اعوذ بالله من الشيطان الرجيم
بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ
﴿تِلْكَ الرُّسُلُ فَضَّلْنَا بَعْضَهُمْ عَلَي بَعْضٍ مِنْهُم مَن كَلَّمَ اللّهُ وَرَفَعَ بَعْضَهُمْ دَرَجَاتٍ وَآتَيْنَا عِيسَي ابْنَ مَرْيَمَ البَيِّنَاتِ وَأَيَّدْنَاهُ بِرُوحِ القُدُسِ وَلَوْ شَاءَ اللّهُ مَا اقْتَتَلَ الَّذِينَ مِن بَعْدِهِم مِن بَعْدِ مَا جَاءَتْهُمُ البَيِّنَاتُ وَلكِنِ اخْتَلَفُوا فَمِنْهُم مَن آمَنَ وَمِنْهُم مَن كَفَرَ وَلَوْ شَاءَ اللّهُ مَا اقْتَتَلُوا وَلكِنَّ اللّهَ يَفْعَلُ مَا يُرِيدُ (253)﴾
بيّنالرشد بودن دعويٰ و دعوت پيامبران
اين كريمه دو فصل را در بر داشت كه فصل اول درباره تفاضل انبيا (عليهم السلام) بود كه گذشت, فصل دوم تحليل سبب مبارزات و اختلافات است. فرمود انبيا (عليهم السلام) آمدند و بينات آورند يعني ادله قطعي و معجزات روشن آوردند كه هيچ ابهامي در حقانيت دعوت و دعواي آنها نيست; طوري سخن گفتند كه هم دعوت آنها بينالرشد شد و هم دعواي آنها بينالرشد, چون اينها يك دعوا دارند ميگويند ما پيامبريم يك دعوت دارند كه به الله و معاد و امثال ذلك دعوت ميكنند وقتي برهان قطعي اقامه كردند معجزه روشن ارائه دادند اين ادله بينات نام دارد و از آن به بعد دعوت آنها بينالرشد خواهد بود و دعواي آنها هم بيّنالرشد خواهد شد. اگر كسي با مشاهده آيات بيّن از دعوت بيّنالرشد و دعواي بيّنالرشد اعراض كرد: ﴿لِيَهْلِكَ مَنْ هَلَكَ عَن بَيِّنَةٍ﴾[1] دامنگيرش ميشود, لذا در اين قسمت از آيات فرمود ما به انبيا بينات داديم كه هيچ ابهامي نه در دعوت آنها و نه در دعواي آنها راه ندارد, لكن مع ذلك بعضيها بعد از آمدن انبيا به جنگ با يكديگر پرداختند اين جنگ بعد از بعثت غير از جنگ قبل از بعثت است. آن جنگ قبل از بعثت جنگهايي است درباره منابع و منافع مادي كه همواره بين بشرها هست, چه بين معتقدان چه بين غير معتقدين و مانند آن. آن جنگها بحث ديگري دارد الآن بحث در جنگهاي ديني است كه بعد از آمدن انبيا (عليهم السلام) صورت ميپذيرد. ميفرمايد جنگ را يك عده جنگجويان به راه انداختند اين يك مطلب كه فعل را به اينها نسبت ميدهد كه اقتتال دارند و سبب اين جنگ هم اختلاف ديني است اين دو مطلب و منشأ اين اختلاف ابهام در دعوا يا تيرگي دعوت نيست هم دعوا بينالرشد است هم دعوت, بلكه هوس منشأ اختلاف فكري است اين سه مطلب. درباره همه اين مطالب گرچه خداي سبحان تشريعاً حكم روشني دارد, ولي تكويناً دست بشر را باز گذاشت اين چهار مطلب. اينكه بشر دست به جنگجويي ميزند مزاحم با قدرت مطلقه حق نيست, بلكه خداي سبحان اجازه داد تا اينها آزادانه به صلح و جنگ تن در دهند اين پنج مطلب. اين مطالب خمسه و مانند آن را فصل دوم كاملاً به عهده ميگيرد.
اذن تكويني خداوند براي جنگ
فرمود: ﴿وَلَوْ شَاءَ اللّهُ مَا اقْتَتَلَ الَّذِينَ مِن بَعْدِهِم﴾; اگر خدا ميخواست كه اينها جنگ نكنند جنگ نميكردند, لكن اينها جنگ كردند معلوم ميشود خدا خواست يعني تكويناً خدا اجازه داد, چون اينها را خواست مستقل و مختار بپروراند نه به نحو تفويض. در بحثهاي توحيد ربوبي ملاحظه فرموديد كه قرآن كريم گاهي ميفرمايد هرچه اتفاق ميافتد به اذن خداست[2] گاهي ميفرمايد تا خدا اذن ندهد واقع نميشود[3] گاهي ميفرمايد كار، كار خداست[4] گاهي ميگويد هر چه واقع ميشود با اذن قبلي اوست گاهي ميفرمايد تا اذن ندهد واقع نميشود گاهي هم ميفرمايد كار، كار اوست; منتها درباره خيرات اين تعبير را دارد درباره معاصي و شرور چون نقصاند تعبير ديگري دارد.
مهمل نماندن مبادي امور در اذن تكويني خداوند
مطلب بعدي آن است كه گرچه كار را خداي سبحان اذن ميدهد و هر كاري در عالم مسبوق به اذن تكويني حق است, اما مبادي اين كار را خداي سبحان هرگز مهمل نميكند يعني اگر اذن ميدهد كه انسان كاري را انجام بدهد با حفظ مبادي از قبيل تصور و تصديق و اراده و عزم و جزم انجام ميدهد و اگر اذن ميدهد كه گياهي رشد كند بر اساس همان مبادي غريزي اذن ميدهد; اينطور نيست كه اذن خدا مايه از بين بردن علل و اسباب باشد. نشانهاش آن است كه همان كاري كه خدا به خود نسبت ميدهد به علل و اسباب طبيعي هم نسبت ميدهد يعني هم به سبب قريب نسبت ميدهد هم به مسبب اسباب نسبت ميدهد.
بيان آيات مربوط به اذن خداوند بودن وقوع كليه امور
تعبيراتي كه هيچ كاري واقع نميشود, مگر به اذن حق نظير موت و حيات يا نظير ايمان و كفر اين در قرآن كريم هست. در آيه 145 سوره «آلعمران» اينچنين آمده است كه ﴿وَمَا كَانَ لِنَفْسٍ أَن تَمُوتَ إِلاَّ بِإِذْنِ اللّهِ كِتَابَاً مُؤَجَّلاً﴾; هيچ كسي نميميرد مگر به اذن حق, قهراً حياتش هم كه به اذن حق است درباره ايمان افراد هم باز اينچنين فرمود كه هيچ كسي ايمان نميآورد مگر به اذن حق كه اگر خدا اذن ندهد آنها مؤمن نخواهند شد: ﴿وَمَا كَانَ لِنَفْسٍ أَن تُؤْمِنَ إِلاَّ بِإِذْنِ اللّهِ﴾ در سوره «يونس» آيه صد اين است ﴿وَمَا كَانَ لِنَفْسٍ أَنْ تُؤْمِنَ إِلاَّ بِإِذْنِ اللَّهِ وَيَجْعَلُ الرِّجْسَ عَلَي الَّذِينَ لاَ يَعْقِلُونَ﴾ پس مرگ و حيات ظاهري به اذن الله است مرگ و حيات باطني كه همان ايمان و كفر است به اذن الله است, اين اذن عبارت از اذن تكويني است وگرنه اذن تشريعي كه به همه انسانها داده شد و فوق اذن كه عبارت از امر است متوجه همه انسانها شد به همه انسانها فرمود: ﴿يَا أَيُّهَا النَّاسُ إِنَّا خَلَقْنَاكُم﴾[5] كذا و كذا يا درباره رسالت رسول اكرم (صَلّي الله عَليهِ وَ آله وَ سلّم) فرمود ما تو را براي هدايت همه ناس مبعوث كرديم[6] و مانند آن. در اينگونه از تعيبرات ميفرمايد هيچ چيزي واقع نميشود مگر به اذن خدا. از اين مرحله بالاتر همان آيه معروف سوره «انفال» است كه ﴿وَمَا رَمَيْتَ إِذْ رَمَيْتَ وَلكِنَّ اللّهَ رَمَي﴾[7] كه تو اين كار را نكردي, بلكه خدا اين كار را كرده است يعني اين كاري كه تو كردي كار خداست و از اين مرحله بالاترصدر همين آيه ﴿وَمَا رَمَيْتَ إِذْ رَمَيْتَ﴾ است كه خداي سبحان به مجاهدين في سبيل الله ميفرمايد: ﴿فَلَمْ تَقْتُلُوهُمْ وَلكِنَّ اللّهَ قَتَلَهُم﴾ سرّ اينكه صدر آيه قويتر از وسط آيه است اين است كه در وسط آيه بين نفي و اثبات جمع شد, فرمود: ﴿وَمَا رَمَيْتَ إِذْ رَمَيْتَ وَلكِنَّ اللّهَ رَمَي﴾ رمي را به مخاطب نسبت داد در عين حال به الله منسوب دانست, ولي در صدر آيه اصل قتل را بالكلّ سلب كرد به مجاهدين فاتح ميفرمايد شما نكشتيد, نفرمود «فلم تقتلوهم اذ قتلتموهم ولكن الله قتلهم» فرمود: ﴿فَلَمْ تَقْتُلُوهُمْ وَلكِنَّ اللّهَ قَتَلَهُم﴾.
مراحل طولي توحيد افعالي در قرآن
همه اينها ناظر به درجات بينش توحيد افعالي است, گاهي به ما ميفرمايد كار شما به اذن حق است گاهي ميفرمايد تا اذن ندهد نميكنيد گاهي ميفرمايد كار شما كار حق است گاهي ميفرمايد كار, كار حق است اين چهار مرحله در طول هماند (از نظر بينش توحيد افعالي) در جريان ايمان و كفر هم خداي سبحان به مشركين ميفرمايد كه گرچه ما شرعاً ايمان را بر شما لازم كردهايم ولي تكويناً شما را آزاد گذاشتهايم براي آزمون وگرنه اگر خداي سبحان ميخواست كه شما قدرت شرك نداشتيد: ﴿وَلَوْ شَاءَ اللّهُ مَا أَشْرَكُوا﴾ اينكه ميبينيد اينها شرك ورزيدند, براي اينكه خداي سبحان تكويناً اينها را آزاد گذاشت. آيه 107 سوره «انعام» اين است ﴿وَلَوْ شَاءَ اللّهُ مَا أَشْرَكُوا وَمَا جَعَلْنَاكَ عَلَيْهِمْ حَفِيظاً وَمَا أَنْتَ عَلَيْهِم بِوَكِيلٍ﴾ يعني «ولو شاء الله ان يُشركوا ما اشركوا و لكن اشركوا» معلوم ميشود كه «فشاء الله ان يشركوا» اين شاء, مشيئت تكويني است وگرنه تشريعاً كه خداي سبحان شرك را تحريم كرده است و فرمود اين كارهاي قبيح به خدا اسناد ندارد.
منع تكوين تطهير افراد تبهكار در كنار امر تشريعي همهٴ انسانها به طهارت
شرعاً با اينكه فرمود من آيات الهي را نازل كردم تا شما را تطهير كنم در ذيل آيه طهارات ثلاث در سوره «مائده» بعد از اينكه فرمود: ﴿إِذَا قُمْتُمْ إِلَي الصَّلاَةِ فَاغْسِلُوا وُجُوهَكُمْ وَأَيْدِيَكُمْ إِلَي المَرَافِقِ وَامْسَحُوا بِرُؤُوسِكُمْ وَأَرْجُلَكُمْ إِلَي الكَعْبَيْنِ﴾ بعد فرمود اگر نيازي به آب داشتيد ﴿إِن كُنتُمْ جُنُباً فَاطَّهَّرُوا﴾ بعد فرمود اگر نيازي به آب داشتيد و آب نصيبتان نشد: ﴿فَلَمْ تَجِدُوا مَاءً فَتَيَمَّمُوا صَعِيداً طَيِّباً﴾ در ذيل دارد كه خداي سبحان ميخواهد شما را پاك كند[8] يعني اين دستورات عبادي براي تطهير شماست و متوجه همه انسانهاست در بحثهاي قبل هم ملاحظه فرموديد كه منظور تطهير ظاهري و نظافت نيست تا انسان بگويد غسل باعث نظافت است يا وضو باعث نظافت است, چون تيمم بدل از وضو و تيمم بدل از غسل هم به عنوان بحث سوم در ذيل همين آيه آمده است اين خاكمال كردن سر و صورت كه نظافت نيست, فرمود تا خاكمال نشويد آن غرورتان نميافتد تطهير نصيبتان نخواهد شد, خدا ميخواهد شما را پاك كند خلاصه. خب اين طهارت ظاهري و باطني كه در يك آيه همه جمع شد متوجه همه انسانهاست, مع ذلك ميفرمايد ما نخواستيم انسانهاي تبهكار پاك بشوند: ﴿لَمْ يُرِدِ اللّهُ أَن يُطَهِّرَ قُلُوبَهُم﴾[9] خب آن تكويني است وگرنه تشريعاً كه دستور تطهير به همه داد, به همه فرمود: ﴿إِن كُنتُمْ جُنُباً فَاطَّهَّرُوا﴾ اما درباره يك عده سيهدلها ميفرمايد خدا توفيق طهارت ضمير را به اينها نميدهد.
پرسش ...
پاسخ: تخلف هم نميكند انسان آزاد است اگر تمام انسانهاي عالم جمع بشوند بخواهند يك كار غير اختياري انجام بدهند مستحيل است اصلاً انسان نميتواند يك كاري را بياراده انجام بدهد, همان طوري كه دو دوتا پنج تا يا دو دوتا سه تا محال است اگر سراسر افراد عالم جمع بشوند مثني يا فرادا انسان بخواهد كاري را بياراده انجام بدهد اصلاً اين محال است, چون «خلق مختاراً خلق مريداً».
حافظ شريعت انسانها بودن پيامبر
پس در آيه 107 سوره «انعام» فرمود: ﴿وَلَوْ شَاءَ اللّهُ مَا أَشْرَكُوا﴾; ما اگر ميخواستيم اينها به اضطرار ايمان بياورند و شرك نورزند جلوي شرك اينها را ميگرفتيم و تو هم پيامبري كه فقط رسالت داري دستور ما را ابلاغ ميكني تو كه نگهبان اينها نيستي كه اينها را از شرك منع كني تكويناً ﴿وَمَا جَعَلْنَاكَ عَلَيْهِمْ حَفِيظاً﴾ تو حافظ شريعت اينهايي نه حافظ تكوين اينها ﴿وَمَا أَنْتَ عَلَيْهِم بِوَكِيلٍ﴾ بنابراين در اصل ايمان و كفر گرچه تكويناً هر كاري كه صورت ميگيرد به اذن حق است ولي تشريعاً انسان چه در ايمان چه در كفر آزاد است, هم درباره ايمان مؤمنان فرمود: ﴿وَمَا كَانَ لِنَفْسٍ أَنْ تُؤْمِنَ إِلاَّ بِإِذْنِ اللَّهِ﴾[10] و هم درباره شرك مشركان فرمود: ﴿وَلَوْ شَاءَ اللّهُ مَا أَشْرَكُوا﴾ بنابراين چيزي در جهان يافت نميشود كه جلوي اراده و قدرت خداي سبحان را بگيرد.
اسناد جنگ به جنگ ايمان و كفر از روي اختيار
در اين كريمه هم فرمود ما انبيا را با بينات و ادله قطعي اعزام كرديم تا بهانهاي براي كسي نباشد لكن عدهاي به سوء اختيار كفر ورزيدند و عدهاي با حسن اختيار مؤمن شدند و از آن به بعد جنگ شروع شد و اين جنگ را به ايمان و كفر بر اساس اختيار اسناد داد فرمود: ﴿وَلَوْ شَاءَ اللّهُ مَا اقْتَتَلَ الَّذِينَ مِن بَعْدِهِم مِن بَعْدِ مَا جَاءَتْهُمُ البَيِّنَاتُ﴾ چون قبلاً بحث درباره قتال بود از اين جهت مسئله قتال را مقدم ذكر كرد وگرنه قتال فرع آن ريشه اعتقادي است, ريشه اعتقادي را بعد ذكر كرد فرمود: ﴿وَلكِنِ اخْتَلَفُوا فَمِنْهُم مَن آمَنَ وَمِنْهُم مَن كَفَرَ﴾ آنگاه مؤمنان و كافران به جنگ هم پرداختند, پس ﴿وَلَوْ شَاءَ اللّهُ مَا اقْتَتَلَ الَّذِينَ مِن بَعْدِهِم﴾ ولكن اقتتال كردند معلوم ميشود خدا خواست; اثبات تالي منتج اثبات مقدم است در اينگونه از مواردي كه ملازم هم باشند گرچه اينگونه از قياس استثنايي به صورت سلب برميگردد يعني «لو شاء الله ان لا يقتتلوا» «ما اقتتلوا» و «لكن اقتتلوا» معلوم ميشود كه خدا خواست, تكويناً خواست و منشأ اين قتال هم ايمان و كفر اختياري است فرمود: ﴿فَمِنْهُم مَن آمَنَ وَمِنْهُم مَن كَفَرَ﴾ كه اين فعل اختياري را به خود انسانها اسناد داد, چه اينكه اقتتال را هم به خود انسانها اسناد داد: ﴿فَمِنْهُم مَن آمَنَ وَمِنْهُم مَن كَفَرَ﴾ و اين ايمان و كفر زمينه آن قتال شد.
سنّت الهي بر آزاد گذاشتن انسانها جهت تمييز خبيث از طيّب
﴿فَمِنْهُم مَن آمَنَ وَمِنْهُم مَن كَفَرَ﴾ باز همان معنا را با يك بيان لطيفتري به صورت يك قياس استثنايي روشن ذكر كرد فرمود: ﴿وَلَوْ شَاءَ اللّهُ مَا اقْتَتَلُوا وَلكِنَّ اللّهَ يَفْعَلُ مَا يُرِيدُ﴾; اگر خدا ميخواست اينها باهم جنگ نميكردند, لكن سنت الهي بر اين است كه اينها را آزاد بگذارد: ﴿لِيَمِيزَ اللّهُ الخَبِيثَ مِنَ الطَّيِّبِ﴾;[11] تا از آن طرف معلوم بشود انسان مؤمن تا چه اندازه اهل نثار و ايثار است و از آن طرف هم روشن بشود انسان كافر چه اندازه درنده خوي است و اين اذني هم كه داد با حفظ همه مبادي اذن داد يعني اينچنين نيست كه در سورهٴ «يونس» بفرمايد: ﴿وَمَا كَانَ لِنَفْسٍ أَنْ تُؤْمِنَ إِلاَّ بِإِذْنِ اللَّهِ﴾[12] و در سورهٴ ديگر هم بفرمايد: «بإذن الله» اين «بإذن الله» هر دو جا يك سنخ باشد يعني همان طوري كه يك گياه به اذن الله ميرويد[13] مبادي ارادي و اختياري ندارد, يك انسان هم به اذنالله ايمان ميآورد مبادي اخيتاري ندارد اينچنين نيست اصلاً ايمان يك فعل اختياري است, مثل قد كشيدن درخت كه نيست آنجا فعلي را به بلد اسناد نداد, سرزمين را فقط قابل رويش دانست فرمود در سرزمين پاك رويش خوب به اذن حق است, ولي درباره ايمان مؤمنين تعبير با فعل اختياري از باب افعال است فرمود: ﴿وَمَا كَانَ لِنَفْسٍ أَنْ تُؤْمِنَ إِلاَّ بِإِذْنِ اللَّهِ﴾ نه «يصدر منه الايمان» يك فعل اختياري را به فاعل كه اسناد ميدهند معلوم ميشود اين فعل با حفظ همه مبادي اختياري به حق منتهي ميشود, قهراً هم قضا و قدر حق است هم اختيار و آزادي انسانها حق است.
پرسش ...
پاسخ: براي اينكه انساني كه يك روز ميگويد موسي يك روز ميگويد سامري تا به جان يكديگر نيفتند و خودكشي نكنند آدم نميشوند, توبه آنها به همين بود ديگر.
پرسش ...
پاسخ: نه; آنجا مفصل گذشت كه در اين كريمه دوتا احتمال هست اگر اين احتمال تقويت شد براي آن است كه توبه كردن اينگونه از آدمهايي كه چند روز موساي كليم (سلام الله عليه) رفته به طور براي مناجات و دريافت الواح اينها به دنبال سامري راه بيفتند با مشاهده آن همه بينات توبه اينها به اقتتال متقابل است.
روايت و اراده ذيل آيه محل بحث
در ذيل اين كريمه حديثي در تفسير شريف علي بن ابراهيم قمي هست كه تقريباً قديميترين تفسير اماميه به شمار ميرود. نقل ميكند در ذيل همين آيهٴ ﴿تِلْكَ الرُّسُلُ فَضَّلْنَا بَعْضَهُمْ عَلَي بَعْضٍ﴾ كه مردي در جريان جنگ جمل به حضور اميرالمؤمنين (سلام الله عليه) آمد عرض كرد: «يا علي علَي ما تقاتل اصحاب رسول اللهوَمن شَهد أن لا إلهَ إلاّ الله وَأن مُحمداً رَسولُ الله»; سؤال كرد بر اساس چه معياري با اصحاب پيامبر ميجنگي آنها هم اصحاب پيامبرند ما هم اصحاب پيامبريم آنها هم شهادت به وحدانيت حق و رسالت خاتم (صلوات الله عليه) ميدهند ما هم به اين دو شهادت گواهي ميدهيم بر اساس چه معياري ميجنگيد؟ «فقال علي (عليه السلام) آية في كتاب الله اباحت لي قتالَهم»; يك آيهاي در قرآن كريم هست كه كشتار و مبارزه با اين گروه را براي من اباحه كرده است «فقال وما هي؟»; آن سائل در جريان جمل پرسيد آن كدام آيه است كه قتال با اين اصحاب را براي شما تجويز كرد «قال قوله تعالي» كه فرمود: ﴿تِلْكَ الرُّسُلُ فَضَّلْنَا بَعْضَهُمْ عَلَي بَعْضٍ مِنْهُم مَن كَلَّمَ اللّهُ وَرَفَعَ بَعْضَهُمْ دَرَجَاتٍ وَآتَيْنَا عِيسَي ابْنَ مَرْيَمَ البَيِّنَاتِ وَأَيَّدْنَاهُ بِرُوحِ القُدُسِ وَلَوْ شَاءَ اللّهُ مَا اقْتَتَلَ الَّذِينَ مِن بَعْدِهِم مِن بَعْدِ مَا جَاءَتْهُمُ البَيِّنَاتُ وَلكِنِ اخْتَلَفُوا فَمِنْهُم مَن آمَنَ وَمِنْهُم مَن كَفَرَ وَلَوْ شَاءَ اللّهُ مَا اقْتَتَلُوا وَلكِنَّ اللّهَ يَفْعَلُ مَا يُرِيدُ﴾; من طبق اين آيه با اينها ميجنگم اينها كافر شدند و ما مؤمنين هستيم و جنگ ما جنگ ايمان و كفر است آنگاه «فقال الرجل كفر و الله القوم»[14] وحمله كرد و در بعضي از نقلها دارد كه شربت شهادت نوشيد[15] آن ذيل در تفسير عليبنابراهيم نيامده «فقال الرجل كفر و الله القوم» آنگاه به جنگ اينها پرداخت اين قتال بعد تبين الرشد من الغي است و هيچ مخالفتي هم با آيات تكويني الهي ندارد.
تبيين قياس استثنايي موجود در آيه
نوع اين ادله به صورت قياس استثنايي ياد ميشود: ﴿وَلَوْ شَاءَ اللّهُ مَا اقْتَتَلُوا وَلكِنَّ اللّهَ يَفْعَلُ مَا يُرِيدُ﴾ در قياس استثنايي, استثناي مقدم يك صورت نتيجه ميدهد و استثناي نقيض تالي, يك صورت نتيجه ميدهد در اينگونه از موارد استثناي عين مقدم است, نظير اينكه «لو كان هذا انساناً لكان حيواناً» استثناي عين تالي نتيجه نميدهد چون ممكن است تالي اعم از مقدم باشد, اما استثناي عين مقدم يا استثناي نقيض تالي نتيجه ميدهد يعني اگر گفتيم «لو كان هذا انساناً لكان حيواناً» دو صورت نتيجه ميدهد يكي استثناي عين مقدم بگوييم «لكنه انسان» نتيجه ميدهد «فهو حيوان» يكي استثناي نقيض تالي نتيجهاش نقيض مقدم است «لكنه ليس بحيوان فليس بإنسان» در اينگونه از موارد نوعاً استثناي عين مقدم است كه عين تالي را نتيجه ميدهد: ﴿لَوْ شَاءَ اللّهُ مَا اقْتَتَلُوا وَلكِنَّ اللّهَ يَفْعَلُ مَا يُرِيدُ﴾ يعني «لكن الله شاء فاقتتلوا»; خدا بر اساس اراده تكويني اينها را آزاد گذاشته ببيند چه ميكنند اينها هم جنگيدند و اگر ميخواست ميتوانست بساط همه اينها را جمع كند, چه اينكه در سوره 47 كه به نام مبارك رسول الله (صَلّي الله عَليهِ وَ آله وَ سلّم) است ميفرمايد كه ما اگر ميخواستيم, به حيات همه اينها خاتمه ميداديم لكن ميخواهيم شما را بيازماييم. آيه چهار سوره 47 اين است كه ﴿وَلَوْ يَشَاءُ اللَّهُ لاَنتَصَرَ مِنْهُمْ وَلكِن لِيَبْلُوَا بَعْضَكُم بِبَعْضٍ وَالَّذِينَ قُتِلُوا فِي سَبِيلِ اللَّهِ فَلَن يُضِلَّ أَعْمَالَهُمْ﴾; اگر آنهايي كه عليه دين به مبارزه برخواستند خداي سبحان ميخواست انتصار كند يعني انتقام بگيرد الآن كلمه انتصار, انتصار ثورة معناي پيروزي را ميدهد و اين انتثار سوره 47 معناي انتقام را ميدهد و اين انتقام الهي مستلزم پيروزي اصحاب حق است به هر حال فرمود: ﴿وَلَوْ يَشَاءُ اللَّهُ لاَنتَصَرَ مِنْهُم﴾[16] از اينها انتقام ميگرفت, چه اينكه آن روزي كه شما نبوديد تا ايمان بياوريد به وسيله طير ابابيل از ابرهه انتقام گرفت و كعبه را حفظ كرد اگر.
عدم جواز صلح بعد از تهاجم و كشتار خصم
پرسش ...
پاسخ: اگر فرمود: ﴿وَإِن جَنَحُوا لِلسَّلْمِ فَاجْنَحْ لَهَا﴾[17] اين در اوايل امر است يعني اگر آنها تاخت و تازي ندارند پيشنهاد صلح ميدهند شما بپذيريد, اما بعد از تهاجم و تجاوز و كشتار و اسير گيري از آن به بعد اصلاً صحبت صلح نكنيد كه فرمود: ﴿فَلا تَهِنُوا وَتَدْعُوا إِلَي السَّلْمِ وَأَنتُمُ الأَعْلَوْنَ وَاللَّهُ مَعَكُمْ وَلَن يتِرَكُمْ أَعْمَالَكُم﴾[18] كه اين آيه پنج جزء دارد كه در بخشهاي قبل بحث شد. فرمود وقتي كه آنها كاري با شما نداشتند ميخواهند زندگي مسالمتآميز داشته باشند شما هم داعي نداريد كه تهاجم كنيد, اما اگر زدند و كشتند و بردند و اسير گرفتند و شما با دادن اين همه شهدا به لبه پيروزي رسيديد آنها اظهار ذلت كردند دعوت به صلح كردند شما اصلاً حرف صلح را نزديد ﴿فَلا تَهِنُوا﴾ كه اين نهي است و تحريم ميكند: ﴿وَتَدْعُوا إِلَي السَّلْمِ﴾ اين ﴿تَدْعُوا﴾ مجزوم است به آن لاي ناهيه يعني «لا تدعوا الي السلم» نهي از صلح است چرا, چون ﴿وَأَنتُمُ الأَعْلَوْنَ﴾ شما پيروزيد چرا پيروزيد, براي اينكه ﴿وَاللَّهُ مَعَكُم﴾ چرا ﴿وَاللَّهُ مَعَكُم﴾ براي اينكه ﴿وَلَن يتِرَكُمْ أَعْمَالَكُم﴾; اين همه خون كه داديد كه خدا خون را وتْر نميكند, عمل بينتيجه تك است عمل با نتيجه شفع است «مَوْتور» يعني تك, مقطوع, «مشفوع» يعني جفت فرمود: ﴿وَلَن يتِرَكُمْ أَعْمَالَكُم﴾ كه اين بدل است كار شما را خدا تك، وَتْر، مَوْتور، منقطع نميكند كار شما مشفوع است به هدف ميرسد اگر اول باشد البته صلح خوب است, اما بعد از اين همه تهاجم و كشته دادن اصلاً صحبت از صلح به ميان نياوريد.
قصد خداوند از آزمون انسانها در عين قدرت بر انتقام
در سورهٴ مباركهٴ 47 كه به نام رسول الله (صَلّي الله عَليهِ وَ آله وَ سلّم) است در اين سوره فرمود: ﴿وَلَوْ يَشَاءُ اللَّهُ لاَنتَصَرَ مِنْهُمْ وَلكِن لِيَبْلُوَا بَعْضَكُم بِبَعْضٍ﴾[19] خب پس اگر خداي سبحان بخواهد انتقام بگيرد توان آن را دارد, ولي ميخواهد انسانها را بيازمايد; در هر دو بخش بيازمايد, چه اينكه باز در همين سوره 47 سخن از آزمون الهي است ﴿وَلَنَبْلُوَنَّكُمْ حَتَّي نَعْلَمَ الْمُجَاهِدِينَ مِنكُمْ وَالصَّابِرِينَ وَنَبْلُوَا أَخْبَارَكُمْ﴾[20] و آن آيه معروفي كه الآن خوانده شد آن هم در همين سوره 47 است يعني آيه 35 سوره 47 كه ﴿فَلا تَهِنُوا وَتَدْعُوا إِلَي السَّلْمِ وَأَنتُمُ الأَعْلَوْنَ وَاللَّهُ مَعَكُمْ وَلَن يتِرَكُمْ أَعْمَالَكُم﴾ آن هم در همين سوره 47 است كه به نام مبارك حضرت است فرمود ما ميخواهيم بيازماييم معلوم بشود صابر كيست غير صابر كيست؟ مجاهد كيست غير مجاهد كيست؟ خبرهاي شما گزارشهاي دروني شما را با جنگ بيازماييم.
تبيين از مراتب بينش توحيد افعالي
بنابراين آنچه در جهان واقع ميشود به مشيئت الهي است; منتها در اوايل امر يك انسان موحّد ميگويد به اذن خدا واقع ميشود اين ضعيفترين بينش توحيد افعالي است, از اين مرحله قويتر مرتبهٴ دوم است كه ميگويد تا او اذن ندهد واقع نميشود از اين مرحله بالاتر, بينشي است كه فعل انسان را در حين اسناد به انسان به خدا اسناد ميدهد كه فرمود: ﴿وَمَا رَمَيْتَ إِذْ رَمَيْتَ وَلكِنَّ اللّهَ رَمَي﴾ و از اين بالاتر آن صدر همين است كه اصلاً كار را, كار خدا ميداند; منتها كار خير را كه ﴿فَلَمْ تَقْتُلُوهُمْ وَلكِنَّ اللّهَ قَتَلَهُم﴾[21].
«وَ الحَمدُ للهِ رَبّ العالمين»
[1] ـ سورهٴ انفال، آيهٴ 42.
[2] ـ سورهٴ آلعمران, آيهٴ 166.
[3] ـ سورهٴ آلعمران, آيهٴ 145.
[4] ـ سورهٴ انفال, آيهٴ 17.
[5] ـ سورهٴ حجرات، آيهٴ 13.
[6] ـ سورهٴ سبأ، آيهٴ 28.
[7] ـ سورهٴ انفال، آيهٴ 17.
[8] ـ سورهٴ مائده، آيهٴ 6.
[9] ـ سورهٴ مائده، آيهٴ 41.
[10] ـ سورهٴ يونس، آيهٴ 100.
[11] ـ سورهٴ انفال، آيهٴ 37.
[12] ـ سورهٴ يونس، آيهٴ 100.
[13] ـ سورهٴ اعراف، آيهٴ 58.
[14] ـ تفسير القمي، ج1، ص84.
[15] ـ بحارالأنوار, ج29, ص451.
[16] ـ سورهٴ محمد، آيهٴ 4.
[17] ـ سورهٴ انفال، آيهٴ 61.
[18] ـ سورهٴ محمد، آيهٴ 35.
[19] ـ سورهٴ محمد، آيهٴ 4.
[20] ـ سورهٴ محمد، آيهٴ 31.
[21] ـ سورهٴ انفال، آيهٴ 17.