اعوذ بالله من الشيطان الرجيم
بسم الله الرحمن الرحيم
﴿فَإِذَا رَكِبُوا فِي الْفُلْكِ دَعَوُا اللَّهَ مُخْلِصِينَ لَهُ الدِّينَ فَلَمَّا نَجَّاهُمْ إِلَي الْبَرِّ إِذَا هُمْ يُشْرِكُونَ (65) لِيَكْفُرُوا بِمَا آتَيْنَاهُمْ وَلِيَتَمَتَّعُوا فَسَوْفَ يَعْلَمُونَ (66) أَوَ لَمْ يَرَوْا أَنَّا جَعَلْنَا حَرَماً آمِناً وَيُتَخَطَّفُ النَّاسُ مِنْ حَوْلِهِمْ أَفَبِالْبَاطِلِ يُؤْمِنُونَ وَبِنِعْمَةِ اللَّهِ يَكْفُرُونَ (67) وَمَنْ أَظْلَمُ مِمَّنِ افْتَرَي عَلَي اللَّهِ كَذِباً أَوْ كَذَّبَ بِالْحَقِّ لَمَّا جَاءَهُ أَلَيْسَ فِي جَهَنَّمَ مَثْوي لِلْكَافِرِينَ (68) وَالَّذِينَ جَاهَدُوا فِينَا لَنَهْدِيَنَّهُمْ سُبُلَنَا وَإِنَّ اللَّهَ لَمَعَ الْمُحْسِنِينَ (69)﴾
عدم دلالت آيه ﴿كُلُّ نَفْسٍ ذَائِقَةُ الْمَوْتِ﴾ بر مرگ و مير طبيعي سلولها
بخش پاياني سورهٴ مباركهٴ «عنكبوت» تقريباً بمثابه جمعبندي آيات اين سوره است سؤالي قبل از تعطيلات مطرح شد كه مربوط به ﴿كُلُّ نَفْسٍ ذَائِقَةُ الْمَوْتِ﴾[1] است آن سؤال اين بود كه چون «ذائق» اسم فاعل است و مصداق بارزش همان تلبّس بالفعل است ﴿كُلُّ نَفْسٍ ذَائِقَةُ الْمَوْتِ﴾ ناظر به آن ذرّات و سلولهايي است كه هر لحظه ميميرند و سلول ديگر زنده ميشود اين معنا درست است كه اين ذرّات در حال تبدّلاند ولي مفاد آيه مرگ و مير اين سلولها نيست براي اينكه هيچ سلولي ذائق سلول ديگر نيست از سنخ كون و فساد است يكي رخت برميبندد و ديگري ظهور ميكند نه اينكه آن, ديگري را هضم بكند و بماند و ديگري از بين برود ذوق غير از كون و فساد است غير از تقليل است ذوق يعني ذائق ميماند و مذوق حذف ميشود. مطلب ديگر اينكه در ذيل همين آيه 57 آمده است ﴿ثُمَّ إِلَيْنَا تُرْجَعُونَ﴾ اين معلوم ميشود راجع به مرگ و قيامت مطرح ميكند نه تبدّل يك سلول به سلول ديگر.
استفاده قرآن از فطرت انسان براي اثبات توحيد
اما در آياتي كه از آيه 61 شروع شد قرآن كريم برهان عقلي اقامه ميكند كه از فِطريات خود آنها كمك ميگيرد حالتهاي رواني را تبيين ميكند كه از درون اينها كمك ميگيرد ميفرمايد ما نيازي به استدلال از بيرون نداريم و نيازي به طرح حالت ديگران و قصّه ديگران نداريم از خود شما ميپرسيم اين نظام عميق را چه كسي آفريد ميگوييد خدا, اگر خدا اينها را آفريد خدا اينها را ميپروراند انسان هم كه جزء همين مجموعه است هم مخلوق خداست هم مربوب خدا, هم «كان» تامّه هم «كان» ناقصهٴ انسان و جهان را خدا به عهده دارد آن وقت مربوب ديگري نيستيد ربّ ديگري نداريد بايد ربّتان خدا باشد و اينها پاسخي كه ميدهند پاسخ عاقلانه نيست فرمود: ﴿وَلَئِن سَأَلْتَهُم مَن نَزَّلَ مِنَ السَّماءِ مَاءً فَأَحْيَا بِهِ الْأَرْضَ مِنْ بَعْدِ مَوْتِهَا﴾ اينها بر اساس فطرت خودشان پاسخ مثبت ميدهند كه ﴿لَيَقُولُنَّ اللَّهُ قُلِ الْحَمْدُ لِلَّهِ بَلْ أَكْثَرُهُمْ لاَ يَعْقِلُونَ﴾[2] بعد از اينكه از آنها اين مطلب علمي را اقرار گرفت و ثابت كرد كه اينها از نظر عقل نظري عاقل نيستند چه اينكه از نظر عقل عملي عاقل نيستند آيه 65 از راه درون اينها كمك ميگيرد ميفرمايد شما اين حالتهاي دروني را كه داريد اگر بيمار بشويد درمانده بشويد در غربت گرفتار بشويد در سفر گرفتار بشويد و دستتان به هيچ كمكي نرسد آيا نااميديد يا به يك قدرت مطلق تكيه ميكنيد هرگز انسان نااميد نيست اگر زيردريايي غرق شد و انساني در زير دريا در عمق اقيانوس در حال غرق شدن است نااميد نيست بلكه قلبش متوجّه به قدرتي است كه ميتواند اقيانوس را مهار كند از حال او هم باخبر است و هم توانمند و اين همان خداست.
استفاده از پناهجويي غير تعليمي انسان در مشکلات بر اثبات توحيد
كسي به انسان ياد نداد انسان چه عِبري زبان باشد چه عربي زبان, چه تازي زبان باشد چه فارسي زبان, چه شرقي باشد چه غربي وقتي در عمق اقيانوس در حال غرق شدن است به جايي تكيه ميكند آن همان خداست يعني موجودي كه قادر مطلق است و از حال او در عمق اقيانوس هم باخبر است وگرنه اين اميد, لغو است در دستگاه خلقت كه چيز لغوي نيست كسي هم به انسان تعليم نداد كه اگر در اقيانوس در حال غرق شدن هستي بگو «يا الله» اينكه هر انساني در هر زمان و زميني داراي اين وضع است معلوم ميشود در درون هر انسان است نه از بيرون و اين همان خداست. گاهي اين حالت در موقع مرض هست اگر گفتند فلان شخص غدّه سرطاني صعبالعلاج يا لاعلاج دارد چه شرقي چه غربي, چه مشرك چه ملحد چه موحد نااميد نيست بالأخره به جايي تكيه ميكند اين همان خداست كسي كه قدرتش نامتناهي است و علمش هم نامتناهي و اين همان خداست گاهي به صورت مسافرت دريايي مثال ميزند گاهي به صورت پديدههاي سخت و دردناك مثال ميزند آيه 33 و 34 سورهٴ مباركهٴ «روم» كه بعداً خواهيم خواند همين است آيه 33 اين است ﴿وَإِذَا مَسَّ النَّاسَ ضُرٌّ دَعَوْا رَبَّهُم مُّنِيبِينَ إِلَيْهِ﴾ ناس چه ملحد چه مشرك چه يهودي چه مسيحي چه مسلمان وقتي بيماري لاعلاج پيدا كردند از همه جا منقطعالرجاء هستند ولي يك تكيهگاه دارند آن همان خداست اگر انسان بدون اينكه تلقين شده باشد بدون اينكه قراردادي باشد بدون اينكه مخصوص يك عصر و مصر باشد همه به يك جا تكيه ميكند آن تكيهگاه قادر مطلق عليم مطلق همان خداست.
گواهي قرآن بر اخلاص در پناهجويي هنگام غرق و نشانه توحيد داشتن آن
در آيه 33 و 34 سورهٴ «روم» سخن از سفر دريايي نيست در جاهاي ديگر هم همينطور است[3] ولي در بخشي از آيات سخن از دريا و سفر دريايي است فرمود: ﴿فَإِذَا رَكِبُوا فِي الْفُلْكِ﴾ «ركب» مستحضريد كه متعدّي است اما «في» نشانه استقرار است يعني اگر وسط دريا رفتند ركوبشان در دريا مستقر شد در ساحل نيستند كه دسترسي به نجات داشته باشند كاملاً در كشتي مستقر شدند اگر باد ناملايمي بوزد اينها راه گم كنند يا در معرض خطر باشند ﴿دَعَوُا اللَّهَ﴾ اما با اخلاص ﴿دَعَوُا اللَّهَ﴾ نه اينكه دعاي تصنّعي داشته باشند واقعاً خدا را ميخواهند چون از درون دل برخاست نه اينكه براي اينكه ثواب ببرند يك وقت است ميگويند فلان دعا را بخوانيد ثواب ميبريد اين ديگر حالت ضجّه نيست اگر بگويند پسر شما الآن در اتاق عمل است آدم يك طور دعا ميخواند يك وقت دعاي روزانه ميخواند براي اينكه ثواب ببرد يك طور ديگر دعا ميخواند آنجايي كه در اتاق عمل عزيز او بستري شده او با ضجّه دعا ميكند اين را ميگويند ﴿دَعَوُا اللَّهَ مُخْلِصِينَ لَهُ الدِّينَ﴾ قرآن امضا كرده كه اينها واقعاً با توحيد خدا را ميخوانند با اينكه مشركاند براي اينكه اين فشار آن غبار شرك را كنار ميبرد اين غبارِ تلقين و تعليم و سنّتهاي جاهلي را كنار ميبرد آن ﴿فَأَلْهَمَهَا فُجُورَهَا وَتَقْوَاهَا﴾[4] كه عطيّه الهي است آن را آشكار ميكند از آن وقتي فرياد برميخيزد با اخلاص است اينكه نميتواند حرف بزند دهنش پر از آب است اينكه نميتواند بگويد يا الله اين ﴿دَعَوُا﴾ نه يعني «قالوا» از همان درون كه ﴿فَأَلْهَمَهَا فُجُورَهَا وَتَقْوَاهَا﴾ از آن درون, يا الله با اخلاص و صادقانه برميخيزد و ديگران آگاه نيستند و خود اين غريق آگاه است.
پرسش: در آيه شريفه ميفرمايد به محض حضور و ركوب در كشتي اين حالت دست ميدهد.
پاسخ: فرمود: ﴿فِي الْفُلْكِ﴾ نه اين است كه ﴿فَإِذَا رَكِبُوا﴾ مادامي كه سوار كشتي شدند نيست اين تعبير ﴿فِي الْفُلْكِ﴾ براي همين جهت بيان شده يعني كاملاً وقتي مستقر شدند نه اينكه تازه سوار شدند در ساحل هستند اين است.
پرسش: دلالتي بر مشكل بعدي ندارد؟
پاسخ: چرا ديگر, براي اينكه آيات ديگر شفاف كرده كه ﴿وَجَاءَهُمُ الْمَوْجُ مِن كُلِّ مَكَانٍ﴾[5] آن شفاف كرده اين منتها با ﴿فِي﴾ بيان كرده آن آيات بيان كرد كه ﴿وَجَاءَهُمُ الْمَوْجُ مِن كُلِّ مَكَانٍ﴾ شب تار است و بيم موج است و از هر طرف طوفان هست و راه را گم كردند و از مسائل ديگر هم اميدي نيست اينجا با ﴿فِي﴾ بيان كرده وقتي مستقر شدند در كشتي يعني ديگر فاصله فراواني گرفتند از دريا آنجا هم ﴿وَجَاءَهُمُ الْمَوْجُ مِن كُلِّ مَكَانٍ﴾ چنين آدمي واقعاً خدا را ميخواند.
پرسش: برخي افراد در مشكلات سنگين كم ميآورند و خودكشي ميكنند.
خودکشي، ثمره آوار غرايز نفساني بر پناهگاه اصلي انسان
پاسخ: بله, سرّش اين است كه او آنقدر آن فطرت را ﴿قَدْ خَابَ مَن دَسَّاهَا﴾[6] در غرايز و اغراض دفن كرده است كه صداي فطرت بيچاره را نميشنود اگر كسي تمام اغراض و غرايز و اهواي جاهلي را روي اين فطرت گذاشت [همينطور ميشود] قبلاً ﴿دَسَّاهَا﴾ معنا شده كه ما يك دسيسه داريم يك تدسيس, دسيسه اين است كه انسان يك مقدار خاكها را كنار ببرد چيزي را در درون خاكها بگذارد بعد رويش خاك بريزد كه ﴿أَمْ يَدُسُّهُ فِي التُّرَابِ﴾[7] اين است اين را ميگويند دسيسه كه مدفون كرد, همين معنا اگر مبالغه بشود تكثير بشود تشديد بشود به باب تفعيل برود دَسَّ ميشود «دَسَّسَ», دسيسه ميشود تدسيس سه سين دارد يكي از سينها به جهت کثرتش تبديل به ياء شده بعد ياء تبديل به الف شده «دسّس» شده «دسّا» آن هاء هم كه در كنارش آمده شده ﴿دَسَّاهَا﴾, «قد خاب من دسَّس» آن نفس را چون اين سين سوم تبديل به ياء شده بعد تبديل به الف شده, شده ﴿قَدْ خَابَ مَن دَسَّاهَا﴾ تمام اغراض و غرايز را روي اين فطرت ريخت اين بيچاره را زنده به گور كرد از بين نميرود ولي نفسش در نميآيد لذا گاهي مرگ را پايان راه ميدانند گاهي دست به خودكشي ميزنند و امثال ذلك.
تساوي نااميدي از پناهگاه اصلي با کفر
اينكه ميگويند يأس از رحمت خدا كفر است براي همين است يأس از رحمت خدا معنايش اين است كه ديگر كسي نيست يك وقت است كه من لياقت ندارم آن كفر نيست اما بگويد ديگر كسي نيست كه مشكل مرا حل كند فرمود: ﴿وَلاَ تَيْأَسُوا مِن رَّوْحِ اللَّهِ إِنَّهُ لاَ يَيْأَسُ مِن رَوْحِ اللَّهِ إِلَّا الْقَوْمُ الْكَافِرُونَ﴾[8] خب چرا يأس از رحمت خدا كفر است براي همين كه معنايش به انكار مبدأ برميگردد. اگر آن جمله خبريه به داعي انشاء القا نشده باشد.
هواپرستي علت بازگشت مشرکان به شرک پس از نجات
وقتي مستقر شدند در دريا واقعاً خدا را ميخوانند اما ﴿فَلَمَّا نَجَّاهُمْ إِلَي الْبَرِّ إِذَا هُمْ يُشْرِكُونَ﴾ باز همان شركي كه دارند عادتي كه دارند به سراغ آن شرك ميروند آنها آنقدر شركزدهاند كه در سورهٴ مباركهٴ «انعام» فرمود اينها دريا كه هيچ, اگر دنيا به آخرت تبديل بشود اينها بروند به جهنم از جهنم به دنيا بيايند ﴿لَوْ رُدُّوا لَعَادُوا لِمَا نُهُوا عَنْهُ﴾[9] اگر برگردند به دنيا به همان روش باطل خودشان عود ميكنند اين در اثر استقرار و مَلكه شدن آن حالت كفر و شرك است لذا اين عدم تعقّل اينها را ميرساند پس هم از نظر علمي مطابق آيه 63 ﴿بَلْ أَكْثَرُهُمْ لاَ يَعْقِلُونَ﴾ هم از نظر رواني و درونكاوي اينها, اينها ﴿لاَ يَعْقِلُونَ﴾.
پرسش:... پاسخ: نه, نسيان نيست اين «لام» نشانه آن است كه اينها تعمّداً اين كار را ميكنند ﴿لِيَكْفُرُوا بِمَا آتَيْنَاهُمْ وَلِيَتَمَتَّعُوا﴾ اينها براي اين كار ميكنند وگرنه انسان ناسي كه مشمول «رُفع عن امّتي تسعة»[10] است. اينكه نسيانپذير نيست.
«امر» يا «غايت» بودن «لام» در ﴿ لِيَكْفُرُوا﴾ در تعليل بازگشت مشرکان به شرک
﴿لِيَكْفُرُوا بِمَا آتَيْنَاهُمْ وَلِيَتَمَتَّعُوا﴾ اين لام يا لام غايت است يا لام امر دو وجه است سيدناالاستاد ميفرمايند اين لام, لام امر است كه اينها كفر بورزند مثل اينكه كسي ديگري را نصيحت ميكند و نصايح سودمندي هم ارائه ميكند و او هيچ گوش نميدهد بعد ميگويد ﴿اعْمَلُوا مَا شِئْتُمْ﴾[11] هر كاري ميخواهيد بكنيد, بكنيد اين ﴿اعْمَلُوا مَا شِئْتُمْ﴾ كه ـ معاذ الله ـ اباحهگري نيست يك وقت است خدا دستور تقوا ميدهد ميگويد: ﴿اتَّقُوا﴾[12] يك وقت ميفرمايد: ﴿اعْمَلُوا مَا شِئْتُمْ﴾ خب به چه كسي دستور تقوا ميدهند به چه كسي ميگويند ﴿اعْمَلُوا مَا شِئْتُمْ﴾ آنهايي كه در صراطاند شايسته تهذيباند دفعاً نه رفعاً به آنها گفته ميشود كه مواظب باشيد آسيب نبينيد اينها مردان الهياند كه دستور تقوا به اينها صبغهٴ دفع معصيت دارد عدّهاي هستند كه ﴿خَلَطُوا عَمَلاً صَالِحاً وَآخَرَ سَيِّئاً﴾[13] به اينها دستور تقوا ميدهند كه اين تقوا صبغهٴ رفع معصيتِ موجود دارد اما گروهي هستند كه ﴿سَوَاءٌ عَلَيْهِمْ ءَأَنذَرْتَهُمْ أَمْ لَمْ تُنذِرْهُمْ لاَ يُؤْمِنُونَ﴾[14] به اينها كه دستور تقوا اثر ندارد به اينها ميگويند: ﴿اعْمَلُوا مَا شِئْتُمْ﴾ هر چه ميخواهيد بكنيد, بكنيد اين نظير بيمار است پزشك يك بهداشت دارد (يك) بعد از بهداشت يك درمان دارد (دو) يك وقت است كه اين شخص گرفتار غدّهاي است كه قابل علاج نيست اولياي بيمار يا خود بيمار از اين پزشك حاذق دستور غذايي ميخواهند اين پزشك بدون اينكه بگويد شما معالجه شدني نيستي ميگويد شما هر غذايي خواستيد ميل كنيد يعني كارت گذشته است منتها او بايد بفهمد اينكه پزشك ميگويد شما پرهيز نداريد هر غذايي خواستيد ميل كنيد يعني كارت تمام شد خداي سبحان كه به اينها ميفرمايد: ﴿اعْمَلُوا مَا شِئْتُمْ﴾ يعني كارتان تمامشده است مگر ميشود آدم اباحهگري را تجويز كند بگويد هر چه دلتان خواست بكنيد اين ﴿اعْمَلُوا مَا شِئْتُمْ﴾ يعني هر چه ما ميگوييم كه شما گوش نميدهيد پس شماييد و كارتان اين ﴿لِيَكْفُرُوا﴾ كه امر غايب است نظير آن امر حاضر ﴿اعْمَلُوا مَا شِئْتُمْ﴾ است. سيدناالاستاد اين را ترجيح ميدهند لكن بعضي از مفسّران هم احتمال غايت ميدهند هم احتمال امر غايب ميدهند هيچ كدام را ترجيح نميدهند[15] اين ﴿لِيَكْفُرُوا﴾ در آيه 34 سورهٴ «روم» هم اين دو احتمال در آن هست اينطور نيست كه اين شفافتر از آن آيه محلّ بحث باشد بنابراين اگر لام براي غايت است يا براي امر غايب است نظير ﴿اعْمَلُوا مَا شِئْتُمْ﴾ در هر دو يكسان است.
پرسش:... پاسخ: اين به كفار است يا به يك نفر يا به يك گروه, به كفار ميگويد حالا كه شما به جايي رسيديد كه صريحاً به پيامبرانتان ميگوييد: ﴿سَوَاءٌ عَلَيْنَا أَوَعَظْتَ أَمْ لَمْ تَكُن مِّنَ الْوَاعِظِينَ﴾[16] ما به پيامبرمان ميگوييم: ﴿سَوَاءٌ عَلَيْهِمْ ءَأَنذَرْتَهُمْ أَمْ لَمْ تُنذِرْهُمْ لاَ يُؤْمِنُونَ﴾ حالا كه هيچ گوش نميدهيد شماييد و راهتان هر كاري ميخواهيد بكنيد, بكنيد اين يك ادبيات عادي است اين يك چيز بعيدي نيست اگر كسي ببيند ديگري به هيچ وجه به صراط مستقيم تن در نميدهد و خودش ميگويد چه بگويي چه نگويي براي من يكسان است اين ميگويد خب خودت راحت باش هر چه ميخواهي بكني, بكن اين ﴿اعْمَلُوا مَا شِئْتُمْ﴾ يعني كارتان ديگر از تقوا گذشت چون ما هر چه بگوييم كه شما گوش نميدهيد.
يادآوري نعمت امنيت و اقتصاد و ناسپاسي اهل مکه بر آن
فرمود شما مشكلات فراواني داشتيد ما حل كرديم شما در مكه زندگي ميكنيد در امنيت و امانت غرقيد پايتان از مكه بيرون برود آنجا جز غارت و غرامتگيري چيز ديگري نيست اطراف مكه بر اساس ﴿قَدْ أَفْلَحَ الْيَوْمَ مَنِ اسْتَعْلَي﴾[17] شمشير دارد حكمراني ميكند غارت است و غارتگري است و راهزني است و چپاول, درون مكه ﴿فَلْيَعْبُدُوا رَبَّ هذَا الْبَيْتِ ٭ الَّذِي أَطْعَمَهُم مِن جُوعٍ وَآمَنَهُم مِنْ خَوْفٍ﴾[18] دو اصل است كه زندگي مردم را تأمين ميكند يكي امنيت است يكي اقتصاد فرمود ما هر دو را اينجا تأمين كرديم ﴿أَطْعَمَهُم مِن جُوعٍ وَآمَنَهُم مِنْ خَوْفٍ﴾ اينجا كسي مشكل امنيتي ندارد اينجا كسي مشكل اقتصادي ندارد با اينكه اينجا هيچ چيزي از خودش ندارد سنگلاخي بيش نيست نه جاي كشاورزي است نه جاي دامداري است مسئله صنعت كه آن روزها نبود زندگي مردم با كشاورزي و دامداري اداره ميشد شما كه مكه مشرّف ديد ديديد آنجا جا براي كشاورزي نيست جا براي دامداري نيست فرمود: ﴿يُجْبَي إِلَيْهِ ثَمَرَاتُ كُلِّ شَيْءٍ﴾ از هر جا ميوهها و بركات به اين سرزمين ميآيد ما همه چيز را به شما داديم اين ﴿فَلْيَعْبُدُوا رَبَّ هذَا الْبَيْتِ ٭ الَّذِي أَطْعَمَهُم مِن جُوعٍ وَآمَنَهُم مِنْ خَوْفٍ﴾ براي اين است كه بشر به دو اصل نيازمند است ما هر دو را اينجا تأمين كرديم الاقتصاد, الامنية هم اين آيه 67 سورهٴ مباركهٴ «عنكبوت» كه محل بحث است ذكر كرده و هم اين بحثها در سورهٴ مباركهٴ «قصص» گذشت در سورهٴ «قصص» آيه 57 اين بود ﴿وَقَالُوا إِن نَتَّبِعِ الْهُدَي مَعَكَ نُتَخَطَّفْ مِنْ أَرْضِنَا﴾ همين مردم مكه به حضرت ميگفتند آدمربايي هست مالربايي هست ما اگر ايمان بياوريم با اين خطرها روبهرو هستيم فرمود: ﴿أَوَ لَمْ نُمَكِّن لَهُمْ حَرَماً آمِناً يُجْبَي إِلَيْهِ ثَمَرَاتُ كُلِّ شَيْءٍ رِزْقاً مِن لَدُنَّا﴾ جاهاي ديگر ناامن است اينجا كه امن است خب چه كسي اينجا را امن كرده به بركت همين بيت امن شده است به بركت اينكه سرزمين وحي است امن شده است از خودش هيچ ندارد (يك) همه نعمت به اينجا سرازير ميشود (دو) همه جا از نظر امنيت ناامن است (سه) همه جا از نظر اقتصاد مشكل گراني و تورّم و امثال ذلك دارند (چهار) اينجا از اين خطرها خبري نيست (پنج) خب چرا ايمان نميآوريد اين نعمت الهي است; اين بحث مبسوطش در آيه 57 سورهٴ مباركهٴ «قصص» گذشت.
تعليل بر ظالمترين مردم بودن مشرکان مکه
بعد فرمود از شما ظالمتر كيست؟! اين ﴿وَمَنْ أَظْلَمُ﴾ يعني از شما ظالمتر كسي نيست معنايش اين نيست كه شما ظالمترين مردمانيد چون بعضي از گناهان مشترك است و اين گناهان كه مشترك است هم گروه خاص دارند هم شما لذا كساني كه به اين نصاب از معصيت رسيدند از اينها ظالمتر كسي نيست اما معنايش اين نيست كه اينها ظالمترين مردماند اگر قرينهاي در كار باشد آن ظالمترين را ميشود از اين تعبير ﴿مَنْ أَظْلَمُ﴾ استفاده كرد اما لسان ﴿مَنْ أَظْلَمُ﴾ لسان نفي است يعني از اين گروه كسي ظالمتر نيست هر كس باشد يا پايينتر از اينهاست يا مساوي اينها ﴿وَمَنْ أَظْلَمُ مِمَّنِ افْتَرَي عَلَي اللَّهِ كَذِباً﴾ شما دو كار كرديد يكي مثبت (يعني اثباتي) يكي منفي, آن مثبتتان بايد منفي باشد آن منفيتان بايد مثبت, آن مثبتتان اين بود كه براي خدا شريك قائل شديد در حالي كه يك منفي است و اين افتراي علي الله است خدا فرمود: ﴿لَا شَرِيكَ لَهُ﴾,[19] ﴿لاَ إِلهَ إِلَّا هُوَ﴾[20] آن منفيتان بايد مثبت باشد خدا فرمود وحي حق است نبوّت حق است رسالت حق است ولايت حق است شما آن را نفي كرديد آنكه خدا نفي كرده شما اثبات كرديد آنكه خدا اثبات كرده شما نفي كرديد از شما ظالمتر ديگر چه كسي است؟! ﴿وَمَنْ أَظْلَمُ﴾ از كسي كه اين دو كار را نابجا انجام داد به جاي نفي, اثبات به جاي اثبات, نفي كرد ﴿مِمَّنِ افْتَرَي عَلَي اللّهِ كَذِباً﴾ گفتيد خدا شريك دارد در حالي كه خدا ﴿لَا شَرِيكَ لَهُ﴾ گفتيد اله ديگر هست در حالي كه خدا ﴿لاَ إِلهَ إِلَّا الله﴾[21] را آموخت. ﴿أَوْ كَذَّبَ بالْحَقِّ﴾ گفتيد خدا وحي و نبوّت ندارد در حالي كه خدا وحي و نبوّت را امضا كرده است پيامبر فرستاده است پس آنچه را خدا فرمود نيست شما ميگوييد هست آنچه را خدا فرمود هست شما ميگوييد نيست از شما ظالمتر چه كسي است؟! ﴿وَمَنْ أَظْلَمُ مِمَّنِ افْتَرَي عَلَي اللَّهِ كَذِباً أَوْ كَذَّبَ بِالْحَقِّ لَمَّا جَاءَهُ أَلَيْسَ فِي جَهَنَّمَ مَثْوي لِلْكَافِرِينَ﴾ مگر در جهنم جا براي اينها نيست.
متعلق جهاد در آيه دال بر جهاد همه جانبه
آنگاه از باب ردّ العجز الي الصدر كه در طليعه همين سورهٴ مباركهٴ «عنكبوت» بحث شد مسئله جهاد همهجانبه را مطرح فرمود در آغاز اين سورهٴ «عنكبوت» كه در مكه نازل شد اينگونه فرمود ـ آيه شش همين سوره اين بود ـ ﴿وَمَن جَاهَدَ فَإِنَّمَا يُجَاهِدُ لِنَفْسِهِ إِنَّ اللَّهَ لَغَنِيٌّ عَنِ الْعَالَمِينَ﴾ در آنجا متعلّق حذف شد حذف متعلّق هم يدلّ علي العموم در بخش پاياني سورهٴ مباركهٴ «عنكبوت» يعني آيه 69 باز هم متعلق حذف شد ﴿وَالَّذِينَ جَاهَدُوا فِينَا﴾ با چه كسي جهاد بكنند هم با نفس امّاره جهاد بكنند هم با دشمن بيرون جهاد بكنند هم با ابليس جهاد بكنند اين نفس امّاره، انسان را به هوس فرا ميخواند دشمن بيرون انسان را وادار ميكند به سلطهپذيري به مراكز و منابع درآمد او, به استقلال او, امنيت او, آزادي او آسيب ميرساند شيطان هم كه در همه جا حضور سوء دارد اين حصر متعلّق مفيد عموم است ﴿وَالَّذِينَ جَاهَدُوا فِينَا﴾ نفس خود را, شيطان را و دشمن را در جهاد اصغر و اكبر;
هدايت به صراط مستقيم، پاداش خداوند به مجاهدان
خود همين جهاد في سبيل الله هدايت است اگر فرمود: ﴿زِدْنَاهُم هُدي﴾[22] اگر فرمود: ﴿زَادَتْهُمْ إِيمَاناً﴾,[23] اگر فرمود: ﴿مَن يُؤْمِن بِاللَّهِ يَهْدِ قَلْبَهُ﴾,[24] اگر فرمود: ﴿إِن تُطِيعُوهُ تَهْتَدُوا﴾[25] همه اين چهار آيه و مانند آن راجع به مزيد هدايت است يعني اينها كه اين بخش از هدايت را دارند در راه خدا جهاد ميكنند ما هدايت اينها را تكميل ميكنيم, تتميم ميكنيم, اضافه ميكنيم, چرا؟ براي اينكه ﴿إِنَّ اللَّهَ لَمَعَ الْمُحْسِنِينَ﴾.
اقسام معيّت خدا با مجاهدان در افزودن هدايت و رساندن به مطلوب
خدا سه معيّت دارد يك معيّت عام كه خدا با هر چيزي با هر انساني هست برابر آيه سورهٴ مباركهٴ «حديد» كه ﴿هُوَ مَعَكُمْ أَيْنَ مَا كُنتُمْ﴾ يك معيّت خاصّه دارد نسبت به مؤمنين كه ﴿إِنَّ اللَّهَ لَمَعَ الْمُحْسِنِينَ﴾, ﴿مَعَ الْمُتَّقِينَ﴾,[26] مع كذا و مع كذا اين معيّت ويژه است كه با رحمت رحيميه همراه است يك معيّت خاصّه هم با كفار دارد كه با آنهاست كه در فرصت مناسب آنها را فوراً بگيرد ﴿إِنَّ رَبَّكَ لَبِالْمِرْصَادِ﴾[27] همين است پس خدا يك معيّت مطلقه دارد كه با رحمت رحمانيّه او همراه است ﴿هُوَ مَعَكُمْ أَيْنَ مَا كُنتُمْ﴾[28] يك معيّت خاصّه نسبت به مؤمنين دارد كه هر لحظه اينها نياز داشتند اينها را تأييد كند, يك معيّت خاصّه نسبت به كفار دارد كه ﴿إِنَّ رَبَّكَ لَبِالْمِرْصَادِ﴾ كه هر وقت مناسب بود آنها را بگيرد در اينجا اين معيّت ويژه مؤمنين مطرح است فرمود: ﴿وَالَّذِينَ جَاهَدُوا فِينَا لَنَهْدِيَنَّهُمْ سُبُلَنَا وَإِنَّ اللَّهَ لَمَعَ الْمُحْسِنِينَ﴾ اين هدايت افزون, هدايت اضافي اين تنها به راهنمايي نيست راهنمايي هم ميكند علم بيشتر, هدايت بيشتر, رهنمود بيشتر هم ميدهد قسمت مهم آن ارائه طريق نيست آن ايصال به مطلوب است گرايشي در انسان ايجاد ميكند علاقهاي ايجاد ميكند بعضيها ميبينيد نسبت به مطالعه كمحوصلهاند نسبت به نماز اول وقت كمحوصلهاند بعضي بيصبرانه منتظرند كه نماز اول وقتشان را بخوانند چه وقت ظهر ميشود نماز اول وقتشان را بخوانند اين گرايش, نعمتي است اين نعمت, هدايت خاصّه است براي ايصال به مطلوب است تنها ارائه طريق نيست ارائه طريق همان ﴿هُديً لِلنَّاسِ﴾[29] است.
تبيين معيّت علي (عليه السلام) با حق در «علي مع الحق و الحق مع علي»
پرسش:...پاسخ: بله, معيّت ويژه است در بحثهاي قبلي داشتيم كه حق با علي است و علي با حق است آن بحثش جداست غير از معيّت خدا با علي است معيّت خدا با علي آن معيّت ويژه است اما «عليٌّ مع الحق و الحقّ مع علي» اين حق با همان آيه سورهٴ مباركهٴ «آلعمران» و مانند آن همراه است كه ﴿الحَقِّ مِن رَبِّكُ﴾[30] يك حق است كه خداست ﴿ذلكَ بِأَنَّ اللَّهَ هُوَ الْحَقُّ﴾[31] چيزي با خدا نيست; نبود و نيست و نخواهد بود «كان الله و لا شيء معه»[32] الآن هم كائن است «لا يكون معه شيء» بعداً هم خدا «يكون و لا يكون معه شيء» چيزي همتاي خدا, همسطح خدا كه با خدا باشد نيست مثل اينكه هيچ مقيّدي با مطلق نيست هيچ محدودي با نامتناهي نيست اما او چون مطلق است با همه هست آن حق, مقارن ندارد حقّي است به نام عالَم كه فيض است كه «الحقّ مخلوقٌ به» كه در كتابهاي اهل معرفت مطرح است ميگويند حق, خلق است مِن وجهٍ غير خلق است مِن وجهٍ[33] اين حقّي است كه وجه الله است, فيض الله است, نور الله است كه ﴿الحَقِّ مِن رَبِّكُ﴾ اين حق از خداست نه خدا, آن خدايي كه ﴿ذلكَ بِأَنَّ اللَّهَ هُوَ الْحَقُّ﴾ هيچ چيزي با او نيست اما فيض او, وجه او, لطف او, سِعه رحمت او كه حق است اين از خداست وجود مبارك حضرت امير(سلام الله عليه) با اين حق است حقمحور است «عليٌّ مع الحق والحقّ مع عليّ يدور معه حيثما دار»[34] مشابه اين تعبير درباره عمار هم آمده حضرت فرمود عمار «مِن قَرنه إلي قدمه» با ايمان است[35] و عمار با حق است و حق با عمار «يدور معه حيث دار»[36] منتها تفاوت مهم در اين مرجع ضمير است.
پرسش: روايات زيادي به اين مضمون هست كه با خدا باشيد؟
پاسخ: با خدا باشيد يعني با دستور خدا با امر خدا با اطاعت خدا با لطف خدا با حكم خدا باشيد وگرنه با مقام ذات اقدس الهي كه احدي آنجا راه ندارد يعني چطوري انسان محدود با نامتناهي معيّت داشته باشد ماييم و دستور خدا و حكم خدا با اين حقّي كه در قرآن فرمود: ﴿الحَقِّ مِن رَبِّكُ﴾.
فرق معيّت علي (عليه السلام) با حق و عمار با حق
همين تعبير را حضرت رسول(عليه و علي آله آلاف التحيّة و الثناء) درباره عمار هم فرمود كه «عمار مع الحق و الحقّ مع عمار يدور معه حيث دار» در بحثهاي قبل هم داشتيم كه فرق وجود مبارك حضرت امير(سلام الله عليه) و ديگران, فرق امام و مأموم فرق حضرت و عمار اين است كه در رجوع ضمير «عمار مع الحق و الحقّ مع عمار يدور معه حيث دار» اين «يدور» ضميرش به عمار برميگردد «يدور عمار مع الحق حيث دار الحق» عمار ميبيند كه حق كجاست هر جا حق بود با آن حق است اما حضرت امير نميبيند حق كجاست ما غير از قرآن و عترت حقّي نداريم در نقل مربوط به حضرت امير اين ضمير «يدور» به «حق» برميگردد «يدور» آن حق بر مدار علي «حيث ما دار» ما اگر خواستيم بفهميم چه چيزي حق است آيا ما يك قانون ديگري داريم غير از اهل بيت و قرآن يا اگر خواستيم بفهميم چه چيزي حق است بايد ببينيم اينها چه چيزي گفتند اينها مستقيماً از ذات اقدس الهي ميگيرند اين حرف ديگر است ولي ما در جهان امكان در جهان قانونگذاري اگر خواستيم ببينيم چه چيزي حق است بايد ببينيم اينها چه گفتند اينها چه كردند قول اينها, فعل اينها, تقرير اينها دليل حقانيّت است, لذا ضمير «يدور» به «حق» برميگردد درباره حضرت امير, ولي درباره عمار و امثال عمار ضمير «يدور» به عمار و امثال عمار برميگردد يدور عمار, سلمان, مقداد, اباذر و امثال اينها «يدور مؤمن مدار الحقّ حيث ما دار الحق» هر جا حق دور ميزند او هست.
روايت پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلّم) شاهد بر مدار حق بودن علي (عليه السلام)
شاهد اين تفسير همان بيان نوراني پيغمبر(عليه و علي آله آلاف التحيّة والثناء) است كه عرض كرد «اللهمّ أدر الحق مع عليٍّ حيثما دار»[37] خدايا طرزي علي را ولايتمدار كن كه وليّ تو باشد كه تو او را حفظ ميكني هر جا او هست حق باشد حق را تابع او قرار بده لذا ما يك قانون نوشتهاي كه در اسلام نداريم ما ميبينيم پيغمبر چه گفت ميگوييم حق است ميبينيم حضرت امير چه گفت ميگوييم حق است حق را ما از اينها ميگوييم كدام حق, آن حقي كه در سورهٴ «آلعمران» و غير «آلعمران» فرمود: ﴿الحَقِّ مِن رَبِّكُ﴾ نه آن حقّي كه خود خداست ﴿ذلكَ بِأَنَّ اللَّهَ هُوَ الْحَقُّ﴾. اين پايان سورهٴ مباركهٴ «عنكبوت» است و همه اينها ثوابهايشان نثار ارواح اهل بيت(عليهم السلام), مخصوصاً وجود مبارك امام حسن عسكري(سلام الله عليه) كه فردا سالرزو شهادت اوست كلّ اين ثوابها نثار روح مطهرآن حضرت.
«و الحمد لله ربّ العالمين»
[1] . سورهٴ آلعمران, آيهٴ 185; سورهٴ انبياء, آيهٴ 35; سورهٴ عنكبوت, آيهٴ 57.
[2] . سورهٴ عنكبوت, آيهٴ 63.
[3] . سورهٴ يونس, آيهٴ 12; سورهٴ زمر, آيات 8 و 49.
[4] . سورهٴ شمس, آيهٴ 8.
[5] . سورهٴ يونس, آيهٴ22.
[6] . سورهٴ شمس, آيهٴ 10.
[7] . سورهٴ نحل, آيهٴ 59.
[8] . سورهٴ يوسف, آيهٴ 87.
[9] . سورهٴ انعام, آيهٴ 28.
[10] . التوحيد (شيخ صدوق), ص353.
[11] . (سورهٴ فصلت, آيهٴ 40) الميزان, ج16, ص150.
[12] . سورهٴ بقره, آيهٴ 48.
[13] . سورهٴ توبه, آيهٴ 102.
[14] . سورهٴ بقره, آيهٴ 6; سورهٴ يس, آيهٴ 10.
[15] . التفسير الكبير, ج25, ص76.
[16] . سورهٴ شعراء, آيهٴ 136.
[17] . سورهٴ طه, آيهٴ 64.
[18] . سورهٴ قريش, آيات 3 و 4.
[19] . سورهٴ انعام, آيهٴ 163.
[20] . سورهٴ بقره, آيهٴ 163.
[21] . سورهٴ صافات, آيهٴ 35.
[22] . سورهٴ كهف, آيهٴ 13.
[23] . سورهٴ انفال, آيهٴ 2.
[24] . سورهٴ تغابن, آيهٴ 11.
[25] . سورهٴ نور, آيهٴ 54.
[26] . سورهٴ بقره, آيهٴ 194.
[27] . سورهٴ فجر, آيهٴ 14.
[28] . سورهٴ حديد, آيهٴ 4.
[29] . سورهٴ بقره, آيهٴ 185.
[30] . سورهٴ بقره, آيهٴ 147; سورهٴ آلعمران, آيهٴ 60.
[31] . سورهٴ حج, آيات 6 و 62; سورهٴ لقمان, آيهٴ 30.
[32] . التوحيد (شيخ صدوق), ص67.
[33] . ر.ك: شرح فصوص (قصيري), ص656.
[34] . الفصول المختارة (شيخ مفيد), ص135 و 224.
[35] . بحارالأنوار, ج19, ص35.
[36] . علل الشرائع, ج1, ص223.
[37] . الجمل (شيخ مفيد), ص81.