اعوذ بالله من الشيطان الرجيم
بسم الله الرحمن الرحيم
﴿اقْتَرَبَ لِلنّاسِ حِسابُهُمْ وَ هُمْ في غَفْلَةٍ مُعْرِضُونَ ٭ ما يَأْتيهِمْ مِنْ ذِكْرٍ مِنْ رَبِّهِمْ مُحْدَثٍ إِلاَّ اسْتَمَعُوهُ وَ هُمْ يَلْعَبُونَ ٭ لاهِيَةً قُلُوبُهُمْ وَ أَسَرُّوا النَّجْوَي الَّذينَ ظَلَمُوا هَلْ هذا إِلاّ بَشَرٌ مِثْلُكُمْ أَ فَتَأْتُونَ السِّحْرَ وَ أَنْتُمْ تُبْصِرُونَ﴾
تبيين اصول اعتقادی, محور سوره مباحث سور مکی و سورهٴ <انبياء>
سورهٴ مباركهٴ «انبياء» مثل سورهٴ مباركهٴ «طه» در مكه نازل شده و مستحضريد كه عناصر محوري سور مكي اصول اعتقادي است و خطوط كلي از اخلاق و حقوق. در پايان سورهٴ مباركهٴ «طه» كه در مكه نازل شد سخن از مسئله وعيد الهي مطرح شد كه ﴿وَ لَوْ أَنّا أَهْلَكْناهُمْ بِعَذابٍ مِنْ قَبْلِهِ﴾[1] بعد در پايان فرمود: ﴿قُلْ كُلُّ مُتَرَبِّصٌ فَتَرَبَّصُوا﴾[2] از ميعاد و جريان قيامت تلويحاً سخن به ميان آمده در آغاز سورهٴ مباركهٴ «انبياء» از اقتراب روز حساب سخن مطرح شده است ﴿اقْتَرَبَ لِلنّاسِ حِسابُهُمْ﴾ سور مكي گاهي از توحيد شروع ميشود با ابطال شرك و وحي و نبوت را به دنبال دارد آنگاه مسئله معاد گاهي هم ممكن است از جريان معاد شروع بشود وحي و توحيد و امثال اينها را به دنبال داشته باشد اين سوره يعني سورهٴ مباركهٴ «انبياء» اول از معاد شروع كرد فرمود: ﴿اقْتَرَبَ لِلنّاسِ حِسابُهُمْ﴾ بيش از مسائل ديگر به مسئله نزديكي قيامت ميپردازد هم در آيه اول اين سوره و هم در بخش پاياني يعني آيه 97 همين سوره سخن از اقتراب قيامت است ﴿وَ اقْتَرَبَ الْوَعْدُ الْحَقُّ﴾ و هم در آيهٴ 109 به اين صورت آمده است ﴿وَ إِنْ أَدْري أَ قَريبٌ أَمْ بَعيدٌ ما تُوعَدُونَ﴾ بنابراين گذشته از آن اشارههاي اجمالي سه بار از قرب و اقتراب روز قيامت سخن به ميان آمده معلوم ميشود بر جريان معاد در اين سوره اهتمام خاصي قائل است.
آثار تربيتی ذکر قيامت و مجهول بودن زمان وقوع آن
نكته دوم آنكه در بحثهاي قبل ملاحظه فرموديد مهمترين يا از مهمترين اصولي كه در تربيت انسان مؤثر است همان مسئله معاد است درست است كه مسئله توحيد كار اصل عالم را به عهده دارد ولي وقتي انسان معتقد به معاد بود احساس مسئوليت ميكند كه عقيده من اخلاق من افكار من اقوال من نوشتار و گفتار و رفتار من حساب دارد و اگر كسي ـ معاذ الله ـ معتقد به معاد نبود خود را رها ميپندارد هر كاري را انجام داد مسئول نيست لذا در سورهٴ مباركهٴ «ص» فرمود كه: ﴿إِنَّ الَّذينَ يَضِلُّونَ عَنْ سَبيلِ اللّهِ لَهُمْ عَذابٌ شَديدٌ بِما نَسُوا يَوْمَ الْحِسابِ﴾[3] چون روز حساب را اينها فراموش كردند از اين جهت مهمترين يا از مهمترين علل و عوامل تربيتي جوامع بشري ياد معاد است كه انسان احساس مسئوليت ميكند مطلب ديگر اينكه مجهول بودن زمان معاد مثل مجهول بودن زمان مرگ خيلي سازنده است اگر كسي بداند مثلاً بعد از چند سال ميميرد يا بعد از چند سال معاد محقق ميشود الآن خود را رها ميپندارد بعد در اواخر توبه ميكند ولي اگر كسي احتمال بدهد هر لحظه اين خطر او را تهديد ميكند هم جريان مرگ هم جريان معاد او را تهديد ميكند بنابراين كمتر بيگدار به آب ميزند لذا از مجهول بودن جريان مرگ و مجهول بودن ظهور قيامت هم بايد به عنوان نعمت الهي ياد كرد
معنای <اقترب> و <لام> در ﴿اقْتَرَبَ لِلنَّاسِ حِسَابُهُمْ﴾
﴿اقْتَرَبَ لِلنّاسِ﴾ اقتراب گاهي از مبدأ شروع ميشود گاهي از منتها يك وقت است ما ميخواهيم بگوييم كه آن شيئي كه از دير زمان شروع كرده است الآن نزديك است ميگوييم «قَرُب الينا» «اقترب الينا» يك وقت است كه سير را از خودمان شروع ميكنيم ما كه حركت كرديم و به او ميخواهيم برسيم ميگوييم «اقتربنا منه» يا «قَرُبنا منه» ما به او نزديك شديم اگر بهلحاظ مبدأ باشد من استعمال ميشود بهلحاظ منتها باشد الي اين لام هم سهم همان الي را دارد «اقترب الي الناس» ﴿اقْتَرَبَ لِلنّاسِ حِسابُهُمْ﴾ يعني جريان حساب كه در گردش بود و از دير زمان شروع كرد نزديك است به مردم برسد و هيأت اقتراب هم بالاتر از هيئت قَرُب آن معنا را ميرساند كه «زيادة المباني تدل علي زيادة المعاني» همان طوري كه بين قدرت و اقتدار فرق است اقتدار آن قدرت بيشتر و برتر است بين اقتراب و قرب هم فرق است اقتراب آن نزديكي بيشتر است لذا هم در اين سوره سخن از اقتراب است ﴿اقْتَرَبَ لِلنّاسِ حِسابُهُمْ﴾ هم در سوره «قمر» در سورهٴ مباركهٴ «قمر» آيه اول اين است كه ﴿اقْتَرَبَتِ السّاعَةُ وَ انْشَقَّ الْقَمَرُ﴾ اينجا سخن از حساب مردم است آنجا سخن از ساعت و قيامت مطرح است
نقد کلام فخر رازی در دلالت اقتراب بر قرب زمانی
عمده آن است كه جناب فخر رازي ميگويد اين اقتراب و قرب گاهي بهلحاظ زمان است گاهي بهلحاظ زمين و مكان چون بهلحاظ مكان ممتنع است ما بايد بررسي كنيم بهلحاظ زمان چگونه نزديك است[4] ولي ايشان بايد توجه ميكردند كه زمان و زمين هر دو در اين جهت سهيماند ما يك چه وقت داريم و يك كجا چه وقت سؤال از زمان است كجا اين مركب است كه اين علامت استفهام روي اين «جا» كه به معناي مكان است درآمده وگرنه كجا يك كلمه بسيطي نيست چه وقت و كجا اين كجا يعني سؤال از جا و مكان خب وقتي ما ميتوانيم از زمين و زمان سؤال بكنيم كه زمان و زميني باشد ولي هنگامي كه قيامت محقق ميشود اگر بساط زمين برچيده شد ﴿يَوْمَ تُبَدَّلُ اْلأَرْضُ غَيْرَ اْلأَرْضِ وَ السَّماواتُ﴾[5] و طوري است كه فرمود: ﴿وَ اْلأَرْضُ جَميعاً قَبْضَتُهُ يَوْمَ الْقِيامَةِ﴾[6] طوري است كه ﴿وَ السَّماواتُ مَطْوِيّاتٌ بِيَمينِهِ﴾[7] طوري است كه ﴿يَوْمَ نَطْوِي السَّماءَ كَطَيِّ السِّجِلِّ لِلْكُتُبِ﴾[8] هم چه وقت موقعيت خود را از دست ميدهد هم كجا نه ميتوان سؤال كرد چه وقت نه ميتوان سؤال كرد كجا چه وقت سؤال از زمان است كه مرحوم آقاي نائيني مثلاً بپرسيم در چه تاريخي قيامت رخ ميدهد هجري شمسي و قمري را حساب بكنيم ميلادي را حساب بكنيم بالأخره زمان از گردش زمين به دور شمس پيدا ميشود اگر مجموعه نظام كيهاني جمع شد و اگر زمين هم قبض شد زمين و سپهري نماند آن وقت زمان را از چه بگيريم مكان را از چه بگيريم چه وقت و كجا همان طوري كه يك زماني ميطلبد يك تاريخي ميطلبد يك مكاني هم ميطلبد اينچنين نيست كه قيامت در فلان سال تاريخي شمسي يا ميلادي اتفاق بيفتد كه ما ميرويم اين راه را ادامه ميدهيم در فلان سال قيامت اتفاق ميافتد براي اينكه سال و ماه با مسئله زمين و منظومه شمسي سامان ميپذيرد اگر كل اين مجموعه بساطش جمع شد آن وقت ما شب و روز نداريم سال و ماه نداريم تاريخ نداريم اگر هم زمان باشد تاريخ مشخصي كه اين تاريخهاي كذايي را تعقيب بكند نيست
﴿أَيَّانَ مُرْسَاهَا﴾؛غنی ترين سؤال درباره زمان وقوع قيامت
لذا يكي از قويترين و غنيترين سؤالهايي كه درك اين سؤال مشكل است و معلوم نيست چه كسي اين سؤال را كرده و چگونه ذات اقدس الهي اين سؤال را ياد آن سائل داده اين است كه درباره قيامت سؤال ميشود كه ﴿أَيَّانَ مُرْسَاهَا﴾[9] «مرسا» كه مصدر ميمي است و معناي مصدري را دارد يعني لنگر انداختن اگر اسم مكان باشد يعني لنگرگاه «إرسا» يعني لنگر انداختن ﴿بِسْمِ اللَّهِ مَجْريها وَمُرْسَاهَا﴾[10] همين معناست اين سائل ميپرسد كه كشتي قيامت چه وقت لنگر مياندازد خيلي اين سؤال عميق است چه كسي سؤال كرده چگونه سؤال كردند چه كسي به اينها فهمانده كه اين طور سؤال بكنيد معلوم ميشود قيامت الآن هست و دوران و سيري دارد مثل كشتي يك وقتي لنگر مياندازد آن وقت اين ديد نسبت به قيامت با ديدهايي كه ديگري دارند خيلي فرق ميكند به هر تقدير يك فرصتي هست كه كل بشر در آن روز يكجا جمع ميشوند در قيامت صغرا كه معروف است «من مات فقد قامت قيامته»[11] اين در برزخ هست در جريان بعد از مرگ ظهور ميكند و مانند آن كه هر كسي مرد بالأخره طليعه قيامت او ظهور ميكند آن قيامت كبرا نيست اما قيامت كبرا كه در سورهٴ مباركهٴ «واقعه» آمده است دارد ﴿إِنَّ اْلأَوَّلينَ وَ اْلآخِرينَ ٭ لَمَجْمُوعُونَ إِلي ميقاتِ يَوْمٍ مَعْلُومٍ﴾[12] در بخشهاي ديگر دارد كه ﴿حَشْرٌ عَلَيْنا يَسيرٌ﴾[13] حشر اكبر است خب آن وضعش روشن نيست چه وقت قيام ميكند پس بنابراين اشكال در زمان و زمين يكي است اين طور نيست كه مشكل زماني نداريم ولي مشكل مكاني داريم نه خير از هر دو جهت مشكل است.
وجه سه گانه فخر رازی در معنای <اقتراب>
مطلب ديگر اينكه اين اقتراب فخر رازي ميگويد كه اين آيه حدود ششصد سال قبل نازل شده است چه اقترابي است كه هنوز رخ نداد چند تا جواب ميدهد يكي اينكه اگر به حساب الهي باشد سخن از يك ميليون و دو ميليون سال، پيش خدا كم است و نزديك است چه اينكه فرمود: ﴿وَ يَسْتَعْجِلُونَكَ بِالْعَذابِ﴾[14] اما ﴿إِنَّ يَوْماً عِنْدَ رَبِّكَ كَأَلْفِ سَنَةٍ مِمّا تَعُدُّونَ﴾[15] خدايي كه هر روز پيش او هزار سال است بنابراين اگر او چند هزار سال طول بكشد مثل چند روز است ديگر يا اين است يا نه «كل ما هو آتٍ قريبٌ»[16] هر چيزي كه يقيناً ميآيد ميشود از او به عنوان قريب تعبير كرد يا اينكه نه اگر يك جرياني باشد كه اكثرش گذشته و اقلش مانده ميتوان گفت قريب است از آغاز جهان تاكنون قرون و ساليان متمادي گذشت نسبت به آينده كمتر مانده است لذا به اين سه وجه ميتوان عنوان قرب را به كار برد
مراد از ﴿اقْتَرَبَ لِلنَّاسِ حِسَابُهُمْ﴾
ولي بالأخره اگر حساب اعم از حساب قيامت كبرا و قيامت صغرا باشد براي هر كسي نزديك است خيليها صبح را به روز نياوردند يا روز را به شب نياوردند ﴿اقْتَرَبَ لِلنّاسِ حِسابُهُمْ﴾ اينكه ميبينيد روزانه افراد فراواني به گورستان منتقل ميشوند همين است ديگر كمتر شهري شما ببينيد مگر اينكه گورستانش بالأخره جزء منطقههاي پر رفت و آمد هر روزه است پس ﴿اقْتَرَبَ لِلنّاسِ حِسابُهُمْ﴾ اينكه ديگر مشخص نفرمود حساب حشر اكبر كه در قيامت هم همين كه انسان مرد اولين چيزي كه از او سؤال ميكنند «عمرِك فيما اَفنيتَه»[17] از نماز ميپرسند از عبادات ديگر ميپرسند آن حساب عظيم البته مال قيامت كبرا است اما اين سؤالهاي ابتدايي همينهايي كه در تلقين قبر به ميت تلقين ميكنند[18] همينها را سؤال ميكنند بعضيها يادشان نيست بعضيها يادشان است همينها را سؤال ميكنند اگر كسي مسلمان بميرد يادش هست كه پروردگار او كيست كتاب او چيست قبله او كجاست و مانند آن و اگر بي اعتنا باشد يادش نيست اين ابتدايي اين مسائل ابتدايي يادش نيست لذا نميتواند جواب بدهد اين سؤال و جوابها اين حسابها براي همه مردم هست پس بنابراين ميشود اين حساب را توسعه داد و اقتراب را به همان معناي ظاهرش گرفت چون هر روز جامعه افرادي را از دست ميدهد و طليعه قبر هم اين مسائل را از آنها سؤال ميكنند ﴿اقْتَرَبَ لِلنّاسِ حِسابُهُمْ﴾
کلام علامه طباطبايي درباره صحت انتساب يک حکم به جامعه
حالا تعبير ناس اختصاصي به مشركين ندارد گرچه افراد غالب در فضاي آن روز كه اين سوره «انبياء» نازل شد مشرك بودند لكن غير مشرك هم گرفتار به همين سهو و غفلت است يك تعبير لطيفي سيدنا الاستاد مرحوم علامه طباطبايي دارد يك وقت است ميفرمايد كه اگر اكثري يك جامعه يك وصفي را داشتند ما حكم اكثري را به خود اكثري اسناد بدهيم اين حقيقت است حكم اكثري را به كل اسناد بدهيم اين مجاز است اما اگر خواستيم جامعه را متصف كنيم به يك وصف اين جامعه اين حكم را دارد اين وصف را دارد ولو مصحح اسناد ابتلاي اكثري افراد باشد اين ديگر مجاز نيست فرهنگ عمومي اين است وضع عمومي اين است كه اكثري مردم چون اينچنيناند ميشود گفت جامعه در حال غفلت به سر ميبرد جامعه در حال لهو و لعب به سر ميبرد[19] ﴿اقْتَرَبَ لِلنّاسِ حِسابُهُمْ وَ هُمْ في غَفْلَةٍ مُعْرِضُونَ﴾ هم اهل غفلتاند و هم اعراض دارند
نقد علامه طباطبايي بر ديدگاه زمخشری درباره رابطه اعراض با غفلت
جناب زمخشري يك مطلبي دارد كه آن مطلب را فخر رازي هم پذيرفته است ولي مورد نقد سيدنا الاستاد مرحوم علامه طباطبايي قرار گرفته آن مطلب اين است كه در اين آيه بين غفلت و اعراض جمع شده اعراض يك حالت التفاتي را به همراه دارد كه اين شخص اعراض كرد يعني رو برگرداند غفلت حالت التفاتي را به همراه ندارد چگونه بين اعراض و غفلت جمع شده جناب زمخشري در كشاف به همراه ايشان و بعد از ايشان امام رازي در تفسيرشان ميگويند كه اينها اول غفلتاند از قيامت و سؤال و جواب خبري ندارند وقتي اينها را آگاه كردند متنبه كردند از حالت غفلت به در آوردند اينها به جاي اينكه متذكر بشوند پند پذير بشوند هوشيارانه عمل كنند رو برميگردانند[20] پس اعراض و غفلت در طول هماند نه در عرض هم نقد سيدنا الاستاد اين است كه چون آگاهي اينها قوي نيست در همان حال چون از اطلاع قوي غافلاند گرچه في الجمله مطلعاند و نه بالجمله آن اطلاع في الجمله آنها باعث ميشود كه انسان بتواند اعراض را به اينها نسبت بدهد چرا اعراض دارند براي اينكه اطلاعشان كم است[21] چون نرفتند البته جاهل و قاصر و مقصر هم هستند نرفتند درست بفهمند كه قيامت يعني چه
استبعاد مشرکان از تحقق معاد
اينها دليلي بر استحاله معاد ندارند خود آنها ميگويند ﴿ذلِكَ رَجْعٌ بَعيدٌ﴾[22] مستبعد است كه انسان مرده دوباره زنده بشود ﴿مَنْ يُحْيِ الْعِظامَ وَ هِيَ رَميمٌ﴾[23] در حد استبعاد است هيچ دليلي بر استحاله ندارند ميگويند كار بعيدي است يعني مستبعد است ولي ذات اقدس الهي به انبياي قبلي به وجود مبارك پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) فرمود كه خب همان كسي كه هيچ را به اين صورت درآورد دوباره اين متفرقات را با هم جمع ميكند ديگر انبيا كه استدلال ميكردند آن مردم ديگر سر تكان ميدادند ﴿فَسَيُنْغِضُونَ إِلَيْكَ رُؤُسَهُمْ﴾[24] بله اينها سر تكان ميدادند ميگفتند بله آن كسي كه هيچ را به اين صورت درآورد الآن روح كه موجود است كه از بين نرفته بدن متفرق شد خب جمع ميكند ديگر ﴿قادِرينَ عَلي أَنْ نُسَوِّيَ بَنانَهُ﴾[25] بنابراين اينها برهاني بر استحاله معاد ندارند حداكثر استبعاد است اما چون رجع هم متعدي استعمال شده هم لازم آن كه متعدي است مصدرش رجع است و لذا گفتند ﴿رَبِّ ارْجِعُونِ﴾[26] يعني آنجا متعدي است رجعه يعني «أرْجَعَه» آن رجع چيزي كه لازم است مصدرش رجوع است رجع يرجع رجوعاً پس آن رجعي كه متعدي است كه ﴿رَبِّ ارْجِعُونِ﴾ «رب ارجعوني» كه متعدي است مصدرش رجع است گفتند ﴿ذلِكَ رَجْعٌ بَعيدٌ﴾[27] و اگر رجوع باشد لازم باشد كه رجوع است خداي سبحان ميفرمايد كه ﴿إِنَّهُمْ يَرَوْنَهُ بَعيداً ٭ وَ نَراهُ قَريباً﴾[28] خب اين قرب و بعد در قبال هم نيست آنها ميگويند كه اين كار مستبعد است خدا ميفرمايد نه تنها مستبعد نيست بلكه ممكن است و قريب الوقوع هم هست بنابراين يك قريبي است در برابر بعيد يعني مستبعد يك قريبي است در برابر بعيد بهلحاظ زمان و زمين فرمود نه ﴿إِنَّهُمْ يَرَوْنَهُ بَعيداً ٭ وَ نَراهُ قَريباً﴾ آنها ميگويند مستبعد است ما ميگوييم نه مستبعد نيست خيلي مستقرب هم هست و نزديك هم هست ﴿اقْتَرَبَتِ السّاعَةُ وَ انْشَقَّ الْقَمَرُ﴾[29]
اقسام چهارگانه مردم نسبت به لهو و لعب
مطلب ديگر اينكه فرمود اين گروه هم اهل لعباند هم اهل لهوند لهو يعني اشتغال اين مربوط به قلب است كه ﴿لاهِيَةً قُلُوبُهُمْ﴾ لذا لهو را به قلب اينها اسناد داد ﴿يَلْعَبُونَ﴾ يعني بازي كردن يك بازي كه هدف خيالي دارد بازي منظوم و منتظم كه هدف خيالي دارد هدف وهمي دارد ميخواهد برنده بشود پيروز بشود و مانند آن كه خيليها را قرآن كريم «مختال» ميداند[30] مختال يعني افراد خيال زده خيالباف كه در حد خيال دارند زندگي ميكنند نه در حد عقل كه غالب اين بازيگريها هم همين است خب در قرآن كريم افراد چهار قسم تقسيم شدهاند گرچه در بعضي از اين صور تلازم هست ولي در بعضي از صور تلازم نيست افراد چطور چهار قسم ميشوند بعضي افرادند كه هم به سراغ لهو و لعب ميروند هم لهو و لعب به سراغ اينها آمده اينها تمكين ميكنند مثل همين گروه كه هم ﴿لاهِيَةً قُلُوبُهُمْ﴾ است هم خودشان ﴿يَلْعَبُونَ﴾اند خب اگر يك وقتي كسي اينها را به بازي بگيرد به بازيچه دعوت بكند ميپذيرند براي اينكه كسي كه خودش به طرف بازي ميرود علاقمند است دعوت پيشنهاد بازيگري را هم رد نميكند پس برخيها هم خودشان به سراغ لهو و لعب ميروند هم لهو و لعب به سراغ ايشان ميآيد اينها را در دامن خود ميپروراند گروهي هستند كه در مقابل ايناند نه به سراغ لهو و لعب ميروند نه لهو و لعب آن توان را دارد كه اينها را جذب بكند اينها مردان الهياند در سورهٴ مباركهٴ «مؤمنون» فرمود: ﴿قَدْ أَفْلَحَ الْمُؤْمِنُونَ ٭ الَّذينَ هُمْ في صَلاتِهِمْ خاشِعُونَ ٭ وَ الَّذينَ هُمْ عَنِ اللَّغْوِ مُعْرِضُونَ﴾[31] اينها از بازيگري و بازي دادن ديگران و با ديگران بازي كردن اعراض ميكنند خب اينها از بازي كردن اعراض ميكنند اما بازيگري يا بازيگران ميتوانند اينها را بازي بدهند خير اينها كسانياند كه ﴿رِجالٌ لا تُلْهيهِمْ تِجارَةٌ وَ لا بَيْعٌ عَنْ ذِكْرِ اللّهِ﴾[32] هيچ عامل لهو و لعبي قدرت الهاي اينها ندارد نه تنها خود اينها به سراغ لهو نميروند ديگران هم نميتوانند اينها را به دامن لهو بيندازند اينها نه لاهياند نه ملهي نه بازيگرند نه ميشود با آنها بازي كرد ﴿رِجالٌ لا تُلْهيهِمْ تِجارَةٌ وَ لا بَيْعٌ عَنْ ذِكْرِ اللّهِ﴾ كه نمونه بارزش امام(رضوان الله عليه) بود كه الآن سالگرد اين وجود مبارك است نه بازي كرد نه بازيگران توانستند با او بازي كنند اين خيلي هنر است گروهي ديگر كسانياند كه عمداً به سراغ بازي نميروند اما ممكن است بازيگران آنها را بازي بگيرند اينها كسانياند كه ﴿عَنِ اللَّغْوِ مُعْرِضُونَ﴾ هستند اما ﴿لا تُلْهيهِمْ تِجارَةٌ وَ لا بَيْعٌ عَنْ ذِكْرِ اللّهِ﴾ نيستند خودشان عمداً به سراغ بازي نميروند ولي بازيگران ماهر ميتوانند اينها را بازي بگيرند ولي اگر كسي به جايي رسيد در حدي از ضعف بود كه بازيگران توانستند او را به بازي بگيرند خودش هم به سراغ بازي ميآيد ديگر به طريق اولي پس هر كس خودش عمداً به سراغ بازي رفت ميشود او را به بازي گرفت اما ممكن است كسي در حدي باشد كه تا بازيگران به سراغ او نروند او اهل بازي نيست خودش عمداً به سراغ بازي نميرود ولي ديگران اگر او را به بازي گرفتند بازي ميكند به هر تقدير كساني كه در قيامت پيروزند آنهايياند كه هم ﴿عَنِ اللَّغْوِ مُعْرِضُونَ﴾[33]اند يك، خودشان عمداً به سراغ لغو نميروند هم اينكه ﴿لا تُلْهيهِمْ تِجارَةٌ وَ لا بَيْعٌ عَنْ ذِكْرِ اللّهِ﴾[34] بازيگران و بازيگري نميتواند آنها را سرگرم كنند اين گروه گروه رستگارند
رابطه اعراض و اعتراض با معارضه
در اين مكه هر دو خطر اينها را تهديد ميكرد هم خودشان اهل بازي بودند هم بازيگران ماهر و حرفهاي آنها را اگر به بازي ميگرفتند بازي ميكردند لذا فرمود كه: ﴿وَ هُمْ في غَفْلَةٍ مُعْرِضُونَ﴾ البته در بحثهاي قبل هم در سورهٴ مباركهٴ «طه» گذشت كه اول اعراض است بعد اعتراض است بعد معارضه اول رو برميگرداند نيم رخ ميگويند اعرض بعد وقتي گله و اعراض شروع شد قهر شروع ميشود و اعتراض شروع ميشود بعد از اعتراض هم معارضه عملي شروع ميشود اولين خطر اولين گام خطر اعراض است بعد اعتراض بعد معارضه كه دامنگير اينها شده ﴿اقْتَرَبَ لِلنّاسِ حِسابُهُمْ وَ هُمْ في غَفْلَةٍ﴾ اين تاي تنوين غفلت هم تنويني است براي تفخيم مذموم يعني اينها در غفلت فرو رفتهاند گاهي تنوين براي تفخيم با اجلال است گاهي براي تفخيم با الهاء و لغو
عدم توجه به تذکره الهی در اثر غفلت
﴿وَ هُمْ في غَفْلَةٍ مُعْرِضُونَ﴾ چرا؟ براي اينكه ﴿ما يَأْتيهِمْ مِنْ ذِكْرٍ مِنْ رَبِّهِمْ مُحْدَثٍ إِلاَّ اسْتَمَعُوهُ وَ هُمْ يَلْعَبُونَ﴾ چون قيامت يك امر محقق الوقوع است گاهي از او به فعل ماضي هم ياد ميشود مثل ﴿إذا وَقَعَتِ الْواقِعَةُ﴾[35] گذشته از اقتراب از وقوع هم ياد ميكنند اين خيلي جاي سؤال نيست كه چرا حالا اقتراب فرمودند وقتي ﴿إِذا وَقَعَتِ الْواقِعَةُ﴾ داريم ديگر اقتربت سؤال برانگيز نيست گرچه آنجا با اذا استعمال شده است خب فرمود اينها چون در غفلت فرو رفتهاند هر ياد و نامي از طرف پروردگار بيايد خواه به صورت تورات خواه به صورت انجيل خواه به صورت صحف ابراهيم خواه به صورت زبور داوود خواه به صورت قرآن رسول گرامي(عليهم الصلاة و عليهم السلام) و همچنين سوره بعد از سوره آيه بعد از آيه هر ذكري از طرف خداي سبحان بيايد اينها ميشنوند ولي بازي ميكنند گويا نشنيدهاند سرّش آن است كه به جان اينها فرو نميرود اينها فقط از راه گوش ميشنود اما اين را وارد قلبشان بكنند آنجا تحليل بكنند تدبر بكنند نيست حرف وقتي در فضاي گوش رخنه كرد و به دل ننشست آن آثار خاص را ندارد ﴿وَ هُمْ يَلْعَبُونَ ٭ لاهِيَةً قُلُوبُهُمْ﴾ لعب براي دل نيست لعب مال اعضا و جوارح است لهو مال جانحه و قلب است يعني سرگرمي اشتغال قلبشان مشغول بازي است چون اينچنين است حرف در اينها اثر نميكند اين ﴿غَفْلَةٍ﴾ تنويناش هم ميتواند مفيد استمرار باشد اينها دائماً در حال لغو و امثال ذلك هستند خب بنابراين اين مجموعه ما را به مسئله معاد فرا ميخواند
عقل, چراغی برای تشخيص شريعت
اما چند سؤالي كه مربوط به تتمه بحث ديروز يعني پايان بخش سورهٴ مباركهٴ «طه» بود اين است كه عقل قانون شناس است نه قانونگذار به نحو سالبه كليه هيچ يعني هيچ، هيچ قانوني را عقل وضع نميكند مثل اينكه چراغ يا آفتاب حرفي براي گفتن ندارد آفتاب فقط روشن ميكند كه كجا چاه است كجا راه است اين چراغهاي قوي فقط نشان ميدهند كجا راه است كجا چاه است عقل ميگويد جهان و انسان و پيوند انسان و جهان اين مثلث را خدا آفريد يك، پروردگار اين مثلث خداست دو، قانون را او بايد وضع كند اين سه، ذرهاي از قانونگذاري مال عقل نيست عقل يك چراغ خوبي است عقل ميگويد من هيچ كارهام منتها قانون شناس خوبي است كشف ميكند كه چه چيز را خدا وضع كرده چه چيز را وضع نكرده خدا را وقتي با اسماء و صفات حُسنيٰ شناخت ميگويد از اين خدا بعيد است فلان قانون صادر شده باشد بنابراين نميشود گفت كه جريان حضرت آدم اگر شريعت نبود عقل و فطرت بود بله عقل و فطرت قانون شناس است نه قانونگذار وقتي شريعتي نباشد امر و نهياي را كشف نميكند اگر در يك مقطعي باشد كه هنوز دين نيامده عقل اگر يك فضاي خالي باشد چيزي نباشد خب اين چراغ چه چيز را نشان بدهد ولي وقتي در يك فضايي بود در و ديواري بود افرادي بودند فرشي بود كتابي بود منبري بود گويندهاي بود اين چراغ نشان ميدهد عقل چون قانون شناس است و نه قانونگذار در فضايي كه شريعت نباشد مثل بهشت حضرت آدم كه هنوز وارد سرزمين نشدند عقل حرفي براي گفتن ندارد
جمله ﴿يَامَالِكُ لِيَقْضِ عَلَيْنَا رَبُّكَ﴾, بيانگر دوام اعتقاد باطل کفّار
مطلب ديگر اينكه آنها كه ميگفتند ﴿يا مالِكُ لِيَقْضِ عَلَيْنا رَبُّكَ﴾[36] اينها جزء گروهي بودند كه ـ معاذ الله ـ اعتقاد به خدا را فسون و فسانه ميدانستند ميگفتند ﴿أَسَاطِيرُ الأَوَّلِينَ﴾[37] است الآن هم به همان عقيده سوء باقياند اين طور نيست كه در قيامت براي اينها روشن بشود ﴿كَلاّ إِنَّهُمْ عَنْ رَبِّهِمْ يَوْمَئِذٍ لَمَحْجُوبُونَ﴾[38] اين طور نيست كه در قيامت اينها بفهمند خدا حق است لذا به مالك ميگويند ما كه خدا را قبول نداريم تو كه ميگويي خدايي هست از او بخواه كه عذاب ما را كمتر بكند نه اينكه اينها به خدا معتقدند تا گفته بشود هر كسي ميتواند با خدا مناجات كند بله خدا براي هر كسي كه قلبش باز باشد ﴿فَإِنّي قَريبٌ أُجيبُ دَعْوَةَ الدّاعِ إِذا دَعانِ﴾[39] بنابراين عقل و فطرت سهمي در قانون شناسي دارند نه قانونگذاري يك، آن هم در فضاي كه قانون باشد يعني در محدوده شريعت نه جايي كه شريعت هنوز نيامده دو، و آنها هم كه در جهنم ميگويند در سوره «زخرف» ﴿يا مالِكُ لِيَقْضِ عَلَيْنا رَبُّكَ﴾[40] كسانياند كه مُلحدانه مردند و اعتقاد به خدا را افيون ميدانستند فسون و فسانه ميدانستند اسطوره و اساطير اين ميدانستند جاهلت ميدانستند با همان عقيده كفر الآن به سر ميبرند لذا در قيامت هم براي آنها حق روشن نميشود كه اعاذنا الله مِن شرور انفسنا و سيئات اعمالنا.
«و الحمد لله رب العالمين»
[1] . سورهٴ طه، آيهٴ 134.
[2] . سورهٴ طه، آيهٴ 135.
[3] . سورهٴ ص، آيهٴ 26.
[4] . ر . ك: التفسير الكبير، ج 22، ص 118.
[5] . سورهٴ ابراهيم، آيهٴ 48.
[6] . سورهٴ زمر، آيهٴ 67.
[7] . سورهٴ زمر، آيهٴ 67.
[8] . سورهٴ انبياء، آيهٴ 104.
[9] . سورهٴ نازعات، آيهٴ 42.
[10] . سورهٴ هود، آيهٴ 41.
[11] . بحار الانوار، ج 58، ص 7؛ التفسير الكبير، ج 9، ص 427.
[12] . سورهٴ واقعه، آيات 49 و 50.
[13] . سورهٴ ق، آيهٴ 44.
[14] . سورهٴ حج، آيهٴ 47.
[15] . سورهٴ حج، آيهٴ 47.
[16] . الكافي، ج 8، ص 82.
[17] . الكافي، ج 2، ص 135.
[18] . ر . ك: الكافي، ج 3، ص 201.
[19] . ر . ك: الميزان، ج 14، ص 245.
[20] . ر . ك: الكشاف، ج 3، ص 101؛ التفسير الكبير، ج 22، ص 119.
[21] . ر . ك: الميزان، ج 14، ص 246.
[22] . سورهٴ ق، آيهٴ 3.
[23] . سورهٴ يس، آيهٴ 78.
[24] . سورهٴ اسراء، آيهٴ 51.
[25] . سورهٴ قيامت، آيهٴ 4.
[26] . سورهٴ مؤمنون، آيهٴ 99.
[27] . سورهٴ ق، آيهٴ 3.
[28] . سورهٴ معارج، آيات 6 و 7.
[29] . سورهٴ قمر، آيهٴ 1.
[30] . سورهٴ لقمان، آيهٴ 18.
[31] . سورهٴ مؤمنون، آيات 1 ـ 3.
[32] . سورهٴ نور، آيهٴ 37.
[33] . سورهٴ مؤمنون، آيهٴ 3.
[34] . سورهٴ نور، آيهٴ 37.
[35] . سورهٴ واقعه، آيهٴ 1.
[36] . سورهٴ زخرف، آيهٴ 77.
[37] . سورهٴ انعام، آيهٴ 25.
[38] . سورهٴ مطففين، آيهٴ 15.
[39] . سورهٴ بقره، آيهٴ 186.
[40] . سورهٴ زخرف، آيهٴ 77.