اعوذ بالله من الشيطان الرجيم
بسم الله الرحمن الرحيم
﴿اذْهَبْ إِلَي فِرْعَوْنَ إِنَّهُ طَغَي ﴿24﴾ قَالَ رَبِّ اشْرَحْ لِي صَدْرِي ﴿25﴾ وَيَسِّرْ لِي أَمْرِي ﴿26﴾ وَاحْلُلْ عُقْدَةً مِن لِسَانِي ﴿27﴾ يَفْقَهُوا قَوْلِي ﴿28﴾ وَاجْعَل لِي وَزِيراً مِنْ أَهْلِي ﴿29﴾ هَارُونَ أَخِي ﴿30﴾ اشْدُدْ بِهِ أَزْرِي ﴿31﴾ وَأَشْرِكْهُ فِي أَمْرِي ﴿32﴾ كَيْ نُسَبِّحَكَ كَثِيراً ﴿33﴾ وَنَذْكُرَكَ كَثِيراً ﴿34﴾ إِنَّكَ كُنتَ بِنَا بَصِيراً ﴿35﴾
درخواست امدادهاي غيبي حضرت موسي(عليه السلام)
وجود مبارك موساي كليم(سلام الله عليه) بعد از دريافت وحي و دو معجزه از معجزههاي بزرگ الهي يكي جريان عصا و ديگري يد بيضا مأموريتي را از طرف ذات اقدس الهي تلقّي كرد كه خداي سبحان به او فرمود به طرف فرعون برو كه او طغيان كرد يعني برو طغيان او را برطرف بكن. وجود مبارك موساي كليم مدّتها در مصر زندگي كرد شكوه جبّارانهٴ طاغوت مصر را ديد و سلطنت آميختهٴ با دعواي الوهيّت فرعون را هم مشاهده كرد, قدرت قبطيهاي مصر را هم ديد, ضعف نِبطيها و بنياسرائيل را هم از نزديك مشاهده كرد و بيتابي خودش را هم در برابر ظلم ديد كه نميتواند آرام بنشيند به دليل اينكه آن ستمكار را با مُشت از پا در آورد و كُشت[1], چنين كسي اگر بخواهد رسالتي را براي هدايت مردم مصر تلقّي كند نيازي به امدادهاي الهي دارد.
محور درخواستهاي حضرت موسي(عليه السلام)
عرض كرد كه به من شرح صدر بده كه تا كسي كه خودش بردهاي از بندگان توست به مبارزهٴ عليه الوهيّت قيام كرد گاهي ميگويد ﴿أَنَا رَبُّكُمُ الْأَعْلَي﴾[2], گاهي ميگويد ﴿مَا عَلِمْتُ لَكُم مِنْ إِلهٍ غَيْرِي﴾[3] به من شرح صدري بده كه اگر ظلمي را ديدم فوراً پرخاش نكنم فوراً دست به گريبان نشوم, زد و خورد راه نيندازم كسي را نكُشم, به من شرح صدر بده تا به تدريج استضعاف محرومان را از آنها زدوده كنم, به من شرح صدري بده تا قدرت بيجاي قبطيها را از اينها بگيرم اينها شرح صدر ميخواهد و كار را بر من آسان بكن براي اينكه ما هيچ ابزاري نداريم و به نبرد كسي ميرويم كه او مدّعي الوهيّت است. اين مطلبها را با تعبير اديبانه عرض كرد به عنوان شرح بعد از متن و اجمالِ قبل از تفصيل ذكر كرد اگر عرض ميكرد «ربّ اشرح صدري» مطلب معلوم ميشد اما عرض كرد ﴿رَبِّ اشْرَحْ لِي صَدْرِي﴾ اين تفصيل بعد از اجمال كاري ميكند كه بدون اين ترتيب آن كار حاصل نميشود و همچنين اگر ميفرمود «يسّر أمري» آن اثري كه ﴿يَسِّرْ لِي أَمْرِي﴾ دارد از «يسّر أمري» ساخته نيست اين تفصيل بعد از اجمال مثل آن است كه اول كسي متني را بگويد بعد آن را شرح دهد ﴿يَسِّرْ لِي﴾ چه چيزي را؟ ﴿أَمْرِي﴾, ﴿اشْرَحْ لِي﴾ چه چيزي را؟ ﴿صَدْرِي﴾, آن ﴿اشْرَحْ لِي﴾ به منزلهٴ متن است ﴿صَدْرِي﴾ به منزلهٴ شرح, ﴿يَسِّرْ لِي﴾ به منزلهٴ اجمال است ﴿أَمْرِي﴾ به منزلهٴ تفصيل. اينها را از ذات اقدس الهي خواست تا فضاي اجتماعي مصر را آماده كند.
تبيين معناي آية ﴿وَاحْلُلْ عُقْدَةً مِن لِسَانِي﴾
بعد عرض كرد ﴿وَاحْلُلْ عُقْدَةً مِن لِسَانِي﴾ مهمترين ابزار كار انبيا همان بَنان و بيان است بايد بگويند يا بنويسند و مانند آن, من مشكلي در تلفّظ دارم نه مشكل ادبي, ادبيات فن است و علم و انبيا آشنايند, بلاغت فنّ علمي است, فصاحت فنّ علمي است, نكات معاني و بيان و بديع فنّ علمي است به علوم برميگردد اينها دارا هستند وجود مبارك موساي كليم عرض نكرد به من فصاحت بده يا به من بلاغت بده اينها را ذات اقدس الهي داد براي اينكه علوم است. مشكل وجود مبارك موساي كليم اين بود كه آن آسيبي كه در زبان اوست و حروف را درست اَدا نميكند آن را برطرف كن ﴿وَاحْلُلْ عُقْدَةً مِن لِسَانِي﴾.
فصيحانه بودن كلام انبياء
مسئلهٴ فصاحت اصطلاحاً در برابر بلاغت به فنّ ادبي است و اما معناي لغوي فصاحت اعمّ از اين است يك, آنچه هم كه در روايات آمده اعم از اين است دو, آنچه در قرآن كريم مطرح است اعمّ از آن است سه, فصاحت و بلاغت همين است كه در كتابهاي ادبي مثل مطوّل و امثال مطوّل ملاحظه ميكنيد, اما لغتاً «فَصَح اللبن» يعني اين شيري كه كَف كرده مخلوط به زَبد و كَف شد اين كَفهايش كنار رفت شده شيرِ خالص و ناب, كسي كه حروف را بهجا اَدا ميكند اين ميگويند فصيحانه تكلّم ميكند وجود مبارك پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) فرمود: «أنا أفصح مَن نَطق بالضادّ»[4] لغت عرب از دشوارترين لغات تلفّظي است حضرت فرمود در بين اعراب كسي مثل من فصيحانه لغت «ضاد» را اَدا نميكند نه خصوص «ضاد» را «أنا أفصح مَن نَطق بالضادّ» در عربي يك ضادي داريم در برابر صاد, صاد ضاد, ظايي داريم در برابرطاء، طاء ظاء, ذالي داريم در برابر دال, زائي داريم در برابر راء مثل ﴿إِنَّ بَعْضَ الظَّنِّ إِثْمٌ﴾[5] كه يكي ضاد در برابر صاد است يكي ظايي است در برابر طاء يا «عزّ من قَنِعَ وذلّ من طمع»[6] ذالي است در برابر دال, زايي است در برابر راء, ماها كه عَجمي هستيم به زحمت اينها را به مقداري كه قرائت ما صحيح باشد تلفّظ ميكنيم ولي كسي كه عربزبان باشد ميداند كه ما درست اَدا نكرديم و خداي سبحان هم از سراسر عالَم آنچه را كه عربها تلفّظ ميكنند نخواست همين كه برابر قواعد ظاهري باشد كافي است پيغمبر فرمود كسي كه عربزبان باشد و اين چهار حرف را به طور دقيق اَدا كند و هيچ اشتباهي بين يكي از اين چهارتا نباشد ضادي را اَدا كند كه معلوم بشود در برابر صاد است, ظايي اَدا كند كه در برابر طاء است يك «عزّ من قَنِعَ و ذل من طمع» مثل من كسي نيست «أنا أفصح مَن نَطق بالضادّ» اين حديث نوراني نشان ميدهد كه هيچ عربي در اَداي هيچ كلمهاي مثل پيغمبر نيست وجود مبارك موساي كليم مشكلش در همين بخش بود حالا آن قصّهٴ تاريخي كه در دوران كودكي دستش به آتش افتاده بعد به زبان زده زبانش مقداري آسيب ديد[7], يا قصّهٴ ديگر بالأخره مشكل وجود مبارك موساي كليم علمي نبود كه به فصاحت علمي برگردد يا به بلاغت علمي برگردد چون علوم را ذات اقدس الهي به او داد عرض كرد ﴿وَاحْلُلْ عُقْدَةً مِن لِسَانِي﴾ كه من بتوانم درست حرف بزنم خداي سبحان هم او را عطا كرد فرمود: ﴿قَدْ أُوتيِتَ سُؤْلَكَ يَا مُوسَي﴾[8] آن مشكلِ زبانيات برطرف شد.
مراد از افصح بودن كلام حضرت هارون(عليه السلام)
اما جريان فصاحت البته بهترين رشته اين است كه كسي هم خوب حرف بزند هم حرفِ خوب بزند، اگر اهل قلم هست خوب بنويسد مطالبِ خوب بنويسد، مطالبِ خوب را هم خوب بنويسد اهل هنر هست، اهل سينماست، اهل رسانه است، اهل فيلم است اين دو عنصر محوري را داشته باشد كه هم خوب اَدا كند هم چيزِ خوب را ادا كند اگر چيز خوب را بد ادا كرد فصيح نبود، اگر چيز بد را خوب ادا كرد فصيح نبود، فصيح كسي است كه هم حرفِ خوب بزند هم خوب حرف بزند هم هنر خوب داشته باشد هم چيزهاي خوب را نشان بدهد هم چيزهاي خوب را بنويسد هم خوب بنويسد و مانند آن. اين بخش را وجود مبارك موساي كليم فرمود برادرم از من هنرمندتر است ﴿هُوَ أَفْصَحُ مِنِّي لِسَاناً﴾[9] البته آن در سورهٴ مباركهٴ «طه» نيست بخشي در سورهٴ «قصص» است فرمود او بهتر از من، شيرينتر از من، اديبانهتر از من سخن ميگويد خب او هم كسي است كه به مقام نبوّت رسيده است ديگر يك آدم عادي كه نيست منتها وجود مبارك موساي كليم از انبياي اولواالعزم است او يك نبيّ غير اولواالعزم وگرنه او يك آدم عادي كه نيست كه وجود مبارك هارون يك فرد عادي نيست تا انسان بگويد چگونه يك فرد غير عادي از پيغمبر افصح ميشود نه خير هر دو نبيّاند منتها يكي جزء اولواالعزم است ديگري اولواالعزم نيست و آن نصاب لازم در فصاحت را وجود مبارك موساي كليم داشت اما آن ابزار مهم كه طوري حرف بزنند كه در جان مردم اثر بكند فرمود برادرم از من از اين جهت موفقتر است چون ما بايد حرف را به جانِ مردم برسانيم نه گوش مردم، به گوش مردم رساندن كار مبلّغان عادي است اما به جان مردم منتقل كردن كارِ انبياست كه ﴿قُل لَهُمْ فِي أَنْفُسِهِمْ قَوْلاً بَلِيغاً﴾[10] نه «في آذانهم و أسماءهم» حرف را بايد به جان اينها برساني حالا در آنجا يا قبول يا نكول، حرفي كه به گوش ميرسد اين از هر گويندهاي ساخته است اما آنقدر حرف نفوذ داشته باشد كه همهٴ مجاري سَماخ سمع را طي كند تا به عمق جان برسد از آنجا تصميمگيري با خود انسان است اين كار را ميكردند. فرمود برادر من در اين كار از من فصيحتر است و مهمترين رسانهاي كه بتواند حرفِ انبيا را به مردم برساند همين بَنان و بيان است قلم است و زبان اينها را خواسته.
پرسش:...
پاسخ: خب، يك وقت است كه قابليّت تام است «ور نوشته است پند بر ديوار»[11] آن افراد كمي هستند اما تودهٴ مردم احتياج دارند كه حرف به عمق جانشان برسد ديگر.
علت عدم پذيرش رسالت انبياء
اين تنها دربارهٴ آن مشكل فرعون نبود آنها ميگفتند اصلاً اين چيزهايي كه شما ميگوييد ما نميفهميم اين از باب ﴿تَشَابَهَتْ قُلُوبُهُمْ﴾[12] در جاهليّت كُهنه و نو بود به شعيب پيغمبر ميگفتند اين حرفهايي كه تو ميزني ما نميفهميم يعني چه، مرگ هست قيامت هست يعني چه، ﴿مَا نَفْقَهُ كَثِيراً مِمَّا تَقُولُ﴾[13] اين حرفهايي كه ميزني حرفهايي است كه قابل فهم نيست اگر كسي تمام هستي را در چهارديواري دنيا خلاصه ميكند و مرگ را و قبر را آخر خط ميداند اگر كسي از بعد از مرگ سخن بگويد ميگويد اين حرفها چيست ميزنيد ﴿مَا نَفْقَهُ كَثِيراً مِمَّا تَقُولُ﴾ اين حرفها را ما نميفهميم ﴿مَا سَمِعْنَا بِهَذا فِي آبَائِنَا الْأَوَّلِينَ﴾[14] گذشتههاي ما نشنيدند، ما هم نشنيديم اينها چيست شما ميگوييد اين خرافات چيست، اساطير است كه در آن ﴿لاَ يَكَادُ يُبِينُ﴾[15] خواهد آمد، اما اينجا وجود مبارك موساي كليم عرض ميكند من ميخواهم اين حروف را ادا كنم بايد مشكل نداشته باشم و چون در زبان من اين آسيب هست شما اين را برداريد پس آن فصاحت و بلاغت علمي و ادبي معيار نيست.
پرسش:...
پاسخ: نه، اين در همان حادثهٴ تاريخي كه ابنعباس نقل كرده كه وجود مبارك موساي كليم در دوران كودكي دستش به آتش زد و مثلاً به زبانش رسيد و زبانش آسيب ديد[16] به آن قصّه برميگردد.
برتري پيامبر اكرم(صلّي الله عليه و آله و سلّم) بر موساي كليم(عليه السلام)
فرمود: ﴿قَالَ رَبِّ اشْرَحْ لِي صَدْرِي﴾ اين شرح صدر ميكند حالا تفاوت وجود مبارك پيغمبر با موساي كليم(سلام الله عليهما) اين است كه اين درخواست شرح صدر كرده است اما ذات اقدس الهي به پيغمبر ميفرمايد: ﴿أَلَمْ نَشْرَحْ لَكَ صَدْرَكَ﴾[17] فاصله خيلي است.
پرسش:...
پاسخ: بله ديگر دربارهٴ فصاحت و بلاغت بوده نه در باب مشكلِ زباني در بُعد فصاحت و بلاغت بوده اما خودش فصيح بود به نصاب لازم نه اينكه أفصح بودن لازم است بايد فصيح باشد، بود؛ اما ﴿وَاحْلُلْ عُقْدَةً مِن لِسَانِي﴾ ناظر به آن فصاحتِ به معناي اَداي حروف از مخارج است نه فصاحتي كه در كتاب معاني و بيان و بديع مطرح است.
﴿اذْهَبْ إِلَي فِرْعَوْنَ إِنَّهُ طَغَي ٭ قَالَ رَبِّ اشْرَحْ لِي صَدْرِي﴾ يك، آن هم با متنِ قبل از شرح با اجمالِ قبل از تفصيل ﴿وَيَسِّرْ لِي أَمْرِي﴾ اين دو، فاصلهٴ وجود مبارك موساي كليم و پيغمبر(عليهم الصلاة و عليهم السلام) اين است كه ذات اقدس الهي دربارهٴ پيامبر فرمود: ﴿وَنُيَسِّرُكَ لِلْيُسْرَي﴾[18] تو را من گوهري آفريدم كه به آساني كار از تو نشأت ميگيرد، اما براي موسي كار را آسان كرده است نه گوهر ذات را، بين ﴿عَمِلُوا الصَّالِحَاتِ﴾[19] با ﴿الصَّالِحِينَ﴾ خيلي فرق است ﴿عَمِلُوا الصَّالِحَاتِ﴾ يعني اينها كارهاي خوب ميكنند ممكن است يك وقت خداي ناكرده بلغزند اما ﴿الصَّالِحِينَ﴾ كه صفت مشبهه است نه اسم فاعل يعني گوهر ذاتشان صالح است لذا ذات اقدس الهي دربارهٴ ابراهيم خليل ميفرمايد: ﴿وَإِنَّهُ فِي الْآخِرَةِ لَمِنَ الصَّالِحِينَ﴾[20] كه گفتند منظور از اين صالحين اهل بيت(عليهم السلام) است[21] كه وجود مبارك ابراهيم به آنها ملحق ميشود فرق است بين اينكه كار را خدا آسان بكند سبك بكند يا گوهر ذات كسي را طوري بكند كه كارها به آساني از او صادر ميشود ﴿وَنُيَسِّرُكَ لِلْيُسْرَي﴾ با ﴿وَيَسِّرْ لِي أَمْرِي﴾ خيلي فرق است. خب، ﴿وَيَسِّرْ لِي أَمْرِي ٭ وَاحْلُلْ عُقْدَةً مِن لِسَانِي﴾ كه ﴿يَفْقَهُوا قَوْلِي﴾ خب اگر كسي آن فصاحت والا را نداشت حرف او قابل فهم هست اما اگر كسي مشكل زباني داشت حرف درست از مخرجش اَدا نشد خب اين قابل فهم براي خيليها نيست ﴿يَفْقَهُوا قَوْلِي﴾.
وزارت و معاونت حضرت هارون(عليه السلام) در ابلاغ رسالت
مطلب ديگر اينكه به تنهايي كه نميشود مشكلات مملكت را حل كرد كسي كه وِزر، سنگيني و ثِقل مملكت را تقسيم بكند بخشي از سنگيني كارهاي مملكت را به عهده بگيرد آن را ميگويند وزير كه وِزر و سنگيني و بخشي از دشواريهاي كشور را به عهده ميگيرد عرض كرد ﴿وَاجْعَل لِي وَزِيراً مِنْ أَهْلِي﴾ آن هم هارون باشد اهل من باشد در بين اهل من هم هارون باشد حالا بعد ميرسيم كه وجود مبارك پيغمبر در جريان جنگ تبوك به وجود مبارك حضرت امير(سلام الله عليهما) طبق نقل فريقين فرمود: «أنت منّي بمنزلة هارون مِن موسيٰ»[22] حالا اين بخش را خوب عنايت كنيد تا آن زيارتنامهٴ وجود مبارك وليّعصر معناي خاصّ خودش را پيدا كند ﴿وَاجْعَل لِي وَزِيراً مِنْ أَهْلِي ٭ هَارُونَ أَخِي﴾ اين هارون نه هارونِ ديگر، هاروني كه برادر من است اين را وزير من قرار بدهيد چرا، براي چه، به او هم همهٴ اين توفيقات را بده نه اينكه او را وزير من قرار بدهي كارها را به دست خود ما رها كني خير، او را هم اُزير من، هم وَزير من قرار بده وزير آن كه وِزر، سنگيني و بخشي از دشواريهاي كشور را به عهده ميگيرد، أزير كسي است كه عون، كمكِ راستين من است اين «آزَره» با «أَزري» كه ﴿اشْدُدْ بِهِ أَزْرِي﴾ «أزْر» يعني عون، كمك. در سورهٴ مباركهٴ «فتح» وقتي جريان مسلمانها را شرح ميدهد در پايان سورهٴ مباركهٴ «فتح» وقتي وجود مبارك پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) و همراهانشان وصف ميكند كه اينها را ﴿أَشِدَّاءُ عَلَي الْكُفَّارِ﴾ هستند، ﴿رُحَمَاءُ بَيْنَهُمْ﴾ هستند، ﴿تَرَاهُمْ رُكَّعاً سُجَّداً يَبْتَغُونَ فَضْلاً مِنَ اللَّهِ وَرِضْوَاناً﴾ هستند، ﴿سِيَماهُمْ﴾ سيما يعني سِمه، يعني علامت نه سيما يعني صورت وَسمه، موسوم، سِمه يعني علامت، علامت در چهرههاي اينهاست ﴿سِيَماهُمْ فِي وُجُوهِهِم مِنْ أَثَرِ السُّجُودِ ذلِكَ مَثَلُهُمْ فِي التَّوْرَاةِ وَمَثَلُهُمْ فِي الْإِنجِيلِ﴾[23] اين است ﴿كَزَرْعٍ أَخْرَجَ شَطْأَهُ فَآزَرَهُ﴾ فرمود ملّت مسلمان مانند اين خوشهٴ گندماند خوشهٴ گندم خودكفاست براي اينكه روي پاي خودش بايستد بعد از چند قدم كمرش را با يك كمربند ميبندد اين گِرههايي كه در خوشهٴ گندم است، در خوشهٴ جو است، در خوشهٴ برنج است اينها كمربندشان است اين نميگذارد كه وقتي باد زده اينها بشكنند ذات اقدس الهي به اينها آموخت كه بعد از يك مقدار رشد كردن يك كمربند محكمي ببنديد از جنس خودتان اين وقتي كه شَطيء و جوانه زد اين را ﴿أَخْرَجَ شَطْأَهُ فَآزَرَهُ﴾ «آزَرَهُ» يعني «عاونه» معاونت كرده، كمك كرده با همين گِره زدنها ﴿فَاسْتَغْلَظَ﴾[24] آن وقت غليظ و سِتبر شد روي پاي خودش ايستاد. مسلمان آن است كه كمر خودش را خودش ببندد نيازي به بيگانه نداشته باشد روي ساق خودش بايستد، روي پاي خودش بايستد و فخر نكند كه ما اين كالا را از جاي ديگر آورديم ﴿فَاسْتَوَي عَلَي سُوقِهِ﴾[25] روي ساق خودش بايستد مسلمان آن است كه روي پاي خودش بايستد. خب، غرض اين است كه اين «آزر» كه باب مفاعله است با «أزري» كه مصدر ثلاثي مجرّد است از باب معاونت و عون همين دو كلمه در قرآن كريم به كار رفته دربارهٴ «أزَرَ» لذا وجود مبارك هارون هم وزير موسي بود هم أزير موسي بود ﴿اشْدُدْ بِهِ أَزْرِي﴾ يعني معاونت و كمك را به وسيلهٴ اين زياد كن ﴿وَأَشْرِكْهُ فِي أَمْرِي﴾ او را شريك كار من قرار بده. آن امرِ رسالت را كه به من سپردي او را شريك در اين كار قرار بده يعني در وحييابي شريك من است در ابلاغ وحي هم شريك من است.
تبيين حديث منزلت
وجود مبارك هارون خب نبيّ بود وحي را ميگرفت مثل موساي كليم، وحي را ميرساند مثل موساي كليم اين ميشود شريك امر، اگر در حديث تبوك در جريان سفر تبوك طبق نقل بزرگان سنّت و بزرگان شيعه وجود مبارك پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) به حضرت امير(عليه السلام) فرمود: «أنت منّي بمنزلة هارون مِن موسي الاّ أنّه لا نبيّ بعدي»[26] يعني تمام اين اوصافي كه وجود مبارك هارونِ برادر موساي كليم داشت وجود مبارك حضرت امير دارد منهاي مسئله نبوّت خب، منهاي مسئله نبوّت فقط پيامبر ميگيرد وقتي وحي به پيامبر رسيد در مقام تشريع تنها گيرنده پيامبر است از اين به بعد دو نفر ميرسانند يك وقت است كه پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) مطلبي را فرموده حديثي را فرموده خب بعد از آن ديگر همهٴ مردم موظّفاند به ديگران ابلاغ كنند اين ديگر مخصوص حضرت امير نيست در آن حضرت وجود مبارك حضرت امير چه سِمتي پيدا كرد يعني مبلّغ از طرف پيغمبر بود بعد از اينكه پيغمبر فرموده خب همهٴ علما همهٴ مردم اين كار را دارند اگر مطلبي را پيغمبر فرموده ديگران موظّفاند كه فرمودهٴ پيغمبر را منتقل كنند چه خصيصهاي براي حضرت امير هست قبل از اينكه به مردم برسد وحي كه آمده كلّ وحي را وجود مبارك پيغمبر ميگيرد در اين محدوده وجود مبارك حضرت امير آگاه ميشود به اذن خدا، اين محدوده را دو نفر بيان ميكنند پيغمبر بفرمايد از طرف خدا ميگويد، وجود مبارك حضرت امير يافته و گفتهٴ پيغمبر را كه هنوز به دست احدي نرسيد به مردم ميرساند نه بعد از اينكه پيغمبر گفته به ديگران ميگويد اينكه ما در زيارت وجود مبارك حضرت حجّت عرض ميكنيم «السلامُ عليك يا شريك القرآن»[27] اين از لطايف بيانات نوراني سيدناالاستاد مرحوم علامه است ما ميگوييم اين شريك قرآن است يعني چه شريك قرآن است براي اينكه اهل بيت يك نورند يك، و وجود مبارك حضرت امير وقتي به منزلهٴ هارون نسبت به موسي شد يعني اين دوازده امام به منزلهٴ هارون نسبت به موسي هستند دو، هارون(سلام الله عليه) چه سِمت داشت ﴿وَأَشْرِكْهُ فِي أَمْرِي﴾ بود امر پيغمبر قرآن است، آن طبق بيان حديث منزلت[28] «شريك القرآن» است «شريك القرآن» معنايش اين نيست كه حالا قرآن مطلبي را كه فرموده اهل بيت اين فرمودهٴ قرآن را به ديگران منتقل ميكنند خب همهٴ علما اين كار را ميكنند اين احكامي كه اهل بيت ميگويند مثل آن است كه پيغمبر گفته باشد آنچه را كه ذات اقدس الهي داد فقط، فقط يعني فقط پيغمبر ميگيرد يك، دو در اين محدودهاي كه پيغمبر گرفته هنوز به دست كسي نرسيده اهل بيت آگاه ميشوند و به ديگران ميرسانند اين ميشود شريك وگرنه گفتهٴ پيغمبر را آدم به ديگران منتقل كند كه وظيفهٴ همهٴ مردم است.
وزارت و معاونت حضرت علي(عليه السلام) در ابلاغ رسالت
آنچه در خطبهٴ «قاصعه» آمده است كه وجود مبارك حضرت امير به پيغمبر(سلام الله عليهما) عرض كرد اين صدا چه صدايي است كه من ميشنوم «ما هذه الرنّة» حضرت فرمود اين نالهٴ شيطان است نالهٴ آيسانهٴ شيطان است بعد فرمود: «إِنَّكَ تَسْمَعُ مَا أَسْمَعُ وَ تَرَي مَا أَرَي إِلاَّ أَنَّكَ لَسْتَ بِنَبِيٍّ وَ لكِنَّكَ لَوَزِيرٌ»[29] همين است فرمود يا علي! آنچه را من ميشنوم تو ميشنوي، آنچه را من ميبينم تو ميبيني منتها تو پيغمبر نيستي غرض آن است كه گفتهٴ پيغمبر را اهل بيت به ديگران برسانند كه هنر نيست خب وظيفهٴ همه است قبل از اينكه به ديگران منتقل بشود يافتهٴ پيغمبر را دو گروه ابلاغ ميكنند هم اهل بيت هم خود پيغمبر لذا ميشود شريك قرآن «السلامُ عليك يا شريك القرآن»[30] را سيدناالاستاد از اين ﴿وَأَشْرِكْهُ فِي أَمْرِي﴾ در آوردند. خب، به هر تقدير وجود مبارك هارون هم وحي مييافت هم وحيِ يافته را منتقل ميكرد وجود مبارك حضرت امير آن وحيِ تشريعي را نمييابد وحي تشريعي را فقط يعني فقط پيغمبر مييابد اما بعد از يافت پيغمبر قبل از اينكه به جامعه منتقل بشود دو نفر ابلاغ ميكنند يكي اهل بيت است يكي خود پيغمبر لذا اين رواياتي كه از اهل بيت است حجّت خداست ديگر حكم دين است ديگر، منتها اينها خودشان مستقيماً نيافتند از اين چشمهاي كه به پيغمبر رسيده است باخبرند و مييابند ﴿وَأَشْرِكْهُ فِي أَمْرِي﴾.
برترين سلاح موساي كليم(عليه السلام) براي قيام عليه فرعون
خب، راز موفقيّت ما سلاح نيست ما رازمان اين است و خدا هم دستور داد كه اينچنين باشيد ﴿كَيْ نُسَبِّحَكَ كَثِيراً﴾ ما براي اينكه فراعنه را از تخت بكشيم پايين بايد سبّوح و قدّوسگوي تو باشيم يك، ﴿وَنَذْكُرَكَ كَثِيراً﴾ اين دو، اين كلمهٴ كثرت هم در تسبيح آمده هم در ذكر، در ذكر كه دارد ﴿يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا اذْكُرُوا اللَّهَ ذِكْراً كَثِيراً﴾[31] اگر ميفرمود «كَيْ نسبّحك و نَذكرك كثيرا» اين احتمال آن ميداد كه كثرت براي مجموع باشد نه براي جميع يعني مجموع تسبيح و ذكر كثير است اما براي اينكه روشن بشود براي جميع است نه براي مجموع عرض كرد ﴿نُسَبِّحَكَ كَثِيراً ٭ وَنَذْكُرَكَ كَثِيراً﴾ اينكه ما ميگوييم «نه شرقي نه غربي، جمهوري اسلامي» براي همين است اگر گفته بوديم «نه شرقي و غربي، جمهوري اسلامي» اين مجموع را نفي ميكرد نه جميع را براي اينكه جميع نفي بشود كلّ واحد، واحد نفي بشود اين كلمهٴ «نه» تكرار شده آن در منفي اين در مثبت ﴿كَيْ نُسَبِّحَكَ كَثِيراً ٭ وَنَذْكُرَكَ كَثِيراً﴾ اگر بخواهيم نظامي داشته باشيم نظام سبّوح و قدّوس است كه بخواهد موفّق باشد، كه بخواهد بماند، كه بخواهد پايدار باشد.
خب، در بخشهاي ديگر به خواست خدا خواهد آمد كه ذات اقدس الهي به وجود مبارك موسي و هارون(سلام الله عليهما) دستور داد در نام من و ياد من سستي نكنيد ﴿وَلاَ تَنِيَا فِي ذِكْرِي﴾[32] «وَنْي» يعني سستي «واني» يعني سُست ﴿وَلاَ تَنِيَا﴾ يعني وَني و سستي در خود راه ندهيد در نام من و در ياد من ﴿وَلاَ تَنِيَا فِي ذِكْرِي﴾ شما يادتان هست كه در طليعهٴ رسالت از ما خواستي گفتي ﴿كَيْ نُسَبِّحَكَ كَثِيراً ٭ وَنَذْكُرَكَ كَثِيراً﴾ در ياد من شما دو نفر استوار باشيد اگر بخواهيد به ثمر برسيد يا به ثمر برسانيد.
سرّ تقدّم تسبيح بر ذكر
خب، ﴿كَيْ نُسَبِّحَكَ كَثِيراً ٭ وَنَذْكُرَكَ كَثِيراً﴾ اين تسبيح هم قبل از ذكر است اول ما بايد «لا إله» بگوييم بعد «إلاّ الله» را شكوفا كنيم آن در بحثهاي قبلي در سورهٴ مباركهٴ «نحل» هم گذشت كه ﴿أَنِ اعْبُدُوا اللَّهَ وَاجْتَنِبُوا الطَّاغُوتَ﴾ اين ﴿أَنِ اعْبُدُوا اللَّهَ وَاجْتَنِبُوا الطَّاغُوتَ﴾[33] پيام همان «لا إله الاّ الله» است اينجا هم اول تسبيح بكنيم شرك را برداريم بگوييم «لا إله» ديگر فرعون و امثال فرعون سِمت الوهيّت ندارند بعد نام و ياد تو را بلندآوازه كنيم لذا تسبيح مقدّم بر ذكر شده است البته در مقام اثبات وگرنه در مقام ثبوت آن ذكر مقدّم است چون قبلاً به عرضتان رسيد كه «لا إله الاّ الله» دوتا قضيه نيست دوتا جمله نيست اين «إلاّ» به معني غير است يعني غير از اللهاي كه دلمايهٴ ماست فطرتپذير است همهٴ ما او را با جان قبول كردهايم خدا به ما داد، ديگران نه؛ «لا إله» غير از همين كه داريم نه اين است كه صحنه، نفس خالي است شرك و توحيد باشد ما بياييم يك قضيه سالبه به نفس بدهيم يك قضيه موجبه به نفس بدهيم بگوييم شرك باطل است توحيد حق است كه اين «إلاّ» همان استثنا باشد و بشود دو قضيه اين بيش از يك قضيه نيست يعني غير از همين اللهاي كه دلِ ما به او سپرده شده است ديگران نه، «لا إله» غير از همين كه داريم آنجا هم به همين معنا برميگردد منتها در مقام اثبات گاهي نفي مقدم است و گاهي اثبات، گفته ميشود ﴿كَيْ نُسَبِّحَكَ كَثِيراً ٭ وَنَذْكُرَكَ كَثِيراً﴾.
علت درخواست همراهي حضرت هارون(عليه السلام) در ابلاغ رسالت
بنابراين آنچه در سورهٴ مباركهٴ «قصص» آمده كه وجود مبارك موساي كليم مأموريت يافت برود عرض كرد ﴿رَبِّ إِنِّي قَتَلْتُ مِنْهُمْ نَفْساً فَأَخَافُ أَن يَقْتُلُونِ ٭ وَأَخِي هَارُونَ هُوَ أَفْصَحُ مِنِّي لِسَاناً فَأَرْسِلْهُ مَعِيَ رِدْءاً﴾ «رِديء» يعني رديف و كمك كه با «أزري» هماهنگ ميشود ﴿يُصَدِّقُنِي﴾ چنين شخصيتي وقتي حرف مرا تصديق كرد و چهرهٴ وجيه و مقبولي حرفِ مرا تصديق كرد همين حرفي كه من ميزنم به جامعه منتقل كرد باعث پيشرفت ميشود ﴿إِنِّي أَخَافُ أَن يُكَذِّبُونِ ٭ قَالَ سَنَشُدُّ عَضُدَكَ بِأَخِيكَ﴾[34] در سورهٴ مباركهٴ «زخرف» مطلب ديگري آمده فرعون در سورهٴ مباركهٴ «زخرف» از ايشان نقل شده كه آيهٴ 51 به بعد ﴿وَنَادَي فِرْعَوْنُ فِي قَوْمِهِ قَالَ يَا قَوْمِ أَلَيْسَ لِي مُلْكُ مِصْرَ﴾ چون نظام ارزشي اينها همين ثروت بود ﴿وَهذِهِ الْأَنْهَارُ تَجْرِي مِن تَحْتِي أَفَلاَ تُبْصِرُونَ ٭ أَمْ أَنَا خَيْرٌ مِنْ هذَا الَّذِي هُوَ مَهِينٌ﴾ اين يك انسان به حسب ظاهر ساده و مستضعف من بهترم يا او ﴿وَلاَ يَكَادُ يُبِينُ﴾ اين نميتواند درست حرفش را اَدا كند چيزهايي ميگويد كه ما نميفهميم نه اينكه او فصيحانه حرف نزده او گفته كه بايد الله را بپذيريد فرعون ميگفت ﴿مَا عَلِمْتُ لَكُم مِنْ إِلهٍ غَيْرِي﴾[35] منظور از پذيرش الله هم يعني دينِ او و قانون خدا بايد حاكم باشد وگرنه نه فرعون ادّعا ميكرد كه واجبالوجود است يك، نه فرعون ادّعا ميكرد كه جهان را خلق كرد دو، نه فرعون ادّعا ميكرد كه خودش و آبائش و مردم مصر را خَلق كرد سه، سخن از وجوبِ وجود نبود، سخن از خالقيّت كلّ نبود، سخن از خالقيّت انسان نبود، سخن از الوهيّت يعني مُطاعبودن بود ميگفت ﴿مَا عَلِمْتُ لَكُم مِنْ إِلهٍ غَيْرِي﴾ خودش هم گاوپرست بود وقتي درباريان فرعون به فرعون گفتند كه اگر جلوي پيشرفت موساي كليم را نگيري ﴿يَذَرَكَ وَآلِهَتَكَ﴾[36] يعني اين يعني بتهاي تو را هم از بين ميبرد خب كسي كه از نظر ديني خودش گاوپرست است ميگويد قانون مملكت بايد طبق رأي من باشد ديني كه فرعون ميگفت همين بود ﴿إِنِّي أَخَافُ أَن يُبَدِّلَ دِينَكُمْ أَوْ أَن يُظْهِرَ فِي الْأَرْضِ الْفَسَادَ﴾[37] حوزهٴ دعواي فرعون غير از اينكه قانون مملكت را من بايد بنويسم همين، وگرنه خودش بتپرست بود، گاوپرست بود نظير ساير گاوپرستها و اينكه ميگفت: ﴿إِنِّي أَخَافُ أَن يُبَدِّلَ دِينَكُمْ أَوْ أَن يُظْهِرَ فِي الْأَرْضِ الْفَسَادَ﴾ همين بود، بنابراين اينكه ميگويد: ﴿وَلاَ يَكَادُ يُبِينُ﴾ يعني حرفي ميزند كه ما نميفهميم مگر ميشود در اين مملكت قانوني غير از انديشه و انگيزهٴ فرعوني باشد اين حرفش بود آنگاه ذات اقدس الهي به موساي كليم اين گونه از معارف را مرحمت كرد فرمود آنچه را كه تويِ موساي كليم خواستي ﴿قَدْ أُوتيِتَ سُؤْلَكَ يَا مُوسَي﴾[38] هر چه خواستي گرفت ديگر مهلت نميخواهد.
پرسش:...
پاسخ: ربوبيّت است ربوبيّت معنايش همين است وگرنه خودش بتپرست بود براي اينكه درباريان فرعون به فرعون ميگفتند كه ﴿يَذَرَكَ وَآلِهَتَكَ﴾[39] نه اينكه خدايم يعني من جهان را خلق كردم يا من انسان را خلق كردم يعني قانون مملكت بايد طبق انديشهٴ من باشد همين وگرنه از نظر اعتقادات پرستش خودش هم مانند ساير وثني و صنمي در برابر گاو خضوع ميكرد
پرسش:...
پاسخ: بله ديگر، چون شريك امر قرار داد البته انبياي الهي مثل خود ائمه(عليهم السلام) آن طور كه در زيارت «جامعه كبيره» هست اينها مثل ملائكهاند در سورهٴ مباركهٴ «انبياء» دربارهٴ فرشتهها آمده است كه ملائكه كسانياند كه ﴿عِبَادٌ مُّكْرَمُونَ ٭ لاَ يَسْبِقُونَهُ بِالْقَوْلِ وَهُم بِأَمْرِهِ يَعْمَلُونَ﴾[40] همين مضموني كه در سورهٴ «انبياء» دربارهٴ ملائكه آمده در زيارت نوراني «جامعه كبيره» دربارهٴ اهل بيت آمده كه اهل بيت(عليهم السلام) بدون اذن خدا چيزي را از خدا نميخواهند[41] انبياي الهي هم با اذنِ قبلي چيزي را از ذات اقدس الهي مسئلت ميكنند با اذن خواست و ذات اقدس الهي هم فرمود آنچه خواستي گرفتي ﴿قَدْ أُوتيِتَ سُؤْلَكَ يَا مُوسَي﴾ اگر در سورهٴ «قصص» با «سين» ﴿سَنَشُدُّ عَضُدَكَ بِأَخِيكَ﴾[42] آمده است اين «سين» تسويف نيست اين «سين» تحقيق است موساي كليم عرض كرد ﴿اشْدُدْ بِهِ أَزْرِي﴾ اين هم فرمود: ﴿سَنَشُدُّ عَضُدَكَ﴾ كمك ميكنيم. خب، بنابراين با اين تجهيزات وجود مبارك موساي كليم حالا آماده ميشود مطالب ديگر ـ انشاءالله ـ براي نوبت بعد.
«و الحمد لله ربّ العالمين»
[1] . سورهٴ قصص، آيهٴ 15.
[2] . سورهٴ نازعات، آيهٴ 24.
[3] . سورهٴ قصص، آيهٴ 38.
[4] . التفسير الكبير، ج 1، ص 69.
[5] . سورهٴ حجرات، آيهٴ 12.
[6] . النهاية في غريب الحديث، ج 4، ص 114.
[7] . ر . ك: مجمع البيان، ج 7، ص 15.
[8] . سورهٴ طه، آيهٴ 36.
[9] . سورهٴ قصص، آيهٴ 34.
[10] . سورهٴ نساء، آيهٴ 63.
[11] . گلستان سعدي، باب دوم، حكايت 37.
[12] . سورهٴ بقره، آيهٴ 118.
[13] . سورهٴ هود، آيهٴ 91.
[14] . سورهٴ قصص، آيهٴ 36.
[15] . سورهٴ زخرف، آيهٴ 52.
[16] . ر . ك: مجمع البيان، ج 7، ص 15.
[17] . سورهٴ شرح، آيهٴ 1.
[18] . سورهٴ اعلي، آيهٴ 8.
[19] . سورهٴ بقره، آيهٴ 25.
[20] . سورهٴ بقره، آيهٴ 130.
[21] . ر . ك: المناقب (ابنشهرآشوب)، ج 3، ص 12.
[22] . الارشاد (شيخ مفيد)، ج 1، ص 8؛ الجمع بين الصحيحين، ج 1، ص 100.
[23] . سورهٴ فتح، ايه 29.
[24] . سورهٴ فتح، آيهٴ 29.
[25] . سورهٴ فتح، آيهٴ 29.
[26] . الارشاد (شيخ مفيد)، ج 1، ص 8؛ الجمع بين الصحيحين، ج 1، ص 100.
[27] . إقبال الاعمال، ص 712.
[28] . الارشاد (شيخ مفيد)، ج 1، ص 18.
[29] . نهجالبلاغه، خطبهٴ 192.
[30] . اقبال العمال، ص 712.
[31] . سورهٴ احزاب، آيهٴ 41.
[32] . سورهٴ طه، آيهٴ 42.
[33] . سورهٴ نحل، آيهٴ 36.
[34] . سورهٴ قصص، آيهٴ 33 ـ 35.
[35] . سورهٴ قصص، آيهٴ 38.
[36] . سورهٴ اعراف، آيهٴ 127.
[37] . سورهٴ غافر، آيهٴ 26.
[38] . سورهٴ طه، آيهٴ 36.
[39] . سورهٴ اعراف، آيهٴ 127.
[40] . سورهٴ انبياء، آيات 26 و 27.
[41] . ر . ك: من لا يحضره الفقيه، ج 2، ص 610.
[42] . سورهٴ قصص، آيهٴ 35.