اعوذ بالله من الشيطان الرجيم
بسم الله الرحمن الرحيم
﴿وَمَا جَعَلْنَاهُمْ جَسَداً لاَّ يَأْكُلُونَ الطَّعَامَ وَمَا كَانُوا خَالِدِينَ ﴿8﴾ ثُمَّ صَدَقْنَاهُمُ الْوَعْدَ فَأَنجَيْنَاهُمْ وَمَن نَّشَاءُ وَأَهْلَكْنَا الْمُسْرِفِينَ ﴿9﴾ لَقَدْ أَنزَلْنَا إِلَيْكُمْ كِتَاباً فِيهِ ذِكْرُكُمْ أَفَلاَ تَعْقِلُونَ ﴿10﴾ وَكَمْ قَصَمْنَا مِن قَرْيَةٍ كَانَتْ ظَالِمَةً وَأَنشَأْنَا بَعْدَهَا قَوْماً آخَرِينَ ﴿11﴾ فَلَمَّا أَحَسُّوا بَأْسَنَا إِذَا هُم مِّنْهَا يَرْكُضُونَ ﴿12﴾ لاَ تَرْكُضُوا وَارْجِعُوا إِلَي مَا أُتْرِفْتُمْ فِيهِ وَمَسَاكِنِكُمْ لَعَلَّكُمْ تُسْأَلُونَ ﴿13﴾ قَالُوا يَا وَيْلَنَا إِنَّا كُنَّا ظَالِمِينَ ﴿14﴾ فَمَا زَالَتْ تِلْكَ دَعْوَاهُمْ حَتَّي جَعَلْنَاهُمْ حَصِيداً خَامِدِينَ ﴿15﴾
تفاوت قرآن با ساير کتب علمی
چون سورهٴ مباركهٴ «انبياء» در مكه نازل شد و معارف سوَر مكّي، اصول اعتقادي است و قرآن كتابِ نور است نه تنها كتابِ علمي لذا آن مسائل انديشه را با انگيزه هماهنگ ميكند يعني مسائل تعليم را با تزكيه كنار هم ذكر ميكند يعني مسائل معرفتي را با تبشير و انذار هماهنگ ميكند تا اين معارف پياده بشود در كتابهاي علمي فقط سخن از اثبات و نفي مدّعاست اما سخن از تبشير و انذار، وعد و وعيد و مانند آن مطرح نيست آن در كتابهاي اخلاقي است ولي قرآن از آن جهت كه كتاب فنّي نظير حكمت و كلام و اينها نيست نور است لذا آن معارف علمي را با وعد و وعيد و تبشير و انذار و امثال ذلك كنار هم ذكر ميكند.
جدال احسن قرآن با مشرکان در حقانيّت وحی و رسالت
فرمود شما دربارهٴ نبوّت پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) چه شبههاي داريد اگر ميگوييد بشر پيغمبر نميشود اين همه انبيايي كه آمدند بشر بودند ﴿فَسْأَلُوا أَهْلَ الذِّكْرِ إِن كُنتُم لاَ تَعْلَمُونَ﴾[1] اگر برهان عقلي لازم داريد در سورهٴ «انعام» آمده است كه اگر فرشته رسالت خدا را به عهده بگيرد شما او را نميبينيد چگونه احتجاج كنيد، چگونه اسوهٴ شما باشد، چگونه سؤالاتتان را با او در ميان ميگذاريد ﴿وَلَوْ جَعَلْنَاهُ مَلَكاً لَجَعَلْنَاهُ رَجُلاً﴾[2] بر فرض فرشته را براي شما بفرستيم بايد به صورت انسان در بيايد پس شما هيچ حجّتي نداريد اگر بگوييد چرا معجزه نيامد خب اين قرآن كريم معجزه است، ذكر است گذشته از اينكه آوردنش مثل او ممكن نيست فوايد فراواني را هم دارد هم تذكرهٴ دنيا و آخرت است هم ذكر و نامآوري شما را به همراه دارد شرف شماست ﴿إِنَّهُ لَذِكْرٌ لَكَ وَلِقَوْمِكَ﴾[3] هم ذكر شماست شما را نامور ميكند، نامبردار ميكند از خمود و افسردگي تاريخي بيرون ميآورد هم اينكه معجزه است. آنها ميگفتند اگر تودهٴ مردم نتوانند مثل قرآن كريم بياورند يا براي آن است كه جزء نوابغ نيستند و اين يا سِحر است يا شِعر يا مردم بزرگتر از آناند كه دست به اين كار بزنند براي اينكه اين يا افيون است و فسون است و فسانه يا فِريه است، يا اضغاث احلام است يا افترا، پس يا دون همّت مردم است يا فوق همّت اكثري مردم يا سِحر و شعر است يا فريه و ضِغث خدا فرمود قرآن منزّه از اين امور است و امثال ذلك.
بطلان ادّعای مشرکان درباره رسالت با ارجاع آنان به اهل کتاب
پس دربارهٴ انبيا اگر سخني داريد اين اهل كتاب يعني يهوديها، مسيحيها، شما كه با آنها ارتباط داريد و باند يكديگر هم كه هستيد ﴿فَسْأَلُوا أَهْلَ الذِّكْرِ إِن كُنتُم لاَ تَعْلَمُونَ﴾[4] گذشتهها، انبياي گذشته جسدي بودند كه اهل غذا بودند اگر بگوييد كه خب همان انبياي قبلي بَس بودند ميگوييم انبياي قبلي ﴿وَمَا كَانُوا خَالِدِينَ﴾ اينها كه براي ابد نماندند، نميماندند، ماندني نبودند تا شما بگوييد كه همان انبياي قبلي بَس بود، انبياي قبلي مانند افراد ديگر محكوم مرگ بودند ﴿كُلُّ نَفْسٍ ذَائِقَةُ الْمَوْتِ﴾[5] پس چون آنها خالد نيستند رخت برميبندند نيازي به نبيّ جديد هست، اگر بگوييد چرا انبياي ما ميميرند خب انبياي قبلي هم همين طورند بگوييد چرا انبياي ما اهل اَكل و شُرباند انبياي قبلي هم بودند، اگر بگوييد با بودن انبياي قبلي نيازي به انبياي بعدي نيست ميگوييم ﴿وَمَا كَانُوا خَالِدِينَ﴾ اينها كه براي هميشه نميمانند. كلمهٴ «جسد» را مفرد آوردند چون جنس مراد است نفرمود «وما جعلناهم أجساداً لا يأكلون الطعام» چون منظور جنس است مفرد آوردند فرمودند: ﴿وَمَا جَعَلْنَاهُمْ جَسَداً لاَّ يَأْكُلُونَ الطَّعَامَ﴾ اين ﴿وَمَا كَانُوا خَالِدِينَ﴾ دو صبغه دارد كه هر دو صبغه جداگانه بيان شده.
پرسش:...
پاسخ: گفت اگر نميدانيد چون سخن از ذكر است اول ﴿مَا يَأْتِيهِم مِن ذِكْرٍ مِن رَّبِّهِم﴾[6] بعد هم ﴿لَقَدْ أَنزَلْنَا إِلَيْكُمْ كِتَاباً فِيهِ ذِكْرُكُمْ﴾ كتاب آسماني ذكرالله است هم تذكرهٴ مردم است هم آن ملّت را صاحب نام ميكند از اين جهت از اهل كتاب به عنوان اهل ذكر ياد شده است خب.
پرسش:...
پاسخ: نه، بحث در اين است كه آيا پيامبر ميتواند انسان باشد يا نه؟ شما از اهل كتاب سؤال بكنيد ديگر. اينها كه پيامبر دارند، كتاب دارند، به آن پيامبر ايمان دارند از آنها سؤال بكنيد شما كه ميگوييد اگر رسول گرامي(صلّي الله عليه و آله و سلّم) به نبوّت رسيده است بايد معجزهاي بياورد ﴿كَمَا أُرْسِلَ الْأَوَّلُونَ﴾[7] بر اساس جدال آمديد گفتيد همان طوري كه انبياي ديگر كتاب آوردند تو هم بايد كتاب بياوري معجزه بياوري پس شما از دريچهٴ جدال داريد ميگوييد كه كاري كه انبياي قبلي كردند تو هم بكن خب ما هم ميگوييم انبياي قبلي هر طور بودند پيغمبر ما هم همين طور است ميگوييد نه، از اهل ذكر سؤال كنيد كتاب آسماني ذكر است الآن در اين يك صفحه چند جا سخن از ذكر مطرح شد براي اينكه مردم را به نام و ياد خدا متذكّر كنند از آن كتاب آسماني و كلام آسماني به ذكر ياد شده است.
پرسش:...
پاسخ:
تطبيق ﴿أَهْلَ الذِّكْرِ﴾ بر اهلبيت(عليهم السلام) در روايات
بله، اين روايت هم قبلاً هم خوانده شد در روايات ما تطبيق شده و نه تفسير مفهومي براي اينكه آن وقت اهل بيتي در كار نبود فقط وجود مبارك حضرت امير بود در مكّه هنوز وجود مبارك فاطمه به دنيا نيامده هنوز اهل بيت به دنيا نيامدند آن وقت مردم خود پيغمبر را قبول ندارند چه رسد به اهل بيتش به مشركين مكه كه نميگويند شما برويد از اهل بيت سؤال بكنيد كه اولاً اهل بيت هنوز وجود پيدا نكردند ثانياً اينها پيغمبر را قبول ندارند چه رسد به اهل بيت اين در روايات هم تطبيق شده[8] منتها در بعضي از روايات ما همان طوري كه روزهاي اول گذشت تطبيق شده و نه تفسير مفهومي اين تطبيق درست هم هست قرآن كه مورد كه مخصّص نيست هم به آن استدلال كردند حتي براي رجوع جاهل به عالِم هم به آن استدلال كردند[9] اين هم ميتواند فيالجمله و نه بالجمله درست باشد بالأخره هر جاهلي بايد به عالِم مراجعه كند و عالِم ما اهل بيتاند اين تطبيق، تطبيق درستي هم هست در روايات ولي تفسير مفهومي نيست.
شيوه قرآن در بيان تبشير و انذار الهی
خب، بعد براي اينكه اين روشن بشود تبشير و انذار و وعد و وعيد كنار هم ذكر بشود فرمود ما انبيا را و پيروان آنها را بشارت داديم مخالفان و معاندان آنها را انذار كرديم اين انذار را هم عمل كرديم آن تبشير را هم عمل كرديم نسبت به شما هم همين كار را ميكنيم. ﴿ثُمَّ صَدَقْنَاهُمُ الْوَعْدَ﴾ ما انبيا را وعدهٴ پيروزي داديم در دنيا، نامورشدن را بهرهٴ آنها كرديم در دنيا، سعادت آخرت را به اينها وعده داديم نسبت به آينده اين به وعدههايمان عمل كرديم ﴿ثُمَّ صَدَقْنَاهُمُ الْوَعْدَ﴾ در اينجا اين پنج امر را نگاه كنيد در كمتر از يك سطر اين پنج مطلب را ذكر فرمود، چه كتابي است! فرمود: ﴿فَأَنجَيْنَاهُمْ وَمَن نَّشَاءُ﴾ يك ضلعش ماضي است يك ضلعش مضارع معلوم ميشود وسطها چيزي حذف شده اين ﴿وَمَن نَّشَاءُ﴾ به آن ﴿فَأَنجَيْنَاهُمْ﴾ نميخورد آن براي گذشته است صنعت احتباك كه در معاني بيان مطوّل ملاحظه فرموديد اين است كه اگر چيزي دو ضلع داشته باشد انسان يك ضلعش را ذكر ميكند تا ديگري آن ضلع دوم را بفهمد «و حذف ما يُعلم منه جائز» اينجا چهار ضلع است كه در بين اضلاع چهارگانه دو ضلع ذكر شده از هر شعر تا آن ضلع محذوف معلوم بشود اين دربارهٴ گذشته همهاش فعل ماضي است دربارهٴ آينده همهاش فعل مضارع است «فأنجيناهم و من شِئنا و نُنجي و مَن نشاء» چهارتا يعني چهار جمله است ما انبيا را و هر كس كه خواستيم الآن كسي كه مدّعي نبوّت است را نجات ميدهيم و هر كه را بخواهيم اين ﴿وَمَن نَّشَاءُ﴾ بر آن ﴿فَأَنجَيْنَاهُمْ﴾ قابل عطف نيست «فأنجيناهم ومَنْ شِئنا و نُنجي الأنبياء و مَن نشاء» اين چهار مطلب را با كمتر از يك نصف سطر بيان كردند بعد بر اساس سبقت رحمت بر غضب دربارهٴ اهلاك مُسرفين فقط يك ضلعش را ذكر فرمود، فرمود: ﴿وَأَهْلَكْنَا الْمُسْرِفِينَ﴾ ديگر «من نشاء» در آن نيست يا «من شئنا» در آن نيست پنج يعني پنج امر را در كمتر از يك سطر ذكر كرد «فأنجيناهم و من شِئنا و نُنجي و مَن نشاء» ﴿وَأَهْلَكْنَا الْمُسْرِفِينَ﴾ ديگر «نُهلك» و «مَن نشاء» و امثال ذلك در آن نيست خب، ما اين كار را كرديم اين تبشير با انذار هماهنگ است. بعد فرمود: ﴿كَمَا أُرْسِلَ الْأَوَّلُونَ﴾[10] كتاب آوردند بله، ما هم آورديم براي پيغمبرمان كتاب نازل كرديم
ذکر بودن قرآن و آثار بهرهمندی از آن
﴿لَقَدْ أَنزَلْنَا إِلَيْكُمْ كِتَاباً فِيهِ ذِكْرُكُمْ﴾ اينجا حالا تمام رواياتي كه مربوط است به ﴿فَسْأَلُوا أَهْلَ الذِّكْرِ﴾[11] اينجا كاملاً قابل تطبيق است اهل ذكر همان اهل بيتاند ديگر ﴿لَقَدْ أَنزَلْنَا إِلَيْكُمْ كِتَاباً فِيهِ ذِكْرُكُمْ﴾ اگر ﴿إِنَّ الذِّكْرَي تَنفَعُ الْمُؤْمِنِينَ﴾[12] اين كتاب هست، اگر ﴿لَقَدْ يَسَّرْنَا الْقُرْآنَ لِلذِّكْرِ فَهَلْ مِن مُدَّكِرٍ﴾[13] كه ترجيعبند سورهٴ مباركهٴ «قمر» است اين ذكر، و اگر كسي بخواهد نامور بشود نامبردار بشود با قرآن باشد كه نامش ميماند ﴿فِيهِ ذِكْرُكُمْ أَفَلاَ تَعْقِلُونَ﴾ اين ﴿أَفَلاَ تَعْقِلُونَ﴾ خيلي قويتر و غنيتر از ﴿إِن كُنتُم لاَ تَعْلَمُونَ﴾ است چون دين ميخواهد ما عاقل باشيم و نه عالِم، علم نردبان خوبي است اما خب نردبان به درد به نتيجهٴ نهايي نميرسد يك طناب خوبي است طناب نتيجهٴ نهايي را به همراه ندارد اين طناب را وقتي به مُغنّي دادي خب اين ميرود تَه چاه، اين نردبان را هم وقتي به مُغنّي دادي ميرود تَه چاه ولي به مهندس دادي ميرود سقف ما بايد عاقل باشيم و نه عالِم علم پنجاه درصد راه است فرمود مبادا عالِم شديد اكتفا بكنيد در راهيد اگر عالِم شديد اين علم براي اينكه شما را به عقل برساند ﴿تِلْكَ الْأَمْثَالُ نَضْرِبُهَا لِلنَّاسِ﴾ اما ﴿وَمَا يَعْقِلُهَا إِلَّا الْعَالِمُونَ﴾[14] پس كسي كه عالِم شد نردبان در دست اوست منتها بايد بفهمد به كدام طرف برود طناب در دست اوست منتها بايد بفهمد كدام طرف ميرود، اگر قرآن هست براي اينكه ما را عاقل بكند عقل همان است كه اهل بيت فرمودند «ما عُبد به الرحمن واكتسب به الجنان»[15] بعد براي اينكه اين تبشير و انذار را تثبيت كند ميفرمايد اين «قضيةٌ في واقعة» نيست كه گوشهاي در زماني، در سرزميني عدهاي به تباهي افتادند خدا به حيات آنها خاتمه داد نه، خيليها را خدا خاك كرد
تفاوت <قصم> با <فصم> و دلالت <قرية>بر اهل آن
يكي از چيزهايي كه در آن اوايل به طلبهها ميآموختند همين فرق بين قَصم و فَصم بود كه قاف و فاء در تلفّظ يكسان نيستند معناي قَصم و فَصم هم يكسان نيست آن شكستني كه سر و صدا دارد و اجزاي شيء كاملاً جدا ميشود با قاف اَدا ميشود ميگويند قَصم آن شكستني كه سر و صدا ندارد يا سر و صدايش كم است و اجزا كاملاً از هم جدا نميشود با فاء ياد ميشود ميگويند فَصم ﴿وَكَمْ قَصَمْنَا﴾ ما اينها را درهم كوبيديم ﴿مِن قَرْيَةٍ﴾ منظور اهل قريه است ﴿وَكَمْ قَصَمْنَا مِن قَرْيَةٍ﴾ يعني اهل قريه براي اينكه خود قريه ظالم نيست ﴿وَكَمْ قَصَمْنَا مِن قَرْيَةٍ كَانَتْ ظَالِمَةً﴾ كه اين سندِ مَقصوم بودن و درهم كوبيده شدن هم ذكر شده ﴿وَأَنشَأْنَا﴾ بعد از آن قريه ﴿قَوْماً آخَرِينَ﴾ نه «قريةً اُخريٰ» معلوم ميشود آنهايي كه هلاك شدند قوم بودند سخن از قريه نيست پس به دو دليل منظور اهل قريه است يكي وصف ظلم است كه ظلم براي اهل است نه براي قريه، دوم اينكه فرمود: ﴿وَأَنشَأْنَا بَعْدَهَا قَوْماً آخَرِينَ﴾ نفرمود «و أنشأنا بعدها قرية اُخريٰ».
معنای آيه ﴿فَلَمَّا أَحَسُّوا بَأْسَنَا﴾
خب، اينها وقتي كه به خطر افتادند تازه بيدار ميشوند وقتي بيدار شدند كمك ميطلبند ﴿فَلَمَّا أَحَسُّوا بَأْسَنَا﴾ احساس يعني به مرحلهٴ محسوس رسيد آن شيء وجود مبارك عيساي مسيح وقتي كفر را احساس كرد ﴿فَلَمَّا أَحَسَّ عِيسَي مِنْهُمُ الْكُفْرَ قَالَ مَنْ أَنْصَارِي إَلَي اللّهِ﴾[16] اگر رذايل اخلاقي فقط در همان اذهان باشد به جامعه سرايت نكند به متن زندگي نيايد نميگويند احساس شد ولي اگر به متن جامعه آمده ديگر محسوس است هم دربارهٴ كفرِ آن گروه بنياسرائيل كه فرمود: ﴿فَلَمَّا أَحَسَّ عِيسَي مِنْهُمُ الْكُفْرَ﴾[17] هم در اين مورد ﴿فَلَمَّا أَحَسُّوا بَأْسَنَا﴾ آن علائم دور براي تنبّه اينها كافي نبود اما وقتي در دسترس قرار گرفت نشان عذاب را ديدند محسوسشان شد
عکس العمل منکران وحی بعد از مشاهده عذاب الهی
﴿إِذَا هُم مِّنْهَا يَرْكُضُونَ﴾ به شدّت دارند فرار ميكنند خب كجا فرار ميكنيد! رَكض اين است كه اگر كسي سوار مركبي شد دو طرف اين مركب را بزند كه اين مركب به سرعت برود اين را ميگويند ركض به راكب و سواركار وقتي گفتند دربارهٴ او گفتند «ركض فرسَه» يا «ركض برجله الفرس» يعني اين پاهايش را به دو طرف اسب زد اين هم به سرعت حركت كرد اين حالت را ميگويند ركض. فرمود وقتي اينها عذاب ما را احساس كردند به سرعت به طرف نجات ميخواهند حركت كنند دست و پايشان را گُم ميكنند اما خب به كجا ميتوانند فرار كنند ﴿أَيْنَ تَذْهَبُونَ﴾[18]، «أين تفرّون» ﴿إِذَا هُم مِّنْهَا﴾ يعني از آن بأس به مناسبت حادثهٴ تلخ فاقرة الظَهْر [كمر
شكن] تعبير مؤنث آورد ﴿يَرْكُضُونَ﴾
خطاب الهی به منکران وحی بعد از مشاهده عذاب
بعد فرمود: ﴿لاَ تَرْكُضُوا﴾ كجا فرار ميكنيد اين ﴿فَأَيْنَ تَذْهَبُونَ﴾ مشابه همين است كجا ميخواهيد فرار كنيد قبلاً در چه حال بوديد الآن هم برويد قبلاً در خانههايتان مرفّهانه زندگي ميكرديد يك، و خوشحال و مسرور بوديد با اِتْراف به سر ميبرديد دو، هم مسكنهايتان هم زندگي مُترفانهتان هم به اترافتان برگرديد هم به مسكنتان، هم به روش مشئوم زندگيتان برويد آنجا تا از شما سؤال بكنند كه چه حادثهاي اتفاق افتاده آنگاه شما كه شاهد جريان هستيد ميگوييد كه خبر از چه بود چگونه عذاب شروع شد چگونه اين ملّت سقوط كرد ﴿وَارْجِعُوا إِلَي مَا أُتْرِفْتُمْ فِيهِ وَمَسَاكِنِكُمْ﴾ شما قبلاً اين دوتا كار را داشتيد خانههاي زيبا داشتيد يك، خوشگذرانيها هم داشتيد دو، حالا برويد به سراغ اِتراف و خوشگذرانيتان يك، به آن مسكنهاي مجلّلتان دو، برويد آنجا تا از شما سؤال بكنند، سؤال بكنند كه چگونه اين ملّت، چگونه اين مملكت ويران شده شما پاسخ بدهيد يا نه، اين يك تهكّم، يك استهزاست كه برويد در همان كاخهايتان بنشينيد و افراد زيادي كه به شما مراجعه ميكردند به عنوان خَدمهٴ شما، به عنوان عَبيد شما كاري از شما ميخواستند كمكي از شما ميخواستند همان سؤالها و كمكها و نيازها را با شما در ميان بگذارند اين دو وجه است ﴿لَعَلَّكُمْ تُسْأَلُونَ﴾ به اين معنا.
سقوط منکران وحی و اعتراف آن به ظلم خويش
اينها وقتي احساس خطر كردند راهي هم براي نجات نبود ﴿قَالُوا يَا وَيْلَنَا﴾ واي را صدا ميزنند كسي كه هيچ چاره ندارد واي را صدا ميزند «واويلا»، ﴿يَا وَيْلَنَا﴾ ويل را صدا ميزند يعني غير از سقوط و خطر و محروميّت و افسردگي چيز ديگري نيست مناداي آنها همين است و آن منادا هم به سراغ اينها خواهد آمد ﴿إِنَّا كُنَّا ظَالِمِينَ﴾ اعتراف ميكنند اين ﴿فَاعْتَرَفُوا بِذَنبِهِمْ﴾ مخصوص به آخرت نيست اينكه در آيهٴ يازده فرمود: ﴿وَكَمْ قَصَمْنَا مِن قَرْيَةٍ كَانَتْ ظَالِمَةً﴾ همين قسمت را هم ميگيرد چون اينها ظالم بودند به همين وضع گرفتار ميشوند الآن اين هم همين طور است ديگر اينها ﴿إِنَّا كُنَّا ظَالِمِينَ﴾ لذا مَقصوماند يعني كوبيدهاند صداي اينها ديگر در نميآيد ﴿فَمَا زَالَتْ تِلْكَ دَعْوَاهُمْ﴾ اين واويلا، واويلايشان هست، اعتراف به ظلم هم هست تا اينكه ما اينها را هم مقصوم كرديم خدايِ قاسم جبّارين اينها را قَصم كرده چه كار كرده ﴿حَتَّي جَعَلْنَاهُمْ حَصِيداً خَامِدِينَ﴾
نکتهای ادبی در آيه﴿جَعَلْنَاهُمْ حَصِيداً خَامِدِينَ﴾
مستحضريد كه جَعل ديگر سهتا مفعول نميگيرد اما اينجا سهتا منصوب داريم يكي «هم» كه ضمير متّصل است ﴿جَعَلْنَاهُمْ﴾ يكي ﴿حَصِيداً﴾ يكي ﴿خَامِدِينَ﴾ در حقيقت مفعولها همين دوتاست ﴿جَعَلْنَاهُمْ﴾، ﴿خَامِدِينَ﴾ منتها آن حَصيد در حدّ مورد تشبيه است يعني اينها را مثل حصيد كرديم اگر اين مفعول بود خب بايد جمع ذكر ميشد «حتّي جعلناهم حصيدين» يا «أحصاداً خامدين» ولي اين مفرد است اين جمع نيست قبلش جمع است بعدش جمع است ولي خودش مفرد است.
پرسش:...
پاسخ: بله، با قرينه همراه است منظور اين است كه اگر اينجا ميفرمود «أحصاداً» اين سؤال بيجواب ميماند كه «جعل» سهتا منصوب ندارد، سهتا مفعول ندارد يكي «هُم»، يكي «أحصاد»، يكي «خامدين» اين معلوم ميشود كه در حوزهٴ مفعول نيست «جعلناهم خامدين كالحصيد» آن حصيد چون جنس است ديگر ميتواند مورد تشبيه باشد محصود يعني دروشده وقتي اين گندم را ساقههاي گندم را قطع ميكنند ميگويند «يوم حصاد» يعني درو كردن حالا بعدها به خرمن ميرود اينكه فرمود: ﴿جَعَلْنَاهُمْ حَصِيداً﴾ يعني درو كرديم اينها را اينها سرپا بودند اينها را شكانديم ﴿وَآتُوا حَقَّهُ يَوْمَ حَصَادِهِ﴾[19] يعني روزي كه درو كرديد حقّ ذويالقربي را بدهيد يا حقّ فقرا را اَدا كنيد خب، «حتّي جعلناهم خامدين كالحصيد» كه اين ديگر مفعول سوم يا يكي از اين مفاعيل ثلاثه قرار نميگيرد اين مورد تشبيه است.
پرسش:...
پاسخ: نه ديگر ﴿خَامِدِينَ﴾ بايد مفعول دوم باشد كه با «هم» سازگار است كه در حقيقت اينها خبرند «هم خامدون» آن وقت دوتا مفعول قرار ميگيرند براي «جعل» آن وقت «حصيد» يعني دروشده اينها خامدند مثل آتشي كه به صورت خاكستر در آمده يعني شعلهاش نورانيّتش حرارتش همهاش از بين رفته افسرده شدهاند نظير حصيد. خب، اين تعبيرات كه فرمود: ﴿حَتَّي جَعَلْنَاهُمْ حَصِيداً خَامِدِينَ﴾ نموداري از آن ﴿وَكَمْ قَصَمْنَا مِن قَرْيَةٍ كَانَتْ ظَالِمَةً﴾ هست اينجا هم كه فرمود: ﴿حَتَّي جَعَلْنَاهُمْ حَصِيداً خَامِدِينَ﴾ يعني اين پايان تاريخ نيست باز هم يك عدّهٴ ديگري را ما ميآفرينيم چون قبلش فرمود: ﴿وَأَنشَأْنَا بَعْدَهَا قَوْماً آخَرِينَ﴾ بعد از اين هم باز يك ملّت ديگر است همين وضع هست و اينها سنّت الهي است.
کاربرد برهان, جدال احسن, تبشير و انذار در آيات محل بحث
بنابراين هم برهان بر مسئله اقامه شد ميشود ﴿يُعَلِّمُهُمُ الْكِتَابَ وَالْحِكْمَةَ﴾[20] هم تبشير و انذار و وعد و وعيد است ميشود ﴿يُزَكِّيهِمْ﴾[21] هم ﴿ادْعُ إِلَي سَبِيلِ رَبِّكَ بِالْحِكْمَةِ﴾[22] است با ﴿وَجَادِلْهُم بِالَّتِي هِيَ أَحْسَنُ﴾[23] از يك سو، هم ﴿وَالْمَوْعِظَةِ الْحَسَنَةِ﴾[24] است از سوي ديگر تودهٴ مردم را با ذكر داستان و قصّه متنبّه ميكنند گرچه براي ديگران هم قصّه آموزنده است ولي براي خواص حكمت است و جدال احسن، براي تودهٴ مردم كه خواص هم از آن بهره ميبرند موعظهٴ حَسنه است نقل قصّه خيلي كمك ميكند چون همهٴ اينها جزء مجموعهٴ سنّت الهي است لذا فرمود ما آنچه را كه دربارهٴ گذشتهها گفتيم دربارهٴ آيندهها هم خواهيم گفت براي اينكه نظام ما نظام حق است كه آيهٴ بعد در اين زمينه است.
«و الحمد لله ربّ العالمين»
[1] . سورهٴ انبياء، آيهٴ 7.
[2] . سورهٴ انعام، آيهٴ 9.
[3] . سورهٴ زخرف، آيهٴ 44.
[4] . سورهٴ انبياء، آيهٴ 7.
[5] . سورهٴ انبياء، آيهٴ 35.
[6] . سورهٴ انبياء، آيهٴ 2.
[7] . سورهٴ انبياء، آيهٴ 5.
[8] . ر . ك: الكافي، ج 1، ص 210.
[9] . ر . ك: التفسير الكبير، 22، ص 122؛ «فأمّا تعلّق كثيرٌ من الفقهاء بهذه الآية ...» فخر رازي اين نظر را مطرح كرده سپس رد ميكند.
[10] . سورهٴ انبياء، آيهٴ 5.
[11] . سورهٴ انبياء، آيهٴ 7.
[12] . سورهٴ ذاريات، آيهٴ 55.
[13] . سورهٴ قمر، آيهٴ 17.
[14] . سورهٴ عنكبوت، آيهٴ 43.
[15] . الكافي، ج 1، ص 11.
[16] . سورهٴ آلعمران، آيهٴ 52.
[17] . سورهٴ آلعمران، آيهٴ 52.
[18] . سورهٴ تكوير، آيهٴ 26.
[19] . سورهٴ انعام، آيهٴ 141.
[20] . سورهٴ بقره، آيهٴ 129.
[21] . سورهٴ بقره، آيهٴ 129.
[22] . سورهٴ نحل، آيهٴ 125.
[23] . سورهٴ نحل، آيهٴ 125.
[24] . سورهٴ نحل، آيهٴ 125.