بسم الله الرحمن الرحيم
﴿وَإِذْ أَخَذْنَا مِنَ النَّبِيِّين مِيثَاقَهُمْ وَمِنكَ وَمِن نُوحٍ وَإِبْرَاهِيمَ وَمُوسَي وَعِيسَي ابْنِ مَرْيَمَ وَأَخَذْنَا مِنْهُم مِيثَاقاً غَلِيظاً (7) لِيَسْأَلَ الصَّادِقِينَ عَن صِدْقِهِمْ وَأَعَدَّ لِلْكَافِرِينَ عَذَاباً أَلِيماً (8) يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا اذْكُرُوا نِعْمَةَ اللَّهِ عَلَيْكُمْ إِذْ جَاءَتْكُمْ جُنُودٌ فَأَرْسَلْنَا عَلَيْهِمْ رِيحاً وَجُنُوداً لَّمْ تَرَوْهَا وَكَانَ اللَّهُ بِمَا تَعْمَلُونَ بَصِيراً (9) إِذْ جَآءُوكُمْ مِنْ فَوْقِكُمْ وَمِنْ أَسْفَلَ مِنكُمْ وَإِذْ زَاغَتِ الْأَبْصَارُ وَبَلَغَتِ الْقُلُوبُ الْحَنَاجِرَ وَتَظُنُّونَ بِاللَّهِ الظُّنُونَا (10) هُنَالِكَ ابْتُلِيَ الْمُؤْمِنُونَ وَزُلْزِلُوا زِلْزَالاً شَدِيداً (11) وَإِذْ يَقُولُ الْمُنَافِقُونَ وَالَّذِينَ فِي قُلُوبِهِم مَّرَضٌ مَّا وَعَدَنَا اللَّهُ وَرَسُولُهُ إِلَّا غُرُوراً (12) وَإِذْ قَالَت طَّائِفَةٌ مِّنْهُمْ يَا أَهْلَ يَثْرِبَ لاَ مُقَامَ لَكُمْ فَارْجِعُوا وَيَسْتَأْذِنُ فَرِيقٌ مِّنْهُمُ النَّبِيَّ يَقُولُونَ إِنَّ بُيُوتَنَا عَوْرَةٌ وَمَا هِيَ بِعَوْرَةٍ إِن يُرِيدُونَ إِلَّا فِرَاراً (13)﴾
علت امر شدن رسول خدا(صلّي الله عليه و آله و سلّم) به تقوا و عدم اطاعت از منافقين و كفار
در سورهٴ مباركهٴ «احزاب» در آغازش خداي سبحان ذات مقدس رسول(صلّي الله عليه و آله و سلّم) را به تقوا امر كرد فرمود: ﴿يَا أَيُّهَا النَّبِيُّ اتَّقِ اللَّهَ وَلاَ تُطِعِ الْكَافِرِينَ وَالْمُنَافِقِينَ﴾[1] معلوم ميشود يك حادثه مهمّي مطرح است و پيشنهادهايي از طرف كفار و منافقين داده ميشود كه خداي سبحان به حضرتش دستور داد از فرمان الهي اطاعت كند و از پيشنهادهاي بيگانهها بپرهيزد.
اخذ ميثاق عام خداوند از تمام انسانها
براي تبيين اين مسئله اهميت ميثاقي كه از انبيا گرفته شد را بازگو ميكند چند ميثاق، خداي سبحان از انسانها گرفت يكي ميثاق عمومي است كه بعد از تبيين مسئله آدم مطرح است كه فرمود: ﴿وَإِذْ أَخَذَ رَبُّكَ مِن بَنِي آدَمَ مِن ظُهُورِهِمْ ذُرِّيَّتَهُمْ﴾[2] حالا اين نشئه كجاست [مشخص نيست] ولي بالأخره بعد از تصوير مسئله آدم, ذريّه آدم, ظهور آدم و مانند آن مطرح است.
اما آن ميثاقي كه از انبيا گرفته است موردش مشخص نيست كه آن قبل از جريان آدم, قبل از جريان ظهور و ذريّه مطرح باشد فرمود: ﴿وَإِذْ أَخَذْنَا مِنَ النَّبِيِّين مِيثَاقَهُمْ﴾ بنابراين آن ميثاق, مقطع خاصي است يعني بعد از تصوير مسئله آدم, مسئله ظهور, مسئله ذريّه, ميثاق گرفته شد اما در كدام عالَم روشن نيست نشئه عقل است نشئه فطرت است كدام نشئه است روشن نيست براي اهلش البته روشن است اما در جريان ميثاقِ انبيا سخن از مسئله آدم و ذريّه و اخذ ظهور و اينها نيست فرمود ما از انبيا(عليهم السلام) ميثاق گرفتيم ميثاق غليظ هم گرفتيم. در جريان اين ميثاق, مسئله وحي مطرح است مسئله تبليغ مطرح است معلوم ميشود غير از آن ميثاق عمومي كه در آيه ﴿وَإِذْ أَخَذَ رَبُّكَ﴾ مطرح است ميثاق خاصّي از انبيا گرفته شد.
چگونگي نام بردن پيامبران اولواالعزم در قرآن كريم
مطلب ديگر اين است كه از انبياي ديگر ميثاق گرفته شد كه به وحي وجود مبارك پيامبر كه خاتم آنهاست(عليهم السلام) ايمان بياورند از كلّ آنها ميثاق گرفته شده كه در تبليغ دين پايدار باشند در تحمل شدائد و مصائب پايدار باشند در نام بردن انبيا از آنها به نحو عموم ذكرشان آمده كه هيچ, آنها كه به نحو خصوص آمده گاهي اول و آخر را ذكر ميكند بعد انبياي وسط را يعني اين پنج پيامبر اولواالعزم(عليهم السلام) را كه ميخواهد نام ببرد گاهي اوّلي را ذكر ميكند و آخري را، بعد آن سه پيامبر كه در وسط هستند و بينهما قرار دارند ذكر ميكند ميفرمايد نوح است و تويِ پيامبر خاتم هستي و آن سه پيامبر,[3] گاهي نام مبارك حضرت را اول ميبرد و نام نوح(سلام الله عليهما) را بعد ميبرد و نام آن سه پيامبر را كه در بين اول و آخر بودند ذكر ميكند غرض اين است كه اين پنج پيامبر اولواالعزم اوّلينشان وجود مبارك نوح است آخرينش وجود مبارك حضرت است اين سه پيامبر ديگر در وسط قرار دارند.
علت دو نحو نام بردن پيامبران اولواالعزم
اين اول و آخر را كه ذكر ميكند اين دو نحو است يك وقت از نظر تاريخي مطرح ميكند نام مبارك نوح را اول ذكر ميكند يك وقت از نظر فضيلت مطرح ميكند نام مبارك حضرت را اول ذكر ميكند در اين آيه از نظر فضيلت مطرح شد كه نام مبارك پيامبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) را اول ذكر كرد.
تبيين ميثاق عمومي و خصوصي از پيامبران
پرسش: انبيا كه از... بنيآدم هستند پس قاعدتاً از همان عهدي كه از بنيآدم گرفته, از انبيا هم بگيرند منتها به طور خاص.
پاسخ: آن اخذ عام است ﴿أَلَسْتُ بِرَبِّكُمْ قَالُوا بَلَي﴾[4] همه در آن ميثاق عمومي شركت دارند اما آنها ديگر مأمور نيستند كه وحي الهي را درست صيانت كنند درست تبليغ كنند درست اجرا كنند انبيا اين مأموريت را دارند كه وحي الهي را درست تلقّي كنند ضبط كنند عمل كنند و اجرا كنند و درباره ديگران هم تبليغ كنند لذا دو ميثاق را مطرح فرمود آن ميثاق عام است كه همه در آن شريكاند چه انبيا چه افراد ديگر اما در اينجا ميثاق خاص است در اين ميثاق خاص اول نام مبارك پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) را ميبرد كه آخرين پيامبر است بعد نام مبارك نوح را كه اوّلين پيامبر از انبياي اولواالعزم است بعد آن سه پيامبر اولواالعزم را نام ميبرد كه ابراهيم و موسي و عيسي(عليهم السلام) هستند.
سرّ نام بردن پيامبر اولواالعزم در اخذ ميثاق
سرّ نام بردن از حضرت موسي و حضرت عيسي گذشته از اينكه از انبياي اولواالعزماند, امّتهاي موجود زندهٴ بالفعل در آن سرزمين از پيروان اينها بودند و لازم بود كه ذكر شود و نام مبارك ابراهيم(سلام الله عليه) براي اينكه مورد احترام مردم عرب بود ذكر شد بنابراين اين پنج پيامبر(عليهم السلام) گذشته از اينكه اولواالعزماند خصيصه وجود مبارك نوح اين است كه شيخ انبياست و وجود مبارك ابراهيم(سلام الله عليه) براي اينكه نزد مردم عرب محترم بود گذشته از اينكه غير عرب هم به او احترام ميگذاشتند جريان موسي و عيسي(عليهما السلام) هم براي اينكه امّت بالفعل داشتند.
برتري مقام و مسئوليت سنگين پيامبران دال بر ميثاق غليظ
از آنها ميثاق غليظ گرفتيم كه در سورهٴ مباركهٴ «آلعمران»[5] و همچنين «انبياء»[6] آن ميثاق گذشت كه آنها بر حفظ دين, توحيد, پرهيز از تفرقه و وحدت جهاني مأمور شدند در اينجا كه فرمود ما از اين انبيا ميثاق گرفتيم ميثاقشان را ميثاق غليظ ياد كردند ﴿وَأَخَذْنَا مِنْهُم مِيثَاقاً غَلِيظاً﴾ البته همانطوري كه اينها مقامشان برتر است رسالت و نبوّتي كه خدا به اينها داده مقام والاست مسئوليت اينها هم سنگينتر است.
تهديد شدن پيامبر اسلام(صلّي الله عليه و آله و سلّم) بخاطر مسئوليت سنگين حضرت
لذا درباره تهديد وجود مبارك حضرت فرمود: ﴿لَئِنْ أَشْرَكْتَ لَيَحْبَطَنَّ عَمَلُكَ﴾[7] يا فرمود اگر ـ معاذ الله ـ خلاف بكند ﴿لَأَخَذْنَا مِنْهُ بِالْيَمِينِ ٭ ثُمَّ لَقَطَعْنَا مِنْهُ الْوَتِينَ ٭ فَمَا مِنكُم مِنْ أَحَدٍ عَنْهُ حَاجِزِينَ﴾[8] اين تهديد درباره افراد ديگر نيست افراد فقط درباره وجود مبارك پيامبر است چون مقام كه بالا باشد مسئوليت كه بالا باشد تهديد هم در برابر آن مسئوليت سنگين است اينطور تهديد كردن ﴿لَأَخَذْنَا مِنْهُ بِالْيَمِينِ ٭ ثُمَّ لَقَطَعْنَا مِنْهُ الْوَتِينَ ٭ فَمَا مِنكُم مِنْ أَحَدٍ عَنْهُ حَاجِزِينَ﴾ اين درباره خصوص حضرت است. اينكه فرمود ميثاق غليظ معلوم ميشود مأموريت و رسالت, امر مهمّي است آنها مأمور شدند هم دين را تبليغ كنند هم آن ميثاق عمومي و مشترك را به ياد مردم بياورند و اجرا كنند و هم در حفظ وحدت جهانشمولي اسلام كوشش كنند.
نوع اخذ ميثاق از انبيا در بيان حضرت امير(عليه السلام)
در بيان نوراني حضرت امير(سلام الله عليه) در آن خطبه اول نهجالبلاغه گوشههايي از اين ميثاق را مطرح فرمود كه خداي سبحان كه از انبيا ميثاق گرفته حوزه آن ميثاقگيري چه بود. درباره انبياي ديگر فرمود: «وَ اصْطَفَي سُبْحانهُ» از ولد حضرت آدم انبيايي را كه «أَخَذَ عَلَي الْوَحْي مِيثاقَهُمْ» از اينها تعهّد گرفته كه وحي را خوب تلقّي كنند ضبط كنند عمل كنند اجرا كنند «وَ عَلَي تَبْلِيغِ الرِّسَالَةِ أَمَانَتَهُمْ» يعني اين امانت الهي است از آنها تعهد گرفته كه اين امانت را درست اجرا كنند و بعد يكي از چيزهايي هم كه از انبيا تعهد گرفته است اين است كه «فَبَعَثَ فِيهِمْ رُسُلَهُ وَ وَاتَرَ إِلَيْهِمْ أَنْبِياءَهُ لِيَسْتَأْدُوهُمْ مِيثاقَ فِطْرَتِهِ» انبيا را فرستاده «واتَرَ» يعني متواتراً, وَتَرَ يعني تك, تك تك اينها وقتي كنار هم جمع بشود ميشود متواتر, ﴿تَتْرَا﴾ كه در قرآن آمده ﴿ثُمَّ أَرْسَلْنَا رُسُلَنَا تَتْرَا﴾ اين ﴿تَتْرَا﴾ اصلش وَتَرَ است وَتَر, تك تك اينها اين تك تك كه كنار هم مثل دانههاي تسبيح جمع ميشوند ميشود متواتر خبر واحد وقتي جمع بشوند ميشود متواتر انبيا متواترند تترا هستند ﴿ثُمَّ أَرْسَلْنَا رُسُلَنَا تَتْرَا﴾ أي متواتراً اينجا فرمود: «وَ واتَرَ» انبيا را تا اينكه آن ميثاق مشترك را به ياد مردم بياورند بگويند شما چنين تعهّدي سپرديد «فَبَعَثَ فِيهِمْ رُسُلَهُ وَ وَاتَرَ إِلَيْهِمْ أَنْبِياءَهُ لِيَسْتَأْدُوهُمْ مِيثاقَ فِطْرَتِهِ» معلوم ميشود آن ﴿وَإِذْ أَخَذَ رَبُّكَ مِن بَنِي آدَمَ﴾ ميثاقش, ميثاق فطرت است «وَ يُذَكِّرُوهُمْ مَنْسِيَّ نِعْمَتِهِ وَ يَحْتَجُّوا عَلَيْهِمْ بِالتَّبْلِيغِ وَ يُثِيرُوا لَهُمْ دَفَائِنَ الْعُقُولِ» يعني آنچه اينها فراموش كردند به يادشان بياورند لذا وحي الهي ميشود مُذكِّر ما قرآن را به عنوان تذكره فرستاديم ﴿لَقَدْ يَسَّرْنَا الْقُرْآنَ لِلذِّكْرِ فَهَلْ مِن مُدَّكِرٍ﴾[9] هم ناظر به همين است.
تبيين انقلاب فرهنگي توسط انبياء
بعد اين عقلي كه خداي سبحان به مردم داد مردم در بخش انديشه اين وهم و خيال را روي عقل ريختند و عقل را دفن كردند در بخش انگيزه شهوت و غضب را روي عقل ريختند و عقل را دفن كردند ﴿قَدْ خَابَ مَن دَسَّاهَا﴾[10] انبيا كه معدنشناساند آمدند اين غرايز و اغراض را كنار ببرند اين معدن را در بياورند بگويند حقيقت شما اين عقل است «وَ يُثِيرُوا لَهُمْ دَفَائِنَ الْعُقُولِ» ثوره يعني انقلاب, اِثاره كردن يعني شكوفا كردن و شيار كردن و انقلاب كردن, انبيا براي انقلاب فرهنگي آمدند كه اين خاكهاي اغراض و غرايز را كنار ببرند اين شهوت و غضب را كنار ببرند اين وهم و خيال را كنار ببرند آن عقل ناب انديشهاي آن عقل ناب انگيزهاي كه «عُبد به الرحمن»[11] را نشان بدهند بگويند سرمايه شما اين است «وَ يُثِيرُوا لَهُمْ دَفَائِنَ الْعُقُولِ» خب اينها زيرمجموعه ميثاق الهي است.
پس يك ميثاق عمومي است كه ميثاق فطرت است كه خود انبيا(عليهم السلام) به آن ميثاق وفادارند و ديگران را هم متذكّر ميكنند كه به آن ميثاق وفادار باشند. يك ميثاق خاصّ خود انبياست كه وحي را خوب تلقّي كنند باور كنند عمل كنند منتشر كنند و اين دو عنصر محوري توحيد و وحدت را هم جزء مواصي خود بدانند يعني توحيدِ اعتقادي كه غير از ذات اقدس الهي احدي در جهان خالق و مدير و مدبّر نيست و وحدت جهانشمولي جهان اسلام كه در سورهٴ مباركهٴ «مؤمنون» به انبيا ميفرمايد اينها امّت شما هستند ﴿يَا أَيُّهَا الرُّسُلُ كُلُوا مِنَ الطَّيِّبَاتِ﴾.
چگونگي وحدت اديان در بيان اميرالمؤمنين(عليه السلام)
بعد ﴿وَإِنَّ هذِهِ أُمَّتُكُمْ أُمَّةً وَاحِدَةً﴾[12] يعني ما اگر هفتهاي به عنوان هفته وحدت داريم كه از دوازده تا هفده ربيعالأول است كه وحدت حوزه اسلامي است وحدت مذاهب است يك وحدت ادياني هم خواهيم داشت كه اين وحدت اديان ثابت ميكند كه همه اديان ابراهيمي يك هدف دارند و يك خدا دارند و يك مبدأ و يك معاد, آنچه در خطبه اول نهجالبلاغه آمده همين است. در خطبه ديگر هم مشابه اين آمده است منتها درباره قرآن است در خطبه 183 بيان نوراني حضرت اين است كه «فَالْقُرْآنُ آمِرٌ زَاجِرٌ وَ صَامِتٌ نَاطِقٌ حُجَّةُ اللَّهِ عَلَي خَلْقِهِ أَخَذَ عَلَيْهِ مِيثَاقَهُم» كه از مردم تعهّد گرفته است كه به قرآن عمل كنند اين زيرمجموعه همان فطرت است زيرا قرآن براي شكوفا كردن همان مطالب فطري است بنابراين اين ميثاقي كه از انبيا گرفته شده يك ميثاق خاص است يك ميثاق غليظ است.
ظاهر شدن ثمرهٴ صدق در دنيا نه در آخرت
اين اختصاص ندارد كه ثمرهاش در قيامت ظاهر بشود بسياري از مفسّران هم مرحوم شيخ طوسي از ما هم جناب زمخشري از آنها اينها ﴿لِيَسْأَلَ الصَّادِقِينَ﴾ را بردند به مسئله قيامت[13] در حالي كه مناسب محتواي اين سوره و آيات بعدي اين است كه خداي سبحان از انبيا ميثاق گرفته و انبيا(عليهم السلام) اين مواثيق را به امّت ابلاغ ميكنند تا اينكه آنها كه راستگوياند صدقشان ظاهر بشود كه به تعبير سيدناالاستاد در الميزان فرق است بين اينكه بفرمايد «ليسئل الناس عن صدقهم» و اينكه بفرمايد: ﴿لِيَسْأَلَ الصَّادِقِينَ عَن صِدْقِهِمْ﴾ يك وقت است ميگويند سؤال «سألت الغنيّ عن غناه» يك وقت ميگوييم «سألت زيداً عن غناه» اگر گفتيم «سألت زيدا عن غناه» يعني سؤال ميكنيم آيا زيد غني هست يا نه, اما اگر گفتيم «سألت الغني عن غناه» يعني به غني ميگوييم تو كه غني هستي آثار غنايت را ظاهر كن اگر بفرمايد «ليسأل الناس عن صدقهم» اين به قيامت برميگردد كه در قيامت سؤال ميكنند كه آيا صادق بودند يا نه, بازپرسي ميشوند اما اگر بفرمايد: ﴿لِيَسْأَلَ الصَّادِقِينَ عَن صِدْقِهِمْ﴾ يعني به صادقين ميگويند شما كه صادق هستيد صدقتان را ظاهر كنيد اين به دنيا برميگردند.
تفسير علامه طباطبايي از ﴿لِيَسْأَلَ الصَّادِقِينَ عَن صِدْقِهِمْ﴾ و معطوف ﴿واَعَدَّ﴾
خيلي فرق است بين تفسيري كه كشاف دارد و جناب شيخ طوسي(رضوان الله عليه) در تبيان دارد و بعد هم امينالاسلام در مجمعالبيان[14] و آنكه سيدناالاستاد دارند كه ﴿لِيَسْأَلَ الصَّادِقِينَ﴾ يعني ما از انبيا تعهّد گرفتيم كه اينها صادقيناند صدقشان را ظاهر كنند[15] ﴿لِيَسْأَلَ الصَّادِقِينَ عَن صِدْقِهِمْ﴾. جريان تعذيب كفار هدف اخذ ميثاق نيست لذا آن با فعل مضارع ذكر نشده با فعل ماضي ذكر شده كه ميتواند عطف باشد بر آن ﴿أَخَذْنَا﴾ به اين صورت در ميآيد «وَإِذْ أَخَذْنَا مِنَ النَّبِيِّين مِيثَاقَهُمْ وَأَخَذْنَا مِنْهُم مِيثَاقاً غَلِيظاً وَأَعَدَّ لِلْكَافِرِينَ» كه اين فعل ماضي بر آن افعال ماضي عطف ميشود نه بر ﴿لِيَسْأَلَ الصَّادِقِينَ﴾. خب ﴿لِيَسْأَلَ الصَّادِقِينَ عَن صِدْقِهِمْ وَأَعَدَّ لِلْكَافِرِينَ عَذَاباً أَلِيماً﴾ چون هميشه تبشير و انذار در كنار هماند.
اشتراك همه انبيا در عمل به ميثاق
بعد حالا وقتي كه اهميت مسئله مشخص شد ميثاق انبيا مشخص شد و بعد معلوم شد كه اين مطلبي كه در پيش هست و خواهيم گفت مشترك بين همه انبياست لذا در بخشهايي كه مربوط به اينگونه از مسائل و رخدادهاي مهمّ نظامي و سياسي و مانند آن است ميفرمايد: ﴿وَاذْكُرْ فِي الْكِتَابِ إِبْرَاهِيمَ﴾,[16] ﴿وَاذْكُرْ فِي الْكِتَابِ مُوسَي﴾[17] اينها را ذكر ميكند يعني به ياد اين انبيا باشيد اينها مبارزه كردند مقاومت كردند و پيش بردند گاهي به صورت اينكه ﴿وَاذْكُرْ فِي الْكِتَابِ إِبْرَاهِيمَ﴾ مطرح است گاهي به عنوان ﴿وَإِذْ أَخَذْنَا مِنَ النَّبِيِّين﴾ يعني مطلب, مخصوص تو نيست همه انبيا با اقوام و اممشان با اين مطالب روبهرو بودند.
جنگ نابرابر احزاب با دو نقشه جغرافيايي و رواني دشمن
حالا كه اينچنين شد فرمود قصهاي بود جريان خندق كه از آن به احزاب ياد ميشود ما اين را تشريح كنيم در چنين جرياني شما يك جنگ نابرابر داشتيد اين جنگ نابرابر با دو نقشه تشديد شد نابرابريتان اين بود كه شما جمعيّتتان كمتر از آنها بود مسائل ماليتان كمتر بود سلاح نظاميتان كمتر بود عِدّه و عُدّهتان بالأخره كمتر بود. از جهت ديگر دو جهت كمرشكن داشتيد و نابرابر بود يكي اينکه اينها نقشه جغرافيايي كشيدند كه چطور حمله كنند يك نقشه رواني و تبليغي هم داشتند كه چگونه روحيه شما را تضعيف كنند اينها يك نقشه جغرافيايي كشيدند كه از يك طرف نيايند شما اين مدينهتان شرق و غرب داشت طوري بود كه همسطح نبودند يك قسمت بالا يك قسمت پايين شما ميبينيد در بعضي از منطقهها بالأخره يك مقدار دامنه تپّه يا كوه است كه بلندتر است يك مقدار دشت است كه پايينتر است فرمود يك عده از آن بالا آمدند كه شما به آن دسترسي نداريد يك عده از پايين آمدند كه راه فرارتان را بستند اين مدينه محاط شد به گروهي كه از فوق آمدند و به گروهي كه از زير آمدند پس از دو جهت حمله كردند آن دو جهت ديگر را هم اقوام و طوايف ديگر پر كردند نه راه جنگيدن بود نه راه فرار كردن اين نقشه جغرافيايي اين گروه مهاجم بود تبليغات فراواني هم كردند كه شما را نفسگير كردند مثل اينكه به حالت احتضار در آمديد پس گذشته از اينكه از نظر عِدّه و عُدّه اين جنگ نابرابر بود از نظر نقشه و تبليغ هم اين جنگ نابرابر بود اين جريان خندق.
خداوند ياور مسلمانان و پيروز كننده آنها
شما در اينجا چه كار كرديد چه كسي شما را ياري كرد چه قدرتي توانست اين دشمن مهاجم نفسگير را بيرون كند اين قسمت را اول ترسيم ميكند و اين نابرابري را ترسيم ميكند توطئه جغرافيايي و اقليمي آنها را ترسيم ميكند توطئه تبليغي آنها را ترسيم ميكند فرمود شما همه متزلزل شديد به لرزه افتاديد ملاحظه بفرماييد: ﴿يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا اذْكُرُوا نِعْمَةَ اللَّهِ عَلَيْكُمْ﴾ آن نعمت پيروزي ﴿إِذْ جَاءَتْكُمْ جُنُودٌ﴾ ارتش جرّاري آمد چطور آمد آن را در آيه ده مشخص ميكند كه عطف بيان اين ﴿جَاءَتْكُمْ﴾ اين آيه نُه به منزله متن است و آيه ده به منزله شرح است ﴿إِذْ جَاءَتْكُمْ جُنُودٌ﴾ چطور آمدند يكسره آمدند نه, نقشهكشيده آمدند شهرتان را محاصره كردند ﴿فَأَرْسَلْنَا عَلَيْهِمْ رِيحاً﴾ آن باد كه رياح, رسالت الهي را دارند ﴿وَأَرْسَلْنَا الرِّيَاحَ لَوَاقِحَ﴾[18] همانطوري كه رياح, سلسه بادها رسالت الهي را دارند در تلقيح اين نباتات در عقد نكاح اين زوجهاي روييدني, در اينگونه از موارد هم رسالت عليه كفار را داشته و دارند ﴿فَأَرْسَلْنَا عَلَيْهِمْ رِيحاً وَجُنُوداً لَّمْ تَرَوْهَا﴾ حالا اين را هم تفصيل ميدهد ﴿وَكَانَ اللَّهُ بِمَا تَعْمَلُونَ بَصِيراً﴾ خداي سبحان به تمام گفتار و رفتار و كردار شما بيناست خب اينكه فرمود: ﴿إِذْ جَاءَتْكُمْ جُنُودٌ﴾ اين متن است شرحش اين است كه ﴿إِذْ جَآءُوكُمْ مِنْ فَوْقِكُمْ﴾ (يك) ﴿وَمِنْ أَسْفَلَ مِنكُمْ﴾ (دو) دو طرف شهر را محاصره كردند نه از طرف بالا قدرت داشتيد با آنها بجنگيد نه از طرف پايين قدرت فرار داشتيد اين از نظر آمدن آنها و احاطه آنها و نقشه جغرافيايي, از نظر تبليغ و جنگ رواني هم طرزي شد كه ﴿وَإِذْ زَاغَتِ الْأَبْصَارُ وَبَلَغَتِ الْقُلُوبُ الْحَنَاجِرَ﴾ اين چشمهايتان خيره شد بالا رفت حالت احتضار پيدا كرديد كه دلها به حنجره رسيد.
چگونگي عنايت خداوند در قبض روح انسان
در جاي ديگر فرمود: ﴿كَلاَّ إِذَا بَلَغَتِ التَّرَاقِيَ﴾[19] اين ترقوه اين قسمت گردن را ميگويند كه انسان كه ميخواهد بميرد و روح علاقهاش را از بدن قطع كند اول پاها سرد ميشود تا برسد به مغز كه بزرگان ميگويند اين يك عنايت الهي است كه اگر قبض روح از بالا شروع ميشد خب انسان ديگر زباني نداشت حركت كند اما از پا كه روح گرفته ميشود حالا خداي سبحان وعده نداد كه توبه را در آن حال قبول كند ولي ذكري كه انسان بگويد نام مبارك اهل بيت را ببرد بالأخره بيثواب نيست انسانِ نيمهمُرده يعني پاها اول ميميرد بعد كم كم ميآيد بالا تا ترقوه ﴿كَلاَّ إِذَا بَلَغَتِ التَّرَاقِيَ﴾ بعد هم ديگر از سر خارج ميشود در آن حال آخرين اعضايي كه بالأخره از انسان گرفته ميشود زبان است و دهن است و فكر است و هوش در همان حال هم انسان بگويد «يا الله» بياجر نيست. به هر تقدير فرمود: ﴿وَإِذْ زَاغَتِ الْأَبْصَارُ وَبَلَغَتِ الْقُلُوبُ الْحَنَاجِرَ﴾ پس از نظر جنگ رواني مشكل جدّي داشتيد از نظر نقشههاي جغرافيايي مشكل جدّي داشتيد هيچ فكر نميكرديد كه نجات پيدا ميكنيد نه تنها نجات پيدا كرديد بلكه پيروز شديد.
آزمون و ابتلاي مردم در جنگ احزاب
در چنين فضايي كه ﴿بَلَغَتِ الْقُلُوبُ الْحَنَاجِرَ﴾ شد نفسها به سينه آمد ﴿هُنَالِكَ ابْتُلِيَ الْمُؤْمِنُونَ﴾ آزمون شدند مبتلا يعني ممتحن مردم باايمان در جريان جنگ خندق مورد ابتلا و آزمون الهي قرار گرفتند ﴿وَزُلْزِلُوا زِلْزَالاً شَدِيداً﴾ اين زمينهلرزه است كه بدتر از زمينلرزه است اين اضطراب است در حال اضطراب معلوم ميشود كه انسان به كجا متوجه ميشود, اگر كسي دين براي او مَلكه نباشد خب يادش ميرود بگويد «يا الله» اما اگر دين, ملكه بشود در حال اضطرار و اضطراب هم ميگويد «يا الله» فرمود: ﴿هُنَالِكَ ابْتُلِيَ الْمُؤْمِنُونَ وَزُلْزِلُوا زِلْزَالاً شَدِيداً﴾ براي اينكه انسان نه قدرت دفاع دارد نه قدرت فرار اين كافر مهاجم هم كه آمده رحم نميكند ﴿وَزُلْزِلُوا زِلْزَالاً شَدِيداً﴾.
درخواست و گفتار افراد متفاوت در رويارويي با مشكلات
در اينجا برخيها ميگفتند «يا الله» منافقون يك نحو حرف ميزدند ﴿وَالَّذِينَ فِي قُلُوبِهِم مَرَضٌ﴾ يك نحو حرف ميزدند ﴿وَالْمُرْجِفُونَ فِي الْمَدِينَةِ﴾[20] يك نحو حرف ميزدند ﴿هُنَالِكَ ابْتُلِيَ الْمُؤْمِنُونَ وَزُلْزِلُوا زِلْزَالاً شَدِيداً﴾ در چنين فضايي منافقون يك حرف ميزدند ﴿وَالَّذِينَ فِي قُلُوبِهِم مَرَضٌ﴾ كه ضعيفالايمان بودند يك نحو حرف ميزدند ﴿وَإِذْ يَقُولُ الْمُنَافِقُونَ وَالَّذِينَ فِي قُلُوبِهِم مَّرَضٌ﴾ اين تقابل نشانه تفصيل مسئله است تفصيل قاطع شركت است گرچه منافقون جزء كساني هستند كه ﴿فِي قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ فَزَادَهُمُ اللّهُ مَرَضاً﴾[21] اما چون در مقابل ﴿وَالَّذِينَ فِي قُلُوبِهِم مَّرَضٌ﴾ قرار گرفتند اين معلوم ميشود ﴿فِي قُلُوبِهِم مَّرَضٌ﴾ افراد ضعيفالايماناند هر كسي كه مبتلا به گناه ميشود بالأخره به بيماري ديني مبتلاست در همين سورهٴ مباركهٴ «احزاب» به زنهاي پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) فرمود: ﴿فَلاَ تَخْضَعْنَ بِالْقَوْلِ فَيَطْمَعَ الَّذِي فِي قَلْبِهِ مَرَضٌ وَقُلْنَ قَوْلاَ مَعْرُوفاً﴾[22] اين معلوم ميشود انساني كه به نامحرم طمع ميكند مريض است اين منافق نيست مسلمان است اما مريض است اگر كسي به گناه مبتلا شد گناه واقعاً مرض است اينطور نيست كه انسان بخواهد تشبيه بكند اين مرض است و قرآن هم ﴿وَنُنَزِّلُ مِنَ الْقُرْآنِ مَا هُوَ شِفَاءٌ﴾[23] شفاي اين مرض است اينطور نيست كه از سنخ تشبيه باشد اين واقعاً حق است منتها مرض دو قسم است يك مرض بدن است يك مرض روح خب اگر كسي به نامحرم نگاه ميكند و طمع ميكند مريض است غيبت بكند هم همينطور است گناهان ديگر را مرتكب شود هم همينطور است.
اينكه فرمود: ﴿لِيَسْأَلَ الصَّادِقِينَ﴾ يعني صدقي كه مطابق با وحي باشد نه هر صدقي ما يك صدق داريم يك حق داريم هر صدقي محبوب نيست مطلوب نيست آنكه نمّامي ميكند صادق است آنكه غيبت ميكند صادق است مگر غيبتكننده دروغ ميگويد اگر دروغ بگويد كه افتراست آنكه نمّامي ميكند اگر دروغ بگويد كه نمّامي نيست نمّامي اين است كه چيزي كه شخص گفته او براي بههم زدن همين حرف را نزد دشمنش منتقل كند نمّام صادق است مُغتاب صادق است اما صدق غير از حق است چون حق بر انبيا نازل شده اينجا فرمود ما آن صدقي كه مطابق با اين حق است ميخواهيم شما اظهار كنيد و اين صدقي كه در كنار حق است در دامنه حق است اين صدق محبوب است وگرنه هر صدقي كه محبوب نيست.
فرمود اگر در اين فضا شما مردم مدينه را ميخواستيد بررسي كنيد يك عده حرفشان اين بود كه ما ـ معاذ الله ـ فريب خورديم ﴿وَإذ يَقُولُ الْمُنَافِقُونَ وَالَّذِينَ فِي قُلُوبِهِم مَّرَضٌ مَّا وَعَدَنَا اللَّهُ وَرَسُولُهُ إِلَّا غُرُوراً﴾ دين ـ معاذ الله ـ ما را فريب داده است ما مغرور شديم فريب خورديم. يك عدّه كه مؤمناند ميگويند: ﴿مَتَي نَصْرُ اللّهِ﴾ در همان بلوا در حال دعا و نيايشاند ﴿وَإِذْ قَالَت طَّائِفَةٌ مِّنْهُمْ يَا أَهْلَ يَثْرِبَ لاَ مُقَامَ لَكُمْ﴾ گفتند اهل مدينه! ديگر جا براي ماندن نيست مدينه اول يثرب بود با آمدن حضرت(صلّي الله عليه و آله و سلّم) شده مدينه حالا يا تمدّن آورد يا مدنيّت آورد يا دين آورد به هر تقدير يثرب شده مدينه كه تفصيل اينها به خواست خدا خواهد آمد ﴿وَإِذْ قَالَت طَّائِفَةٌ مِّنْهُمْ يَا أَهْلَ يَثْرِبَ لاَ مُقَامَ لَكُمْ فَارْجِعُوا﴾ برگرديد, از دين برگرديد از پيغمبر برگرديد از آن مكتب جديد برگرديد يا راه ديگر هم هست يك عدّه آمدند نزد حضرت گفتند زن و بچه ما تنها هستند خانه ما جايي است كه ديوار ندارد و ما بايد برويم نزد زن و بچهمان كسي در خانه ما نيست خانه ما كنار شهر است و ديوار ندارد و در معرض ديد است و از اين بهانهها ﴿وَيَسْتَأْذِنُ فَرِيقٌ مِّنْهُمُ النَّبِيَّ يَقُولُونَ إِنَّ بُيُوتَنَا عَوْرَةٌ﴾ در معرض ديد ديگران است بچهها در خانه تنها هستند ﴿وَمَا هِيَ بِعَوْرَةٍ﴾ اينطور نيست خانهشان در دارد ديوار دارد پيكر دارد مثل خانههاي ديگر است ﴿إِن يُرِيدُونَ إِلَّا فِرَاراً﴾ پس اين فضاي خوفناك مدينه بود مردم هم آماده نبودند يك عده منافق بودند يك عده ﴿فِي قُلُوبِهِم مَّرَضٌ﴾ بودند يك عده ترسو بودند بهانهجو بودند يك عده هم به نفع دشمن, بهانه تفرقه و رجوع و بازگشت سر ميدادند.
درخواست ياري از خداوند بصورت «استبطاء و استدعا» و توضيح آن
در چنين فضايي كه ﴿زُلْزِلُوا زِلْزَالاً شَدِيداً﴾ در سورهٴ مباركهٴ «بقره» گذشت كه در چنين حالتهايي افراد دو قسماند يك عده ميگويند: ﴿مَتَي نَصْرُ اللّهِ﴾ كه استبطاء است يك عده ميگويند ﴿مَتَي نَصْرُ اللّهِ﴾ كه استدعاست در سورهٴ مباركهٴ «بقره» آيه 214 اين است ﴿أَمْ حَسِبْتُمْ أَن تَدْخُلُوا الْجَنَّةَ وَلَمَّا يَأْتِكُمْ مَثَلُ الَّذِينَ خَلَوْا مِن قَبْلِكُمْ﴾ فرمود شما همينطور مُفت منتظريد كه بهشت برويد.
بررسي مردم منطقه در واقعه احزاب
خيليها بودند كه دين را حفظ كردند و امانت الهي را به دست شما دادند شما بايد اين دين را حفظ كنيد آنها كه دين را حفظ كردند به دست شما دادند چطور حفظ كردند آنها حوادث تلخي را آزمودند كه در آن حوادث تلخ با ﴿مَتَي نَصْرُ اللّهِ﴾ پيروز شدند شما هم بايد اينچنين پيروز بشويد منتها اين ﴿مَتَي نَصْرُ اللّهِ﴾ دو قسم است يك وقت به صورت گِله است آن شايسته مردان باتقوا نيست يك وقت به صورت درخواست است كه اين جزء ﴿أَمَّن يُجِيبُ الْمُضْطَرَّ﴾ است كه چيز مطلوبي است آيه 214 سورهٴ مباركهٴ «بقره» اين است ﴿أَمْ حَسِبْتُمْ أَن تَدْخُلُوا الْجَنَّةَ وَلَمَّا يَأْتِكُمْ مَثَلُ الَّذِينَ خَلَوْا مِن قَبْلِكُمْ مَسَّتْهُمُ الْبَأْسَاءُ وَالضَّرَّاءُ وَزُلْزِلُوا حَتَّي يَقُولَ الرَّسُولُ﴾ (يك) ﴿وَالَّذِينَ آمَنُوا مَعَهُ﴾ (دو) ﴿مَتَي نَصْرُ اللّهِ﴾ هم پيامبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) فرمود: ﴿مَتَي نَصْرُ اللّهِ﴾ هم ديگران, آنها كه به وجود مبارك پيامبر نزديك بودند جزء مؤمنان خالص بودند به تبع پيامبر اين ﴿مَتَي نَصْرُ اللّهِ﴾ گفتنِ آنها استدعا بود اين ﴿مَتَي نَصْرُ اللّهِ﴾ اين جمله به حسب ظاهر خبريه است اما اين ﴿مَتَي﴾ استفهام است استدعاست به صورت انشاست يعني «اللهمّ انصرنا» اما آنها كه مشكل داشتند اين ﴿مَتَي نَصْرُ اللّهِ﴾ گفتنِ آنها استبطاء بود نه استدعا يعني دير شد خدايا, دير كردي بطء شد در برابر سرعت, بَطيء شد در برابر سريع, دير كردي وقت دارد ميگذرد مثل اينكه ـ معاذ الله ـ دارند دستور ميدهند. خب آنها كه ضعيفالايمان بودند يك حساب داشتند آنها كه نه, بالأخره مؤمن بودند ولي در اثر ترس اينها شايد اين ﴿مَتَي نَصْرُ اللّهِ﴾ گفتن آنها استبطاء بود يعني بَطيء شد به بُطء كشيد دير شد چرا نميجنبي بالأخره, يعنی اين تعبير مناسب با ايمان نيست اما آنچه وجود مبارك پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) ميفرمود و به تبع آن حضرت, مؤمنان خالص ميگفتند اين ﴿مَتَي نَصْرُ اللّهِ﴾ به صورت انشاست يعني «اللهمّ انصرنا» اين استدعاست اين چيز خوبي است انسان در هر حالي از ذات اقدس الهي كمك بخواهد اين ﴿مَتَي نَصْرُ اللّهِ﴾ گفتن, اگر به صورت استبطاء باشد ممدوح و محمود نيست و اگر به صورت استدعا باشد ممدوح و محمود است همه اين حرف را گفتند اما وجود مبارك پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) بالاصاله و اوحدي از اهل ايمان به تبع آن حضرت به عنوان استدعا گفتند و ديگران شايد به صورت استبطاء گفتند. آنگاه قرآن كريم در موردي كه به صورت استبطاء بود آن را مذمّت ميكند فرمود شما چنين صحنهاي را در جريان جنگ خندق به ياد داشته باشيد.
ياري شدن انقلاب در جريان طبس توسط خداوند
هيچ راهي نبود اين گروهي كه آمده بودند اينطور بود همين مسئله طبس كه امام(رضوان الله عليه) به آن اشاره كردند همين بود با يك مُشت شن, مشكل طبس حل شد يعني آمريكا(عليه من الرحمن ما يستحق) زمينشناسي كرده زمانشناسي كرده درياشناسي كرده هواشناسي كرده همه شناساييها را كرده بعد آن نيروي نظامي را فرستاده طبس اينطور نيست كه وقتي ميخواهد نيرو در طبس پياده كند هواشناسي نكند ولي از شن طبس باخبر نبود شن طبس به دست كسي نيست با يك مشت شن مسئله حل شد اين هم نظير همان جنگ است الآن هم همان است تمام نيروهاي متخصّص آمريكا تلاش و كوشش كردند كه اين نيروي نظامي را بفرستند طبس از آنجا بيايند اين گروگانها را آزاد كنند اينكه خداي سبحان ميفرمايد به ياد آن صحنه باشيد اين خدا همان خداست اين دين همان دين است اين بادها همان بادها هستند ﴿وَأَرْسَلْنَا الرِّيَاحَ لَوَاقِحَ﴾ اين همه عقد نكاحي كه بين تمام اين خوشهها و درختهاي نر و ماده خوانده ميشود به بركت اين بادهاست اينها آمدند كه عقد نكاح بخوانند تلقيح بكنند رسالت الهي را به عهده دارند اين ﴿وَأَرْسَلْنَا الرِّيَاحَ لَوَاقِحَ﴾ كه مخصوص زمان حضرت نبود اليوم هم هست اين ﴿فَأَرْسَلْنَا عَلَيْهِمْ رِيحاً﴾ هم همينطور است اين را در جريان حمله نظامي طبس كاملاً همه ما ديديم مسئول درجه اول مملكت كه امام(رضوان الله عليه) بود بيخبر بود مسئولين رده دوم بيخبر بودند مسئولين رده سوم بيخبر بودند مردم هم بياطلاع, بعدها امام فهميد, آنكه بايد شنها را حركت بدهد داد بعدها فهميدند كه يك گروه نظامي آمدند در طبس خواستند گروگانها را ببرند با شن روبهرو شدند مشكل حل شد اينكه شما ميبينيد به بركت همان راهها پنجاهتا.
ماندگاري دين و لطف الهي در كشور, منوط به بودن در راه اسلام
شصتتا پرچم اگر در اين شبهاي حمله بود شايد يك دانه از آنها پرچم سه رنگ ايران بود همهاش يا عباس, يا زهرا, يا حسين, يا علي بود يك دانه پرچم سه رنگ بود ما اگر بخواهيم كشور را به دست صاحب اصلياش بدهيم با مرز پرگهر نميشود با يا زهرا, يا زهرا ميشود براي اينكه, اينكه ما ديديم اينطور بود اينكه قصه تاريخ بيهقي و اينها نيست كه از گذشتهها نقل كنيم اينكه همه شما ديديد ما هم ديديم اين همان خداست اگر اين كشور به لطف الهي بخواهد بماند تنها راهش راه اسلام است.
پرسش: حاج آقا! در جنگ احزاب ريح که معلوم بود اين شن و غبار هم که پيدا، اين جملهٴ ﴿لَمْ تَرَوْهَا﴾ برای چيست؟
پاسخ: آن فرشتههاست كه ـ انشاءالله ـ بحثش ميآيد آن چون ﴿لَمْ تَرَوْهَا﴾ است با مقدمات و برهان بايد ثابت كرد آنها كه چشم برزخي داشتند چشم ملكوتي داشتند به تبع خود پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) فرشتهها را ميديدند ديگران نميديدند آن را با مقدمات بايد حل كرد اما اينكه ما در طبس از نزديك ديديم از اين باخبريم يا آن پرچمها را از نزديك ميديديم اين چيز روشني است اين ﴿اذْكُرُوا﴾[24]ي الهي همين است.
«و الحمد لله ربّ العالمين»
[1] . سورهٴ احزاب, آيهٴ 1.
[2] . سورهٴ اعراف, آيهٴ 172.
[3] . ر.ك: سورهٴ شوري, آيهٴ 13.
[4] . سورهٴ اعراف, آيهٴ 172.
[5] . سورهٴ آلعمران, آيهٴ 81.
[6] . سورهٴ انبياء, آيهٴ 92.
[7] . سورهٴ زمر, آيهٴ 65.
[8] . سورهٴ حاقه, آيات 45 ـ 47.
[9] . سورهٴ قمر, آيات 17, 22, 32 و 40.
[10] . سورهٴ شمس, آيهٴ 10.
[11] . الكافي, ج1, ص11.
[12] . سورهٴ مؤمنون, آيات 51 و 52.
[13] . التبيان في تفسير القرآن, ج8, ص319; الكشاف, ج3, ص524.
[14] . مجمعالبيان, ج8, ص531.
[15] . الميزان, ج16, ص279.
[16] . سورهٴ مريم, آيهٴ 41.
[17] . سورهٴ مريم, آيهٴ 51.
[18] . سورهٴ حجر, آيهٴ 22.
[19] . سورهٴ قيامت, آيهٴ 26.
[20] . سورهٴ احزاب, آيهٴ 60.
[21] . سورهٴ بقره, آيهٴ 10.
[22] . سورهٴ احزاب, آيهٴ 32.
[23] . سورهٴ اسراء, آيهٴ 82.
[24] . سورهٴ بقره, آيهٴ 40 و... .