اعوذ بالله من الشيطان الرجيم
بسم الله الرحمن الرحيم
﴿ذلِكُمُ اللّهُ رَبُّكُمْ لا إِلهَ إِلاّ هُوَ خالِقُ كُلِّ شَيْءٍ فَاعْبُدُوهُ وَ هُوَ عَلي كُلِّ شَيْءٍ وَكيلٌ ﴿102﴾ لا تُدْرِكُهُ اْلأَبْصارُ وَ هُوَ يُدْرِكُ اْلأَبْصارَ وَ هُوَ اللَّطيفُ الْخَبيرُ ﴿103﴾ قَدْ جاءَكُمْ بَصائِرُ مِنْ رَبِّكُمْ فَمَنْ أَبْصَرَ فَلِنَفْسِهِ وَ مَنْ عَمِيَ فَعَلَيْها وَ ما أَنَا عَلَيْكُمْ بِحَفيظٍ ﴿104﴾
ظاهر اين جملهٴ نوراني قرآن كريم كه فرمود: ﴿اللّهُ خالِقُ كُلِّ شَيْءٍ﴾[1] يا ﴿هُوَ خالِقُ كُلِّ شَيْءٍ﴾ چه به صورت جملهٴ فعلي چه به صورت جملهٴ اسميه اين است كه هر چه مصداق شيء است مخلوق ذات اقدس الهي است عدهاي فكر ميكردند به اينكه قانون عليت حق است هر پديدهاي سببي دارد لكن اشيايي كه پديد ميآيند دو قسمند برخي از آنها اسبابشان مشخص است برخي از آنها اسبابشان مشخص نيست آنها كه اسبابشان مشخص است همان علل و عوامل طبيعي مبدأ فاعلي آن اشيا هستند آن پديدههايي كه عامل و علتشان مشخص نيست مبدأ پيدايش آنها خدا است قهراً [ناگزير] خدا علت فاعلي اشيايي است كه مبدأ فاعلي آنها مشخص نيست اين تفسير ناصواب لازمهاش آن است كه هر چيزي كه علت فاعلي شناخته دارد به همان علت فاعلي خود متكي است وـ معاذ الله ـ به خدا مرتبط نيست و هر چيزي كه علت فاعلي شناخته ندارد فعل خدا است به خدا متكي است اين دو خطر دارد خطر اول آن است كه آن اشيايي كه علتهاي آنها مشخص شده است آنها از حيطه تدبير الهي بيروناند ـ معاذ الله ـ كه ميشود تفويض كه اين هم مستحيل است خطر دوم آن است كه با پيشرفت علم علل و عوامل بسياري از اشيا به تدريج روشن ميشود قهراً [ناگزير] قلمرو علم توسعه پيدا ميكند و قلمرو دين محدود خواهد شد هر چيزي كه علت او مشخص است به همان علت خود تكيه ميكند و هر چيزي كه علت او مشخص نيست به الله متكي است مثلاً و چون علم با پيشرفتهاي خود در صدد كشف علل و عوامل ناشناخته اشيا است كم كم قلمرو علم توسعه پيدا ميكند و قلمرو دين محدودتر و بستهتر خواهد شد اين هم خطر دوم تا به جايي برسد كه بالأخره علم ـ معاذ الله ـ به جاي دين بنشيند منشأ همهٴ اين تالي فاسدها آن برداشت ناصواب است خيال شد به اينكه اگر چيزي سبب داشت ديگر بينياز از ذات اقدس الهي است در حالي كه هر چيزي كه هستي او عين ذات او نبود او به واجب تعالي متكي است هم در ذات خود هم در وصف.
مطلب ديگر آن است كه قانون عليت يك امر عقلي است يك امر حسي و تجربي نيست البته حس و تجربه كمك ميكنند در تفهيم قانون عليت اما برهان بر قانون عليت يعني عامل توجيه او يك امر عقلي است قبلاً گذشت كه قانون عليت قابل اثبات نيست قابل سلب هم نيست چيزي كه اثباتش محال است و سلبش هم محال است و ما هم در آن فضا داريم زندگي ميكنيم معلوم ميشود كه اولي است و بديهي است و بيّن است ممكن است چيزي راه اثبات نداشته باشد راه سلب نداشته باشد و مبهم هم باشد اما در مسئله عليت اينچنين نيست اصلاً ما هركاري را با سبب انجام ميدهيم كسي كه ميخواهد غذا بخورد هرگز غذا را به جيب نميريزد به دهان ميريزد ميگويد ديگر اين راه سير شدن است نه به جيب ريختن كسي كه ميخواهد استراحت كند ميخوابد نه راه برود ميگويد خواب علت استراحت است نه راه رفتن و مانند آن هر كاري بالأخره سبب خاص خود را ميطلبد چيزي كه هستي او عين ذات او نيست در اصل ذات و در لوازم و آثار ذات به خدا متكي است و چون تمام موجوداتي كه غير خداي سبحاناند اينچنيناند يعني هستي آنها عين ذات آنها نيست در اصل ذات و در لوازم و آثار ذات به الله متكياند و اين را عقل ميگويد بعضي از اين مسائل بديهي است كه بيّن است بعضي از اين مسائل نظري است و مبيّن اما آنهايي كه فكر ميكردند قانون عليت را روي حس، تجربه به دست بياورند ميگفتند البته هر پديدهاي علت ميخواهد مثلاً يك بِنا بدون بنّا نخواهد بود اما همان طوري كه بِنا به بنّا محتاج است همان طور عالم به الله محتاج است خب بِنا در چه جهت به بنّا محتاج است در اصل پيدايش به بنّا محتاج است وقتي يافت شد ديگر به بنّا نيازمند نيست بنّا باشد يا نباشد بنا سر جاي خودش هست يك نهال و يك خوشه و يك شاخه اگر بخواهد سبز بشود در چه جهت به كشاورز محتاج است در اصل پيدايش اما وقتي پيدا شد ديگر به كشاورز محتاج نيست فرزند به والد در اصل وجودش نيازمند است اما وقتي موجود شد ديگر به والد نيازمند نيست والد چه باشد چه نباشد چون خيال ميكردند قانون عليت يك امر حسي است و در اين محسوسات چون بررسي ميكردند ميديدند به اينكه اين اشيا در اصل حدوث محتاجاند و در بقا نيازمند به فاعل نيستند آمدند گفتند منشأ احتياج معلول به علت حدوث اوست نه امكان او و شيء هم در حال حدوث به مبدأ محتاج است و در حال بقا به مبدأ محتاج نيست اين خلاصهٴ رهاورد آن حسي و تجربي انديشيدن غافل از آنكه اصل عليت يك امر عقلي است عقل ميگويد موجودي كه هستي او عين ذات او نيست اين نيازمند است و مبدأ فاعلي وقتي هم كه موجود شد ديگر هستي او عين ذات او نخواهد شد چون اين انقلاب مستحيل است و حدوث و بقايش يكسان است اين شيء در اصل حدوث هستي او عين ذات او نبود در حال بقا هم هستي او عين ذات او نيست لذا در حدوث و بقا احتياج دارد به مبدأ و عالم هم در حدوث و بقا نيازمند به مبدأ است اما اين شواهد و امثلهاي كه ذكر ميشود و ميبينيم كه بِنا در اصل حدوث به بنّا محتاج است در حفظ و بقا به بنّا محتاج نيست يا درخت در اصل حدوث به آن كشاورز نيازمند است در بقا به او نيازمند نيست يا فرزند در اصل تكوّن و پيدايشش به پدر و مادر نيازمند است ولي بعد از ولادت ديگر نيازمند پدر و مادر نيست و مانند آن در همهٴ موارد اين گونه از علل، علل اِعدادي است و امدادياند نه علتهاي فاعلي بنّا علت بنا نيست اولاً بنا يك موجود خارجي نيست يك تركيب صناعي دارد كه وحدت حقيقي ندارد قهراً بنايي در خارج وجود ندارد اين سنگها و آجرها و اين مصالح هر كدام از اينها كه واحد حقيقي باشند وجود دارند آنها را هم كه بنّا نيافريد بنّا باعث ميشود كه با حركت دست و پاي او اين مصالح ساختماني از جايي به جاي ديگر بيايند و يك هيئيتي هم كنار هم بگيرند كه اين هيئت هيئت صناعي است نه حقيقي بنّا با حركات دستش اين مصالح ساختمان را جابجا ميكند روي ديوار ميگذارد همين كه حركت دست بنّا ايستاد ديگر آجري روي آجر قرار نميگيرد ملاتي روي آجر قرار نميگيرد سنگي روي سنگ قرار نميگيرد ملاتي بين دو سنگ يا دو آجر قرار نميگيرد تا دست بنّا حركت ميكند اين مصالح ساختماني جابجا ميشوند وقتي دست بنّا ايستاد اين مصالح ساختماني هم متوقفاند و از آن به بعد كه اين ديوار ميماند يا اين بنّا ميماند بر اساس آن صلابت مصالح ساختماني است كه اين را نگه ميدارد آن ملات است كه اين را نگه ميدارد اگر بارندگي شد اين ملات خيس خورد و زايل شد اين ديوار فرو ميريزد بنّا كه ديوار را نگه نميدارد بنّا اين آجرها را روي هم قرار ميدهد هر وقت دست او متوقف شد اين آجر ديگر روي آجر قرار نميگيرد يك كار جديدي نيست اما آنچه اين ديوار را نگه ميدارد ملات است كه اگر يك وقتي بارندگي شد اين ملات خيس خورد و از بين رفت ديوار فرو ميريزد حافظ اين ديوار چيزي ديگر است باني بنا چيز ديگر است هر دو علت معدّهاند منتها يكي علت معدّه است در اصل پيدايش يكي علت معدّه است در نگهداري و بقاء اينها اصلاً علت حقيقي نيستند هر كدام علّت معدّهاند يك، محدوده اِعداد و اِمداد آنها مشخص است دو، نميشود گفت چون بنّا از بين رفته بِنا ميماند پس فعل در بقا نيازمند به فاعل نيست وقتي به قرآن كريم مراجعه ميكنيم ميبينيم كه قرآن كريم گذشته از اينكه اين عمومات و اطلاقات را گاهي به صورت فعل ماضي گاهي به صورت اسم فاعل دارد كه هم گذشته را شامل بشود نظير ﴿خَلَقَ كُلَّ شَيْءٍ﴾[2] و هم حال و آينده را شامل بشود نظير ﴿اللّهُ خالِقُ كُلِّ شَيْءٍ﴾ كه تا هيچ موجودي در هيچ مقطعي از قلمرو خلقت الهي بيرون نرود چه در گذشته چه در حال چه در آينده لذا با تعبيرات گوناگون فعل و اسم ياد ميكند گذشته از اين عمومها ميبينيم در ريز قضايا ذات اقدس الهي در قرآن كريم در بسياري از موارد انسان را و آسمان را و زمين را و دريا را و صحرا را نيازمند خدا ميداند دربارهٴ مسائل اخلاقي، علمي، فرهنگي، فكري تهذيب روح و مانند آن آياتي از قبيل ﴿وَ يُعَلِّمُهُمُ الْكِتابَ وَ الْحِكْمَةَ وَ يُزَكِّيهِمْ﴾[3] و مانند آن ﴿وَ لَوْ لا فَضْلُ اللّهِ عَلَيْكُمْ وَ رَحْمَتُهُ ما زَكى مِنْكُمْ مِنْ أَحَدٍ أَبَدًا وَ لكِنَّ اللّهَ يُزَكّي مَنْ يَشاءُ﴾[4] ﴿يُعَلِّمُكُمْ ما لَمْ تَكُونُوا تَعْلَمُونَ﴾[5] و دهها آياتي كه درباره تعليم و تزكيه و تربيت انسانهاست كه پرورش روحي انسانهاست [در] قرآن خدا ذكر ميكند پس خدا تنها خالق انسان نيست خالق انسان است، رب انسان است، معلّم انسان است، مربي انسان است اينها در مسائل معنوي [است] كه رزق معنوي انسان است و در بخشهاي رزق ظاهري هم ميفرمايد او رازق شما است، او ﴿يَرْزُقُكُم مِنَ السَّماءِ وَالْأَرْضِ﴾[6] است و غير او احدي رازق شما نيست شب را تأمين ميكند روز را براي شما تأمين ميكند براي آرامش شما شب را آفريده است و اگر بخواهد دائماً روز باشد هيچ قدرتي نيست كه شب بيافريند و اگر اراده الهي تعلق گرفت كه دائماً شب باشد و اينها حركت نكنند و ساكن باشند و دائماً شب باشد قدرتي نيست كه براي شما روز بياورد و مانند آن در بخشهاي كشاورزي مثلاً در سورهٴ مباركهٴ «عبس» دارد ﴿فَلْيَنْظُرِ اْلإِنْسانُ إِلي طَعامِهِ﴾ آيات 24 به بعد سورهٴ «عبس» دارد ﴿فَلْيَنْظُرِ اْلإِنْسانُ إِلي طَعامِهِ ٭ أَنّا صَبَبْنَا الْماءَ صَبًّا ٭ ثُمَّ شَقَقْنَا اْلأَرْضَ شَقًّا ٭ فَأَنْبَتْنا فيها حَبًّا ٭ وَ عِنَبًا وَ قَضْبًا ٭ وَ زَيْتُونًا وَ نَخْلاً ٭ وَ حَدائِقَ غُلْبًا ٭ وَ فاكِهَةً وَ أَبًّا ٭ مَتاعًا لَكُمْ وَ ِلأَنْعامِكُمْ﴾ خب در بسياري از امور جزئي حدوثاً و بقائاً تدبير و خلقت الهي را بازگو ميكند پس هم در مسائل معنوي تعليم و تربيت و تهذيب و تزكيه انسانها حدوثاً و بقائاً ذات اقدس الهي نظامدار اين مجموعه است هم در مسائل مادي آنجا هم كه فرمود: ﴿وَ لَوْ أَنَّ أَهْلَ الْقُري آمَنُوا وَ اتَّقَوْا لَفَتَحْنا عَلَيْهِمْ بَرَكاتٍ مِنَ السَّماءِ وَ اْلأَرْضِ﴾[7] هم از همين قبيل است.
مطلب ديگر كه ميماند اين است كه چطور ذات اقدس الهي كارهاي خير را به خود اسناد ميدهد و كارهاي شر را به خود اسناد نميدهد و انسان را مسئول آن كارها ميداند؟ اگر تمام كارهاي انسان و غير انسان به عهدهٴ خدا است و انسان ابزاري بيش نيست لازمهاش آن است كه حسنات انسان هم براي خدا باشد سيّئات انسان هم ـ معاذ الله ـ براي خدا باشد در حالي كه قرآن كريم سيّئات را به خدا اسناد نميدهد و حسنات را به خدا اسناد ميدهد اين در فصل اول از مجموعهٴ فصول اين بحث اخير به عرض رسيد كه شما سيّئات را وقتي بررسي ميكنيد ميبينيد فقدان و عدم برميگردد، به نقص برميگردد و چون نقص است فقدان است عدم يا عدمي است به مبدأ متعال بر نميگردد لذا در بخشي از آيات سورهٴ مباركهٴ «اسراء» بعد از اينكه در طي بيست آيه گناهان كبيره را ذكر كرده است آنگاه در پايانش فرمود كه ﴿كُلُّ ذلِكَ كانَ سَيِّئُهُ عِنْدَ رَبِّكَ مَكْرُوهًا﴾[8] خودش هم در سورهٴ مباركهٴ «كهف» منزه از ظلم كرد كه ﴿لا يَظْلِمُ رَبُّكَ أَحَدًا﴾[9] يا در بخشهاي ديگر فرمود: ﴿وَ ما رَبُّكَ بِظَلاّمٍ لِلْعَبيدِ﴾[10] و مانند آن اينكه ميبينيد بزرگان اهل حكمت و كلام ميگويند كيفر و عقاب الهي بالعدل است اما پاداش و جزاي بهشت بالتفضل سرّش همين است اگر كسي در قيامت معذّب ميشود برابر عدل الهي است چون انسان گرچه ابزار است اما ابزار مختار است خود اختيار از ابزارهاي دست خدا است انسان سر دو راه قرار دارد يك موجود يك طرفه نيست اگر به سوء اختيار خود اين نعمتها را بيجا مصرف كرد ارتباط خود را از فيض خواست الهي قطع كرد آنگاه خود را به سوء اختيار خود دارد ميسوزاند لذا ميفرمايد: ﴿فَبِما كَسَبَتْ أَيْديكُمْ﴾[11] و مانند آن اما كارهاي خيري كه از انسان انجام ميگيرد ميبينيد بر اساس توحيد افعالي راه يك طرفه است يعني آن خيراتي كه در خارج واقع ميشود امر وجودي و انتخاب و اراده هدايت و عقل و فطرت از درون و وحي و نبوت از بيرون به اين مجموعه برميگردد و اين مجموعهٴ مختار به ذات اقدس الهي اراده پيدا ميكند كه هم اختيار انسان محفوظ باشد و هم انسان در فضايل و اطاعتها بدهكار خداست نه بستانكار و طلبكار اينچنين نيست كه در قيامت از خدا بهشت طلب داشته باشد كه اگر بهشت نرود بتواند خدا را ـ معاذ الله ـ محاكمه كند البته بهشت رفتن مردان صالح سالك قطعي است طبق وعدهاي كه خدا داده است و خداوند وعده نميكند اما اينكه خداوند خلف وعده نميكند معنايش اين نيست كه افراد استحقاق دارند و طلب كارند بر اساس ﴿وَ ما بِكُمْ مِنْ نِعْمَةٍ فَمِنَ اللّهِ﴾[12] انسان وقتي كار خير كرد بدهكار است لذا در بيانات نوراني امام سجاد(سلام الله عليه) در صحيفه سجاديه است كه خدايا هر وقت من شكر كردم يك شكر ديگري بايد بكنم كه تو را شكر كردهام «فَكُلَّما قُلْتُ لَكَ الْحَمْدُ، وَجَبَ عَلَىَّ لِذلِكَ اَنْ اَقُولَ لَكَ الْحَمْدُ»[13] اگر يكبار گفتم الحمد لله بر من لازم است كه يك بار ديگر هم بگويم الحمد لله براي اينكه موفق شدم تو را شكر كردم لذا انسان توان آن را ندارد كه نعم الهي را حساب كند و حق نعمت خدا را تأديه كند آنگاه خيرات يك طرفه امور وجودياند و كمالاند به الله بر ميگردند و انسان مجراي چنين كمالات است و مظهر چنين كمالات است اگر بدهكار نباشد طلبكار نيست اما شرور چون فقدان است و نقص است و امثال ذلك به الله ارتباط پيدا نميكند بحث مبسوطش در سورهٴ مباركهٴ «نساء» گذشت كه آنجا ذات اقدس الهي تشريح كرد فرمود: ﴿ما أَصابَكَ مِنْ حَسَنَةٍ فَمِنَ اللّهِ وَ ما أَصابَكَ مِنْ سَيِّئَةٍ فَمِنْ نَفْسِكَ﴾[14] آن هم ﴿وَ ما أَصابَكَ مِنْ سَيِّئَةٍ فَمِنْ نَفْسِكَ﴾ آنگاه فرمود: ﴿قُلْ كُلُّ مِنْ عِنْدِ اللّهِ فَما لِهؤُلاءِ الْقَوْمِ لا يَكادُونَ يَفْقَهُونَ حَديثًا﴾[15] فرمود اين مسائل را خوب روشن كرديم چرا اينها متوجه نميشوند حسنات دو تا حكم دارد سيّئات هم دو تا حكم منتها حكم حسنات با حكم سيّئات فرق ميكند حسنات هم من اللهاند هم من عند الله، سيّئات من عند اللهاند اما من الله نيستند لذا فرمود: ﴿ما أَصابَكَ مِنْ حَسَنَةٍ فَمِنَ اللّهِ وَ ما أَصابَكَ مِنْ سَيِّئَةٍ فَمِنْ نَفْسِكَ﴾ آنگاه در جمعبندي نهايي فرمود: ﴿قُلْ كُلُّ مِنْ عِنْدِ اللّهِ فَما لِهؤُلاءِ الْقَوْمِ لا يَكادُونَ يَفْقَهُونَ حَديثًا﴾[16] آنجا فرق بين من عند الله كه حسنات و سيّئات من عند الله است اما فرق بين من الله كه حسنات من الله است و سيّئات من الله نيست «من الانسان» است آنجا بحث مبسوطش گذشت كه فرمود: ﴿قُلْ كُلُّ مِنْ عِنْدِ اللّهِ ... ٭ ما أَصابَكَ مِنْ حَسَنَةٍ فَمِنَ اللّهِ وَ ما أَصابَكَ مِنْ سَيِّئَةٍ فَمِنْ نَفْسِكَ﴾[17] نه «كل من الله» ﴿ كُلُّ مِنْ عِنْدِ اللّهِ فَما لِهؤُلاءِ الْقَوْمِ لا يَكادُونَ يَفْقَهُونَ حَديثًا﴾
پرسش...
پاسخ: آنجا چون بحث مبسوط چند روزه شد نظير همين بحثهايي كه الآن اينجا كرديم چند روز حالا نوارهايش هست مراجعه ميفرماييد.
پرسش...
پاسخ: صبر ميكند انتقام نميگيرد بلكه انشاءالله او توبه كند او انابه كند، متنبه بشود.
پرسش...
پاسخ: براي معذرتاً هست براي اتمام حجت هست ﴿لِيَهْلِكَ مَنْ هَلَكَ عَنْ بَيِّنَةٍ﴾ تا كسي در قيامت نگويد اگر به من مهلت ميداديد من هم توبه ميكردم ﴿لِيَهْلِكَ مَنْ هَلَكَ عَنْ بَيِّنَةٍ وَ يَحْيي مَنْ حَيَّ عَنْ بَيِّنَةٍ﴾[18] بنابراين اينكه فرمود: ﴿قُلْ كُلُّ مِنْ عِنْدِ اللّهِ فَما لِهؤُلاءِ الْقَوْمِ لا يَكادُونَ يَفْقَهُونَ حَديثًا﴾ يك جمعبندي نهايي كرد كه حسنات و سيّئات من عند اللهاند اما حسنات گذشته از اينكه من عند الله است من الله هم هست ولي سيّئات من عند الله است اما هرگز من الله نيست ﴿وَ ما أَصابَكَ مِنْ سَيِّئَةٍ فَمِنْ نَفْسِكَ﴾[19].
مطلب بعدي آن است كه نزاع معتزله و اشاعره در اينگونه از آيات به آن مرحلهٴ داغياش ميرسد جناب فخررازي به همين جمله فعليه ﴿خَلَقَ كُلَّ شَيْءٍ﴾[20] به جمله اسميه ﴿خالِقُ كُلِّ شَيْء﴾ تمسك ميكند ميگويد اعمال عباد حسنات و سيّئاتش مخلوق خدا است اين همان جبري است كه اينها دنبال آن ميگردند در قبال برهان استدلالي كه جناب فخررازي و ساير اشاعره به اين آياتي كه به گمان آنها موهم جبر است كردند معتزله هم به اين آيات استشهاد كردند هم شبهات آنها را پاسخ دادند معتزله در رد سخنان اشاعره ميگويند شما همين قسمتها را كه بررسي كنيد ميبينيد از جهات فراواني ادلهٴ جبريه و اشعري ناتمام است چرا؟ براي اينكه اگر خدا ﴿خالِقُ كُلِّ شَيْءٍ﴾ باشد هر چه مصداقش شيء است مخلوق خدا است چرا فرمود: ﴿هُوَ خالِقُ كُلِّ شَيْءٍ فَاعْبُدُوهُ﴾ معلوم ميشود عبادت مخلوق خدا نيست فرمود چون او خالق جميع اشياي تكوين است شما در نظام تشريع او را عبادت كنيد خب اگر «كلما صدق عليه انه شيء» اعم از تكوين و تشريع مخلوق خدا باشد خب عبادت هم مخلوق خداست چرا خدا عبادت را به انسانها نسبت ميدهد انسانها را امر به عبادت ميكند ﴿خالِقُ كُلِّ شَيْءٍ فَاعْبُدُوهُ﴾ اين يك نكته، ثانياً اين جملهاي كه ذات اقدس الهي فرمود: ﴿خَلَقَ كُلَّ شَيْءٍ﴾ به صورت جمله فعليه ﴿خالِقُ كُلِّ شَيْء﴾ به صورت جمله اسميه همهٴ اينها در مرحلهٴ مدح و منقبت و ثناي الهي است اگر «كل ما صدق عليه شيء» شامل تكوين و تشريع هم بشود شامل اعمال عبادت بشود ـ معاذ الله ـ لازمهاش اين است كه همهٴ معاصي و قبايح و شرور عصيانات و سيّئات بشر را هم الله مرتكب شده باشد اين ديگر مدح نيست خدا يك عده را مذمت ميكند آنها را اهل جهنم ميداند در اثر آن فجورشان آنگاه ما بگوييم ﴿اللّهُ خالِقُ كُلِّ شَيْءٍ﴾[21] و اين عموم دارد و اطلاق دارد هر چه كه مصداق شيء است مخلوق خدا است لازمهاش اين است كه همهٴ سيّئات طاغيان را او ـ معاذ الله ـ انجام داده باشد اين وجه دوم است.
وجه سوم آن است كه اين با آينده سازگار نيست براي اينكه اين ﴿خَلَقَ كُلَّ شَيْءٍ﴾[22] اي كه جمله فعليه است يا ﴿هُوَ خالِقُ كُلِّ شَيْءٍ﴾اي كه جمله اسميه است بعدش اينچنين است كه ﴿قَدْ جاءَكُمْ بَصائِرُ مِنْ رَبِّكُمْ فَمَنْ أَبْصَرَ فَلِنَفْسِهِ وَ مَنْ عَمِيَ فَعَلَيْها﴾ خب اگر كسي خوب چشم قلبش را باز كرد اين معارف را ديد و فهميد و ايمان آورد ﴿مَنْ أَبْصَرَ فَلِنَفْسِهِ﴾ و اگر چشم دل را با گناه بست و در دل را با گناه قفل كرد و نفهميد و يا فهميد و ايمان نياورد و يا فهميد و ايمان آورد و برابر ايمان عمل نكرد ﴿فَعَلَيْها﴾ به زيان خود اقدام كرد خب اگر اِبصار لنفس است اگر عمي كوري عَلَي النفس است پس همهٴ اين كارها به انسانها برميگردد چطور هر چه كه مصداق شيء است مخلوق ذات اقدس الهي است اين با خود سياق آيات سازگار نيست كه ﴿اللّهُ خالِقُ كُلِّ شَيْءٍ﴾ يعني «كل ما صدق عليه انه شيء فهو مخلوق الله تعالي» در حالي كه اِبصار، اطاعت، ايمان، كفر همهٴ اينها اشيا است و در مخلوق الله نيست نكته چهارم آن است كه اين با گذشته هم سازگار نيست چون در گذشته اين بود كه ذات اقدس الهي فرمود در آيه قبل و ﴿وَ جَعَلُوا لِلّهِ شُرَكاءَ الْجِنَّ وَ خَلَقَهُمْ وَ خَرَقُوا لَهُ بَنينَ وَ بَناتٍ﴾[23] اينكه فرمود: ﴿وَ جَعَلُوا لِلّهِ شُرَكاءَ﴾ يعني در نظام تكوين براي خير، موجودات خير نظير فرشتهها و حيوانات سودمند حيوانات اهلي سودمند و مانند آن خالق اينها خدا است خالق جن، خالق مار و عقرب و درندهها، خالق اينها مثلاً اهرمن است، خالق شرور اهرمن است خالق خيرها يزدان است و ﴿وَ جَعَلُوا لِلّهِ شُرَكاءَ الْجِنَّ﴾[24] چون آنها در نظام تكوين گفتند موجودات دو قسماند بعضي خيرند بعضي شر يا بعضي خيّرند بعضي شرور فاعل خيرات يزدان است فاعل شرور اهرمن است ذات اقدس الهي خط بطلان روي اين تفكر شركآلود آنها كشيد فرمود: ﴿اللّهُ خالِقُ كُلِّ شَيْءٍ﴾[25] يعني همان طوري كه طوطي و كبوتر را خدا آفريد مار و عقرب را هم خدا آفريد همان طوري كه فرشتگان را خدا آفريد جنيان را هم خدا آفريد ناظر به اعمال انسانها نيست ناظر به نظام تكوين است كاري به نظام تشريع ندارد پس طبق اين وجوه چهارگانه معتزله جواب اشاعره را دادند گفتند با سياق خود آيه با درون خود آيه بررسي ميكنيد ميبينيد نميتواند عمر داشته باشد ﴿هُوَ خالِقُ كُلِّ شَيْءٍ فَاعْبُدُوهُ﴾ با پيامي كه آيات دارد بررسي كنيد كه اينها در چه مرحلهاياند در چه جايگاهي قرار دارند كه جايگاه مدح و ثناي الهي است ميبينيد نميتوان گفت كه هر چه مصداق شيء است مخلوق خدا است با آينده بنگريد كه ﴿فمَنْ أَبْصَرَ فَلِنَفْسِهِ وَ مَنْ عَمِيَ فَعَلَيْها﴾ ميبينيد هماهنگ نيست با گذشته بنگريد ميبينيد ﴿وَ جَعَلُوا لِلّهِ شُرَكاءَ الْجِنَّ﴾ كه مربوط به نظام تكوين است نه اعم از تكوين و تشريع ميبينيد هماهنگ نيست بنابراين نميشود به آيات جريان باطل جبر را اثبات كرد البته جناب فخررازي از اين شبهات و ادلهٴ معتزله پاسخ ميدهد ميگويد كه بالأخره اين كار ممكن است ممكن بايد به واجب برسد و بنابراين چون كارها ممكن است و به واجب حتماً به واجب بايد ختم بشود پس ميشود جبر غافل از اينكه جبر علّي حق است و آن جبري كه اينها ميگويند يعني انسان در كارهاي خود مجبور باشد اين غير از جبر علّي است جبر علّي معنايش اين است كه «الشيء ما لم يجب لم يوجد» شيء تا به حد صد در صد نرسد يافت نميشود اين حق است منتها آن عاملي كه اين شيء را صد در صد ميكند اختيار و انديشه خود آدم است براي اينكه انسان بالوجدان براي كاري مينشيند مدتها فكر ميكند مشورت ميكند تبادل نظر ميكند ميبيند خوب است يا نه بعد هم كه بد در آمد خودش را ملامت ميكند سرزنش ميكند پشيمان ميشود خب آن تأملات طولاني قبل از عمل چيست؟ اين ندامتهاي بعد از عمل چيست؟ خب اگر انسان فاعل نيست انسان مختار نيست نه آن مشورتها و تأملها و تدبيرهاي قبل از عمل لازم است نه آن ندامتها و ملامتهاي بعد از عمل خب انسان همين است ديگر.
پرسش...
پاسخ: خب غرض آن است كه ما در هر مرحلهاي اگر اشاعره به همراه اين بحثها قدم به قدم بيايند در هر مرحلهاي پاسخ خود را در همان مرحله دريافت ميكنند يك وقتي سخن دقيق است پاسخشان دقيق خواهد بود يك وقتي اَدَق است پاسخشان اَدَق خواهد بود اصولاً جبري در نهان خود يك تفويضي را دارد بيانذلك اين است كه جبر يعني چه؟ يعني برخلاف خواستهٴ فاعل فعلي را بر او تحميل كردن خب اگر يك موجودي بيتفاوت باشد اينكه نميگويند مجبور كه، قلم اگر هيچ ارادهاي ندارد اينكه مجبور نيست به هر سمتي او را ببرند اين ميل او است يعني ملايم با اوست اين خواستهاي ندارد اگر انسان در كارها مجبور باشد يعني جابري عليه او فشار توليد ميكند پس معلوم ميشود در نهان و نهاد او يك اقتضايي است كه عامل بيروني بر او فشار وارد ميكند ميگويد تو اين كار را بكن خب اگر انسان هيچ اقتضايي ندارد كه جبر معنا ندارد چون جبر معنايش آن است كه چيزي برخلاف خواسته او باشد يك فشاري باشد معلوم ميشود انسان يك ارادهاي دارد، يك ميلي دارد، يك خواستهاي دارد پس معلوم ميشود در درون او يك سمت ديگر ميرود.
پرسش...
پاسخ: خب خيلي از اُموراند وقتي كه اينها بررسي ميكنند ميبينند كه متنبه ميشوند يعني اينها يك جبر علّي دارد اين جبر علّي حق است همهٴ حكما ميگويند تا شيء ضروري نشود يافت نميشود مشكل مسئلهٴ اين است كه اينها آنجايي كه بايد جبري باشند فتوا به جبر نميدهند آنجا كه بايد آزادانديش باشند فتوا به جبر ميدهند در مسئلهٴ عليت كه برهان قائم است «الشيء ما لم يجب لم يوجد» اينها ميگويند شيء با اولويت يافت ميشود آنجا فتوا به جبر نميدهند ميگويند با عليت با هشتاد درصد با نود درصد با 99 درصد يافت ميشود حكما ميگويند شيء تا صد در صد نشود مستحيل است يافت بشود آنها ميگويند اگر اشياي «ما لم يجب لم يوجد» را ما بپذيريم لازمش اين است كه خدا مقهور باشد ـ معاذ الله ـ در حالي كه ضرورت بالاختيار لا ينافي الاختيار خود ذات اقدس الهي ارادهاش حتميّت به اشيا ميدهد آنجا كه بايد جبري باشد با اولويت گذراندن اينجا كه نبايد جبري باشند آمدند جبري شدند مايه علمي نباشد همين است ديگر آنجا كه بايد صد در صد فتوا بدهند نگفتند گفتند با اولويت كار حل ميشود اينكه حكيم سبزواري و ديگران كه فرمودند «لايوجد الشيء بالاولويه» همين است هرگز با 5/99 درصد هم شيء يافت نميشود شيء تا صد در صد نشد يافت نخواهد نميشود چون مسائل رياضي مسائل حكمت و كلام كه نظير مسائل درمان پزشكي نيست كه با ظنون كار حل بكند يك وقت است انسان ميخواهد كار بكند يك وقت ميخواهد فتواي عقلي بدهد فتواي عقلي رياضي و حكمت و كلام جز صد در صد چيز ديگر نيست يك وقتي ميخواهد كار بكند خب طبيب است بيمار را ميخواهد درمان بكند او تا تمام علل و عوامل بيماريها و داروها و شِفا و امثال اينها را بخواهد بررسي كند يك علم غيرمتناهي ميطلبد چيست كه جميع علل و العوامل را ميداند لازمهاش اين است كه احدي دست به درمان نكند و همچنين ساختساز مگر همه كسي خانه ميسازند تمام مصالح و علل و عوامل را بررسي كرده است كه كجا سودمند است، كجا سودمند نيست، كجا زلزله ميآيد، كجا زلزله نميآيد روي ظنون اكتفا ميكند همين قدر هم بيش از اين هم لازم نيست اما در مسائل عقلي كه با نود درصد و 5/99 درصد كار پيش نميرود كه حالا شما گفتيد ده به علاوهٴ نه 5/99 درصد به علاوه او مجموعاً بيست نخواهد شد ميشود نوزده و 5/99 در مسائل رياضي جاي گذشت و مسامحه و امثال نيست بالاتر از رياضيات مسئلهٴ فلسفه است چون قويتر و عميقتر از رياضيات است رياضياتي كه مثل سرب است، شما وقتي وارد مسائل رياضي ميشويد با فولاد همراهيد جاي مسامحه و عرف و فهم و بناي عقلا اينها نيست ميبينيد با فولاد طرفيد بالاتر از اين فولاد مسئله فلسفه است خب آنجا اينها بايد كه فتواي صد در صد بدهند گفتند با اولويت شيء حل بشود اينجا كه نبايد فتواي جبر بدهند دستور جبر ميدهند غرض آن است كه هيچ شيء بدون صد در صد يافت نميشود منتها ارادهٴ انسان نقش تعيين كننده دارد در انتخاب راه هر كدام از اينها در هر مرحلهاي بخواهند سؤال كنند جواب خودشان را در همان مرحله بررسي ميكنند.
پرسش...
پاسخ: حكيم معصوم نيست، ولي حكمت معصوم است منطقي معصوم نيست ولي منطق معصوم است يعني راه هست براي رسيدن به مجهول از معلوم يك سر پلي هست يعني راه هست كه بشر چيز بفهمد اين راه معصوم است راه بيراهه نيست آن رونده اگر اين راه را درست طي كرد به مقصد ميرسد درست طي نكرد اشتباه ميكند راه هست وقتي راه است يعني معصوم است منطق يعني راه حكمت يعني راه يعني براي فهميدن اسرار عالم راه هست به دليل اينكه دو نفر كه اختلافنظر دارند اين نظرها را رو در روي هم است يكي بالأخره يقيناً حق است چون رفع نقيضين كه محال است خب پس اين سخناني كه اشاعره داشتند و در آنجايي كه بايد فتواي به جبر را بدهند كه جبر علّي است و آسيبي نميرساند آنجا قائل به اولويت شدند آنجا كه نبايد فتوا به جبر بدهند يعني در امر بين الامرين فتوا به اختيار بدهند آنجا گرفتار جبر شدند اگر اينها آيات را به عترت ارجاع ميدادند يعني به بركت اهل بيت(عليهم السّلام) آيات را ميفهميدند به اين دام نميافتادند در بعضي از روايات ما آمده است فاصلهٴ بين جبر و تفويض به اندازهٴ فاصله بين آسمان و زمين است جبر و تفويض نقيض هم نيستند كه هر دو باطل باشند محال لازم بيايد كه اينها نقيض هم نيستند لذا رفع هر دو ممكن است هم جبر باطل است هم تفويض باطل است و هيچ محذوري هم پيش نميآيد.
«و الْحَمْدُ لِلّهِ رَبِّ الْعالَمينَ»
ـ سورهٴ زمر، آيهٴ 62.[1]
ـ سورهٴ انعام، آيهٴ 101.[2]
ـ سورهٴ بقره، آيهٴ 129.[3]
ـ سورهٴ نور، آيهٴ 21.[4]
ـ سورهٴ بقره، آيهٴ 151.[5]
ـ سورهٴ يونس، آيهٴ 31.[6]
ـ سورهٴ اعراف، آيهٴ 96.[7]
ـ سورهٴ اسراء، آيهٴ 38.[8]
ـ سورهٴ كهف، آيهٴ 49.[9]
ـ سورهٴ فصلت، آيهٴ 46.[10]
ـ سورهٴ شوري، آيهٴ 30.[11]
ـ سورهٴ نحل، آيهٴ 53.[12]
ـ مفاتيح الجنان، مناجات شاكرين.[13]
ـ سورهٴ نساء، آيهٴ 79.[14]
ـ سورهٴ نساء، آيهٴ 78.[15]
ـ سورهٴ نساء، آيهٴ 78.[16]
ـ سورهٴ نساء، آيات 78 ـ 79.[17]
ـ سورهٴ انفال، آيهٴ 42.[18]
ـ سورهٴ نساء، آيهٴ 79.[19]
ـ سورهٴ انعام، آيهٴ 101.[20]
ـ سورهٴ زمر، آيهٴ 62.[21]
ـ سورهٴ انعام، آيهٴ 101.[22]
ـ سورهٴ انعام، آيهٴ 100.[23]
ـ سورهٴ انعام، آيهٴ 100.[24]
ـ سورهٴ زمر، آيهٴ 62.[25]