اعوذ بالله من الشيطان الرجيم
بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ
﴿اللّهُ لاَ إِلهَ إِلاَّ هُوَ الحَيُّ القَيُّومُ لاَ تَأْخُذُهُ سِنَةٌ وَلاَ نَوْمٌ لَهُ مَا فِي السَّمَاوَاتِ وَمَا فِي الأَرْضِ مَن ذَا الَّذِي يَشْفَعُ عِنْدَهُ إِلاَّ بِإِذْنِهِ يَعْلَمُ مَا بَيْنَ أَيْدِيهِمْ وَمَا خَلْفَهُمْ وَلاَ يُحِيطُونَ بِشَيْءٍ مِنْ عِلْمِهِ إِلاَّ بِمَا شَاءَ وَسِعَ كُرْسِيُّهُ السَّمَاوَاتِ وَالأَرْضَ وَلاَ يَؤُودُهُ حِفْظُهُمَا وَهُوَ العَلِيُّ العَظِيمُ (255)﴾
اشتمال اين كريمه بر بسياري از معارف بلند باعث اين شد كه اين آيه به عنوان سيدالآيه و اعظمالآيه ناميده بشود. درباره وحدانيت حق همان طوري كه در همين سورهٴ مباركهٴ «بقره» آيه 163 گذشت بحث ديگري نيست يعني ﴿اللّهُ لاَ إِلهَ إِلاَّ هُوَ﴾ عمده در اين حي قيوم است كه احياناً از اسماي حسنا به شمار ميرود. در كلمه «حي» پنج بخش و پنج مقطع بود كه در بحث ديروز گذشت.
اقسام حيات در نگاه قرآن
حيات به دو قسم تقسيم ميشود: يك حيات محدود كه مقابل دارد و يك حيات نامحدود كه مقابل ندارد. حيات محدود كه مقابل دارد اين از اوصاف الهي نيست آن حياتي كه مقابل دارد مقابل او موت است و مخلوق خداست كه فرمود: ﴿خَلَقَ المَوْتَ وَالحَيَاةَ﴾[1] آن حياتي كه وصف ذاتي ذات اقدس الهي است مقابل ندارد يعني مرگ در مقابل او نيست زيرا آن حياتي كه عين ذات حق است نامحدود است وقتي نامحدود شد تمام نميشود تا نوبت به موت يا ﴿نوم﴾ يا ﴿سِنَة﴾ برسد. چيزي كه مخالف حيات است وقتي نوبت آن مخالف فرا ميرسد كه اين حيات تمام بشود تا نوبت به مخالف برسد اگر حيات، غير متناهي بود ديگر نوبت به غير نميرسد. بنابراين حياتي كه عين ذات حق است مقابل ندارد يعني موت مقابل او نيست و آن حياتي كه مقابل دارد صفت حق نيست بلكه فعل حق است. آنچه در سورهٴ مباركهٴ «ملك» آمده است ﴿ تَبَارَكَ الَّذِي بِيَدِهِ المُلْكُ وَهُوَ عَلَي كُلِّ شَيءٍ قَدِيرٌ ٭ الَّذِي خَلَقَ المَوْتَ وَالحَيَاةَ لِيَبْلُوَكُمْ أَيُّكُمْ أَحْسَنُ عَمَلاً وَهُوَ العَزِيزُ الغَفُورُ﴾[2] آن حيات كه مقابل دارد فعل خداست. از اينجا معلوم ميشود كه چيزي كه فعل خداست حاكم بر الله هم نخواهد بود نه موت و حياتي كه مقابل هماند نه خواب و بيداري كه مقابل هماند اينها فعل خدايند و فعل خدا مقهور حق است. فتحصل كه حيات يك قسمش نامتناهي است و اين عين ذات است و يك قسمش متناهي است و مقابل دارد و آن كه مقابل دارد به نام موت است و اينها فعل خدا هستند و مخلوق الهياند، چون مخلوق الهياند ديگر به سراغ خالقشان نخواهند رفت، پس حي بالقول المطلق خداست. در زمينه حيات خداي سبحان فرمود بتهايي را كه اينها ميپرستند اينها مالك موت و حيات نيستند معلوم ميشود آن كه معبود است و قائم به امور است و قيوم است او بايد مالك موت و حيات باشد. درباره بتهاي وثنيين فرمود اينها مالك موت و حيات نيستند، آيه سوم سوره «فرقان» اين است كه ﴿وَاتَّخَذُوا مِن دُونِهِ آلِهَةً لاَ يَخْلُقُونَ شَيْئاً وَهُمْ يُخْلَقُونَ وَلاَ يَمْلِكُونَ لأَنفُسِهِمْ ضَرّاً وَلاَ نَفْعاً وَلاَ يَمْلِكُونَ مَوْتاً وَلاَ حَيَاةً وَلاَ نُشُوراً﴾؛ اينها كساني را غير از حق به عنوان آلهه و معبود پذيرفتند كه خالق نيستند بلكه مخلوقاند درحالي كه معبود بايد مخلوق نباشد و خالق باشد اين (يك) ﴿وَلاَ يَمْلِكُونَ لأَنفُسِهِمْ ضَرّاً وَلاَ نَفْعاً﴾ در حالي كه معبود بايد مالك ضرّ و نفع باشد اين (دو) ﴿وَ لاَ يَمْلِكُونَ مَوْتاً وَلاَ حَيَاةً﴾ در حالي كه معبود بايد مالك موت و حيات باشد اين (سه) پس كسي كه مالك موت و حيات است مقهور موت و حيات مقابلدار نخواهد بود پس ميشود ﴿هُوَ الحَيُّ﴾ حي بالقول المطلق به تمام معني الكلمة خداي سبحان است اين حيات عين ذات است و مقابل ندارد، چه اينكه در بحثهاي روايي هم روشن خواهد شد.
معناي قيّوم بودن خداوند و همراهي آن با قسط و عدل
مسئله قيوم بودن خداي سبحان هم به اين معناست كه چون قدرت او مطلق است و قدرت مطلق مقابل ندارد پس نه او محتاج به غير است و نه احدي از او بينياز است؛ هم او به احدي نياز ندارد و هم هيچ موجودي از او بينياز نيست پس او قيوم بالقول المطلق است او هم قائم به ذات است و هم قيّم ديگران و اين قيّم بودنش هم كه در سوره «رعد» ديروز خوانده شد: ﴿أَفَمَنْ هُوَ قَائِمٌ عَلَي كُلِّ نَفْسٍ بِمَا كَسَبَت﴾[3] به نحو قسط و عدل است؛ اينچنين نيست كه قيّم بودن او با قهر همراه باشد، بلكه با قسط و عدل همراه است. اينكه قيّم بودن او با قسط و عدل همراه است هم آيه هجده سوره مباركهٴ «آلعمران» اين را تأييد ميكند، هم آيه سوره «هود». آيه هجده سوره «آلعمرن» اين است كه ﴿شَهِدَ اللّهُ أَنَّهُ لاَ إِلهَ إِلاَّ هُوَ وَالمَلاَئِكَةُ وَأُولُوا العِلْمِ قَائِماً بِالقِسْطِ﴾ اين ﴿قَائِماً بِالقِسْطِ﴾ براي ذات اقدس الهي است حال اوست، پس خدا بر همه قائم است ﴿أَفَمَنْ هُوَ قَائِمٌ عَلَي كُلِّ نَفْسٍ بِمَا كَسَبَت﴾ و نحوه قيّم بودن او هم بالقسط است، چون ﴿قَائِماً بِالقِسْطِ﴾ چه اينكه در سورهٴ مباركهٴ «هود» هم فرمود زمام هر دابهاي به دست خداست و خدا كارش بر صراط مستقيم است. آيه پنجاه و ششم سوره «هود» اين است كه ﴿إِنِّي تَوَكَّلْتُ عَلَي اللَّهِ رَبِّي وَرَبِّكُم﴾ چرا توكل كردم، براي اينكه ﴿مَا مِن دَابَّةٍ إِلاَّ هُوَ آخِذٌ بِنَاصِيَتِهَا﴾ آن وقت چگونه نواصي دواب را رهبري ميكند: ﴿إِنَّ رَبِّي عَلَي صِرَاطٍ مُسْتَقِيمٍ﴾ پس هر موجودي را او بر صراط مستقيم رهبري ميكند پس رهبري او ﴿عَلَي صِرَاطٍ مُستَقِيمٍ﴾ است و در نظام تكوين هيچ موجودي گمراه نيست اين به لحاظ مسائل تشريعي است كه احياناً يك عده ضالين هستند يك عده مغضوب عليه هستند يك عده در صراط مستقيماند وگرنه در نظام هستي هيچ موجودي بيراهه نميرود، چون مدير همه خداست و خدا هم ﴿عَلَي صِرَاطٍ مُستَقِيمٍ﴾ دارد اداره ميكند و اگر مسائل تشريع و تكاملهاي نسبي مطرح شد يك عده ضالين هستند و حيوانات، ضال به حساب ميآيند كه ﴿أُولئِكَ كَالأَنْعَامِ بَلْ هُمْ أَضَلُّ﴾[4] كه بعضي از انسانها از حيوانات ضالّ گمراهترند اگر كمالات نسبي مطرح شد، و اگرمسائل تربيتي مطرح شد آنگاه سخن از ضلالت هست وگرنه اگر مسائل نفسي مطرح شد نه نسبي و مسائل تكويني طرح شد نه تشريعي هيچ موجودي گمراه نيست زيرا همه را خدا آفريد و نيكو هم خلق كرد: ﴿أَحْسَنَ كُلَّ شَيْءٍ خَلَقَهُ﴾[5] و زمام همه هم به دست اوست كه ﴿مَا مِن دَابَّةٍ إِلاَّ هُوَ آخِذٌ بِنَاصِيَتِهَا﴾[6] رهبري او هم ﴿عَلَي صِرَاطٍ مُسْتَقِيمٍ﴾ است ﴿إِنَّ رَبِّي عَلَي صِرَاطٍ مُسْتَقِيمٍ﴾[7].
قيّم دروني و بيروني انسان
بنابراين او قيّم بالقول المطلق خواهد بود و براي انسانها هم از درون و از بيرون قيّم معين كرده است، فطرت الهي را قيّم انسانها قرار داد و دين را هم كه همان شرح فطرت دروني است قيّم انسان قرار داد. در سورهٴ مباركهٴ «روم» به اين هر دو بخش اشاره كرده است فرمود، آيه سي سوره «روم» اين است كه همان آيه معروف ﴿فَأَقِمْ وَجْهَكَ لِلدِّينِ حَنِيفاً فِطْرَتَ اللَّهِ الَّتِي فَطَرَ النَّاسَ عَلَيْهَا لاَ تَبْدِيلَ لِخَلْقِ اللَّهِ ذلِكَ الدِّينُ القَيِّمُ﴾ چرا اين دين قيّم است، براي اينكه خودش اعوجاج ندارد. اينكه اين دين در او اعوجاجي نيست در سورهٴ مباركهٴ «كهف» تبيين كرد كه خداوند بر بندهاش كتابي نازل كرد كه در او عوج و انحرافي نيست. آيه اول سوره «كهف» اين است كه ﴿الحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِي أَنزَلَ عَلَي عَبْدِهِ الكِتَابَ وَلَمْ يَجْعَل لَّهُ عِوَجاً﴾ چون اين كتاب عوج و انحراف و كژي در او نيست قيّم است اگر موجودي معوج باشد كه صالح براي تقويم ديگري نيست. اگر خواستند شاخهاي را مستقيم برويانند او را به يك چوب مستقيم مربتط ميكنند، فرمود چون عوج و انحراف در اين كتاب نيست اين قيّم است و اگر فطرت دروني را ذات اقدس الهي قيّم قرار داد بايد عوجي در فطرت نباشد ممكن است انسان از لحاظ سليقه، بد سليقه باشد از لحاظ فهم، بد فهم باشد از نظر ذوق، بد ذوق باشد ولي از نظر فطرت، بد فطرت نيست چون عوج در فطرت نيست قيّم است اين قيّم دروني كه ﴿فَأَقِمْ وَجْهَكَ لِلدِّينِ حَنِيفاً فِطْرَتَ اللَّهِ الَّتِي فَطَرَ النَّاسَ عَلَيْهَا لاَ تَبْدِيلَ لِخَلْقِ اللَّهِ ذلِكَ الدِّينُ القَيِّمُ﴾[8] اين قيّم دروني. در همين سورهٴ مباركهٴ «روم» آيه 43 اين است ﴿فَأَقِمْ وَجْهَكَ لِلدِّينِ القَيِّمِ مِن قَبْلِ أَن يَأْتِيَ يَوْمٌ لاَّ مَرَدَّ لَهُ مِنَ اللَّهِ يَوْمَئِذٍ يَصَّدَّعُونَ﴾ كه اين آيه سوره «روم» با همان آيه صدر سوره «كهف» هماهنگ است كه دين را و قرآن و عترت را ذات اقدس الهي قيّم مردم قرار داد، اين قيّم بيروني. مجموع اين دو آيه باعث پيدايش آن حديث معروف است كه «ان لله علي الناس حُجَّتَينِ حجةً ظاهرةً» كه انبيا و رسلاند «وحجةً باطنةً»[9] كه عقول است.
موجِّه عذاب جهنّم بودن فطرت توحيدي
پرسش ...
پاسخ: نه؛ فطرتشان توحيدي است، لذا همواره پيشيمانند اينها مولود بر فطرتاند ممكن است راه درست را نتوانند به پايان برسانند، اگر فطرت كسي عوض بشود او در جهنم عذاب نميبيند چون فطرت بر توحيد است بر پذيرش قسط و عدل الهي است هر كاري كه قواي ديگر انجام دادند چه كار علمي چه كار عملي بر خلاف فطرت است و همين زمينه شعله جهنم خواهد شد. اگر فطرت كسي عوض بشود و واقعاً بشود حيوان يعني نه تنها قواي نفساني او درنده بشود نه تنها قوه واهمه و متخيله او درنده بشود، بلكه آن نهان و درون او سراسر يك حيوان درنده بشود او از عذاب رنج نميبرد و چون فطرت در درون انسان براي ابد زنده است و هرگز قابل تغيير و تبديل نيست، لذا برابر ساير قواي خود در قيامت معذب ميشود و اين عذابها، چون مطابق با آن فطرت نيست همواره او را ميسوزاند فطرت قابل عوض شدن نيست. پس آن حديث معروف كه خداي سبحان دو حجت دارد: يكي ظاهر و ديگري باطن[10] از جمع بندي اين دو كريمه استفاده ميشود كه خدا دو قيّم دارد: يك قيّم دروني و يك قيّم بيروني ﴿ذلِكَ الدِّينُ القَيِّمُ﴾[11] پس براي ما هم قيّم فرستاده است.
انسان، نوع قسط
پرسش ...
پاسخ: نه؛ اين انساني است كه بوزينه شده، انسان در حقيقت نوع الانواع نيست انسان در بحثهاي قبل هم گذشت كه نوع متوسط است در تحت انسان چندين نوع است. فرق است بين بوزينه و بين انساني كه بوزينه شده است فرق است بين مار و عقرب و انساني كه مار و عقرب شده است انساني كه مار و عقرب شد به مراتب گزندهتر از مار و عقرب است. انسان نوع متوسط است در تحت او انواع فراوان است و آن فطرت را همچنان حفظ ميكند و برابر ساير قواي وهمي و خيالي يا قواي شهوي و غضبي صورت جديد ميپذيرد واقعاً ميشود انساني كه بوزينه است آن بوزينهاي كه با انسان جمع نميشود و آن انساني كه با بوزينه جمع نميشود اينها نوع هم در عرضاند آنها يكسان در تحت حيوان مندرجاند اينها در عرض هماند. اما اين انساني كه بوزينه شد غير از آن بوزينهاي است كه در عرض انسان است از آن بوزينه، اين مكرهاي انساني كه بوزينه شد ساخته نيست انساني كه بوزينه شده است «يصدق عليه انه حيوان ناطق قرد»، اما بر آن بوزينهها فقط «يصدق عليه انه قرد و لا غير».
پرسش ...
پاسخ: اين عقل همان عقلي است كه خداي سبحان انسان را با آن عقل آفريده است.
نفي عجز، و مسبوق شدن از خداوند
بنابراين اگر خداوند قيوم است قيوميت او بالقسط و العدل خواهد بود چون قدرت او مطلق هست ضعفپذير و عجزپذير نيست چه اينكه در بحثهاي ديروز گذشت و به عدهاي هم خداي سبحان هشدار داد، فرمود آنهايي كه بر خلاف دستور ما عمل ميكنند بدانند ما به آنها عمداً مهلت داديم آزادي داديم تا بيازماييم وگرنه ﴿وَلاَ يَحْسَبَنَّ الَّذِينَ كَفَرُوا سَبَقُوا﴾؛[12] آنها خيال نكنند جلو زدند كه ما بشويم مسبوق آنها بشوند سابق. در سورهٴ مباركهٴ «واقعه» فرمود كه ما مرگ را آفريديم و ما مسبوق نيستيم كه ديگري يا چيز ديگر بشود سابق ﴿نَحْنُ قَدَّرْنَا بَيْنَكُمُ المَوْتَ وَمَا نَحْنُ بِمَسْبُوقِينَ﴾ آيه شصت سوره «واقعه» است فرمود ما مسبوق نيستيم كه شيئي يا كسي بشود سابق و جلو بيفتد و ما را عقب بزند و اگر هم ما احياناً مهلت داديم براي آزمون است وگرنه ما مسبوق نيستيم، چه اينكه سبقت را هم از ديگران سلب كرده است فرمود: ﴿وَلاَ يَحْسَبَنَّ الَّذِينَ كَفَرُوا سَبَقُوا﴾ بعد هم فرمود: ﴿وَمَا أَنْتُم بِمُعْجِزِينَ﴾[13] شما كه نميتوانيد ما را عاجز كنيد كه گاهي تعبير به مُعاجِز دارد[14] گاهي تعبير به معجز دارد فرمود اينها نه سابقاند و نه معجزند و ما نه عاجزيم و نه مسبوق و اگر به كسي مهلت داديم براي امتحان است چنين موجودي بالقول المطلق قيوم خواهد بود، پس ﴿هُوَ الحَيُّ القَيُّومُ﴾.
آيت الهي بودن خواب انسان
درباره مسئله نوم و يَقَظه؛ خواب و بيداري همان طوري كه كه درباره موت و حيات ملاحظه فرموديد هرگز موت درباره خداي سبحان راه ندارد، و حيات محدود هم درباره خداوند راه ندارد نوم و يقظه هم اينچنين است؛ خواب و بيداري هر دو مخلوق حقاند. اگر در سوره «ملك» فرمود كه ﴿خَلَقَ المَوْتَ وَالحَيَاةَ﴾[15] در مواردي ديگر راجع به خواب و بيداري هم همين تعبير را دارد فرمود خواب به دست خداست عدهاي را ميخواباند بيداري به دست اوست عدهاي را بيدار نگه ميدارد يا بيدار ميكند، خواب آيتي از آيات الهي است وقتي آيات الهي را ميشمارد ميفرمايد خوابتان در شب از آيات الهي است. در سورهٴ مباركهٴ «روم» آيه 23 اين است ﴿وَمِنْ آيَاتِهِ مَنَامُكُم بِاللَّيْلِ وَالنَّهَارِ وَابْتِغَاؤُكُم مِن فَضْلِهِ إِنَّ فِي ذلِكَ لآيَاتٍ لِقَوْمٍ يَسْمَعُونَ﴾ يعني خواب شب و كار روز هر دو آيات الهياند كه اين لف و نشرش به آن وضع مرتب نيست ﴿وَمِنْ آيَاتِهِ مَنَامُكُم بِاللَّيْلِ﴾ اينكه فرمود: ﴿وَالنَّهَارِ﴾ اين ﴿وَابْتِغَاؤُكُم مِن فَضْلِهِ﴾ متعلق به نهار است يعني مِن آيات الهي آن است كه خواب را براي شما در شب مقدر كرد و ابتغاء فضل و تحصيل روزي و تلاش و كسب را در روز براي شما مقرر كرد؛ اين كار روزتان مثل خواب شبتان آيه الهي است ﴿وَمِنْ آيَاتِهِ مَنَامُكُم بِاللَّيْلِ وَالنَّهَارِ وَابْتِغَاؤُكُم مِن فَضْلِهِ﴾ كه اين ابتغاء فضل آيه نهار است ﴿إِنَّ فِي ذلِكَ لآيَاتٍ لِقَوْمٍ يَسْمَعُونَ﴾ چه اينكه در سورهٴ مباركهٴ «اسراء» اصل ليل و نهار را هم جزء آيات الهي به شمار آورد كه ﴿جَعَلْنَا اللَّيْلَ وَالنَّهَارَ آيَتَيْنِ فَمَحَوْنَا آيَةَ اللَّيْلِ وَجَعَلْنَا آيَةَ النَّهَارِ مُبْصِرَةً﴾؛[16] فرمود ما شب و روز را دو آيه قرار داديم براي خودمان؛ منتها شب يك آيه تاريك است در اين تاريكياش آيت است و روز يك آيه روشني است در آن روشنياش آيت است.
حكم نشدن مخلوق خداوند بر او
﴿فَمَحَوْنَا آيَةَ اللَّيْلِ وَجَعَلْنَا آيَةَ النَّهَارِ مُبْصِرَةً﴾ خواب شب و كار روز هم آيه الهياند خب، اگر آيهاند و نشانهاند چگونه اين نشانه برخود صاحبنشان حاكم ميشود؟ در بيانات حضرت امير (سلام الله عليه) فرمود كه حركت و سكون بر خدا جاري نيست آن وقت به يك اصل كلي استدلال ميكند، ميفرمايد: «وَكيف يجري عليه ما هو اجراه و يعود فيه ما هو ابداه»؛[17] فرمود چيزي كه مخلوق خداست و در تحت تدبير خداست كه حاكم بر خدا نخواهد شد اگر خواب را خدا خلق كرد و اين منام آيه الهي است خب، اين به سراغ خدا نخواهد رفت ﴿لاَ تَأْخُذُهُ سِنَةٌ وَلاَ نَوْمٌ﴾ كه اين ترقي از ضعيف به قوي است. درباره بيداري گرچه نظير مرگ و حيات كه فرمود: ﴿خَلَقَ المَوْتَ وَالحَيَاةَ﴾[18] اينچنين نفرمود خلق اليقظة و المنام، اما تعبيري دارد كه اين معنا را ميشود از آن استفاده كرد آيات ديگري كه خواب را به عنوان نشانه حق ميداند. در سورهٴ مباركهٴ «نبأ» است كه آيه نه و ده آن اين است ﴿وَجَعَلْنَا نَوْمَكُمْ سُبَاتاً ٭ وَجَعَلْنَا اللَّيْلَ لِبَاساً﴾؛ ما خواب را براي شما سبات و آرامش قرار داديم «سبت» با سين يعني آرامش شنبه را هم كه ميگفتند يوم السبت براي اينكه روز تعطيل بود براي عدهاي يا به زعم عدهاي روز فراغت از آفرينش بود «سبات» يعني آرامش تعطيلي سكون اين كه در بيانات حضرت امير (سلام الله عليه) هست كه «نعوذ بالله من سُبات العقل»[19] همين است؛ پناه ميبريم به خدا از اينكه عقل بخوابد: ﴿وَجَعَلْنَا نَوْمَكُمْ سُبَاتاً ٭ وَجَعَلْنَا اللَّيْلَ لِبَاساً﴾ اين مضمون در آيات ديگر هم هست[20]. بنابراين در اين كه اصل منام آيه الهي است اين آيات او را اثبات ميكند و اما در اينكه.
پرسش ...
پاسخ: نه خواب حسابي دارد و دستگاهي دارد اگر آن دستگاه كار بكند انسان خوابش ميبرد اگر آن دستگاه ضعيف باشد انسان خوابش نميبرد يا كم خواب است صدها مسائل پزشكي و درماني در اين خواب هست؛ خواب مثل بيداري يك راه علمي دارد انسان اگر بخواهد بخوابد، چطور بايد بخوابد بخواهد بخوابانند چطور بايد بخوابانند، بخواهند بيدارش كنند چطوري بايد بيدارش كنند و اگر درباره بيداري مشابه اين تعبير نيامده اين موجودي است ممكن و منظم همان طوري كه آسمان آيه است زمين آيه است شمس و قمر آيهاند انسان و درخت آيهاند خواب هم موجودي است ممكن و منظم و هستي او براي خود او نيست قهراً نشانه مبدئي است كه هستي او عين ذات اوست، همان طوري كه بيداري آيت است زمين آيت است خواب هم آيت است.
پرسش ...
پاسخ: مبدأ بايد كمال وجودي باشد نه اينكه كمال محدود، وقتي حدود بيفتد ديگر ميشود نامحدود الآن اينچنين نيست كه اگر طاووس زيباست مبدأ هم بايد چنين پري داشته باشد كه، اين خصوصيات حدود كه بيفتد ميشود وجود نامحدود، وجود نامحدود درباره ذات اقدس الهي هست.
توفّي موقت انسان در هنگام خواب
در سورهٴ مباركهٴ «انعام» آيه شصت اين است كه ﴿وَهُوَ الَّذِي يَتَوَفَّاكُم بِاللَّيْلِ وَيَعْلَمُ مَا جَرَحْتُم بِالنَّهَارِ ثُمَّ يَبْعَثُكُمْ فِيهِ لِيُقْضَي أَجَلٌ مُسَمَّيً ثُمَّ إِلَيْهِ مَرْجِعُكُمْ ثُمَّ يُنَبِّئُكُمْ بِمَا كُنتُمْ تَعْمَلُونَ﴾؛ فرمود اوست كه شما را در شب توفي ميكند كه همان «اٴنّ النومَ اخُ الموت»[21] كه در بحث ديروز هم اشاره شد از اين كريمه استفاده ميشود انسان كه ميخوابد وفات ميكند يك وفات موقت است، متوفّي است ﴿وَهُوَ الَّذِي يَتَوَفَّاكُم بِاللَّيْلِ وَيَعْلَمُ مَا جَرَحْتُم بِالنَّهَارِ﴾ آنچه را كه با جارحه و غير جارحه در روز كسب كرديد خدا ميداند حالا اين روحي كه ما شب به ذات اقدس الهي ميسپاريم چه روحي است آن را هم باز خدا ميداند، چون محصول جوارح ما و جوانح ما و كسب ما در اين روح هست حالا اين روح معطر است كه به خدا تقديم ميكنيم يا روح بدبو آن را ديگر خدا ميداند. آنگاه فرمود در هنگام خواب خدا شما را توفي ميكند ﴿ثُمَّ يَبْعَثُكُمْ فِيهِ﴾[22] كاري كه روز قبل كرديد خدا ميداند، خواب شب بعدتان به توفي الهي است بيداري فردايتان به بعث الهي است ﴿ثُمَّ يَبْعَثُكُمْ فِيهِ﴾ يعني «في النهار» فردا او شما را بيدار ميكند مبادا كسي خيال كند من خود به خود بيدار شدم بالأخره بيداري موجودي است كه مبدأ ميخواهد، هيچ ممكن نيست كه شيئي هستي او عين ذات او نباشد و به خدا ارتباط نداشته باشد فرمود او شما را بيدار ميكند او شما را ميخواباند اين خواب و بيداريتان به تناوب است ﴿لِيُقْضَي أَجَلٌ مُسَمَّيً﴾[23] تا آن مدت محدود هر كسي به سرآيد، آنگاه ﴿ثُمَّ إِلَيْهِ مَرْجِعُكُم﴾ يك وقت ميخواباند كه ديگر به اين زوديها بيدار نميشويد يك بيداري طولاني در پشت سر داريد كه ديگر در آنجا خواب نيست. اينكه در سورهٴ مباركهٴ «يس» فرمود كه ﴿مَنْ بَعَثَنَا مِن مَّرْقَدِنَا هذَا﴾[24] اين همان بعث و بيداري است كه ديگر خوابي به سراغش نيست، زيرا انسان اگر در قيامت بخوابد آن كه اهل عذاب است متأذي نخواهد شد و آن كه اهل ثواب است بهره نميبرد اين بايد بيدار باشد كه پاداش يا كيفر را ببيند همان طوري كه در قيامت مرگ نيست خواب هم نيست، فرمود: ﴿ثُمَّ إِلَيْهِ مَرْجِعُكُمْ ثُمَّ يُنَبِّئُكُمْ بِمَا كُنتُمْ تَعْمَلُونَ﴾؛[25] درباره اين خواب و بيداريهاي محدود فرمود ما ميدانيم چه كرديد، درباره آن خواب و بيداري نامحدود فرمود ما گزارش ميدهيم كه چه كرديد ﴿ثُمَّ يُنَبِّئُكُم﴾؛ ما گزارش ميدهيم كه چه كرديد: ﴿ثُمَّ يُنَبِّئُكُمْ بِمَا كُنتُمْ تَعْمَلُونَ﴾ از اين كريمه استفاده ميشود كه يقظه و نوم هر دو مخلوق حقاند. فرمود او شما را بيدار ميكند خب، اگر خواب و بيداري هر دو پديدهاياند مخلوق حق، چگونه بر خداي سبحان حاكم خواهند بود؟ پس ﴿لاَ تَأْخُذُهُ سِنَةٌ وَلاَ نَوْمٌ﴾ و آن بيداري كه در مقابلش نوم هست آن هم به سراغ خدا نخواهد بود او دائماً حي است و يقظان، آن بيداري او ديگر مقابل ندارد كه خواب مقابلش باشد او دائماً بيدار است.
پرسش ...
پاسخ: نه؛ به نهار برميگردد: ﴿وَهُوَ الَّذِي يَتَوَفَّاكُم بِاللَّيْلِ وَيَعْلَمُ مَا جَرَحْتُم بِالنَّهَارِ﴾ يعني آنچه در روز قبل كسب كرديد ﴿ثُمَّ يَبْعَثُكُمْ فِيهِ﴾ يعني در نهار، فردا شما را او مبعوث ميكند برميانگيزاند تا اينكه اين كار ادامه دارد ﴿لِِيُقْضَي أَجَلٌ مُسَمَّيً﴾؛[26] تا اجل به سرآيد.
بيداري نسبت به دنيا و خواب نسبت به قيامت بودن عالم برزخ
پرسش ...
پاسخ: انسان كه ميميرد اينچنين نيست كه بالكل ارتباطش را از بدن قطع كند، چون با همين بدن با همين قبر بالأخره مأنوس خواهد بود. اگر ارتباط بالكل قطع بشود اين هيچ ارتباطي نداشته باشد بعد ديگر بيدار نيست انسان در برزخ خواب است و برزخ گرچه بيداري است نسبت به دنيا، ولي خواب است نسبت به آخرت «الناس نيام فإذا ماتوا انتبهوا»[27] تازه اول بيداري انسان مرده است، او آنچه را كه در دنيا نميديد و خوابآلوده بود الآن كه مُرد برايش روشن ميشود، اما بسياري از اسرار است كه در قيامت كبرا بايد روشن بشود، لذا برزخ نسبت به قيامت كبرا نوم است و انسان وقتي وارد صحنه قيامت كبرا شد ميگويد كه ﴿مَنْ بَعَثَنَا مِن مَّرْقَدِنَا هذَا مَا وَعَدَ الرَّحْمنُ﴾ و مرسلون هم خبر آوردند و خبر درست هم آوردند،[28] برزخ گرچه نسبت به دنيا بيداري است ولي نسبت به قيامت خواب است.
پرسش ...
پاسخ: قبر فقهي هم چون زمينه آن بحث كلامي را فراهم ميكند قبر فقهي هم مطرح است، براي اينكه زيارت قبور و رفتن كنار قبور هم فقهاً بياثر نيست دستور هم است اين ترشحي از آن قبر كلامي است.
پرسش ...
پاسخ: خواب براي اينكه انسان خسته با خواب رفع خستگي ميكند، اما آدمي كه ﴿لاَ يَمَسُّنَا فِيهَا نَصَبٌ وَلاَ يَمَسُّنَا فِيهَا لُغُوبٌ﴾[29] چرا بخوابد؟ اگر كسي خسته نميشود براي رفع خستگي نيازي به خواب ندارد، خواب گوشهاي از لذتها را برطرف ميكند چرا بخوابد.
اين راجع به ﴿لاَ تَأْخُذُهُ سِنَةٌ وَلاَ نَوْمٌ﴾. همين تعبير در كلمات حضرت امير (سلام الله عليه) هست كه -انشاءالله- در بحثهاي روايي خواهيم خواند. در نهجالبلاغه هست كه عرض ميكند: «اٴنّا نعلم اٴنك حيّ قيّوم لا تأخذك سنة ولا نوم»[30] اين تعبيرات در نهجالبلاغه هم هست كه از همين آيات گرفته شده. بنابراين نه ﴿سِنَة﴾ و نه ﴿نَوم﴾ به سراغ خدا ميرود و نه عجز و علل و عوامل ديگر، از اين جهت او بالقول المطلق قيوم است.
نفي مستدلِّ سِمَتهاي چهارگانه از بتها
ميماند مطلب بعدي كه فرمود: ﴿لَهُ مَا فِي السَّمَاوَاتِ وَمَا فِي الأَرْضِ مَن ذَا الَّذِي يَشْفَعُ عِنْدَهُ إِلاَّ بِإِذْنِهِ﴾ وثنيين براي غير خدا سمتي قائل بودند. ذات اقدس الهي سِمت را به چهار قسم تقسيم كرد سه قسم را فرمود مستحيل بالذات است يك قسمش ممكن است و زمام آن يك قسم هم به دست خداست و به بتها اجازه شركت در آن يك قسم را هم نداد. شما اگر بخواهيد به غير خدا سر بسپاريد بايد يكي از اين وجوه چهارگانه را براي بتها اثبات كنيد؛ اول اينكه آنها بالاستقلال مالك چيزي باشند؛ دوم اينكه اگر بالاستقلال نشد بالاشتراك مالك چيزي باشند؛ ذرهاي را بالاشتراك معالله مالك باشند؛ سوم آنكه اگر نه بالاستقلال ذرهاي را مالكاند و نه بالاشتراك، دستيار خدا باشند و در اين دستياري مستقل باشند در اين معاونت و دستياري مستقل باشند. اگر اين هم نشد بايد بتوانند رابط خوبي باشند شفيع خوبي باشند يعني در شفاعت مستقل باشند اگر موجودي نه ذرهاي را بالاستقلال مالك بود نه بالاشتراك مالك بود نه حق دست ياري داشت نه حق شفاعت داشت خب چرا ميپرستيد؟ در اين قسمت فرمود: ﴿لَهُ مَا فِي السَّمَاوَاتِ وَمَا فِي الأَرْضِ﴾ اين لسان هم لسان حصر است اين تقديم ﴿لَهُ﴾ مفيد آن است كه آنچه در آسمان و زمين است براي اوست ديگري به هيچ نحو سهمي ندارد. اينكه ديگري به هيچ نحو سهمي ندارد سه قسمش را در سورهٴ مباركهٴ «سبأ» مفصل بحث كرد و نفي كرد، چه اينكه در بحثهاي قبل هم اشاره شد. آيه 22 و23 سوره «سبأ» اين است كه ﴿قُلِ ادْعُوا الَّذِينَ زَعَمْتُم مِن دُونِ اللَّهِ لاَ يَمْلِكُونَ مِثْقَالَ ذَرَّةٍ فِي السَّماوَاتِ وَلاَ فِي الأَرْضِ﴾ اينها هيچ ذرهاي را بالاستقلال مالك نيستند اين (يك) ﴿وَمَا لَهُمْ فِيهِمَا مِن شِرْكٍ﴾ اينها ذرهاي از موجودات آسمان و زمين را شريك با خدا هم نيستند اين (دو) ﴿وَمَا لَهُ مِنْهُم مِن ظَهِيرٍ﴾ اينها ﴿ظَهِيرٍ﴾ و پشتيبان و پشتوانه خدا هم نيستند اين (سه) پس اينها هيچ كارهاند. ميماند مسئله چهارم كه مسئله شفاعت است كه آن را هم در آيه بعد بيان كرد كه فرمود: ﴿وَلاَ تَنفَعُ الشَّفَاعَةُ عِندَهُ إِلاَّ لِمَنْ إِذِنَ لَهُ﴾[31] به بتها هم كه اذن شفاعت نميدهد. پس در آيه محل بحث اينكه فرمود: ﴿لَهُ مَا فِي السَّمَاوَاتِ وَمَا فِي الأَرْضِ﴾ اين تقديم خبر كه مفيد حصر است سه قسم را تبيين ميكند، اگر آنچه در آسمان و زمين است براي خدا شد غير خدا هيچ نحو دخالت نداشت نه بالاستقلال نه به نحو شركت نه به نحو مظاهره و دستياري پس غير خدا نه مالك جرم و شيئي از اجرام و اشياء عالم است، نه مالك كار. ميماند شفاعت.
مراد از «من الذّي...» و ارتباط آن با آيه 245 بقره
شفاعت هم كه فرمود: ﴿مَن ذَا الَّذِي يَشْفَعُ عِنْدَهُ إِلاَّ بِإِذْنِهِ﴾ اين ﴿مَن ذَا الَّذِي﴾ يك تشر است غير از ﴿مَن ذَا الَّذِي يُقْرِضُ اللّهَ قَرْضاً حَسَناً﴾[32] است كه در بحثهاي قبل خوانده شد در آن ﴿مَن ذَا الَّذِي﴾ يك لسان عاطفه و ترحم بود. آيه 245 فرمود: ﴿مَن ذَا الَّذِي يُقْرِضُ اللّهَ قَرْضاً حَسَناً﴾ اين كمال ترحم و تخضع و تواضع است. فرمود كيست كه در شرايط جنگ به من قرض الحسنه بدهد؟ اين سادهترين و نازلترين و كريمانهترين حرف است كه بعد مسئله جنگ را مطرح ميكند گاهي ميفرمايد كه شما به من بفروشيد[33] كه اين بحثها همهاش گذشت خب، كسي كه قدرت خريد دارد چيز ميخرد، فرمود: ﴿إِنَّ اللّهَ اشْتَرَي مِنَ المُؤْمِنِينَ أَنْفُسَهُمْ وَأَمْوَالَهُم﴾[34] اگر كسي قدرت خريد ندارد كه نميتواند بخرد كه. از اين مرحله پايينتر با ما حرف ميزند ميفرمايد كه بياييد براي من كار كنيد من به شما مزد ميدهم[35] خب اگر كسي نتواند چيزي را بخرد اجاره ميكند، فرمود بياييد كار كنيد من به شما اجر ميدهيم اجورتان را من ميدهم و امثال ذلك. خب، اگر كسي نتوانست اجاره كند تقاضاي كمك ميكند تقاضاي قرض ميكند فرمود مرا ياري كنيد به من قرض بدهيد اين ﴿مَن ذَا الَّذِي﴾[36] يك لسان عاطفهاي است، اما اين ﴿مَن ذَا الَّذِي﴾ كه محل بحث است در آيةالكرسي لسان، لسان قهر است. فرمود چه كسي حق شفاعت دارد تا من اجازه ندهم ﴿مَن ذَا الَّذِي يَشْفَعُ عِنْدَهُ إِلاَّ بِإِذْنِهِ﴾ من كه به بتها اجازه شفاعت نميدهم، پس اينكه ميگوييد: ﴿هؤُلاَءِ شُفَعَاؤُنَا عِندَ اللَّهِ﴾[37] كه با طل است اگر اذن شفاعت به دست من است كه من اينها را مأذون نكردم چه كسي حق دارد بدون اذن من شفاعت كند؟ اين ﴿مَن ذَا الَّذِي﴾ بر اساس لسان جبروت و جلال حق است آن ﴿مَن ذَا الَّذِي﴾ كه ﴿مَن ذَا الَّذِي يُقْرِضُ اللّهَ قَرْضاً حَسَناً﴾[38] روي لسان عاطفه و رأفت است كه امام سجاد (سلام الله عليه) فرمود: «الداني في عُلُوِّه و العالي في دُنُوِّه»[39] آن خدا در عين حال كه با زبان عاطفه با ما سخن ميگويد در اعلي درجه قهر و سلطنت به سر ميبرد، لذا فرمود: ﴿مَن ذَا الَّذِي يَشْفَعُ عِنْدَهُ إِلاَّ بِإِذْنِهِ﴾.
«وَ الحَمدُ للهِ رَبّ العالمين»
[1]. سورهٴ ملك، آيهٴ 2.
[2] . سورهٴ ملك، آيات 1 و 2.
[3]. سورهٴ رعد، آيهٴ 33.
[4]. سورهٴ اعراف، آيهٴ 179.
[5]. سورهٴ سجده، آيهٴ 7.
[6]. سورهٴ هود، آيهٴ 56.
[7] . سورهٴ هود، آيهٴ 56.
[8]. سورهٴ روم، آيهٴ 30.
[9] ـ كافي، ج1، ص16.
[10] . الكافي، ج1، ص 16.
[11]. سورهٴ روم، آيهٴ 30.
[12]. سورهٴ انفال، آيهٴ 59.
[13]. سورهٴ انعام، آيهٴ 134.
[14] . سورهٴ حج، آيهٴ 51.
[15]. سورهٴ ملك، آيهٴ 2.
[16]. سورهٴ اسراء، آيهٴ 12.
[17]. نهجالبلاغه، خطبهٴ 186.
[18]. سورهٴ ملك، آيهٴ 2.
[19]. نهجالبلاغه، خطبهٴ 224.
[20] . سورهٴ فرقان، آيهٴ 47.
[21]. مستدرك الوسائل، ج5، ص 123.
[22]. سورهٴ انعام، آيهٴ 60.
[23]. سورهٴ انعام، آيهٴ 60.
[24]. سورهٴ يس، آيهٴ 52.
[25]. سورهٴ انعام، آيهٴ 60.
[26]. سورهٴ انعام، آيهٴ 60.
[27]. بحارالانوار، ج4، ص43.
[28] . سورهٴ يس، آيهٴ 52.
[29]. سورهٴ فاطر، آيهٴ 35.
[30]. نهجالبلاغه، خطبهٴ 160.
[31]. سورهٴ سبأ، آيات 22 و 23.
[32]. سورهٴ بقره، آيهٴ 245.
[33] . سورهٴ توبه، آيهٴ 111.
[34]. سورهٴ توبه، آيهٴ 111.
[35] . سورهٴ بقره، آيهٴ 62.
[36]. سورهٴ بقره، آيهٴ 245.
[37]. سورهٴ يونس، آيهٴ 18.
[38]. سورهٴ بقره، آيهٴ 245.
[39]. الصحيفهٴ سجاديه، دعاي 47.