17 12 2012 4766488 شناسه:

تفسیر سوره عنکبوت جلسه 12 (1391/09/27)

دانلود فایل صوتی

اعوذ بالله من الشيطان الرجيم

بسم الله الرحمن الرحيم

﴿مَثَلُ الَّذِينَ اتَّخَذُوا مِن دُونِ اللَّهِ أَوْلِيَاءَ كَمَثَلِ الْعَنكَبُوتِ اتَّخَذَتْ بَيْتاً وَإِنَّ أَوْهَنَ الْبُيُوتِ لَبَيْتُ الْعَنكَبُوتِ لَوْ كَانُوا يَعْلَمُونَ (41) إِنَّ اللَّهَ يَعْلَمُ مَا يَدْعُونَ مِن دُونِهِ مِن شَيْ‏ءٍ وَهُوَ الْعَزِيزُ الْحَكِيمُ (42) وَتِلْكَ الْأَمْثَالُ نَضْرِبُهَا لِلنَّاسِ وَمَا يَعْقِلُهَا إِلَّا الْعَالِمُونَ (43) خَلَقَ اللَّهُ السَّماوَاتِ وَالْأَرْضَ بِالْحَقِّ إِنَّ فِي ذلِكَ لَآيَةً لِلْمُؤْمِنِينَ (44) اتْلُ مَا أُوحِيَ إِلَيْكَ مِنَ الْكِتَابِ وَأَقِمِ الصَّلاَةَ إِنَّ الصَّلاَةَ تَنْهَي عَنِ الْفَحْشَاءِ وَالْمُنكَرِ وَلَذِكْرُ اللَّهِ أَكْبَرُ وَاللَّهُ يَعْلَمُ مَا تَصْنَعُونَ (45)

مراد از تعبير ﴿يُجَادِلُنَا﴾ در كريمه 74 سوره «هود»

بخشي از مطالبي كه مربوط به آيات قبل است عبارت از اين است كه در جريان قوم لوط كه فرشتگان به حضور ابراهيم(سلام الله عليه) آمدند آيات قرآن چند بخش است يك بخش آن مستقيماً جريان بشارت، بعد قصّه تعذيب قوم لوط را به عرض ابراهيم(سلام الله عليه) مي‌رساند در بخش ديگر سؤال و جدال وجود مبارك ابراهيم مطرح است و منشأ اين جدال هم جهل نيست بلكه حليم و اوّاه و منيب بودن ابراهيم خليل است در بخشي پاسخ ابراهيم خليل ارائه مي‌شود بايد مشخص بشود كه وجود مبارك ابراهيم خليل اين سؤالش بر اساس جهل نبود بر اساس حلم و اوّاه و منيب بودن آن حضرت بود (يك) آيا اين مجادلهٴ ابراهيم خليل(سلام الله عليه) با فرشتگان بود يا با ذات اقدس الهي (دو) آيه سورهٴ مباركهٴ «هود» اين است كه ﴿يُجَادِلُنَا[1] بسياري از مفسّران گفتند ﴿يُجَادِلُنَا﴾ يعني «يجادل رسلنا»[2] كه يعني ملائكه, برخي‌ها مثل مرحوم شيخ طوسي و همفكرانشان همان‌طوري كه در سورهٴ مباركهٴ «هود» گذشت فرمودند: «يحتمل معنيين» يك وجه اين است كه «يجادل رسلنا من الملائكة» يك وجه اين است كه از خود ما مستقيماً سؤال مي‌كنند[3] الحاح دارند, اصرار دارند در دعا و شفاعت كه ما اين عذاب را برداريم اينها يكي پس از ديگري كه بحث شد به طور اجمال بايد مرور بشود.

عدم دلالت نشناختن قاصد وحي توسط نبي، بر رجحان قاصد وحي

مطلب ديگر اينكه اگر فرستاده‌اي از طرف ذات اقدس الهي آمد براي يك پيامبر و آن پيامبر چون اين فرستاده به صورت يك بشر عادي در آمد او را نشناخت و از پيام او هم خبر نداشت اين هيچ دلالت ندارد كه آن فرستاده اعلمِ از اين پيغمبر است يا مساوي اين پيغمبر است اگر قاصد ناشناسي آمد و يك پيام مخصوصي آورد و آن پيامبر(عليه الصلاة و عليه السلام) نه اين قاصد را شناخت و نه از پيامش باخبر بود هيچ دليلي نيست كه اين قاصد از پيامبر اعلم است يا مساوي اوست, بلكه اينها به تدريج گزارش را به عرض آن پيامبر مي‌رسانند.

منشأ سؤال حضرت ابراهيم از فرشتگان و مخاطب مجادله ايشان

عمده اين دو مطلب است كه آيا وجود مبارك ابراهيم بر اساس ندانستن, سؤال كرد يا بر اساس حليم بودن, دوم اين است كه با چه كسي گفتگو كرد با فرشته‌ها گفتگو كرد يا با خداي سبحان؟ در سورهٴ مباركهٴ «حجر» آن بخش اوّلي كه ياد شده است مطرح شد يعني مستقيماً فرشته‌هاي الهي به وجود مبارك ابراهيم(سلام الله عليه) گزارش دادند ما آمديم به شما بشارت بدهيم بعد برويم قريه لوط را ويران كنيم به استثناي لوط و اهلش در سورهٴ مباركهٴ «حجر» آمده است كه وجود مبارك ابراهيم فرمود: ﴿فَمَا خَطْبُكُمْ أَيُّهَا الْمُرْسَلُونَ﴾ براي چه آمديد؟ ﴿قَالُوا إِنَّا أُرْسِلْنَا إِلَي قَوْمٍ مُجْرِمِينَ﴾ كه آنها را مي‌خواهيم عذاب بكنيم ﴿إِلَّا آلَ لُوطٍ إِنَّا لَمُنَجُّوهُمْ أَجْمَعِينَ ٭ إِلَّا امْرَأَتَهُ قَدَّرْنَا إِنَّهَا لَمِنَ الْغَابِرِينَ[4] بعد رفتند و با لوط(سلام الله عليه) گفتگويي داشتند اينجا ديگر سخن از مجادله مطرح نيست مشابه اين قصّه در سورهٴ مباركهٴ «ذاريات» آمده در سورهٴ «ذاريات» اين است كه وجود مبارك ابراهيم فرمود براي چه آمديد ﴿فَمَا خَطْبُكُمْ أَيُّهَا الْمُرْسَلُونَ ٭ قَالُوا إِنَّا أُرْسِلْنَا إِلَي قَوْمٍ مُجْرِمِينَ ٭ لِنُرْسِلَ عَلَيْهِمْ حِجَارَةً مِن طِينٍ ٭ مُسَوَّمَةً عِندَ رَبِّكَ لِلْمُسْرِفِينَ[5] و كار قطعي ما اين است خب اين يك بخش است كه براي اصل گزارش است اما در سورهٴ مباركهٴ «هود» يك سؤال و جوابي هم مطرح است وقتي كه جريان ابراهيم از نظر بشارت گذشت ﴿فَلَمَّا ذَهَبَ عَنْ إِبْرَاهِيمَ الرَّوْعُ وَجَاءَتْهُ الْبُشْرَي يُجَادِلُنَا فِي قَوْمِ لُوطٍ﴾ با ما مجادله مي‌كند چرا مجادله مي‌كند؟ ﴿إِنَّ إِبْرَاهِيمَ لَحَلِيمٌ أَوَّاهٌ مُنِيبٌ[6] همان‌طوري كه مرحوم شيخ طوسي در تبيان فرمود: «يحتمل معنيين» روشن نيست كه با فرشته‌ها گفتگو كردند شايد با خود خدا گفتگو كرد با ما مجادله مي‌كند نه با فرستاده‌هاي ما و منشأ اين مجادله هم حليم بودن او, اوّاه بودن او, منيب بودن اوست.

علت سوال حضرت نوح از خداوند درباره فرزند خويش

در همان سورهٴ مباركهٴ «هود» درباره حضرت نوح(سلام الله عليه) بعد از غرق فرزندش يك سؤال علمي براي حضرت مانده جا براي شفاعت نيست چون بعد از هلاكت فرزند است يك سؤال علمي مانده چون لحظه به لحظه اينها علمشان را از ذات اقدس الهي مي‌گيرند اين ﴿رَبِّ زِدْنِي عِلْماً[7] اختصاصي به وجود مبارك پيغمبر اسلام(صلّي الله عليه و آله و سلّم) ندارد همه انبيا مي‌گويند «ربّ زدني علما» در سورهٴ «هود» آيه 45 به بعد آمده است كه وجود مبارك نوح بعد از غرق پسرش كه ديگر سخن از شفاعت نيست عرض كرد ﴿رَبِّ إِنَّ ابْنِي مِنْ أَهْلِي﴾ شما هم كه فرموديد تو و اهلت نجات پيدا مي‌كنيد راز هلاكت پسرم چيست ﴿إِنَّ ابْنِي مِنْ أَهْلِي وَإِنَّ وَعْدَكَ الْحَقُّ﴾ ادب را هم رعايت كرده عرض نكرد كه شما گفتيد اهلت را نجات مي‌دهم به صورت جامع عرض كرد كه وعده تو كه حق است راز هلاكت پسرم چيست ﴿وَأَنتَ أَحْكَمُ الْحَاكِمِينَ﴾ ما اعتراضي نداريم فقط مي‌خواهيم بفهميم, خداي سبحان فرمود: ﴿يَا نُوحُ إِنَّهُ لَيْسَ مِنْ أَهْلِكَ﴾ صغراي قياس ممنوع است شما گفتيد اهل من است و اهل من طبق وعده بايد نجات پيدا كند اين كبرا درست است ما اهلت را نجات داديم اما صغرا ممنوع است اين اهلت نبود ﴿إِنَّهُ لَيْسَ مِنْ أَهْلِكَ﴾ چرا؟ چون ﴿إِنَّهُ عَمَلٌ غَيْرُ صَالِحٍ فَلاَ تَسْئَلْنِ مَا لَيْسَ لَكَ بِهِ عِلْمٌ إِنِّي أَعِظُكَ أَن تَكُونَ مِنَ الْجَاهِلِينَ﴾ اين مي‌خواست جهلش را برطرف كند ذات اقدس الهي فرمود من موعظه مي‌كنم كه بايد ساكتِ محض بودي, بنابراين سؤال گاهي براي رفع جهل است گاهي به عنوان شفاعت اين حليم بودن, اوّاه بودن, منيب بودن سهم تعيين‌كننده‌اي در شفاعت دارد روايت نوراني امام حسن بن علي(عليهما السلام) هم تأييد مي‌كند.

تأثير دعا در دفع بلا و تغيير قضاي الهي

مستحضريد در تأثير دعا آمده است كه دعا «يردّ البلاء و قد اُبرِمَ ابراماً»,[8] «يردّ القضاء و قد اُبرم ابراماً»[9] آن قلّه و نهايت نهايي كه به صد درجه رسيد البته ديگر دعا بي‌اثر است وگرنه تا به آن قلّه نرسيد در روايات دعا ملاحظه فرموديد كه دعا «يردّ القضاء و قد اُبْرِمَ ابراماً» ولو محكم هم بشود باز اين دعا مي‌تواند جلوي قضاي الهي را بگيرد مگر اينكه به آ‌ن مرحله صد درصد برسد.

مراد از اهل حضرت نوح(عليه السّلام) در بيان قرآن كريم

پرسش: به قطع مي‌دانست اهلش است گفت: ﴿إِنَّ ابْنِي مِنْ أَهْلِي﴾.

پاسخ: نه, اهل شناسنامه‌اي كه معيار نيست.

پرسش: آيا نمي‌دانسته يا...؟

پاسخ: نه, چون خداي سبحان فرمود اهلت نجات پيدا مي‌كنند شايد اين نجات پيدا مي‌كرد غرق نمي‌شد بعداً با موعظه حل مي‌شد توبه مي‌كرد و مانند آن همه اين احتمالات مطرح است علم اينها هم لحظه به لحظه به تعليم الهي است به اعلام الهي است علم اينها كه ذاتي نيست لحظه به لحظه ذات اقدس الهي به اينها چيز ياد مي‌دهد اينها هم ياد مي‌گيرند.

دعا مستحضريد كه «يردّ البلاء» مگر اينكه امر به آن قلّه نهايي برسد و صد درصد برسد دعا سهم تعيين‌كننده دارد صدقه سهم تعيين‌كننده دارد صِله رَحم سهم تعيين‌كننده دارد اينها در عالَم قَدَرند مگر به آن قضاي حتمي برسند.

ادلال در مناجات، بهره اولياي خاص  الهي

جريان جدال هم مستحضريد كه ذات اقدس الهي به بندگان خاصّ خودش اجازه اِدلال, دَلال و جدال داده است بارها گذشت كه در همين دعاي نوراني «افتتاح» كه از بيانات وجود مبارك حضرت وليّ عصر است جزء توقيعات آن حضرت است عرض كرد خدايا مي‌خواهم با تو مُدلاّنه سخن بگويم «مُدلاّ عليك»[10] اين ادلال با دلال است يعني با غنج و ناز است خدايا من مي‌خواهم با تو ناز كنم نياز سر جايش محفوظ است آن نيازها و حاجت و فقر و نيازمندي كه در دعا فراوان است اما ناز كردن را هر كس مجاز نيست وجود مبارك حضرت خودش مجاز بود عدّه‌اي هم يا اين جمله را سريعاً مي‌خوانند رد مي‌شوند يا بالنيابه مي‌خوانند رد مي‌شوند يا همان عبادت لفظي دارند چه كسي مي‌تواند با خدا ناز كند؟! اين ناز را در دعاي نوراني «افتتاح» اجازه دادند كه «مُدلاّ عليك» من مي‌خواهم دلال كنم غنج كنم ناز كنم, اين ناز در «مناجات شعبانيه» به صورت شفاف آمده كه مخصوص خود ائمه(عليهم السلام) است اين مناجات از وجود مبارك حضرت امير بود و ائمه(عليهم السلام) هم مي‌خواندند در آن مناجات مي‌بينيد آدم كه گاهي موفق مي‌شود به سرعت رد مي‌شود يا بالنيابه مي‌خواند در آنجا غنج و ناز صريحاً آمده كه خدايا «اِنْ اَخَذْتَني‏ بِجُرْمِي‏ اَخَذْتُكَ بِعَفْوِكَ وَاِنْ اَخَذْتَني‏ بِذُنُوبي‏ اَخَذْتُكَ بِمَغْفِرَتِكَ»[11] خدايا اگر تو در قيامت به من اعتراض كني كه چرا گناه كردي من هم اعتراض مي‌كنم كه تو چرا نبخشيدي خب اين حرف چه كسي است چه كسي مي‌تواند چنين حرفی را در قيامت بزند كه ﴿لاَ يَتَكَلَّمُونَ إِلَّا مَنْ أَذِنَ لَهُ الرَّحْمنُ وَقَالَ صَوَاباً[12] خب اين غنج است اين ناز است اين دلال است مگر كسي جرأت مي‌كند زبانش باز مي‌شود كه به خدا بگويد خدايا تو اگر به من بگويي چرا گناه كردي من مي‌گويم تو چرا نبخشيدي تو كه بزرگ‌تر بودي تو كه عَفُوّي خب اين مي‌شود غنج مي‌شود دلال مي‌شود ناز اين براي كسي است كه ﴿أَذِنَ لَهُ الرَّحْمنُ وَقَالَ صَوَاباً﴾.

جدال الهي حضرت ابراهيم، جهت شفاعت از عاصيان قوم لوط

براي انسان‌هاي كامل مثل وجود مبارك ابراهيم كه حليم است اوّاه است منيب است وقتي خدا فرمود فرزندت را قرباني كن عرض كرد چشم, ديگر آنجا جدالي نبود اين معلوم مي‌شود تسليم محض است اين شخص براي ديگران به خودش اجازه جدال مي‌دهد, بنابراين اين دو احتمالي كه مرحوم شيخ طوسي(رضوان الله عليه) در تبيان ذكر كرده اينها همه‌اش درباره شفاعت است استدعاست, دفع بلاست و مانند آن, وقتي هم كه وجود مبارك حسن بن علي مي‌فرمايد «يَسْتَبقيهم»[13] براي همين است آنجايي هم كه به فرستاده‌هاي ذات اقدس الهي مي‌فرمايد: ﴿إِنَّ فِيهَا لُوطاً[14] يعني به احترام لوط هم كه شد عذاب نكنيد.

وجود مبارك ابراهيم وقتي برايش مشخص شد كه ﴿إِنَّهُمْ آتِيِهمْ عَذَابٌ غَيْرُ مَرْدُودٍ[15] تسليم محض شد حرفي نزد. بنابراين روشن نيست آنها مجازند كه مجادله كنند بالاتر از مجادله, به غنج و دلال و ادلال اجازه يافتند.

مجادله مدلانه حضرت ابراهيم، محصول نيل حضرت به قرب نوافل

مستحضريد اينها به قرب نوافل راه يافتند روايات معتبري كه هم مرحوم كليني در كافي از ما نقل كرده و در ساير جوامع ما هم آمده هم اهل سنّت نقل كردند اين روايت مقبول و منقولِ من الطرفين است كه ذات اقدس الهي فرمود برخي از بندگان من در سايه اطاعت و آوردن فرايض و نوافل مخصوصاً نوافل محبوب من مي‌شوند وقتي محبوب من شدند من زبان آنها مي‌شوم چشم آنها مي‌شوم گوش آنها مي‌شوم اگر «كنت سمعه.. بصره.. و لسانه الذي ينطق به»[16] اگر كسي به قرب نوافل رسيد و ذات اقدس الهي زبان او شد اين زبان, زبان الهي است آن وقت با زبان الهي با خدا غنج مي‌كند نه با زبان ابراهيمي آن وقت ﴿وَمَا رَمَيْتَ إِذْ رَمَيْتَ وَلكِنَّ اللّهَ رَمَي﴾,[17] «و ما سألت إذ سألت و لكن الله سأل و ما جادلتَ إذ جادلت و لكن الله جادل» براي اينكه «كنت لسانه الذي ينطق به» و آن وقتي كه تويِ علي بن ابي طالب(سلام الله عليه) گفتي: «اِنْ اَخَذْتَني‏ بِجُرْمِي‏ اَخَذْتُكَ بِعَفْوِكَ وَاِنْ اَخَذْتَني‏ بِذُنُوبي‏ اَخَذْتُكَ بِمَغْفِرَتِكَ», «ما قلت إذ قلت و لكن الله قال» مگر كسي مي‌تواند با زبان خودش به خدا عرض كند كه اگر تو بگويي چرا گناه كردي من مي‌گويم تو چرا نبخشيدي تا اين لسان, لسان الهي نشود تا انسان به قرب نوافل بار نيابد تا مشمول آن حديث معتبر نشود «كنت لسانه الذي ينطق به» دستش هم دست پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) نشود, ﴿مَا رَمَيْتَ إِذْ رَمَيْتَ ﴾ نمي‌شود, «ما قلت إذ قلت» نمي‌شود, «ما جادلتَ إذ جادلت», نمي‌شود «ما سألت إذ سألت» نمي‌شود آن وقت با زباني كه لسان الله است ابراهيم عرض مي‌كند كه از اينها بگذرد آنها كه مي‌فرمايد لوط در آن هست نه اينكه بخواهد بگويد لوط در آن هست تا آن فرشته‌ها بگويند ما لوط و اهلش را نجات مي‌دهيم خب اهل لوط كه باعث نجات يك ملت نمي‌شوند مي‌خواهد بگويد لوط در بين آنهاست شما به احترام لوط اين شهر را ويران نكنيد وگرنه اهل لوط باشند خب اهل لوط آدم‌هاي معمولي‌اند بنابراين معيار مجادله بايد مشخص بشود (يك) و اين جدال غير از «يدعو» است غير از «يسألنا» است ما مجازيم سؤال كنيم مجازيم دعا كنيم اما مجازِ مجادله نيستيم مجادله براي كسي است كه خداي سبحان به او اجازه داد در اثر قرب نوافل خود خدا لسان او شد اينها هم در فصل سوم است مستحضريد كه فصل اول كه هويّت ذات است منطقه ممنوعه است فصل دوم كه اكتناه صفات ذات است كه عين ذات است منطقه ممنوعه است اين فصل سوم وجه الله است فيض الله است فعل خداست همه مقام امكان است در مقام امكان كه خارج از ذات است همه اين تحولات، امكانات راه دارد.

نتيجه شفاعت اوليا در دنيا و آخرت

پرسش: در قيامت هم امكان دارد كه شفاعت وليّ خدا رد بشود؟

پاسخ: چون در قيامت به اذن خداست آنجا ﴿لاَ يَتَكَلَّمُونَ إِلَّا مَنْ أَذِنَ لَهُ الرَّحْمنُ وَقَالَ صَوَاباً﴾ آنجا تا اذنِ صريح تكويني نيايد شفاعت نمي‌كند و اگر اذن آمد ديگر شفاعت نفي نمي‌شود و اما در دنيا تكوين و تشريع هر دو مطرح است اينجا ممكن است شفاعت بكنند و قبول نشود اما آنجا احدي بدون اذن خدا سخن نمي‌گويد وقتي خدا اذن داد يقيناً شفاعت پذيرفته شده است.

بنابراين جريان وجود مبارك حضرت ابراهيم با اين حساب‌ها حل خواهد شد.

آفرينش جهان هستي با حق

مي‌ماند مسئله آفرينش اين عالَم مهندس بودن از اوصاف فعلي خدا يعني فصل سوم است اين مهندس هم كه بارها ملاحظه فرموديد عربي نيست اين معرّب است اين معرّب اندزه است كه اندزه, مخفّف اندازه است اين عربي نيست اين معرّب است در روايات دارد خداي سبحان مهندس اين عالم است حالا عالم را كه خداي سبحان معماري كرده مهندسي كرده براي ما شرح مي‌دهد كه اين عالم را با چه مصالحي ساخت اگر يك معمار امين و صادقي به ما گزارش بدهد كه مثلاً اين مسجد را با فلان مصالح ساختيم ما مطمئنيم ذات اقدس الهي فرمود ما اين عالَم را با يك مصالح ويژه ساختيم و آن مصلحت, حقيقت است ما با حقيقت عالم را ساختيم يعني سنگ و گِل را با حقيقت ساختيم خود سنگ و گل مصالح ساختماني است اما سنگ و گِل با چه چيزي ساخته شد سنگ و گِل با حق ساخته شد ارض و سما با حق ساخته شد.

ضرورت معاد در  نظام خلقت

وقتي كلّ اين نظام با حق ساخته شد مصالح ساختاري ساختمانش حق است مي‌شود هدفمند اگر ـ معاذ الله ـ معادي نباشد عالَم مي‌شود پوچ و باطل بعد از اينكه فرمود اين عالَم حق است فرمود پس حساب و كتابي هست هر كس هر چه را كرد مي‌چشد اين‌طور نيست كه هر كس هر چه گفت, گفت; هر چه كرد, كرد; نه تنها عالَم داراي معاد و حساب و كتابي هست بلكه در هر مقطع تاريخي حق پيروز است.

تفسير افعال الهي با يكديگر

لطيف‌ترين تعبيري كه در اين زمينه مي‌شود گفت آن است كه درست است كه قرآن «يفسّر بعضه بعضا»[18] به تعبير زركشي كه قبل از سيوطي آ‌ن كتاب البرهان في علوم القرآن را نوشته ايشان دارند بهترين روش تفسيري تفسير قرآن به قرآن است و از طبري كه قبل از هزار سال است تا  المنار كه براي عصر اخير است در همه اين كتاب‌هاي تفسيري شما مراجعه كنيد مضمون اينكه قرآن «يفسّر بعضه بعضا» هست منتها كمتر موفق شدند كه كاملاً به اين اصل عمل كنند اين فرعي است كه اقوال خدا مفسّر يكديگر است اصلش آن است كه افعال خدا مفسّر يكديگر است يعني هر حادثه‌اي كه پيش آمد حادثه بعد آن را تفسير مي‌كند اين‌طور نيست كه حادثه گُم باشد گمنام باشد بي‌شناسنامه باشد ابتر باشد سرتاسر جهان خلقت كوثر است هيچ چيزي ابتر نيست «فعل الله يفسّر بعضه بعضا» وقايع جهان هستي «يفسّر بعضه بعضا» اين‌طور نيست كه حادثه‌‌اي بيايد صحنه‌اي بيايد بعد مبهم بگذرد و روشن نشود كه حق با چه كسي است حق با چه چيزي است چه چيزي بود و چه چيزي گذشت فعلِ خدا, حوادث الهي «يفسّر بعضه بعضا» آن‌گاه قول خدا كه از فعل خدا حكايت مي‌كند آن هم «يفسّر بعضه بعضا».

حقانيّت نظام آفرينش 

لذا فرمود عالَم با حق بافته و ساخته شد گاهي به صورت قضيه سالبه فرمود باطل در اينجا به كار نرفت ما متاع تقلّبي به كار نبرديم هيچ بطلاني در صدر و ساقه اين عالَم راه پيدا نكرد گاهي به صورت قضيه موجبه ذكر مي‌كند كه عالم به حق ساخته شد گاهي اين را به صورت حصر در مي‌آورد كه جز حق چيزي در عالَم نيست شما ملاحظه بفرماييد در سورهٴ مباركهٴ «ص» آنجا با قضيه سالبه ذكر شده آيه 27 سورهٴ مباركهٴ «ص» اين است ﴿وَمَا خَلَقْنَا السَّماءَ وَالْأَرْضَ وَمَا بَيْنَهُمَا بَاطِلاً﴾ ما در لابه‌لاي آجرِ اين عالَم باطل جا نداديم هيچ يعني هيچ به نحو سالبه كليه, كسي خلاف بكند بگويد گذشت در و ديوار عالَم دارند مي‌بينند و شهادت مي‌دهند و ﴿لِلَّهِ جُنُودُ السَّماوَاتِ والْأَرْضِ[19] همه مواظب‌اند كه حمله شروع بشود وقتي حمله شروع شد همه مي‌گيرند اين‌چنين نيست كه در يك گوشه عالَم باطل راه داشته باشد اين به صورت قضيه سالبه, به صورت قضيه موجبه به اين صورت آمده است ﴿خَلَقَ اللَّهُ السَّماوَاتِ وَالْأَرْضَ بِالْحَقِّ[20] يعني اول و آخر عالَم حق است آستر و اَبره عالَم حق است ظاهر و باطن عالم حق است ليل و نهارش حق است مصالح حق در آن به كار رفته خب اگر همه عالم حق است كسي بخواهد حرف باطل بزند همه عالم او را مي‌گيرد لذا «خوش باش كه ظالم نبرد راه به منزل»[21] هيچ ممكن نيست كه كسي كار باطل بكند و نتيجه صحيح بگيرد آيه 44 محلّ بحث سورهٴ مباركهٴ «عنكبوت» همين است ﴿خَلَقَ اللَّهُ السَّماوَاتِ وَالْأَرْضَ بِالْحَقِّ﴾ ما به حق آفريديم خانه را با چه چيزي آفريدند بله با سيمان, سيمان را با چه چيزي آفريدند, ماده را با چه چيزي آفريدند جان عالم چيست؟ حقيقت است, پس باطل در عالم راهي ندارد ﴿إِنَّ فِي ذلِكَ لآيَةً لِلْمؤمِنين﴾.

علم، زمينه نيل به عقل

در بيانات وجود مبارك پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) هست كه «العالِم الذي عَقل عن الله فَعَمِل بِطاعته وَ اجْتَنَبَ سَخطه»[22] عالِم اين است اينكه در بحث ديروز گذشت فرمود: ﴿لَوْ كَانُوا يَعْلَمُونَ﴾ خب اگر عالِم بودند بايد عاقل مي‌شدند چون عاقل نشدند پس عالم نيستند يعني علم, زمينه عقل است اينها تازه درباره بحث‌هايي كه حوزه و دانشگاه با آن كار دارد در حوزه و دانشگاه ممكن است اول آدم عالِم بشود بعد عاقل بشود فرمود اين حرف‌هاي ما را علما مي‌فهمند عقلا مي‌فهمند اما نزديك بشوند دست بزنند نيست.

مسّ حقيقت قرآن، در پرتو طهارت جان

مسئله مِساس, مساس است در آيه سورهٴ مباركهٴ «واقعه» فرمود: ﴿لَا يَمَسُّهُ إِلَّا الْمُطَهَّرُونَ﴾ نه «لا يعلمه» نه «لا يفسّره» نه «لا يعقله» اينها از علماي عادي ساخته است كسي برود قرآن را بغل كند در آغوش بگيرد معانقه كند اين براي اهل بيت است سخن از «لا يعلمون» و «لا يعقلون» و اينها كه نيست كه كار حوزه و دانشگاه باشد اين برخورد است برخورد قرآن, طهارت مي‌طلبد اگر كسي بخواهد حكم فقهي از آن استفاده كند اين ضمير ﴿لَا يَمَسُّهُ﴾ به قرآن برمي‌گردد ﴿إِنَّهُ لَقُرْآنٌ كَرِيمٌ ٭ فِي كِتَابٍ مَكْنُونٍ ٭ لَا يَمَسُّهُ إِلَّا الْمُطَهَّرُونَ[23] بايد باوضو باشد اما اگر كسي خواست با كتابِ مكنون تماس بگيرد بايد جانش پاك باشد جان چه كسي پاك است برابر آيه تطهير,[24] اهل بيت جانشان پاك است درباره آنها سخن از عالِم بودن نيست بلكه فوق‌اند سخن از عاقل بودن نيست بلكه فوق‌اند اينها قرآن را در آغوش دارند با قرآن مِساس دارند تماس دارند معانقه مي‌كنند ﴿لَا يَمَسُّهُ إِلَّا الْمُطَهَّرُونَ﴾ نه «لا يُدركه» نه «لا يعقله» نه «لا يقعله» يك چيز ديگر است.

نجواي انسان با خدا در پرتو نماز و خطاب خدا به انسان با تلاوت قرآن

فرمود: ﴿خَلَقَ اللَّهُ السَّماوَاتِ وَالْأَرْضَ بِالْحَقِّ إِنَّ فِي ذلِكَ لَآيَةً لِلْمُؤْمِنِينَ﴾ حالا اين اوجي كه گرفته مستحضريد كه قرآن براي همه طبقات است گاهي اوج است گاهي آسمان است گاهي زمين است فوراً تنزّل مي‌دهد كه شما نماز را بالأخره يادتان نرود مگر نمي‌خواهيد با متكلّم رابطه برقرار كنيد اگر خواستيد با او حرف بزنيد همين نماز است خواستيد حرفِ او را بشنويد كه قرآن است ﴿اتْلُ مَا أُوحِيَ إِلَيْكَ مِنَ الْكِتَابِ﴾ تا مخاطب او باشيد ﴿وَأَقِمِ الصَّلاَةَ﴾ تا متكلّم با او باشيد بالأخره دو راه دارد يا انسان مستمع است يا متكلّم بخواهي با او حرف بزني, نماز, بخواهي حرف او را گوش بدهي, قرآن; او با تو حرف مي‌زند ﴿اتْلُ مَا أُوحِيَ إِلَيْكَ مِنَ الْكِتَابِ وَأَقِمِ الصَّلاَةَ﴾ آنجا اگر گوش دادي فرمود: ﴿إِذَا قُرِئَ الْقُرْآنُ فَاسْتَمِعُوا لَهُ وَأَنْصِتُوا[25] خودت هم كه داري مي‌خواني گوش بده ببين چه چيزي داري مي‌گويي برخي حمل بر وجوب كردند که ﴿إِذَا قُرِئَ الْقُرْآنُ فَاسْتَمِعُوا لَهُ وَأَنْصِتُوا﴾ وجود مبارك امام باقر كه امروز ميلاد آن حضرت(صلوات الله و سلامه عليه) است فرمود اين مربوط به نماز جماعت است[26] در نماز جماعت وقتي امام جماعت مشغول قرائت است لازم است كه مأموم ساكت باشد بعضي‌ها بر استحباب حمل كردند بعضي‌ها فتوا به وجوب دادند ﴿إِذَا قُرِئَ الْقُرْآنُ فَاسْتَمِعُوا لَهُ وَأَنْصِتُوا﴾ را حمل بر نماز جماعت كردند بالأخره خودت هم كه داري مي‌خواني گوش كن ببين چه چيزي داري مي‌گويي نه اينكه ﴿إِذَا قُرِئَ الْقُرْآنُ فَاسْتَمِعُوا لَهُ وَأَنْصِتُوا﴾ براي ديگران باشد خودت هم كه مي‌خواني با حواس جمع بخوان نه اينكه حواست جاي ديگر باشد آن وقت قرآن هم بخواني اين‌طور نيست ﴿إِذَا قُرِئَ الْقُرْآنُ﴾ چه خودت بخواني چه ديگري بخواني گوش كن ببين متكلّم چه مي‌گويد ﴿إِذَا قُرِئَ الْقُرْآنُ فَاسْتَمِعُوا لَهُ وَأَنْصِتُوا﴾ بعد هم بخواهي با او حرف بزني ﴿أَقِمِ الصَّلاَةَ﴾ اسلام وقتي به ايران آمده همه جاي ايران يكسان افسران و سربازان اسلام و حجاز كه نرفتند آنجا كه متأسفانه افسران تيم و عدي رفتند خب اهل گروه ديگر شدند آنجا كه سادات و فرزندان پيغمبر(عليهم الصلاة و عليهم السلام) آمدند آنها شيعه شدند اينكه مي‌بينيد در بعضي از استان‌ها امامزاده‌ها فراوان است سرّش همين است. در طبرستان اين‌طور بود وقتي كه قرآن مي‌خواندند ـ تازه قرآن به ايران آمده بود ـ مي‌گفتند گوش بدهيد ببينيم طبق ﴿إِذَا قُرِئَ الْقُرْآنُ فَاسْتَمِعُوا لَهُ وَأَنْصِتُوا﴾ يعني چه, وقتي گوينده‌اي سيّدي اهل حجازي آنجا آمده بود بيان نوراني حضرت امير را مي‌خواست نقل كند مي‌گفتند گوش بدهيد ببينيم علي بن ابي طالب(سلام الله عليه) چه چيزي مي‌گويد اينها در شيعه ناب بودند با بيانات نوراني حضرت امير همان عمل را مي‌كردند كه با بيان قرآن مي‌كنند اين‌ گونه هم بايد بكنيم غير از اين هم نيست اگر آن بيان, بيان الهي است منتها از زبان معصوم خب «إذا قال عليّ(عليه السلام) إذا قرأ عليّ(عليه السلام) فأستمعوا له و أنصتوا» چون از خودش كه نمي‌گويد چه روايت صحيح چه قرآن هر دو حرف يك جاست بالأخره. اگر كسي خواست با قرآن حرف بزند نماز فرصت خوبي است اگر خواست مستمع خوبي باشد خدا با او حرف بزند قرآن حرف خوبي است لذا هر دو را جمع كرده فرمود: ﴿اتْلُ مَا أُوحِيَ إِلَيْكَ مِنَ الْكِتَابِ وَأَقِمِ الصَّلاَةَ﴾ كه ـ ان‌شاءالله ـ اميدواريم همه اهل اين دو فضيلت باشيم!

«و الحمد لله ربّ العالمين»

 

[1] . سورهٴ هود, آيهٴ 74.

[2] . مجمع البيان, ج5, ص274; التفسير الكبير, ج18, ص376.

[3] . التبيان في تفسير القرآن, ج6, ص35.

[4] . سورهٴ حجر, آيات 57 ـ 60.

[5] . سورهٴ ذاريات, آيات 31 ـ 34.

[6] . سورهٴ هود, آيات 74 و 75.

[7] . سورهٴ طه, آيهٴ 114.

[8] . طب الأئمه (عبدالله و حسين ابنا بسطام), ص15; بحارالأنوار, ج91, ص89.

[9] . الكافي, ج2, ص470.

[10] . تهذيب الأحكام, ج3, ص109.

[11] . اقبال الأعمال, ص686.

[12] . سورهٴ نبأ, آيهٴ 38.

[13] . الكافي, ج5, ص547 و ج8, ص328.

[14] . سورهٴ عنكبوت, آيهٴ 32.

[15] . سورهٴ هود, آيهٴ 76.

[16] . الكافي, ج2, ص352; ر.ك: صحيح (البخاري), ج7, ص190.

[17] . سورهٴ انفال, آيهٴ 17.

[18] . الكشاف, ج2, ص430.

[19] . سورهٴ فتح, آيات 4 و 7.

[20] . سورهٴ انعام, آيهٴ 73.

[21] . ديوان حافظ, غزل 304.

[22] . مجمع‌البيان, ج8, ص446.

[23] . سورهٴ واقعه, آيات 77 ـ 79.

[24] . سورهٴ احزاب, آيهٴ 33.

[25] . سورهٴ اعراف, آيهٴ 204.

[26] . من لا يحضره الفقيه, ج1, ص392.


دروس آیت الله العظمی جوادی آملی
  • تفسیر
  • فقه
  • اخلاق