01 12 2010 4788839 شناسه:

تفسیر سوره انبیاء جلسه 49 (1389/09/10)

دانلود فایل صوتی

اعوذ بالله من الشيطان الرجيم

بسم الله الرحمن الرحيم

﴿وَدَاوُدَ وَسُلَيْمَانَ إِذْ يَحْكُمَانِ فِي الْحَرْثِ إِذْ نَفَشَتْ فِيهِ غَنَمُ الْقَوْمِ وَكُنَّا لِحُكْمِهِمْ شَاهِدِينَ ﴿78﴾ فَفَهَّمْنَاهَا سُلَيْمانَ وَكُلّاً آتَيْنَا حُكْماً وَعِلْماً وَسَخَّرْنَا مَعَ دَاوُدَ الْجِبَالَ يُسَبِّحْنَ وَالطَّيْرَ وَكُنَّا فَاعِلِينَ ﴿79﴾ وَعَلَّمْنَاهُ صَنْعَةَ لَبُوسٍ لَكُمْ لِتُحْصِنَكُم مِن بَأْسِكُمْ فَهَلْ أَنتُمْ شَاكِرُونَ ﴿80﴾

دليل نامگذاری سوره به نام <انبياء>

در جريان انبيا(عليهم السلام) نام مبارك داوود و سليمان را مي‌برد كه اينها از وحي الهي و از علم الهي برخوردار بودند و جامعه را به صلاح و فلاح دعوت كردند و نام­گذاري اين سور‌ه به نام <انبياء> هم چون تقريباً از سنخ عَلَم بالغلبه است به اين مناسبت است كه نام بسياري از انبيا(عليهم السلام) در اين سور‌ه برده شد.

دليل بر ضامن بودن دامدار در قبال کشاورز

منصوب بودن داوود و سليمان يا به نصبِ ﴿آتَيْنَا﴾ است كه بعد خواهد آمد يا به «اُذكر» محذوف است يعني «واذكر داود و سليمان» يعني قصّه اينها را به ياد بياور.

اصل جريان اين بود كه كشاورزي حالا يا گندم و جو يا برنج يا كِشت ديگر داشت و برخيها گفتند اين مزرعه نبود باغ بود انگور بود[1]، به هر تقدير اين کشاورز رسالت خودش را انجام داد و اين در آستانهٴ به بار نشستن بود و موظف نبود كه دورش حصار بكند يا اگر دورش را بايد حصار مي‌كرد، کرد [و آن گله]  مثلاً راه ديگري باز كردند و از آن راه آمدند، اين كشاورز در صيانتِ كارش غفلتي نكرد و كمبودي نداشت، صاحب آن دام و آن گلّه قصوري كرد، بالأخره بايد اينها را محافظت مي‌كرد [ولي] محافظت نكرد[2]. سرّ اينكه كشاورز كاري كه به عهدهٴ او بايد انجام مي‌داد, داد [و] آن دامدار كاري كه به عهدهٴ او بود بايد انجام مي‌داد، انجام نداد، از اين ضمان مشخص مي‌شود، قرآن كريم او را ضامن مي‌‌داند.

نوع ضامن بودن دامدار بر اساس قضاوت حضرت داود

ضمان ـ همان طوري كه مستحضريد ـ‌ يا ضمان <معاوضه> است يا ضمان <يد> است ضمان <معاوضه> در معاملات است كه هر كسي چيزي را كه خريد عوض را در برابر معوَّض ضمان است [و] معوّض را در برابر عوض ضامن است يعني اگر كسي فرشي را به ثمني خريده، اين شخص، ثمنِ فرش را ضامن است [و] فرش‌فروش، فرش را ضامن است؛ هيچ كدام قيمت را مِثل را ضامن نيستند، آن ‌كه فرش فروخت بايد عين فرش را بپردازد [و] آن ‌كه فرش خريد بايد ثمن را بپردازد نه قيمت را [که] گاهي ثمن معادل قيمت است گاهي كمتر از قيمت است گاهي بيشتر از قيمت است؛ اين ضمان, ضمان <معاوضه> است. اگر كسي مال مردم را تلف كرده غصب كرده و مانند آن, بر اساس قاعدهٴ «علي اليد ما أخذت حتّي تؤدّي»[3] يا «مَن أتلف مال الغير فهو له ضامن»[4]، اين به ضمانِ <يد> ضامن است؛ آن را كه تلف كرده اگر مِثلي است، مِثل [آن را ضامن است و اگر] قيمي است قيمت [آن را]. جريان مِثل و قيمت در ضمان <يد> است، جريان عوض و معوّض در ضَمان <معاوضه>.

اينجا سخن از معاوضه نبود، اگر معاوضه بود كه مشخص است كه بايد چه چيزي را ضامن باشد، چون سخن از اتلاف است، ضمان <يد> است. ضمان <يد> در مِثلي مثل در قيمي قيمت است ( اين خطوط كلي فقهي‌اش).

اين دامدار ضامن شده براي اينكه گوسفندان او بدون حساب وارد مزرعه يا باغ كسي شدند و آن مزرعهٴ او يا باغ او را ويران كردند (اين بايد ضامن باشد). ظاهراً قيمت اين گوسفندها مساوي با غرامت و خسارت آن باغ بود [که] وجود مبارك داوود(سلام الله عليه) فرمود اين گوسفندان را بايد به او بدهند. اين يكي از راههاي عدل و انصاف است براي اينکه اين دامدار ضامن آن خسارت است، خسارتي كه بر باغدار وارد شده است به قيمت همين دام است [لذا] بايد بپردازد.

کيفيت اجرای حکم به ضمانت از ديدگاه حضرت سليمان

راه ديگري را وجود مبارك سليمان ارائه كرد كه اين اَرفَق از آن راه اوّلي است؛ همان مطلب است منتها نحوهٴ اجرايش رفيق‌تر و دقيق‌تر است با رِفق نزديك‌تر است و آن اين است كه اين نقدي نباشد قِسطي باشد، به اين صورت كه عين گوسفندها را به آن صاحب باغ ندهند بلكه منافع يك سالهٴ اين گوسفندها اعم از منافع متّصل و منفصل اين دامها (منافع متّصل مثل لبنيات آن پَشم آن و مانند آن؛ منافع منفصل مثل بَرّهٴ گوسفند) به آن كشاورز برسد، منافع متّصل و منفصل يك‌سالهٴ اين دامها معادل با خسارت آن كشاورز است. پس بنابراين چيزي كم يا اضافه نشده، هر دو به حق حكم كردند منتها يكي به رِفق و مدارا نزديك‌تر است.

اگر اين باشد تعبير اينكه ذات اقدس الهي بفرمايد: ﴿كُلّاً آتَيْنَا حُكْماً وَعِلْماً﴾؛ هر دو داراي نبوّت بودند هر دو داراي علمِ عادلانه بودند منتها ﴿فَفَهَّمْنَاهَا سُلَيْمانَ﴾،

بررسی فضايل انبيای الهی بر يکديگر

در بحثهاي سورهٴ مباركهٴ «بقره» و مانند آن گذشت كه سلسلهٴ انبيا(عليهم السلام) آن نصاب لازمِ علم و نبوّت را يكسان دارا هستند اما در مافوق آن نصاب، تفاوتهايي بين انبيا هست. آيه ﴿تِلْكَ الرُّسُلُ فَضَّلْنَا بَعْضَهُمْ عَلَي بَعْضٍ[5] و آيه ﴿لَقَدْ فَضَّلْنَا بَعْضَ النَّبِيِّينَ عَلَي بَعْضٍ[6] نشان مي‌دهد كه انبيا(عليهم السلام) بعد از اينكه در نصاب نبوّت سهيم‌اند و مساوي و برابرند، در خارج از نصاب يک تفاوتهايي هست.

مطلب بعدي آن است كه اين تفضيلي كه در اين دو آيه ذكر شده گاهي يك‌جانبه است گاهي دوجانبه؛ اينكه فرمود: ﴿فَضَّلْنَا بَعْضَ النبيين عَلَي بَعْضٍ﴾ معنايش اين نيست كه همهٴ اين تفضيل، طولي است [بلکه] گاهي طولي است گاهي عرضي. گاهي فلان خصيصه را به فلان پيامبر مي‌دهد به اين پيغمبر نمي‌دهد, گاهي خصيصه‌اي را به اين پيغمبر مي‌دهد به آن پيغمبر نمي‌دهد، اين تفاضل عرضي انبيا ﴿بَعْضَهُمْ عَلَي بَعْضٍ﴾ است[و]  گاهي طولي است كه هر چه اين پيامبر دارد آن پيامبر دارد و لا عكسٍ؛ نظير انبياي غير اولواالعزم با انبياي اولواالعزم مثلاً لوط(سلام الله عليه) كه پيامبر است ولي در قلمرو وجود مبارك ابراهيم(سلام الله عليه) است، خود لوط به حضرت ابراهيم ايمان آورده، وجود مبارك حضرت ابراهيم از انبياي اولواالعزم است، هر فضيلتي را كه لوط(سلام الله عليه) دارد حضرت ابراهيم داراست اما هر فضيلتي را كه حضرت ابراهيم دارد لوط واجد آن نيست، پس تفضيل گاهي يك‌جانبه است گاهي دوجانبه.

معلوم نيست كه خصوصيّتي را كه در اين واقعه، ذات اقدس الهي به سليمان داد در قبال اين چيز ديگري به داوود نداده باشد، نمي‌شود گفت كه پس سليمان افضل از داوود است. در اين خصيصه بعد از اشتراك در حكم (يك), اشتراك در علم (دو), تفاوت در فهم است نه در علم و نه در حكم كه فرمود: ﴿فَفَهَّمْنَاهَا سُلَيْمانَ﴾؛ اين خصيصهٴ اقساطي بودن كه رِفق و مدارا را نزديك‌تر مي‌كند را ما به سليمان آموختيم [فرمود] ما به او ياد داديم نه اينكه او از نزد خود بداند. اگر تفضيلي در بخش فهم در خصوص اين واقعه به سليمان داده شد معنايش اين نيست كه سليمان مِن جميع الجهات فضيلت دارد. تفضيل بين انبيا هست تفضيل بين مرسلين هست، تفضيل گاهي دوجانبه است تفضيل گاهي يك‌جانبه است، تفضيل يك‌جانبه حوزه‌اش مشخص است تفضيل دوجانبه هم حوزه‌هايش مشخص است ولي در خصوص اين واقعه بالأخره وجود مبارك سليمان در تحت رهبري داوود دارد كار انجام مي‌دهد، اين‌چنين نيست كه حالا حاكميت را سليمان بگيرد. ﴿قَتَلَ دَاوُدُ جَالُوتَ[7]؛ او [جالوت را] كُشته او نظام به پا كرده [و] سليمان را زير پوشش خود گرفته، همهٴ كارها را داوود(سلام الله عليه) انجام داد. اين طور نيست كه حالا سليمان در اينجا كه يك امرِ قِسطيِ اقساطيِ نسيه‌اي [همراه با] رِفق و مدارا را پيشنهاد داده آن هم به تفهيمِ الهي، اين افضل از حضرت داوود باشد.

پرسش:...

پاسخ: اينجا هم بالحق است بالباطل كه نيست؛ اينجا هم هر دو حق است. يك وقت است در ضَمان <معاوضه> بالصراحه مي‌گويند نقد، خب بايد نقدي باشد يا بالصراحه مي‌گويند اقساطي، خب بايد اقساطي باشد؛ اما در ضَمان <يد> كه مشخص نشد كه چيست, بايد طوري باشد كه طرفين آسيب نبينند. خب الآن شما كلّ اين گوسفندها را بدهيد به اين كشاورز، خب اين دامدار چه بكند؟! ولي اگر بگوييد كه اين يك سال تحمّل بكند، منافع متّصل و منفصل يك سالهٴ اين دامها را آن صاحب خسارت يعني آ‌ن كشاورز بگيرد بعد برگرداند، اين با رفق و مدارا نزديك‌تر است، بنابراين اين نه ظلم است نه جفاست نه خيانت است نه تعدّي است.

عدم دلالت تأييد حکم سليمان بر بطلان قضاوت حضرت داوود

بعضي از اهل معرفت [تأويلي کردند اما] نيازي به اين تأويلها نيست؛ ما روايات فراوان داريم ادلهٴ عقلي فراوان داريم ادله نقلي فراوان داريم كه اين نفس دارد خيانت مي‌كند، حالا چه داعي داريم بگوييم كه ﴿إِذْ نَفَشَتْ فِيهِ غَنَمُ الْقَوْمِ[8] هشداري است كه آقايان مواظب باشيد اگر غفلت بكنيد، اين چرنده‌هايِ شيطنت مي‌آيند در اين مزرعهٴ دل شما مي‌چرند! نيازي نيست كه اين آيه را چنين تأويلي بكنيم؛ اين در تفسير جناب ابن‌عربي آمده است. فرمود:‌ ﴿فَفَهَّمْنَاهَا سُلَيْمانَ﴾ اما ﴿وَكُلّاً آتَيْنَا حُكْماً وَعِلْماً﴾؛ براي اينكه مشخص بشود كه مقام داوود(سلام الله عليه) در اوج قرار گرفته و سليمان هم جزء همراهان اين نهضت بوده است در سورهٴ مباركهٴ «بقره» بحثش قبلاً گذشت در آيهٴ 251 كه فرمود: ﴿فَهَزَمُوهُم بِإِذْنِ اللّهِ وَقَتَلَ دَاوُدُ جَالُوتَ وَآتَاهُ اللّهُ الْمُلْكَ وَالْحِكْمَةَ وَعَلَّمَهُ مِمَّا يَشَاءُ﴾؛ به او مُلك داده حكمت داده نبوّت داده علوم غيبي داده؛ اين ﴿مِمَّا يَشَاءُ﴾ معلوم نيست كه چيست, فرمود آنچه خود خدا خواست؛ اين مي‌شود مقام داوود و سليمان هم اينها را از وجود مبارك داوود ارث برد: ﴿وَوَرِثَ سُلَيْمَانُ دَاوُدَ﴾، بنابراين اين‌چنين نيست كه حالا حضرت سليمان(سلام الله عليه) يك مقام برتري نسبت به حضرت داوود(سلام الله عليه) داشته باشد.

نهضت رهبران الهی در حفظ دين و برچيدن ظلم

بعد فرمود: ﴿وَلَوْلاَ دَفْعُ اللّهِ النَّاسَ بَعْضَهُم بِبَعْضٍ لَفَسَدَتِ الْأَرْضُ﴾؛ اگر امر به معروف و نهي از منكرِ رهبري نباشد فساد عالَم‌گير مي‌شود. شما هر چه سخنراني بكنيد موعظه داشته باشيد ولي داوود مي‌خواهد؛ براي براندازي جالوت، داوودي لازم است، اگر اين نباشد ﴿لَفَسَدَتِ الْأَرْضُ﴾؛ فرمود: ﴿وَلَوْلاَ دَفْعُ اللّهِ النَّاسَ بَعْضَهُم بِبَعْضٍ لَفَسَدَتِ الْأَرْضُ وَلكِنَّ اللّهَ ذُو فَضْلٍ عَلَي الْعَالَمِينَ﴾. خدا هميشه خداست، اين ﴿ذُو فَضْلٍ﴾ هم هميشه ﴿ذُو فَضْلٍ﴾ است، هميشه هم داوود در كار است؛ اين‌چنين نيست كه داوود در عالم يك نفر بوده و بس!

ذات اقدس الهي دينش را به وسيلهٴ داوودها در هر عصر و مصري حفظ مي­کند ولي منظور اين است كه اگر داوودها نباشند ﴿لَفَسَدَتِ الْأَرْضُ﴾ لكنّ التالي باطل، چرا؟ براي اينكه خدا ﴿ذُو فَضْلٍ عَلَي الْعَالَمِينَ﴾ است، چون ﴿ذُو فَضْلٍ عَلَي الْعَالَمِينَ﴾ است داوودها را بَعثْ مي‌كند. حالا انسان بخواهد خدايا! تو كه داوود داري خب ما را داوود قرار بده، اين خواستن هست، حالا يا با قلم يا با آهن يا با آن فلاخن بالأخره راه دارد. بگوييم خدايا! تو كه دينت را حفظ مي‌كني «واجْعَلني مِمَّن تَنتَصرُ به لِدينِك و لا تَستَبدِلْ بي غَيري»[9]؛ خدايا! تو كه دينت را حفظ مي‌كني براي اينكه فرمود: ﴿ذُو فَضْلٍ عَلَي الْعَالَمِينَ﴾ [پس به دست ما حفظ کن].  اگر اين ﴿وَلكِنَّ اللّهَ ذُو فَضْلٍ عَلَي الْعَالَمِينَ[10] نبود فقط يك قضيهٴ كليه بود كه اگر امر به معروف و نهي از منكر نباشد رهبراني نباشند فساد عالم‌گير مي‌شود، خب حالا هستند يا نيستند؟ اين ﴿وَلكِنَّ اللّهَ ذُو فَضْلٍ عَلَي الْعَالَمِينَ﴾ يعني هستند, چون هستند پس بنابراين فساد نمي‌شود. اگر ﴿ظَهَرَ الْفَسَادُ فِي الْبَرِّ وَالْبَحْرِ[11] شد يك فرصت ديگري هست يك داوود ديگري هست يك امام راحلي هم هست بالأخره بساط را برمي‌چيند، اين طور نيست كه خداي سبحان به همه مهلت بدهد هر كس هر كاري بخواهد بكند؛ فرمود: ﴿وَلكِنَّ اللّهَ ذُو فَضْلٍ عَلَي الْعَالَمِينَ﴾.

فرمود ما اينها را يك مدّت مهلت مي‌دهيم بعد يا ﴿خَسَفْنَا بِهِ الْأَرْضَ[12] مي‌شود يا ﴿فغَشِيَهُم مِنَ الْيَمِّ مَا غَشِيَهُمْ[13] مي‌شود. فرمود ما طوري ريشهٴ اينها را مي‌كَنيم كه ﴿كَأَن لَمْ تَغْنَ بِالْأَمْسِ[14]؛ شما ساليان متمادي مي‌بينيد آثار پهلوي در مملكت بود، بعد از 22 بهمن 1357 طوري شد كه گويا اصلاً اينها در اين مملكت نبودند، تمام آثارشان برچيده شد. اين معجزهٴ قرآن كريم است فرمود من طوري ريشه‌كن مي‌كنم ﴿كَأَن لَمْ تَغْنَ بِالْأَمْسِ﴾ ـ ﴿لَمْ تَغْنَ﴾ يعني ﴿لَمْ تَغْنَ﴾ ـ من طرزي اين چنار را مي‌كَنم كه گويا ديروز اينجا نبود. اين علفهاي نيم‌سانتي يا يك‌سانتي كنار نهر را مي‌بينيد، اينها هر روز سبز مي‌شوند و پژمرده مي‌شوند، يك ‌دانه از اين علفهاي يك‌سانتي را كنار اين نهر شما بكَنيد فردا بخواهيد بياييد ببينيد جايش كجا بود معلوم نيست، آخر چيزي نبود ريشه‌اي نداشت كه حالا جايش مشخص بشود؛ اما يك چنار كهنسال هزار ساله‌اي را كه شما بكَنيد چندين سال آن حفره‌اش مي‌ماند. فرمود من طرزي اينها را مي‌كَنم مثل علفِ نيم‌سانتي كه فردا اگر شما بياييد گويا اينها اصلاً اينجا نبودند: ﴿كَأَن لَمْ تَغْنَ بِالْأَمْسِ﴾ يعني گويا ديروز اين چنار اينجا نبود [گويا] ديروز پهلوي در اين مملكت نبود، 23 بهمن كه رفتيد ديديد خبري از پهلويان نيست (اين طور مي‌كَنم) منتها فرمود شما نشد ديگري: ﴿إِن تَتَوَلَّوْا يَسْتَبْدِلْ قَوْماً غَيْرَكُمْ ثُمَّ لاَ يَكُونُوا أَمْثَالَكُم[15]؛ من دينم را حفظ مي‌كنم شما نشد شما را مي‌ريزم دور, ديگري.

بخواهيد به نام من بيراهه برويد، اين طور نيست؛ من دينم را حفظ مي‌كنم (اصل اول), شما شايسته بوديد به دست شما (اصل دوم), شما ناشايسته بوديد شما را مي‌ريزم دور (اصل سوم), عدهٴ ديگر را مي‌آورم (اصل چهارم): ﴿إِن تَتَوَلَّوْا يَسْتَبْدِلْ قَوْماً غَيْرَكُمْ ثُمَّ لاَ يَكُونُوا أَمْثَالَكُم﴾. اين است كه ما در دعاهاي ماه مبارك رمضان مي‌گوييم خدايا توفيق بده تو كه دينت را حفظ مي‌كني به دست ما حفظ بكن «واجعلني ممن تنتَصِرُ به لدينك و لا تستبدل بي غيري»[16]. خب اين معنا كه فرمود: ﴿وَلكِنَّ اللّهَ ذُو فَضْلٍ عَلَي الْعَالَمِينَ[17] اميدي در دلها ايجاد مي‌كند كه هميشه خدا دينش را حفظ مي‌كند. هيچ ممكن نيست با اين كارهايي كه بيگانه مي‌كنند آسيبي به نظام برسانند به انقلاب برسانند به دين برسانند، اين شدني نيست! مطلبي كه الآن مربوط به اين حادثه‌هاست در ذيل آيهٴ بعد عرض مي‌كنيم.

اثبات برتری حضرت داود بر حضرت سليمان

فرمود: ﴿وَسَخَّرْنَا مَعَ دَاوُدَ الْجِبَالَ﴾؛ مبادا كسي خيال كند كه حالا سليمان(سلام الله عليه) كه پيشنهاد بهتري داده كه ما اگر اين ضَمان <يد> را به صورت اقساطي بگيريم نه به صورت نقدي [يعني] كلّ گوسفندها را به صاحب مزرعه ندهيم بلكه بگوييم منافع متّصل و منفصل يك‌ساله را به او بدهيم كه معادل همين خسارت است، اين حالا مثلاً در برابر داوود(سلام الله عليه) يك برجستگي داشته باشد. ﴿وَسَخَّرْنَا مَعَ دَاوُدَ الْجِبَالَ يُسَبِّحْنَ﴾؛ اين با كوه سخناني دارد و عدّه‌اي از اين جبال به امامت داوود عبادت مي‌كنند و داوود(سلام الله عليه) وقتي ذاكر خداست كوهها هم با او هم‌تسبيح‌اند. در سورهٴ مباركهٴ «ص» آيات هفده به بعد بخشهايي از جريان داوود(سلام الله عليه) را هم ذكر كرده است؛ فرمود: ﴿اصْبِرْ عَلَي مَا يَقُولُونَ وَاذْكُرْ عَبْدَنَا دَاوُدَ ذَا الْأَيْدِ﴾؛ اين داراي قوّت و قدرت بود او با فلاخن توانست جالوت را از پا در بياورد.

تبيين معانی و مصاديق (ابواب)

﴿إِنَّهُ أَوَّابٌ﴾؛ او اهل ناله است اُوْب دارد رجوع دارد مرتّب رجوع دارد.

اينكه مي‌گويند مُنيب است، مُنيب گاهي از <نابَ يَنِيب> است گاهي از <ناب يَنوب>؛ اين يا <نابَ يَنيب> يعني يَنقطع عن الناس يا <نابَ ينوب> يعني پشت‌سر هم در نوبت است مكرّر مواظب است كه در باز بشود درِ رحمت باز بشود برود آنجا (اين مرتّب در نوبت است).

بعضيها هستند كه در نوبت نيستند گاهي توبه مي‌كنند بعد يادشان مي‌رود. تكرار توبه هم مستحب است؛ در رواياتي كه مرحوم صاحب وسائل نقل كرده آمده است كه تكرار توبه مستحب است تكرار استغفار مستحب است[18]. اين در نوبت است, اين در نوبت است يعني هميشه در صف است، چنين آدمي را مي‌گويند مُنيب. خب اگر كسي هميشه در نوبت است هميشه ثبت‌نام كرده هميشه منتظر است، هميشه حق را دريافت مي‌كند، چنين آدمهايي را مي‌گويند اوّاب است اُوْب دارد رجوع دارد ـ <آبَ> به معناي <رَجَعَ> است ـ اين هميشه در نوبت است. اين چون كثيرالرجوع است به او مي‌گويند <اوّاب>.

موهبتی الهی در تسخير ملکوت حضرت داوود بر موجودات

بعد فرمود: ﴿إِنَّا سَخَّرْنَا الْجِبَالَ مَعَهُ﴾؛ خب تَسخير كرده يعني چه كار كرده؟ [آيا يعني] او معدنهاي كوهها را [در اختيار گرفت]؟ اينكه تسخيرِ مُلكي بود كه در بحث ديروز گذشت؛ نه, ما تسخير ملكوتي کرديم كه با او در بامداد و شامگاه تسبيح مي‌كنند: ﴿يُسَبِّحْنَ بِالْعَشِيِّ وَالْإِشْرَاقِ٭ وَالطَّيْرَ مَحْشُورَةً كُلٌّ لَّهُ أَوَّابٌ ٭ وَشَدَدْنَا مُلْكَهُ وَآتَيْنَاهُ الْحِكْمَةَ وَفَصْلَ الْخِطَابِ[19] اين داوود است! بنابراين اگر قصّهٴ كوتاهي دربارهٴ حضرت سليمان(سلام الله عليهما) در ذيلش اشاره شد به معني برتري سليمان نيست؛ فرمود: ﴿وَكُنَّا فَاعِلِينَ﴾؛ ما اين كارها را هميشه مي‌كنيم منتها شما خبر نداريد. ما به سلسله جبال گفتيم در نماز جماعت داوود شركت كنيد: ﴿يَا جِبَالُ أَوِّبِي مَعَهُ[20]؛ اين امر تكويني است [يعني] اي كوهها در نماز جماعت داوود شركت كنيد در تسبيح داوود شركت كنيد.

فلسفه اصلی ابتکار بشر در ساخت اسلحه

بعد فرمود: ﴿وَعَلَّمْنَاهُ صَنْعَةَ لَبُوسٍ لَكُمْ﴾؛ ما راه زره‌بافي را به داوود نشان داديم تا شما را در جنگها حفظ بكند. مستحضريد يك وقت بر بشر گذشت كه نمي‌توانستند بفهمند جنازه‌ها را چطور بايد دفن بكنند، خب دو برادر اين دو فرزند آدم كه يكي ديگري را كُشت، ماند در دستش كه نمي‌دانست اين جنازه را چه كار بكند، بعد ﴿بَعَثَ اللّهُ غُرَاباً يَبْحَثُ فِي الْأَرْضِ لِيُرِيَهُ كَيْفَ يُوَارِي‏غ سَوْءَةَ أَخِيهِ[21] ، بعد كم كم الآن به اينجا رسيده كه «به زير آورد چرخ نيلوفري را»[22]. خب آن بشر كم كم رسيده به عصر داوود كه با فلاخن پيروز مي‌شد، آن روز مسئلهٴ زره‌بافي يك امر پيش‌بيني‌شده‌اي نبود. مرحوم طبرسي در مجمع‌البيان نقل مي‌كند كه لقمان معاصر داوود(سلام الله عليه) بود رفته بود ديد او دارد با آن آهنها كاري انجام مي‌دهد، متوجّه نشد كه او دارد چه كار مي‌كند، خواست بپرسد گفت بالأخره وضع معلوم مي‌شود من چرا بپرسم, نشست وقتي داوود اين زره را تمام كرد و در بَر كرد گفت اين براي محافظت در ميدانهاي جنگ چيز خوبي است، لقمان گفت من كه ساكت بودم و صبر كردم، بركتِ سكوتم را يافتم كه انسان وقتي بجا ساكت باشد نتيجه‌ هم را بجا مي‌گيرد[23] (اين قصّه را مرحوم امين‌الاسلام در مجمع‌البيان نقل كرد). خب آن روز وقتي داوود(سلام الله عليه) زره را ساخت كه مردم در جنگها از خطر بيگانه محفوظ بمانند، نوبَري بود. پيام قرآن در اين زمينه اين است كه ما به داوود زره‌بافي ياد داديم تا شما امّت مسلمان شما جامعهٴ بشري شاكر باشيد كه در بين ما كساني هستند دانشمنداني هستند كه كارهايي مي‌كنند كه ما را از دشمن حفظ مي‌كنند.

الآن شما مي‌بينيد اين جريان انرژي هسته‌اي به منزلهٴ زره عصر ماست [و] شهدايي كه در اين راه دادند [از جمله] اين شهيد دكتر مجيد شهرياري يا ساير اساتيد دانشگاه اينها زره‌بافان شهر ما هستند. خدا به داوود(سلام الله عليه) نگفت من زره‌بافي را يادت دادم تا تو شاكر باشي، به مردم مي‌گويد شما شاكر باشيد كه در بين شماها كساني هستند كه شما را از دشمن حفظ مي‌كنند. خب آيا وجود مبارك داوود زره را براي شخصِ خودش بافت؟ آن وقتي كه زره نداشت كه پيروز شد و رهبر انقلاب شد. اين زره يك وسيلهٴ دفاعي است كه جامعهٴ بشري را از مهاجمان حفظ مي‌كند؛ اين انرژي هسته‌اي اين طور است اين نيروهاي رزمي اين طورند. الآن بزرگان ما علماي ما فضلاي ما در حوزه، همان اندازه اين ترور را محكوم كردند و مي‌كنند كه دانشگاه اين كار را كرده [و] براي شهداي آنها طلب مغفرت مي‌كنند. امروز كه اين دكتر مجيد شهرياري را به امانتِ الهي سپردند، شما فضلا اگر توانستيد امشب يك صلات ليلةالدفن برايش بخوانيد، شما كه از نزديك اين را نمي‌شناختيد! كه يك آدم متشرّعي بود اهل ديانت بود اهل صوم و صلات بود اهل نماز بود اهل دعا و ذكر بود، اگر فرصت كرديد براي رضاي خدا [اين نماز را بخوانيد] هر كدام ما يك صلات ليلةالدفن براي اين شهيد بخوانيم.

ملاحظه بفرماييد بحث تفسيري اين آيه تنها اين نيست كه ما مفهوم را درك كنيم؛ به جامعه مي‌گويد من زره‌بافي را به داوود ياد دادم تا شما شاكر باشيد براي اينكه اين چيزي ساخت كه شما را از دشمن حفظ مي‌كند. [آيا] يعني داوود تنها شاكر باشد يعني مجيد شهرياري تنها شاكر باشد يا جامعه بايد شاكر باشد؟ خب مي­بينيد بيگانه از هر سلاحي دارد استفاده مي‌كند.

رسالت رهبران الهی در حفظ زندگی و دين بشر

الآن ما در آستانهٴ محرّميم؛ وجود مبارك ابي‌عبدالله براي او حيات و ممات يكسان است، در آن قتلگاه حرف پيغمبر را زده, حرف قرآن را زده فرمود بسيار خب ما مي‌دانيم جهان همه‌شان مسلمان نمي‌شوند جدّ من هم مي‌دانست خدا هم به اينها آموخت فرمود: ﴿وَإِن تُطِعْ أَكْثَرَ مَن فِي الْأَرْضِ يُضلوک[24] فرمود: ﴿وَمَا أَكْثَرُ النَّاسِ وَلَوْ حَرَصْتَ بِمُؤْمِنِينَ[25]، با اينكه خدا يقيناً مي‌داند كه خيليها ايمان نمي‌آورند به پيغمبر اعلام كرد فرمود تو رحمتِ جهاني هستي [و] براي اينكه پيغمبر هم به ما آموخت من هم در قتلگاه مي‌گويم بسيار خب من مي‌دانم شما مسلمان نمي‌شويد كافر هستيد ولي بالأخره مي‌خواهيد يك زندگي مرفّه داشته باشيد يا نه ـ حالا اگر كسي كافر شد بايد زندگيِ جنگلي داشته باشد يا زندگي رفاه نسبي نصيبش بشود؟ ـ فرمود اگر كافر هستيد در زندگيِ دنيايي بخواهيد رفاهي داشته باشيد من با شما در جنگم، زن و بچهٴ من چه كار كردند[26]. رعايت اين معنا براي كفّار هم پيام دارد؛ اين دين است اين عاشورا الآن در پيش است.

شما آقايان كه ـ ان‌شاءالله ـ محرم و صفر را در پيش داريد آن اوج اسلام را عظمت اسلام را پيام جهاني اسلام را [مطرح کنيد] مكرّرات را کنار بگذاريد حرفهايي كه همه ‌جا هست را کنار بگذاريد، حرفهاي نو مطرح كنيد با اخلاص مطرح كنيد, هرگز بي‌وضو منبر نرويد هرگز منبرفروشي نكنيد سخن‌فروشي نكنيد. حيف است انسان اين حرفها را با درهم و دينار عوض بكند! اين وجود مبارك امام صادق سخنراني كرده نصيحت كرده، يكي بعد از تمام شدن سخنراني به حضرت عرض كرد عجب جواهري ما از شما استفاده كرديم فرمود همين، «هل الجوهر إلاّ حَجَر»[27]؛ اين حرفهاي مرا به طلا تشبيه كردي، طلا يك سنگِ زردي است، چطور به خودت اجازه دادي كه به حرفهاي من بگويي اينها شبيه طلاست. شما هم حرفهاي امام باقر و امام صادق(سلام الله عليهما) را نقل مي‌كنيد، خدا تأمين مي‌كند شما همّتتان بلند باشد او تأمين مي‌كند. فرمود: «هل الجوهر إلاّ الحَجَر»؛ حيفت نيامد كه اين حرفها را به طلا تشبيه كردي؛ شما هم همين حرفها را نقل مي‌كنيد.

غرض آن است كه حوزه مثل دانشگاه داغدار است, حوزه مثل دانشگاه اين ترورها را محكوم مي‌كند, حوزه مثل دانشگاه اين پيام را به استكبار مي‌دهد كه خدا ﴿ذُو فَضْلٍ عَلَي الْعَالَمِينَ﴾ است [و] شهرياري­ها در اين مملكت ـ‌ به لطف الهي ـ‌ كم نيست.

«غفر الله لنا و لكم والسلام عليكم و رحمة الله و بركاته»

 

1. تفسير القرآن العظيم (ابن ابي حاتم)، ج 8 ، ‌ص 2457.

1. التبيان في تفسير القرآن، ج 7، ص 267؛ مجمع البيان، ج 7، ص 91.

2. فقه القرآن، ج 2، ص 74.

3. حاشية المکاسب (يزدي)، ج 1، ص 99.

1. سوره بقره، آيه 253.

2. سوره اسراء، آيه 55.

1. سوره بقره، آيه 251.

1. ر.ک: تفسير ابن عربي، ج 2، ص 47.

1. الکافي، ج 2، ص 589؛ مصباح المتهجد، ص 568.

1. سوره بقره، آيه 251.

2. سوره روم، آيه 41.

3. سوره عنکبوت، آيه 40.

4. سوره طه، آيه 78.

5. سوره يونس، آيه 24.

1. سوره محمد،‌ آيه 38.

2. مصباح المتهجد، ص 568.

3. سوره بقره، آيه 251.

1. وسائل الشيعه، ج 16، ص 84 ـ‌ 86.

1. سوره ص، آيات 18 ـ‌ 20.

2. سوره سبأ، آيه 10.

1. سوره مائده، آيه 31.

2. ر.ک: ديوان ناصرخسرو، قصيده 6؛ <به زير آوري چرخ نيلوفري را>.

3. ر.ک: مجمع البيان، ج 7، ص 92.

1. سوره انعام، آيه 116.

2. سوره يوسف، آيه 103.

3. ر.ک: اللهوف، ص 120.

4.مناقب آل ابي­طالب (ابن شهر آشوب)، ج 4، ص 248.


دروس آیت الله العظمی جوادی آملی
  • تفسیر
  • فقه
  • اخلاق