّت همه اين را ذكر كردند[32] شيعه كه بالاتفاق ذكر كرد در حديث منزلت كه «أنت منّي بمنزلة هارون مِن موسي الاّ أنّه لا نبيّ بعد»[33] اين «الاّ أنّه لا نبيّ بعدي» همان طوري كه در آن حديث منزلت هست در بيانات نوراني خود حضرت امير(سلام الله عليه) است اين خطبهٴ «قاصعه» كه خطبهٴ 192 نهجالبلاغه است طولانيترين يا از طولانيترين خطبههاي نوراني حضرت امير است و مرحوم سيدرضيّ(رضوان الله عليه) هم اين خطبه را با همهٴ طولاني بودن و گستردگي كه داشت نقل كرد مگر چند جمله, بعضي از خطبهها هست كه مثلاً پنج صفحه است, شش صفحه است مرحوم سيّد رضي دو سه سطرش را نقل ميكند اما اين خطبه چون يك پيوستگي دارد همهٴ اين خطبه را يكجا نقل كرد به استثناي يك چند جملهاي اين خطبه خيلي مفصّل است ديگر ملاحظه بفرماييد. چندين صفحه از اين صفحات كتابي است ده, يازده صفحه است تقريباً در آن بخشهاي پاياني اين خطبه فرمود: «وَ لَقَدْ سَمِعْتُ رَنَّةَ» طبق بعضي از نسخه «رتَّةً» طبق بعضي از نُسخ ديگر «حِينَ نَزَلَ الْوَحْيُ عَلَيْهِ» وقتي كه وحي در حِرا بر وجود مبارك پيغمبر(عليه و علي آله آلاف التحيّة و الثناء) نازل شد من نالهاي را شنيدم. دو نكته در اين خطبه است كه بايد ملاحظه بشود من شنيدم «فَقُلْتُ يَا رَسُولَ اللَّهِ مَا هذِهِ الرَّنَّةُ» يا «الرّتة» اين ناله چيست؟ «فقال» حضرت فرمود: «هذَا الشَّيْطَانُ» اين نالهٴ شيطان است «قَدْ أَيِسَ مِنْ عِبَادَتِهِ» «آيِس» صحيح است نه «مأيوس» اين آيِس شد, اين نااميد شد كه ديگر مردم او را عبادت بكنند ديگر بساط شرك و بتپرستي از اين سرزمين رخت بربست «قَدْ أَيِسَ مِنْ عِبَادَتِهِ» و ناله كشيد بعد فرمود: «إِنَّكَ تَسْمَعُ مَا أَسْمَعُ» هر چه من ميشنوم تو ميشنوي «وَ تَرَي مَا أَرَي» هر چه من ميبينم تو ميبيني «إِلاَّ أَنَّكَ لَسْتَ بِنَبِيٍّ» تو پيامبر نيستي «وَ لكِنَّكَ لَوَزِيرٌ وَ إِنَّكَ لَعَلَي خَيْرٍ»[34] اينكه فرمود: «و إنّك لوزير» همان جريان حديث منزله است كه «أنت منّي بمنزلة هارون من موسي» اينكه فرمود: «إِلاَّ أَنَّكَ لَسْتَ بِنَبِيٍّ» همان است كه فرمود: «إلاّ أنّه لا نبيّ بعدي» اين يك نكته است كه از اين حديث استفاده ميشود. نكتهٴ ديگر اين است كه همين صدا را وجود مبارك حضرت امير شنيد اما متوجّه نشد چيست اين صدا, معلوم ميشود نبيّ نيست ديگر, اگر نبيّ بود متوجّه ميشد اين چه كسي است و چه گفته, پس به دو شاهد از همين خطبهٴ «قاصعه» به دست ميآيد كه وجود مبارك حضرت امير يك قدم پايينتر است يعني در محدودهٴ نبوّت به هيچ وجه راه ندارد چون نبوّت براي شريعت است ديگر از نبوّت كه پايين آمديد بله هر چه ميخواهند يكسان است «أنفسنا» هست و مانند آن, اما در آن محدوده كه وحي تشريعي است هم بالصراحه پيغمبر فرمود: «إنّك لَست بنبيٍّ» هم عموم و اطلاقي كه در آن حديث منزلت است «أنت منّي بمنزلة هارون مِن موسيٰ إلاّ أنّه لا نبيّ بعدي»[35] شامل ميشود حضرت را كه او هم مانند ديگر از نبوّت سهمي ندارد, شاهد دوم همين است كه متوجّه نشده كه اين صدا براي چه كسي است يك, و چرا ناله ميكند دو,
معرفت توحيدي مقدمه معرفت به نبوّت و امام
اما آن دستوري كه وجود مبارك امام صادق به زراره(رضوان الله عليه) در عصر غيبت داد كه وظيفهٴ ماست اين است كه ما در عصر غيبت عرض كنيم «اللهمّ عَرِّفْني نَفْسَك فإنّك إن لم تَعَرِّفني نَفْسَك لم أعْرف نبيّك, اللهمّ عَرِّفْني رسولك فإنّك إن لَم تُعَرّفني رَسولك لم أعرف حُجَّتك, اللهمّ عَرِّفني حُجّتك فإنّك إن لم تُعَرّفني حُجّتك ضللت عن ديني»[36] اين دعايي است كه وظيفهٴ ماست در عصر غيبت مكرّر هم بايد ياد بكنيم چه در قنوت نماز غير نماز اين دعا را بخوانيم دعاي نوراني و پربركتي است اما اين يك دعاي عالِمانه و محقّقانه است اين را برهان «لم» مسئلهٴ توحيد را, مسئلهٴ نبوّت را, مسئلهٴ امامت را دارد شرح ميكند فرمود بگوييد اول خدا را ما بايد بشناسيم چرا, براي اينكه اگر خدا را نشناختيم پيغمبر را نميشناسيم باز چرا, براي اينكه پيغمبر خليفةالله است يك, تا كسي مستخلفعنه را نشناسد كه خليفهشناس نيست اين دو, ميشود برهان «لِمّ» «اللهمّ عَرّفني نفسك» اين برهان اقامه كرده شما در دعاهاي ديگر كه برهان نميبينيد «فإنّك إنُ لَم تُعَرّفني نفسك لم أعرف نبيّك» بعد لحن دعا برگشت سخن از رسالت آمد چون انسانِ كامل يك سكّهٴ دو روست از آن رو كه نبأ و خبر را از ذات اقدس الهي دريافت ميكند ميشود نبيّ, آن روي سكّه كه خبرهاي دريافتشده را به جامعه منتقل ميكند ميشود رسول, در آن بخش اول سخن از رويِ قبلي سكّهٴ نبوّت بود اين بخش روي بعدي سكّه رسالت است «اللهمّ عَرِّفني رسولك» نه «نبيّك» ما كه تو را كه شناختيم خبرياب را ميشناسيم.
معرفت به رسول مقدّمه معرفت به امام معصوم
«اللهمّ عرّفني رسولك فإنّك إن لم تُعَرّفني رسولك لم أعرف حجّتك» خدايا! توفيق بده پيامبرت را بشناسيم براي اينكه اگر پيامبر را نشناختيم امام را نميشناسيم, براي اينكه امام جانشين پيغمبر است اگر ما مستخلفعنه را نشناسيم خليفه را نميشناسيم اگر كسي پيغمبر را نشناسد بين غدير و سقيفه فرق نميگذارد چقدر اين دعا نوراني است فرمود اينها پيغمبر را نشناختند سَقفي شدند «فإنّك» يعني «فإنّك» برهان مسئله است «اللهمّ عرّفني رسولك فإنّك إن لم تعرّفني رسولك لم أعرف حجّتك» من كه نميخواهم كسي را انتخاب بكنم كه مردم به او رأي بدهند ميخواهم به كسي رأي بدهم كه تو او را نصب كرده باشي و او هم جانشين پيغمبر است اگر من پيغمبر كه مستخلفعنه است نشناسم خليفهٴ او را نميشناسم. «اللهمّ عرّفني رسولك فإنّك» اينكه در زيارتهاي «جامعه» ميگوييم «كلامكم نور»[37] همين است «فإنّك إن لم تعرّفني رسولك لم أعرف حجّتك» آن جملهٴ آخرش معلوم است «اللهمّ عرّفني حجّتك فإنّك إن لم تعرّفني حجّتك ظللت عن ديني»[38] هم شيعه هم سنّي از وجود مبارك پيغمبر نقل كردند كه «مَن مات و لم يَعرف امام زمانه مات ميتةً جاهليّة»[39] ثواب همهٴ اينها به روح مطهّر امام عسكري و پيشگاه وليّ عصر باشد.
«و الحمد لله ربّ العالمين»
[1] . سورهٴ طه، آيهٴ 36.
[2] . سورهٴ آلعمران، آيهٴ 164.
[3] . سورهٴ انبياء، آيهٴ 73.
[4] . سورهٴ رعد، آيهٴ 28.
[5] . سورهٴ قصص، آيهٴ 7.
[6] . سورهٴ يونس، آيهٴ 62.
[7] . سورهٴ قصص، آيهٴ 7.
[8] . سورهٴ صافات، آيات 114 و 115.
[9] . سورهٴ طه، آيهٴ 23.
[10] . سورهٴ قصص، آيهٴ 7.
[11] . سورهٴ قصص، آيهٴ 11.
[12] . سورهٴ قصص، آيهٴ 12.
[13] . سورهٴ قصص، آيهٴ 7.
[14] . ر . ك: تفسير ابنعربي، ج 2، ص 24.
[15] . وسائل الشيعه، ج 2، ص 144.
[16] . سورهٴ فاتحه، آيهٴ 5.
[17] . اقبال الاعمال، ص 708.
[18] . سورهٴ قصص، آيهٴ 7.
[19] . سورهٴ يوسف، آيهٴ 24.
[20] . سورهٴ قصص، آيهٴ 10.
[21] . سورهٴ رعد، آيهٴ 28.
[22] . سورهٴ قصص، آيهٴ 11.
[23] . سورهٴ قصص، آيهٴ 12.
[24] . سورهٴ قصص، آيات 12 و 13.
[25] . سورهٴ انبياء، آيهٴ 69.
[26] . سورهٴ نازعات، آيهٴ 24.
[27] . سورهٴ قصص، آيهٴ 38.
[28] . الكافي، ج 1، ص 337.
[29] . سورهٴ نور، آيهٴ 37.
[30] . سورهٴ صافات، آيهٴ 117.
[31] . تفسير القرآن المجيد، ص 348 ـ 350.
[32] . ر . ك: روح المعاني، ج 8، ص 500.
[33] . الكافي، ج 8، ص 107.
[34] . نهجالبلاغه، خطبهٴ 192.
[35] . الكافي، ج 8، ص 108.
[36] . الكافي، ج 1، ص 337.
[37] . من لا يحضره الفقيه، ج 2، ص 616.
[38] . الكافي، ج 1، ص 337.
[39] . إعلام الوري، ص 442؛ ينابيع المودة، ج 3، ص 372.