اعوذ بالله من الشيطان الرجيم
بسم الله الرحمن الرحيم
﴿أَوَ لَمْ يَرَ الَّذِينَ كَفَرُوا أَنَّ السَّماوَاتِ وَالْأَرْضَ كَانَتَا رَتْقاً فَفَتَقْنَاهُمَا وَجَعَلْنَا مِنَ الْمَاءِ كُلَّ شَيْءٍ حَيٍّ أَفَلاَ يُؤْمِنُونَ ﴿30﴾ وَجَعَلْنَا فِي الْأَرْضِ رَوَاسِيَ أَن تَمِيدَ بِهِمْ وَجَعَلْنَا فِيهَا فِجَاجاً سُبُلاً لَّعَلَّهُمْ يَهْتَدُونَ ﴿31﴾ وَجَعَلْنَا السَّماءَ سَقْفاً مَّحْفُوظاً وَهُمْ عَنْ آيَاتِهَا مُعْرِضُونَ ﴿32﴾ وَهُوَ الَّذِي خَلَقَ اللَّيْلَ وَالنَّهَارَ وَالشَّمْسَ وَالْقَمَرَ كُلٌّ فِي فَلَكٍ يَسْبَحُونَ﴿33﴾
منشأ اختصاص بخشی از آيات سوره <انبياء> به مسئله توحيد
چون سورهٴ مباركهٴ «انبياء» در مكه نازل شد و مطالب مهمّ سوَر مكّي، اصول دين است و بخشي از آيات گذشته مربوط به وحي و نبوّت بود ـ چه اينكه بخشي از آيات آينده مربوط به معاد است ـ و توحيد از مهمترين مسائل محلّ ابتلاي آن روز بود، لذا در اين سوره بخشهايي از آياتش به جريان توحيد اختصاص يافته است.
نظم موجود در عالم و لزوم وحدانيت خداوند
فرمود كفّار كه به غير خدا پناهندهاند و تدبير را از غير خدا توقّع دارند و به غير خدا پناه ميبرند، مگر نميدانند و نميبينند كه كلّ عالَم را خدا آفريد و كلّ عالَم را هم او دارد اداره ميكند [و] نظم جهان به تدبير اوست، بنابراين بايد كسي را عبادت كرد كه هويّت ما ـ «كان»ی تامّه ـ و تدبير ما ـ «كان»ی ناقصه ـ به دست اوست. آيا كفّار نميبينند كه مجموعهٴ آسمان و زمين اول رَتْق و بسته بودند و خداي سبحان اينها را باز كرد، راه شيري درست كرد ستارههاي ثابت درست كرد ستارههاي سيّار درست كرد, زمين را از آنها جدا كرد [و] اين مجموعه را به صورت سماوات و ارض به خوبي دارد اداره ميكند: ﴿كَانَتَا رَتْقاً فَفَتَقْنَاهُمَا﴾. اين مربوط به مجموعهٴ نظام آسمان و زمين [بود].
بعد فرمود: ﴿وَجَعَلْنَا مِنَ الْمَاءِ كُلَّ شَيْءٍ حَيٍّ﴾؛ هر موجود زندهاي از آب است؛ چه حيات گياهي داشته باشد چه حيات حيواني چه حيات انساني. هيچ جا بدون آب، حيات رخ نميدهد نه گياهي سبز ميشود نه حيواني به دنيا ميآيد نه انساني زندگي ميكند؛ هر موجود زندهاي از آب است. اين هم يك نظم علمي است و يك ادّعاي علمي. ﴿وَجَعَلْنَا مِنَ الْمَاءِ كُلَّ شَيْءٍ حَيٍّ أَفَلاَ يُؤْمِنُونَ﴾؛ چرا اينها موحّد نميشوند چرا اينها دست از وثنيّت و صنميّت برنميدارند. اين مربوط به آسمان و پيدايش حيات در مجموعهٴ آسمان و زمين [بود].
نمونههايي از اسرار زمين و نظم موجود در آن
بعد دربارهٴ خصوص زمين فرمود: ﴿وَجَعَلْنَا فِي الْأَرْضِ رَوَاسِيَ﴾؛ اين كُرهٴ زمين كه همانند كرات ديگر با هم متّصل و مرتبط بودند و بعد، از اين مجموعه جدا شد، براي نجات آن از نوسان و اضطراب و لرزش، ما كوههايي را در آن آفريديم كه به منزلهٴ ميخِ آن باشد و آن را از اضطراب حفظ بكند. ﴿وَجَعَلْنَا فِي الْأَرْضِ رَوَاسِيَ﴾؛ «راسِي» همين سنگهاي بزرگ [و] كوههاي بزرگ است كه باعث نگهداري است؛ لنگر را ميگويند «مرساة»؛ ﴿بِسْمِ اللَّهِ مَجْريها وَمُرْسَاهَا﴾[1] يعني لنگر و لنگرگاه او نام خداست. «راسي» يعني لنگردار, لنگردهنده, حفظكننده؛ جبال را به همين مناسبت ميگويند «رواسي». در آن بيانات نوراني حضرت اميرالمؤمنين(سلام الله عليه) كه فرمود: «وَ وَتَّدَ بِالصُّخُورِ مَيَدَانَ أرْضِهِ» هم همين است ـ «مَيَدان» يعني نوسان و اضطراب؛ «مادَ» يعني «اضطرب»؛ «يَمِيد» يعني «يَضطرب» ـ براي اينكه مَيَدان, نوسان و اضطراب زمين را حفظ كند اين زمين را با كوهها و سنگهاي بزرگ، توتِيد كرده است يعني ميخكوب كرده است؛ «وَتَد» يعني ميخ. خب اين از همين آيات استفاده شد كه فرمود: ﴿وَجَعَلْنَا فِي الْأَرْضِ رَوَاسِيَ أَن تَمِيدَ بِهِمْ﴾ يعني مبادا اينكه مردمي كه روي زمين زندگي ميكنند به وسيلهٴ اضطراب و مَيَدان و لرزش زمين از پا در بيايند. اين ﴿أَن تَمِيدَ بِهِمْ﴾ يعني «كراهة أن تميد بهم» مثل اينكه فرمود: ﴿إِن جَاءَكُمْ فَاسِقٌ بِنَبَإٍ فَتَبَيَّنُوا أَن تُصِيبُوا﴾[2] يعني مبادا اينكه برخورد كنيد قومي را به جهالت. خب مبادا «أن تميد و تضطرب بهم»؛ كه «باء» براي تأديه است. خب اصلِ زمين را كه از كُرات ديگر جدا شد، با اين كوهها و صخور حفط كرد، زمين آرام شد.
براي بهزيستي در زمين، بخشي را بحر, بخشي را نهر, بخشي را جبال و بخشي را هم راههاي وسيع قرار داد. جبال، منشأ بركات فراواني هستند؛ بارانها را به سينه ميخرند در دل ذخيره ميكنند، به صورت چشمه در ميآورند و از دامن اين كوهها چشمههاي فراوان ذخيرهشده براي تأمين شُرب مردم حاصل ميشود.
تبيين معنای <فجاج> در آيه ﴿وَجَعَلْنَا فِيهَا فِجَاجاً سُبُلاً﴾
بين اين كوهها راههاي وسيع قرار داد. «فَجّ» يعني راه, اگر عميق باشد تَه درّه است و اگر عادي باشد ميگويند: «فَجّ واسح» «فِجاج» جمع فَجّ است كه اينجا فرمود: ﴿وَجَعَلْنَا فِيهَا﴾ يعني در زمين ﴿فِجَاجاً﴾؛ «فِجاج» جمع «فَجّ» است و «فَجّ» يعني آن راه. در سورهٴ مباركهٴ «حج» به اين صورت فرمود شما ندا بدهيد، اينها ﴿مِن كُلِّ فَجٍّ عَمِيقٍ﴾[3] خواهند آمد. حالا در برخي از آيات نظير سورهٴ مباركهٴ «نوح»، «سُبُل» قبل از «فِجاج» آمده است: ﴿لِتَسْلُكُوا مِنْهَا سُبُلاً فِجَاجاً﴾[4]؛ اما در اينجا «فجاج» قبل از «سُبل» ذكر شده لذا اين ﴿فِجَاجاً﴾ را حال دانستند ولي قابل تفسير مطابق سورهٴ مباركهٴ «نوح» هم است. ﴿وَجَعَلْنَا فِيهَا فِجَاجاً سُبُلاً﴾ يعني «سُبلاً فجاجا» [يعني] راههاي وسيع. ﴿لَّعَلَّهُمْ يَهْتَدُونَ﴾؛ تا هم به مقصد برسند و در بين راه نمانند و هم هدايتِ كلامي پيدا كنند و به مبدأشان پي ببرند. نظم عالَم هم طوري است كه ﴿وَجَعَلْنَا السَّماءَ سَقْفاً مَّحْفُوظاً﴾؛ آنچه در بالاي سرِ شماست به منزلهٴ سقف است و حفظ ميشود و نميريزد و از بينتان نميبرد و همهٴ اينها آيات الهياند. متأسفانه اين مشركين از آيات الهي اِعراض ميكنند و به دامن وثن و صنم ميروند. خب دربارهٴ خلقت ليل و نهار و شمس و قمر هم آيهٴ بعدي است كه ـ انشاءالله ـ مطرح ميشود. اين ترجمهگونهٴ اين چند آيه [بود].
جامعيت قرآن در مسائل کلامی و مسائل علمی
آيا قرآن كريم اينها را فقط براي همان صبغهٴ كلامي ذكر كرده است كه اينها چون آيهاند ذيالآيهاي دارند [چون] مخلوقاند خالقي دارند يا نه, گذشته از اينكه مسائل كلامي را در بردارد مسائل علمي را هم به همراه دارد؟ بعضي از مفسّران همان طوري كه در فضاي دانشگاه ميگويند علم كاري به دين ندارد، اينها هم متأسفانه در تفسير نوشتهاند كه دين كاري به علم ندارد يعني قرآن كتاب هدايت است، اصلاً مسائل علمي را مطرح نميكند و طرح مسائل علمي در تفسير قرآن بيگانه است. خب هم از اين طرف گفتند دين كاري با علم ندارد هم از آن طرف گفتند علم كاري با دين ندارد،اين شکاف عميق بين حوزه و دانشگاه پيدا شد، در حالي كه هم دين با علم كار دارد هم علم با دين كار دارد.
تبيين <جوامع الکلم> بودن قرآن
حالا شما بنگريد ببينيد قرآن كريم فقط كتاب هدايت است يا معلّم كتاب و حكمت است و مزكي نفوس؟ آن ﴿يُزَكِّيهِمْ﴾[5] سرِ جايش محفوظ است اما معلّم كتاب و حكمت هم است، چون قرآن كريم جزء جوامعالكَلِم است كه پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) فرمود: «اُعطيتُ جوامع الكلم».
«جوامعالكلم» به منزلهٴ قانون اساسي است يعني اصول كلي است كه ذات اقدس الهي به پيامبرش(صلّي الله عليه و آله و سلّم) ارائه فرمود؛ از جوامعالكلم فروع فراواني استنباط ميشود؛ دو روايت است كه مرحوم صاحب وسائل اينها را در كتاب القضاء وسائل نقل كرده است كه «علينا إلقاء الاصول و عليكم التفريع»[6] که اين از وجود مبارك امام رضا (عليه السلام) است و يكي از وجود مبارك امام صادق(عليه السلام) است[7]. قواعد اصولي همين طور است قواعد فقهي همين طور است. درست است كه بسياري از احكام جزئي را به عنوان فقه بيان كردند اما در مسائل اصول در مسائل و قواعد فقهي، اينها قاعدههاي كلّي ارائه كردند اينها جوامعالكلم ارائه كردند. تمام اين قواعد فقهيه كه نوشته شده سند اينها بيش از يك خط نيست؛ قاعدهٴ «علي اليد» اين طور است, قاعدهٴ «لا ضرر» اين طور است, قاعدهٴ «لا حرج» اين طور است, قاعدهٴ امكان اين طور است, قاعدهٴ «مَن مَلِك شيئاً ملك الإقرار به» اين طور است و قواعد ديگر (اينها همهشان يك خط است). از اين يك خط، به صورت يك قاعده، مطالب فراواني استنباط شده و بسياري از بزرگان فقهي(رضوان الله عليهم) دربارهٴ همين يك خط رسالهها نوشتند. خب, مسائل اصولي هم كه مشخص است؛ «لا تنقض»[8] يك خط است, «رُفع... ما لا يعلمون»[9] هم يك خط است، آن شده برائت آن هم شده استصحاب كه مسائل سنگين اصول را با اين در آوردند. اينها جزء جوامعالكلم است؛ جوامع الکلم، سرمايه اجتهاد مجتهدان است.
<جوامع الکلم> بودن قرآن در مسائل علمی
قرآن كريم گذشته از اينكه در مسائل كلامي و فلسفي جوامعالكلم دارد، در مسائل علمي هم جوامعالكلم دارد. اگر يكي از آن جوامعالكلم به عنوان ﴿مَا كُنَّا مُعَذِّبِينَ حَتَّي نَبْعَثَ رَسُولاً﴾[10] محور بحثهاي برائت نقلي در اصول قرار گرفت [که] بعضيها قبول كردند و بعضيها نكول, در بحثهاي علمي هم همين طور است. آياتي كه مربوط به خلقت آسمان و زمين است يكسان نيست؛ يك وقت است خدا ميفرمايد: ﴿اللَّهُ خَالِقُ كُلِّ شَيْءٍ﴾[11] يا ميفرمايد: ﴿الَّذِي أَحْسَنَ كُلَّ شَيْءٍ خَلَقَهُ﴾[12] يا ميفرمايد: ﴿مَا خَلَقْنَا السَّماوَاتِ وَالْأَرْضَ وَمَا بَيْنَهُمَا إِلَّا بِالْحَقِّ﴾[13] ما اين نظام را با حق و حقيقت آفريديم، اينها صبغهٴ فلسفه و كلامي دارد؛ اما وقتي كه وارد مسائل علمي ميشود اين جزء ﴿يُعَلِّمُهُمُ الْكِتَابَ وَالْحِكْمَةَ﴾[14] است.
ميفرمايد آسمان هفتتاست: ﴿سَبْعَ سَمَاوَاتٍ﴾؛ دربارهٴ زمين نفرمود زمين هفتتاست لكن در بخش پاياني سورهٴ مباركهٴ «طلاق» فرمود زمين هم مثل آسمان است: ﴿اللَّهُ الَّذِي خَلَقَ سَبْعَ سَماوَاتٍ وَمِنَ الْأَرْضِ مِثْلَهُنَّ﴾[15]،
معنای يوم در آيه ﴿فِی ستةَ ايّامٍ﴾ و آسمانها و زمينهای هفتگانه
پس رقم آسمانها هفتتاست و رقم زمين هم هفتتا. بعد فرمود اين مجموعهٴ چهاردهگانه، اول بسته بودند: ﴿أَنَّ السَّماوَاتِ وَالْأَرْضَ كَانَتَا رَتْقاً فَفَتَقْنَاهُمَا﴾ بعد در مرحلهٴ سوم فرمودند با اينكه ما اينها را شش روزه باز كرديم: ﴿خَلَقَ السَّماوَاتِ وَالْأَرْضَ وَمَا بَيْنَهُمَا فِي سِتَّةِ أَيَّامٍ﴾[16]؛ تا اينها را باز بكنيم شش روز طول كشيد. خب مشخص است كه منظور از اين روز نه به معناي مقابل شب است نه مجموعه روز و شب كه مثلاً ما ميگوييم صلات يوميه (صلات يوميه كه ميگويند يعني پنج نماز) يك وقت است ميگويند روز در مقابل شب يك وقت ميگويند شب و روز [و] يك وقت ميگويند روز يعني روزگار، هيچ كدام از اين معاني سهگانه دربارهٴ ﴿سِتَّةِ أَيَّامٍ﴾ نيست، براي اينكه نه روزي بود نه روزگاري بود، براي اينكه بايد شمسي باشد زميني باشد، زمين به دور آن بگردد بشود سال و ماه؛ وقتي شمس و قمري در كار نبود يومي به آن معنا در كار نيست، حالا چه تطوّري هست بايد مناسب با آن مرحله معنا كرد.
همه مسائل، علمي است؛ سماوات و ارض را ﴿في سِتَّةِ أَيَّامٍ﴾ آفريد، بعد هم ريز كرد فرمود دو روزش براي آسمانها بود دو روزش براي زمين بود، قهراً آن دو روز ديگر ميشود موجودات بين الأرض و السماء. دربارهٴ تأمين ارزاق [و] دربارهٴ فصول چهارگانه هم فرمود: ﴿وَقَدَّرَ فِيهَا اقْوَاتَهَا فِي أَرْبَعَةِ أَيَّامٍ﴾[17] كه اين ﴿أَرْبَعَةِ أَيَّامٍ﴾ كاري به آن ﴿سِتَّةِ أَيَّامٍ﴾ ندارد؛ اين چهار روز غير از آن شش روز است، آن شش روز دو روزش براي زمين است, دو روزش براي آسمان است, دو روزش براي بين الأرض و السماء است [اما] اين چهار روز به فصول اربعه برميگردد كه تأمين ارزاق مردم در چهار فصل است. خب اينها همه ريزِ مسئله است.
اشاره قرآن به اصل عالم و خلق آسمانها بدون ستون
بعد فرمود اين مجموعه را كه شما ميبينيد اينها ستون ندارند يا ستونِ مرئي ندارند: ﴿خَلَقَ السَّماوَاتِ بِغَيْرِ عَمَدٍ تَرَوْنَهَا﴾؛ در آيهٴ ده سورهٴ مباركهٴ «لقمان» فرمود اين آسمانها را ما بيستون نگه داشتيم؛ حالا يا ستون ندارند يا ستونِ مرئي ندارند. آنها كه ميگويند جاذبه، ستون اينهاست، ميگويند جاذبه، ستون است ولي ستونِ نامرئي است (خب اين هم يك نكته). بعد هم فرمود وقتي كه ما اينها را از هم جدا كرديم وقتي خواستيم آسمانهاي هفتگانه را بيافرينيم، اين آسمانها يك مُشت دود بودند: ﴿ثُمَّ اسْتَوَي إِلَي السَّماءِ وَهِيَ دُخَانٌ فَقَالَ لَهَا وَلِلْأَرْضِ ائْتِيَا طَوْعاً أَوْ كَرْهاً قَالَتَا أَتَيْنَا طَائِعِينَ فقضاهنّ سبع سماوات﴾[18]؛ ما اين يك مُشت دود را هفت آسمان كرديم اين يك مُشت دود را ستارههاي ثابت و سيّار كرديم راه شيري درست كرديم شمس و قمر درست كرديم، اين يك مُشت دود را به اين صورت در آورديم كه زينت سقف شماست و ما صحنهٴ آسمان دنيا را با ستارهها تزيين كرديم، تازه اينها در آسمان اولاند از آسمانهاي بعدي فعلاً خبري نداريد. در بخش ديگر هم فرمود: ﴿فَلاَ أُقْسِمُ بِمَا تُبْصِرُونَ ٭ وَمَا لاَ تُبْصِرُونَ﴾[19]؛ يك سلسله موجودات سمايي هستند كه اصلاً شما نميبينيد.
خب
رابطه قرآن با علوم مختلف و تبيين اين رابطه
ريزِ اين قضايا را بيان کردن خيلي قويتر از آن مسائلي است كه مربوط به فقه و اصول است، اينها جزء مسائل علمي است. به ما فرمودند اين اصول كلّي و جوامع كلّي را ما به شما ميگوييم، شما برويد فحص كنيد و بحث و بررسي كنيد. اصوليين ما(رضوان الله عليهم) دربارهٴ ﴿مَا كُنَّا مُعَذِّبِينَ حَتَّي نَبْعَثَ رَسُولاً﴾[20] بحثهاي فراوان كردند؛ اينها ميگويند قرآن با فقه و اصول رابطه دارد، همين حرف را هم بايد نسبت به علوم ديگر گفت [مثلاً نسبت به] كيهانشناسي گفت. چگونه ميشود قرآن [با يک جمله که فرمود] با اصول رابطه داشته باشد اما با كيهانشناسي و زمان و زمينشناسي با اين هم گسترهاي كه دارد هيچ رابطهاي نداشته باشد و همين طور گفته باشد؟! اين مفسّراني كه گفتند قرآن كاري با علم ندارد همان حرف سكولاري را ميزنند كه ميگويد علم كاري با دين ندارد. شما هر چه بخواهيد بين حوزه و دانشگاه وصل كنيد، مادامي كه اين فكر را اصلاح نكرديد شدني نيست. هم قرآن با علوم كار دارد هم علوم با قرآن؛ اينچنين نيست كه قرآن يك سلسله مطالبي را گفته باشد و همين طور رها كرده باشد. خب چه اصراري است كه قرآن بگويد اول بسته بودند بعد بگويد گاز بودند يا دود بودند يا بعد بگويد اين دو روز طول كشيد آن هم دو روز طول كشيد؟ اصرار قرآن بر تبيين اين نكات علمي، از باب «علينا القاءُ الأصول و عليكم التَّفريعُ»[21] مجتهدان را وادار ميكند كه بحث كنند.
پرسش:...
پاسخ: چرا ديگر, ﴿مَا كُنَّا مُعَذِّبِينَ﴾ يك آخوند خراساني ميخواهد و شيخ انصاري، مگر برای همه قابل فهم است؟!
پرسش:...
پاسخ:
لزوم توجه به مسائل علمی و نمونههايي از عالمان اسلامی
آنها هم هستند، الآن ضعيف شده؛ ولي [سابقاً] ابوريحان بيروني بود, ابنهيثم بود, غياثالدين جمشيد كاشاني بود. الآن ما آدمِ فاضل و مُلاّ كم داريم! الآن شما ميبينيد بعد از هفتصد نسبت به غياثالدين جمشيد كاشاني همه فخر دارند؛ ابوريحان بيروني اين طور است ابوالحسن عامري اين طور است كه انسان با جلال و شكوه بايد اسم اينها را ببرد. الآن ما ملاّ كم داريم؛ الآن هر كسي رفته به سراغ دنيا! مگر ميشود آدم همه چيز داشته باشد ملاّ هم باشد؟! اين شدني نيست. اين بيان نوراني حضرت امير است كه شكمچراني با ملاّيي جمع نميشود: «لاَ تَجْتَمِعُ عَزِيمَةٌ وَ وَلِيمَةٌ»[22]؛ آدم بخواهد ملاّ بشود سورچران هم باشد مريدباز هم باشد اين شدني نيست؛ همه چيز هم داشته باشد چيزفهم هم بشود؟! اين بيان علي (سلام الله عليه) است.
توجه قرآن به مسائل علمی و نمونههايي از آن
شما ميبينيد متأسفانه برخي از مفسّرين عربزبانِ خودي ميگويند قرآن كار به علم ندارد[23]! اين يك طباطبايي ميخواهد كه عرضه كند بگويد قرآن با علم كار دارد علم هم با قرآن كار دارد، چرا قرآن با علم كاري ندارد؟! چطور ﴿مَا كُنَّا مُعَذِّبِينَ﴾[24] محور بحثهاي اصول ميتواند باشد اما ﴿أَوَ لَمْ يَرَ الَّذِينَ كَفَرُوا أَنَّ السَّماوَاتِ وَالْأَرْضَ كَانَتَا رَتْقاً فَفَتَقْنَاهُمَا﴾ محور بحثهای دانشگاهي نباشد؟! خب الآن كه ـ به لطف الهي ـ همين جوانهاي ما خيلي ترقّي كردند، الآن كه اينجا نشستهاند همسايهٴ ديوار به ديوار كُرهٴ مريخ شدند يا اينجا نشستند آنها را باخبر ميكنند يا از آنها خبر ميگيرند يا خبرهاي متقابل و متعادل (الآن كه همسايهٴ ديوار به ديوارند) الآن که آسان است. اينها را فرمود برويد ببينيد، خب الآن چطور ميبينند؟ فرمود اينها ستون ندارند يا [اينکه] با جاذبه حل ميشود؛ فرمود خلقت اينها شش روز است دو روزش برای آسمان است دو روزش برای زمين است، اول گاز بود بعد اين را به اين صورت در آورديم، ﴿وَالْأَرْضَ بَعْدَ ذلِكَ دَحَاهَا﴾[25] اينها را هم گفتند، خب چطور اينها مسائل علمي نيست؟! اگر القاي اصول به عهدهٴ صاحبان جوامعالكلم است (چه اينكه اينچنين است) اينها القاء اصول كردند: «علينا إلقاء الاصول و عليكم التفريع»[26]. تمام اين قواعد فقهي ما به يك خط وصل است تمام اين قواعد اصولي ما به يك خط وصل است؛ خب اينها سعيشان مشكور! اينها بزرگان فقه و اصولاند اين كار را كردند؛
لزوم شناخت منشأ علوم و پرهيز از خودمحوری
آنهايي كه مسئول امور علمياند هم بايد اين كار را بكنند منتها اينها آمدند اسلامي حرف زدند و قاروني فكر كردند. خيلي از ماها هم مبتلا به همين هستيم؛ اينكه ما ميگوييم چهل سال مثلاً دود چراغ خورديم چهل سال زحمت كشيديم، همان حرف قارون است چيز ديگر نيست؛ قارون گفته بود: ﴿إِنَّمَا أُوتِيتُهُ عَلَي عِلْمٍ عِندِي﴾[27]؛ من خودم زحمت كشيدم پيدا كردم در حالي كه انسان محال است چيزي از خود داشته باشد: ﴿مَا بِكُم مِن نِّعْمَةٍ فَمِنَ اللَّهِ﴾[28]. چه روش تجربي چه روش نيمه تجربي چه روش تجريدي چه روش شهودي همه فعلِ اوست، او داده است؛ مگر انسان چيزي از خود دارد؟! ما آمديم الوهيّتي براي خود قائل شديم، عنايتها و فيضهاي خدا را محصول خودمان دانستيم، گفتيم ما زحمت كشيديم اين بشري است! چطور بشري است؟!
عدم تبيين مسئله حجيت عقل و بنای عقلا
اين علمِ با جلال و شكوه اصول متأسفانه كممتولّي است! مبناي دين ما گفتيم عقل است و نقل است و كتاب است و سنّت، [برای] اجماع كه متأسفانه هيچ ارزش علمي ندارد پايگاهي مخصوص قرار داده [و] عقل كه محور اساسي دين است اين اصلاً در اصول راه ندارد! به جاي اينكه عقل را مطرح كنند قطع را مطرح كردند! شما بايد بگوييد عقل چيست, قرآن چيست, سنّت چيست؛ اجماع به هر تقريبي بر فرضي كه حجّت باشد زيرمجموعهٴ سنّت است نه در برابر سنّت. ما چه دخولي باشيم چه لطفي و كشفي باشيم، بالأخره اجماع، كشف از قول معصوم, رأي معصوم, دخول معصوم, حضور و ظهور معصوم(عليه السلام) دارد وگرنه اجماع كه ذاتاً ارزشي ندارد. عقل فرمانِ مستقل دارد [اما] اين اصلاً در اصول مطرح نيست، در حالي كه در بسياري از بخشهاي فقه جز با عقل كار پيش نميرود؛ اين همين طور لَنگ مانده! خب اگر عقل جزء منابع استدلالي ماست، اين جايش كجاست؟ حجيّت عقل جايش كجاست؟ قطع كه عقل نيست، قطع از هر راهي به دست بيايد حجّت است؛ اين در اصول جايش خالي است.
مطلب ديگر اينكه در اصول كه بايد بحث بشود و جايش خالي است اين است كه ميگويند بناي عقلا، سيرهٴ عقلا ـ سيره عقلا غير از سيرهٴ متشرّعه است, سيرهٴ متشرّعه كشف از سنّت معصوم ميكند و حجّت است ـ روش عقلا, فرهنگ عقلا بايد به امضاي معصوم برسد. اين سخن حق است لا ريب فيه؛ اما به امضاي معصوم برسد از اين به بعد جايش در اصول خالي است. بايد مشخص بشود كه بناي عقلا سيرهٴ عقلا تا به امضاي معصوم نرسيده حجّت نيست، اين هم حقٌّ لا ريب فيه. آيا امضاي معصوم به منزلهٴ اجازهٴ عقد فضولي است كه به عقلا ميگويد شما بدون ما حقّ فضولي نداريد، كارِ بيربطي كرديد، ما الآن اجازه ميدهيم يا به منزلهٴ شاهد و گواه است كه اين گواهي ميدهد كه شما حق رفتيد و راه صحيح را طي كرديد؟ اين جايش در اصول خالي است. مردم كه عقلا هستند فرهنگي دارند بنايي دارند و شارع با تقرير خود سكوت خود و سخن خود امضا ميكند و بدون امضاي شارع هم هيچ حجيّت ندارد که اين هم حق است، آيا از باب عقد فضولي است يعني مردم تا حال فضولي ميكردند و حقّ اظهار نظر نداشتند و دين كه آمده مطلب امضايي دارد، با امضاي معصوم حرفِ اينها شده حجّت يا امضاي معصوم به منزلهٴ تصديق است به منزلهٴ شهادت است كه معصوم با عملِ خود به ساير عقلا ميگويد اين فرهنگ شما درست است [و] شما اينجا به راه رفتيد. اين راه است نه فضول, كشف است نه فضول.
تبيين وظيفه معصوم در قبال خطای عقل
دو راه اساسي وجود دارد [که] راه عقلا راه الهي است يعني خداي سبحان به اينها داد منتها گاهي خطا دارند گاهي خطيئه, معصوم بايد بيايد هم جلوي خطا را بگيرد هم جلوي خطيئه را. بانكداري رَبَوي جزء كارهاي عقليِ صاحبان خرد است [اما] دين گفت که اين سفاهت است و جنون؛ اگر كسي با ربا بخواهد زندگي كند يا با ربا بانكداري كند اينها ﴿لاَ يَقُومُونَ إِلاَّ كَمَا يَقُومُ الَّذِي يَتَخَبَّطُهُ الشَّيْطَانُ مِنَ الْمَسِّ﴾[29]؛ اينها چه در برزخ چه در ساهرهٴ قيامت چه در دنيا ديوانهاند و خيال ميكنند اين راهِ عقلي است. رباخواري و ربادادن جنون است؛ اين را عقل نميفهمد و دين آمده پردهبرداري كرده گفته پايانش جنون است.
دنيا را ربا از پا در ميآورد، زندگي با ربا سامان نميپذيرد، بانكداري رَبوي به جايي نميرسد و نميرساند، اين سودِ كاذبي است. عرب مَثَلي دارد ميگويد انسان گاهي نموّ ميكند مثل جوان ورزشكارِ بالنده كه اقطار بدنش علي التناسب رشد دارد؛ يك وقت است كه يك مرد ميانسال است که سنّش از نموّ گذشته ولي شكمش بالا آمده [که] اين سَمين است چاق است [اين حالت] سَمَن است نه نموّ (اين فربه نشده چاق شده) و يك وقت است که مثلاً دست كسي را زنبور زده اين وَرم كرده بالا آمده، اين آماس يك رشد كاذب است. اگر كسي به وسيلهٴ بانكداري بالا آمده، اين ورم كرده اين يك رشد كاذب است، اين زنبورِ مال مردمخوري اين را بالا آورده فرمود: «استَسمَن ذا ورم»؛ اين ورم كرده، خيال كرده چاق شده! شما هم چاق نشديد چه رسد به نموّ، كجاي كار؟!
اينها را عقل نميفهمد و شارع مقدس آن را هدايت ميكند.
معنای امضا و تأييد شارع در بنای عقلا
اما بسياري از عقود و معاملات را كه مردم ميفهمند، بسياري از قراردادهاي تجاري, ديپلماسي, روابط داخلي, روابط بينالملل را كه مردم ميفهمند و شارع مقدس امضا كرده است ولو به عدم ردع، اين معنايش اين نيست كه مردم فضولي كردند و شارع امضا كرده [بلکه] معنايش اين است كه مردم به مقصد رسيدهاند. معلوم ميشود عقل در بسياري از موارد بنايي را ترسيم ميكند كه به مقصد ميرسد و شارع همان را امضا ميكند نه اينكه عقل فضول بود و شارع مقدس فرمود «أمضيت». اين حرفها جايش در اصول است و متأسفانه جايش خالي است!
«و الحمد لله ربّ العالمين»
- سوره هود، آیه 41.
- سوره حجرات، آیه 6.
1.سوره حج، آیه 27.
2.سوره نوح، آیه 20.
1.سوره بقره، آیه 129؛ سوره آل عمران، آیه 164؛ سوره جمعه، آیه 2.
2.وسائل الشيعه، ج 27، ص 62.
3.وسائل الشيعه، ج 27، ص 61 ـ 62.
- وسائل الشيعه، ج 1، ص 245.
- تحف العقول، ص50
3.سوره اسراء، آیه 15.
4. سوره رعد، آیه 16؛ سوره زمر، آیه 62.
- سوره سجده، آیه 7.
- سوره حجر، آیه 85؛ سوره احقاف، آیه 3.
- سوره بقره، آیه 129؛ سوره آل عمران، آیه 164؛ سوره جمعه، آیه 2.
- سوره طلاق، آیه 12.
- سوره فرقان، آیه 59.
- سوره فصلت، آیه 10.
1.سوره فصلت، آیات 11 و 12.
- سوره حاقه، آیات 38 و 39.
1.سوره اسراء، آیه 15.
- وسائل الشیعه، ج 27، ص 62.
1.نهج البلاغه، خطبه 241.
- تفسیر الکاشف، ج 5، ص 273.
- سوره اسراء، آیه 15.
1.سوره نازعات، آیه 30.
2.وسائل الشيعه، ج 27، ص 62.
3.سوره قصص، آیه 78.
4. سوره نحل، آیه 53.
- سوره بقره، آیه 275.