17 12 2003 4871368 شناسه:

تفسیر سوره هود جلسه 2

دانلود فایل صوتی

بسم الله الرحمن الرحيم

﴿الر كِتَابٌ أُحْكِمَتْ آيَاتُهُ ثُمَّ فُصِّلَتْ مِن لَدُنْ حَكِيمٍ خَبِيرٍ (۱) أَلاَّ تَعْبُدُوا إِلَّا اللَّهَ إِنَّنِي لَكُم مِنْهُ نَذِيرٌ وَبَشِيرٌ (۲) وَأَنِ اسْتَغْفِرُوا رَبَّكُمْ ثُمَّ تُوبُوا إِلَيْهِ يُمَتِّعْكُم مَتاعاً حَسَناً إِلَي أَجَلٍ مُسَمّيً وَيُؤْتِ كُلَّ ذِي فَضْلٍ فَضْلَهُ وَإِن تَوَلَّوْا فَإِنِّي أَخَافُ عَلَيْكُمْ عَذَابَ يَوْمٍ كَبِيرٍ (۳) إِلَي اللَّهِ مَرْجِعُكُمْ وَهُوَ عَلَي كُلِّ شَيْ‏ءٍ قَدِيرٌ (٤)﴾

درباره سوره مباركه هود حديثي از وجود مبارك پيغمبر صلّي الله عليه و آله و سلم رسيده است كه «شيّبتنى هود»[1] بعد از اينكه ديدند آثار پيري در صورت مبارك حضرت ظاهر شد عرض كردند چطور پيري زودرس دامنگير شما شد فرمود سورهٴ هود مرا پير كرد در تتمه روايت چنين آمده است يا برداشت بزرگان اين است كه چون در اين سوره دعوت به استقامت شده است هم پيغمبر صلّي الله عليه و آله و سلم و هم همراهان ﴿فاستقم كما أمرت و من تاب معك﴾[2] حفظ استقامتِ خود و ملت و امت كار دشواري است پير كننده است خود حضرت بخواهد مستقيم باشد استقامت را حفظ بكند خود برايشان كاملاً مقدور است اما حفظ استقامت امت كار آساني نيست آن پير كننده است سيدنا الاستاد رضوان الله تعالي عليه دارند كه اين حديث شايد ناظر به استقامت نباشد براي اينكه جريان معاد در اين سوره مطرح است و طبق روايت هم بعضي از سوري كه در آنها آيات استقامت و امر اقامت مطرح نشد در كنارش سورهٴهود ذكر شد فرمود «شيّبتني سورةهود والواقعة والمرسلات»[3] و آن مضمون مشتركي كه بين اين سوره‌ها است جريان قيامت است معلوم مي‌شود آنچه كه پير كننده است ﴿يوما يجعل الولدان شيباً﴾[4] است مسئله معاد است ياد معاد جريان مواقف قيامت و مانند آن براي اينكه در سورهٴ حاقه در سورهٴ واقعه و مانند آن كه در كنار سوره هود قرار گرفتن از نظر «شيّبتني هود والواقعة والمرسلات»[5] در آن سور نامي از استقامت به ميان نيامده بعضي از بزرگان اهل معرفت مي‌گويند اين حديث ناظر به آن هشدار و تهديد آميز خدا است كه در اين سوره آمده است كه خداي سبحان گاهي برخي را از ساحت قدس ربوبي دور مي‌كند مي‌گويد اينها دور بشوند ﴿كما بعدت ثمود﴾ اينها را بُعد همان لعنت است در حقيقت اينها را از ساحت قدس خود طرد مي‌كند مي‌فرمايد اينها مطرود هستند و دورند ﴿كما بعدت ثمود﴾[6] مبادا انسان گرفتار سوء عاقبت بشود و از ساحت قدس الهي طرد بشود اينها پير كننده است ممكن است وجوه ديگري هم داشته باشد اما در جريان الف لام راء كه در اول اين سورهٴ مباركه آمده است يك بحثي درباره حروف مقطعه است كه اينها رمز است و معناي خاص دارد يا اشاره به سوره است يك بحث در اين است كه از نظر تركيب ادبي آيا با گذشته مربوط است يا به آينده مربوط است يعني خبر است براي مبتداي محذوف يا مبتدا است براي خبر آينده اين مباحث در همان اول سوره مباركه بقره مبسوطاً ارائه شد هم آن بخش معناي حروف مقطعه هم انسجام ادبي است كه بالاخره اگر در فضاي يك عبارتي قرار گرفت يا به گذشته مربوط است يا به آينده مربوط است يا خبر مبتداي محذوف است يا مبتدا براي خبر آينده است بالاخره بايد از نظر تركيب به يك جايي مرتبط باشد اين دو مقام بحث در آنجا ارائه شد مطلب بعدي آن است كه وجوه فراواني براي اِحكام و تفصيل ذكر شده است پنج وجهش را امين الاسلام رضوان الله تعالي عليه در مجمع ذكر فرمود كه لابد مطالعه كرديد كه بخشي از آنها اجمالاً در بحث ديروز اشاره شده است كه ﴿كتاب أحكمت آياته﴾[7] يعني محكم است منزه از نسخ است بعد مفصلاً بيان شده است يا اِحكام ناظر به متن است بقيه شرح‌اند يا ناظر به اجمال است بقيه تفصيل هستند يا ناظر به اصول است بقيه فروعند اينها وجوه پنجگانه‌اي است كه ايشان ذكر فرمودند و وجوه ديگري هم هست لكن آن عنصر محوري آن است كه اين ثمّ ثم‌ي زماني محض نيست مطلق تاخير را مي‌رساند خواه زماني خواه زمينه‌اي خواه مربوط به ترتيب عرضي خواه مربوط به ترتيب طولي از اينكه فرمود اين از لدن حكيم خبير آمده است معلوم مي‌شود آن مرحله بالا محكم است مرحله‌هاي پايين مفصل گرچه اين مفصّل هم متقن است و محكم است و سراسرش محكم است اصلاً قرآن كتاب حكيم است ﴿يس ٭ و القرآن الحكيم﴾[8] يك كتابي كه محكم است اصولش محكم است فروعش محكم است متنش محكم است شرحش محكم است اين‌چنين نيست كه در گوشه‌اي از زواياي اين كتاب غير حكمت و غير اِحكام راه داشته باشد كتاب اصولاً حكيم است همهٴ محتوايش لفظش حكيم است معنايش حكيم و محكم است لكن اين همان طوري كه در بحث ديروز ملاحظه فرموديد نزولش به نحو انداختن نيست به نحو آويختن است آن طوري كه طناب را نازل مي‌كنند نه آن طوري كه باران را نازل مي‌كنند اگر فرمودند ﴿واعتصموا بحبل الله جميعاً و لا تفرقوا﴾[9] براي اينكه اين طناب آويخته است طناب اگر آويخته است از بالا به پايين آويخته است به يك سقف مستحكمي بسته است وگرنه طناب مفتول يا غير مفتول توي يك گوشه‌اي افتاده باشد اين مشكل خودش را حل نمي‌كند كسي بايد اين طناب را نگه دارد كه مزاحم ديگري نشود طناب افتادهٴ جايي مثل قطرات باران نيست كه بالاخره نافعه باشد گرفتن چنين طنابي آدم را نجات نمي‌دهد طنابي كه به سقف بسته است به بالا بسته است مبتلايان به چاه طبيعت را نجات مي‌دهد فرمود اين طناب را بگيريد و بالا بياييد از اينجا بحث منازل قرآن را گروهي از اهل تفسير و كساني كه يك مقدراي بيشتر در خدمت قرآن كريم بودند و هستند مطرح مي‌كنند منازل قرآن بين راههاي قرآن كه از بالا به پايين آمده چند تا است همان‌طوري كه منازل السائرين را مشخص كردند آنهايي كه اهل سير و سلوك هستند از پايين به بالا مي‌روند بالاخره صد منزل است هر منزلي هم به مقاطع مختلف تقسيم مي‌شود حالا اين صد منزل را اينها شناسايي كردند بالاخره از پايين به بالا مي‌رود اول از كجا شروع بكند اينها منازل سائرين است تا بالاخره كسي برسد به آن جايگاه خاصي كه توفيق آن را دارد

سؤال: جواب: بله اين هم يكي از وجوه پنجگانه‌اي است كه مرحوم امين الاسلام دارند اين منازل القرآن كه مثلاً اول در قلم است بعد در لوح محفوظ است بعد در لوح محو و اثبات هستند اينها هي تنزل مي‌كنند تنزل مي‌كنند تا به مقام لفظ و عالم لفظ مي‌رسند آنجا كه هستند سخن از لفظ و قرار داد نيست آنجا يك جايي نيست كه مثلاً عبري و عربي و امثال ذلك راه داشته باشد اينجا كه مي‌آيند عبري مي‌شود عربي مي‌شود و مانند آن در اين دامنه كه سخن از ادبيات است براي هر قومي يك ادبيات مخصوصي است كه براي قوم ديگر اينها همه‌اش مهمل است يعني اگر كسي مثلا تلاش و كوشش كند هفتاد معناي عين را ياد بگيرد و حفظ بكند اين يك اديب مقطعي است براي يك اقليم خاصي يعني در اينجا ادبياتش خوب است اما وقتي با زبان ديگر بخواهد حرف بزند اصلاً اين كلمه مهمل است معنا ندارد چه رسد به هفتاد معنا اين حقيقت كه نيست اين قرار داد است اين عين و ياد و نون را اينها وضع كردند براي اين معاني گوناگون بنابراين اينها مقطعي است زماني است زميني است اقليمي است نژادي است بومي است در اين محدوده است چون عناوين اعتباري است آنچه را كه براي ما محترم است و معنا دارد در يك عدهٴ ديگر مهمل است و بالعكس اما وقتي كه رفتيم در سطح معنا نه در سطح لفظ آنجا ديگر سخن از تازي و پارسي نيست نمي‌شود گفت اين عربي است يا فارسي است آن مقطع مقطع لفظ نيست آن قدر پايين مي‌آيد پايين مي‌آيد تا به لفظ برسد كه ماها بفهميم اگر به لفظ نرسد كه هيچ كس قرآن نمي‌فهمد آنها كه اهل معراج هستند بالاتر كه هستند بله قرآن را مي‌فهمند اما آنها كه مثل ماها در عالم طبيعت هستند تا يك لفظي نباشد تا يك خبري نباشد تا يك جمله‌اي نباشد از قرآن كسي خبري ندارند پس نازلترين مرتبه اين منازل قرآن كريم همين ادبيات است همين عربي مبين است اين در نازل‌ترين مرتبه‌اش معجزه است فضلاً از مراتب عالي ديگر از اين پايين تر خبري نيست يعني از عالم اعتبار و لفظ و ادبيات پايين‌تر مي‌شود عدم اين يك صف النعال است به اصطلاح آن كفش كن را مي‌گويند صف النعال آدم وقتي كه وارد يك مجلسي مي‌شود كفشهايش را دم در مي‌كَند بعد وارد مي‌شود آنجا كه نعل‌ها و كفشها را جمع مي‌كنند آن كفشها صف بسته است آن را مي‌گويند صف النعال ديگر از آن پايين تر جايي نيست عالم طبيعت صف النعال عالم هستي است كه از اين پايين تر ديگر عدم است اينجا جاي ادبيات است اينجا جاي عربي و عبري و امثال ذلك است قرآن كريم در اينجا معجزه است چه رسد به مراحل بالا اينجاش را كسي نمي‌تواند مثلش را بياورد چه رسد به مراحل بعدي كساني مي‌توانند منازل قرآن كريم را ادراك كنند كه اهل آن منازل السائرين باشند چون آنها اگر بخواهند سير بكنند از پايين به بالا راهي جز صراط مستقيم نيست و صراط مستقيم هم جز قرآن و عترت چيز ديگري نيست بايد بالاخره از اين راه عبور بكنند يعني اولين مقطعش اين است كه اين الفاظ را فهمد معاني‌اش را بفهمد الفاظش را ياد بگيرد معاني‌اش را بفهمد معتقد شود متخلق شوند عمل بكنند حفظ بكنند از همين راه بالا بروند اين مي‌شود منازل قرآن و كسي كه داراي اين دو شرط ركني است مي‌تواند در خدمت قرآن باشد قرآن ﴿أحكمت آياته﴾ يك ﴿ثم فصلت﴾ اين دو و آن اِحكام و اين تفصيل هم از ﴿لدن حكيم خبير﴾[10] است سه اگر آن حكيم خبير كسي را حكمت داد و فصل خطاب داد او مي‌تواند از ﴿أحكمت﴾ طرفي ببندد و از ﴿فصلّت﴾ بهره مند شود در سورهٴ مباركهٴ ص آيه بيست در جريان حضرت داوود و امثال داوود مي‌فرمايد به اينكه ﴿والطير محشورة كل له اوّاب ٭ وشددنا ملكه و آتيناه الحكمة و فصل الخطاب﴾[11] آن كه از حكمت برخودار است مي‌تواند از ﴿أحكمت آياته﴾ متنعم شود آنكه از فصل الخطاب متنعم است مي‌تواند از ﴿فصّلت﴾ بهره ببرد كه بالاترين مرتبه‌اش را اهل بيت عليهم السلام دارند و هر كسي به اندازه خود از حكمت الهي برخوردار بود و از فصل الخطاب متنعم بود مي‌تواند در خدمت قرآن كريم باشد حكمت را هم ذات اقدس اله به منازل و مراتب و معارج و درجات تقسيم كرده است آن مرحله نازله‌اش را به افراد عادي هم عطا مي‌كند كه ﴿يؤتي الحكمة من يشاء و من يؤت الحكمة فقد أوتي خيراً كثيراً﴾[12] اين‌چنين نيست كه مخصوص انبيا و اوليا باشد آن قله‌اش مال آنها است آن دامنه‌اش مال شاگردان آنهاست در نوبتهاي قبل هم ملاحظه فرموديد كه حكمت در كتاب و سنت به معناي فلسفه و كلام نيست چه اينكه فقه در كتاب و سنت به معناي فقه در برابر فلسفه و كلام نيست فقه در كتاب و سنت شامل حكمت و فلسفه و كلام و فقه مصطلح مي‌شود حكمت اصطلاح قرآن كريم هم شامل فقه و حكمت و كلام مي‌شود اين ﴿لينفقهوا في الدين ولينذروا قومهم إذا رجعوا إليهم﴾[13] شامل اصول و فروع دين هر دو خواهد شد اين ﴿و من يؤت الحكمة﴾[14] اخلاق حكمت است فقه حكمت است آداب و سنن الهي حكمت است همه اينها حكمت است حكمت هم حكمت است كلام هم حكمت است آنچه كه به دين برمي‌گردد اعم از اصول و فروع هم حكمت است و هم فقه كسي كه بخواهد از ﴿أحكمت آياته﴾[15] بهره ببرد بايد از حكمت الهي برخوردار باشد حالا يا فقه است يا حكمت است يا كلام كسي بخواهد از مقام فصلت آياته متنعم باشد بايد از فصل الخطاب بهره‌اي داشته باشد اين فصل الخطاب هم آن حرف نهايي است و هم آن كسي كه بتواند فرق بين حق و باطل داشته باشد خطاب او فارق بين حق و باطل است اين فصل الخطاب مي‌تواند همراه باشد با آن فرقاني كه در سورهٴ مباركهٴ انفال بيان شده كه ﴿ان تتقوا الله يجعل لكم فرقاناً﴾[16] آن نوري كه شما با آن نور بتوانيد بين حق و باطل فرق بگذاريد آن نور را خدا به شما عطا مي‌كند در بحثهاي پارسال يا پريسال بود اين رواياتي كه مرحوم شيخ حر عاملي رضوان الله تعالي عليه در كتاب شريف وسايل نقل كرده است كه قاضي بالاخره همه مطالب را از مدعي يا منكر يا از بينه نمي‌شوند و از قسم هم استنباط نمي‌كند يك كتاب نانوشته قاضي دارد كه آن قلب او است در آن روايات وابثه است كه به حضرت رسول صل الله عليه و آله و سلم عرض مي‌كند كه بالاخره در محاكم قضايي گاهي انسان اشتباه مي‌كند چكار بكند كه بفهمد حق با كيست؟ فرمود خوب بررسي كن بعد به دلت مراجعه بكن ببين كدام طرف مايل است و حق را در كدام طرف مي‌بيند خب اين يك قلب شفافي مي‌طلبد اگر قبلاً آدم پيش فرض داشته باشد به او علاقه داشته باشد با كسي قرار داشته باشد كه چنين قلبي راستگو نيست فصل الخطاب نيست فرمود قلب مؤمن اين‌چنين است آن روايت كه دارد «اتقوا فراسة المؤمن فإنّه ينظر بنور الله»[17] هم از همين قبيل است اين قلب را اگر ما صاف نگه داريم آلوده نكنيم اين فتواي خوبي مي‌دهد فرمود ببين قلبت چه فتوا مي‌دهد «و إن افتاك الناس»[18] ممكن است ديگران جور ديگر بگويند ولي بالاخره از درونت مي‌تواني بفهمي كه حق با كيست اين همان فصل الخطاب است اين همان ﴿ان تتقوا الله يجعل لكم فرقاناً﴾[19] خيلي از موارد است كه انسان روي همان آن فرقان الهي به يك سمت نظر مي‌دهد بعد از ده سال يا بيست سال مي‌فهمند كه بله حق با او بود فرمود ﴿ان تتقوا الله يجعل لكم فرقاناً﴾ اين راه اخلاقي مي‌شود فرقان مي‌شود فصل الخطاب و مانند آن. قرآن هم چنين كتابي است مطلب ديگر آن است كه

سوال: جواب: بله ديگر اول به آن سبك بود حالا با بينه و قسم و امثال ذلك مشكل حل نشد تعارض بينتين بود نشد راه را نفهميد بالاخره اين‌قدر مبهم بود مجمل بود قسمهاي دو طرف بينه‌هاي دو طرف تعارض بينتين تعارض ادله تعارض شهود يك انباري از مجهولات براي قاضي فراهم كردند بالاخره يك راهي دارند كه انسان موضوع را بفهمد حكم كه نيست اين امر الناس است اين موضوع است بالاخره. حكم خدا معلوم است هر كدام از اينها موضوعاتش مشخص شود حكمش روشن است اين قاضي محترم در تشخيص موضوع مشكل دارند فرمود اين را مي‌تواني از دلت بپرسي احكام مشخص است و اينها هم در اثر تعارض شهود تعارض ادله ديگر اين متحير است.

سؤال: جواب: خوب اينها مراتبي از كلي است البته فروع فراواني دارد غرض آن است كه اين حبل است و آويخته است و انسان از عربي مبين تا علي حكيم همه‌اش قرآن است اين كتاب نوراني معاني الاخبار مرحوم صدوق رضوان الله تعالي عليه را مانوس باشيد اين خيلي كتاب لطيفي است در اين كتاب راه اجتهاد در معارف فقهي، اخلاقي حكمت و كلام را به آدم ياد مي‌دهد اين اصلي را كه فرمودند «علينا إلقاء الأصول و عليكم التفريع»[20] اين تنها اختصاص به مسائل فقهي و فرعي ندارد در تفسير همين‌طور است در حكمت و كلام همين طور است در ادبيات همين‌طور است در تاريخ همين‌طور است در سياست همين طور است فرمود ما خطوط كلي را مي‌گوييم بعد شما مجتهد شويد تفريع كردن استفراغ وسع كردن رد فرع به اصل كردن اشراف اصل را نسبت به فروع رعايت كردن اين كار مجتهد است در هر رشته‌اي كه شما مجتهد باشيد مي‌توانيد به اين دستور نوراني كه «علينا إلقاء الأصول و عليكم التفريع» عمل بكنيد در تفاسير اين‌طور است در رده هاي و رگه‌هاي باطن شناسي هم همين‌طور است باطن قرآن هم يك حسابي دارد ديگر اين‌طور نيست كه هر كسي خواسته باشد بگويد من اين را از باطن قرآن استفاده كردم ظاهر قرآن متشابهاتي دارد محكماتي دارد اين متشابهات بايد در دامن محكمات حل شود باطن اين‌چنين است باطنِ باطن اين چنين است همهٴ مراحل بواطن و منازل قرآن يك اصلي دارد كه سايه افكن است بقيه بايد زير مجموعه اين اصول حل شوند و آن روايت اين است كه مرحوم صدوق رضوان الله تعالي عليه نقل كرده كسي از وجود مبارك امام صادق سلام الله عليه سؤال كرد چرا به پيغمبر صلّي الله عليه و آله و سلّم مي‌گويند ابوالقاسم حضرت فرمود بالاخره يك پسر داشت به نام قاسم چون پدر قاسم بود از آن جهت مي‌گفتند ابوالقاسم عرض كرد اينها را مي‌دانم زدنى بياناً يعني بازتر بيان كنيد چون كنيه اينها اسماي اينها همه حساب شده است حالا نگاه كنيد هيچ كس از ابوالقاسم اين معنا را مي‌فهمد وجود مبارك حضرت دارد تبيين مي‌كند كه سرّ اينكه پيغمبر صل الله عليه و آله و سلم را مي‌گفتند ابوالقاسم اين است  اين مطلبي را كه حضرت در آن روايت فرمودند دوسه تا مقدمه مي‌خواهد كه البته مبادي از همين اين يك جمله كوتاه حضرت استنباط مي‌شود فرمود مگر نه آن است كه علي بن ابي طالب شاگرد پيغمبر است براي اينكه اين علوم را به وسيله وحي از پيغمبر ياد گرفت خودش كه مستقيماً اين وحي تشريعي بر حضرت نازل نمي‌شد عرض كرد بله علي بن ابي‌طالب شاگرد ايشان بود فرمود نه آن است كه هر معلمي نسبت به متعلم سمت ابوت دارد و هر متعلمي نسبت به معلم نسبت بنوت و فرزندي دارد عرض كرد بله فرمود پس بنابراين علي فرزند پيغمبر است و پيغمبر پدر علي بن ابي‌طالب است بعد فرمود مگر نه آن است كه علي قسيم الجنة و النار است عرض كرد بله فرمود پس پيغمبر ابوالقاسم است خوب اين معناي لطيف را كه نمي‌شود از ابوالقاسم بودن پيغمبر استفاده كرد اينها ياد دادن كيفيت ارجاع باطن اشياء است به يكديگر تأويل هم يك حسابي دارد اين‌چنين نيست كه كسي بگويد ما از تأويل قرآن استفاده كرديم از باطن قرآن استفاده كرديم اينها راه نشان مي‌دهند كليد نشان مي‌دهند كه اگر وجود مبارك پيغمبر صلّي الله عليه و آله و سلم را مي‌گفتند ابوالقاسم چون پدر قسيم الجنة و النار است اينكه به ذهن كسي نمي‌آيد كه اگر اين را غير امام فرموده باشد مي‌گويند اينها افسانه است اما كسي كه كليد غيب را ذات اقدس اله به اينها نشان داده است اينها حرفشان مي‌شود حجت اينها اصول را به ما مي‌گويند تا ما در همين زمينه ترقي كنيم «اقرء وارق»[21] بريم بالا قرآن هم همين‌طور است آيات قرآن هم همين‌طور است در خيلي از روايات كه مثلاً بر خودشان تطبيق كردند اين از سنخ معاذ الله تأويل گزافي و امثال ذلك نيست اگر ما باطن قرآن را همچنين سير بكنيم مي‌بينيم برابر آن اين‌چنين خواهد بود يعني قرآن قبل از اينكه به اين عالم بيايد بالاخره بر قلب آمده

مطلب ديگر آن است كه ذات اقدس اله به ما فرمود ما شما را براي چه خلق كرديم بعد فرمود ما براي هر منظوري كه شما خلق شديد قرآن را براي همان منظور نازل كرديم خب انسان براي چه چيزي خلق شده انسان طبق بخش پاياني سورهٴ مباركهٴ ذاريات و آخرين آيهٴ سورهٴ طلاق براي عبادت و معرفت خلق شده آخرين آيهٴ سورهٴ طلاق اين است كه ما جهان را آفريديم تا شما عالم شويد ﴿الله الذي خلق سبع سمٰوات و من الأرض مثلهنّ يتنزّل الأمر بينهنّ لتعلموا أنّ الله علي كل شيء قدير و أنّ الله قد أحاط بكل شيء علماً﴾[22] ما براي اينكه شما عليم بشويد در توحيد علم را مخصوص خدا بدانيد در توحيد قدرت را مخصوص خدا بدانيد بداني خدا عليم مطلق است بدانيد خداي قدير مطلق است شما را خلق كرديم اين نظام براي معرفت شما خلق شده است اين بخش علمي است آن بخش عملي هم كه آيهٴ معروف سورهٴ ذاريات است كه ﴿ما خلقت الجن و الإنس إلاّ ليعبدون﴾[23] البته اين يك معناي لطيفتري داشت در بحثهاي سالهاي قبل شايد مطرح شد كه آيه توحيد معبود را و توحيد عبادت را به تنهايي نمي‌فهماند معناي آيه اين نيست كه شما فقط بايد خدا را عبادت كنيد معناي آيه اين نيست آيه اگر اين بود كه خلقت الجن والانس ليعبدون يعني فقط بايد خدا را عبادت كنيد آيه دوتا فقط دارد نه يك فقط آيه دوتا حصر دارد نه يك حصر چون آيه دوتا جمله است دوتا قضيه است نه يك قضيه يك قضيه موجبه است يك قضيه سالبه مفاد اين دوتا قضيه اين است كه نه تنها فقط بايد خدا را عبادت كنيم يك فقط ديگر هم دارد كه شما فقط بايد عبادت بكنيد نفرمود «خلقت الجن و الانس ليعبدون» فرمود ﴿و ما خلقت الجن و الانس الا ليعبدون﴾ يعني جز براي اين كار خلق نشدند اصلاً. پس اگر كسي اهل لهو و لعب بود تمام نمازهايش را مي‌خواند تمام روزه هايش را هم مي‌گيرد مكه هم كه هست مي‌رود ولي بازي هم مي‌كند زياد اهل لهو و لعب هم هست گئده و قعده و اينها هم كم ندارد ماشاء الله اين به آيه عمل نكرده درسش را مي‌خواند تمام واجبهايش را انجام مي‌دهد از همه محرمات پرهيز مي‌كند ولي الي ما شاء الله گئده هاي او هم محفوظ است اين شخص به آيه عمل نكرده براي اينكه آيه نمي‌گويد من شما را براي عبادت خلق كردم تا ايشان بگويد من همه واجبات را انجام دادم آيه دوتا فقط دارد فقط بايد خدا را عبادت كنيد يك، فقط بايد عبادت كنيد دو، يعني آن كارهايتان هم بايد صبغهٴ ديني داشته باشد خب بازي هم حدي دارد ديگر يك وقتي آدم يك ساعت بازي مي‌كند «قوّ علي خدمتك جوارحى»[24] مي‌شود بله به مقصد رسيده است اما همه ش بازي همه‌اش بعد از واجبات گئده و خنده اين به آيه عمل نكرده اين فقط به يك توحيد عمل كرده به يك فقط عمل كرده بقيه را تلف كرده به هر تقدير آيه هدف ما را فرمود فقط بايد عبادت كنيد يك، آن هم فقط خدا را بايد عبادت كنيد دو، آدم غذا مي‌خورد عبادت است مي‌خوابد عبادت است خوابيدن او حساب شده است غذا خوردنش هم  حساب شده است بازي كردن عبادت است بچه‌ها را به بازي گرفتن عبادت است فرمود وقتي وارد منزل شديد اول دختر بچه‌ها را بغل كنيد و ببوسيد اين عبادت است چون دين گفته اينها را نوازش كنيد اينها را عاطفي به بار بياوريد اينها را محبت كنيد خب اين نه براي اينكه بچه او است براي اينكه به او دستور دادند كه اينها را خوب تربيت كنيد راهش هم اين است كه اين كوچك تر است و دختر است خب اينها را گفتند يا نگفتند حالا اينها را گفتند يا نگفتند وقتي كفش مي‌پوشي چه بگو وقتي درآمدي چه بگو وقتي وارد منزل مي‌شوي چه بگو وارد مسجد مي‌شوي چه بگو از مسجد بيرون مي‌روي چه بگو وارد بازار شدي چه بگو از بازار خارج مي‌شوي چه بگو درخت ديدي چه بگو بيابان رو ديدي چه بگو همه را گفتند يا نگفتند آن وقت سراسر اين شهر موحدانه زندگي مي‌كند نه فريب كسي را مي‌خورد نه به كسي فريب مي‌دهد اين به دوتا فقط عمل كرده آيه در اين بخشش به آن قسمتهاي علمي مي‌پردازد يك به آن توحيد مي‌پردازد دو اما به آن فقط كمرنگ اينجا اشاره مي‌كند پر رنگش در جاي ديگر

سؤال: جواب: خوب وجود مبارك پيغمبر صلّي الله عليه و آله و سلّم هم مظهر رفيع الدرجات ذو العرش است آنجايي كه ﴿دني فتدلي﴾[25] است يك مرحله است آنجايي كه در لوح محفوظ است يك مرحله است لوح محو و اثبات است يك مرحله است آنجايي كه به عربي مبين است ﴿يأكل الطعام و يمشي في الأسواق﴾[26] هم يك مرحله است قرآن كريم از آن مبدأ آغازين كه شروع مي‌شود در برخي از مراحل است كه بلاواسطه به ذات مقدس پيغمبر صلّي الله عليه و آله و سلم مي‌گويد هيچ واسطه‌اي بين پيغمبر ذات اقدس اله در تلقي وحي نيست جبرييل سلام الله عليه كه مانند آن از فرشته‌ها آنها مأموريتشان بر اساس ﴿وما منا إلاّ له مقام معلوم﴾[27] از مراحل وسطي شروع مي‌شود آن مراحل عاليه را بلاواسطه مي‌گيرد ﴿وما كان لبشر أن يكلمه الله إلاّ وحياً أو من وراء حجاب أو يرسل رسولاً﴾[28] وجود مبارك پيغمبر هر سه قسم را دارا بود آن قسمتي كه وحي بود بلاواسطه بود آن قسمت هم داشت كه مي‌گويند آيات پاياني سورهٴ بقره اين‌طور است كه مشافهةً تلقي كرده است مرحوم صدوق رضوان الله تعالي عليه در كتاب شريف توحيديشان از زراره نقل مي‌كند كه زراره از وجود مبارك امام صادق سلام الله عليه سؤال كرد كه گفتند يك غشيه‌اي مدهوشي و نه بيهوشي يك غشيه‌اي يك مدهوشي عارض پيغمبر صل الله عليه و آله و سلم مي‌شد هنگام نزول وحي «الغشية التي كانت تصيب رسول الله صلّي الله عليه و آله و سلم»[29] آن چه مدهوشي‌ اي بود فرمود وحي دو قسم است يك سلسه وحي مراحلي بود كه فرشتگان الهي مي‌آوردند يك سلسله وحي‌هايي بود كه بين پيغمبر صلّي الله عليه و آله و سلم و ذات اقدس اله هيچ واسطه‌اي نبود «ذاك لذا لم يكن بينه و بين الله أحد ذاك اذا تجلي الله له قال ثم»[30] فرمود آن وقتي كه بلا واسطه وحي را مي‌گرفت آن وقت يك چنين حالتي داشت آن يك مرحله است مراحل ديگر را كه ﴿نزل به الروح الامين ٭ علي قلبك﴾[31] آن هم يك مرحلهٴ ديگر است ولي منظور آن است كه كساني كه به آن مراحل راه نيافتند قرآن را مي‌خوانند ولي به عمق قرآن تا آن مرحله نمي‌رسند به محضر پيغمبر كه مفسر قرآن است ﴿أنزلنا إليك الذكر لتبيّن للناس ما نزل إليهم﴾[32] تو بايد تبيين كني و تفسير كني باز هم حرف پيغمبر را نمي‌فهمند مرحوم كليني رضوان الله تعالي عليه در همان كتاب اصول كافي نقل كرده كه وجود مبارك پيغمبر در تمام مدت عمر با هيچ كس به اندازه فهم خودش حرف نزد «ما كلّم رسول الله صلّي الله عليه و آله و سلم العباد بكنه عقله قط»[33] كي بود بفهمد؟ هيچ كس نبود كه حضرت به اندازه كنه عقلش با آنها حرف بزند مرحوم صدر المتألهين در شرح اصول كافي در شرح اين حديث مي‌فرمايد آري اهل بيت مستثني هستند چون بيگانه نيستند بعد از مرحوم ملا صدرا مرحوم مجلسي و ديگران هم آمدند اهل بيت را استثنا كردند كه اگر وجود مبارك با به اندازه كنه عقلش با  اهل بيت حرف مي‌زد اينها كاملاً مي‌فهميدند و با اينها گفته و اينها هم كاملاً فهميدند وگرنه براي توده مردم نه اينكه حضرت نگفت ما كلم رسول الله معنايش اين نيست كه نگفت چون قرآن فرمود ﴿وما هو علي الغيب بضنين﴾[34] آن ضنّت نورزيد بخل ندارد كه بعضي چيزها را بگويد بعضي چيزها را نگويد همه چيز را مي‌گويد اما مردم نمي‌فهمند نظير همين ابولقاسمي كه توجيه كردند اين‌طور نيست كه نگويد خب اين قرآن همه‌اش را گفته ديگر اما حضرت فرمود «إنّما يعرف القرآن من خوطب به»[35] وجود مبارك حضرت امير فرمود به اينكه در قرآن اخبار گذشته هست اخبار آينده هست جريان لوط هست «فاستنطقوه و لن ينطق … فلو سألتموني عنه لعلّمتكم» اخبار گذشته در آن هست اخبار آينده در آن هست شما اگر هنر داريد استنطاق كنيد سوال كنيد از قرآن جواب بگيريد او با شما حرف نمي‌زند من گزارشگر قرآن هستم من مي‌دانم او چه چيزي مي‌گويد و شاهد هم مي‌آورم بعد به شما خبر مي‌دهد «فلو سألتموني عنه لعلّمتكم»[36]

بنابراين اين منازلي كه براي قرآن كريم ذكر مي‌شود فراوان است خطوط كلي اين منازل البته مشخص است اما خطوط جزئي و فرعي فراواني كه دارد مشخص نيست در اين آيه به آن دو هدف عنصري اشاره شده است يعني فرمود به اينكه ﴿الر كتاب أحكمت آياته ثم فصّلت من لدن حكيم خبير ٭ ألاّ تعبدوا إلاّ الله إنّني لكم منه نذير و بشير ٭ و أن استغفروا ربكم ثم توبوا إليه يمتّعكم متاعاً حسناً إلي أجل مسمّي و يؤت كل ذي فضل فضله و إن تولّوا فإنّي أخاف عليكم عذاب يوم كبير ٭ الي الله مرجعكم و هو علي كل شيء قدير﴾[37] اينها را به ما ياد مي‌دهد قدرت مطلقه الهي است مرجعيت مطلقه الهي است معبود بودن مطلق الهي است هم دارد ياد مي‌دهد هم وظيفه ما را مشخص مي‌كند بنابراين اين با آن دو عنصر محوري هماهنگ است.

و الحمد لله رب العالمين

 

[1]  ـ وسائل الشيعه؛ ج 6، ص 172.

[2]  ـ سوره هود، آيه 112.

[3]  ـ وسائل الشيعه، ج 6، ص 172.

[4]  ـ سوره مزمل، آيه 17.

[5]  ـ وسائل الشيعه، ج 6، ص 172.

[6]  ـ سوره هود، آيه 95.

[7]  ـ سوره هود، آيه 1.

[8]  ـ سوره يس، آيات 1 ـ 2.

[9]  ـ سورهٴ آل عمران، آيهٴ 103.

[10]  ـ سوره هود، آيه 1.

[11]  ـ سوره ص، آيات 19 ـ 20..

[12]  ـ سوره بقره، آيه 269.

[13]  ـ سوره توبه، آيه 122.

[14]  ـ سوره بقره، آيه 269.

[15]  ـ سوره هود، آيه 1.

[16]  ـ سوره انفال، آيه 29.

[17]  ـ كافي، ج 1، ص 218.

[18]  ـ وسائل الشيعه، ج 27، ص 166.

[19]  ـ سوره انفال، آيه 29.

[20]  ـ وسائل الشيعه، ج 27، ص 62.

[21]  ـ كافي، ج 2، ص 606.

[22]  ـ سورهٴ طلاق، آيهٴ 12.

[23]  ـ سوره ذاريات، آيه 56.

[24]  ـ الاقبال، ص 709.

[25]  ـ سوره نجم، آيه 8.

[26]  ـ سوره فرقان، آيه 7.

[27]  ـ سوره صافات، آيه 164.

[28]  ـ سوره شوري، آيه 51.

[29]  ـ التوحيد، ص 115.

[30]  ـ التوحيد، ص 115.

[31]  ـ سورهٴ شعراء، آيات 192 ـ 193.

[32]  ـ سوره نمل، آيه 44.

[33]  ـ كافي، ج 1، ص 23.

[34]  ـ سوره تكوير، آيه 24.

[35]  ـ كافي، ج 8، ص 312.

[36]  ـ كافي، ج 1، ص 60.

[37]  ـ سوره هود، آيات 1 ـ 4.

 


دروس آیت الله العظمی جوادی آملی
  • تفسیر
  • فقه
  • اخلاق