26 12 2012 4766728 شناسه:

تفسیر سوره عنکبوت جلسه 19 (1391/10/6)

دانلود فایل صوتی

اعوذ بالله من الشيطان الرجيم

بسم الله الرحمن الرحيم

﴿قُلْ كَفَي بِاللَّهِ بَيْنِي وَبَيْنَكُمْ شَهِيداً يَعْلَمُ مَا فِي السَّماوَاتِ وَالْأَرْضِ وَالَّذِينَ آمَنُوا بِالْبَاطِلِ وَكَفَرُوا بِاللَّهِ أُوْلئِكَ هُمُ الْخَاسِرُونَ (52) وَيَسْتَعْجِلُونَكَ بِالْعَذَابِ وَلَوْلاَ أَجَلٌ مُسَمّي لَجَاءَهُمُ الْعَذَابُ وَلَيَأْتِيَنَّهُم بَغْتَةً وَهُمْ لاَ يَشْعُرُونَ (53) يَسْتَعْجِلُونَكَ بِالْعَذَابِ وَإِنَّ جَهَنَّمَ لَمُحِيطَةٌ بِالْكَافِرِينَ (54) يَوْمَ يَغْشَاهُمُ الْعَذَابُ مِن فَوْقِهمْ وَمِن تَحْتِ أَرْجُلِهِمْ وَيَقُولُ ذُوقُوا مَا كُنتُمْ تَعْمَلُونَ (55) يَا عِبَادِيَ الَّذِينَ آمَنُوا إِنَّ أَرْضِي واسِعَةٌ فَإِيَّايَ فَاعْبُدُونِ (56) كُلُّ نَفْسٍ ذَائِقَةُ الْمَوْتِ ثُمَّ إِلَيْنَا تُرْجَعُونَ (57)

شواهد گواهي خداوند بر رسالت پيامبر(صلي الله عليه و آله و سلّم)

بعد از اينكه آنها درخواست معجزه‌اي كردند ذات اقدس الهي به پيامبرش(صلّي الله عليه و آله و سلّم) اعلام كرد كه آوردن معجزه به اذن خداست هر وقت ذات اقدس الهي مصلحت بداند معجزه‌اي به دست پيامبري از انبياي الهي ظاهر مي‌كند (اين يك). ثانياً اين قرآن معجزه است شما چه بهانه‌اي داريد, اگر عربيد اين لطايف فصاحت و بلاغت و ساير نكات ادبي عرب معجزه است اگر غير عربيد آن اِخبار غيب و بيّنات غيبي كه از گذشته‌ها خبر داديم جريان آدم, جريان نوح, جريان ابراهيم و موسي و عيسي(عليهم السلام) خبر داديم به طوري كه در كتاب‌هاي آسماني اقوام و ملل قبلي ثبت شده است با اينكه وجود مبارك حضرت اصلاً كتابي نديده و خطّي نخوانده اين هم معجزه است اين دومي هم براي اعراب معجزه است هم براي غير عرب, اينكه فرمود: ﴿كَفَي بِاللَّهِ بَيْنِي وَبَيْنَكُمْ شَهِيداً﴾ يعني در اين ادّعا در اين مناظره خدا گواهي داده است كه رسول خدا پيامبر است به دو جهت گواهي داد يكي اينكه معجزه خودش را به دست او داد يكي اينكه در خود اين قرآن تصريح كرد ﴿يَا أَيُّهَا الرَّسُولُ﴾.

سرّ کفايت گواهي خدا بر رسالت پيامبر(صلي الله عليه و آله و سلّم)

 جريان شاهد بودن خداي سبحان كه ﴿عَلَي كُلِّ شَيْ‏ءٍ شَهيدٌ[1] است آن يعني ﴿بِكُلِّ شَيْ‏ءٍ عَلِيمٌ[2] است اما بين من و شما, خدا شاهد است يعني داوري است كه مشكل را حل مي‌كند در دنيا به شهادت است در آخرت به قضا, چرا خدا بايد قرآن نازل كند در سورهٴ مباركهٴ «فرقان» همين مطلب آمد فرمود آن كسي كه عالِم سماوات و ارض است او بايد كتاب قانون نازل كند شما توقع داريد كه كتاب قانون را چه كسي نازل كند در سورهٴ مباركهٴ «فرقان» همين مطلب با همين برهان گذشت فرمود: ﴿قَالُوا أَسَاطِيرُ الْأَوَّلِينَ اكْتَتَبَهَا فَهِيَ تُمْلَي عَلَيْهِ بُكْرَةً وَأَصِيلاً﴾ فرمود: ﴿قُلْ أَنزَلَهُ﴾ نه «أنزله الله» ﴿أَنزَلَهُ﴾ آن كه كارهاي علمي به دست اوست اين تعليق حكم بر وصف, مشعر به عليّت است كه بشر قانون مي‌خواهد (يك) و قانون هم بايد با حقيقت ساختار انسان و جهان هماهنگ باشد (دو) تنها كسي كه از اسرار عالَم باخبر است عالَم‌آفرين است (سه) لذا ﴿أَنزَلَهُ الَّذِي يَعْلَمُ السِّرَّ فِي السَّماوَاتِ وَالْأَرْضِ[3] آن كه بلد است بايد قانون نازل كند در اينجا هم فرمود آن كه بلد است بايد شهادت بدهد كه من پيامبرم و آن خداست پس ﴿قُلْ كَفَي بِاللَّهِ بَيْنِي وَبَيْنَكُمْ شَهِيداً﴾ و او ﴿يَعْلَمُ مَا فِي السَّماوَاتِ وَالْأَرْضِ﴾.

عدم تصريح به بطلان بتپرستي نمونهاي از جدال احسن

اين جدال احسن هنوز ادامه دارد احسن بودنِ اين روش اين است كه نام بت‌ها را نمي‌برد نام اصنام و اوثان را نمي‌برد نمي‌گويد شما بر باطليد نمي‌فرمايد كه كساني كه به بت ايمان دارند جهنمي‌اند به صورت كلي فرمود: ﴿وَالَّذِينَ آمَنُوا بِالْبَاطِلِ﴾ نفرمود شما بر باطليد نفرمود بت‌ها باطل‌اند با اينكه آنها بيّن‌الغي است اين مي‌شود جدال احسن نظير ﴿إِنَّا أَوْ إِيَّاكُمْ لَعَلَي هُديً أَوْ فِي ضَلاَلٍ مُبِينٍ[4] كه اين روش, روش احسن است وگرنه خب نتيجه ثابت شد كه آن باطل است. آنجا كه جاي برهان است بعد از برهان مي‌فرمايد: ﴿إِنْ هِيَ إِلَّا أَسْماءٌ سَمَّيْتُمُوهَا أَنتُمْ وَآبَاؤُكُم[5] يا آنجا كه جاي دعوا و درگيري و تبرگيري است ابراهيم(سلام الله عليه) فرمود: ﴿أُفٍّ لَّكُمْ وَلِمَا تَعْبُدُونَ[6] اما وقتي پشت ميز مذاكره است و گفتمان است و گفتگوي اديان است و مجادله احسن است اين راه خاصّ خودش را دارد فرمود: ﴿وَالَّذِينَ آمَنُوا بِالْبَاطِلِ وَكَفَرُوا بِاللَّهِ أُوْلئِكَ هُمُ الْخَاسِرُونَ﴾.

امکان استعمال کلمه مؤمن بر کافر

مطلب ديگر اين است كه به بت‌پرست نمي‌گويند مؤمن, نمي‌گويند «آمن», مگر با قرينه به كسي كه موحّد است مي‌گويند مؤمن است مي‌گويند ﴿آمَنَ﴾ اما به مشرك نمي‌گويند «آمنَ» به مشرك نمي‌گويند «مؤمن» مگر با قرينه، اينجا فرمود: ﴿وَالَّذِينَ آمَنُوا بِالْبَاطِلِ﴾ اين‌طور نيست كه مشركين, مؤمن باشند يا جزء «آمنوا» باشند و اگر كسي كافر است در برابر الله اينها واقعاً كافرند هم مطلقش درست است هم مقيّدش درست است.

تفاوت استعجال قولي و فعلي کافران نسبت به عذاب

مسئله استعجال كه در دو بخش دنيا و آخرت تكرار شد اگر اينها لساناً استعجال مي‌كنند خب اين استهزاست اينها باور ندارند ممكن است برخي‌ها كه شك داشته باشند مي‌گويند مقدمات عذاب اگر آمد ما ايمان مي‌آوريم آنجا شايد استعجال جدّي باشد اما اينها كه معتقدند كه اينها اساطير اوّلين است استعجالشان به صورت مسخره است اين اگر قولي و لفظي باشد اما اگر كسي عملاً دارد خلاف مي‌كند يك دورانديش عالِم فرزانه مي‌گويد اين به سرعت به طرف عذاب و سقوط مي‌رود اينكه فرمود: ﴿وَيَسْتَعْجِلُونَكَ بِالْعَذَابِ﴾ يعني كارِ اينها باعث نزول عذاب است به صورت سريع, پس اگر قولي باشد صِبغه استهزا دارد براي اينكه آنها معتقد نيستند مگر آ‌نها كه شك داشته باشند اگر فعلي باشد آن عالِم فرزانه مي‌گويد اينها به سرعت به طرف عذاب دارند مي‌روند ﴿وَيَسْتَعْجِلُونَكَ بِالْعَذَابِ﴾.

عدم استقلال انبيا در آوردن معجزه و عذاب

 اما آنها كه گفتند: ﴿فَأَمْطِرْ عَلَيْنَا[7] در زمان حضرت يا سابقين گفتند: ﴿فَأَسْقِطْ عَلَيْنَا كِسَفاً مِنَ السَّماءِ[8] اگر لفظاً چيزي را گفته باشند پاسخ اين, نظير پاسخ معجزه آوردن است نه عذاب آوردن بالاستقلال به دست انبيا(عليهم السلام) است نه معجزه آوردن بالاستقلال به دست انبيا(عليهم السلام) است روايات اهل بيت(عليهم السلام) اين است كه كاري را كه ما انجام بدهيم به اذن خداست[9] پس آن پيشنهاد كه شما معجزه بياوريد جوابش اين است كه بايد به اذن خدا باشد اين پيشنهاد كه عذاب بياوريد جوابش اين است كه بايد به اذن خدا باشد ولي عذاب مي‌آيد اين‌طور نيست كه حالا شما را رها بكند ﴿وَلَيَأْتِيَنَّهُم بَغْتَةً وَهُمْ لاَ يَشْعُرُونَ﴾.

احاطه فعلي عذاب بر تبهکاران و ظهور آن در قيامت

 در جريان آيه 54 كه سخن از محيط بود در سورهٴ مباركهٴ «توبه» مشابه اين آيه گذشت منتها آنجا مطلق بود اينجا مقيّد است؛ آيه 49 سورهٴ مباركهٴ «توبه» اين بود كه ﴿وَمِنْهُم مَن يَقُولُ ائْذَن لِي وَلاَ تَفْتِنِّي أَلاَ فِي الْفِتْنَةِ سَقَطُوا وَإِنَّ جَهَنَّمَ لَمحِيطَةٌ بِالْكَافِرِينَ﴾ ظاهر مشتق در متلّبس بالفعل است نسبت به «ما انقضي عنه المبدأ» محلّ اختلاف است نسبت به «ما يأتي» عند الكل مجاز است اين ﴿جَهَنَّمَ لَمحِيطَةٌ﴾ مشتق است ما بگوييم الآن محيط نيست در قيامت محيط است اين قرينه مي‌خواهد جمعش اين است كه الآن محيط است طبق همان بيان نوراني حضرت امير(سلام الله عليه) كه مرحوم علامه اميني(رضوان الله عليه) نقل كرده است[10] منتها ظهورش در قيامت است و اگر در اوايل سورهٴ مباركهٴ «نساء» دارد كه كساني كه مال يتيم را مي‌خورند در شكمشان آتش است ما دليلي ندارد كه اين را حمل بر مجاز بكنيم براي اينكه در همان‌جا دارد كه ﴿إِنَّ الَّذِينَ يَأْكُلُونَ أَمْوَالَ الْيَتَامَي ظُلْماً إِنَّمَا يَأْكُلُونَ فِي بُطُونِهِمْ نَاراً وَسَيَصْلَوْنَ سَعِيراً[11] خب آن عذاب جهنم آن سر جايش محفوظ است آن بله, با «سين» ﴿سَيَصْلَوْنَ﴾ آمده اما الآن واقعاً آتش در شكمش است منتها او نمي‌بيند اگر اين‌طور است.

مستي حيات دنيوي عامل عدم احساس عذاب فعلي

پرسش: احساسش هم نمي‌كند؟

پاسخ: احساس نمي‌كند كساني كه «في سكرة الحياة الدنيا» هستند تخدير شده‌اند الآن در محفلي كه كسي مجلس جشن پسرش است از بس سرگرم است مهمان‌ها مي‌آيند و مي‌روند اين كاملاً استقبال مي‌كند بدرقه مي‌كند وقتي همه رفتند شب شده مي‌بيند پايش مي‌سوزد نگاه مي‌كند مي‌بيند ميخي كه در كفش بود جوراب را پاره كرده پا را پاره كرده خون آورده كفش را خوني كرده او اصلاً درك نكرده چون حواسش جاي ديگر بود اينها كه «سكرة الحياة الدنيا» دارند حواسشان جاي ديگر است اين خون كه در شب نيامده اين خون همان اول روز آمده خيلي‌ها كه «في سكرة الحياة الدنيا» هستند اصلاً به اين فكر نيستند تخدير شده‌اند توجه ندارند اگر كسي توجه داشته باشد بله, احساس درد مي‌كند و ناله مي‌كند.

پس اين دو مورد ﴿لَمحِيطَةٌ﴾ چون مُثبتين‌اند دليل ندارد كه ما آيه محلّ بحث سورهٴ مباركهٴ «عنكبوت» را مقيِّد آيه سورهٴ مباركهٴ «توبه» قرار بدهيم اينها مثبتين‌اند جهنم محيط است منتها در قيامت ظهور مي‌كند و شاهدش هم همان روايت نوراني بود كه مرحوم علامه اميني(رضوان الله عليه) در الغدير نقل كرد.

آن بيان قبلي كه فرمود اين آياتي است ﴿فِي صُدُورِ الَّذِينَ أُوتُوا الْعِلْمَ﴾ همان‌طور كه در بحث روايي ملاحظه فرموديد روايات فراواني دارد كه بر اهل بيت(عليهم السلام) تطبيق شده است[12] اما همان روايات نشان مي‌دهد كه آن مرحله عاليه و تمام و كمالش براي اهل بيت است براي شاگردان آ‌نها هم است به دليل اينكه همين ابن معاويه كه از اصحاب حضرت است از وجود مبارك ابي جعفر(عليهما السلام) سؤال كرد كه اين ﴿فِي صُدُورِ الَّذِينَ أُوتُوا الْعِلْمَ﴾ چه كسي است؟ فرمود: «أنتم»[13] خب حضرت به شاگردانش فرمود شما اين معارف را ياد بگيريد پس هم آنها بالاصاله عالِم‌اند هم اصحاب و شاگردان آنها كه از آنها ياد گرفتند بالتبع عالِم‌اند آن وقت اين معارف در صدور شاگردان اهل بيت جا مي‌گيرد مي‌شود ﴿فِي صُدُورِ الَّذِينَ أُوتُوا الْعِلْمَ﴾ اين هم در بحث روايي ما هست.

تبيين چگونگي احاطه عذاب الهي و سرّ آن

اين مسئله كه فرمود: ﴿يَوْمَ يَغْشَاهُمُ الْعَذَابُ مِن فَوْقِهمْ﴾ در مسئله عذاب اگر كساني ﴿أَحَاطَتْ بِهِ خَطِيئَتُهُ[14] شدند غرق گناه شدند آن روز هم غرق عذاب مي‌شوند؛ آيه شانزده به بعد سورهٴ مباركهٴ «زمر» اين است كه ﴿لَهُم مِن فَوْقِهِمْ ظُلَلٌ مِنَ النَّارِ وَمِن تَحْتِهِمْ ظُلَلٌ ذلِكَ يُخَوِّفُ اللَّهُ بِهِ عِبَادَهُ يَا عِبَادِ فَاتَّقُونِ﴾ اما ﴿وَالَّذِينَ اجْتَنَبُوا الطَّاغُوتَ أَن يَعْبُدُوهَا وَأَنَابُوا إِلَي اللَّهِ لَهُمُ الْبُشْرَي فَبَشِّرْ عِبَادِ﴾ غرض اين است كه اگر كسي به جايي رسيد ـ معاذ الله ـ كه ﴿أَحَاطَتْ بِهِ خَطِيئَتُهُ﴾ اين در حدّي است كه ﴿إِنَّ جَهَنَّمَ لَمُحِيطَةٌ بِالْكَافِرِينَ﴾ اين نار است آن وقت آن ادلّه قرآني كه دارد اين ائمه كفر, سران كفر ﴿يَدْعُونَ إِلَي النَّارِ[15] دليلي ندارد كه ما بگوييم «يدعون إلي المعاصي التي يوجب ارتكابها دخول النار» نه, ﴿يَدْعُونَ إِلَي النَّارِ﴾ منتها حالا محسوس نيست الآن همين‌هايي كه معتادند اين‌چنين نيست كه اگر كسي بگويد اين دارد سمّ مهلك مي‌خورد مجاز گفته باشد, اين يك زرورق شيريني روي آن كشيده شده يك لذّت كاذب دارد يك درد صادق, اگر بگويند اين ضرر دارد اين سم است اينكه مجاز نيست براي اينكه «ظاهرهُ حلوٌ و باطنه سمّ» مگر معتاد مواد مي‌كشد همين نيست منتها او نمي‌داند اين ظاهرش را مي‌بيند و خيال مي‌كند كه باطنش هم شيرين است. فرمود: ﴿وَيَقُولُ ذُوقُوا مَا كُنتُمْ تَعْمَلُونَ﴾ اين را به آن صورت بيان مي‌كند.

بعد فرمود: ﴿يَا عِبَادِيَ الَّذِينَ آمَنُوا﴾ چون اين سور‌ه در مكه نازل شد وظيفه مسلمان‌ها در مكه صبر و ايمان از يك طرف و هجرت از طرف ديگر بود, وظيفه مسلمان‌ها در مدينه صبر و جهاد از طرف ديگر كه ﴿أُذِنَ لِلَّذِينَ يُقَاتَلُونَ بِأَنَّهُمْ ظُلِمُوا[16] در مكه فرمود: ﴿يَا عِبَادِيَ الَّذِينَ آمَنُوا إِنَّ أَرْضِي واسِعَةٌ﴾ اگر كسي در جايي باشد نتواند دين خودش را حفظ كند هجرت بر او واجب است اگر برود به جايي كه نتواند دينش را حفظ بكند آن سفر حرام است اين‌طور نيست كه اگر كسي براي هر چيزي برود در خارج و نتواند دينش را حفظ بكند اين سفر, سفر حلال باشد و سفر معصيت نباشد اگر در جايي بود نتوانست دينش را حفظ بكند هجرت واجب است بخواهد به جايي برود كه نتواند دينش را حفظ بكند آن سفر, سفر معصيت است.

هجرت، پاسخ فرشتگان به عذرآوري کافران هنگام مشاهده عذاب

 در قرآن كريم گاهي به صورت ﴿أَرْضُ اللّهِ﴾ آمده مثل سورهٴ مباركهٴ «نساء» كه در آنجا تعبير به ﴿أَرْضُ اللّهِ﴾ آمده و همچنين سورهٴ «زمر» آيه 97 سورهٴ مباركهٴ «نساء» اين است كه فرشته‌ها در هنگام مرگ به عدّه‌اي مي‌گويند چرا عمل صالح نداشتي مي‌گويند ما مستضعف بوديم نمي‌توانستيم اينجا انجام وظيفه كنيم پاسخ مي‌دهند كه ﴿أَرْضُ اللّهِ وَاسِعَةً﴾ چرا هجرت نكردي؟! آيه 97 سورهٴ مباركهٴ «نساء» ﴿إِنَّ الَّذِينَ تَوَفَّاهُمُ الْمَلاَئِكَةُ ظَالِمِي أَنْفُسِهِمْ قَالُوا فِيمَ كُنْتُمْ قَالُوا كُنَّا مُسْتَضْعَفِينَ فِي الْأَرْضِ﴾ آن‌گاه فرشته‌ها در حال نزع روح مي‌گويند ﴿أَلَمْ تَكُنْ أَرْضُ اللّهِ وَاسِعَةً فَتُهَاجِرُوا فِيهَا﴾ خب شما بالأخره مي‌توانستيد برويد جاي ديگري كه دينتان را حفظ بكنيد ﴿فَأُولئِكَ مَأْوَاهُمْ جَهَنَّمُ وَسَاءَتْ مَصِيراً﴾ مگر مستضعفي كه ﴿لاَ يَسْتَطِيعُونَ حِيلَةً﴾; ﴿إِلَّا الْمُسْتَضْعَفِينَ مِنَ الرِّجَالِ وَالنِّسَاءِ وَالْوِلْدَانِ لاَ يَسْتَطِيعُونَ حِيلَةً وَلاَ يَهْتَدُونَ سَبِيلاً[17] البته معذورند كه «رُفع عن امّتي تسعة»[18] در سورهٴ مباركهٴ «زمر» هم مشابه همين تعبير آمده كه ﴿أَرْضُ اللّهِ﴾ تعبير شده[19] منتها در سورهٴ مباركهٴ «عنكبوت» كه محلّ بحث است تعبير به ﴿أَرْضِي﴾ شده است كه لطيف‌تر از تعبير به اسم ظاهر است ﴿إِنَّ أَرْضِي واسِعَةٌ﴾ يعني بالأخره من عهده‌دارم زمين من است خانه من است اما ﴿أَرْضُ اللّهِ﴾ كه اسم ظاهر است آن معنا و لطافت ضمير متكلّم را نمي‌رساند.

﴿يَا عِبَادِيَ الَّذِينَ آمَنُوا إِنَّ أَرْضِي واسِعَةٌ فَإِيَّايَ فَاعْبُدُونِ﴾ يعني «فأعبدوني» پس ضمير متكلّم دو بار تكرار شده (يك) آ‌ن ضمير منفصل هم مقدّم بر فعل شده (دو) اين تكرار ضمير متكلّم و تقديم «إيّاي» مفيد حصر است.

برکات هجرت در بيان جار الله زمخشري

حرف لطيفي را جناب زمخشري در كشّاف دارد خب مستحضريد زمخشري از علماي بزرگوار قبل از هزار سال است او همه اين قسمت‌ها را تلاش و كوشش كرده الكتاب سيبويه را خوب خوانده اديب خوبي است و معاني و بيان هم خوب خوانده الكتاب سيبويه هم از آن كتاب‌هاي قدَر در ادبيات است ايشان مي‌گويد مهاجرت كردن از سرزميني به سرزمين ديگر رفتن براي حفظ دين بركت دارد و ما اين را آزموديم اينكه گفتند «جارُ الله» چون ساليان متمادي در كنار مكه مجاور بود. حرف زمخشري اين است «لَعمري إنّ البقاع تتفاوت في ذلك» اين‌چنين نيست كه سرزمين‌ها همه‌شان يك طور باشد نمي‌دانم شما تجربه كرديد يا نكرديد براي ما كه كاملاً محسوس و مجرَّب است يك جواهر را كه داريم در قم مطالعه مي‌كنيم مثل صفحه روزنامه از بالا تا پايين مرتب مي‌آييم اما همين كتاب را در مسافرت وقتي رفتيم جايي يك هفته مانديم اين را سطر به سطر بايد مطالعه كنيم اصلاً قم طور ديگر است اين‌طور نيست كه فقط ثواب زيارت و آمرزش گناهان داشته باشد كنار اين مضجع ملكوتي, بودن بزرگان و مراجع عظام, منشأ بركت است بدون ترديد، ايشان مي‌گويد سرزمين‌ها متفاوت است يكسان نيست تفاوت كثير هم دارد بعد فرمود: «لقد جَرَّبنا» ما خودمان شهرها را رفتيم ديديم اينها يكسان نيستند ما همين ما بوديم, كتاب همين كتاب بود ولي يك جا نيم ساعت مطالعه مي‌كرديم تا بفهميم يك جا يك ساعت بايد مطالعه كنيم اين را ما تجربه كرديم نه اتفاق افتاد نه اينكه يك جا مشكل بود يك جا آسان, مطلبي كه در يك سطح و مستوا باشد ما مكرّر تجربه كرديم نه تنها ما, بلكه «لقد جرّبنا» (يك) «و جرّب أوّلونا» قدما و اوايل ما (دو) «فلم نَجِد فيما دُرْنا و داروا» ما خيلي جاها رفتيم اساتيد ما هم خيلي جاها رفتند هيچ جا به اندازه سرزمين وحي نيست «فلم نَجِد فيما دُرْنا و داروا أعون علي قَهر النفس و عصيان شهوته و أجمع للقلب المتلفت و أضم للهمّ المنتشر و أحثّ علي القناعة و أطرد للشيطان و أبعد مِن كثير من الفِتَن و أضبط للأمر الديني في الجمله مِن سُكنيٰ حرم الله و جوار بيت الله فللّه الحمد علي ما سَهَّل مِن ذلك و قرَّب و رزق من الصبر و أوزع من الشكر» بعد اين روايت را از وجود مبارك پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) نقل مي‌كند كه «مَن فَرَّ بدينه مِن أرضٍ إلي أرضٍ و إن كان شِبراً مِن الأرض استوجب الجنّة» كه اگر كسي براي حفظ دين از جايي به جايي برود مستوجب جنّت و بهشت است «و كان رفيق ابراهيم و محمد»[20](صلّي الله عليه و آله و سلّم) اين معني هجرت است و عظمت هجرت آن وقت اين كتاب كشّاف را هم كه نوشته دو سال و اندي آنجا بود اين كتاب را نوشته بعد نسخه‌اي از اين كتاب كشّاف را در همان حرم مطهّر گذاشته كه علماي بلاد بيايند به زيارت كعبه بررسي كنند نقد كنند اينكه مي‌بينيد كتابي بيش از هزار سال مي‌ماند هم او با اخلاص نوشته و هم علماي فراواني كه به زيارت بيت الله مي‌آمدند آنها ديدند و بررسي كردند و نقد و اشكال و سؤالي بود ارائه كردند و اين كتاب صبغهٴ مقبوليّت پيدا كرده است البته در حدّ خودشان آن فضيلت عترت را ندارند آن سرِ جايش محفوظ است.

نقش روحانيت و هجرت علمي آنان در تداوم معارف ديني

پرسش:... پاسخ: نه خب مي‌آيند اينجا بعد ﴿لِيُنذِرُوا قَوْمَهُمْ إِذَا رَجَعُوا إِلَيْهِمْ[21] اينجا خوب ياد مي‌گيرند و همين حرف اينجا را به آنجا منتقل مي‌كنند بعد آنجا حوزه علميه تشكيل مي‌دهند آنها را مشتاق قم مي‌كنند آنها هم مي‌آيند قم اين رفت و آمد باعث مي‌شود كه نظام محفوظ است, جامعه محفوظ است, دين محفوظ است هم اينها بايد بروند هم آنجا كه رفتند بيان نوراني امام صادق(سلام الله عليه) را عملاً و قولاً پياده كنند حضرت مي‌فرمود من از تنهايي به خدا شكايت مي‌كنم «أشكو إلي الله عزّ و جلّ وحدتي و تقلقلي» بعد فرمود: «فليت هذه الطاغية أذن لي فأتّخذ قصراً في الطائف فسكنتُه و أسكنتُكم معي»[22] اي كاش دستگاه طاغوت موافقت مي‌كرد به ما اجازه مي‌داد ما مدرسه‌اي, حوزه علميه‌اي درست مي‌كرديم خودم مي‌آمدم آنجا مستقر بودم شما را مي‌آوردم آ‌نجا و احكام الهي را مي‌گفتم. اينكه وجود مبارك حضرت چهار هزار شاگرد تربيت كرده نه اينكه حوزه‌اي داشت, مدرسه‌اي داشت صد طلبه پاي منبرش بودند دوتا و سه‌تا و چهارتا و مخفيانه و در منزل و امثال ذلك جمعاً چهار هزار شاگرد تربيت كرد مگر اجازه مي‌دادند حوزه‌اي باشد, مسجدي باشد صد طلبه پاي منبر امام صادق(سلام الله عليه) باشند اگر اين بود كه كلّ دنيا را گرفته بود غرض اين است كه حضرت فرمود: «أشكوا الي الله عزّ و جلّ وحدتي و تقلقلي» اوّلين كار يك روحاني حالا چه امام جماعت چه امام جمعه شد اوّلين كارش اين است كه وقتي رفت آنجا حوزه علميه تشكيل بدهد بالأخره تنها حافظ دين مردم همين روحانيت و مسجد و حسينيه است و الآن هم به بركت قيام امام و شهدا(رضوان الله عليهم) اين فرصت هست و قبلاً اگر مي‌گفتند: «اطلبوا العلم ولو بالصين»[23] الآن مي‌گويند «اطلبوا العلم ولو بقم».

حقيقت مرگ در فرهنگ قرآن

يكي از مطالبي كه جزء جوامع‌الكلم است جزء غرر آيات الهي است همين آيه 57 است كه فرمود: ﴿كُلُّ نَفْسٍ ذَائِقَةُ الْمَوْتِ﴾ در بخش‌هايي دارد كه همه مي‌ميرند بله, ﴿إِنَّكَ مَيِّتٌ وَإِنَّهُم مَيِّتُونَ[24] يا ﴿وَمَا جَعَلْنَا لِبَشَرٍ مِن قَبْلِكَ الْخُلْدَ أَفَإِن مِّتَّ فَهُمُ الْخَالِدُونَ[25] يا ﴿كُلُّ مَنْ عَلَيْهَا فَانٍ[26] اينها همه آيات نوراني است اما هيچ كدام به عظمت اين آيه نيست اين آيه حرفي دارد كه احدي از بشر اين حرف را نزد الآن هم دركش براي خيلي‌ها سخت است و آن اين است كه انسان, مرگ را مي‌ميراند اين حرف براي هميشه تازه است انسان نمي‌ميرد در مصاف با مرگ وقتي دست به يقه مي‌شوند در درگيري, انسان مرگ را مي‌ميراند و چماله مي‌كند و مچاله مي‌كند و مي‌اندازد دور و مي‌رود برزخ وقتي وارد برزخ شد ديگر مرگي نيست وقتي وارد ساهره قيامت مي‌شود مي‌بيند مرگ نيست وقتي وارد بهشت شد ديگر مرگ نيست, نيست كه نيست! برخي‌ها در مصاف با مرگ خيال مي‌كنند كه مرگ پايان راه است خيال مي‌كنند كه مرگ, پوسيدن است اگر انسان، ذائق است و مرگ, مذوق پس انسان مرگ را هضم مي‌كند اين‌چنين نيست مرگ انسان را هضم بكند و از پا در بياورد چيزي از ما كم نمي‌شود؛ در قبر واقعاً او مي‌فهمد تلقين كه لغو نيست واقعاً هم آن مرده مي‌فهمد كه مي‌گوييم مرگ حق است قيامت حق است بهشت حق است جهنم حق است اين‌طور نيست كه فقط تنها براي موعظه براي تشييع‌كننده‌ها باشد اين چيزي از او كم نشد وقتي از دنيا رفته فرشته‌ها مي‌آيند سؤال و جواب دارند پس زنده است در برزخ هم زنده است در ساهره قيامت هم زنده است در بهشت هم زنده است فقط مرگ را مي‌ميراند در روايات هم هست كه مرگ را به صورت كبش املح در مي‌آورند او را قرباني مي‌كنند[27] ديگر مرگي نيست. اين حرف يك حرف تازه است كه انسان, موجود ابدي است هست كه هست كه هست خب اگر يك موجود ابدي هست بايد رهتوشه ابد داشته باشد.

تبيين هلاکت فعلي ممکنات و ارتباط آن با وجه الله

پرسش: پس ﴿كُلُّ شَي‏ءٍ هَالِكٌ إِلَّا وَجْهَهُ[28] چيست؟

پاسخ: الآ‌ن هم هالك است قبل از مرگ هم هالك است ﴿إِلَّا وَجْهَهُ﴾ وجه الله در همه چيزها هست انسان «من حيث انّه انسان» ارض «من حيث انّه ارض» شجر «من حيث انّه شجر» الآن هالك است نه «سيهلك» اين مشتق در متلبّس بالفعل است الآن هالك است اين بيان نوراني امام رضا(سلام الله عليه) در آن توحيد صدوق ملاحظه بفرماييد در آن باب ذكر مجلس الرضا(عليه السلام) آنجا وقتي آن شخص مي‌گويد آيا ـ معاذ الله ـ خدا در خلق است فرمود نه, آيا ـ معاذ الله ـ خلق در خداست فرمود نه, شما الآن وقتي در برابر آينه قرار گرفتيد خودتان را مي‌بينيد يا نه, آينه شما را نشان مي‌دهد يا نه, علامت و آيت هست يا نه, شما در آينه هستيد عرض كرد نه, فرمود آينه در شماست؟ عرض كرد نه, فرمود همين است ديگر, اشيا آيت‌اند آيت يعني علامت خدا كه نبايد ـ معاذ الله ـ در خلق باشد يا ـ معاذ الله ـ خلق در خدا باشد آيت يعني نشانه, نشانه آن صاحب‌نشان را نشان مي‌دهد خب اگر او نباشد اين نيست, بنابراين اگر وجه الله نباشد هيچ چيزي نيست نه اينكه «سيهلك» اگر شخصي نباشد در برابر آينه خب چيزي در آينه نيست چيزي را نشان نمي‌دهد اگر باشد آينه نشان مي‌دهد فرمود هر چه شما فرض بكنيد اينها صوَر مرآتيه‌اند صورت مرآتي آن شاخص خودش را نشان مي‌دهد آن اصل خودش را نشان مي‌دهد[29] پس اگر كسي بگويد جميع صوَر مرآتيه هالك‌اند الاّ وجه شاخص, سخن درستي گفته است اگر او نباشد ما صورتي در آينه نداريم صورت مرآتيه كه عكسي نيست در آينه باشد نظير نقاشي شده روي پارچه, چيزي در آينه نيست بالقول المطلق اگر شاخصي در برابرش باشد بله صورت شاخص را در آينه مي‌بيند اين از غرر بيانات امام رضا(سلام الله عليه) است در كتاب توحيد صدوق پس هر چيزي «لولا وجه الله» هالك است اين درست است.

تازهگي کلام وحي پيرامون مرگ

فرمود: ﴿كُلُّ نَفْسٍ ذَائِقَةُ الْمَوْتِ﴾ بعدها شما مي‌بينيد مولوي و امثال مولوي اين حرف‌ها را زدند درست است هر كدام از اينها اشكالاتي دارند بالأخره قبل از اسلام اين حرف‌ها نبود اينكه بعدها آمده شعري گفته همه او را پسنديدند «مرگ اگر مرد است گو نزد من اي» خب چرا ايراني‌ها قبل از اسلام اين حرف‌ها را نزدند

مرگ اگر مرد است گو نزد من آي
 

 

تا در آغوشش بگيرم تنگ تنگ
 

من از او عمري ستانم جاودان
 

 

او ز من دلقي بگيرد رنگ رنگ[30]
 

اين حرف‌ها بعد از قرآن آمده شما اين آثار نياكان ما در همين سرزمين هست درست است ايراني‌ها باهوش‌اند الآن هم كه افراد باهوش هستند مي‌بينيد حرف تازه است شما بايد به زحمت به اينها بفهماني انسان, مرگ را مي‌ميراند مرگ از پوست به در آمدن است نه پوسيدن, مرگ آخر راه نيست اين بيان نوراني «تنتقلون من دارٍ الي دار»[31] اين روايات كمك مي‌كند كه انسان از اين آيه اين معنا را بفهمد فرمود شما جابه‌جا مي‌شويد اگر كسي از اتاقي به اتاق ديگر رفت اينكه نابود نشد اين اتاق را ترك كرده نه اينكه نابود شده خب اگر كسي هجرت كرده از اتاقي به اتاق ديگر رفته اين نابود شد يا آن اتاق را ترك كرد.

تفاوت ديدگاه حکيمان الهي و مکاتب حسي درباره مرگ

 بعدها مي‌بينيد حكماي ما بر اساس همين معنا آمدند حرف جديد زدند خيلي‌ها فكر كردند كه انسان چرا مي‌ميرد خيال كردند اين حرف را بايد طبيب پاسخ بدهد مي‌گويند اين بدن ديگر طاقت ندارد لذا انسان مي‌ميرد اين حرفِ كسي است كه معرفت حسّي و تجربي دارد و شعري كه شاعران اين مكتب گفتند همين است

جان عزم رحيل كرد گفتم كه مرو
 

 

گفتا چه كنم خانه فرو مي‌آيد[32]
 

مرگ اين است كه چون اين خانه كلنگي شد و ويرانه شد رو به ويراني نهاد انسان مي‌ميرد اما حكماي ما در حكمت متعاليه گفتند خير, اين روح كه صاحب‌خانه است يك خانه جديدي ساخت توجّهش را به اين خانه كم كرد چون صاحب‌خانه رفت و اين بي‌صاحب‌خانه شد فرو ريخت نه چون خانه ريخت, صاحب‌خانه مجبور شد فرار كند اين دو ديد است اين شعر را هم نقل كردند گفتند اين شعر, شعر باطلي است[33] انسان جايي درست كرده حالا يا به سوء اختيارش درست كرده يا با حُسن اختيارش بالأخره جاي ديگر درست كرده و چون توجّهش به جاي ديگر است اين خانه قبلي شده كلنگي و فرو ريخت اين فكر كجا آن فكر كجا!

تبيين حقيقت گناه از منظر اسلام

پرسش:...

پاسخ: بله, اين باطنش فحشا مي‌خواهد اين هم فحشا, ظلم مي‌خواهد اين هم ظلم, مگر يك آدم ظالم ظلم نمي‌خواهد حقيقت ظلم همان نار است ﴿ذُقْ إِنَّكَ أَنتَ الْعَزِيزُ الْكَرِيمُ[34] مگر همين را نمي‌خواستي خب بگير, گناه يعني اين. حضرت امير(سلام الله عليه) در نهج‌البلاغه در ذيل آن خطبه‌اي كه جريان عقيل آمد و حضرت فرمود: «أتَئِنُّ مِنَ الْأَذَي وَ لاَ أَئِنُّ مِنْ لَظي» دارد كسي نزد ما آمد و يك غذاي شيريني و حلوايي را زير لباسش پنهان كرد و آمد به ما داد حضرت فرمود ما به او گفتيم اگر صدقه و اين چيزهاست كه به ما نمي‌رسد اگر قصد چيز ديگر داري «أمختبطٌ أنت» مگر مخبّطي يعني اگر قصد رشوه داري مگر ديوانه‌اي چطور ما اين رشوه را بخوريم بعد فرمود آنكه زير لباس توست آن حلوايي كه درست كردي اين مثل آن است كه غذايي را مار بزرگ بخورد (يك) بعد از مدّتي بالا بياورد (دو) اين غذا دو بار از مسير سم مي‌گذرد انسان بالا آوردهٴ خودش را نمي‌خورد چه رسد به بالا آورده مار كه دو بار از مسير سم بگذرد فرمود اگر افعي بخورد بالا بياورد بالا آورده افعي را كسي به صورت حلوا در بياورد كسي حاضر است بخورد فرمود آنكه زير لباس داري همين است[35] خب اين علي است! حالا چون روايت است ما بگوييم فلان است! خب فرقي بين قول علي و قول قرآن نيست چون اين قرآن ناطق را پذيرفتيم آنها عِدل قرآن‌اند. اگر يك «لا تنقض اليقين»[36] بگويند اصوليين ما كه با انبيا محشور باشند از آن بهره‌ها مي‌برند اگر اين حرف‌ها را بگويند حكماي ما از آن بهره مي‌برند وگرنه بزرگان ما چرا قبل از اسلام اين حرف‌ها را نمي‌زدند انسان مرگ را مي‌ميراند (يك) گناه باطنش سم است حقيقتاً نه مجازاً (دو) اين شخصي كه به دنبال فساد مي‌رود به دنبال فساد كامل مي‌رود (سه) آنجايي كه شعله است را مي‌خواست فرمود: ﴿ذُقْ﴾ اين كارِ توست بارها اين آيه سورهٴ مباركهٴ «جن» خوانده شد كه خود ظالم هيزم جهنم است گُر مي‌گيرد ﴿وَأَمَّا الْقَاسِطُونَ فَكَانُوا لِجَهَنَّمَ حَطَباً[37] حالا جهنم چه چيزهايي دارد كه ما ـ ان‌شاءالله ‌ـ نبينيم و نرويم ولي بالأخره اين را مي‌فهميم كه يك عدّه هيزم جهنم‌اند از چيزهاي ديگر هم كه خبر نداريم اما اين را كه مي‌فهميم آنها كه اهل قَسط‌اند نظير قاسطين زمان حضرت امير ﴿وَأَمَّا الْقَاسِطُونَ فَكَانُوا لِجَهَنَّمَ حَطَباً﴾ اگر ﴿فَاتَّقُوْا النَّارَ الَّتِي وَقُودُهَا النَّاسُ وَالْحِجَارَةُ[38] خب اين حطبش كه انسان است وقودش «ما توقد به النار» هم كه انسان است خب چه چيزي مي‌ماند اينها كه ـ معاذ الله ـ مجاز نيست.

«و الحمد لله ربّ العالمين»

 

[1] . سورهٴ مائده, آيهٴ 117.

[2] . سورهٴ بقره, آيهٴ 29.

[3] . سورهٴ فرقان, آيات 5 و 6.

[4] . سورهٴ سبأ, آيهٴ 24.

[5] . سورهٴ نجم, آيهٴ 23.

[6] . سورهٴ انبياء, آيهٴ 67.

[7] . سورهٴ انفال, آيهٴ 32.

[8] . سورهٴ شعراء, آيهٴ 187.

[9] . الكافي, ج1, ص197.

[10] . الغدير, ج8, ص214.

[11] . سورهٴ نساء, آيهٴ 10.

[12] . الكافي, ج1, ص213 و 214.

[13] . تفسير نورالثقلين, ج4, ص165.

[14] . سورهٴ بقره, آيهٴ 81.

[15] . سورهٴ قصص, آيهٴ 41.

[16] . سورهٴ حج, آيهٴ 39.

[17] . سورهٴ نساء, آيهٴ 98.

[18] . التوحيد (شيخ صدوق), ص353.

[19] . سورهٴ زمر, آيهٴ 10.

[20] . الكشاف, ج3, ص461.

[21] . سورهٴ توبه, آيهٴ 122.

[22] . الكافي, ج8, ص215.

[23] . مصباح الشريعة, ص13; روضة الواعضين, (محمد بن حسن فتال نيشابوري), ج1, ص11.

[24] . سورهٴ زمر, آيهٴ 30.

[25] . سورهٴ انبياء, آيهٴ 34.

[26] . سورهٴ الرحمن, آيهٴ 26.

[27] . تفسير القمي, ج2, ص50.

[28] . سورهٴ قصص, آيهٴ 88.

[29] . ر.ك: التوحيد (شيخ صدوق), ص434 و 435.

[30] . ديوان شمس تبريزي, غزل 1326.

[31] . بحارالأنوار, ج37, ص146.

[32] . رباعيات خيام.

[33] . الحكمة المتعالية في الأسفار العقلية الأربعة, ج9, ص52.

[34] . سورهٴ دخان, آيهٴ 49.

[35] . نهج‌البلاغه, خطبه 224.

[36] . وسائل الشيعه, ج1, ص245.

[37] . سورهٴ جن, آيهٴ 15.

[38] . سورهٴ بقره, آيهٴ 24.


دروس آیت الله العظمی جوادی آملی
  • تفسیر
  • فقه
  • اخلاق