اعوذ بالله من الشيطان الرجيم
بسم الله الرحمن الرحيم
﴿وَوَهَبْنَا لَهُ إِسْحَاقَ وَيَعْقُوبَ وَجَعَلْنَا فِي ذُرِّيَّتِهِ النُّبُوَّةَ وَالْكِتَابَ وَآتَيْنَاهُ أَجْرَهُ فِي الدُّنْيَا وَإِنَّهُ فِي الْآخِرَةِ لَمِنَ الصَّالِحِينَ (27) وَلُوطاً إِذْ قَالَ لِقَوْمِهِ إِنَّكُمْ لَتَأْتُونَ الْفَاحِشَةَ مَا سَبَقَكُم بِهَا مِنْ أَحَدٍ مِنَ الْعَالَمِينَ (28) أَءِنَّكُمْ لَتَأْتُونَ الرِّجَالَ وَتَقْطَعُونَ السَّبِيلَ وَتَأْتُونَ فِي نَادِيكُمُ الْمُنكَرَ فَمَا كَانَ جَوَابَ قَوْمِهِ إِلَّا أَن قَالُوا ائْتِنَا بِعَذَابِ اللَّهِ إِن كُنتَ مِنَ الصَّادِقِينَ (29) قَالَ رَبِّ انصُرْنِي عَلَي الْقَوْمِ الْمُفْسِدِينَ (30) وَلَمَّا جَاءَتْ رُسُلُنَا إِبْرَاهِيمَ بِالْبُشْرَي قَالُوا إِنَّا مُهْلِكُوا أَهْلِ هذِهِ الْقَرْيَةِ إِنَّ أَهْلَهَا كَانُوا ظَالِمِينَ (31) قَالَ إِنَّ فِيهَا لُوطاً قَالُوا نَحْنُ أَعْلَمُ بِمَن فِيهَا لَنُنَجِّيَنَّهُ وَأَهْلَهُ إِلَّا امْرَأَتَهُ كَانَتْ مِنَ الْغَابِرِينَ (32)﴾
سر سنگيني ظاهري جزاي برخي سيئات
نكاتي كه مربوط به مباحث قبل است اين است كه مسائل حقوقي كه در اسلام مطرح است با مسائل حدود و تعزيرات و حقّ جامعه با هم ملحوظ است در جريان قطع دست دزد چند شبهه هست كه از سابق به اين شبهات پاسخ دادند يكي از آن شبهات اين بود كه دست در اسلام معلوم نيست كه چقدر ميارزد زيرا اگر كسي دست ديگري را قطع كند دِيه فراواني دارد و اگر همان صاحب دست, مال كسي را از جايِ حرز به سرقت ببرد به اندازه يك چهارم دينار, يك چهارم مثقال طلا, اين دست را قطع ميكنند خب اگر دست به اندازه يك چهارم مثقال طلا ميارزد چرا ديهاش چندين برابر است اگر دست چندين برابر ميارزد چرا در هنگام سرقت يك چهارم دينار دستش را قطع ميكنند اين دست اگر به ربع دينار ميارزد «يدٌ بخمس مئين عسجد وديت» دستي كه پانصد مثقال دِيه اوست «ما بالها قُطِعَت في ربع دينارٍ» چرا براي يك چهارم دينار قطع ميشود؟ دستي كه پانصد دينار ميارزد براي يك چهارم دينار قطع بشود اين متعادل نيست. عدّهاي جواب دادند که دستها فرق ميكند دست پاك با ناپاك يكسان نميارزد
هناك مظلومَة عزّت بقيمتها
و هاهنا ظَلَمَت هانت علي الباري[1]
آنجا كه دست، مظلومانه قطع ميشود پانصد مثقال ديه دارد آنجا كه ظالمانه مال مردم را سرقت ميكند يك چهارم دينار ميارزد اينچنين نيست كه همه دستها يك اندازه بيرزد بنابراين مسئله قصاص, مسئله صبغه حقوقي و اينها با هم در نظر گرفته ميشود كسي كه سرقت كرده است امنيّت جامعه را به هم زده چون امنيّت مالي جامعه را به هم زده است اين جزا معادل با عمل اوست يا كمتر از عمل او, هرگز كيفر عمل و جزاي عمل بدتر از عمل نيست منتها عمل را بايد در نظر گرفت عملِ سرقت گذشته از اينكه مال شخصي را از بين ميبرد امنيّت جامعه را آسيب ميرساند لذا با توجه به سلب امنيّت, اين قطع دست جزاي اسوأ نيست.
سر تعبير به﴿ثُمَّ﴾ در آيه بيستم
مطلب بعدي درباره اينكه تعبير به ﴿ثُمَّ﴾ شده است ﴿ثُمَّ اللَّهُ يُنشِئُ النَّشْأَةَ الْآخِرَةَ﴾[2] اين ترتيب به لحاظ سير انسان است كه از دنيا وارد آخرت ميشود وگرنه بهشت موجود است جهنم موجود است و از بيان نوراني امام رضا(سلام الله عليه) هم برميآيد كه از ما نيست كسي كه باور نكند هماكنون بهشت و جهنم موجود هستند,[3] پس اين ﴿ثُمَّ﴾ به لحاظ سير كسي است كه «كادحٌ إلي ربّه كدحاً فملاقيه»[4]
تفاوت معناي «سماء» و «سماوات» در بيان قرآن
مطلب سوم آن است كه كلمه سماء گاهي مطلق است گاهي جمع آنجا كه جمع است نظير سماوات براي شمول همه آسمانهاست آنجا كه مطلق است آن هم همه را شامل ميشود اين فرد نيست مطلق است اگر فرمود: ﴿وَمَا أَنتُم بِمُعْجِزِينَ فِي الْأَرْضِ وَلاَ فِي السَّماءِ﴾[5] اين سما مطلق است مفرد نيست در قرآن كريم گاهي سماوات مطرح است كه جمع است, گاهي مطلق مطرح است كه كار همان جمع را انجام ميدهد.
تفاوت معناي «اجر» با «اجرت» و «جزا»
مطلب چهارم فرق بين اجر و اجرت و جزاست اجرت را معمولاً در مسائل مالي و امثال ذلك مطرح ميكنند اگر كسي اجير شد مستحقّ اجرت است اجر را معمولاً در مطالب ديني مطرح ميكنند اين حصر نيست ممكن است آنجا هم به اجرت ياد بشود ولي تعبير رايج اين است كه اجر را درباره مسائل معنوي ذكر ميكنند اجرت را درباره مسائل اقتصادي و مادي. اما جزا, جزا با اجر فرق ميكند جزا چه درباره حسنه چه درباره سيّئه مطلقا استعمال ميشود ولي اجر درباره سيّئه استعمال نشده يعني نميشود, نميشود كه اجر كافر جهنم است اجر را درباره مسائل پاك و خير و لطف و رحمت به كار ميبرند اينها نكاتي بود كه مربوط به مسائل گذشته است.
سرّ عدم تصريح به نام حضرت اسماعيل(عليه السّلام) در آيات محل بحث
پرسش: در آيه شريفه ﴿وَوَهَبْنَا لَهُ إِسْحَاقَ وَيَعْقُوبَ﴾ چطور از حضرت اسماعيل نام نبردند؟
پاسخ: چون وجود مبارك اسماعيل آن طوري كه برخي از مفسّران مخصوصاً زمخشري در كشاف دارد ميگويد شهرت او باعث بينيازي از نام بردن اوست در بعضي از آيات مفصّلاً مسئله ذبح او و ﴿تَلَّهُ لِلْجَبِينِ﴾[6] اينها را آورده ديگر اسماعيل(سلام الله عليه) أشهر از آن بود كه نيازي به تسبيح داشته باشد اين حرف عدّهاي از مفسّران «منهم زمخشري» در كشّاف است.
نمونه هايي از پاداشهاي معنوي خداوند به حضرت ابراهيم(عليه السّلام)
فرمود ما به وجود مبارك ابراهيم, اسحاق داديم كه فرزند اوست يعقوب داديم كه نوهٴ اوست وجود مبارك ابراهيم(سلام الله عليه) از ما فرزند خواست ما دعاي او را مستجاب كرديم به او اسحاق داديم كه فرزند اوست در بعضي از سوَر كلمه يعقوب را كه ذكر فرمود, نافله را كنار آن ذكر كرد فرمود: ﴿وَوَهَبْنَا لَهُ إِسْحَاقَ﴾ اين تمام شد براي اينكه اجابت دعاست ﴿وَيَعْقُوبَ نَافِلَةً﴾[7] اين ﴿نَافِلَةً﴾ براي يعقوب است يعقوب نوهٴ اوست او از ما فرزند خواست ما دعاي او را مستجاب كرديم به او فرزند داديم به نام اسحاق, نوه هم داديم به عنوان نافله, نافله يعني بيش از آن مقداري كه او خواسته است نَفل يعني زايد, زايد بر خواستهٴ او ما به او نوه هم داديم اين مربوط به آن آياتي است كه كلمه ﴿نَافِلَةً﴾ را ذكر ميكند كه اين ﴿نَافِلَةً﴾ وصف يعقوب است نه وصف اسحاق ﴿وَوَهَبْنَا لَهُ إِسْحَاقَ﴾ اين تمام شد ﴿وَيَعْقُوبَ نَافِلَةً﴾ اما اينجا سخن از نافله نيست فرمود: ﴿وَوَهَبْنَا لَهُ إِسْحَاقَ وَيَعْقُوبَ﴾ بعد فرمود نه تنها در برابر اين كارهاي خداپسندانه خليل الرحمان(سلام الله عليه) به او فرزند و نوه داديم بلكه در ذريّه ابراهيم(سلام الله عليه) نبوّت را قرار داديم انبياي ابراهيمي همه ذراري حضرت ابراهيماند چهار كتاب از كتابهاي رسمي الهي را به نوههاي او داديم به موساي كليم تورات داديم به عيساي مسيح انجيل داديم به داوود زبور داديم و به وجود مبارك پيغمبر(عليهم الصلاة و عليهم السلام) قرآن داديم اين كتب چهارگانه فيضي است كه ذات اقدس الهي به ذريّه ابراهيم خليل(سلام الله عليه) داد.
برخي از پاداشهاي دنيوي خداوند به حضرت ابراهيم(عليه السّلام )
پرسش: اجر دنيايياش همين بود؟
پاسخ: نه, اجر دنيايياش كه فراوان بود فرمود: ﴿وَآتَيْنَاهُ أَجْرَهُ فِي الدُّنْيَا﴾ آن تلاش و كوششي كه ابراهيم خليل كرد ما به آن اوج عظمت رسانديم مشكلات او را حل كرديم او هم به ما مطمئن شد وقتي كه هاجر(سلام الله عليها) به وجود مبارك ابراهيم عرض كرد «إلي مَن تدعُنا» فرمود: «إلي ربّ هذه البنية»[8] اين ميشود توحيد تام بالأخره اين زمين و زمان را خدا آفريد و ميتواند اداره كند اين توحيد تام آن بركات را هم داشت آنجا را آباد كرد طوري آباد كرد كه ﴿يُجْبَي إِلَيْهِ ثَمَرَاتُ كُلِّ شَيْءٍ﴾ در تمام فصول چهارگانه آنجا نعمتها موج ميزند با اينكه از خودش هيچ چيزي ندارد اينها نعمتهاي الهي است و به وسيله بركت ابراهيم خليل, وقتي كه هاجر عرض كرد «إلي من تدعُنا» داري ميروي من و اين بچه شيري را به چه كسي سپردي با ضرس قاطع فرمود: «إلي ربّ هذه البنية» خيلي از مشركان سعي ميكردند خودشان را به وجود مبارك ابراهيم خليل(سلام الله عليه) مرتبط كنند.
پرسش: قرار دادن نبوّت در ذريّه, براي حضرت ابراهيم چه بركتي داشت؟
پاسخ: بالأخره «ولد صالح يدعو له»[9] همين است آنكه خود زكريا(سلام الله عليه) گفت: ﴿رَبِّ لاَ تَذَرْنِي فَرْداً وَأَنتَ خَيْرُ الْوَارِثِينَ﴾[10] همين است هر كار خيري كه ولد انجام ميدهد درباره والد انجام ميشود چه «يدعو له» چه «لا يدعو له», اثر خير اوست, فرزند, بركت اوست تمام كار خيري كه پسر ميكند پدر از آن طرْفي ميبندد.
پرسش: حضرت ابراهيم رسول هم بوده؟
تبيين رسول بودن حضرت ابراهيم(عليه السّلام)
پاسخ: بله, براي اينكه پيام خدا را رسانده ﴿رَبِّيَ الَّذِي يُحْيِيْ وَيُمِيتُ﴾[11] اين پيام الهي است كه به نمرود ميرساند ﴿فَجَعَلَهُمْ جُذَاذاً﴾[12] دست به تبر برداشت با آنها استدلال كرد.
پرسش: درباره حضرت موسي فرمود: ﴿رَسُولاً﴾.[13]
پاسخ: اين هم همينطور است لازم نيست كلمه رسول را بگويد وقتي احتجاج ميكند با عموي خود, احتجاج ميكند با نمرود, احتجاج ميكند با قوم خود كه بتپرستاند اين رسالت است.
احتجاجهاي وجود مبارك ابراهيم در سورهٴ مباركهٴ «انبياء» گذشت فرمود: ﴿وَلَقَدْ آتَيْنَا إِبْرَاهِيمَ رُشْدَهُ مِن قَبْلُ وَكُنَّا بِهِ عَالِمِينَ ٭ إِذْ قَالَ لِأَبِيهِ وَقَوْمِهِ مَا هذِهِ التَّمَاثِيلُ الَّتِي أَنْتُم لَهَا عَاكِفُونَ﴾[14] لا نعني بالرسالة الاّ همين! اين از طرف خدا آمده با مردم دارد سخن ميگويد احتجاج ميكند آنها را محكوم ميكند دست به تبر ميبرد مبارزه ميكند معني رسالت همين است بالاتر از همه اينها مسئله امامت است كه ﴿وَإِذِ ابْتَلَي إِبْرَاهِيمَ رَبُّهُ بِكَلِمَاتٍ فَأَتَمَّهُنَّ قَالَ إِنِّي جَاعِلُكَ لِلنَّاسِ إِمَاماً﴾[15] اينكه ﴿إِذْ قَالَ لِأَبِيهِ وَقَوْمِهِ﴾ بعد آنها پاسخ ميدهند حضرت استدلال ميكند دست به تبر ميكند بتكده ميرود بتها را ريز ريز ميكند اينها مأموريت يك رسول است اگر نبيّ بود فقط خبر دريافت ميكرد كه اين كارها را انجام نميداد.
در آيه 72 سورهٴ مباركهٴ «انبياء» فرمود: ﴿وَوَهَبْنَا لَهُ إِسْحَاقَ وَيَعْقُوبَ نَافِلَةً﴾
سر تعبير﴿وَإِنَّهُ فِي الْآخِرَةِ لَمِنَ الصَّالِحِينَ﴾ با وجود صالح بودن ابراهيم خليل در دنيا
الآن بحث در اين است كه در خيلي از موارد از اين ذوات قدسي [يعني انبيا] به عنوان صالحين ياد شده است در آيه 72 سورهٴ «انبياء» اين بود كه ﴿وَكُلّاً جَعَلْنَا صَالِحِينَ﴾ در اين گونه از آيات از وجود مبارك ابراهيم به عنوان صالح ياد شده است ولي در آيه 130 سورهٴ مباركهٴ «بقره» و همچنين آيه محلّ بحث [و نيز آيه 122 سورهٴ «نحل»] دارد ﴿وَإِنَّهُ فِي الْآخِرَةِ لَمِنَ الصَّالِحِينَ﴾ اينكه فرمود: ﴿وَإِنَّهُ فِي الْآخِرَةِ لَمِنَ الصَّالِحِينَ﴾ اين چه نكتهاي را ميتواند در بر داشته باشد چطوري است كه در آخرت جزء صالحين است مگر الآن جزء صالحين نيست؟ اگر در آيه 130 سورهٴ مباركهٴ «بقره» فرمود: ﴿وَمَن يَرْغَبُ عَن مِلَّةِ إِبْرَاهِيمَ إِلَّا مَن سَفِهَ نَفْسَهُ وَلَقَدِ اصْطَفَيْنَاهُ فِي الدُّنْيَا وَإِنَّهُ فِي الْآخِرَةِ لَمِنَ الصَّالِحِينَ﴾ اين نشان ميدهد كه صالح بودن مراتبي دارد مراتب وُسطاي اين صالحين در دنيا نصيب انبيا و مرسلين هم هست ﴿كُلٌّ مِنَ الصَّالِحِينَ﴾[16] اما وقتي در چند جا فرمود: ﴿إِنَّهُ فِي الْآخِرَةِ لَمِنَ الصَّالِحِينَ﴾ ميفرمايد اين در آخرت «من الصالحين» است اين معلوم ميشود كه صالح بودن مراتبي دارد و آن مرتبه عليايش كه براي اهل بيت(عليهم الصلاة و عليهم السلام) است وجود مبارك ابراهيم به اين مرحله ميرسد يا ﴿أَلْحِقْنِي بِالصَّالِحِينَ﴾[17] كه بعضي از انبيا از خداي سبحان مسئلت ميكند اين است.
امكان تكامل علمي و ممكن نبودن تكامل عملي در قيامت
پرسش: با توجه به اينكه انسان با عمل صالح به مقام صالحين ميرسد و در قيامت جاي عمل نيست, اين چطور است؟
پاسخ: نه, قيامت جاي جزاست نه اينكه او با عمل در قيامت به صالحين برسد اعمالي كه در دنيا انجام ميدهد بعضي از آن اعمال استحقاق او را جهت لحوق به صالحين وسطا تأمين ميكند (يك) برخي از اعمالاند كه اگر او را بخواهد به صالحين اعلا ملحق كند, اين به قيامت است (دو) نه اينكه در قيامت كاري انجام ميدهد كه به وسيله آن كار، صالح ميشود در قيامت تكامل علمي هست خيلي از چيزها براي انسان در قيامت روشن ميشود كه در دنيا روشن نبود اما تكامل عملي نيست چون مثلاً كسي كاري انجام بدهد كه واجب باشد يا مستحب و او به مقامي برسد بله, آثاري كه او در دنيا گذاشته يكي پس از ديگري بايد به او برسد تا او به مقام صالحين اعلا راه پيدا كند بر اساس «مَن سَنّ سنّة حسنة»[18] يا ﴿جَعَلْنَا فِي ذُرِّيَّتِهِ النُّبُوَّةَ وَالْكِتَابَ﴾ همه كتابهايي كه مورد عمل جوامع بشري است همه انبيايي كه خدمات خوبي كردند همه اينها در ضمن اينكه در نامه اعمال خود انبيا نوشته ميشود در نامه عمل وجود مبارك ابراهيم هم نوشته ميشود اينها زمينه فراهم ميكند كه ﴿وَإِنَّهُ فِي الْآخِرَةِ لَمِنَ الصَّالِحِينَ﴾ بشود.
سخنان حضرت لوط(عليه السّلام) با قوم خويش
در آيه چهارده سورهٴ مباركهٴ «عنكبوت» كه فرمود: ﴿لَقَدْ أَرْسَلْنَا نُوحاً إِلَي قَوْمِهِ﴾ اين ﴿نُوحاً﴾ منصوب است به آن ﴿أَرْسَلْنَا﴾ بعد هم فرمود: ﴿وَإِبْرَاهِيمَ﴾ و قصّه ابراهيم را ذكر فرمود كه برخيها مثل زمخشري در كشّاف دو احتمال دادند يكي اينكه اين ابراهيم منصوب باشد به جهت عطف بر ﴿نُوحاً﴾ يعني «أرسلنا إبراهيم» يكي اينكه منصوب باشد به «اُذكر»[19] يعني «اُذكر ابراهيم إذ قال» اين لوط هم عطف است بر ﴿نُوحاً﴾ يعني «و أرسلنا لوطاً» اگر قرآن كريم دارد ﴿وَلَقَدْ أَرْسَلْنَا نُوحاً إِلَي قَوْمِهِ﴾ بعد دارد: ﴿وَإِبْرَاهِيمَ﴾ كه ظاهراً عطف است بر ﴿نُوحاً﴾ يعني «أرسلنا ابراهيم» معلوم ميشود جزء مرسلين است بعد فرمود: ﴿وَلُوطاً﴾ يعني «أرسلنا لوطاً» لوط هم ميشود جزء مرسلين ﴿إِذْ قَالَ لِقَوْمِهِ إِنَّكُمْ لَتَأْتُونَ الْفَاحِشَةَ مَا سَبَقَكُم بِهَا مِنْ أَحَدٍ مِنَ الْعَالَمِينَ﴾ فرمود آنها به يك سيّئه بيسابقهاي مبتلا بودند اين كار را شما چرا انجام ميدهيد شما آن راه كه حفظ نسل است, ﴿نِسَاؤُكُمْ حَرْثٌ لَكُمْ﴾, براي فرزند صالح است آن را رها كرديد و از طرفي هم ﴿وَتَقْطَعُونَ السَّبِيلَ﴾ هم كه به همين معنا ذكر شده است مناسب است برخيها گفتند اينها گذشته از اينكه به يكديگر اكتفا ميكردند رهگذرها را, عابرين را هم مورد صدْمه قرار ميدادند راهزني هم داشتند كه ﴿وَتَقْطَعُونَ السَّبِيلَ﴾ به آن معنا هم ذكر شده[20] اينها مقابل هم نيستند كه ما بگوييم يا آن معناست يا اين معناست ممكن است به هر دو جنايت تن در داده باشند هم راهزني كرده باشند راه ديگران را گرفته باشند راه افراد را ميبستند و به آنها اهانت ميكردند و هم اينكه راه توليد را ميبستند ﴿أَءِنَّكُمْ لَتَأْتُونَ الرِّجَالَ وَتَقْطَعُونَ السَّبِيلَ﴾
آسيبهاي جدايي دين و علم
ميبينيد اگر علم باشد و دين نباشد چه خطر دارد دين باشد و علم نباشد هم چه خطر دارد اگر دين باشد و علم نباشد جريان گاليلهسوزي و رسوايي قرون وسطا را به همراه دارد علم باشد و دين نباشد جنگ جهاني اول و جنگ جهاني دوم را به همراه دارد انسان جرأت نميكند بگويد تلفات اين دو جنگ چقدر بود اينكه ميبينيد الآن اروپا به حسب ظاهر دموكراسي را پذيرفته اين بر اساس ترس است نه بر اساس عقل, از بس آدم كشتند نرم شدند دينِ بيعلم گاليله را ميسوزاند علمِ بيدين دو جنگ جهاني را ايجاد ميكند. اينكه انسان قبر انبيا را ميبوسد در و ديوار اين حرم را ميبوسد براي همين جهت است اينها انسان را آدم كردند الآن مگر ژاپن از نظر صنعت عقبافتاده است ولي بدترين خرافات و بتپرستي در گوشه و كنار همين ژاپن هست در چين هست اينكه آدم اين كتاب را بالاي سر ميگذارد اين بالاي سر گذاشتن تنها براي شبهاي قدر نيست هميشه قرآن بالاي سر ماست اينها آمدند بشر را آدم كردند فرمود اين كارها چيست كه شما ميكنيد فرزند را شما بايد حفظ بكنيد نسل آينده را حفظ بكنيد ﴿أَءِنَّكُمْ لَتَأْتُونَ الرِّجَالَ وَتَقْطَعُونَ السَّبِيلَ﴾.
انحراف قوم لوط، در ارتكاب منكر در مجالس عمومي
پرسش: تأتون لازم نيست؟
پاسخ: نه, به همين معناست نه آمدن و رفتن اين كنايه از همان كار است چون كنايه از آن كار است متعدّي است.
فرمود: ﴿وَتَأْتُونَ فِي نَادِيكُمُ الْمُنكَرَ﴾ اينجا هم متعدّي است و مفعولبه گرفته نه يعني ميآييد, قرآن كريم گاهي با كنايه از يك مطلب ياد ميكند تا برسد به آن تصريح, كتاب عفّت است و ادب. فرمود شما در نادي مجلسي كه خالي باشد نميگويند نادي اما وقتي كه جمعيت باشد ميگويند نادي فرمود در حضور مردم در محفلهايتان اين كارهاي زشت را انجام ميدهيد اين ﴿الْمُنكَرَ﴾ اگر الف و لامش عهد ذكري باشد مخصوص همين ﴿لَتَأْتُونَ الرِّجَالَ﴾ است اما آن طوري كه برخي از مفسّران نقل كردند بسياري از كارهاي زشت را اينها در جلسات عمومي انجام ميدادند[21] اينها كه ميگويند اخلاق, قراردادي است همين است ديگر نميدانند انسان بايد تكامل پيدا كند كمالش به امر حقيقي و تكويني است نه قراردادي مگر ميشود يك موجود تكوينيِ حقيقيِ خارجي را به امور قراردادي كامل كرد اخلاق, حقيقتي است واقعيّتي است منتها به صورت امر و نهي در آمده به صورت قانون در آمده تكيهگاهش حقيقت است نتايجش هم حقيقت است اخلاق امر اعتباري است يعني چه؟!
عکسالعمل قوم لوط در برابر هدايتگري آن حضرت
﴿وَتَأْتُونَ فِي نَادِيكُمُ الْمُنكَرَ﴾ آنها ميگفتند كه اينها را بيرون كنيد ﴿أَخْرِجُوا آلَ لُوطٍ مِن قَرْيَتِكُمْ إِنَّهُمْ أُنَاسٌ يَتَطَهَّرُونَ﴾ اين مقدّسنماها را از شهر بيرون كنيد اين مرتجعان را بيرون كنيد اين عقبافتادهها را از شهر بيرون كنيد ﴿أَخْرِجُوا آلَ لُوطٍ مِن قَرْيَتِكُمْ﴾ در سورهٴ مباركهٴ «نمل» فرمود: ﴿وَلُوطاً إِذْ قَالَ لِقَوْمِهِ أَتَأْتُونَ الْفَاحِشَةَ وَأَنتُمْ تبْصِرُونَ﴾ اين ﴿أَتَأْتُونَ الْفَاحِشَةَ﴾ نشان ميدهد كه «أتي» به معني آمدن نيست ﴿أَئِنَّكُمْ لَتَأْتُونَ الرِّجَالَ شَهْوَةً مِن دُونِ النِّسَاءِ بَلْ أَنتُمْ قَوْمٌ تَجْهَلُونَ ٭ فَمَا كَانَ جَوَابَ قَوْمِهِ إِلَّا أَن قَالُوا أَخْرِجُوا آلَ لُوطٍ مِن قَرْيَتِكُمْ إِنَّهُمْ أُنَاسٌ يَتَطَهَّرُونَ﴾[22] اين مقدّسنما كه ادّعاي پاكي دارند اينها را از شهر بيرون كنيد اين حرفهاي رسمي آنها بود الآن كه به ستوه آمدند آخرين بار كه ديدند وجود مبارك لوط دستبردار نيست گفتند ﴿ائْتِنَا بِعَذَابِ اللَّهِ إِن كُنتَ مِنَ الصَّادِقِينَ﴾ اگر راست ميگويي عذاب خدا را بگوييد بياورند. در سورهٴ مباركهٴ «انبياء» به اين صورت بيان شده كه ﴿وَلُوطاً آتَيْنَاهُ حُكْماً وَعِلْماً وَنَجَّيْنَاهُ مِنَ الْقَرْيَةِ الَّتِي كَانَتْ تَعْمَلُ الْخَبَائِثَ إِنَّهُمْ كَانُوا قَوْمَ سَوْءٍ فَاسِقِينَ ٭ وَأَدْخَلْنَاهُ فِي رَحْمَتِنَا إِنَّهُ مِنَ الصَّالِحِينَ﴾[23] در آنجاها تهديد بود اما در اينجا ﴿فَمَا كَانَ جَوَابَ قَوْمِهِ إِلَّا أَن قَالُوا ائْتِنَا بِعَذَابِ اللَّهِ إِن كُنتَ مِنَ الصَّادِقِينَ﴾ اگر راست ميگويي عذاب بياور
دعاي حضرت لوط و علت تفاوت تعبير آيات 22 و 25 درباره نصرت
اينجا وجود مبارك لوط دعا كرد و عذاب آمد ﴿قَالَ رَبِّ انصُرْنِي عَلَي الْقَوْمِ الْمُفْسِدِينَ﴾ اين نصرت هم مستحضريد گاهي مفرد, گاهي جمع ذكر شده در همين سورهٴ مباركهٴ «عنكبوت» كه محلّ بحث است آيه 22 دارد كه ﴿وَمَا لَكُم مِن دُونِ اللَّهِ مِن وَلِيٍّ وَلاَ نَصِيرٍ﴾ كه مفرد است در بعضي از آيات ديگر دارد كه براي اينها ناصريني نيست آيه 25 اين است ﴿وَمَأْوَاكُمُ النَّارُ وَمَا لَكُم مِن نَاصِرِينَ﴾ اِفراد آنجا و جمع اينجا به اين است كه آنجا مطلق مراد است يعني هيچ نصيري هيچ وليّي براي تبهكاران نيست اينجا كه ﴿نَاصِرِينَ﴾ فرمود, جمع ذكر كرد براي آن است كه اين گروه فراواناند براي هيچ كدام از اينها ناصر نيست اگر اينها صد نفرند گفته ميشود كه اين اوّلي ناصر ندارد دومي ناصر ندارد سومي ناصر ندارد وقتي جمعبندي ميكنند ميگويند اين گروه ناصرين ندارند پس سرّ جمع آوردن ناصر در آيه 25 و مفرد آوردن نصير در آيه 22 اين است. حالا لوط عرض كرد: ﴿رَبِّ انصُرْنِي عَلَي الْقَوْمِ الْمُفْسِدِينَ﴾
اجابت دعاي حضرت لوط و گفتگوي فرشتگان با حضرت ابراهيم
و خدا هم استجابت كرد استجابت خدا از كجا معلوم ميشود از اينجا كه فرمود: ﴿وَلَمَّا جَاءَتْ رُسُلُنَا إِبْرَاهِيمَ﴾ فرشتههاي الهي اول وارد محضر ابراهيم(سلام الله عليه) شدند چون خود لوط به حضرت ابراهيم وابسته بود اصلِ دين را داشت ولي آيات بيّنهٴ او را كاملاً تصديق كرد كه ﴿فَآمَنَ لَهُ لُوطٌ﴾[24] اين ﴿فَآمَنَ لَهُ لُوطٌ﴾ معنايش اين نيست كه ـ معاذ الله ـ لوط سابقه ايمان نداشت تازه به وسيله ابراهيم مؤمن شد اين فرشتهها هم وارد محضر ابراهيم شدند و بشارت دادند كه ما ميخواهيم ريشه ظالمان را بركَنيم ﴿قَالُوا إِنَّا مُهْلِكُوا أَهْلِ هذِهِ الْقَرْيَةِ﴾ كه تبهكارانه زندگي ميكنند ﴿إِنَّ أَهْلَهَا كَانُوا ظَالِمِينَ﴾ وجود مبارك ابراهيم عرض كرد شما اگر بخواهيد اين قريه را ويران كنيد لوط در آنجا زندگي ميكند آنها گفتند ما نه تنها ميدانيم لوط زندگي ميكند ميدانيم فرزندان او هم هستند و اگر كسي هم به او ايمان آورده باشد آنها را هم ميشناسيم و در خانواده او هم كسي است كه نبايد نجات پيدا كند او را هم ميشناسيم شما سفارش كردي كه ما لوط را نجات بدهيم ما اين چهار مطلب را به اطلاع شما ميرسانيم لوط را ميدانيم, آللوط را ميدانيم, مؤمنين به لوط را ميدانيم, زنِ او بايد هلاك بشود آن را هم ميدانيم ﴿قَالَ إِنَّ فِيهَا لُوطاً﴾ بعد آنها عرض كردند ﴿نَحْنُ أَعْلَمُ بِمَن فِيهَا﴾ ميدانيم در اين قريه چه كسي است ﴿لَنُنَجِّيَنَّهُ﴾ اين لوط كه شما فرموديد ما او را نجات ميدهيم (يك) و اهل او را نجات ميدهيم اهل او يعني اعضاي خانواده او و اگر كسي در اين قريه به او ايمان آورده باشد او را نجات ميدهيم ﴿إِلَّا امْرَأَتَهُ﴾ كه اين جزء ماندههاست كه اين بايد عذاب ببيند ﴿إِلَّا امْرَأَتَهُ كَانَتْ مِنَ الْغَابِرِينَ﴾ حالا وقتي فرستادههاي الهي متمثّل شدند وقتي وارد اين منطقه شدند عدّهاي طمعكارانه ميخواستند وارد خانه لوط بشوند كه برخي از اينها در مباحث آيات قبل گذشت.
«و الحمد لله ربّ العالمين»
[1] . روض الأخيار المنتخب من ربيع الأبرار, ص194.
[2] . سورهٴ عنكبوت, آيهٴ 20.
[3] . التوحيد (شيخ صدوق), ص118.
[4] . ر.ك: سورهٴ انشقاق, آيهٴ 6.
[5] . سورهٴ عنكبوت, آيهٴ 22.
[6] . سورهٴ صافات, آيهٴ 103.
[7] . سورهٴ انبياء, آيهٴ 72.
[8] . الكافي, ج4, ص201.
[9] . الكافي, ج7, ص56.
[10] . سورهٴ انبياء, آيهٴ 89.
[11] . سورهٴ بقره, آيهٴ 258.
[12] . سورهٴ انبياء, آيهٴ 58.
[13] . سورهٴ مريم, آيهٴ 51.
[14] . سورهٴ انبياء, آيات 51 و 52.
[15] . سورهٴ بقره, آيهٴ 124.
[16] . سورهٴ انعام, آيهٴ 85.
[17] . سورهٴ يوسف, آيهٴ 101; سورهٴ شعراء, آيهٴ 83.
[18] . الكافي, ج5, ص9 و 10.
[19] . الكشاف, ج3, ص446.
[20] . ر.: التبيان في تفسير القرآن, ج8, ص202; ر.ك: مجمعالبيان, ج8, ص440.
[21] . التبيان في تفسير القرآن, ج8, ص202.
[22] . سورهٴ نمل, آيات 54 ـ 56.
[23] . سورهٴ انبياء, آيات 74 و 75.
[24] . سورهٴ عنكبوت, آيهٴ 26.