اعوذ بالله من الشيطان الرجيم
بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ
﴿اللّهُ لاَ إِلهَ إِلاَّ هُوَ الحَيُّ القَيُّومُ لاَ تَأْخُذُهُ سِنَةٌ وَلاَ نَوْمٌ لَهُ مَا فِي السَّمَاوَاتِ وَمَا فِي الأَرْضِ مَن ذَا الَّذِي يَشْفَعُ عِنْدَهُ إِلاَّ بِإِذْنِهِ يَعْلَمُ مَا بَيْنَ أَيْدِيهِمْ وَمَا خَلْفَهُمْ وَلاَ يُحِيطُونَ بِشَيْءٍ مِنْ عِلْمِهِ إِلاَّ بِمَا شَاءَ وَسِعَ كُرْسِيُّهُ السَّمَاوَاتِ وَالأَرْضَ وَلاَ يَؤُودُهُ حِفْظُهُمَا وَهُوَ العَلِيُّ العَظِيمُ (255)﴾
منزّه بودن خدا از مقرّي به نام عرش و كرسي
بعد از بيان حيات الهي و قيومت الهي و همچنين اعتلا و عظمت الهي، آنگاه مسئله كرسي و عرش و امثال ذلك حل خواهد شد كه هرگز جسمي به نام عرش يا كرسي در كار نيست كه مقر ذات اقدس الهي باشد، چون هر چيزي كه در عالم فرض بشود مخلوق خداست كه فرمود: ﴿اللَّهُ خَالِقُ كُلِّ شَيْءٍ﴾[1] اگر چيزي مصداق شيء است سابقه عدم دارد و مخلوق خداي سبحان است كه ﴿اللَّهُ خَالِقُ كُلِّ شَيْءٍ﴾ اين راجع به كان تامه اشياء. بعد از خلقت نيازي به پرورش دارند كه آنها را به كمالشان برساند نگهداري كند كه اين كان ناقصه اشياء است، از اينها هم ذات اقدس الهي به عنوان ﴿الحَمْدُ لِلّهِ رَبِّ العالَمِينَ﴾[2] ياد كرده است، هرچيزي جزء عوالم باشد در تحت تدبير خداست و خداي سبحان رب و مدبر آنهاست و درباره جريان عرش هم بالصراحه فرمود: ﴿وَ رَبُّ العَرْشِ﴾؛[3] خدا مدبر عرش است پس عرش به هر معنايي كه باشد هم مخلوق خداست هم در تحت تدبير خدا. از اينجا معلوم ميشود ذات اقدس الهي منزه از عرش است و مبراي از كرسي است كه زير پوشش عرش قرار ميگيرد اين ﴿ربِّ العرش﴾ در حواميم آمده است كه خدا رب السماوات است و رب ارض است و رب عرش عظيم[4]. اگر چنانچه آياتي به اين صورت آمده است كه ﴿اسْتَوَي عَلَي العَرْشِ﴾[5] ﴿الرَّحْمنُ عَلَي العَرْشِ اسْتَوَي﴾[6] و مانند آن، يقيناً به اين معنا نيست كه عرش مقر خداست و خداي سبحان _معاذالله_ محمول عرش است. مطلب بعدي آن است كه روايات، كاملاً شارح اين مضامين قرآنياند گرچه خود آيات قرآني بعد از ارجاع متشابهات به محكمات يك معناي روشني از عرش و كرسي ارائه ميدهد، اما روايات مسائل را بازتر بيان ميكنند كه بخشي از اين روايات در بحث ديروز خوانده شد بخش ديگر را مرحوم كليني در بابي به عنوان باب العرش و الكرسي ياد ميكند كه مقداري از اين رواياتي كه مرحوم كليني نقل كرد، مرحوم صدوق در كتاب شريف توحيد هم نقل ميكنند.
پرسش ...
پاسخ: بله؛ اما تأييد ميشود كرد، چون خود قرآن مسئله را عرض كرديم حل ميكند يعني وقتي آيات قرآن را كنار هم ضميمه ميكنيم يقين پيدا ميكنيم كه سخن از تخت و مقر الهي و امثال ذلك نيست، اما آيات احتجاج ميكند در حقيقت الآن اين رواياتي كه ميخوانيم نظير روايات فقهي نيست كه يك سلسله تعبديات را القا كنند، بلكه احتجاج است محاجه است، بعضي از دانشمندان اهل انجيل يا دانشمندان اهل تورات به حضور ائمه (عليهم السلام) آمدند و محاجه كردند و آنها استدلال كردند در حقيقت، اينگونه از احتجاجها را اهل بيت (عليهم السلام) به ديگران ياد دادند، حد وسط را ارائه دادند مبدأ تصديقي را ارائه دادند دانشمندان رويش كار كردند شده كلام و فلسفه اسلامي.
مناظرهٴ اميرالمؤمنين(ع) با جاثليق مسيحي
روايت اولي كه مرحوم كليني نقل كرد اين روايت صدري دارد كه صدر اين روايت را مرحوم صدوق در توحيدشان نقل كردند[7]. آن جاثليق عالم مسيحي و رهبر مسيحيان چند تا سؤال از حضرت امير (سلام الله عليه) دارند يكي از آن سؤالها اين است كه به حضرت عرض كرد: «اٴخبِرني عن الله عزّوَجَلّ يَحمل العرشَ اٴم العرشُ يَحمله»؛ آيا خدا عرش را حمل ميكند يا عرش خدا را حمل ميكند؟ «فقال اميرالمؤمنين (عليه السلام) الله عزّوَجَلّ حامل العرش و السمٰوات و الارض و ما فيهما و ما بينهما» خدا اين كار را ميكند به چه دليل؟ براي اينكه در قرآن كه وحي الهي است اينچنين فرمود: «و ذلك قول الله عزّوَجَلّ ﴿إِنَّ اللَّهَ يُمْسِكُ السَّماوَاتِ وَالأَرْضَ أَن تَزُولا وَلَئِن زَالَتَا إِنْ أَمْسَكَهُمَا مِنْ أَحَدٍ مِن بَعْدِهِ إِنَّهُ كَانَ حَلِيماً غَفُوراً﴾[8]»؛ خداي سبحان است كه آسمانها و زمين را نگه ميدارد و آنها را از سقوط باز ميدارد و اگر آنها خواستند سقوط كنند احدي غير از خدا توان امساك و ضبط و نگهداري آنها را ندارد، پس خدا حامل است خدا حافظ است. آنگاه آن جاثليق عالم ترسا به حضرت عرض كرد «فَاٴخبِرني عن قوله: ﴿وَيَحْمِلُ عَرْشَ رَبِّكَ فَوْقَهُمْ يَوْمَئِذٍ ثَمَانِيَةٌ﴾[9]» خب، اگر خدا محمول نيست و حامل است پس چرا در قرآن آمده است كه عرش، محمول است؟ عرش، حاملاني دارد؟ معلوم ميشود كه عرش را فرشتهها حمل ميكنند نه خدا و ظاهر آيه مثلاً ﴿الرَّحْمنُ عَلَي العَرْشِ اسْتَوَي﴾[10] هم _معاذالله_ اين است كه خدا روي عرش مستقر است پس خدا ميشود محمول، زيرا خدا روي عرش مستقر است و عرش محمول فرشتههاست پس خدا محمول است _معاذالله_ اين خلاصه نقض آن جاثليق «قال فاخبرني عن قوله: ﴿وَيَحْمِلُ عَرْشَ رَبِّكَ فَوْقَهُمْ يَوْمَئِذٍ ثَمَانِيَةٌ﴾[11] فكيف قال ذلك و قلتَ إنه يَحمِل العرشَ و السماواتِ و الارضَ»؛ چطور خدا در قرآن فرمود كه عرش محمول است و حاملان عرش فرشتهها هستند، در حالي كه شما گفتيد عرش را خدا حمل ميكند؟
مراد از عرش خداوند در بيان حضرت اميرالمؤمنين(ع)
«فقال امير المؤمنين (عليه السلام) إنّ العرش خلقَه الله تعالي من انوارٍ اربعةٍ نورٍ اٴحمرَ منه احمَرَّت الحُمرَةُ و نورٍ اٴخضرَ منه اخضَرَّت الخُضرَةُ و نُورٍ اٴصفرَ منه اصفَرَّت الصُّفرَةُ و نورٍ اٴبيضَ منه ابيَضَّ البَيَاضُ»؛ خداي سبحان كه نور آسمانها و زمين است به نورهاي معنوي گوناگوني ظهور ميكند كه هر كدام از آن نورهايي كه فيض خاص الهياند مايه پيدايش رنگي از رنگهاي چهارگانه در جهان حس و طبيعتاند، آنگاه فرمود اين عرشي كه از چهار نور خلق شد «و هو العلم الذي حمَّله الله الحَمَلةَ»؛ عرش خدا كه محمول است همان علم خداست كه علماي الهي حاملان آن علماند. فرشتهها حاملان علم الهياند و مقام عرش و مقام فرمانروايي و مقام تدبير، علم خاص است كه اين علم را خداي سبحان به فرشتگان مرحمت كرد آن فرشتگان به اذن خدا شدند مدبرات امر كه در قرآن از فرشتهها به عنوان مدبرات امر ياد شده است[12] «و هو العلم الذي حمّله الله الحملةَ و ذلك نورٌ من عظَمَته» آنگاه فرمود: «فبعظمته و نوره اٴبصرَ قلوب المؤمنين و بعظمته و نوره عاداه الجاهلون»؛ مؤمنين دلهاي آنها در سايه و پرتو عظمت نور حق بيناست، جاهلان دشمن همين نورند مثل «اعشي» كه دشمن شمس است مثل «مُرمِد» آن كسي كه به بيماري رمد و درد چشم مبتلاست او دشمن شمس است، مرمد دشمن شمس است چون نور او زياد است، اگر او درد چشم نميداشت از نور شمس مددي ميگرفت با او معادات و دشمني نميورزيد. فرمود جاهلان، دشمن نور الهياند يعني چون خدا نور سماوات و الارض است جاهلها دشمن او هستند «و بعظمته و نوره ابتَغَي مَن في السماوات و الاٴرض مِن جميع خلائِقه اليه الوسيلةَ بالاٴعمال المختلِفة و الأديان المشتَبِهة» چون خداي سبحان عظيم است و نيّر است به نور معنوي همه موجوداتي كه در آسمانها و زمين هستند تقرّباً اليه انجام وظيفه ميكنند همه كار ميكنند، همين آياتي كه قبلاً خوانده شد: ﴿إِن كُلُّ مَن فِي السَّماوَاتِ وَالأَرْضِ إِلاَّ آتِي الرَّحْمنِ عَبْداً﴾[13] «فكلُّ محمولٍ يحمله الله بنوره و عظمته و قدرته لا يستطيع لنفسه ضراً و لا نفعاً و لا موتاً و لا حياةً و لا نشوراً فكلُّ شيء محمولُّ و الله تبارك و تعالي المُمسِك لهما اٴن تزولا و المحيط بهما من شيء و هو حياة كل شيء و نور كل شيء سبحانه و تعالي عمّا يقولون علوّاً كبيراً»[14] پس همه موجودات آسماني و همه موجودات زميني با علم الهي حمل ميشوند پس عرش شده مقام علم و خداي سبحان اين علم را به فرشتههاي خاص مرحمت كرده است براي تدبير و در بحثهاي قبل هم ملاحظه فرمودهايد كه علم خدا دادني نيست كه خداي سبحان از علم خود بكند به ديگري بدهد به نحو تفويض، بلكه هر كسي عالم ميشود مظهر علم خداست، نظير آينهاي كه نور آفتاب را نشان ميدهد و صورت صاحبصورت را ارائه ميدهد. آنگاه فرمود همه اشياء محمولاند و خداي سبحان حافظ و حامل همه اينهاست با علم نگه ميدارد. در همين آيةالكرسي كه آمده است ﴿وَلاَ يَؤُودُهُ حِفْظُهُمَا﴾ يعني آسمانها و زمين را بالأخره خدا نگهداري ميكند، خدا حافظ است و خدا حافظ است با علم حافظ است نه با اعضا و جوارح حافظ است. پس عرش، عرش جسماني نيست اولاً و حامل عرش خداي سبحان است ثانياً و حملش هم حمل علمي است نه حمل بدني ثالثاً. يك وقت است انسان كتاب را با دست حمل ميكند اين حمل جسماني است، يك وقت مطالب كتاب را با روح حمل ميكند شما اين كتابهايي را كه فرا گرفتيد مطالب اين كتاب را بر اساس ملكه علميتان حمل ميكنيد يا با دست و پا حمل ميكنيد؟ روح با آن ملكه علمياش اين مطالب علمي را حمل ميكند، يك مجتهد با داشتن ملكه اجتهاد كه ملكه اجتهاد لفظ نيست مفهوم نيست معنا نيست صورت حصولي نيست يك ملكه بسيط وجودي نوراني است كه از او مفاهيم ترشّح و تراوش ميكند، تصورات و تصديقات از آن ملكه نشأت ميگيرد. اينكه يك مجتهد ميگويد فلان چيز حلال است فلان چيز حرام، اينها علوم تفصيلي اوست كه از آن ملكه نوراني و اجتهاد نشأت گرفته است اينگونه از علوم تصور است و تصديق است و ربط بين موضوع و محمول است و قضيه موجبه و سالبه و مانند آن. ولي ملكه اجتهاد كه علم حصولي نيست نه تصور است نه تصديق نه قضيه است نه ربط بلكه يك ملكه نوراني يك وجود نوراني است كه از او اين صور ترشّح ميكند و اگر كسي حافظ همه اين فروع فقهي كه مثلاً در جواهر هست باشد ولي آن وجود بسيط نوراني را پيدا نكند اين اطلاعات وسيعي دارد اين مجتهد نيست. مجتهد به كسي نميگويند كه حافظ همه فروع فقهي باشد آن كسي كه يك ملكه نوراني بسيط كه از سنخ لفظ نيست از سنخ معنا نيست از سنخ مفهوم نيست از باب تصور نيست از باب تصديق نيست قضايا در او راه ندارد يك ملكه نوراني را پيدا كند كه از او تصور و تصديق ترشّح ميكند او را ميگويند مجتهد و آن ملكه اجتهادي حامل همه اين علوم است يعني مرحوم صاحب جواهر (رضوان الله عليه) با داشتن آن ملكه بسيط نوراني همه آنچه در اين چهل جلد جواهر آمده است حمل ميكرد اينها حاملان علوم الهياند.
پرسش ...
پاسخ: بله؛ آن روايات هم مثل آيات متشابه است و در كنار روايات متشابه مثل آيات محكم روايات محكم هم هست.
پرسش ...
پاسخ: نه؛ اين رواياتي كه ديروز خوانده شد و اگر كسي بپندارد خدا «مِن شيءٍ اٴو في شيءٍ اٴو علي شيءٍ فقد كَفَرَ»[15] اينها روايات محكم اين باب است، فرمود مبادا اينچنين بپنداريد كه خدا در چيزي است بر چيزي است روي چيزي است زير چيزي است بالاي چيزي است پهلوي چيزي است.
پرسش ...
پاسخ: نه؛ محكم است محكم ام است هرگز كودك با مادر تعارضي ندارد.
پرسش ...
پاسخ: همين فرشتههايي كه وارد قلب پيغمبر (صلي الله عليه و آله و سلم) ميشوند كه ﴿نَزَلَ بِهِ الرُّوحُ الأَمِينُ ٭ عَلَي قَلْبِكَ﴾[16] آن فرشتهاي كه در دل ميآيد كه بال و پر ندارد.
پرسش ...
پاسخ: جسم كه اصولاً در روح نميرود، چه كثيف چه لطيف.
پرسش ...
پاسخ: ملكوت هم باشد به جبروت راه ندارد، قلب كه وحي ميگيرد جا براي بال و پر لطيف و غير لطيف نيست.
پرسش ...
پاسخ: جسم لطيف ملكوتي در ملكوت جا ميگيرد نه در جبروت، در معنا جا نميگيرد در صورت جا ميگيرد مثل آدم خواب خوب ميبيند بهشت را ما ميتوانيم خواب ببينيم انبيا و اوليا را ميتوانيم خواب ببينيم مگر خدا را ميشود خواب ديد؟ چرا خدا را خوب نميبينيم؟ چون اصلاً صورت ندارد ولو ملكوتي، آنچه براي فرشتهها منزه است و مقدس است و كمال براي ذات اقدس الهي نقص است، اينكه خدا را انسان نه در دنيا ميبيند نه در آخرت نه در خواب ميبيند نه تمثلات مناميه به سراغ ذات اقدس الهي ميرود، براي اينكه منزه از اينگونه از صور است.
پرسش ...
پاسخ: آن براي اينكه ملكوتي است يعني در نشئه ملاٴ، اما آن جايي كه وحي را ميگيرد ميخواهد وارد قلب بشود، آنجا كه در حد تمثل است كه حضرت جبرئيل را مكرر ديد به ديگران هم نشان داد به اباذر هم نشان داد،[17] اما آنجا كه ﴿نَزَلَ بِهِ الرُّوحُ الأَمِينُ ٭ عَلَي قَلْبِكَ﴾[18] مخصوص انبياست.
وجود محكم و متشابه در روايات معصومين (عليهم السلام)
روايات هم مثل آيات متشابه دارد و محكم، اين رواياتي كه در باب گذشته مرحوم كليني (رضوان الله عليه) طرح كرده است كه فرمود نه استواي «علي» است نه استواي «من» است نه استواي «في» است، بعد فرمود اگر كسي بگويد «مَن زَعم اٴنّ الله مِن شيء اٴو في شيء اٴو علي شيء فقد كفَر»[19] اينها جزء محكمات است. آنگاه آن رواياتي كه سخن از تخت و هيئت و ماده و صورت چه لطيف چه غليظ مطرح ميكند اينها يا متشابهاتاند بايد به محكمات كه أماند برگردند يا ناظرند به مقام فعلش كه از ذات اقدس الهي تنزيه بشود. در تتمه اين روايت حضرت فرمود كه خداي سبحان حامل كل شيء است و حيات كل شيء و نور كل شيء به وسيله خداي سبحان است،[20] منظور از اين عرش هم امر علمي است و حاملان اين عرش هم فرشتگاناند[21] و نحوه حمل هم آن طوري است كه يك مجتهد صاحب ملكه استنباط، علوم را حمل ميكند. يك طلبه مبتدي كتاب را حمل ميكند يك مجتهد، معارف آن كتاب را با ملكه اجتهاد حمل ميكند اين ميشود حمل علمي. اينكه از علما به عنوان حمله علوم الهي ياد شده است[22] به همين مناسبت است. اين روايت به اين مضمون هم در كافي هست هم در توحيد[23].
سؤال جاثليق از أين بودنِ خدا و جواب آن
در تتمه همين روايت جاثليق به حضرت امير (سلام الله عليه) عرض ميكند كه «فاٴخبِرني عن الله عزّوَجَلّ اٴينَ هو فقال امير المؤمنين (عليه السلام) هو هاهنا و هاهنا و فوقُ و تحتُ و محيط بِنا و مَعَنا و هو قوله: ﴿مَا يَكُونُ مِن نَجْوَي ثَلاَثَةٍ إِلاَّ هُوَ رَابِعُهُمْ وَلاَ خَمْسَةٍ إِلاَّ هُوَ سَادِسُهُمْ وَلاَ أَدْنَي مِن ذلِكَ وَلاَ أَكْثَرَ إِلاَّ هُوَ مَعَهُمْ أَيْنَ مَا كَانُوا﴾»[24] همه جا هست چون همه جا هست جايي ندارد، چون به خود جا هم محيط است به درون جا هم محيط است.
بيان تفاوت ثالث ثلاثه و رابع ثلاثه بودن خداوند و احكام آن
آنگاه آيات سورهٴ مباركهٴ «مجادله» را حضرت استدلال ميكند فرق بين ﴿مَا يَكُونُ مِن نَجْوَي ثَلاَثَةٍ إِلاَّ هُوَ رَابِعُهُم﴾ با ﴿لَقَدْ كَفَرَ الَّذِينَ قَالُوا إِنَّ اللّهَ ثَالِثُ ثَلاَثَةٍ﴾[25] در بحثهاي قبل گذشت كه تثليث كفر است اگر كسي بگويد خدا سومي سه نفر است، ولي ﴿مَا يَكُونُ مِن نَجْوَي ثَلاَثَةٍ إِلاَّ هُوَ رَابِعُهُم﴾ توحيد محض است. فرق اينكه ثالث ثلاثة كفر است، اما رابع ثلاثة توحيد محض است اين است كه اگر موجودي در عرض موجودات ديگر بود و قابل سرشماري و آمارگيري بود و يكي از آنها به حساب آمد كه اگر او باشد رقم آنها اضافه ميشود و اگر او نباشد رقم آنها كم ميشود، چنين موجودي محدود است و ممكن و اگر موجودي در همه بود و در عرض هيچ چيزي نبود، با او ديگران هستند و بي او ديگران معدوم صرفاند و قابل آمارگيري و سرشماري به هيچ وجه نيست آن ميشود توحيد ﴿ثَالِثُ ثَلَاثَةٍ﴾ يعني اٴب و إبن و روح القدس اينها در عرض هماند، از هر طرف شروع بكني سومي خداست و بدون او اينها دو نفرند با او ميشوند سه نفر، اين ميشود كفر، زيرا موجودي را در رديف موجودات ديگر آوردن و معدود كردن اين با وجوب ذاتي سازگار نيست و اما آنچه در سورهٴ مباركهٴ «مجادله» آمد اين است كه اگر سه نفر دور هم به نجوا و شبنشيني مشغولاند، خداي سبحان چهارمي اينها نيست كه جمعاً بشوند چهار نفر او بشود رابع اربعه، اگر سه نفرند همين سه نفرند خدا با اولي است با دومي است با سومي هست با پيوند بين اولي و دومي است با پيوند بين اولي و سومي است با پيوند بين دومي و سومي است محيط به همه اينها است اصلاً او به چنگ نميآيد كه انسان او را شماره كند، لذا او در عين حال كه با سه نفر است جمعاً سه نفرند چهار نفر نيستند، او رابع اربعة نيست او رابع ثلاثة است دو نفر اگر كنار هم هستند اولي واحد است دومي ثاني اثنين است نظير جريان غار كه ثاني اثنين شدند،[26] اما خداي سبحان كه با همه ماست ﴿وَهُوَ مَعَكُمْ أَيْنَ مَا كُنتُم﴾[27] او ثاني واحد است نه ثاني اثنين، همه ما در هر حالي كه باشيم يك نفريم و خدا هم هميشه با ما هست، اما او ثاني واحد است نه ثاني اثنان كه ما و او دوتايي بشويم دو نفر، فرمود: ﴿ثَلاَثَةٍ إِلاَّ هُوَ رَابِعُهُمْ وَلاَ خَمْسَةٍ إِلاَّ هُوَ سَادِسُهُم﴾؛[28] او سادس سته نيست، سادس خمسه است يعني اگر پنج نفر دور هم شبنشيني تشكيل دادند همان پنج نفرند، خدا به آمار اينها درنميآيد كه بگوييم اينها پنج نفرند بعلاوه خدا بشود شش نفر با همه هست ولي جمع و تفريق و ضرب و تقسيم برنميدارد. او اگر پنج نفر يك جايي هستند همان پنج نفرند و خدا سادس سته نيست سادس خمسه است ثاني واحد است ثالث اثنين است رابع ثلاثة است و هكذا. هرگز در رديف موجودي قرار نميگيرد تا بشود ممكن و محدود و قابل عدد و سرشماري، اين بيانات از حضرت امير (سلام الله عليه) به عنوان اينكه سخنگوي وحي است تلقي شده و همه اين معارف در انجيل بود، لذا آن جاثليق پذيرفت وگرنه ميتوانست بگويد اين بقيه را شما از خودت ميگويي، شما از كجا ميگويي كه عرش از چهارپايه نوراني تشكيل شد منظور از اين عرش علم است و حاملان عرش فرشتههايي هستند كه از علوم تدبيري با خبرند[29] اين را از كجا ميگوييد، ظاهر قرآن اين است كه ﴿وَيَحْمِلُ عَرْشَ رَبِّكَ فَوْقَهُمْ يَوْمَئِذٍ ثَمَانِيَةٌ﴾[30] پس حاملان عرش فرشتهاند و ظاهر قرآن اين است كه خدا روي عرش است _معاذالله_، ولي چون اين معارف در انجيل بود آن جاثليق از انجيل با خبر بود از صاحب وحي اين حرفها را ميپذيرفت. حضرت فرمود كه اگر كسي بگويد خدا در كجاست اين خدا را نشناخت.
بيان تفسير آيه «ما يكون من نجوي...»
اينكه فرمود: ﴿مَا يَكُونُ مِن نَجْوَي ثَلاَثَةٍ إِلاَّ هُوَ رَابِعُهُم﴾[31] تنها درباره انسانها نيست درباره حيوانات هست درباره احجار است درباره اشجار است درباره ستارهها است درباره اشياء است. حالا اگر كسي در ذهن خودش اينچنين انديشيد يك اصغر و يك اكبر و يك اوسط، حالا ميخواهد استدلال كند آيا ذات اقدس الهي علمش در محور ذهن او هست يا نه؟ ميشود رابع ثلاثة وقتي نتيجه گرفت ميشود خامس اربعه، اينچنين نيست كه ﴿مَا يَكُونُ مِن نَجْوَي﴾ مخصوص انسانها باشد كه اگر سه انسان يك جا جمع شدند خدا چهارمي اينهاست، اما سه درخت اگر يك جا باشند خدا چهارمي اينها نيست اين طور نيست، هيچ شيئي نيست مگر اينكه خدا با اوست او ﴿بِكُلِّ شَيْءٍ مُحِيطٌ﴾[32] است و اگر در سوره «مجادله» درباره خصوص انسانها سخن به ميان آمده است، چون بحث در تربيت انسانهاست فرمود مواظب باشيد هر وقت دور هم نشستيد داريد نجوا ميگوييد در مشهد حقيد و در محضر اوييد، اختصاصي به انسانها ندارد، چون او ﴿بِكُلِّ شَيْءٍ مُحِيطٌ﴾ است و ﴿عَلَي كُلِّ شَيْءٍ شَهيدٌ﴾[33] فرمود كه اينكه شما سؤال ميكنيد خدا كجاست؟ خدا اينجاست خدا آنجاست بالاست پايين است محيط به ماست با ماست ﴿مَا يَكُونُ مِن نَجْوَي ثَلاَثَةٍ إِلاَّ هُوَ رَابِعُهُمْ وَلاَ خَمْسَةٍ إِلاَّ هُوَ سَادِسُهُمْ وَلاَ أَدْنَي مِن ذلِكَ وَلاَ أَكْثَرَ إِلاَّ هُوَ مَعَهُم﴾[34] نجوا بالأخره كمتر از دو نفر كه نيست، چون انسان تنها كه نجوا ندارد اگر دو نفر شدند خدا ثالث اثنين است، سه نفر شدند او رابع ثلاثه است چهار نفر شدند او خامس اربعه است پنج نفر شدند او سادس خمسه است، يك سادسي است كه سته را به همراه ندارد، آنگاه فرمود «فالكرسي محيط بالسَّماوَاتِ وَ الأَرْضِ وَمَا بَيْنَهُمَا وَمَا تَحْتَ الثَرَي، وَإِن تَجْهَرْ بِالقَوْلِ فَإِنَّهُ يَعْلَمُ السِّرَّ وَأَخْفَي»[35] اينها را حضرت در جواب جاثليق ميفرمايد.
پرسش ...
پاسخ: چرا؟ اگر ديدي مادي باشد كه نميتواند ﴿بكل شيء محيط﴾[36] باشد اين صور علمي ما هم شيء است، ارواح ما هم شيء است، ملكات نفساني ما هم شيء است تقوا و عدالت هم شيء است.
پرسش ...
پاسخ: آسمان و زمين را علم چون همه اشياء را او كرسي علم ما فضايل ما آن كسي كه با تقواست تقواي او در كرسي است؟ يا اين كل شيء فقط اجرام را ميگيرد ما علوم و معارف و اوصاف نفسانيه فراوان داريم كه از اين احجار و اجسام بيشتر است. اينكه فرمود همه اشياء در كرسي است يعني همه اجرام؟ يا همه اشياء، اين علوم اين صفات اين ملكات اين اوصاف نفساني اين فضايل اين خواص معنوي اينها اشياء هستند يا نيستند اينها كه در كرسي و عرش جا نميگيرند، روي تخت نيستند كه، فرمود «فإنّه يعلم السرَّ و اٴخفي و ذلك قوله تعالي: ﴿وَسِعَ كُرْسِيُّهُ السَّمَاوَاتِ وَالأَرْضَ وَلاَ يَؤُودُهُ حِفْظُهُمَا وَهُوَ العَلِيُّ العَظِيمُ﴾ فالّذين يحملون العرشَ هُم العلماءُ الذين حمَّلَهم اللهُ علمَه» اين علما در درجه اول علي و اولاد علي (عليهم الصلاة و عليهم السلام)اند، بعد وارثان اينها هستند كه علما ورثه انبيا هستند[37] ورثه اوليا هستند «فالذين يحملون العرش هم العلماء الذين حملهم الله علمه و ليس يَخرُج عن هذه الاربعة شيءٌ»؛ يعني از اين چهار نوري كه عرش الهي با اين چهار نور آفريده شد چيزي بيرون نيست «خلق الله في ملكوتِهِ الذي أَراه اللهُ أصفيائَه و أراه خليلَه (ع) فَقال: ﴿وَكَذلِكَ نُرِي إِبْرَاهِيمَ مَلَكُوتَ السَّماوَاتِ وَالأَرْضِ وَلِيَكُونَ مِنَ المُوقِنِينَ﴾[38] وكيف يَحمل حمَلةُ العرشِ اللهَ و بحياته حَيِيَت قلوبهم و بنوره اهتَدَوا الي معرفته». ارائه برهان توسط حضرت اميرالمؤمنين(ع) در مسألهٴ حمل عرش
اين برهان است، فرمود خب چيزي كه اصل هستياش را با الله ميگيرد با الله دريافت ميكند حياتش را به حيات الهي دريافت ميكند اين ميشود حامل خدا اين برهان است آن هم وحي و قرآن. پس اگر در آيات متشابهي هست محكمات فراواني هم هست. اگر در روايات متشابهي هست در روايات محكمات فراواني هست فرمود كه فرشته اصل هستياش را و حياتش را به وسيله ذات اقدس الهي دريافت ميكند آن وقت اين بيايد نگهدار عرش خدا باشد نگهدار تخت الهي باشد سخن از تخت نيست اين ديگر برهان است «و كيف يحمل حملةُ العرش اللهَ» خدا را اينها حمل بكنند در حالي كه «و بحياته حَيِيَت قلوبهم و بنوره اهتَدَوا الي معرفته»[39] آن جاثليق هم حسابش را جمع كرد.
نفي محمول بودن از خداوند در روايت صفرانبنيحيي
روايت دوم اين باب اين است كه آن متكلم معروف يا آن محدث صفوان بن يحيي ميگويد كه «سألني ابوقرّة المُحدِّث ان اُدخلَه علي ابي الحسن الرضا (عليه آلاف التحية و الثناء) فاستاٴذنتهُ فاٴَذن لي» اين صفوان هم از آن شخصيتهاي برجستهاي است كه درباره او اينچنين آمده است كه كم كسي است كه از حب جاه برهد و «صفوان لا يحب الرئاسة»[40] او را به زهد و تقوا نستود، فرمود او مقام نميخواهد خلاصه، حضرت درباره صفوان اين عظمت را فرمود. صفوان حضور امام هشتم (سلام الله عليه) هم رسيده است از حضرت اجازه گرفت كه اين ابوقرّه ميخواهد به حضور شما بار يابد حضرت اجازه داد «فدخل فسأله عن الحلال و الحرام ثم قال له أَفَتُقِرُّ اٴنّ الله محمول»؛ به حضرت عرض كرد شما قبول داريد اقرار ميكنيد كه خدا محمول است؟ «فقال ابو الحسن (عليه السلام) «كُلُّ محمولٍ مفعولٌ به مضاف الي غيره محتاجٌ»؛ هر محمولي محتاج است و ذات اقدس الهي غني عن العالمين است. ما هرگز چنين حرفي نداريم كه خدا محمول است، خدا هرگز محمول نيست كه چيزي او را حمل كند «و المحمولُ اسمُ نقصٍ في اللفظِ و الحامل فاعل و هو في اللفظ مِدحةٌ و كذلك قولُ القائل فوق و تحت و اعلي و اسفل»؛ هيچ كدام از اين الفاظ درباره حرم امن الهي راه ندارد چه وقتي ما چنين حرفي زديم و چه زماني مكتب ما اين حرفها را ميپذيرد؟ «و لم يقل في كُتُبه إنّه المحمول» نفرمود «و لم يقل في كتابه» حضرت فرمود در هيچ كتابي از كتابهاي الهي نيامده است كه خدا محمول است، چون اينها هم به انجيل آگاهاند هم به تورات آگاهند هم به زبور آگاهند هم به جميع صحف انبياي سلف آگاهند، فرمود خدا در هيچ كتابي نفرمود او محمول است «و لم يقل في كتبه إنه المحمول بل قال انه الحامل في البَرّ و البحر و المُمسك السماوات و الارضَ اٴن تزولا و المحمول ما سوي الله»؛ ما سواي خدا محمولاند وخدا حامل است «و لم يُسمَع اٴحدٌ آمن بالله و عظمته قَطُّ قال في دعائه يا محمولُ»؛ هيچ كسي كه به خدا و عظمت خدا ايمان دارد تا كنون شنيده نشد كه در نيايش و دعا بگويد يا محمول، محمول از اسماي الهي نيست.
مراد از عرش و حاملان آن در روايتي از امام رضا(عليهم السلام)
«قال ابوقرّه فإنّه قال: ﴿وَيَحْمِلُ عَرْشَ رَبِّكَ فَوْقَهُمْ يَوْمَئِذٍ ثَمَانِيَةٌ﴾[41] و قال: ﴿الَّذِينَ يَحْمِلُونَ العَرْشَ﴾[42]» از آن طرف خداي سبحان بر عرش است ﴿الرَّحْمنُ عَلَي العَرْشِ اسْتَوَي﴾[43] از اين طرف هم عرش را فرشتهها حمل ميكنند پس خدا محمول است. اين دو آيه را ضميمه كرده بعد به حضرت عرض كرد پس خدا محمول است «فقال ابوالحسن (عليه السلام) العرشُ ليس هو الله» شما از انضمام آيات كجا استدلال ميكنيد كه خدا محمول است، يك آيه دارد كه فرشتهها حامل عرشاند يك آيه ديگري دارد كه خدا بر عرش مستوي است، عرش همان علم است عرش كه تخت نيست «العرش ليس هو الله و العرش اسمُ علمٍ و قدرة و عرشٍ فيه كلُّ شيء ثم اضاف الحمل الي غيره خَلقٍ من خَلقه لاٴنّه استَعبَدَ خَلقه بحمل عرشه و هُم حمَلَةُ علمه و خَلقاً يُسبِّحون حول عرشه و هم يعملون بعلمه و ملائكةً يكتُبون اعمال عباده و استَعبَدَ اهل الارض بالطواف حول بيته»؛ فرمود همان طوري كه خداي سبحان بندگانش را در زمين استعباد كرده آنها را به بندگي دعوت كرده كه در اطراف كعبه بگردند، فرشتهها را هم استعباد كرده دستور بندگي داد كه اطراف عرش بگردند، عرش هم مقام علم است اين چه كار دارد به تخت ظاهري و خدا در آن تخت ظاهري مستقر باشد، همان طوري كه كعبه بيت خداست و خدا منزه از بيت است آن مقام هم عرش خداست و خدا مبراي از عرش است و همان طوري كه انسانها اطراف كعبه طواف ميكنند، فرشتهها هم اطراف عرش طواف دارند. آنگاه فرمود كه «و العرش و من يحمله و من حول العرش» خداي سبحان بر همه اينها محيط است «و الله الحامل لهم الحافظ لهم المُمسك القائم علي كل نفس و فوقَ كلِّ شيء و علي كلِّ شيء و لا يقال محمول و لا اسفلُ قولاً مفرداً»[44] بگو «فوق كل شيء» نگو فوق سماء، نگو بالاي آسمانها نگو بالا، بگو بالاي كل شيء «فوق كل شيء و علي كل شيء و لا يقال محمول و لا اسفل قولاً مفرداً» همين طور بگويي خدا محمول است خدا حامل است خدا اسفل است خدا اعلي است، بگو «اعلي من كل شيء» تا كسي توهم نكند كه اعلاي آسمانهاست
اين تتمه روايت را ملاحظه بفرماييد كه فردا بخوانيم به خواست خدا.
«وَ الحَمدُ للهِ رَبّ العالمين»
[1]. سورهٴ رعد، آيهٴ 16.
[2] . سورهٴ فاتحه، آيهٴ 2.
[3]. سورهٴ زخرف، آيهٴ 82.
[4] . سورهٴ زخرف، آيهٴ 82.
[5]. سورهٴ اعراف، آيهٴ 54.
[6]. سورهٴ طه، آيهٴ 5.
[7] . التوحيد (شيخ صدوق)، ص 316.
[8]. سورهٴ فاطر، آيهٴ 41.
[9]. سورهٴ حاقه، آيهٴ 17.
[10]. سورهٴ طه، آيهٴ 5.
[11]. سورهٴ حاقه، آيهٴ 17.
[12] . سورهٴ نازعات، آيهٴ 5.
[13]. سورهٴ مريم، آيهٴ 93.
[14]. الكافي، ج1، ص130.
[15] . الكافي، ج1، ص 128.
[16]. سورهٴ شعراء، آيات 193 و 194.
[17] . الكافي، ج2، ص 587.
[18]. سورهٴ شعراء، آيات 193 و 194.
[19] . الكافي، ج1، ص 128.
[20] . الكافي، ج1، ص 130.
[21] . الكافي، ج1، ص 129.
[22] . الكافي، ج1، ص 35.
[23] . التوحيد (شيخ صدوق)، ص 316.
[24]. (سورهٴ مجادله). الكافي، ج1، ص130.
[25]. سورهٴ مائده، آيهٴ 73.
[26] . سورهٴ توبه، آيهٴ 40.
[27]. سورهٴ حديد، آيهٴ 4.
[28]. سورهٴ مجادله، آيهٴ 7.
[29] . الكافي، ج1، ص 129.
[30]. سورهٴ حاقه، آيهٴ 17.
[31]. سورهٴ مجادله، آيهٴ 7.
[32]. سورهٴ فصلت، آيهٴ 54
[33]. سورهٴ مائده، آيهٴ 117.
[34].سورهٴ مجادله، آيهٴ 7.
[35]. الكافي، ج1، ص130.
[36] . سورهٴ فصلت، آيهٴ 54.
[37] . الكافي، ج1، ص 32.
[38]. سورهٴ انعام، آيهٴ 75.
[39]. الكافي، ج1، ص 130.
[40]. وسائل الشيعه، ج17، ص191.
[41]. سورهٴ حاقه، آيهٴ 17.
[42]. سورهٴ غافر، آيهٴ 7.
[43]. سورهٴ طه، آيهٴ 5.
[44]. الكافي، ج1، ص 130 و 131.