اعوذ بالله من الشيطان الرجيم
بسم الله الرحمن الرحيم
﴿وَمَا خَلَقْنَا السَّماءَ وَالْأَرْضَ وَمَا بَيْنَهُمَا لاَعِبِينَ ﴿16﴾ لَوْ أَرَدْنَا أَن نَتَّخِذَ لَهواً لَاتَّخَذْنَاهُ مِن لَدُنَّا إِن كُنَّا فَاعِلِينَ ﴿17﴾ بَلْ نَقْذِفُ بِالْحَقِّ عَلَي الْبَاطِلِ فَيَدْمَغُهُ فَإِذَا هُوَ زَاهِقٌ وَلَكُمُ الْوَيْلُ مِمَّا تَصِفُونَ ﴿18﴾ وَلَهُ مَن فِي السَّماوَاتِ وَالْأَرْضِ وَمَنْ عِندَهُ لاَ يَسْتَكْبِرُونَ عَنْ عِبَادَتِهِ وَلاَ يَسْتَحْسِرُونَ ﴿19﴾ يُسَبِّحُونَ اللَّيْلَ وَالنَّهَارَ لاَ يَفْتُرُونَ ﴿20﴾
روش قرآن در تبيين اوصاف کمال نظام آفرينش
دربارهٴ خلقت عالَم بيان ذات اقدس الهي گاهي به صورت سلبِ صفات نقص، گاهي به صورت اثبات اوصاف كمال ذكر ميكند، گاهي ميفرمايد در كارِ خدا لعو، لعب، عبث، باطل و مانند آن راه ندارد، گاهي ميفرمايد كار خدا بر معيار حق و لزوم عبادت بندگان و معرفت بندگان است گاهي ميفرمايد: يا ﴿لَوْ أَرَدْنَا أَن نَتَّخِذَ لَهواً لَاتَّخَذْنَاهُ﴾ يا ﴿أَفَحَسِبْتُمْ أَنَّمَا خَلَقْنَاكُمْ عَبَثاً﴾[1] و مانند آن كه اينها براي نفي صفات نقص است لعب و لهو و عبث و بطلان را نفي ميكند، گاهي ميفرمايد ما آسمان و زمين را با حق خلق كرديم يعني مصالح ساختماني آسمان و زمين حقيقت است، گاهي حكمت را ذكر ميكند نظير بخش پاياني سورهٴ مباركهٴ «ذاريات» كه ﴿وَمَا خَلَقْتُ الْجِنَّ وَالْإِنسَ إِلَّا لِيَعْبُدُونِ﴾[2] گاهي حكمت را معرفتِ توحيدي ميداند مثل بخش پاياني سورهٴ مباركهٴ «طلاق» كه فرمود: ﴿خَلَقَ سَبْعَ سَماوَاتٍ وَمِنَ الْأَرْضِ مِثْلَهُنَّ يَتَنَزَّلُ الْأَمْرُ بَيْنَهُنَّ لِتَعْلَمُوا أَنَّ اللَّهَ عَلَي كُلِّ شَيءٍ قَدِيرٌ وَأَنَّ اللَّهَ قَدْ أَحَاطَ بِكُلِّ شَيءٍ عِلْمَاً﴾[3] يعني «ما خلقتُ الأرضَ و السماء الاّ لتعلموا» آنجا دارد ﴿مَا خَلَقْتُ الْجِنَّ وَالْإِنسَ إِلَّا لِيَعْبُدُونِ﴾[4] اينچنين نيست كه آنجا ﴿لِيَعْبُدُونِ﴾ به معناي «ليعرفون» يا «ليعلموا» باشد آنجا معناي خودش است اينجا هم معناي خودش است مجموع آيهٴ سورهٴ مباركهٴ «ذاريات» و آيه پايانبخش سورهٴ مباركهٴ «طلاق» همان عبادت و معرفت است در سورهٴ «ذاريات» فرمود: ﴿مَا خَلَقْتُ الْجِنَّ وَالْإِنسَ إِلَّا لِيَعْبُدُونِ﴾ در آيه دوازده سورهٴ «طلاق» فرمود: ﴿اللَّهُ الَّذِي خَلَقَ سَبْعَ سَماوَاتٍ وَمِنَ الْأَرْضِ مِثْلَهُنَّ يَتَنَزَّلُ الْأَمْرُ بَيْنَهُنَّ لِتَعْلَمُوا﴾ به چه چيزي عالِم بشويد ﴿أَنَّ اللَّهَ عَلَي كُلِّ شَيءٍ قَدِيرٌ وَأَنَّ اللَّهَ قَدْ أَحَاطَ بِكُلِّ شَيءٍ عِلْمَاً﴾ خب، پس گاهي اصلِ خلقت را همراه با حقيقت در صورتي كه اين باء، باء مصاحبه يا ملابسه باشد بيان ميكند كه فرمود ما آسمان و زمين را به حق خلق كرديم و غير از حق چيز ديگر نيست[5] گاهي هم حكمت را عبادت ميداند گاهي هم حكمت را معرفت ميداند كه اينها هيچ كدام در صدد حصر نيستند اگر هم حصري از سورهٴ «ذاريات» استفاده ميشود حصر اضافي است و نه حصر مطلق، نسبت به غير عبادت هدفي در كار نيست نه غير از عبادت چيز ديگري به نام معرفت لازم نيست. خب، پس اوصاف ثبوتي و اوصاف سلبي مشخص شد
تبيين سنت الهی در نابودی باطل
بعد ميفرمايد نه تنها كارِ خدا باطل نيست بلكه ذات اقدس الهي با باطل مخالف است حق را با باطل درگير ميكند حق دِماغ باطل را در ميآورد او را مغزكوب ميكند پس نه تنها كارِ او باطل نيست بلكه كار او ابطالِ باطل هم هست كه فرمود هر جا باطل باشد ﴿نَقْذِفُ بِالْحَقِّ عَلَي الْبَاطِلِ فَيَدْمَغُهُ فَإِذَا هُوَ زَاهِقٌ﴾ پس عبث و لعب و لهو و لغو و باطل نه تنها در حوزهٴ كار خدا نيست بلكه مطرود كار خدا هم هست كه دو مسئله، دو مسئله يعني دو مسئله نه اينكه يعني خدا لغو نميكند بلكه خدا با لغو ميجنگد نه اينكه خدا كارِ باطل ندارد بلكه با باطل درگير ميشود ﴿بَلْ نَقْذِفُ بِالْحَقِّ عَلَي الْبَاطِلِ فَيَدْمَغُهُ﴾ پس اگر جايي لهو باشد، لغو باشد، عبث باشد، باطل باشد كارِ خدا او را از بين ميبرد نه اينكه خدا با او كار ندارد اين هم دو مطلب.
عدم راهيابی لغو ,لعب و لهو در اوليای الهی
مطلب سوم آن است كه ذات اقدس الهي ميفرمايد من بندگاني را آفريدم كه آنها اهل لغو و لهو و عبث نيستند چه رسد به خداي آنها خب، فرشتگاني كه في السماوات هستند يا فوق سماواتاند عند اللهاند اينها ﴿يُسَبِّحُونَ اللَّيْلَ وَالنَّهَارَ لاَ يَفْتُرُونَ﴾ اينها كسانياند كه دائماً تسبيح ميكنند ﴿لاَ يَسْتَكْبِرُونَ عَنْ عِبَادَتِهِ وَلاَ يَسْتَحْسِرُونَ﴾ اگر اينها دائماً در تسبيحاند پس لغو و لعب و عبث و بطلان در حرمِ امن فرشتهها راه ندارد فكيف به خالق فرشتهها، در حرم امن اولياي الهي مثل اهل بيت(عليهم السلام) هم راه ندارد وقتي از وجود مبارك امام صادق(سلام الله عليه) سؤال ميكنند اما بعد از شما چه كسي است؟ حضرت آن روز بحبوحهٴ حكومت عباسيها بود شايد در محفل كسي بود كه حضرت جرأت نميكرد بالصراحه نام ببرد فرمود كسي كه «لا يلهوا و لا يلعب» كسي كه اهل بازي نيست نه بازي ميكند نه مردم را به بازي ميدهد او امام بعد از من است طولي نكشيد كودكي وارد شد اين كودك همان امام موساي كاظم(سلام الله عليه) بود وجود مبارك امام هفتم يك بچهٴ چند سالهاي بود آن طوري كه مرحوم مفيد نقل ميكند برّهاي در خدمت وجود مبارك امام كاظم بود اين بچّه با اين برّه كه وارد شد گفت «اسجدي إلي ربّك» دستور سجده داد به اين گوسفند، وجود مبارك امام صادق براي اينكه به آن سائل بفهماند كه امام بعد از من چه كسي است اين كودك را در بغل گرفت فرمود: «بأبي مَن لا يلهوا و لا يلعب»[6] اين همان است خب، پس خدايي كه امام كاظم و امام صادق ميآفريند كه اهل لهو و لعب نيستند، فرشتهها ميآفريند كه اهل لهو و لعب نيستند خودش ـ معاذ الله ـ كارش بيهدف است پس چه آنچه در سورهٴ مباركهٴ «حجر» آمده چه آنچه در سورهٴ مباركهٴ «دخان» يا «جاثيه» آمده چه آنچه در سورهٴ مباركهٴ «مؤمنون» آمده چه آنچه در سورهٴ مباركهٴ «آلعمران» از زبان مردان الهي نقل ميكند چه آنچه در سورهٴ مباركهٴ «انبياء» كه محلّ بحث است اينها يا براي نفي باطل است يا براي اثبات حق و براي اعلان بيطرفي نيست كه خدا كارِ باطل نميكند خير، خدا باطل را از پا در ميآورد لهو را، لغو را، عبث را هر كاري كه اينچنين باشد
اعتراف اوليا به حقانيت نظام خلقت و عدم راهيابی باطل در آن
آن مردان الهي هم كه در بخش پاياني سورهٴ مباركهٴ «آلعمران» وصف اينها ذكر شده است كه اوّلش اين است يعني آيهٴ 190 ﴿إِنَّ فِي خَلْقِ السَّماوَاتِ وَالْأَرْضِ وَاخْتِلاَفِ اللَّيْلِ وَالنَّهَارِ لآيَاتٍ لَأُوْلِي الْأَلْبَابِ﴾ اولواالأباب چه گروهياند؟ ﴿الَّذِينَ يَذْكُرُونَ اللّهَ قِيَاماً وَقُعُوداً وَعَلَي جُنُوبِهِمْ وَيَتَفَكَّرُونَ فِي خَلْقِ السَّماوَاتِ وَالْأَرْضِ﴾ ميگويند ﴿رَبَّنَا مَا خَلَقْتَ هذَا بَاطِلاً﴾ اين نظام باطل نيست پس بنابراين نه از بيرون عاملي هست كه در درون اين نظام دسيسه كند و باطل را جاسازي كند نه خود خداي سبحان پس باطل در عالم هستي راه ندارد آنچه در سورهٴ مباركهٴ «حجر» هم آمده به صورت اثباتي است كه عالَم را خداي سبحان با حق آفريده است آيهٴ 85 سورهٴ مباركهٴ «حجر» اين است كه ﴿وَمَا خَلَقْنَا السَّماوَاتِ وَالْأَرْضَ وَمَا بَيْنَهُمَا إِلَّا بِالْحَقِّ﴾ پس گاهي نفي باطل است گاهي اثبات حق است و مانند آن در بخشهايي هم از سورهٴ مباركهٴ «جاثيه» و مانند آن هم به همين صورت حق آمده آيهٴ 22 سورهٴ مباركهٴ «جاثيه» اين است كه ﴿وَخَلَقَ السَّماوَاتِ وَالْأَرْضَ بِالْحَقِّ﴾
هدفمندی نظام خلقت و کمال محض بودن خداوند
خب، مسئله حق بودن اين است كه هدف دارد بالأخره هم كلّ نظام به مقصد ميرسد ميشود قيامت، هم مردمي كه در عالم هستند براي هدف خلق شدند كه معرفت است و عبادت، اگر اينچنين هست پس هم مردم هدف دارند هم عالَم هدف دارند ولي ذات اقدس الهي منزّه از هدف داشتن است خدا هدف ندارد چون خودش هدف است هدف داشتن براي خدا نقص است ولي كار او عين هدفمندي است اين دو مطلب يعني دو مطلب عميقِ عقلي شايد دهها بار گفته شده خدا هدف ندارد چون خودش هدف است، هر موجودي كاري را كه انجام ميدهد اين كار بين فاعل و هدف واسطه است فاعلي كاري را انجام ميدهد تا به كمال برسد، اگر خود آن كمال نامتناهي بود خواست كاري انجام بدهد او ديگر براي چيزي انجام نميدهد بلكه چون كمال است كار با اختيار از او صادر ميشود اختيار آنجا هست، قدرت آنجا هست، اراده آنجا هست، علم و حكمت هست اين مبدئي كه عين كمال نامتناهي است از آن عالم خير صادر ميشود نه اينكه او كاري را انجام ميدهد براي چيزي خب، چون او غنيّ عن العالمين است كار را براي چيزي انجام نميدهد يك، چون حكيم است صدر و ساقهٴ كار او با حكمت و هدف است دو، عالَم براي چه خلق شد؟ للعبادة و المعرفة و كذا و كذا و كذا، انسان براي چه خلق شد؟ للعبادة و المعرفة و كذا و كذا و كذا، خداي براي چه خلق كرد؟ ميگوييم اين سؤالتان جا ندارد.
پرسش:...
پاسخ: همان، خلقِ غايت براي مخلوق است نه غايت براي خالق، خالق ﴿غَنِيٌّ عَنِ الْعَالَمِينَ﴾[7] در سورهٴ مباركهٴ «ابراهيم» بحثش گذشت كه ﴿إِن تَكْفُرُوا أَنتُمْ وَمَن فِي الأَرْضِ جَمِيعاً فَإِنَّ اللَّهَ لَغَنِيٌّ حَمِيدٌ﴾[8] اگر همهٴ مردم عالَم كافر بشوند خب بشوند، اينچنين نيست كه خدا به هدف نرسيده باشد او خودش هدف است نه هدف دارد چون ﴿هُوَ الْأَوَّلُ﴾[9] است مبدأ ندارد، چون «هو الآخر»[10] است هدف ندارد خودش هدف است هر فاعل كاري را براي رسيدن به كمال انجام ميدهد خود كمال اگر نامتناهي بود خواست كار انجام بدهد ديگر براي چيزي فرض ندارد سؤال فرض ندارد اصلاً نَعَم، چون حكيم است تمام كارهاي او منفعت و هدف و غايت و غرض و فايده دارد.
پرسش:...
پاسخ: چيزي به خدا برنميگردد چون غني است هدف به فاعل برنميگردد به فعل برميگردد چون حكيم است همهٴ كارهاي او منفعت دارد، حكمت دارد خلقت آسمان و زمين براي آن است كه به دارالقرار برسد يعني به قيامت برسد كه پايان اين نظام است خلقت انسانها براي علم است، براي معرفت است كه در سورهٴ «ذاريات»[11] و در سورهٴ مباركهٴ «طلاق»[12] مشخص شد. خب، پس اثبات و نفي به اين صورت برميگردد عالَم به حق خلق شده است و بطلان در عالَم راه ندارد و صدر و ذيل هر چيزي با حكمت و غايت و هدفمندي است ولي هدف به مخلوق برميگردد نه به خالق چون ﴿إِنَّ اللّهَ غَنِيٌّ عَنِ الْعَالَمِينَ﴾[13]، ﴿غَنِيٌّ حَمِيدٌ﴾[14] و مانند آن، بعد آن موضوع را هم ذكر كرد كه نه تنها خدا منزّه از لهو و لعب است بلكه فرستادههاي الهي، فرشتههاي الهي آنها منزّه از لهو و لعب و امثال ذلكاند.
تبيين آيه ﴿وَلَهُ مَن فِي السَّماوَاتِ وَالْأَرْضِ﴾
مطلب بعدي آن است كه فرمود: ﴿وَلَهُ مَن فِي السَّماوَاتِ وَالْأَرْضِ﴾ گاهي تعبير به «مَن» هست تقليباً، گاهي تعبير به «ما» است بنا بر اينكه «ما» ذويالعقول را هم در بر بگيرد و اگر يك وقت گفته شد كه زمين و ما تحتها معنايش اين نيست كه آن طرف زمين چون آن طرف زمين بين الأرض و السماء است معنايش اين است كه در زمين، ما ميگوييم تحت الأرض اين چاههاي نفتي ميگوييم تحت الأرض است نه اينكه تحت الأرض است يعني آن طرف كُرهٴ زمين است آن طرف كُرهٴ زمين اگر هم باشد آن هم بالأخره بين ارض و سماست ما كه الآن روي كُرهٴ زمين زندگي ميكنيم ما اين طرف زندگي ميكنيم يك عدّه آن طرف، اگر بگوييم تحت الأرض يعني بين الأرض و السماء، اگر بگوييم فوق الأرض يعني بين الأرض و السماء تحت زمين چيزي نيست مگر اينكه بين آسمان و زمين باشد اين هم كُرهاي است معلّق در فضا مانند كرات ديگر، اگر يك وقت سخن از تحت الأرض است يعني مثل اينكه ما ميگوييم مخزن ارض تحت زمين، تحت الأرضي است يا گاز تحت الأرضي است يا فلان آب تحت الأرضي است ﴿أَرَأَيْتُمْ إِنْ أَصْبَحَ مَاؤُكُمْ غَوْراً﴾[15] به اين معناست خب، وگرنه تحت به معناي آن طرف زمين نيست.
عدم راهيابی ملالت و خستگی در فرشتگان
مطلب بعدي آن است كه استكبار مشخص است اين الف و سيناش هم براي مبالغه است يعني هيچ كسي اين كار را انجام نميدهد در برابر فرمان ذات اقدس الهي اظهار بزرگي نميكند. استحسار كه مبالغه است «استحسَر» يعني خيلي خسته شد «يستحسرون» يعني خيلي خسته ميشوند خب اين ﴿لاَ يَسْتَحْسِرُونَ﴾ كه نفي كثرت است معنايش اين است كه اينها خيلي خسته ميشوند ولي كم خسته ميشوند معنايش اين است يا نه، اصلاً خسته نميشوند. در اينجا معنايش اين است كه اينها اصلاً خسته نميشوند به دليل اينكه در آيهٴ بعد فرمود: ﴿يُسَبِّحُونَ اللَّيْلَ وَالنَّهَارَ لاَ يَفْتُرُونَ﴾ در رواياتي كه ذيل اين هست ملاحظه فرموديد اين چندتا روايت است كه در كنزالدقائق جمع كرده حتماً ملاحظه فرموديد[16] ﴿لاَ يَفْتُرُونَ﴾ يعني تعطيل نميكنند فُتور همان سكون و تعطيلي، فَترت از همين باب است فرمود اينها دائماً در تسبيحاند مثل اينكه دربارهٴ گروه خاصّي از اهل ايمان دارد ﴿الَّذِينَ هُمْ عَلَي صَلاَتِهِمْ دَائِمُونَ﴾[17] خب اگر موجودي دائماً در تسبيح باشد اينكه ميگوييم شب و روز در تسبيح است كنايه از آن است كه مستمرّاً در تسبيح است ديگر ﴿يُسَبِّحُونَ اللَّيْلَ وَالنَّهَارَ﴾ يعني دائماً، شب و روز كه ما ميگوييم در اين كارند يعني دائماً در اين كارند آن جملهٴ ﴿لاَ يَفْتُرُونَ﴾ هم تثبيت و تأييد ميكند اين مطلب را كه اينها دائماً در تسبيحاند. فتور هم يعني تعطيلي و سكون و امثال ذلك كه ميگويند ﴿عَلَي فَتْرَةٍ مِنَ الرُّسُلِ﴾[18] پس اينها دائماً در تسبيحاند خب حالا چطور خسته نميشوند و كار ديگر هم ندارند. كار آنها هر چه باشد با تسبيح همراه است چند تعبير دربارهٴ اين استمرار فرشتهها در تسبيح آمده در آن اوّلين خطبهٴ نوراني حضرت امير(سلام الله عليه) در نهجالبلاغه دارد كه اينها اهل سهو نيستند، اهل خواب نيستند، اهل فتور و سكون نيستند دائماً در ياد حقّاند و امثال ذلك[19] خب همان طوري كه انسان دائماً نفس ميكشد و خسته نميشود آن هم دائماً تسبيح ميكنند و خسته نميشوند. خب، پس خستگي در آنها نيست اصلاً
همانندی ﴿لاَ يَسْتَحْسِرُونَ﴾ با ﴿وَلاَ يِظْلِمُ رَبُّكَ﴾ در دلالت بر نفی
اين ﴿لاَ يَسْتَحْسِرُونَ﴾ براي چيست، ﴿لاَ يَسْتَحْسِرُونَ﴾ يعني خيلي خسته نميشوند «استحسَر» اگر اين الف و سين و تاء براي مبالغه است اين نفي مبالغه است يعني خيلي خسته نميشوند با اصلِ خستگي ممكن است بسازد پاسخش اين است كه بعضي از كارها اگر اثر كند اثرش زياد است و چون زياد نيست معلوم ميشود اصلاً اثر نيست بيان ذلك اين است دربارهٴ ذات اقدس الهي در سورهٴ مباركهٴ «كهف» گذشت كه ظلم از اوصاف سلبيه خداي سبحان است كه او عدلِ محض است كه در سورهٴ مباركهٴ «كهف» آيهٴ 49 به اين صورت گذشت ﴿وَوَجَدُوا مَا عَمِلُوا حَاضِراً وَلاَ يَظْلِمُ رَبُّكَ أَحَداً﴾ كه اين نكره هم در سياق نفي است يعني احدي را ذات اقدس الهي ستم نميكند و در بخشهاي ديگر هم فرمود: ﴿وَإِن كَانَ مِثْقَالَ حَبَّةٍ مِنْ خَرْدَلٍ أَتَيْنَا بِهَا وَكَفَي بِنَا حَاسِبِينَ﴾[20] ما يك ذرّه كاري هم كسي كرده باشد ميآوريم و اهل حسابيم پس بنابراين خداي سبحان نه به احدي ظلم ميكند نه به مثقال ذرّهاي ظلم ميكند، اما وقتي كه ميبينيد ﴿وَمَا رَبُّكَ بِظَلاَّمٍ لِلْعَبِيدِ﴾[21] به آنجا رسيديم اين صيغهٴ مبالغه را به كار ميبرد يا صيغهٴ مبالغه است يا صيغهٴ حرفهاي است كه حرفه و امثال ذلك است خب، خدا ظَلاّم نيست معنايش اين است كه زياد ظلم نميكند كم ظلم ميكند يا نه، اينجا جاي ظلاّم است اگر گفتيم خدا ظلاّم نيست معنايش اين نيست كه كم ظلم ميكند ـ معاذ الله ـ چون اصل ظلم را در سورهٴ مباركهٴ «كهف» نهي فرمود ﴿وَلاَ يِظْلِمُ رَبُّكَ أَحَداً﴾ در بخشهايي فرمود: ﴿وَإِن كَانَ مِثْقَالَ حَبَّةٍ مِنْ خَرْدَلٍ أَتَيْنَا بِهَا وَكَفَي بِنَا حَاسِبِينَ﴾[22] ما يك مثقال ذرّهاي را از ياد نميبريم پس به اندازهٴ مثقال ذرّهاي خدا ظلم نميكند اما در ﴿وَمَا رَبُّكَ بِظَلاَّمٍ لِلْعَبِيدِ﴾[23] اينجا جاي ظلاّم است چرا، براي اينكه سخن از عَبيد است اوّلين و آخرين عبيد خداياند ذات اقدس الهي اگر بخواهد به هر بندهاي از بندگان يك ذرّه ظلم بكند ميشود ظلاّم اينجا جاي ظلاّم است، اينجا جاي ظلاّم است ﴿وَمَا رَبُّكَ بِظَلاَّمٍ لِلْعَبِيدِ﴾ اگر عبيد در كار نبود احد در كار بود لسان آيه همان لسان سورهٴ مباركهٴ «كهف» بود كه فرمود: ﴿وَلاَ يِظْلِمُ رَبُّكَ أَحَداً﴾[24] اما وقتي سخن از بندگان و بردگان الهي است به هر كدام ولو يك ذرّه ظلم بكند ميشود ظلاّم.
عظمت علمی علامه طباطبايي و جايگاه الميزان
ألطف از اين بيان سيدناالاستاد مرحوم علامه طباطبايي است، مرحوم علامه طباطبايي كه حشرش با اولياي الهي باشد اين تحوّلي در جهان اسلام ايجاد كرده نه در حوزههاي علميه، نه در دانشگاهها، نه خيلي از افراد را به قرآن آشنا كرد نه روش تفسير قرآن به قرآن را رواج داد بلكه تفكّر عقلي قرآني را هم ترويج كرد شما كتابهاي تفسيري كه علماي سنّت بعد از الميزان نوشتند ببينيد با كتابهاي تفسيري كه همين علماي سنّت قبل از الميزان نوشتند آنها بحثهاي اجتماعي را داشتند مثل المنار بحثهاي سياسي را داشتند بحثهاي اخلاقي را داشتند اما بحثها و تفكّرات عقلي را كه جمع بكند آيات خلقت را، نفي بطلان را، نفي لهو و لغو و لعب و عبث و امثال ذلك را به نحوي بطلان را در يك طرف، اثبات حقّانيّت، عبادت، معرفت، ﴿لِيَبْلُوَكُمْ أَيُّكُمْ أَحْسَنُ عَمَلاً﴾[25] اينها را سازماندهي بكند اين خيلي كم بود كم پيدا ميشد در كتب تفسير اهل سنّت در طيّ اين نيم قرن بعد از رواج الميزان تفسيري كه در جهان اسلام نوشته شده چه شيعه چه سنّي آنها كه آمادگي تفكّر عقلي را داشتند در تفسيرشان كاملاً پيداست اين خدمتي است كه اين بزرگوار به قرآن كريم كرده است البته احساني است كه قرآن كريم به ايشان كرده
کلام علامه طباطبايي در تفسير﴿وَمَا رَبُّكَ بِظَلاَّمٍ لِلْعَبِيدِ﴾
آن بيان لطيف سيدناالاستاد اين است كه ايشان فرمودند ذات اقدس الهي اگر ـ معاذ الله ـ يك ذرّه ظلم بكند ميشود ظلاّم[26] چرا، در بحثهاي قبل نداشتيم سلسلهٴ عالَم طوري است كه نظير حلقات سلسهٴ عدد است و ﴿كُلُّ شَيءٍ عِندَهُ بِمِقْدَارٍ﴾[27] اگر شما ميلياردها ميليارد رقم عددي داشته باشيد يك ذرّه يكي از اين اعداد را بخواهيد برداريد كلّ سلسله به هم ميخورد جهان، جهان علّت و معلول [است] هر چيزي سر جاي خودش است اين تنها مربوط به انسان نيست كه ﴿فَإِذَا جَاءَ أَجَلُهُمْ لاَ يَسْتَأْخِرُونَ سَاعَةً وَلاَ يَسْتَقْدِمُونَ﴾[28]، إذا جاء أجل طوفان اين طور است، إذا جاء أجل زلزله اين طور است، إذا جاء أجل باد اين طور است، إذا جاء أجل باد اين طور است، إذا جاء أجل نار اين طور است ﴿كُلُّ شَيءٍ عِندَهُ بِمِقْدَارٍ﴾ همه چيز يعني همه چيز بر اساس مهندسي است يك ذرّه را شما بخواهيد برداريد كلّ اين سلسله به هم ميخورد، كلّ اين حلقات آسيب ميبيند يك ذرّه ميشود ظلاّم اين را شما نه قبل ميديديد نه بعد ميديديد اين ميشود الميزان
مراد از عدم راهيابی فتور و خستگی در فرشتگان
اگر بنا بشود فرشتهها خسته بشوند به ستوه در ميآيند خستگيشان زياد است چون كارشان زياد است اينچنين نيست كه اين كار خستهكننده باشد اگر بنا بشود كه اين كار كسي را خسته كند اينها بايد به ستوه در بيايند نه اينكه كمي خسته ميشوند چون كار، كار زايدي است كارِ دائمي توانفرساست ديگر، بنابراين بعضي از كارهاست كه بعضي از اوصاف است كه يا نيست يا اگر باشد زياد است كارِ شبانهروزي يا خستگي نميآورد يا اگر خستگي بياورد زياد توانفرساست قرآن فرمود اينها نه استكبار دارند نه استحسار دارند پس معنايش اين نيست كه اينها كه استحسار ندارند كم خسته ميشوند خير، حالا فرض كنيد جايي طوفان پيدا شده اين يا اثر ندارد يا اگر اثر دارد اينچنين نيست كه فقط يك خوشه را يا يك شاخه را بشكند كه اين صدها شاخه را ميشكند ديگر، يا طوفان نيست يا اگر هست شاخهشكن است ديگر اين يا خستگي نميآورد يا اگر خستگي بياورد توانفرساست كارِ دائمي شبانهروزي همين طور است ديگر پس اينها استحسار ندارند معنايش اين نيست كه زياد خسته نميشوند كم خسته ميشوند معنايش اين است اين كار اثر ندارد خب.
خب، بنابراين اينكه فرمود: ﴿لاَ يَسْتَكْبِرُونَ عَنْ عِبَادَتِهِ وَلاَ يَسْتَحْسِرُونَ﴾ ناظر به اين است و تأييد اين مسئله كه اصلاً آنها خسته نميشوند همين ﴿يُسَبِّحُونَ اللَّيْلَ وَالنَّهَارَ لاَ يَفْتُرُونَ﴾ كه اصلاً اينها اهل فتور و خستگي و امثال ذلك نيستند. قلب نوراني اهل بيت هم همين طور است وجود مبارك پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) فرمود: «تناموا عيني ولا ينام قلبي»[29]
چگونگی تغيير يافتن زمين هنگام قيامت در روايات
خب، در ذيل اين روايتي كه مربوط به آن آيه ﴿وَمَا جَعَلْنَاهُمْ جَسَداً لاَّ يَأْكُلُونَ الطَّعَامَ﴾ يعني آيهٴ هشت همين سورهٴ مباركهٴ «انبياء» كه بحث اين آيه قبلاً گذشت رواياتي در تفسير شريف كنزالدقائق هست كه مربوط به هم آن آيهٴ سورهٴ مباركهٴ «ابراهيم» است كه ﴿يَوْمَ تُبَدَّلُ الْأَرْضُ غَيْرَ الْأَرْضِ وَالسَّماوَاتُ﴾[30] اين روايات هم ذيل آن آيه است هم ذيل اين آيه كه انسان وقتي كه مُرد كُرهٴ زمين در آستانهٴ قيامت تبديل ميشود به كُرهٴ نان ﴿يَوْمَ تُبَدُّلُ الْأَرْضُ غَيْرَ الْأَرْضِ وَالسَّماوَاتُ﴾ يعني «تبدّل السماوات غير السماوات» زمين وضعش برميگردد وضعي ديگر، آسمانها وضعش برميگردد به وضع ديگر خب، ﴿يَوْمَ تُبَدَّلُ الْأَرْضُ غَيْرَ الْأَرْضِ وَالسَّماوَاتُ﴾ يعني «تبدّل السماوات غير السماوات» اين چهار چيز خب چطور ميشود در ذيل آن آيه اين روايات نوراني هست كه كُرهٴ زمين تبديل ميشود به خُبزِ نَقي يعني نانِ شفّافِ صافِ قابل استفاده چرا، براي اينكه بشر جسدي نيست كه بيغذا بماند[31] ﴿وَمَا جَعَلْنَاهُمْ جَسَداً لاَّ يَأْكُلُونَ الطَّعَامَ﴾ بشر اين طور است اين روايات هم در ذيل آيهٴ سورهٴ مباركهٴ «ابراهيم» است هم در ذيل اين آيه كه دارد ﴿وَمَا جَعَلْنَاهُمْ جَسَداً لاَّ يَأْكُلُونَ الطَّعَامَ﴾ بالأخره بشر اين بدن اين بشر غذا ميخواهد در صحنهٴ قيامت كه حالا همه ميخواهند جمع بشوند از كجا نان تهيه كنند نان را از كُرهٴ زمين تهيه ميكنند اين كُرهٴ زمين تبديل ميشود به نانِ شفاف قابل استفاده اين يكي از معمّاهاي آن آيه بود كه حالا انساني كه بايد از اين زمين برخيزد آيا اين زمين قبل از اينكه تبديل بشود به كُرهٴ نان انسان زنده ميشود بعد زمين تبديل ميشود به كُرهٴ نان يا همزمان يا بعد اين سه احتمال بود با شبهاتي كه مربوط بود به حفظ عينيّت و از طرفي شبههٴ ديگري كه آنجا مطرح بود اين بود كه خب حالا اگر اين زمين تبديل بشود به كُرهٴ نان آن وقت چگونه شهادت ميدهد، چگونه شكايت ميكند با تبديل شدن اين هم شبههاي بود كه همهٴ اينها برميگشت به مسئلهٴ معاد و آنجا تا حدودي پاسخش مطرح شد.
مقايسه تقسيم موجودات در قرآن با تقسيم آن در فلسفه و کلام
خب، بنابراين ﴿وَلَهُ مَن فِي السَّماوَاتِ وَالْأَرْضِ﴾ به لسان قرآن كريم عالَم موجوداتش يا عابد است يا معبود، يا خالق است يا مخلوق در بحثهاي عقلي اعمّ از فلسفه و كلام بحثهاي اين است كه «الموجود إمّا واجبٌ و إمّا ممكن» اين مطلب را قرآن و روايات تا حدودي امضا كردند دارند اما محور بحثهاي قرآني اين است كه «الموجود إمّا خالقٌ و إمّا مخلوق»، «إمّا عابدٌ و إمّا معبود» يا معبود است و هو الله يا عابد است و هو ما سوي الله لذا ميفرمايد آنچه در سماوات است آنچه در زمين است همهٴ اينها بندگان ذات اقدس الهياند كه تعبير قرآن كريم اين است كه «الموجود إمّا عابدٌ و إمّا معبود» حالا اين زمينه است براي ابطال شرك چون مسئلهٴ نبوّت را تا حدودي اشاره كردند و مهمترين مطلب ضروري فضاي شرك همين اصول دين بود يعني توحيد بود و وحي و نبوّت و معاد كه بعضي از اينها گذشت و برخي از اينها كه مربوط به توحيد است حالا دارند شروع ميكنند.
«و الحمد لله ربّ العالمين»
[1] . سورهٴ مؤمنون، آيهٴ 115.
[2] . سورهٴ ذاريات، آيهٴ 56.
[3] . سورهٴ طلاق، آيهٴ 12.
[4] . سورهٴ ذاريات، آيهٴ 56.
[5] . سورهٴ دخان، آيهٴ 39.
[6] . الكافي، ج 1، ص 311؛ الارشاد (شيخ مفيد)، ج 2، ص 219.
[7] . سورهٴ آلعمران، آيهٴ 97.
[8] . سورهٴ ابراهيم، آيهٴ 8.
[9] . سورهٴ حديد، آيهٴ 3.
[10] . الكافي، ج 1، ص 115.
[11] . سورهٴ ذاريات، آيهٴ 56.
[12] . سورهٴ طلاق، آيهٴ 12.
[13] . سورهٴ آلعمران، آيهٴ 97.
[14] . سورهٴ بقره، آيهٴ 267.
[15] . سورهٴ ملك، آيهٴ 30.
[16] . تفسير كنز الدقائق، ج 8، ص 395 ـ 397.
[17] . سورهٴ معارج، آيهٴ 23.
[18] . سورهٴ مائده، آيهٴ 19.
[19] . نهجالبلاغه، خطبهٴ 1؛ «لا يَغْشَاهُمْ نَوْمُ الْعَيْنِ وَ لا سَهْوُ الْعُقُولِ».
[20] . سورهٴ انبياء، آيهٴ 47.
[21] . سورهٴ فصلت، آيهٴ 46.
[22] . سورهٴ انبياء، آيهٴ 47.
[23] . سورهٴ فصلت، آيهٴ 46.
[24] . سورهٴ كهف، آيهٴ 49.
[25] . سورهٴ ملك، آيهٴ 2.
[26] . ر . ك: الميزان، ج 17، ص 401.
[27] . سورهٴ رعد، آيهٴ 8.
[28] . سورهٴ نحل، آيهٴ 61.
[29] . كنز الفوائد، ج 2، ص 63.
[30] . سورهٴ ابراهيم، آيهٴ 48.
[31] . تفسير كنز الدقائق، ج 7، ص 89 و ج 8، ص 389.