16 11 2010 4788578 شناسه:

تفسیر سوره انبیاء جلسه 40 (1389/08/25)

دانلود فایل صوتی

اعوذ بالله من الشيطان الرجيم

بسم الله الرحمن الرحيم

﴿قَالُوا أَأَنتَ فَعَلْتَ هذَا بِآلِهَتِنَا يَا إِبْرَاهِيمَ ﴿62﴾ قَالَ بَلْ فَعَلَهُ كَبِيرُهُمْ هذَا فَسْأَلُوهُمْ إِن كَانُوا يَنطِقُونَ ﴿63﴾ فَرَجَعُوا إِلَي أَنفُسِهِمْ فَقَالُوا إِنَّكُمْ أَنتُمُ الظَّالِمُونَ ﴿64﴾ ثُمَّ نُكِسُوا عَلَي رُؤُوسِهِمْ لَقَدْ عَلِمَتَ مَا هؤُلاَءِ يَنطِقُونَ ﴿65﴾ قَالَ أَفَتَعْبُدُونَ مِن دُونِ اللَّهِ مَا لاَ يَنفَعُكُمْ شَيْئاً وَلاَ يَضُرُّكُمْ ﴿66﴾ أُفٍّ لَّكُمْ وَلِمَا تَعْبُدُونَ مِن دُونِ اللَّهِ أَفَلاَ تَعْقِلُونَ ﴿67﴾ قَالُوا حِرِّقُوهُ وَانصُرُوا آلِهَتَكُمْ إِن كُنتُمْ فَاعِلِينَ ﴿68﴾ قُلْنَا يَا نَارُ كُونِي بَرْداً وَسَلاَماً عَلَي إِبْرَاهِيمَ ﴿69﴾

خلاصه­ای از مباحث گذشته

بعد از ماجرای وجود مبارك حضرت ابراهيم(سلام الله عليه) كه بتها را شكست و بت‌پرستها از آن مراسم برگشتند به بتكده سري زدند ديدند بتها قطعه قطعه شد و بتِ بزرگ سالم است، گفتند چه كسي اين كار را كرده [عده­ای] گفتند ما فتا و جواني را شنيديم ـ نه شاب, فتايي را شنيديم ـ كه از اين بتها به بدي نام مي‌برد: ﴿يَذْكُرُهُمْ يُقَالُ لَهُ إِبْرَاهِيمُ﴾؛ اين فتا به نام ابراهيم بود و از بتها به بدي نام مي‌برد؛ نه اينكه اين فتا مي‌گفت كه من اين بتها را مي‌شكنم (اين‌چنين نبود) بلکه چون وجود مبارك حضرت ابراهيم اين بتها را شايستهٴ ربوبيّت و الوهيّت نمي‌دانست و از اينها به عنوان جمادي كه «لا يضر ولا ينفع» ياد مي‌كرد اينها حدس زدند گفتند: ﴿فَتي يَذْكُرُهُمْ يُقَالُ لَهُ إِبْرَاهِيمُ[1]؛ حدس مي‌زنيم كه اين, اين كار را كرده باشد [لذا] گفتند پس او را بياوريد تا ما از او سؤال بكنيم و او محاكمه بشود. اين ﴿يَذْكُرُهُمْ﴾ معنايش اين نيست كه اين تهديد كرده بود در حضور همه يا به خواص گفته بود [و] آن خواص به عده­ای گفته بودند [بلکه] اين ﴿يَذْكُرُهُمْ﴾ يعني اين بتها را به بدي نام مي‌برد؛ ﴿قَالُوا فَأْتُوا بِهِ عَلَي أَعْيُنِ النَّاسِ لَعَلَّهُمْ يَشْهَدُونَ[2].

 بيان نکته­ای ادبی در جمله ﴿ أَأَنتَ فَعَلْتَ هذَا بِآلِهَتِنَا يَا إِبْرَاهِيمَ﴾

اينكه چطور ﴿أَنتَ﴾ مقدم بر ﴿فَعَلْتَ﴾ شد: ﴿قَالُوا أَأَنتَ فَعَلْتَ هذَا بِآلِهَتِنَا يَا إِبْرَاهِيمَ﴾، اينجا نكتهٴ ادبي دارد و آن نكتهٴ ادبي اين است كه اصلِ فعل، مفروغ‌‌عنه است، كاري شده، بايد از فاعل جستجو كرد كه فاعل را معرفي كرد كه چه كسي است لذا [چون] فاعل مهم بود، اسم آن فاعل را كه ﴿أَنتَ﴾ بود مقدّم داشتند وگرنه اصلِ فعل، مسلّم است و مفروغ‌عنه است و طرفين هم قبول دارند؛ فرمود: ﴿أَأَنتَ فَعَلْتَ هذَا بِآلِهَتِنَا يَا إِبْرَاهِيمَ﴾.

چگونگی استدلال حضرت ابراهيم(عليه السلام) در برابر بت­پرستان

وجود مبارك حضرت ابراهيم در مناظره و در جدال احسن فرمود: ﴿بَلْ فَعَلَهُ كَبِيرُهُمْ﴾؛ شما كه مي‌گوييد اين بتها همه‌كاره‌اند, مقرِّب الي ‌الله‌اند, شفيع الي ‌الله‌اند, نافع و ضارّند، [اين بت] اين كار را كرد. خب اگر كسي قدرت ندارد كه كاري انجام بدهد، اين كه شايستهٴ الوهيّت نيست، چون شما اين شئون فراوان را از بتهاي­تان متوقّعيد [پس] همين اين كار را كرد: ﴿بَلْ فَعَلَهُ كَبِيرُهُمْ﴾. بنابراين از سنخ جدال احسن است و مشروط هم نيست و خبرِ جدّي هم نيست تا كسي بگويد كذب است و امثال ذلك و نيازي داشته باشد که آنچه مرحوم سيّد مرتضي در تنزيه‌الأنبياء ذكر كرده[3] يا وجوه فراواني كه مفسّران شيعه و سنّي نظير مرحوم امين‌الاسلام در مجمع[4] يا جناب فخررازي در تفسير كبيرشان[5] ذكر كردند بازگو بشود.

عکس­العمل بت­پرستان در برابر استدلال

﴿فَسْأَلُوهُمْ إِن كَانُوا يَنطِقُونَ﴾؛ ضمير جمع ﴿كَبِيرُهُمْ﴾ به همين بتهای شکسته برمي­گردد، چون اين ضمير جمع مذكّر سالم اوّلي به همان بتها برگشت، ضمير جمع مذكّر سالم دومي هم به همان بتها برمي‌گردد: ﴿فَسْأَلُوهُمْ إِن كَانُوا يَنطِقُونَ﴾. اين مردمي كه بت‌پرست بودند بار اول آسيب ديدند [لذا] ﴿فَرَجَعُوا إِلَي أَنفُسِهِمْ﴾؛ اينها به فطرتشان مراجعه كردند ديدند كه حق با وجود مبارك ابراهيم خليل است؛ نه [اينکه] به يكديگر گفتند شما ظالمي تا اين بگويد تو مقصّر بودي او بگويد تو مقصّر بودي، بلكه هر كدام به خودشان گفتند: ﴿فَرَجَعُوا إِلَي أَنفُسِهِمْ فَقَالُوا﴾؛ اين جميع براي جميع است نه بعض براي بعض يعني كلّ واحد اينها به خودش گفته است كه تو ظالمي يعني «فأعترفوا بظلمهم»، از قبيل ﴿فَاعْتَرَفُوا بِذَنبِهِمْ فَسُحْقاً لِأَصْحَابِ السَّعِيرِ[6] است نه اينكه هر كدام به ديگري گفتند (اين‌چنين نيست). ﴿فَقَالُوا﴾ يعني كلّ واحد از اين بت‌پرستها به خودش گفته است كه تو ستمكاري نه وجود مبارك ابراهيم؛ ﴿فَقَالُوا إِنَّكُمْ أَنتُمُ الظَّالِمُونَ. ﴿ثُمَّ نُكِسُوا عَلَي رُؤُوسِهِمْ﴾؛ چون دو بار اينها به درون خودشان مراجعه كردند سرافكنده شدند. تعبير به فعل مجهول براي آن است كه اينها ناكِس نيستند اينها منكوس‌اند؛ كسي اينها را سرافكنده كرد. در قيامت هم يك عدّه سرافكنده محشور مي‌شوند: ﴿إِذِ الُمُجْرِمُونَ نَاكِسُوا رُؤُوسِهِمْ﴾؛ اينها سر به زيرند حالا بر اساس خجالت و شرم سرافكنده‌اند يا بر اساس آنچه مرحوم امين‌الاسلام نقل كرد و از اهل سنّت زمخشري نقل كرد در ذيل آيهٴ ﴿فَتَأْتُونَ أَفْوَاجاً[7] که يك عدّه به صورت حيوان در مي‌آيند[8]. خب آنها كه به صورت حيوان در آمدند منكوس‌الرأس‌اند، اين منكوس‌الرأس بودن آيا در اثر آن است كه اينها خجالت كشيدند سر به زيرند سرافكنده‌اند يا نظير حيوان‌اند كه مستوي‌القامه نيستند منكوس‌الرأس‌اند؟ اگر به صورت حيوان در آمدند كه خب واقعاً منكوس‌الرأس‌اند. اينها ﴿نُكِسُوا عَلَي رُؤُوسِهِمْ﴾ سرافكنده شدند؛ آن بيان نوراني حضرت ابراهيم(سلام الله عليه) اينها را سرافكنده كرد: ﴿ثُمَّ نُكِسُوا عَلَي رُؤُوسِهِمْ﴾.

بعد اين حرف را زدند: ﴿لَقَدْ عَلِمَتَ مَا هؤُلاَءِ يَنطِقُونَ﴾؛ غالب مفسّران تا آنجا که ما ديديم، اين خطاب را متوجّه حضرت ابراهيم كردند يعني آنها به حضرت ابراهيم گفتند شما كه از ما مي‌خواهيد ما از اين بتها سؤال بكنيم، بتها كه حرف نمي‌زنند اما آنچه در بحث ديروز گذشت تحليل ديگري بود؛ معروف بين اهل تفسير چه شيعه چه سنّي همين است [يعني] معمولاً اين خطاب را به وجود مبارك حضرت ابراهيم نسبت دادند.

نتيجه­گيری حضرت ابراهيم(عليه السلام) از مناظره

بعد خودشان محكوميّت خودشان را به حضرت ابراهيم اعلام كردند كه شما كه مي‌گوييد ﴿فَسْأَلُوهُمْ إِن كَانُوا يَنطِقُونَ﴾، تو كه مي‌داني اينها حرف نمي‌زنند. وجود مبارك حضرت ابراهيم فرمود من كه مي‌دانم، حالا كه شما اعتراف داريد [پس] ﴿أُفٍّ لَّكُمْ وَلِمَا تَعْبُدُونَ﴾؛ چرا اين كار را مي‌كنيد؛ چيزي كه نه حرف مي‌زند نه غذا مي‌خورد نه نافع است نه ضارّ است چرا اين را مي‌پرستيد: ﴿قَالَ أَفَتَعْبُدُونَ مِن دُونِ اللَّهِ مَالاَ يَنفَعُكُمْ شَيْئاً وَلاَ يَضُرُّكُمْ﴾.

اينها در حدّي نبودند كه بر اساس محبّت عبادت كنند و چون اينها به قيامت معتقد نبودند سخن از بهشت و جهنم براي اينها مطرح نبود لذا يا «خوفاً مِن الفقر و المرض» عبادت مي‌كردند يا «شوقاً إلي السلامة و الثروة» عبادت مي‌كردند؛ اينها خوف و شوقشان در مدار دنيا و امور دنياست نه سخن از بهشت و امثال بهشت باشد. بالأخره انسان در بخش انگيزه يا در مدار شهوت حركت مي‌كند يا در مدار غضب يا اگر يك انسانِ بَرين و كامل است در مدار عقلِ عملي كه «ما عُبِدَ به الرحمان واكتسب به الجنان»[9] حركت مي‌كند. اگر انسان در مدار عقلِ عملي حركت كرد مي‌گويد من «حُبّاً لَه»[10] عبادت مي‌كنم «وَجدْتُك أهلاً للعبادة»[11] عبادت احرار است و مانند آن [و] اگر در زيرمجموعهٴ عقل عملي، در شهوت و غضب حركت مي‌كند يا خوفاً عبادت مي‌كند يا شوقاً، ديگر از اين سه جهت که بيشتر نيست، چه اينكه در بخشهاي انديشه و فكر هم يا در مدار خيال است يا در مدار وهم است يا در مدار عقل.

وجود مبارك حضرت ابراهيم فرمود شما اصلاً عاقل نيستيد اگر عاقل بوديد اين خوف و طمعتان را آن عقل رهبري مي‌كرد [آن گاه] از كسي مي‌هراسيديد كه واقعاً ضارّ باشد و به كسي اميدوار بوديد كه واقعاً نافع باشد. اين دو اسم از اسماي حسناي ذات اقدس الهي است در دعاي نوراني «جوشن كبير» كه «يا ضارُّ يا نافعُ»[12]؛ او نافع است او ضارّ است؛ چيزي در عالم به انسان نفع نمي‌رساند مگر به اذن خدا [و] ضرري به انسان نمي‌رسد مگر به مشيئت الهي. بنابراين انسان اگر هم در مدار خوف و رجا حركت مي‌كند بايد به جايي تكيه كند كه منشأ نفع باشد و از جايي بهراسد كه منشأ ضرر باشد. حضرت فرمود: ﴿أَفَتَعْبُدُونَ مِن دُونِ اللَّهِ مَا لاَ يَنفَعُكُمْ شَيْئاً وَلاَ يَضُرُّكُمْ﴾؛ پس چون اين‌چنين است، ﴿أُفٍّ لَّكُمْ وَلِمَا تَعْبُدُونَ مِن دُونِ اللَّهِ أَفَلاَ تَعْقِلُونَ﴾.

فرمود عاقل نيستيد، براي اينكه در بخش عقلِ نظر بايد از كسي اطاعت كرد كه منشأ هستي باشد و منشأ اثر و در بخش عقل عمل بايد به جايي گرايش داشت كه اين كارها از او ساخته باشد و شما نه عقل نظرتان درست است نه عقل عمل؛ ﴿أُفٍّ لَّكُمْ وَلِمَا تَعْبُدُونَ مِن دُونِ اللَّهِ أَفَلاَ تَعْقِلُونَ﴾ مگر عاقل نيستيد.

حاکميّت شهود و غضب و حکم به سوزاندن خليل الرحمان

اگر اين شهوت و غضب ميدان‌دار بود و در جهاد اكبر اينها پيروز بودند و اين عقل را طبق بيان نوراني حضرت امير كه فرمود: «كَم مِن عقلٍ أسيرٍ تحت هويً أمير»[13]به بند کشيدند [يعني] اين عقلي كه اهل عزم و اراده و نيّت و «عُبِد بِه الرحمن»[14] بود را به بند كشيدند، فرمانروا مي‌شود شهوت و غضب, وقتي فرمانروا شده شهوت و غضب، با اينكه بت‌پرستي براي آنها بيّن‌الغي شد دستور دادند حضرت ابراهيم را بسوزانند.

تبيين معنای <دسّاها> در آيه ﴿قَدْ خَابَ مَن دَسَّاهَا﴾

خب چه كسي اينجا فرمان صادر مي‌كند؟ آن غضب است كه فرمان صادر مي‌كند.

اين ﴿قَدْ خَابَ مَن دَسَّاهَا[15] معنايش اين نيست كه انسان فطرت را از بين مي‌برد، فطرت از بين رفتني نيست: ﴿لاَ تَبْدِيلَ لِخَلْقِ اللَّهِ[16]؛ منتها اين شهوت و غضب هماهنگ شدند دست و پاي عقلِ عمل را بستند او را زنجير كردند زنده به گور كردند و هنوز او نمرده است روي قبر او نشستند و فرمانروايي مي‌كنند، الآن كار به دست شهوت و غضب است. اين مي‌شود دسيسه نه «قد خاب مَن قتلها أو أماتها»؛ آن نفسِ مُلهمه، مُردني نيست، آن فطرت الهي است از بين نمي‌رود. اينها دسيسه كردند, مَدسوس كردند, اغراض را غرايز را كنار زدند و اين عقل را در بين غرايز و اغراض دفن كردند [بعد] اغراض و غرايز را روي آن ريختند آن گاه روي قبر آن نشستند (روي قبر عقل نشستند). اين عقل دفن شده است مدسوس است نه مقتول, مُرده نيست بلكه دسيسه شده است دفن شده است و مانند آن.

حالا در اين زمينه با اينكه هر كدام اعتراف كردند كه ما ستم كرديم با اينكه سرافكنده شدند اما فرمان رسمي اين است كه حضرت ابراهيم را بسوزانيد. وجود مبارك حضرت ابراهيم هم قرباني توحيد شد نه قرباني مبدأ, [زيرا] اصلِ مبدأ را اينها قبول داشتند خالقيّت مبدأ را قبول داشتند رب الارباب بودن مبدأ را قبول داشتند اله الآلهه بودن الله را قبول داشتند؛ وجود مبارك حضرت ابراهيم در حقيقت قرباني توحيد شد نه قرباني اصلِ اثبات مبدأ.

حضرت ابراهيم خليل منادی توحيد در خاورميانه

حالا چه كسي گفته، بالأخره بايد از يك منبع رسمي اين دستور صادر بشود كه ديگران بپذيرند و اجرا كنند. گفتند نمرود اين را دستور داده است؛ برخي از مفسّرين شيعه و سنّي گفتند برخي از عَجَمها اين حرف را زدند عرب نبودند اهل ايران بودند اين حرف را زدند[17].

اينها همه تأييد مي‌كند كه اصل تفكّر فلسفي [و] تفكّر الهي به وسيلهٴ انبيا در خاورميانه رشد كرده و اگر نبودند وجود مبارك انبيا مخصوصاً حضرت ابراهيم نه افلاطون و ارسطويي در يونان پديد مي‌آمد نه سقراط و بقراطي در آن منطقه و نه فارابي و بوعلي در اين منطقه. تنها كسي كه فكرِ توحيد را در خاورميانه احيا كرده است وجود مبارك حضرت ابراهيم بود بعد انبياي بعدي وگرنه اينها تاريخشان مربوط به 25 قرن يا 26 قرن يا حدّاكثر 30 قرن پيش است [در حالی که] وجود مبارك حضرت ابراهيم مربوط به 40 قرن پيش است. خود يونان هم مَهد بت‌پرستي بود ـ دو نفر از آقايان تلاش و كوشش كردند تا حدودي بعضي از مدارك را پيدا كردند ـ آنها تمدّنشان را از اين بابليها گرفتند، بابليها هم به بركت افكار وجود مبارك حضرت ابراهيم و اينها موحّد شدند. اگر نبودند انبيا نه سقراط و بقراط و افلاطوني در يونان پديد مي‌آمد نه حكماي.

علت حکم نمرود به سوزاندن پيامبر الهی

﴿قَالُوا حِرِّقُوهُ وَانصُرُوا آلِهَتَكُمْ﴾؛ اين كار يك كار رسمي در مملكت است [لذا] بايد از نمرود گرفته شده باشد و اگر ديگران هم اين حرف را زدند، به نمرود پيشنهاد دادند و نمرود اين حرف را پذيرفته است. ﴿قَالُوا حِرِّقُوهُ وَانصُرُوا آلِهَتَكُمْ إِن كُنتُمْ فَاعِلِينَ﴾؛ شما اگر در صدد حفظ دين و مكتبتان هستيد، صِرف تشكيل محكمه و محكوم كردن حضرت ابراهيم و اينها كافي نيست بايد اين بساط را برچينيد؛ ﴿حِرِّقُوهُ وَانصُرُوا آلِهَتَكُمْ إِن كُنتُمْ فَاعِلِينَ﴾. آنها اين كار را كردند ما هم دستور داديم؛ اينها اين كار را كردند يعني اقدام كردند، در درازمدّت مدّتي تلاش و كوشش كردند همه را جمع كردند که همه حاضر بشوند و آتش عظيمي افروخته بشود [لذا] مدّتي طول كشيد. اين را جناب زمخشري در كشّاف نقل كرده است كه بالأخره به قدري مسئله بت‌پرستي براي آنها محترم بود كه اگر كسي بيمار مي‌شد نذر مي‌كرد كه اگر اين بيماري­اش برطرف بشود يك مقدار هيزم تهيه كند به آن جمع بدهد[18]. در جاهليّت هم همين طور بود؛ در جاهليّت وقتي كه مي‌خواستند ـ مخصوصاً در جنگ بدر ـ از مكه خارج بشوند و به جنگ با مسلمانها بپردازند، غير از خضوعِ در برابر بتهاي عمومي، آن اشرافشان بتهاي خصوصي در منزل داشتند، مي‌رفتند نزد بتها از بتها كمك مي‌خواستند طلب نصرت مي‌کردند بعد مي‌آمدند. وقتي جهل به جاي عقل بنشيند همين كارها را مي‌كند.

فرمايش امين الاسلام در تمثيلی بودن فرمان الهی

آنها گفتند: ﴿حِرِّقُوهُ وَانصُرُوا آلِهَتَكُمْ﴾ ما گفتيم: ﴿يَا نَارُ كُونِي بَرْداً وَسَلاَماً﴾ و حرفِ ما پيروز شد، چرا؟  براي اينكه سراسر عالم ستاد الهي‌اند: ﴿لِلَّهِ جُنُودُ السَّماوَاتِ والْأَرْضِ[19], ﴿وَمَا يَعْلَمُ جُنُودَ رَبِّكَ إِلَّا هُوَ[20]. آتش يكي از سربازان خداست آب يكي از سربازان خداست؛ گاهي به آتش دستور مي‌دهد بگير گاهي به آب دستور مي‌دهد بگير؛ فرعون را با آب از بين بُرد عدّه‌اي را هم با آتش از بين برد. اگر دستور بدهد كه موجودي اطاعت كند او يقيناً مطيع است منتها جناب امين‌الاسلام مي‌فرمايد اينها تمثيل است[21].

دلالت آيات قرآن بر ذی­شعور بودن اشيا

در بحثهاي سابق داشتيم كه اين فرمايش ناتمام است [و] اشياء واقعاً مي‌فهمند. طبق پنج طايفه از آيات قرآن كريم اشياء واقعاً درك مي‌كنند؛ آيات سجده دليل است, آيات اسلام دليل است, آيات تسبيح دليل است, آيات تحميد دليل است, آيات اتيان دليل است؛ اين پنج طايفه از آيات‌اند كه دلالت مي‌كنند بر اينكه اينها شاهدند, اينها ناظرند, اينها درك مي‌كنند, اينها مطيع‌اند، حالا ما زبان اينها را نمي‌فهميم. در سورهٴ مباركهٴ «اسراء» گذشت كه همه تسبيح مي‌كنند (يك), تسبيحشان آميخته با تحميد است (دو): ﴿إِن مِن شَيْ‏ءٍ إِلَّا يُسَبِّحُ بِحَمْدِهِ وَلكِن لَّا تَفْقَهُونَ تَسْبِيحَهُمْ[22]. آنها كه صداي تسبيح را مي‌شنيدند صداي تحميد را مي‌شنيدند هم شاهدِ خوبي دارند. بنابراين اين گفتن، حقيقت است، اين شنيدن، حقيقت است، اين دستور، حقيقت است، آنها هم امتثال مي‌كنند.

مسجد در قيامت شهادت مي‌دهد براي آنكه در دنيا مي‌فهمد، اگر مسجد نفهمد كه كدام همسايه آمده كدام همسايه نيامده چگونه در قيامت شهادت مي‌دهد؟! قيامت ظرف اَداي شهادت است نه ظرف تحمّل, شاهد اگر در متن حادثه حضور نداشته باشد و درك نكند و نبيند و نشنود چگونه در محكمهٴ الهي شهادت مي‌دهد؟! مسجد واقعاً مي‌فهمد چه كسي آمده چه كسي نيامده, حسينيه واقعاً مي‌فهمد از همسايه‌ها چه كسي آمد و چه كسي نيامد. زمين و زمان مي‌فهمند در و ديوار عالم چشم باز كردند دارند ما را مي‌بينند و انسانِ موحّد خجالت مي‌كِشد [و] همان طوري كه نزد ديگري گناه نمي‌كند نزد در و ديوار هم گناه نمي‌كند براي اينكه اين دارد مي‌بيند و پس‌فردا شهادت مي‌دهد؛ كجا مي‌خواهد خودش را پنهان كند؟! اينكه ذات اقدس الهي در پايان بخشي از آيات سورهٴ مباركهٴ «علق» كه اين جزء عتايق سوَر ماست و از بخشهاي اوّليه قرآن است ما را به حيا دعوت كرده كه ﴿أَلَمْ يَعْلَمْ بِأَنَّ اللَّهَ يَرَي[23] همين است. آن موحّدان مي‌گويند كه كجا هست كه خدا نباشد؟! خب خدا را مي‌بينند. به هر تقدير اين گفتن، حقيقت است, اين شنيدن، حقيقت است و اين امتثال، حقيقت است.

«و الحمد لله ربّ العالمين»

 

1. سوره انبیاء، آیه 60.

1. سوره انبیاء، آیه 61.

1. تنزیه الانبیاء، ص 23.

2. مجمع البیان، ج 7، ص 85 و 86.

3. التفسيرالکبير، ج22، ص156و157

4. سوره ملک، آیه 11.

1. سوره نبأ، آیه 18.

2. مجمع البیان، ج 10، ص 642؛ الکشاف، ج 4، ص 687.

1. الکافی، ج 1، ص 11.

2. الکافی، ج 2، ص 84.

3. الألفین (علامه حلی)، ص 128.

1. البلد الأمین، ص 405.

2. نهج البلاغه، حکمت 211.

3. الکافی، ج 1، ص 11.

1. سوره شمس، آیه 10.

2. سوره روم، آیه 30.

1. مجمع البیان، ج 7، ص 87؛ الکشاف، ج 3، ص 125؛ جامع البیان فی تفسیر القرآن، ج 17، ص 32.

1. الکشاف، ج 3، ص 125.

2. سوره فتح، آیات 4 و 7.

3. سوره مدثر، آیه 31.

1. ر.ک: مجمع البیان، ج 7، ص 87.

2. سوره اسراء، آیه 44.

1. سوره علق، آیه 14.


دروس آیت الله العظمی جوادی آملی
  • تفسیر
  • فقه
  • اخلاق