اعوذ بالله من الشيطان الرجيم
بسم الله الرحمن الرحيم
﴿أَوَ لَمْ يَرَ الَّذِينَ كَفَرُوا أَنَّ السَّماوَاتِ وَالْأَرْضَ كَانَتَا رَتْقاً فَفَتَقْنَاهُمَا وَجَعَلْنَا مِنَ الْمَاءِ كُلَّ شَيْءٍ حَيٍّ أَفَلاَ يُؤْمِنُونَ ﴿30﴾ وَجَعَلْنَا فِي الْأَرْضِ رَوَاسِيَ أَن تَمِيدَ بِهِمْ وَجَعَلْنَا فِيهَا فِجَاجاً سُبُلاً لَّعَلَّهُمْ يَهْتَدُونَ ﴿31﴾ وَجَعَلْنَا السَّماءَ سَقْفاً مَّحْفُوظاً وَهُمْ عَنْ آيَاتِهَا مُعْرِضُونَ ﴿32﴾ وَهُوَ الَّذِي خَلَقَ اللَّيْلَ وَالنَّهَارَ وَالشَّمْسَ وَالْقَمَرَ كُلٌّ فِي فَلَكٍ يَسْبَحُونَ﴿33﴾
ترسيم نظام عالم در فرهنگ قرآن کريم
نظامي را كه قرآن كريم ترسيم ميكند عبارت از اين است كه اين مجموعهٴ آسمان و زمين قبلاً به هم متّصل و مرتبط بودند بعد ذات اقدس الهي اين رَتْق و متّصل را فَتْق و منفصل كرد و اين جريانِ فَتقِ رَتق يعني منفصل كردن آن شيءِ متّصل، شش روز طول كشيد و مقصود از روز هم همان تطوّر است و دو روزش براي آسمانها و دو روزش براي زمين, قهراً دو روز ديگر هم براي موجودات بين الأرض و السماء است و اين آسمانها به صورت دخان بودند بعد خداوند اين دخان را به صورت شمس و قمر و منظومهٴ شمسي و راه شيري و اينها قرار داد و زمين را هم مثل آسمان قرار داد كه در پايان سورهٴ مباركهٴ «طلاق» فرمود: ﴿وَمِنَ الْأَرْضِ مِثْلَهُنَّ﴾. يك بيان نوراني از امام رضا(سلام الله عليه) هست در ذيل آيهٴ دوازده سورهٴ «طلاق» يعني ﴿وَمِنَ الْأَرْضِ مِثْلَهُنَّ﴾ که حضرت دست مباركشان را روي هم ميگذارند ميفرمايند: «هذه ارض الدنيا والسماء الدنيا فوقها قبة و الارض الثانية فوق السماء الدنيا...» يعني هفت زمين داريم و هفت آسمان داريم[1]؛ اينكه در دعاي قنوت گفته ميشود «ربّ الأرضين السّبع»[2] ظاهراً از آن روايت نوراني گرفته شده است.
ميفرمايد وقتي قيامت فرا ميرسد ما بساط آسمان و زمين را جمع ميكنيم: ﴿يَوْمَ نَطْوِي السَّماءَ كَطَيِّ السِّجِلِّ لِلْكُتُبِ﴾[3]. <سِجل> اين طومار را ميگويند؛ اين صفحه كه باز است را نميگويند طومار وقتي پيچيده شد لوله شد آن را ميگويند طومار. همان طوري كه <سِجل> يعني طومار، مكتوبات را در خود جمع ميكند، ما هم وقتي که قيامت فرا ميرسد مجموعهٴ اين آسمانها را جمع ميكنيم. زمين امروز بَسط است كه فرمود نگاه نميكنند ﴿إِلَي الْأَرْضِ كَيْفَ سُطِحَتْ﴾[4]، زمين امروز مبسوط است ولي يوم القيامه مقبوض ميشود[5] جمع ميشود. اين اموري است كه قرآن كريم دربارهٴ آسمانها و زمين ذكر كرد فرمود ما آسمانها را كه آفريديم توسعه ميدهيم و اين اجرام سماوي هم براي آن است كه شما راههاي خشكي, دريايي, فضايي به وسيلهٴ اين براي شما روشن بشود ﴿وَعَلاَمَاتٍ وِبِالنَّجْمِ هُمْ يَهْتَدُونَ﴾[6].
تبيين دو منظر مختلف درباره اسلامی شدن علوم
در اسلامي شدن علوم دو مَنظر بود؛ يكي اينكه همان طوري كه قواعد فقهي را كه ائمه(عليهم السلام) فرمودند، هر كدامشان بيش از يك سطر نيست ولي فقها و اصوليين بزرگوار(رضوان الله عليهم) دربارهٴ اين يك سطر، كتابها و رسالههاي فراواني نوشتند، دربارهٴ خلقت آسمان و زمين آيات فراواني هست مخصوصاً در روايات، راهنماييهاي زيادي هست. همان خطبهٴ اول و خطبهٴ 91 نهجالبلاغه در پيدايش و پرورش آسمانها و زمين، خطبهٴ مفصّلي است كه اول فضا آفريده شد, بعد آب آفريده شد, بعد باد آفريده شد، اين باد روي آبها اثرگذاري كرده، آبها به صورتهاي گوناگون در آمده، بعد از دخان و گاز آسمانها پديد آمد و مانند آن. خب همان طوري كه يك فقيه يا يك اصولي از يك خط عبارتي كه معصوم(عليه السلام) ميفرمايد، قواعد فراوان فقهي و اصولي استنباط ميكند و همهٴ اينها اسلامي است ـ اجتهاد عبارت از تفريع فروع بر اصول و استخراج فروع از اصول است ـ علوم ديگر هم اينچنين است. اينكه فرمود هر شيء زندهاي از آب هست يعني جايي كه آب نباشد حيات نيست, گياه نيست, حيوان نيست, انسان نيست: ﴿وَجَعَلْنَا مِنَ الْمَاءِ كُلَّ شَيْءٍ حَيٍّ﴾ يعني هر چيز زندهاي را ما از آب خلق كرديم كه اگر جايي آب نباشد حيات نيست، خب از اين گونه اصول و قواعد ميشود مطالب فراواني را استخراج كرد همان طوري كه از آن قواعد فقهي و اصولي مطالب فراواني در آمد. اين يك نحو اسلامي شدن علوم است.
آن بيان دوم و منظر دوم كه بيان جامع است اين است كه همهٴ علوم زيرمجموعهٴ جهانبيني است. ما اگر جهانبيني الهي داشتيم، علمِ غير اسلامي نداريم تا كسي سؤال كند كه فرق علم اسلامي و غير اسلامي در چيست؛ آيا در موضوع است آيا در مسائل است آيا در مبادي است آيا در اهداف و اغراض، است براي اينكه ما علمِ غير اسلامي نداريم تا بگوييم فرق اين علم با آن علم چيست و اگر ـ معاذ الله ـ جهانبيني الحادي شد، ما علمِ اسلامي نداريم، اسلام ـ معاذ الله ـ ميشود فُسون و فسانه و خرافات همهٴ علوم ميشود غير اسلامي.
معنای رئيس العلوم بودن فلسفه بر ديگر علوم
فلسفه هم اثر پيشيني دارد چون رئيسالعلوم است نه أثر پَسيني؛ اوّلين حرف را فلسفه در جهان ميزند بعد علوم ديگر. فلسفه بحث ميكند كه در جهان چه خبر است[آيا] جهان حادث است و مبدأيي دارد كما هو الحق يا ـ معاذ الله ـ ازلي است و بيمبدأ. خود فلسفه به عنوان يك علمِ بيتفاوت متولّد ميشود نه الهي است نه الحادي (اين در تولّدش), در ادامهٴ راه اگر ـ معاذ الله ـ بيراهه رفته است، منكر مبدأ و معاد ميشود، خودش ميشود الحادي و جميع علوم را الحادي ميكند [و] هر چه به نام دين است ميشود اساطير اوّلين و خرافات و اسطوره و فسون و فسانه. فلسفه لا مذهب متولّد ميشود، اگر ـ معاذ الله ـ بيراهه رفت ملحد در ميآيد و همه را انكار ميكند و اگر به سلامت به مقصد رسيد [و] الهي شد، كلّ جهانِ علوم را الهي و اسلامي ميكند [و] ما علمِ غير اسلامي نخواهيم داشت (اين كارِ فلسفه است). اگر از مرحوم بوعلي به عنوان رئيسالعقلا ياد ميكنند براي اينكه فلسفه رئيسالعلوم است؛ او شيخِ رئيس است يعني شيخي است كه رئيسالعلماست چون فلسفه رئيسالعلوم است. آن علمِ الهي همهٴ علوم را الهي ميكند؛ ممكن است يك مبلّغ, يك روحاني چند نفر را مسلمان بكند ولي فلسفهٴ الهي همهٴ علوم را اسلامي ميكند نه تنها اشخاص را. خب, پس فلسفه حرفِ پيشيني دارد نه پَسيني، آنكه پسيني است و افتاده است كه ديگر فلسفه نيست. اين معمار كل است كه در عالَم چه خبر است و خودش خودكفاست در الهي شدن.
معنای علم و مفهوم حقيقی اسلامی بودن علوم
مطلب ديگر آن است كه علم گاهي به معناي فهميدن است گاهي به معناي مجموعهٴ مسائل. آنكه ميگويند تمايز علوم به موضوع است يا به مسائل يا به مبادي يا به اهداف و اغراض كه بسياري از بزرگان ميگفتند تمايز علوم به موضوعات است [و] در بين متأخّرين مرحوم آخوند فرمود تمايز به اهداف است و سيدناالاستاد امام(رضوان الله عليه) بيميل نبودند بفرمايند تمايز علوم به سنخهٴ مسائل است يا برخيها خيال كردند تمايز علوم به مبادي است، اين علمِ به معناي مجموعهٴ مسائل است؛ اما علم به دو معناست يكي همين مجموعهٴ مسائل است كه ميگويند علمِ فقه, علم اصول, علم طب [و] يكي هم علم به معني فهميدن است ولو انسان يك مطلب را بفهمد. علم چه به معناي فهميدن يك مطلب باشد چه به معناي مجموعهٴ مسائل، ما علمِ اسلامي و غير اسلامي نداريم تا بگوييم فرقش در موضوع است يا در مسائل است يا در مبادي است يا در اهداف و اغراض, [بلکه] علم، كشفِ معلوم است، علم، شرطِ معلوم است و به تعبير جامع، علم، تفسير معلوم است [و] چون تفسير معلوم است، تابعِ معلوم است [لذا] معلوم اگر قولِ خدا بود، تفسير ميشود تفسير قول خدا و اسلامي. الآن چرا بحث تفسير ما علمِ اسلامي است براي اينكه مورد تفسير كه قول است قول خداست، لازم نيست ما در هر جمله بگوييم خدا چنين گفت, خدا چنين گفت؛ همين كه ميگوييم معناي جمله اين است، اين اسلامي است، چرا؟ چون تفسير، شرح قول خداست.
اگر جهانبيني, جهانبيني الهي بود هر علمي چه تكمسئله كه علمِ به معني جامع است چه مجموعهٴ مسائل كه علمِ مصطلح است، كشف, شرح و تفسير فعلِ خداست، اگر تفسير فعلِ خداست غير اسلامي نيست. ما علمِ غير اسلامي نداريم تا بگوييم فرق علم اسلامي و غير اسلامي چيست. فلسفهٴ الهي و الحادي داريم [که] فرقهايشان مشخص است: فلسفهٴ الحادي ميگويد كلّ عالَم ـ معاذ الله ـ خودساخته است و شما داريد اشياي خودساخته را شرح ميكنيد [لذا] همهٴ اينها ميشود الحادي [اما] فلسفهٴ الهي ميگويد همهٴ اينها خداساخته است و شما داريد فعلِ خدا را شرح ميكنيد، شرحِ فعل خدا غيرِ اسلامي نيست. همان طوري كه تفسيرِ قول خدا اسلامي است و لاغير، تفسيرِ فعلِ خدا اسلامي است و لاغير. در اين جهت هيچ فرقي بين ذهن و عين نيست لذا در فلسفههاي الهي، منطقيّاتشان اسلامي است، طبيعيّاتشان اسلامي است, رياضيّاتشان اسلامي است, الهيّاتشان اسلامي است [و] اخلاقيّاتشان [هم] اسلامي است.
تبيين افعال الهی, مبنای تمامی علوم
كتاب شفاي مرحوم بوعلي چهار بخش است [که] اسلامي است [و] كتاب منظومهٴ حكيم سبزواري چهار بخش است [که] اسلامي است، با اين تفاوت كه در شفا رياضيات هست و اخلاقيات نيست [و] در منظومه مرحوم حكيم سبزواري اخلاقيات هست و رياضيات نيست. اگر خدا آفريدگار عين و ذهن است، منطقيّات ميشود اسلامي؛ شكل را او آفريد, پي بردن را او آفريد, راه و رهرو و راهنما را او آفريد [و] شما داريد اينها را تفسير ميكنيد، خب تفسير فعل خدا مثل تفسير قول خدا پَسيني نيست خارج از دين نيست [بلکه] در متن دين است.
خب اگر كسي بخواهد تفسير را اسلامي كند قدم به قدم بايد بگويد كه قال الله كذا, قال الله كذا, الآن ما كه تفسير بحث ميكنيم كه ديگر قدم به قدم نميگوييم قال الله كذا, قال الله كذا، ميگوييم اين جمله معنايش همين است؛ اما وقتي ميگوييم اين جمله معنايش همين است يعني خدا چنين گفت [لذا] ميشود اسلامي. آن طبيب وقتي كه دارد بدن انسان را تشريح ميكند [در واقع دارد] ميگويد خدا چنين كرد منتها حالا يا غافل است يا لازم نيست بگويد. ما طبّ غير اسلامي نداريم بدنِ غير مخلوق نداريم؛ بدن، مخلوق خداست، طب هم تفسير فعلِ خداست. اين حرف براي لااقل هفتصد هشتصد سال قبل است [و] به طور رسمي در جلسات درسي ما، اساتيد همين را ميگفتند. اين در كتاب فيه ما فيه آن بزرگوار هست كه فلان شخص تفسير قرآن ميگويد ولي نميفهمد، چرا؟ براي اينكه همين تفسير به زبان ديگر كه مطرح ميشود او نميفهمد، معلوم ميشود مفسِّر نيست. همهٴ اين بزرگان ميگفتند كه عالِمان تجربي [و] تجريدي (همهٴ اينها) دارند فعل خدا را تفسير ميكنند.
بنابراين يا ما اصلاً ـ معاذ الله ـ علمِ اسلامي نداريم اگر جهانبيني ما الحادي شد يا علمِ غير اسلامي نداريم ـ كما هو الحق ـ اگر جهانبيني ما الهي شد. در جهانبيني الهي، منطقِ ما اسلامي است، براي اينكه ما از ذهن بخواهيم سخن بگوييم فعلِ خداست, از عين بخواهيم سخن بگوييم فعلِ خداست, از بديهي بخواهيم سخن بگوييم فعل خداست, از نظري بخواهيم حرف بزنيم فعل خداست, از راهبرد از بديهي به نظري بخواهيم دَم بزنيم فعل خداست. مثل يك ماهي كه در آب دريا غرق است ما در اين آب غرقيم [و] چون در آب غرقيم، از فعلي به فعلي, از مداري به مداري, از كاري به كاري داريم منتقل ميشويم؛ ما در فضاي فعل خدا نفس ميكشيم ما غرق اسلاميم، چگونه ميشود ما چيز غير اسلامي داشته باشيم؟!
بيان برخی تفاوتهای فلسفه الهی و الحادی
بنابراين آنكه پَسيني است كه فلسفه نيست آنكه پيشاپيش است و رهبر قوافل علم است فلسفه است. فلسفه ـ معاذ الله ـ يا كجراهه ميرود «اذا كان الغراب دليل قومٍ» [و] همه را به هلاكت ميرساند ميگويد ما علم اسلامي نداريم همه فسون است و فسانه و اگر ـ انشاءالله ـ درست رهبري شد [و] الهي شد، همهٴ علوم را اسلامي ميكند. ما نبايد توقّع داشته باشيم كه علمِ اسلامي در برابر علم غير اسلامي يك چيز ديگر است نظير فقه و اصول يا نظير طبيعي و رياضي، تا سؤال بكنيم كه تفاوتشان در موضوع است يا در مسائل است يا در مبادي است يا در اغراض؛ اين تقسيم ديگري است ديد ديگري است.
يك عالِم طب, يك عالم منطقي يا طبيعي دارد فعل خدا را تشريح ميكند [که] فعل يا در ذهن است يا در عين يا انتقال از ذهن به عين يا بالعكس. همهٴ اينها افعال الهي است، چون همهٴ اينها افعال الهي است و يك عالِم در فعل خدا سفر ميكند چه سفرش از خلق به حق باشد كه بحثهاي فلسفه و كلام است چه «مِن الخلق إلي الخلق» باشد بالحق است. فلسفه الهي ميگويد تمام اسفاري كه در جهان ميگذرد «مِن الخلق إلي الخلق بالحق» است اما فلسفهٴ الحادي ميگويد «مِن الخلق إلي الخلق» و لا غير [يعني] غير از خلق چيز ديگر نيست. اگر يك وقت خواست منافق باشد ميگويد به نام خدا و به نام خلقِ قهرمان خدا, سخن خدا را كنار خلق ميآورد [و] اگر خواست كافر باشد ميگويد «مِن الخلق إلي الخق» اما فيلسوف الهي ميگويد «مِن الخلق إلي الخلق بالحق» يعني شما داري در اقيانوس توحيد سفر ميكني [و] داريد فعل خدا را شرح ميكنيد چه بداني چه نداني [و] چه بگويي چه نگويي. بنابراين علمي در جهان، غير اسلامي نيست تا ما بگوييم كه فرق علم اسلامي با غير اسلامي در موضوع است يا در مسائل است يا در مبادي است يا در اغراض (اين يك) و علم تابع معلوم است (اين دو).
آن كه موحّد است سيرِ بالحق دارد؛ سيرِ بالحق [دارد] يعني چشمي دارد كه مبدأ را ميبيند منتها را ميبيند. مبدأ و منتها نه يعني خدا و قيامت [بلکه] يعني اين بذر كه اول به اين صورت بود بعد بالنده ميشود به صورت نخلِ باسق در ميآيد، اين «مِن الخلق إلي الخلق» اما «بالحق». اينكه گفتند وقتي كه يك كشاورز ميخواهد بذرافشاني كند مستحب است كه يك مُشت بذر را در دست بگيرد رو به قبله بايستد اين جملهٴ سورهٴ «واقعه» را بخواند ﴿أَفَرَأَيْتُم مَّا تَحْرُثُونَ ٭ ءَأَنتُمْ تَزرَعُونَهُ أَمْ نَحْنُ الزَّارِعُونَ﴾[7] بعد بذرافشاني كند[8] همين است.
اهميت ويژه کتاب مفاتيح الحيات در جامعه
اينكه بارها گفته ميشد ما جلد دوم مفاتيحالجنان ميخواهيم براي همين است. جلد اول مفاتيح براي اين بود كه فلان نماز چقدر ثواب دارد, فلان روزه چقدر ثواب دارد, جلد دوم شرح زندگي ميدهد كه فلان درختكاري چنان ثواب دارد, فلان كشاورزي چنان ثواب دارد, فلان آبياري چنان ثواب دارد, فلان سدسازي چنان ثواب دارد, وقتي خواستيم سد بسازيم چه دعا بخوانيم, وقتي خواستيم كشاورزي بكنيم چه دعا بخوانيم. اين جلد مفاتيح كه آداب زندگي را ائمه به ما ياد دادند اين جايش خالي است.
بازگشت روشهای علوم به فعل الهی و اسلاميت علوم
به هر تقدير ما علمِ غير اسلامي نداريم، چون علم تفسيرِ معلوم است [و] معلوم فعلِ خداست. به همان دليل كه تفسيرِ قرآن ديگر دو قِسم نيست اسلامي و غير اسلامي، بلكه فقط اسلامي است [يعني] تفسير قولِ خدا اسلامي است و لاغير, طب و طبيعيّات أو ماشئت فسمّه [يعني] هر علمي كه باشد، تفسير فعل خداست. نبايد توقّع داشت كه علم اسلامي مثل علم رياضي يا علم طبيعي تفاوتهاي موضوعي يا محمولي يا مسئلهاي و اينها داشته باشند. چه در روش باشد چه در موضوعات و مسائل باشد اسلامي است. روش چه تجربي باشد مثل آنچه در طبيعيات مطرح است چه نيمهتجربي باشد كه در رياضيات مطرح است چه تجريديِ محض باشد كه در فلسفه و كلام مطرح است چه شهودي باشد كه در عرفانِ صادق مطرح است، همهٴ اينها افعال الهي است؛ ذات اقدس الهي كار ميكند يا در قلب يا در قالَب: ﴿مَا بِكُم مِّن نِّعْمَةٍ فَمِنَ اللَّهِ﴾[9]. اين ديد, ديد الهي است و اگر گفته ميشود كه ما علمِ غير اسلامي نداريم يعني اين.
نبايد توقّع داشت كه مسئلهٴ اعتقاد و عقيده كه فلسفه سايهافكن آنهاست در رديف علوم قرار بگيرد. ما وقتي از فلسفه پايين آمديم و روشن شد كه جهان، فعلِ خداست و ما علم غير اسلامي نداريم آنگاه اين علوم اسلامي يا به لحاظ موضوع تقسيم ميشوند يا به لحاظ مسائل تقسيم ميشوند يا به لحاظ اهداف تقسيم ميشوند يا به لحاظ مناهج و روشها تقسيم ميشوند. در جريان قياس گفتند اين يك روش اسلامي نيست [و] نهي شده است كه «إنّ السُنّة إذا قيسَت مُحِق الدين»[10] اما روشهايي را كه يا خودشان صريحاً بيان كردند يا امضا كردند و راهنمايي كردند يا تأييد كردند اينها روشهاي اسلامي است. اسلامي بودن روشِ فقه و اصول كه خبرِ ثِقه را مورد اعتماد قرار ميدهند و برابر آن عمل ميكنند اين ميشود اسلامي روشهاي تجربي هم همين طور است. بنابراين اين بحث را من فكر ميكنم به پايان ببريم، حالا آيات ديگري هم هست.
رابطه عقل با نقل و تفاوت علوم در روش جمع ميان ادله
مسئله اينكه هر چيزي از آب خلق شده است، در سورهٴ مباركهٴ «نور» هم مشابه اين آيه آمده كه خداي سبحان هر جُنبندهاي را از آب آفريده و چيزي نيست كه از غير آب خلق شده باشد؛ آيهٴ 45 سورهٴ مباركهٴ «نور» اين است: ﴿وَاللَّهُ خَلَقَ كُلَّ دَابَّةٍ مَن مَاءٍ﴾.
اگر كسي خواست علوم را مطابق قرآن بفهمد كه منظر اول بود، آيات را بايد بررسي بكند روايات را بايد بررسي بكند اينها را جمعبندي ميكند و اگر آن تجربياتِ خودش به قطع رسيد و با ظاهر يك آيه موافق نبود يا با ظاهر يك روايت موافق نبود، اين ميشود مخصِّص لُبّي, اگر آن بديهي بود ميشود مخصّص لبّي متّصل [و] اگر نظري پيچيده بود ميشود مخصِّص لبّي منفصل. اينچنين نيست كه اگر دليل قطعي بر خلاف يك آيه داشته باشيم الاّ ولابد تعارض علم و دين مطرح است, بلکه عقل و نقل شاهد يكديگر و مؤيّد يكديگرند، اين ميشود مخصّص لُبّي آن نه معارض آن. در مسائل علمي، عام و خاص، يكياش شاهد ديگري مؤيّد ديگري و مخصّص ديگري است؛ در مسائل عقليِ محض است كه موجبهٴ جزئيه، نقيضِ سالبهٴ كليّه است [که] اگر يكي سالبهٴ كليه شد [و] يكي موجبهٴ كليه، [با هم] درگيرند؛ ولي در فقه ما در اصول ما در اين علوم استدلالي ما، اينها شاهد يكديگر [و] مؤيّد يكديگرند. هيچ فقيه يا اصولي نميگويد كه اين موجبهٴ جزئيه، نقيض آن سالبهٴ كليه است، ميگويد: «ما مِن عامّ إلا و قد خُص» [و لذا] هر دو صحيحاند. اين جمع عرفي، يك امر عقلايي است و روال دين هم به امضاي همين است. اگر اين روال نبود، ميگفتند سالبهٴ جزئيه با موجبهٴ كليه تناقض دارند و حتماً يکي دروغ است ولي شما ميبينيد در همهٴ موارد سالبهٴ جزئيه را مخصّص آن قرار ميدهند ميگويند هر دو درست است [يا] موجبهٴ جزئيه را مخصّص سالبهٴ كليه قرار ميدهند ميگويند هر دو درست است. در فضاي قانونگذاري اين طور است در فضاي فقهي و اصولي اين طور است در فضاي علوم هم همين طور است.
«و الحمد لله ربّ العالمين»
- مجمع البيان، ج 9، ص 230 و 231.
- الکافي، ج 3، ص 122.
- سوره انبياء، آيه 104.
- سوره غاشيه، آيه 20.
- سوره زمر، آيه 67.
- سوره نحل، آيه 16.
- سوره واقعه، آيات 63 و 64.
- الکافي، ج 5، ص 262 و 263.
- سوره نحل، آ يه 53.
1.الکافي، ج 1، ص 57.