اعوذ بالله من الشيطان الرجيم
بسم الله الرحمن الرحيم
﴿فَلَمَّا فَصَلَ طَالُوتُ بِالْجُنُودِ قَالَ إِنَّ اللّهَ مُبْتَلِيكُم بِنَهَرٍ فَمَن شَرِبَ مِنْهُ فَلَيْسَ مِنِّي وَمَن لَمْ يَطْعَمْهُ فَإِنَّهُ مِنِّي إِلاّ مَنِ اغْتَرَفَ غُرْفَةً بِيَدِهِ فَشَرِبُوا مِنْهُ إِلاّ قَلِيلاً مِنْهُمْ فَلَمَّا جَاوَزَهُ هُوَ وَالَّذِينَ آمَنُوا مَعَهُ قَالُوا لاَ طَاقَةَ لَنَا الْيَوْمَ بِجَالُوتَ وَجُنُودِهِ قَالَ الَّذِينَ يَظُنُّونَ أَنَّهُم مُلاَقُوا اللّهِ كَمْ مِن فِئَةٍ قَلِيلَةٍ غَلَبَتْ فِئَةً كَثِيرَةً بِإِذْنِ اللّهِ وَاللّهُ مَعَ الصَّابِرِينَ (249) وَلَمَّا بَرَزُوا لِجَالُوتَ وَجُنُودِهِ قَالُوا رَبَّنَا أَفْرِغْ عَلَيْنَا صَبْراً وَثَبِّتْ أَقْدَامَنَا وَانْصُرْنَا عَلَي الْقَوْمِ الْكَافِرِينَ (250)﴾
تبيين معاني «ابتلاء»، «مظنّه» «و فئة قليلة»
تا حدودي معاني اين دو آيه در بحث ديروز گذشت. عمده، تشريح كلماتي است كه قسمت مهم اين كلمات در آيات قبل مطرح شد. يكي كلمه «ابتلا» است و ديگري كلمه «مظنه» است و سوم كلمه «فئة قليله» است.
الف: ابتلاء، معناي لغوي
اينكه فرمود: ﴿إِنَّ اللّهَ مُبْتَلِيكُم﴾ خدا شما را ميآزمايد بحث مبسوطي در ذيل آيه 124 همين سورهٴ مباركهٴ «بقره» كه فرمود: ﴿وَإِذِ ابْتَلَي إِبْرَاهِيمَ رَبُّهُ بِكَلِمَاتٍ فَأَتَمَّهُنَّ﴾ گذشت. معمولاً ابتلا را در موارد شرّ ميپندارند بلا را در مورد شرّ خيال ميكنند گرچه آيات قرآن كريم كه در مورد ابتلا و بلا آمده است يك قسمت قابل توجهاش در مورد دشواري و شرّ است، نظير ﴿ وَلَنَبْلُوَنَّكُمْ بِشَيْءٍ مِنَ الْخَوْفِ وَالْجُوعِ وَنَقْصٍ مِنَ الأمْوَالِ وَالأنْفُسِ وَالَّثمَرَاتِ﴾[1] اما ابتلا اختصاصي به شرّ و دشواري ندارد، سراسر حوادثي كه در جهان طبيعت و حركت ظهور ميكند امتحان الهي است زيرا يا نعمتي است كه شكر لازم دارد يا نقمتي است كه صبر و مقاومت لازم دارد هيچ حادثهاي نيست كه در قبالش مسئوليت نباشد. پس همه حوادث امتحان الهي است آن حالاتي كه بدون مسئوليت است فقط در بهشت است و همچنين در جهنم، حوادث دشواري كه در جهنم است بيمسئوليت است چون آنجا صبر، تكليف نيست و نعمتهايي هم كه در بهشت است بيمسئوليت است چون آنجا شكر، تكليف نيست وگرنه در دنيا هر حادثهاي كه پيش ميآيد امتحان است. در ذيل آيه سوره «فجر» كه فرمود: ﴿فَأَمَّا الإِنسَانُ إِذَا مَا ابْتَلاَهُ رَبُّهُ فَأَكْرَمَهُ وَنَعَّمَهُ فَيَقُولُ رَبِّي أَكْرَمَنِ ٭ وَأَمَّا إِذَا مَا ابْتَلاَهُ فَقَدَرَ عَلَيْهِ رِزْقَهُ فَيَقُولُ رَبِّي أَهَانَنِ كلّا﴾[2] اين آيه سوره «فجر» در ارتباط با آيه سوره «بقره» در ﴿وَإِذِ ابْتَلَي إِبْرَاهِيمَ رَبُّهُ بِكَلِمَاتٍ﴾[3] مطرح شد كه گاهي انسان مبتلا به سلامت و امكانات و قدرت است گاهي مبتلا به مرض و فقر و فقدان و امثال ذلك است. يك انسان سالم كه مشغول كار است مبتلا به سلامت است يك انسان بيماري هم كه در بستر مرض خوابيده است مبتلا به مرض است «مبتلا» يعني ممتحَن، خدا انسان را گاهي به سلامت و قدرت ميآزمايد تا ببيند شكر ميكنند يا نه گاهي به مرض ميآزمايد تا ببيند صبر ميكنند يا نه و همان طوري كه جريان جهاد يك امتحان الهي است جريان صلح و هدنه هم يك امتحان است گاهي جنگ نيست انسان در صلح و صفا زندگي ميكند اين هم امتحان است، گاهي زمان جنگ است اين هم امتحان است. سرّش آن است كه در قرآن كريم همه اينها را جمع كرد، فرمود گرچه در بسياري از موارد نقص و خوف است، اما ﴿نَبْلُوكُم بِالشَّرِّ وَالْخَيْرِ فِتْنَةً﴾[4] در ذيل اين آيه كريمه مرحوم امين الاسلام نقل ميكند كه اميرالمؤمنين (عليه السلام) بيمار بود به عيادتش رفتند عرض كردند «كيف تجدك» فرمود: «بِشَرٍ». به حضرت عرض كردند شما هم ميفرماييد «بشرٍ» فرمود بله، چون خدا فرمود: ﴿وَنَبْلُوكُم بِالشَّرِّ وَالْخَيْرِ فِتْنَةً﴾[5] اين مرض شرّ است گرچه شرّ اضافي است و خدا ما را با مرض ميآزمايد. اينكه فرمود: ﴿وَنَبْلُوكُم بِالشَّرِّ وَالْخَيْرِ فِتْنَةً﴾ يا ﴿وَبَلَوْنَاهُم بِالْحَسَنَاتِ وَالسَّيِّئَاتِ﴾[6] يا آيات سوره «فجر»[7] نشان ميدهد كه ابتلا دو قسم است يا به امور خوب يا به امور بد، يا به گوارا يا با ناگوار انسان را ميآزمايند. اينچنين نيست كه اگر كسي سالم باشد در كلاس امتحان نباشد بايد بداند كه الآن مبتلا به سلامت است اين تحليل قرآني.
معناي لغوي ابتلاء
اما تحليل لغوياش بِلا و بَلا اينها گرچه اختلاف هيئت دارند، اما ماده اينها يكي است و جوهره ماده اينها همراه با تحول و قلب و انقلاب و زير و رو شدن و امثال ذلك است. اينكه فرمود: ﴿يَوْمَ تُبْلَي السَّرَائِرُ﴾؛[8] سريرهها بلوا پيدا ميكنند يعني «تتحول السرائر و تصير ظهائر» سريره بالا ميآيد همه ميفهمند، نه اينكه آن روز كسي را بيازمايند چون قيامت روز امتحان نيست روز نتيجه است امتحان در دنياست، ولي روز تحول است ﴿يَوْمَ تُبْلَي السَّرَائِرُ﴾ سرائر تبلي، يك مبلي هست كه اين را به بلوا ميكشاند «تتحول و تنقلب» آنچه در درون است بيرون ميآيد. اين معناي ﴿يَوْمَ تُبْلَي السَّرَائِرُ﴾ نشان ميدهد كه اين كلمه بلا، بلوا و امثال ذلك از آن تحول درون به بيرون حكايت ميكند و همين معنا را در تعبيرات فارسي ما هم داريم ما در تعبيرات فارسي ميگوييم به جاي اينكه بگوييم من اين شخص را الآن بيست سال امتحان كردم و آزمودم ميگوييم من كهنهاش كردم. اين كهنهاش كردم كه تعبير فارسي است همان بِلا و پوسيدگي و كهنگي عربي است و غم را هم كه بَلا ميگويند چون فرساينده است انسان را كهنه ميكند خب، وقتي ما ميتوانيم از فرش و لباس خبر بدهيم كه اين فرش يا اين لباس بادوام است يا بيدوام است رنگش ثابت است يا رنگش ثابت نيست كه كهنه بشود، چندين سال استعمال بشود بعد معلوم بشود كه رنگش ثابت است يا نه. اگر بعد از مدت كوتاهي از دست رفت و از ما سؤال كردند با دوام بود يا نه رنگش ثابت بود يا نه قدرت جواب نداريم، ولي اگر لباسي را كهنه كرده باشيم كاملاً ميتوانيم درباره جوهره او و رنگ او خبر بدهيم. اينكه در تعبيرات فارسي ميگوييم من كهنهاش كردم همان است كه در تعبير عربي ميگوييم «ابتليته وابتلوته و بلوته» و امثال ذلك، زيرا انسان وقتي يك لباس يا فرشي را ساليان متمادي استعمال ميكند درون او ظاهر ميشود و از همين جا مسئله ابتلا به معناي امتحان آمده است وگرنه ابتلا به معناي اختبار به معناي آزمون و امثال ذلك شايد نباشد، چون با جوهره اين معنا مناسب است در موارد آزمون به كار ميرود وگرنه در قيامت سخن از امتحان نيست، اما فرمود: ﴿يَوْمَ تُبْلَي السَّرَائِرُ﴾[9] اين تحول سريره و ظهور نشانه آن است كه اين ماده در جايي استعمال ميشود كه قلب و انقلابي بشود و چون در مورد امتحان، قلب و انقلاب هست از اين جهت ميگويند «بلوته» و امثال ذلك و در جريان ابراهيم (سلام الله عليه) اينچنين بود كه ﴿وَإِذِ ابْتَلَي إِبْرَاهِيمَ رَبُّهُ بِكَلِمَاتٍ فَأَتَمَّهُنَّ﴾[10] با گذشت اين حوادث دردناك، درون او كه مقاومت و پايداري بود ظهور كرده است، لذا گاهي به سختي ميآزمايند تا صبر درون ظهور كند گاهي به رفاه امتحان ميكنند تا شكر درون ظهور كند از اين جهت ميفرمايند: ﴿وَبَلَوْنَاهُم بِالْحَسَنَاتِ وَالسَّيِّئَاتِ﴾[11] يا ﴿نَبْلُوكُم بِالشَّرِّ وَالْخَيْرِ فِتْنَةً﴾[12] هم خير فتنه است هم شرّ فتنه يعني امتحان است.
هماهنگي معناي مفعول مطلق با فعل در «فتنة»
اين ﴿نَبْلُوكُم بِالشَّرِّ وَالْخَيْرِ فِتْنَةً﴾ از مواردي است كه مفعول مطلق معناً با فعل هماهنگ است، ولي لفظاً با فعل هماهنگ نيست نظير «قعدت جلوساً» و مانند آن كه مفعول مطلق همان معناي فعل را دارد تاكيداً، ولي لفظش و صيغهاش با لفظ و صيغه فعل فرق ميكند: ﴿نَبْلُوكُم بِالشَّرِّ وَالْخَيْرِ فِتْنَةً﴾ مثل آن است كه فرموده باشد «نبلوكم بالشر والخير بلاءً» يا «نفتنوا بالشر والخير فتنة» چه اينكه فرمود: ﴿أَحَسِبَ النَّاسُ أَن يُتْرَكُوا أَن يَقُولُوا آمَنَّا وَهُمْ لاَ يُفْتَنُونَ﴾[13] در اينجا هم فرمود كه ما شما را در حال عطش و تشنگي به آب زلال ميآزماييم ﴿إِنَّ اللّهَ مُبْتَلِيكُم بِنَهَرٍ﴾.
سخنان مؤمنان محض
مطلب بعدي آن است كه ﴿قَالَ الَّذِينَ يَظُنُّونَ أَنَّهُم مُلاَقُوا اللّهِ كَمْ مِن فِئَةٍ قَلِيلَةٍ﴾ طبق تحليلي كه در بحث روز قبل گذشت معلوم ميشود اين حرف كساني است كه مؤمن محض بودند حرف آن اوحدي از اصحاب طالوت است، اينها كساني هستند كه هم رهبري طالوت را پذيرفتند هم جنگشان ﴿في سبيلالله﴾[14] بود و هم با اينكه از شهر بيرون آمدند اين راه طولاني را طي كردند و خستهاند و گرد و غبار سفر هست و عطش دارند، معذلك وقتي از نهر زلال ميگذرند تشنه، عبور ميكنند يك انسان تشنه وقتي آب زلال را ببيند و به دستور رهبرش نخورد ميشود مطيع حتي نه تنها ننوشيدند، بلكه نچشيدند آن يك غرفه را هم برنداشتند با اينكه مجاز بودند بردارند. براي اينكه به آن مرحله كمال برسند آن يك غرفه و يك كف آب را هم برنداشتند اين گروه كسانياند كه به مبدا و معاد و نبوت و رسالت يقين دارند.
سرّ تعبير به ظنّ دربارهٴ قيامت در عين وجوب جزم به آن
درباره اينها فرمود اينهايي كه به قيامت مظنه دارند و مظنه لقاء الله دارند اين حرف را زدند اين نه براي آن است كه اينها مظنه دارند و اين نه براي آن است كه گاهي ظن به معناي يقين ميآيد اينها يقين به قيامت داشتند و ظن هم به معناي همان گمان است نه به معناي يقين، اما اهميت جريان قيامت به قدري است كه مظنهاش كافي است كه انسان را متأثر كند، اما اينها يقين دارند براي اينكه مؤمنين را وقتي خداي سبحان در قرآن معرفي ميكند ميفرمايد كه ﴿وَ بِالآخِرَةِ هُمْ يُوقِنُونَ﴾ در همان آيه چهار سورهٴ مباركهٴ «بقره» كه بحثش قبلاً گذشت فرمود: ﴿وَ الَّذِينَ يؤمِنُونَ بِما اٴُنزل اِلَيك وَمَا اٴَنزل مِن قَبلك وَ بِالآخِرَةِ هُمْ يُوقِنُونَ﴾؛ اصلاً مؤمن كسي است كه به قيامت معتقد باشد يقين داشته باشد. در سورهٴ مباركهٴ «نمل» آيه سوم اين است كه ﴿الَّذِينَ يُقِيمُونَ الصَّلاَةَ وَيُؤْتُونَ الزَّكَاةَ وَهُم بِالآخِرَةِ هُمْ يُوقِنُونَ﴾؛ اينها يقين به قيامت دارند و در آيات فراوان هم فرمود ظن در اصول دين سودي ندارد ﴿إِنَّ الظَّنَّ لاَ يُغْنِي مِنَ الْحَقِّ شَيْئاً﴾[15] چه در طرف اثبات و چه در طرف انكار، با اينكه فرمود مظنه سودي در اصول دين ندارد با اينكه فرمود مؤمنان راستين كسانياند كه اهل يقيناند، معذلك وقتي از زبان مردان باايمان سخن ميگويد ميفرمايد كه اينها ميگويند ما به قيامت مظنه داريم ما مظنهمان اين بود كه حسابمان را ملاقات ميكنيم. در سورهٴ «حاقه» اين بود كه ﴿فَأَمَّا مَنْ أُوتِيَ كِتَابَهُ بِيَمينِهِ فَيَقُولُ هَاؤُمُ اقْرَؤُا كِتَابِيَهْ ٭ إِنِّي ظَنَنتُ أَنِّي مُلاَقٍ حِسَابِيَهْ﴾؛[16] من مظنهام اين بود كه حسابم را ملاقات ميكنم در اينجا سخن از جزم است سخن از مظنه نيست يا خداي سبحان كه ميفرمايد مظنه كافي نيست به كم فروشها ميگويد مگر شما مظنه نداريد كه قيامتي هست. در سوره «مطففين» فرمود: ﴿وَيْلٌ لِلْمُطَفِّفِينَ ٭ الَّذِينَ إِذَا اكْتَالُوا عَلَي النَّاسِ يَسْتَوْفُونَ ٭ وَإِذَا كَالُوهُمْ أَو وَزَنُوهُمْ يُخْسِرُونَ ٭ أَلا يَظُنُّ أُولئِكَ أَنَّهُم مَبْعُوثُونَ ٭ لِيَوْمٍ عَظِيمٍ﴾؛[17] اينها گمان نميكنند مگر قيامتي هست خب حالا بر فرض مگر گمان بكنند گمان كافي است ﴿إِنَّ الظَّنَّ لاَ يُغْنِي مِنَ الْحَقِّ شَيْئاً﴾[18] حالا اين كم فروش گمان دارد كه قيامت هست همين كافي است؟ يا نه ميفرمايد درباره قيامت جزم لازم است، ولي اگر كسي مظنه هم داشته باشد سعي ميكند آدم خوبي باشد چون آن مظنون به قدري قوي است كه به اين ظن بها ميدهد اگر كسي مظنهاش اين باشد كه براي ابد زير سؤال قرار ميگيرد خب، خودش را جمع ميكند چه در طرف اثبات و چه در طرف نفي كلمه مظنه كه به كار ميرود نه براي اين است كه ظن به معناي يقين است، بلكه مظنه قيامت كافي است براي اصلاح آدم چه رسد به جزم فضلاً عن الجزم، لذا فرمود مگر اينها گمان نميكنند قيامتي هست. گاهي از اين تعبير ظريفتر و نازلتر هم در تعابير عرفي هست ميگوييم مگر شما احتمال قيامت نميدهيد كه ضعيفتر از ظن است يعني جريان قيامت به قدري است كه آن قدرت محتمل باعث ميشود اين احتمال منشأ اثر باشد گاهي ميگوييم مگر نميترسي، گاهي ميگوييم مگر احتمال نميدهي يعني آن مسئله به قدري مهم است كه صرف خوف يا صرف احتمال مُنَجِّز است. در سوره «مطففين» فرمود مگر اين كم فروشان گمان نميكنند كه قيامتي هست اين نه براي آن است كه مظنه كافي است انسان بايد جزم داشته باشد: به «اٴنَّ الموتَ حق و البعثَ حق و اٴنّ الساعة آتيةٌ لاريب فيها و اٴنّ الله يَبعَث من في القبور»[19] جزم يعني دو دو تا چهار تا، مظنه نود و نه و نيم در صد هم كافي نيست چنين جزم جزء عقايد ديني ماست، اما خدا ميفرمايد مگر اينها گمان نميكنند كه قيامتي هست؟
لزوم جزم فلسفي در اعتقادات
پاسخ: نه؛ در مسائل اعتباري ظن است در مسائل جهانبيني و در مسائل رياضي و در مسائل فلسفي كه بالاتر از رياضي است جزم است؛ منتها تا يقين پيدا كند انسان طول ميكشد بايد مبادي يقين را تشخيص بدهد تا به قول مرحوم شيخ بين ظن متراكم و يقين اشتباه نكند البته خيليها هستند كه به تعبير سيدنا الاستاد امام (دام ظله) ميفرمود خيليها هستند كه ظُنَنَا هستند و خود را علما ميپندارند، اما مظنه چيزي است و جزم چيز ديگر است حداقل جزمي كه در اصول دين لازم است جزم رياضي است، نظير دو دو تا چهار تا بالاتر از او جزم فلسفي است چنين چيزي در جهانبيني لازم است در اعتقادات لازم است.
بيان علت استعمال ظنّ دربارهٴ قيامت
پس بنابراين اگر مظنه در اينگونه از امور استعمال شد نه براي آن است كه مظنه كافي است يا اينها مظنه داشتند يا مظنه به معناي يقين است، بلكه اينها يقين به قيامت داشتند اولاً و مظنه هم به معناي گمان است نه به معناي يقين ثانياً، اما امر به قدري خطير است كه مظنهاش كافي است انسان حساب بكند ثالثاً. در موارد ديگري هم كه اين تعبير آمده است نشان ميدهد كه مظنه به همين معناست كه اثر يقين بايد بر ظن بار بشود، چون اين بحث تا حدودي مبسوطاً در همين سورهٴ مباركهٴ «بقره» قبلاً گذشت: ﴿وَاسْتَعِينُوْا بِالصَّبْرِ وَالصَّلاَةِ وَإِنَّهَا لَكَبِيرَةٌ إِلاّ عَلَي الْخَاشِعِينَ ٭ الَّذِينَ يَظُنُّونَ أَنَّهُم مُلاَقُوا رَبِّهِم﴾؛ خاشعين چه كساني هستند خاشعين كساني هستند كه مظنه لقاءالله دارند يا جزم به لقائ الله دارند. خاشعين را در موارد ديگر مشخص كرد كه اينها به آخرت يقين دارند، اما فرمود: ﴿إِلاّ عَلَي الْخَاشِعِينَ ٭ الَّذِينَ يَظُنُّونَ أَنَّهُم مُلاَقُوا رَبِّهِمْ وَأَنَّهُمْ إِلَيْهِ رَاجِعُونَ﴾[20] خاشعين گمان لقاءالله دارند يعني مسئله لقاءالله طوري است كه مظنهاش مايه خشوع است فضلا عن الجزم، نه اينكه مظنه كافي است يا ظن به معناي يقين است هيچ كدام از اين دو نيست، بلكه قيامت آن قدر مهم است كه مظنهاش كار يقين را ميكند. انساني كه مظنه سم دارد از او ميپرهيزد مثل جزم به سم، اگر نود در صد ميداند كه اين آب مسموم است خب نميخورد اين نود در صد كار صد در صد را ميكند. اين طور نيست.
پرسش ...
پاسخ: نه؛ ظن به معناي گمان است در مقابل يقين و شك و وهم است ديگر ﴿إِلاّ عَلَي الْخَاشِعِينَ ٭ الَّذِينَ يَظُنُّونَ أَنَّهُم مُلاَقُوا رَبِّهِمْ وَأَنَّهُمْ إِلَيْهِ رَاجِعُونَ﴾ پس اينكه خود خاشع به زبان خود سخن ميگويد: ﴿إِنِّي ظَنَنتُ أَنِّي مُلاَقٍ حِسَابِيَهْ﴾[21] يا خدا ميفرمايد خاشعين كساني هستند كه مظنه به قيامت دارند در حالي كه خودش فرمود مظنه اثر ندارد براي آن است كه اينها با مظنه ميترسند چه رسد به جزم، چون انسان در اين سير طولي و قوس صعودي پيدايش علم، اول احتمال است بعد شك متساوي الطرفين است و بعد مظنه است و بعد طمأنينه است و بعد جزم. بعضي از امور است تا جزمي نشود محرك نيست بعضي از امور است كه همين كه انسان گمان پيدا كرد اين گمان كار جزم را ميكند ديگر نيازي به حصول جزم نيست وگرنه خاشعين يقين به قيامت دارند: ﴿إِلاّ عَلَي الْخَاشِعِينَ ٭ الَّذِينَ يَظُنُّونَ أَنَّهُم مُلاَقُوا رَبِّهِمْ وَأَنَّهُمْ إِلَيْهِ رَاجِعُونَ﴾[22] و خاشعين را وقتي خداي سبحان معرفي ميكند با ساير اوصافشان ميگويد اينها كساني هستند كه به طور جزم ميگويند: ﴿إِنَّا لِلّهِ وإِنّا إِلَيهِ رَاجِعُونَ﴾[23] نه «نحن نظن انا لله و انا اليه راجعون».
كفايت مظنّهٴ لقاء الله جهت زير بار نرفتن ذلت
مطلب سوم آن است كه اين گروهي كه مظنه لقاءالله وادارشان كرده است به شهادتطلبي گفتند: ﴿كَمْ مِن فِئَةٍ قَلِيلَةٍ غَلَبَتْ فِئَةً كَثِيرَةً بِإِذْنِ اللّهِ﴾ در اينجا هم مظنه لقاءالله و شهادت كافي است كه انسان زير بار مذلت نرود. اين از بيانات نوراني حضرت امير (سلام الله عليه) است كه در غرر و درر آمده «الناس مِن خوف الذل متعجلوا الذل»؛[24] ملتها براي اينكه ذليل نشوند خود را زودتر از ديگران به دام ذلت مياندازند. ميگويند اگر ما جنگ بكنيم به ذلت ميافتيم خب، شما از ذلت نسيه فرار ميكني به ذلت نقد آنكه معروف است «الناس من خوف الذل في ذل»[25] اما آنكه در غرر و درر است اين است كه «الناس من خوف الذل متعجلوا الذل» يعني از ترس اينكه آينده ذليل نشوند عجله ميكنند در استقبال ذلت. در اين كريمه هم فرمود آنهايي كه مظنهٴ لقاءالله دارند كافي است كه زير بار ستم نروند چه رسد به جزم، اما آن فئهٴ قليله گروه كمي كه پيروز ميشوند چون ﴿بِإِذْنِ اللّهِ﴾ پيروز ميشوند و خدا هم كه «له جنود السماوات والأرض» اگر ﴿لِلَّهِ جُنُودُ السَّماوَاتِ والأرْضِ﴾[26] انسان كم، بر انسان زياد پيروز ميشود؛ حدي براي او نيست.
محفوظ بودن اطلاق آيه بر دلالت نداشتن آيات 65 و 66 سورهٴ انفال در تخصيص يا تقييد
البته تا يك بر ده را قرآن شمرده كه يك نفر بر ده نفر پيروز ميشود اگر امكانات رقيب ده برابر بود و امكانات انسان يك دهم آنها بود باز هم انسان پيروز ميشود تا اين حد را فرمود اما اين لسان، لسان حصر نيست يعني آنچه در سورهٴ مباركهٴ «انفال» آمده است كه -آيات 65 و 66 سوره «انفال»- ﴿يَا أَيُّهَا النَّبِيُّ حَرِّضِ الْمُؤْمِنِينَ عَلَي الْقِتَالِ إِن يَكُن مِنكُمْ عِشْرُونَ صَابِرُونَ يَغْلِبُوا مِاْئَتَيْنِ﴾؛ اگر بيست سرباز و رزمنده صابر داشته باشيد بر دويست نفر پيروز ميشوند يعني يك بر ده ﴿وَإِن يَكُن مِنكُمْ مِاْئَةٌ يَغْلِبُوا أَلْفاً مِنَ الَّذِينَ كَفَرُوا بِأَنَّهُمْ قَوْمٌ لاَيَفْقَهُونَ﴾ اگر صد رزمنده داشته باشيد بر هزار نفر پيروز ميشود، براي اينكه آنها اهل فقاهت نيستند البته بعد فرمود: ﴿الآنَ خَفَّفَ اللّهُ عَنكُمْ وَعَلِمَ أَنَّ فِيكُمْ ضَعْفاً فَإِن يَكُن مِنكُم مِائَةٌ صَابِرَةٌ يَغْلِبُوا مِائَتَينِ وَإِن يَكُن مِنكُمْ أَلْفٌ يَغْلِبُوا أَلْفَيْنِ بِإِذْنِ اللّهِ وَاللّهُ مَعَ الصَّابِرِينَ﴾؛ خدا تخفيف داد آن تكليف شاق را برداشت اگر شما صد نفر باشيد بر دويست نفر پيروز ميشويد و مانند آن كه يك بر دو، اما هيچ كدام از اين دو آيه لسانشان لسان حصر نيست كه خدا فقط قدرتش همين مقدار محدود است كه يك نفر را بر ده نفر پيروز كند اينچنين نيست تا ما بگوييم آن ﴿إِن يَكُن مِنكُمْ عِشْرُونَ صَابِرُونَ يَغْلِبُوا مِاْئَتَيْنِ﴾ مقيِّد اطلاق اين ﴿كَمْ مِن فِئَةٍ قَلِيلَةٍ غَلَبَتْ فِئَةً كَثِيرَةً بِإِذْنِ اللّهِ﴾ است اينها چون مثبتيناند تنافي ندارند تا آن آيه مقيد اين باشد، آن آيه ميفرمايد كه چه گروه كمي بر گروه زيادي پيروز شدند بسيار خب، در صدر اسلام فرمود يك نفر بر ده نفر پيروز ميشود، اما در كجاي آيه دارد كه من فقط يك نفر را بر ده نفر پيروز ميكنم بيش از اين نميتوانم آنجا براي بيان تكليف است نه براي بيان تحديد قدرت الهي فرمود شما اگر ديديد ده نفريد دشمنتان صد نفرند جنگ واجب است، اگر ديديد بيست نفريد دشمن شما دويست نفر است جنگ واجب است. بعد فرمود ما تخفيف داديم اگر ديديد صد نفريد دشمن شما دويست نفرند جنگ واجب است، لذا در مسئله فرار از زحف گفتند اگر يك رزمنده مسلمان در قبال يك رزمنده غير مسلمان قرار گرفت گرچه او نيرومند باشد حق فرار ندارد شرعاً حرام است، اگر يك نفر در مقابل دو نفر قرار گرفت دو تا نيرومند باز هم شرعاً حق فرار ندارد و فرار حرام است. از دو به بعد مسئلهاي است جداگانه كه تجويز فرار دادند.
ناظر به بيان تكليف الهي بودن آيات 65 و 66 سورهٴ انفال
اين براي بيان تكليف الهي است نه براي بيان تحديد قدرت حق كه خدا _معاذالله_ قدرتش همين مقدار است كه يكي را بر ده نفر پيروز كند اينچنين نيست، پس اين اطلاق ﴿كَمْ مِن فِئَةٍ قَلِيلَةٍ غَلَبَتْ فِئَةً كَثِيرَةً بِإِذْنِ اللّهِ﴾ سر جايش محفوظ است گاهي ممكن است يك نفر را بر صدها نفر پيروز كند. آنكه حضرت امير (سلام الله عليه) فرمود: «لو تَظاهَرَتِ العربُ علي قتالي لَمَا ولَّيتُ عنها»[27] اين هم درست است. ممكن است يك نفر به جنگ دهها نفر بشتابد و پيروز بشود. پس اطلاق اين كريمه سر جايش محفوظ است و آيات سوره «انفال» قدرت تخصيص يا تقييد را هرگز ندارند و اصولاً روحيه عرب نشيني از شيطنت است. در همين سورهٴ مباركهٴ «انفال» آيه 48 اينچنين آمده است ﴿وَإِذْ زَيَّنَ لَهُمُ الشَّيْطَانُ أَعْمَالَهُمْ وَقَالَ لاَغَالِبَ لَكُمُ الْيَوْمَ مِنَ النَّاسِ وَإِنِّي جَارٌ لَكُمْ فَلَمَّا تَرَاءَتِ الْفِئَتَانِ نَكَصَ عَلَي عَقِبَيْهِ وَقَالَ إِنِّي بَرِيءٌ مِنكُمْ إِنِّي أَرَي مَالاَتَرَوْنَ إِنِّي أَخَافُ اللّهَ وَاللّهُ شَدِيدُ الْعِقَابِ﴾؛ شيطان كفار را تحريك كرد و اعمال سياه آنها را براي اينها تزيين كرد و گفت شما شكست نميخوريد من هم پناه شماها هستم. وقتي دو صف مقابل هم شدند دو گروه يكديگر را ديدند اول كسي كه پا به فرار و عقبنشيني گذاشت همين شيطان بود. بنابراين آن اصل كلي سر جايش محفوظ است تا چه اندازه ايمان قوي باشد و تا چه اندازه انسان صابر باشد و تا چه اندازه از فيض الهي مدد بگيرد، چون منشأ اين پيروزي اذن خداست كه ﴿كَمْ مِن فِئَةٍ قَلِيلَةٍ غَلَبَتْ فِئَةً كَثِيرَةً بِإِذْنِ اللّهِ﴾. در باب قرضالحسنه همين بحثهاي سورهٴ مباركهٴ «بقره» ملاحظه فرموديد كه روايتي از حضرت امير (سلام الله عليه) در نهجالبلاغه نقل شد كه فرمود: «استنصركم وَله جنود السموات وَ الأرض وَهو العزيز الحكيم وَاستقرضكم وَله خزائن السموات وَ الأرض»[28] در صدرش فرمود: «فلَم يستنصِركم مِن ذُلٍّ وَلَم يستقرِضكُم مِن قُلّ» «قل» همان كمي و اندك نه چون ندارد قرضالحسنه طلب كرده است و نه چون ذليل است استنصار كرده است «لم يستنصركم من ذلّ» چون ﴿لم يكن له ولي من الذل﴾[29] «و لم يستقرضكم من قل» نه چون مالش يا امكاناتش قليل است استقراض كرد، بلكه «استنصركم وَله جنود السموات وَ الأرض وَهو العزيز الحكيم وَاستقرضكم وَله خزائن السموات وَ الأرض» خب اگر جنود سماوات و ارض براي اوست و در اختيار اوست خود رقيب هم جزء ستاد الهي است و همه مهمات و امكانات دشمن هم جزء ستاد الهي است، ديگر فرض ندارد كه قدرتش تحديد بشود. پس اين ﴿كَمْ مِن فِئَةٍ قَلِيلَةٍ غَلَبَتْ فِئَةً كَثِيرَةً بِإِذْنِ اللّهِ﴾ به اطلاقش باقي است هيچ حدي ندارد. آن آيه سوره «انفال» با اين آيه منافاتي ندارد تا مخصِّص يا مقيِّد اين باشد.
پرسش ...
پاسخ: چرا؛ بر اينها متمثل شد در سقيفه متمثل شد گاهي به صورت انسان، ابليس را ممكن است نبينند اما شيطان به صورتهاي گوناگون متمثل ميشود گاهي به صورت يك شخص متمثل ميشود ﴿شَيَاطِينَ الإِنْسِ وَالْجِنِّ﴾[30] ديگر، گاهي به صورت يك دوست خيرخواه متمثل ميشود انسان خيال ميكند همان دوست ديرين اوست.
تعلّق قدرت الهي به صابرين
پس اين آيه كه فرمود: ﴿كَمْ مِن فِئَةٍ قَلِيلَةٍ غَلَبَتْ فِئَةً كَثِيرَةً بِإِذْنِ اللّهِ﴾ به اطلاقش باقي است و عمده دليل هم آن است كه فرمود: ﴿بِإِذْنِ اللّهِ﴾ خب، پس مبدأ فاعلي حدي براي قدرت او نيست عمده مبدأ قابلي است كه فرمود: ﴿وَاللّهُ مَعَ الصَّابِرِينَ﴾ اين معيت، معيت خاصه است نه معيت مطلقه.
أقسام معيّت در قرآن كريم
يك معيت مطلقه است كه در سورهٴ مباركهٴ «حديد» فرمود: ﴿وَهُوَ مَعَكُمْ أَيْنَ مَا كُنتُم﴾[31] آن معيت شهودي است؛ هر جا باشيد با شما هست چه بد چه خوب چه در حال عصيان چه در حال اطاعت، اين معيت مطلقه اعلان خطر است كه خدا هميشه با شماست مواظب باشيد، اما اين معيتي كه در ﴿لَمَعَ الْمُحْسِنِينَ﴾،[32] ﴿مَعَ الْمُتَّقِينَ﴾،[33] ﴿وَاللّهُ مَعَ الصَّابِرِينَ﴾ يك معيت خاصه است كه اين معيت با ديگران نيست ﴿إِنَّ اللَّهَ مَعَ الَّذِينَ اتَّقَوْا وَالَّذِينَ هُم مُحْسِنُونَ﴾[34] يا ﴿اٴنّ اللّهَ مَعَ الصَّابِرِينَ﴾[35] اين يك معيت خاصه است كه با مجاهدين و متقين و صابرين و محسنين و امثال ذلك است، غير از آن معيت مطلقه است كه در اوايل سوره «حديد» است كه با همه هست و اعلان خطر است كه مواظب باشيد هر كاري ميكنيد خدا ميداند اين وعده نيست، اين نظير ﴿إنَّ اللّهَ بِكُلِّ شَيْءٍ عَلِيمٌ﴾[36] است اين وعده نيست ﴿ إِنَّ اللَّهَ عَلَي كُلِّ شَيْءٍ شَهِيدٌ﴾[37] اين وعده نيست، اما ﴿إِنَّ اللَّهَ مَعَ الَّذِينَ اتَّقَوْا﴾[38] وعده است ﴿وَاللّهُ مَعَ الصَّابِرِينَ﴾ وعده است ﴿لاَ تَحْزَنْ إِنَّ اللّهَ مَعَنَا﴾[39] طلب انجاز وعده است ﴿إِنَّ مَعِيَ رَبِّي سَيَهْدِينِ﴾[40] طلب انجاز وعده است خداي سبحان به موسي فرمود من با توأم[41] برو[42] وعده داد، موساي كليم هم بين دريا و آتش پشت سر گفت ﴿إِنَّ مَعِيَ رَبِّي سَيَهْدِينِ﴾ يعني خداي من با من است در اينجا انجاز وعده مطرح است يعني خدايا! تو كه با مني به وعدهات عمل كن. اينگونه از معيتها، معيت خاصه است اين معيت با همه نيست.
منحصر بودن صبر در نزد خداوند
در اين كريمه فرمود: ﴿وَاللّهُ مَعَ الصَّابِرِينَ﴾ چون كبراي كلي را آيه قبل بيان كرد در آيه بعد صغرا را اينها تحصيل كردند، لذا گفتند كه ﴿رَبَّنَا أَفْرِغْ عَلَيْنَا صَبْراً﴾ عرض كردند خدايا! درست است تو با صابريني، اما صبر را كجا پيدا كنيم؟ اين همان بيان نوراني حضرت سجاد (سلام الله عليه) در اوايل دعاي «ابوحمزه ثمالي» كه «مِن اٴين لي الخير يا ربِّ و لا يوجَدُ الا مِن عندك»[43] اين حصر است، صبر جزء خيرات است تو هم كه با صابريني، صبر هم كه نزد توست ﴿أَفْرِغْ عَلَيْنَا صَبْراً﴾ اينچنين نيست كه انسان بگويد من صبر كردم خدا هم به وعدهاش وفا كرد در هر حال انسان خود را بدهكار ميبيند، چون ممكن نيست كسي اينچنين توهم كند كه من يك قدم راه خير برداشتم خدا به من پاداش داد اين اصلاً شدني نيست. برهان عقلي به صورت اين دعا در اول دعاي «ابوحمزه ثمالي» درآمده است كه «من اين لي الخير يا رَبّ ولا يُوجَدُ الاّ مِن عِندك» اين حصر، حصر حقيقي است «و مِن اين لي النجاةُ وَلا تُستطاعُ الاّ بك»[44] اين حصر، حصر حقيقي است بدون استثنا؛ هيچ راه نجاتي نيست مگر از ناحيه حق هيچ خيري هم نيست مگر از ناحيه حق. اين مؤمنين اين معاني را ميدانند كه ﴿وَاللّهُ مَعَ الصَّابِرِينَ﴾ اما صبر را كجا پيدا كنند، لذا عرض كردند: ﴿رَبَّنَا أَفْرِغْ عَلَيْنَا صَبْراً﴾.
نتيجهٴ صبر
انسان صابر چه ميكند، نتيجه صبر چيست؟ يعني منزوي ميشود و ساكت ميشود؟ يا ﴿ثَبِّتْ أَقْدَامَنَا﴾ به دنبال صبر است؟ ﴿أَفْرِغْ عَلَيْنَا صَبْراً﴾ يعني در ظرف جان ما صبر بريز كه ديگر جزع در دل راه پيدا نكند. اگر ظرفي، ظرفيت يك ليتر آب داشت شما يك ليتر آب ريختيد ديگر جا براي غير آب نيست اين را ميگويند افراغ ﴿أَفْرِغْ عَلَيْنَا صَبْراً﴾ يعني اين ظرف خالي را پر صبر كن، نظير «قلبي بحبك متيماً»[45] خب اگر افراغ كردي صبر را در اين قلب ريختي ديگر وسوسه و جزع در دل نيست، نتيجه اين صبر ثبات قدم است، لذا عرض كردند: ﴿وَثَبِّتْ أَقْدَامَنَا﴾ و نتيجه آن صبر كه ثبات قدم شد ثمره اين ثبات قدم، پيروزي است كه گفتند: ﴿ وَانْصُرْنَا عَلَي الْقَوْمِ الْكَافِرِينَ﴾ اين سه جمله منسجم به هم است انسان صابر كه پيروز نميشود كه انسان صابر بايد به مقتضاي صبرش ثبات قدم داشته باشد وگرنه ميشود ساكت نه صابر، آن كه در متن جريان است و مشكل را لمس ميكند و صحنه را ترك نميكند صابر است ساكت كه پيروز نيست صابر پيروز است اثر صبر همان ثبات قدم است. پس اين سه جمله به هم منسجماند كه ﴿رَبَّنَا أَفْرِغْ عَلَيْنَا صَبْراً﴾، ﴿ وَثَبِّتْ أَقْدَامَنَا﴾ تبعاً للصبر، ﴿ وَانْصُرْنَا عَلَي الْقَوْمِ الْكَافِرِينَ﴾ نتيجةً للصبر والثبات.
«وَ الحَمدُ للهِ رَبّ العالمين»
[1]. سورهٴ بقره، آيهٴ 155.
[2]. سورهٴ فجر، آيات 15 - 17.
[3]. سورهٴ بقره، آيهٴ 124.
[4]. سورهٴ انبياء، آيهٴ 35.
[5] . مجمع البيان، ج7، ص74.
[6]. سورهٴ اعراف، آيهٴ 168.
[7] . سورهع فجر، آيات 15 و 17.
[8]. سورهٴ طارق، آيهٴ 9.
[9]. سورهٴ طارق، آيهٴ 9.
[10]. سورهٴ بقره، آيهٴ 124.
[11]. سورهٴ اعراف، آيهٴ 168.
[12]. سورهٴ انبياء، آيهٴ 35.
[13]. سورهٴ عنكبوت، آيهٴ 2.
[14] . سورهٴ بقره، آيه، 246.
[15]. سورهٴ يونس، آيهٴ 36.
[16] . سورهٴ حاقه، آيات 19 و 20.
[17]. سورهٴ مطففين، آيات 1 ـ 5.
[18]. سورهٴ يونس، آيهٴ 36.
[19]. من لا يحضره الفقيه، ج1، ص173.
[20]. سورهٴ بقره، آيات 45 و 46.
[21]. سورهٴ حاقه، آيهٴ 20.
[22]. سورهٴ بقره، آيات 45 و 46.
[23]. سورهٴ بقره، آيهٴ 156.
[24]. غرر الحكم ودرر الكلم، ص367، ج8301.
[25] . شرح نهج البلاغه ابن ابي الحديد، ج20، ص340.
[26] . سورهٴ فتح، آيهٴ 4.
[27]. نهجالبلاغه، نامهٴ 45.
[28]. نهجالبلاغه، خطبهٴ 183.
[29] . سورهٴ اسراء،آيهٴ 111.
[30]. سورهٴ انعام، آيهٴ 112.
[31]. سورهٴ حديد، آيهٴ 4.
[32]. سورهٴ عنكبوت، آيهٴ 69.
[33]. سورهٴ بقره، آيهٴ 194.
[34]. سورهٴ نحل، آيهٴ 128.
[35]. سورهٴ بقره، آيهٴ 153.
[36]. سورهٴ انفال، آيهٴ 75.
[37]. سورهٴ حج، آيهٴ 17.
[38]. سورهٴ نحل، آيهٴ 128.
[39]. سورهٴ توبه، آيهٴ 40.
[40]. سورهٴ شعراء، آيهٴ 62.
[41] . سورهٴ طه، آيهٴ 46.
[42] . سورهٴ طه، آيهٴ 43.
[43] . بحار الانوار، ج95، ص82.
[44] . بحار الانوار، ج95، ص82.
.[45]اقبال الاعمال، ص709؛ مفاتيح الجنان، دعي كميل..