اعوذ بالله من الشيطان الرجيم
بسم الله الرحمن الرحيم
﴿وَلَقَدْ آتَيْنَا مُوسَي وَهَارُونَ الْفُرْقَانَ وَضِيَاءً وَذِكْراً لِلْمُتَّقِينَ ﴿48﴾ الَّذِينَ يَخْشَوْنَ رَبَّهُم بِالْغَيْبِ وَهُم مِنَ السَّاعَةِ مُشْفِقُونَ ﴿49﴾ وَهذَا ذِكْرٌ مُّبَارَكٌ أَنزَلْنَاهُ أَفَأَنتُمْ لَهُ مُنكِرُونَ ﴿50﴾ وَلَقَدْ آتَيْنَا إِبْرَاهِيمَ رُشْدَهُ مِن قَبْلُ وَكُنَّا بِهِ عَالِمِينَ ﴿51﴾ إِذْ قَالَ لِأَبِيهِ وَقَوْمِهِ مَا هذِهِ التَّمَاثِيلُ الَّتِي أَنْتُم لَهَا عَاكِفُونَ ﴿52﴾ قَالُوا وَجَدْنَا آبَاءَنَا لَهَا عَابِدِينَ ﴿53﴾ قَالَ لَقَدْ كُنتُمْ أَنْتُم وَآبَاؤُكُمْ فِي ضَلاَلٍ مُبِينٍ ﴿54﴾ قَالُوا أَجِئْتَنَا بِالْحَقِّ أَمْ أَنتَ مِنَ اللَّاعِبِينَ ﴿55﴾ قَالَ بَل رَبُّكُمْ رَبُّ السَّماوَاتِ وَالأرْضِ الَّذِي فَطَرَهُنَّ وَأَنَا عَلَي ذلِكُم مِنَ الشَّاهِدِينَ ﴿56﴾
چگونگی بيان سير نبوت عام در سوره <انبياء>
چون قبلاً در همين سورهٴ مباركهٴ «انبياء» آيهٴ 25 فرمود: ﴿وَمَا أَرْسَلْنَا مِن قَبْلِكَ مِن رَّسُولٍ إِلَّا نُوحِي إِلَيْهِ أَنَّهُ لاَ إِلهَ إِلَّا أَنَا فَاعْبُدُونِ﴾ [که] جريان نبوّت عامه را ذكر فرمود [و] برنامهٴ رسمي انبيا(عليهم السلام) كه توحيد و عبادت همان خداي واحد است را مطرح فرمود، الآن به عنوان تفصيلِ آن مُجمل و شرحِ آن متن، جريان تقريباً هفده پيامبر(عليهم السلام) را ذكر ميكند. اول از حضرت موسي و هارون شروع كردند كه شرح اينها در سورهٴ مباركهٴ «طه» و «مريم» و ساير سوَر گذشت. گاهي بين «ضياء» و «نور» فرق ميگذارند و اينكه تفصيل، قاطع شركت است؛ ميگويند آنچه از خود دارد «ضياء» است و آنچه از ديگري ميگيرد مثل اينكه قمر درخشش خود را از آفتاب ميگيرد تعبير به «نور» ميشود لكن وقتي «نور» در كنار «ضياء» ذكر نشد، «ضياء» معناي «نور» را هم به همراه دارد و اين هم ياد گذشتههاست و هم عبرتگيري براي آينده است و مانند آن كه ذكر است و اين ذكرِ مبارك نسبت به قرآن كريم هم صادق است، با استفهام انكاري فرمود: ﴿أَفَأَنتُمْ لَهُ مُنكِرُونَ﴾.
بعد ميپردازند به جريان حضرت ابراهيم؛
احتمالات مختلف در معنای ﴿مِن قَبْلُ﴾
فرمود: ﴿وَلَقَدْ آتَيْنَا إِبْرَاهِيمَ رُشْدَهُ مِن قَبْلُ﴾. اين ﴿مِن قَبْلُ﴾ را برخيها گفتند يعني از قبل از نبوّت ما به وجود مبارك ابراهيم آن رشد را عطا كرديم[1] ﴿وَكُنَّا بِهِ عَالِمِينَ﴾؛ بر اساس ﴿اللّهُ أَعْلَمُ حَيْثُ يَجْعَلُ رِسَالَتَهُ﴾[2] خداي سبحان ميداند كه فلان شخص به هر قدرتي هم كه برسد عصمتش را حفظ ميكند و كساني را كه خدا ميداند آنها به سوء اختيارشان از اين قدرت بهرهٴ صحيح نميبرند به آنها سِمتهاي كليدي نميدهد لذا ممكن است بلعمِ باعور را يا سامري را بيازمايد بخشي از مطالب را به آنها عطا بكند؛ ولي هرگز به سامريها و بلعم باعورها و امثال اينها سِمتها و پُستهاي كليدي نميدهد؛ ﴿اللّهُ أَعْلَمُ حَيْثُ يَجْعَلُ رِسَالَتَهُ﴾. آنجايي كه خداي سبحان ميداند فلان شخص در عين اقتدار، از علمش حدّاكثر بهره را ميبرد [و] متفكّرانه, مختارانه و در كمال حريّت و آزادي، معصوم است، به او سِمَت ميدهد و اگر بداند كه شخص ديگر از اين كرامت سوء استفاده ميكند هرگز به او سِمت كليدي نخواهد داد.
اين [بيان] بر اساس يك [نحو] معنا كه گفتند: ﴿مِن قَبْلُ﴾ يعني قبل از نبوّت ولي ظاهراً منظور از اين ﴿مِن قَبْلُ﴾ يعني قبل از جريان حضرت موسي، ما به وجود مبارك ابراهيم اين سِمت را داديم؛ مثل اينكه در جريان خود حضرت موسي نسبت به قرآن كريم هم چنين تعبيري هست در سورهٴ مباركهٴ «آلعمران» گذشت كه ﴿نَزَّلَ عَلَيْكَ الْكِتَابَ بِالْحَقِّ مُصَدِّقاً لِمَا بَيْنَ يَدَيْهِ و أنزَل التوراة و الإنجيلَ * مِن قبل﴾[3] يعني ما قرآن را به شما داديم و قبل از قرآن, تورات و انجيل را به موسي و عيسي(عليهما السلام) داديم؛ اين ﴿مِن قَبْلُ﴾ [در سوره «آل عمران»] يعني قبلِ زماني، در آيهٴ محلّ بحث هم كه فرمود: ﴿وَلَقَدْ آتَيْنَا إِبْرَاهِيمَ رُشْدَهُ مِن قَبْلُ﴾ يعني قبل از جريان موسي و هارون(سلام الله عليهما) مسئلهٴ ابراهيم مطرح بود نه اينكه جريان حضرت ابراهيم نظير ﴿وَآتَيْنَاهُ الْحُكْمَ صَبِيّاً﴾[4] كه درباره حضرت يحيي است باشد كه قبل از نبوّت ما اين رشد را به او داديم، البته اين منافات ندارد كه قبل از نبوّت هم اينها به كمالاتي رسيده باشند ولي ظاهراً اين ﴿مِن قَبْلُ﴾ [در آيات محل بحث] ناظر به همين قبلِ تاريخي و زماني است.
﴿وَلَقَدْ آتَيْنَا إِبْرَاهِيمَ رُشْدَهُ مِن قَبْلُ وَكُنَّا بِهِ عَالِمِينَ﴾؛
مفهوم رشد و مشخصات آن در فرهنگ قرآنی
«رُشد» را هم قرآن كريم مشخص كرده است: فرد يا ملّتي كه داراي اوصاف ثبوتي معيّن (يك) و صفات سلبي مشخص (دو) باشند اهل رشدند؛ در سورهٴ مباركهٴ «حجرات» فرمود خداي سبحان ﴿حَبَّبَ إِلَيْكُمُ الْإِيمَانَ﴾ يك, ﴿وَزَيَّنَهُ فِي قُلُوبِكُمْ﴾ دو, ﴿وَكَرَّهَ إِلَيْكُمُ الْكُفْرَ وَالْفُسُوقَ وَالْعِصْيَانَ﴾ سه، چهار و پنج, اين سه صفت سلبي آن دو صفت ثبوتي وقتي جمع شد ﴿أُولئِكَ هُمُ الرَّاشِدُونَ﴾[5]، پس «رُشد» در فرهنگ قرآن، مجموعهٴ آن دو صفت ثبوتي و اين سه صفت سلبي است [و] «رشيد» كسي است كه دين محبوب او باشد نه «خوفاً من النار» عبادت كند يا «شوقاً إلي الجنّة» عبادت كند[6].
مستحضريد كه محبّت اگر به غير حق تعلّق بگيرد انسان را كور ميكند: «حُبّك للشيء يُعمي و يُصِمّ[7]» و اگر به حق تعلّق بگيرد انسان را بينا ميكند؛ محبوب است كه به مُحبّ نورانيّت عطا ميكند؛ «حُبّ الضياء» انسان را روشن ميكند. اينچنين نيست كه «حُبّك للشيء يُعمي و يُصِمّ» يك امر مطلق باشد؛ اگر چيزي كَر و كور است حبّ او کری و كوري ميآورد مثل حبّ دنيا, حبّ زرق و برق, حبّ جاه و مانند آن و اگر ﴿نُورُ السَّماوَاتِ وَالْأَرْضِ﴾[8] بود يا طاهر و مطهَّر بود و مانند آن، حبّ او نورانيّت ميآورد نه كوري، شنوايي ميآورد نه صَمَم و كري، پس «حُبّك للشيء يُعمي و يُصِمّ» ناظر به آن چيزهايي است كه خودشان كَر و كورند. اينجا هم فرمود: ﴿حَبَّبَ إِلَيْكُمُ الْإِيمَانَ وَزَيَّنَهُ فِي قُلُوبِكُمْ﴾ بعد ﴿وَكَرَّهَ إِلَيْكُمُ الْكُفْرَ وَالْفُسُوقَ وَالْعِصْيَانَ﴾ بعضيها از معصيت منزجرند, متنفّرند نه «خوفاً من النار» يا «شوقاً الي الجنّة» بدشان ميآيد دروغ بگويند اين يك آدم رشيدي است اما كسي كه از ترس دروغ نميگويد يا براي رسيدن به بهشت دروغ ميگويد اين در راه رشد است اين هنوز به رشد نرسيده است.
برخورداری حرکت حضرت ابراهيم(عليه السلام) از رشد الهی
بنابراين رشد را قرآن كريم مشخص كرده است [و] در اينجا هم فرمود وجود مبارك ابراهيم از رشد الهي برخوردار است؛ اين يك سرفصل است. معلوم ميشود آنجايي كه برهان اقامه ميكند بر اساس رشد است؛ آنجا كه دست به تبر ميكند بتها را ريز ريز ميكند بر اساس رشد است؛ رشد الهي گاهي اقتضا ميكند از ﴿وَأَنزَلْنَا الْحَدِيدَ فِيهِ بَأْسٌ شَدِيدٌ﴾ مدد بگيرد گاهي اقتضا ميكند از ﴿وَأَنْزَلْنَا إِلَيْكُمْ نُوراً مُبِيناً﴾[9]. اينكه در سورهٴ مباركهٴ «حديد» فرمود: ﴿لَقَدْ أَرْسَلْنَا رُسُلَنَا بِالْبَيِّنَاتِ وَأَنزَلْنَا مَعَهُمُ الْكِتَابَ وَالْمِيزَانَ لِيَقُومَ النَّاسُ بِالْقِسْطِ وَأَنزَلْنَا الْحَدِيدَ فِيهِ بَأْسٌ شَدِيدٌ﴾[10] [که] آهن را در كنار تورات و انجيل و صُحف ابراهيم و قرآن وجود مبارك حضرت نقل ميكند، براي اينكه اين آهن از آنها دفاع ميكند اين شمشير و اين تير از آنها دفاع ميكنند وگرنه تناسبي بين اينكه ما آهن فرستاديم و قرآن فرستاديم كه نيست. وجود مبارك ابراهيم خليل هم از آهن استفاده كرد هم از صحيفهٴ ابراهيم؛ هم تبر گرفت ﴿فَجَعَلَهُمْ جُذَاذاً إِلَّا كَبِيراً لَّهُمْ﴾[11] شد هم براهين فراواني اقامه كرده است و هر دو رشد است. اين سرفصل است؛ فرمود: ﴿لَقَدْ آتَيْنَا إِبْرَاهِيمَ رُشْدَهُ مِن قَبْلُ وَكُنَّا بِهِ عَالِمِينَ﴾.
آن گاه رشدش را شرح ميدهد: ﴿إِذْ قَالَ لِأَبِيهِ وَقَوْمِهِ مَا هذِهِ التَّمَاثِيلُ الَّتِي أَنْتُم لَهَا عَاكِفُونَ﴾؛ اين بُتها و مجسّمههايي كه در برابر آنها خضوع داريد عُكوف داريد خضوع داريد خشوع داريد مُعتكف ميشويد برای چيست؛ [آيا] اينها نافعاند، نه, ضارّند، نه, دستتراشيدهٴ خود شما هستند، آخر چرا اينها را ميپرستيد. در سورهٴ مباركهٴ «شعراء» وقتي از آنها سؤال ميكند اينها چه چيزي هستند، آنها ميگويند اينها نزد ما مقدّساند و ما در برابر اينها عكوف داريم خضوع داريم خشوع داريم و معتكفيم؛ آيهٴ هفتاد به بعد سورهٴ مباركهٴ «شعراء» اين است كه ﴿إِذْ قَالَ لِأَبِيهِ وَقَوْمِهِ مَا تَعْبُدُونَ ٭ قَالُوا نَعْبُدُ أَصْنَاماً فَنَظَلُّ لَهَا عَاكِفِينَ﴾؛ ما عكوف داريم، آنگاه [طبق بيان سوره «انبياء»] وجود مبارك ابراهيم فرمود: ﴿مَا هذِهِ التَّمَاثِيلُ الَّتِي أَنْتُم لَهَا عَاكِفُونَ﴾؛ اينكه خاضعيد خاشعيد اينها چه كارهاند چه چيزي از اينها برميآيد.
در جريان تعبير «اب» كه در آيهٴ محلّ بحث و آيهٴ سورهٴ «شعراء» و مانند آن آمده است،
سرّ طلب غفران حضرت ابراهيم(عليه السلام)برای والدش
در سورهٴ مباركهٴ «بقره» و اينها گذشت كه منظور از اين «اب»، عموست نه پدر، براي اينكه «اب» هم بر عمو اطلاق ميشود هم بر جدّ اطلاق ميشود هم بر پدر اطلاق ميشود ولي والد فقط بر پدر اطلاق ميشود. آنجا شواهدي از بزرگان اهل سنّت نقل شده از بزرگان شيعه نقل شده، سيدناالاستاد(رضوان الله عليه) هم اينها را ذكر كرده و قبلاً هم بحث شد كه خداي سبحان به حضرت ابراهيم فرمود مبادا براي مشرك طلب مغفرت كني، با اينكه فرمود مبادا براي مشرك طلب مغفرت كني بعد فرمود: ﴿وَمَا كَانَ اسْتِغْفَارُ إِبْرَاهِيمَ لأَبِيهِ إِلَّا عَن مَوْعِدَةٍ وَعَدَهَا إِيَّاهُ﴾[12]، بعد در اواخر عمر حضرت ابراهيم دارد كه وجود مبارك ابراهيم از خدا براي والدش طلب مغفرت كرده كه عرض كرد: ﴿رَبِّنا اغْفِرْ لِي وَلِوَالِدَيَّ﴾.[13] سرّش اين است كه والد غير از «اب» است، والد فقط بر پدر اطلاق ميشود اما «اب» بر جد اطلاق ميشود، بر عمو اطلاق ميشود, بر پدر اطلاق ميشود. طبق جمع اين دو آيه معلوم ميشود كه آزر پدر حضرت ابراهيم نبود عمويش بود، براي اينكه در آخرين لحظات عمر حضرت براي والد خود طلب مغفرت كرده است، پس منظور از «اب» پدر نيست.
بيان کيفيّت استدلال در برابر مشرکان
اينكه فرمود در سورهٴ مباركهٴ «شعراء» احتجاج كرد فرمود: ﴿هَلْ يَسْمَعُونَكُمْ إِذْ تَدْعُونَ﴾[14] ـ با تودهٴ مردم وقتي استدلال ميكنند همان استدلال ساده و رقيق است كه آنها بفهمند ـ ميفرمايد بالأخره انسان خدا را كه ميپرستد يا براي ترس از كيفر اوست يا براي طمع در بركت اوست (يا بر اساس جاذبه است يا بر اساس دافعه) يكي از اين دو جهت بايد باشد، اين اصنام و اين اوثان و اين تمثالها چه كار از آنها برميآيد، ﴿هَلْ يَسْمَعُونَكُمْ إِذْ تَدْعُونَ﴾؛ شما كه اينها را ميخوانيد آيا اينها ميشنوند كه مشكل شما را حل كنند ﴿أَوْ يَنفَعُونَكُمْ أَوْ يَضُرُّونَ﴾؛ بالأخره يا بايد نافع باشند كه شما شوقاً عبادت كنيد يا بايد ضارّ باشند كه شما خوفاً عبادت كنيد، اينها نه نافعاند نه ضارّ, بنابراين نه شوق است نه خوف، چرا اينها را عبادت ميكنيد. ﴿قَالُوا بَلْ وَجَدْنَا آباءَنَا كَذلِكَ يَفْعَلُونَ﴾؛ اين سنّت ماست, ميراث قومي ماست يا ميراث فرهنگي ماست، نياكان ما عمل ميكردند ما هم عمل ميكنيم. آن گاه وجود مبارك ابراهيم فرمود: ﴿أَفَرَأَيْتُم مَا كُنتُمْ تَعْبُدُونَ ٭ أَنتُمْ وَآبَاؤُكُمُ الْأَقْدَمُونَ﴾[15]؛ آنچه شما و پيشينيان شما ميپرستيد [آيا برای اين کار] سندي داريد، هيچ راه عقلي براي استحقاق اين بتها براي پرستش ارائه نكرديد؛ اگر اينها اهل درك نيستند اگر اينها نافع نيستند اگر اينها ضارّ نيستند خب چرا اينها را عبادت ميكنيد.
تبيين معنای شاهد در ﴿وَأَنَا عَلَي ذلِكُم مِنَ الشَّاهِدِينَ﴾
در آيهٴ محلّ بحث كه ابراهيم خليل فرمود من از شاهدينم [يعني] در همين آيهٴ 56 سورهٴ «انبياء» كه خوانده شد که فرمود: ﴿وَأَنَا عَلَي ذلِكُم مِنَ الشَّاهِدِينَ﴾؛ يعني من شاهد بر توحيد و وحدانيّت خدا هستم هم در ذات هم در صفات هم در عبادت. اينکه فرمود شاهدم [آيا] يعني ميدانم؟ خب اگر كسي ادّعا بكند اينكه من عالِمم، اينكه در محاجّه و در دعوت سودمند نيست؛ اگر كسي بگويد من ميدانم خب شما ميداني اما برهان اقامه نكردي؛ ولي اگر شاهد به معني مقرِّب به معني مُبيِّن به معنی كسي كه در محكمه دارد شهادت ميدهد نه در حادثه، شهادت را تحمل كرده [اين با محاجّه هماهنگ است]. «شاهد» دو مرحله دارد، يكي اينكه در صحنهٴ حادثه حضور دارد و آن حادثه را تحمل ميكند، اين تحمّل شهادت است، اين تحمّل شهادت فقط علمي است [و] براي خود شاهد كارآمد نيست؛ ولي در محكمه وقتي شهادت را اَدا ميكند اين ميشود جزء افرادي كه مُبيّن است مقرّر است و حادثه را بيان ميكند.
وجود مبارك ابراهيم فرمود من شهادت ميدهم يعني تبيين ميكنم تقرير ميكنم [و] در محكمهٴ استدلال و برهان من شاهدم نه در جريان تحمّل حوادث من عالِم باشم، آن براي خود من خوب است اما الآن من تقرير ميكنم. اينکه فرمود: ﴿شَهِدَ اللّهُ أَنَّهُ لاَ إِلهَ إِلَّا هُوَ وَالْمَلاَئِكَةُ وَأُولُوا الْعِلْمِ قَائِماً بِالْقِسْطِ﴾[16]، اين ﴿أُولُوا الْعِلْمِ﴾ هم «شاهدند» يعني خودشان ميدانند [و] هم «شاهدند» يعني مُقرِّرند, مبيّناند, اهل استدلالاند [و] براي جامعه بيان ميكنند. وجود مبارك ابراهيم فرمود من شاهدم, بيانگرم, مقرِّر توحيدم و اينها براهين من است؛ قبلاً خداي سبحان به من نشان داد و من الآن آنچه را ديدم تقرير ميكنم. اينكه در آيه 75 سورهٴ مباركهٴ «انعام» قبلاً بحثش گذشت كه خدا فرمود: ﴿وَكَذلِكَ نُرِي إِبْرَاهِيمَ مَلَكُوتَ السَّماوَاتِ وَالْأَرْضِ وَلِيَكُونَ مِنَ الْمُوقِنِينَ﴾، اين ارائه است اين شهود است؛ فرمود باطن عالَم را ما به ابراهيم خليل نشان داديم. انبيا از همان اول كه آمدند گفتند «الموجود علي قِسمين غيبٌ و الشهاده»؛ اصطلاحات عقلي اين است كه موجود يا مجرّد است يا مادّي, اصطلاح نقلي اين است كه موجود يا غيب است يا شهادت.
«غيب» يعني موجودي كه با حواس درك نميشود [يعني] ديده نميشود شنيده نميشود خورده نميشود، مَلموس نيست مذوق نيست مشموم نيست مُبصَر نيست مسموع هم نيست، با هيچ كدام از اين حواس درك نميشود، ميشود «مجرّد». اصطلاح موجود يا غيب است يا شهادت، مساوق با همان اصطلاحي است كه در علوم عقلي ميگويند «الموجود إمّا مجرّدٌ و إمّا مادّي». ديگران ميگفتند موجود هر چه است مادّي است و محسوس است و چيزي كه محسوس نباشد وجود ندارد، ميشود خرافات [اما] انبيا آمدند گفتند كه موجود دو قسم است غيب است و شهادت، محسوس است و غير محسوس.
تبيين مقام شهادت درباره حضرت ابراهيم(عليه السلام)
وجود مبارك ابراهيم خليل طبق آيهٴ 75 سورهٴ مباركهٴ «انعام» از ملكوت عالَم خبر ميدهد كه خدا فرمود ما اين را ارائه كرديم نشان داديم او هم ديد.
در سورهٴ «اعراف» كه بحثش گذشت خدا به ما ميفرمايد شما نظر كنيد تا ببينيد. بارها اشاره شد كه در عربي بين <نظر> و <رؤيت> فرق است همان طوري كه در فارسي بين «نگاه» و «ديدن» فرق است؛ ما در فارسي اگر چيزي را ببينيم ميگوييم «ديديم» و اگر چيزي را نگاه بكنيم و نبينيم ميگوييم «نگاه كرديم و نديديم»؛ «نگاه» غير از «ديدن» است. در سورهٴ «اعراف» به ما دستور «نظر» داد فرمود: ﴿أَوَ لَمْ يَنظُرُوا فِي مَلَكُوتِ السَّماوَاتِ وَالْأَرْضِ﴾[17]، خب اين دستور يقيناً حكيمانه است يعني شما نگاه كنيد بلكه به رؤيت برسد؛ ولي رؤيت را خداوند نصيب وجود مبارك ابراهيم كرد. بعد همين ابراهيمي كه ديد و صحنهٴ حادثه را مشاهده كرد [و] شهادت در مقام تحمّل بود، حالا شهادت در مقام اَداست حالا من شهادت ميدهم يعني در محكمهٴ برهان و استدلال و وجدان، من تقرير ميكنم. تقرير كرد به اين صورت كه براهيني اقامه كرد بر نفي ربوبيّت اين اصنام و اوثان (اين يكي) و اثبات ربوبيّت ذات اقدس الهي (اين دو)؛ هر دو را وجود مبارك ابراهيم خليل اقامه كرده است. در همان سورهٴ مباركهٴ «انعام» جريان ﴿فَلَمَّا جَنَّ عَلَيْهِ اللَّيْلُ﴾[18] و ردّ ستارهپرستان و ماهپرستان و اينها را مبسوطاً ذكر ميكند بعد در پايان اين بخش يعنی در آيه 83 ميفرمايد: ﴿وَتِلْكَ حُجَّتُنَا آتَيْنَاهَا إِبْرَاهِيمَ عَلَي قَوْمِهِ﴾؛ اين حجت الله است كه به او داديم.
خب اين يا برهان حدوث است يا برهان امكان است يا برهان حركت است، اين ميشود حجّت الله. شما به هر تقريري كه اين ﴿لاَ أُحِبُّ الآفِلِينَ﴾[19] را بيان كنيد، به [صورت] يكي از اين حُجج معروف فلسفي و كلامي در ميآيد؛ برخيها ﴿لاَ أُحِبُّ الآفِلِينَ﴾ را برهان حركت دانستند بعضي برهان حدوث دانستند بعضي برهان امكان دانستند؛ اين به هر تقريري كه بيان بشود حجّت الله است و ذات اقدس الهي اين را به انبيا آموخت.
تفاوت دين با شريعت و واحد بودن دين اسلام
در بحث ديروز داشتيم كه در حقيقت فلسفه از اسلام به يونان رفته نه بالعكس و منظور از اسلام بحث فلسفيِ آن يعني عقلي آن يعني جهانبيني آن است نه بحث فقهي. در بحث فقهي بر اساس ﴿لِكُلٍّ جَعَلْنَا مِنْكُمْ شِرْعَةً وَمِنْهَاجاً﴾[20] هر شريعتي براي خود فقهي دارد؛ درست است وجود مبارك عيسي فرمود: ﴿وَأَوْصَانِي بِالصَّلاَةِ وَالزَّكَاةِ مَادُمْتُ حَيّاً﴾[21] اما زكات و صلات يك حكم فقهي است [و] فقه مسيحيّت با فقه ما فرق ميكند. آنها چقدر نماز بخوانند كدام طرف نماز بخوانند چقدر روزه بگيرند در چه ماهي روزه بگيرند با ما فرق ميكند [و] در اين محدودهٴ شريعت و منهاج، جاي نسخ است كه شريعتي شريعت ديگر را نسخ بكند؛ اما در جهانبيني، خدايي هست، احد است واحد است، اسماي حسنايي دارد، وحي و نبوّتي هست، انبيا معصوماند، بهشتي هست جهنّمي هست سؤالي هست برزخي هست، در همهٴ اين خطوط كلي ﴿مُصَدِّقاً لِّمَا بَيْنَ يَدَيْهِ﴾[22] [يعني] هر پيامبري پيامبر ديگر را تصديق كرده است [و] جا براي نسخ نيست. نسخ مربوط به فقه است مربوط به شريعت و منهاج است مربوط به فروع دين است ولي اصول دين نسخشدني نيست، لذا فرمود: ﴿إِنَّ الدِّينَ عِندَ اللّهِ الْإِسْلاَمُ﴾[23] (اين اصل اوّلي).
وقتي از نظر جهانبيني گفته ميشود اسلام، آنچه وجود مبارك ابراهيم آورد تا وجود مبارك حضرت نبيّ اكرم(صلّي الله عليه و آله و سلّم) همه اسلام است در خطوط كلي كه ﴿إِنَّ الدِّينَ عِندَ اللّهِ الْإِسْلاَمُ﴾ و دين نسخ نشده است لذا دين تَثنيه ندارد فضلاً از جمع. اينكه گفته ميشود اديان، يك اصطلاح خاصّ است وگرنه دين نه تثنيه دارد نه جمع، دين فقط مفرد است که ﴿إِنَّ الدِّينَ عِندَ اللّهِ الْإِسْلاَمُ﴾.
تبيين تقدّم فلسفه اسلامی بر فلسفه يونان
آن وقت اين اسلام كه جهانبيني توحيدي آورده و شرك را برطرف كرده و الحاد را برطرف كرده است، به وسيلهٴ وجود مبارك حضرت ابراهيم و انبياي ابراهيمي خاورميانه را روشن كرد، بعدها سقراط و بقراط و افلاطون و ارسطو و امثال اينها در يونان در آمدند؛ اينچنين نيست كه الهيّات از آنها به اسلام آمده باشد. بنابراين فلسفهٴ اسلامي غير از فقه اسلامي است [و] نبايد توقّع داشت كه در مسيحيّت چيست در يهوديّت چيست، البته اسلام به معناي خاص اينها را تكميل كرده لكن اسلام به معناي عام كه ﴿إِنَّ الدِّينَ عِندَ اللّهِ الْإِسْلاَمُ﴾[24] از وجود مبارك حضرت ابراهيم [تا الان بوده] البته قبلش هم بود ولي خب اين جريان طوفان [عصر حضرت نوح (عليه السلام)] نگذاشت رابطهٴ ما با قبل محفوظ بماند. يونان در شمال غربي مصر است و تقريباً در غرب تركيه قرار گرفته و حرفهايي كه وجود مبارك حضرت ابراهيم در حجاز داشت در شامات داشت، به همهٴ مناطق رسيد منتها آن روز اگر اين حرفها ميخواست برسد زمان ميبرد لكن وجود مبارك حضرت ابراهيم كاري كرد در كوتاهترين مدّت كلّ خاورميانه را اين حرفها گرفت.
پرسش...
پاسخ:
لزوم بررسی تاريخی اديان در اُمم گذشته
بله، بايد آقايان زحمتش را بكشند، براي اينكه آنچه در مصر بود شرك و جاهليّت بود آنچه در شامات بود شرك و جاهليّت بود آنچه در عربستان بود شرك و جاهليّت بود. ايران از جهت اينكه جريان زرتشت خيلي سابقه ندارد، ما هم تاريخ مدوّني دربارهٴ بتپرستي يا الحاد ايرانيان نداريم [نميتوانيم دربارهاش دقيق قضاوت کنيم]؛ مسئلهٴ يزدان و اهرمن و امثال ذلك مطرح ميشد ولي خب زرتشت از قديميترين انبيايي است كه مطرح است. متأسفانه كار نشده؛ اين حرفِ مولوي را، خدا رحمت كند سيدناالاستاد امام را! ايشان زياد نقل ميكرد که گفت خيليها نظير كِرم در اين حبّهٴ گندماند:
چو آن كِرمي كه در گندم نهان است*** زمين و آسمان او همان است
اينها همين جا فقه و اصول ميخوانند، زمينشان فقه است و آسمانشان اصول است و خيال ميكنند جهانبيني يعني همين! از اينکه از اين گندم بيرون بيايند كه خبري نيست! دنيا چه خبر است، سلاطين چه بودند، اين همه انبيا که آمدند با كدام يك از سلاطين ايران معاصر بودند، اينها هيچ مطرح نيست. اگر كمي مطرح بشود، اگر آدم از اين گندم در بيايد يا لااقل از اين سيب در بيايد، آن درخت را ميبيند، آن باغبان را ميبيند، آن باغ را ميبيند، ميبيند غير از آسمان و زمين يك حبّه گندم چيزهاي ديگری هم هست. الآن شما ميبينيد اين تجاربالاُمم كه ابنمسكويه نوشته ـ بالأخره اينها هم جزء فضلاي حوزه بودند ـ اين ابنمسكويه معاصر ابنسيناست که طهارةالأعراق را نوشته كه اين كتاب مختصر و مُتقني است در اخلاق، هشت جلد كتاب نوشته كلّ عالَم را ديده (شرق را ديده غرب را ديده) آخر اينها چه كساني بودند! اين تجاربالاُمم جريان سلاطين را نقل ميكند، آن پيشداديها كه سلسلهٴ اول شاهان ايران بودند را نقل ميكند، انوشيروان معاصر با كدام يك از انبياي ابراهيمي بود را نقل ميكند، وجود مبارك عيساي مسيح با كدام يك از سلاطين ايران معاصر بودند را نقل ميكند؛ ما از همهٴ اينها بيخبريم! آدم تعجّب ميكند يك آدم اينقدر مطّلع، اينقدر با اطلاع، اينقدر بِفهم! آن روز شرق و غرب عالَم مگر چقدر بود؟ اين هفت هشت جلدش دربارهٴ اينهاست که در مشرق عالَم و مغرب عالَم چه گذشت.
الآن اگر اين حوزه كمي زنده بشود و از اين حبّهٴ گندم به در بيايد [بسياري از مسائل حل است]. بارها سيدناالاستاد اين حرف را ميگفت که شما اين آسمانتان يك طرف است، بين آسمان و زمينتان يك سانت است، شما از جايي خبر نداريد؛
چو آن كِرمي كه در گندم نهان است٭٭٭ زمين و آسمان او همان است
اينكه ميگوييد جهان يعني همين! قدري كه بيرون بياييد جاي ديگر را هم ميبينيد.
چگونگی تأثير حرکت خليل الرحمان در امتهای خاورميانه
بنابراين اين تاريخ بايد مشخص بشود كه اين زرتشت چه كسي بود و چه موقع بود و چند سال در ايران بود. ما ـ به لطف الهي ـ در اين سرزمين مشرك نداشتيم ملحد هم نداشتيم يعني از جريان زرتشت يا حالا هر كسي بود به بعد؛ ولي همسايههاي ما يا ملحد بودند يا مشرك؛ اين حجاز بود كه مشرك بودند اين شامات بود كه مشرك بودند. وجود مبارك حضرت ابراهيم آمد با برهان همه مسائل را حل كرد، خواص فهميدند حكومت عصر مقاومت كرد داعيهٴ ربوبيّت داشت آن نمرود گفت: ﴿أَنَا أُحْيِي وَأُمِيتُ﴾[25]، وجود مبارك حضرت ابراهيم با او برخورد كرد احتجاج كرد، ديد نشد، دست به تبر برد در حالی که ميدانست عاقبتش همان ابراهيمسوزي است. خب براي اينكه كلّ خاورميانه را بگيرد كه همايش و كنفرانس و امثال اينها مشكل را حل نميكرد، چهارصد پانصد نفر يكجا جمع ميشدند همانجا دفن ميشد، آن روز رسانهاي نبود. وقتي تبر گرفت خيليها باخبر شدند وقتي ﴿حِرِّقُوهُ وَانصُرُوا آلِهَتَكُمْ﴾[26] شد و آتش گلستان شد خاورميانه باخبر شد؛ حادثهاي نبود دفن بشود، بالأخره رؤساي كشورها روابطي داشتند. امروز همزمان خبر به همه ميرسد، آن روز بعد از يك ماه رسيده يا بعد از دو ماه رسيده، بعد همه فهميدند كه اين چه كسي است كه آتش را گلستان كرده است؛ اين را دشمنان نقل كردند دوستاني که نبودند، اگر هم بودند منزوي بودند. همهٴ مخالفان و دشمنان ديدند كه اين كسي كه بالأخره با منجنيق اين را انداختند و هيچ قدرتي نميتوانست در مقابل آن آتش قهّار مقاومت كند، رفت و آن داخل نشست و ﴿يَا نَارُ كُونِي بَرْداً وَسَلاَماً﴾[27] آمد. اين خاورميانه را روشن كرد وگرنه افلاطون و ارسطو كجا بودند؟! چندين سال بعد اينها آمدند.
اسلامی بودن دين انبيای گذشته و تأثير آن بر يونان
غرض آن است كه اسلام، يونان را موحّد كرد، بعد بقراط در آمد ارشميدوس در آمد افلاطون درآمد ارسطو در آمد سقراط در آمد نه اينكه اسلام يعني 1400 سال پيش ما فلسفهٴ اسلامي را با فقه اسلامي خلط نكنيم، نگوييم كه اسلام 1400 سال قبل آمده است، نه، اسلام الآن چند هزار سال است كه در خاورميانه است: ﴿إِنَّ الدِّينَ عِندَ اللّهِ الْإِسْلاَمُ﴾. بله فقهِ اسلامي چهارده قرن است اما فلسفهٴ اسلامي، كلام اسلامي از زمان حضرت ابراهيم به بعد است؛ اينها آمدند خاورميانه را روشن كردند. اگر جناب مولوي ميگويد:
گر نبودي كوشش احمد تو هم٭٭٭ ميپرستيدي چو اجدادت صنم[28]
همين است؛ اگر نبود تبرِ ابراهيم خليل همهٴ ما اين طوريم. منظورش از «كوششِ احمد» يعني دين حضرت است و دين حضرت از زمان حضرت ابراهيم آمده است. خب وجود مبارك يوسف(سلام الله عليه) در مصر آن فعاليتها را كرده در زندان با مشركان مباحثه كرده آنها را نهي از منكر كرده گفت: ﴿وَاتَّبَعْتُ مِلَّةَ آبَائي إِبْرَاهِيمَ﴾[29] و كذا و كذا؛ اين مربوط به حضرت يوسف بود در مصر. كاري كه وجود مبارك حضرت موسي كرد چاره نبود جز اينكه دريا را مهار كند، خب آن صحنه به همه ميرسد؛ اين قصّهٴ همه را ريختيم به دريا: ﴿فَأَخَذْنَاهُ وَجُنُودَهُ فَنَبَذْنَاهُمْ فِي الْيَمِّ﴾[30] چيزي نيست كه براي همه مخفي باشد. درست است كه [در آن زمان] حوادث عادي اگر ميخواست از مشرق به مغرب برسد زمان ميبُرد [و مثلاً] حدّاقل يك سال وقت ميخواست اما وقتي فرعون به دريا ميافتد در مدّت كوتاهي به همه جا ميرسد، دريا ميشود جادّهٴ خاكي به همه ميرسد، دوباره به هم ميآيد به همه ميرسد. با معجزات جهاني، وجود مبارك ابراهيم و موسي و امثال ذلك جهان را اصلاح كردند.
اين دههٴ اول ذيحجّه مبادا اين دو ركعت نماز فراموشتان بشود! بين نماز مغرب و عشاء اگر كسي اين دو ركعت را بخواند ثواب حاجيان را ميبرد يعني بعد از حمد و سوره، آن آيه ﴿وَوَاعَدْنَا مُوسَي ثَلاَثِينَ لَيْلَةً﴾[31] را ميخوانيد؛ اينها نورانيّت است. مبادا كسي خيال كند فلسفه از يونان به اسلام آمده! خير، فلسفه از اسلام به يونان آمده اما اصل اول اين است که فلسفهٴ اسلامي يك چيز است فقه اسلامي چيز ديگر است، سابقه فقه اسلامي چهارده قرن است اما فلسفهٴ اسلامي چند هزار سال سابقه دارد.
چگونگی احتجاج ابراهيم پيامبر در برابر مشرکين
اين حكيمِ بزرگوار يعني حكيم نظامي از توابع همين قم بود؛ آن روز تفرش را ميگفتند تفرشِ قم، وابسته به اين شهر پربركت بود. سعدي آدم فاضلي است و مُلاّست ولي شما ميبينيد بوستان او را كه ميخواهيد مطالعه كنيد براي شما خيلي دشوار نيست اما خمسهٴ نظامي را بخواهيد مطالعه كنيد هر بيتش وقت شما را ميگيرد، بالأخره يا مسئلهٴ رياضي دارد يا مسئلهٴ نجومي دارد يا مسئلهٴ ادبي دارد يا تفسيري دارد يا كلامي دارد يا تشبيه عميقِ ادبي دارد، اين طور نيست كسي بتواند خمسهٴ نظامي را همين طور رديف بخواند. ايشان اين آيهٴ سورهٴ مباركهٴ «حديد» را كه فرمود: ﴿لَقَدْ أَرْسَلْنَا رُسُلَنَا بِالْبَيِّنَاتِ وَأَنزَلْنَا مَعَهُمُ الْكِتَابَ وَالْمِيزَانَ لِيَقُومَ النَّاسُ بِالْقِسْطِ وَأَنزَلْنَا الْحَدِيدَ﴾[32] که آهن را با قرآن يكجا ذكر ميكند اين طور ميگويد:
محيطي چه گويم چو بارنده ميغ٭٭٭ به يك دست گوهر به يك دست تيغ
به گوهر جهان را بياراسته ٭٭٭به تيغ از جهان دادِ دين خواسته[33]
پيامبر يك دستش چراغ بود يك دستش شمشير، با آن چراغ، جهان را روشن كرد و با دست ديگر اگر كسي خواست اين چراغ را خاموش كند جواب او را داد؛ «به يك دست گوهر به يك دست تيغ». همين كار را وجود مبارك ابراهيم كرده بود: «به يك دست گوهر به يك دست تيغ» يعني با يك دست تبر گرفت و با دست ديگر براهين اقامه كرد که ﴿وَتِلْكَ حُجَّتُنَا آتَيْنَاهَا إِبْرَاهِيمَ عَلَي قَوْمِهِ﴾.[34] خب اينها خاورميانه را موحد كردند و آدم كردند نه اينكه از جاي ديگر اين حرفها آمده باشد. به اينها فرمود شما چه كار ميكنيد از اينها چه برميآيد، گفتند ميراث نياكان ماست، فرمود نه آنها عاقلاند نه شما، نه آنها حرفِ گفتني دارند نه شما، نه كثرت كارساز است نه قدمت، اينها را بريزيد دور. آنها باور نميكردند، به اين دو چيز تمسّك ميكردند هم به قدمت هم به كثرت [ميگفتند] خيلي درازدامن است (يك) و همه هم بر آن هستند (دو)؛ گفتند تو داري شوخي ميكني [يا] برهان داري، مگر ميشود در برابر كثرت ايستاد مگر ميشود در برابر قدمت ايستاد: ﴿أَجِئْتَنَا بِالْحَقِّ أَمْ أَنتَ مِنَ اللَّاعِبِينَ﴾. فرمود لَعب و بازي در كار ما نيست، قولِ فصل براي ماست حرفِ حق براي ماست، براهين آورديم، آن وقت شروع كرد كه هر موجودي كه هستيِ آن عين ذات آن نيست نيازمند به خداست.
«و الحمد لله ربّ العالمين»
1. الجامع لاحکام القرآن، ج 11، ص 296.
2. سوره انعام، آیه 124.
1. سوره آل عمران، آیات 3 و 4.
2. سوره مریم، آیه 12.
1. سوره حجرات، آیه 7.
2. ر.ک: الکافی، ج 2، ص 84.
3. من لا یحضره الفقیه، ج 4، ص 380.
4. سوره نور، آیه 35.
1. سوره نساء، آیه 174.
2. سوره حدید، آیه 25.
3. سوره انبیاء، آیه 58.
1. سوره توبه، آیه 114.
2. سوره ابراهيم، آیه 41.
1. سوره شعراء، آیه 72.
2. سوره شعراء، آيات 72 ـ 76.
1. سوره آل عمران، آیه 18.
1. سوره اعراف، آيه 185.
2. سوره انعام، آيه 76.
1. سوره انعام، آیه 76.
2. سوره مائده، آیه 48.
3. سوره مریم، آیه 31.
1. سوره بقره، آیه 97؛ سوره مائده، آیه 46
2. سوره آل عمران، آیه 19.
1. سوره آل عمران، آیه 19.
1. سوره بقره، آیه 258.
1. سوره انبیاء، آیه 68.
2. سوره انبیاء، آیه 69.
3. مشنوي معنوي، دفتر دوم، بخش10
1. سوره یوسف، آیه 38.
2. سوره قصص، آیه 40؛ سوره ذاریات، آیه 40.
3. سوره اعراف، آيه 142.
1. سوره حدید، آیه 25.
2. خمسه نظامی گنجوی، شرف نامه، بخش 3.
1. سوره انعام، آیه 83.