31 01 1988 3511898 شناسه:

تفسیر سوره بقره جلسه 448(1366/11/11)

دانلود فایل صوتی

اعوذ بالله من الشيطان الرجيم

بسم الله الرحمن الرحيم

﴿وَلاَ تَجْعَلُوا اللّهَ عُرْضَةً لْأَيْمَانِكُمْ أَن تَبَرُّوا وَتَتَّقُوا وَتُصْلِحُوا بَيْنَ النَّاسِ وَاللّهُ سَمِيعٌ عَلِيمٌ (۲۲٤) لاَ يُؤَاخِدُكُمُ اللّهُ بِاللَّغْوِ فِي أَيْمَانِكُمْ وَلكِن يُؤَاخِذُكُمْ بِمَا كَسَبَتْ قُلُوبُكُمْ وَاللّهُ غَفُورٌ حَلِيمٌ (۲۲۵)﴾

بيان حكم منع حدوث قسم و حكم حنث قسم بعد از انعقاد آن

در اين كريمه يك حكم ابتدايي است و يك حكم نهايي؛ حكم ابتدايي براي منع حدوث قسم است كه سوگند ياد نكنيد حكم نهايي براي آن است كه اگر سوگند ياد كرديد و يمين منعقد شد و حنث كرديد تكليفش چيست، لذا در مقام حدوث فرمود خود را مبتلا نكنيد كه زياد به خدا سوگند ياد كنيد در مقام بقا فرمود اگر قسم ياد كرديد و لغو نبود و جدّ بود و حنث كرديد مؤاخذه مي‌شويد وگرنه صرف اينكه ﴿ يُؤَاخِذُكُمْ بِمَا كَسَبَتْ قُلُوبُكُمْ ﴾ به اين معنا نيست كه اگر يك قسم جدي ياد كرديد مؤاخذه مي‌شويد قطعاً آن مقدمه مطوي است ظاهرش اين است كه قسم لغو محذوري ندارد و قسم جدّ محذوري دارد مثل كذب، كذب هزل گفتند مثلاً محذوري ندارد مكروه است و كذب جد حرام است. آيا قَسم لغو و قسم جد مثل كذب هزل و كذب جد است، يا نه اگر قسم جِد ياد كرديد و منعقد شد و حنث حلف كرده‌ايد آن‌گاه مؤاخذه مي‌شويد، ظاهر كريمه اين است كه خداي سبحان با قسم لغو شما را مؤاخذه نمي‌كند، ولي با قسم جد مؤاخذه مي‌كند. خب قسم جد خود قسم از آن جهت كه قسم جِدّ است كه محذوري ندارد اگر قسم جد منعقد شد و عمل نشد، آن‌گاه است كه به چند قسم تقسيم مي‌شود اين يك مطلب. بررسي چند نوع يمين

مطلب ثاني آن است كه گاهي يمين مربوط به گذشته است كه در حد يك كذب است اثري بر آن مترتب نيست، نه اثر قضايي و نه اثر كفاره و وضعي كه مربوط به قضاياي گذشته است اخبار از گذشته است و مانند آن. يك وقت مربوط به امر قضايي است كه به حقوق افراد تعلق مي‌گيرد اين اگر قَسم جدّ باشد، نظير بينه همان‌طوري كه شهادت دادن در محكمه عدل لازم است گاهي هم سوگند لازم مي‌شود نه تنها محذور‌ي ندارد. نتيجهٴ راست و دروغ بودن يمين قضايي مربوط به حقوق افراد

 اگر قسم راست باشد كه هيچ اثري بر او بار نيست مگر ثبوت حق و اگر قسم دروغ باشد هم هيچ اثري بر او بار نيست  مگر سلب حق و معصيت كبيره بودن، كفاره و امثال ذلك بر او بار نيست قسم دروغ در محاكم به منزله شهادت باطله است كه اثر قضايي ظاهراً مترتب مي‌شود مگر آن وقتي كه كشف خلاف شد، چه اينكه قضاي قاضي هم اگر كشف خلاف شد كه او واجد شرايط نبود حكمي دارد و سوگند آن سوگند ياد كننده هم اگر واجد شرايط نبود كشف خلاف شد حكمي دارد شهادت هم اين‌چنين است. اگر سوگند دروغ ياد كرده است مادامي كه كشف خلاف نشد اثر مترتب است، ولي اثر وضعي يعني كفاره و امثال ذلك بر او بار نيست فقط معصيت كرده است. اينكه كفاره ندارد نه براي خاطر اين است كه گناهش كوچك است، چون كفاره در دو مورد نيست.

سرّ كفّاره نداشتن يمين دروغ بر حقوق ديگران در محكمه

 در يك مورد است در گناهان كوچك كفاره نيست براي صغر معصيت، در بعضي از گناهان در اثر عظمتش كفاره نيست چون كفاره باعث تكفير و پوشاندن آن گناه است، بعضي از گناهان فقط بايد با آتش بايد جبران بشوند اين يمين دروغي كه در محكمه باعث ابطال حق يا احقاق باطل شد اين تنها راهش آتش است كفاره هم بدهد مشكل را حل نمي‌كند. قسم سوم كه معاصي متوسطه است با كفاره ترميم مي‌شود، چون كفاره براي ترميم گناهان است اگر كسي سوگند ياد كرد كه فلان كار خير را انجام بدهد و حنث كرد و انجام نداد عمداً، معصيت كرد با كفاره جبران مي‌شود يا اگر سوگند ياد كرد كه فلان كار معصيت يا حرام يا مكروه را مرتكب نشود بعد از انعقاد سوگندش آن حرام يا مكروه را كه مصلحت نداشت يا مضرت داشت مرتكب شده است كار حرامي انجام داد و با كفاره آن معصيت ترميم مي‌شود، اما با سوگند دروغ در محكمه حق كسي را از بين ببرد اين كفاره ندارد اين جزء مؤاخذات خداست كه فقط با آتش مؤاخذه مي‌كند و مشمول آن اصل كلي كه در سورهٴ مباركهٴ «مائده» بود نيست.

تشريح قرآني نحوهٴ مؤاخذهٴ مطرح شده در آيهٴ محلّ بحث

 پس در اين آيه سوره مباركه «بقره» فرمود مؤاخذه مي‌كند نحوه مؤاخذه را در آيات ديگر تشريح كرد كه مؤاخذه يا خصوص آتش است يا كفاره، آنجا كه قَسَم به صورت يك انشاء، عهدي را بر انسان الزام مي‌كند نظير عهد، مي‌شود نظير نذر، مي‌شود كه صيغه خاصه دارد و انشاء بشود آنجا است كه مسئله حنث مطرح  و اگر كسي خلاف كرد يعني بر خلاف قسم عمل كرد فعلاً يا تركاً مشمول آن اصل كلي سوره «مائده» خواهد شد، آيه 89  سوره «مائده» كه جاي كفاره است و اما اين سوگندي كه در محاكم قضايي مطرح مي‌شود و دروغ است و حقي را باطل و باطل را حق مي‌كند از اين سوگند به عنوان يمين غموس ياد مي‌شود، زيرا فاعل خود را در معصيت منغمس و منقمر مي‌كند فرو مي‌برد و چاره‌اي جز آتش ندارد؛ كفاره براي ترميم گناه است بعضي از گناهان قابل ترميم نيستند.

در آيه 89 سورهٴ مباركهٴ «مائده» فرمود: ﴿ لاَ يُؤَاخِدُكُمُ اللّهُ بِاللَّغْوِ فِي أَيْمَانِكُمْ ﴾ كه اين با صدر همين آيه محل بحث يكي است كه در آيه 225 همين سورهٴ مباركهٴ «بقره» كه محل بحث است فرمود: ﴿ لاَ يُؤَاخِدُكُمُ اللّهُ بِاللَّغْوِ فِي أَيْمَانِكُمْ ﴾ آن‌گاه فرمود: ﴿ وَلكِن يُؤَاخِذُكُم بِمَا عَقَّدتُّمُ الْأَيْمَانَ ﴾ در آيه محل بحث هم فرمود: ﴿ وَلكِن يُؤَاخِذُكُمْ بِمَا كَسَبَتْ قُلُوبُكُمْ ﴾ نحوه مؤاخذه را هم مشخص كرد، فرمود: ﴿ وَلكِن يُؤَاخِذُكُم بِمَا عَقَّدتُّمُ الْأَيْمَانَ فَكَفَّارَتُهُ إِطْعَامُ عَشَرَةِ مَسَاكِينَ [1]

عدم اختصاص آيهٴ محلّ بحث به يمين فقهي در شمول آن بر مطلق يمين جدّي

 آن‌گاه فرقي كه آيه 89 سوره «مائده» با آيه محل بحث دارد اين است كه آيه محل بحث مي‌فرمايد كه قسمهاي جدي را خدا مؤاخذه مي‌كند. اگر اين قسم جدي به صورت عقد يمين در آمد همان قَسمي است كه در كنار نذر و در كنار عهد در كتابهاي فقهي مطرح است به عنوان يك امر انشايي طرح مي‌شود كه مطلبي را فعلاً يا تركاً در عهده انسان مستقر كند؛ انسان متعهد مي‌شود كه فلان  واجب يا مستحب را انجام بدهد فلان حرام يا مكروه را ترك كند اينجاست كه اگر حنث كرد و خلاف كرد بايد كفاره بپردازد و اما آيه محل بحث مطلق است اختصاصي به آن يمين باب فقهي ندارد، فرمود در يمين‌هاي جدي اگر خلاف كرديد خدا مؤاخذه مي‌كند خواه در محاكم قضايي باشد كه مؤاخذه‌اش آتش است خواه در مسئله يمين در مقابل نذر و عهد باشد كه كفاره دارد، كفاره براي آن سوگندي است كه شخص انشاء بكند و چيزي را بر خود مستقر كند، اما سوگندي كه يك نفر در محكمه قضايي ايراد مي‌كند انشاء نيست چيزي را بر خود لازم نكرده است، سوگند ياد كرده است به دروغ كه اين مال براي زيد است براي عمرو نيست انشاء نكرد چيزي را، اين در حقيقت اخبار است؛ منتهي دروغ و اين سوگند دروغين باعث مي‌شود كه او در اثم فرو مي‌رود و چاره‌اي جز نار ندارد. پس فرق بين آيه محل بحث با آيه سورهٴ «مباركه»ٴ مائده از اين جهت روشن است. مؤاخذه هم گاهي به صورت آتش است و گاهي هم به صورت كفاره، حالا رواياتي كه در مسئله است بخوانيم تا آن فرعي را كه مرحوم امين الاسلام مطرح كرده است[2] آن هم روشن بشود، پس آن فرعي كه ديروز از ايشان خوانده شد اين ميزان فقهي ندارد نوع فقها هم اين را نپذيرفتند روايات هَم اين را نفي كرده است كه اگر كسي ديگري را سوگند داد گفت براي من فلان كار را انجام بدهيد بر آن شخص لازم نيست كه اين كار را انجام بدهد و اما آن مسئله ديگري كه ايشان مطرح كردند كه اگر كسي سوگند ياد كرد كه كاري را ترك كند بعد بهتر از آن كار پيش آمد آيا به سوگندش اعتنا نكند و آن كار خير را انجام بدهد يا نه، ايشان فرمودند اگر كسي سوگند ياد كرد كه كاري را انجام ندهد بعد يك كار خيري پيش آمد و خير در همان بود كه او خواست نكند اين سوگندش را ناديده بگيرد و آن كار را انجام بدهد حالا كفاره دارد يا نه، ايشان گفت فيه وجهان.[3]

در كتاب شريف وسائل كتاب الايمان باب چهل و دو[4] چند تا روايت است كه بعضي از اين روايات مربوط به بحث ديروز است كه ثابت مي‌كند آنچه كه مرحوم امين الاسلام فرمودند[5] ريشه روايي و فقهي ندارد، بعضي هم مربوط به بحث امروز است كه مسئله ثاني است كه ايشان مطرح كردند[6].

بررسي روايات مربوط به سوگند ياد كردن بر ديگري

 اين روايت اولي را از مرحوم كليني نقل مي‌كند كه حفص و غير واحدي از اصحاب ما از امام صادق (سلام الله عليه) نقل كردند كه «سُئل عن الرجل يُقسِمُ علي اخيه قال ليس عليه شيء انما أرَادَ إكرَامَه»؛[7] سؤال كردند كه مردي بر برادرش سوگند ياد مي‌كند و او را سوگند مي‌دهد كه اين كار را بكند يا فلان كار را نكند مثلاً. فرمود: «ليس عليه شيء» اين خواست او را گرامي بدارد اكرامش كند چيزي بر عهده او نيست، عهده‌آور نيست. روايت دوم كه مضمره است عبدالرحمن‌بن ابي عبدالله مي‌گويد: «سألته عن الرجل يُقسِمُ علي الرَّجل في الطعام لِيَاكُلَ فلم يأكل هل عليه في ذلك الكفارةُ و مَا اليمين التي تَجِبُ فيها الكفارةُ فقال الكفارةُ في الذي يَحلِفُ علي المتاعِ ان لايَبيعَهُ و لا يَشتَرِيَهُ ثم يَبدو له فَيُكَفِّر عنْ يمينه»[8]؛ سؤال كردند كه گاهي ديگري را قسم مي‌دهند كه از اين غذا استفاده كند او هم نمي‌خورد اين همين يمين «مناشده» است آيا كفاره بر او است يا نه و قَسمي كه داراي كفاره است چيست، حضرت به طور حصر فرمود كه كفاره خلاصه در كارهاي خود انسان است، اگر انسان چيزي را با انشاء بر خودش مستقر كرد بعد او را ترك كرده است بايد كفاره بپردازد وگرنه ديگري را سوگند بدهد به فعل شيئي يا ترك شيءٍ آخر كفاره ندارد، اگر كسي سوگند ياد كرد كه متاعي را نفروشد يا نخرد «ثم يبدو له»؛ بدا پيدا مي‌شود «فيكفر عنْ يمينه»[9] ظاهر اين تعبيرات آن است كه يمين با كفاره حل خواهد شد، حالا اگر يك تمرد قلبي هم در كنار دلش باشد مسئلةً اخري است با همين كفاره خداي سبحان مي‌بخشد. روايت بعدي آن است كه عبدالرحمن‌بن‌ابي عبدالله مي‌گويد من از امام صادق (سلام‌الله عليه) سؤال كردم: «عن الرجل يُقسِمُ علي الرجل في الطعام يَأكُلُ معه فلم يَأكُل هل عليه في ذلك كفارةٌ قال لا»[10]؛ كفاره در اينجا نيست، چون كه الزام‌آور هم نيست گرچه بعضي از اين نصوص ارتباط مستقيمي با سخن مرحوم امين الاسلام ندارد، چون ايشان فرمودند بر مقسم‌عليه لازم است سخن از كفاره به ميان نياوردند[11] و اين روايات، كفاره را از مقسم‌عليه سلب مي‌كند، اما معلوم مي‌شود چيزي بر مقسم عليه نيست. روايت چهارم اين است كه عبدالله‌بن‌سنان عن رجل عن علي‌بن‌الحسين (سلام الله عليهما) نقل كرد: «اذا أقْسَمَ الرجلُ علي اخيه فلم يَبَرَّ قسمَه فَعَلي المُقسِمِ كفَّارةُ يَمينٍ»[12]؛ اگر كسي ديگري را سوگند داد كه از اين غذا استفاده كن و آن ديگري و يا ديگري را قسم داد كه فلان كار را انجام بدهد او برّ يمين نكرد يعني به اين قسم عمل نكرد، اين قسم ياد كننده بايد كفاره بدهد كه اين را فرمودند حمل بر استحباب مي‌شود، ولي پس بر مقسم‌عليه چيزي نيست اگر چيزي است بر مقسم و سوگند ياد كننده است آن هم به نحو استحباب. روايت ششم اين باب اين است كه احمدبن‌محمدبن‌عيسي در نوادرش از ابن بكيربن‌اعين از ابيه نقل كرد كه «إن اُختَ عبدِالله جدِّ ابن المختار دخلت علي اختٍ لها»؛ اينها دو خواهر بودند يكي بيمار بود ديگري رفته به عيادتش «دَخَلَت علي أخْتٍ لها و هي مريضةٌ فقالت لها اختُها افطِرِي»؛ اين خواهر به ديگري گفت افطار كن «فَاٴَبَت»؛ ابا كرد افطار نكرد «فقالت اختُها جاريتي حُرَّةٌ ان لم تفطُري او كَلَّمتُكِ أبداً»؛ گفت جاريه و كنيز من آزاد باشد اگر تو افطار نكني، آن يكي هم گفت: «جاريتي حُرَّةٌ إن أفطَرتُ»؛ كنيز من هم آزاد باشد اگر افطار بكنم «فقالت الاٴخري فعلَيَّ المشيُ الي بيت الله و كلُّ مالي في المساكين ان لم تُفطِري»؛ بر من است كه من پياده به زيارت بيت‌الله بروم و همه اموالم براي اعطاي به مساكين صرف بشود اگر تو افطار نكني «فقالت عليَّ ‌مثلُ ذلك اٴن اٴفطَرتُ»؛ من هم همين تعهد را دارم، اين خلاصه صورت مسئله. از امام باقر (سلام الله عليه) سؤال كردند كه اين يمين چه حالتي دارد «فسئل ابوجعفر (عليه السلام) عن ذلك فقال فَلتُكَلَّمها» اين‌كه گفت: «او كَلَّمتُكِ اٴبداً» يعني مثلاً سخن نمي‌گويم حضرت فرمود با او سخن بگويد «فَلتُكَلِّمها إنَّ هذا كلِّه ليس بشيءٍ و انما هو خُطُوَاتُ الشيطان»[13]؛ اينها يميني نيست كه تعهد بياورد، يميني كه تعهد مي‌آورد آن است كه انشاء كند فعلي را خودش انجام بدهد نظير نذر و نظير عهد وگرنه يمين ياد كند بر فعل غير، اين تعهد‌آور نيست. اين خلاصه رواياتي كه در اين باب نقل شده است.

بررسي روايات مربوط به يمين كاذب در محاكه و غير آن

 اما بقيه رواياتي كه مربوط به اين مسئله است و مرحوم كليني (رضوان الله عليه) در همان جلد هفتم فروع كافي ذكر فرمودند كه بعضي از روايات خوانده شد بقيه روايات اين است: باب يمين كاذبه[14] كه قسم دروغ خواه در محاكم باشد خواه در غير محاكم؛ منتها در محاكم اثر سوء آن بيشتر است در اين باب مطرح است اين معصيت كبيره است ولي كفاره ندارد. روايت اولي‌ٰاش اين است كه «قال ابو عبد الله (عليه السلام) مَن حَلَفَ علي يمينٍ و هو يَعلَمُ انَّه كاذبٌ فقد بارز الله عزوجل»[15]؛ اگر كسي قسم دروغ ياد كند و بداند يعني هم كذب خبري باشد و هم كذب مخبري، مطلب دروغ باشد و او هم بداند كه دروغ است هم كذب خبري باشد و هم كذب مخبري، اين صريحاً به مبارزه با خداي سبحان اقدام كرده است، اينكه فرمود: «مَن حَلَفَ علي يمينٍ»[16] يمين يعني آن محلوفٌ‌عليه وگرنه «مَن حَلَفَ علي يمينٍ» مي‌شود من «حلف علي حلفٍ، اينكه زمخشري در كشاف گفت ﴿لاَ تَجْعَلُوا اللّهَ عُرْضَةً لْأَيْمَانِكُمْ﴾ و منظور از اين اَيمان آن محلوفٌ عليهاست[17] براي آنكه گاهي يمين و قسم بر آن مقسم‌عليه اطلاق مي‌شود در اين روايتها كه آمده است «من حَلَف علي يمينٍ» يعني «من حلف علي شيءٍ كه صار ذلك الشيء متعلقاً لليمين و صار محلوفاً عليه فحكم كذا و كذا» روايت دوم كه از امام صادق

پرسش...

پاسخ: خود آن شخص است يعني به كذب مخبري بودنش هم عالم است يك وقت است كه مطلب دروغ است ولي او نمي‌داند كذب خبري است ولي او نمي‌داند اينجا مبارزه الهي ندارد چه اينكه اگر يك وقت علم به كذب داشته باشد ولي كذب خبري نباشد اين وارد در باب تجري است، اما اگر كذب خبري باشد و هو يعلم انه كاذب يعني كذب مخبري هم باشد اين‌جاست كه «فقد بارز الله عزوجل»[18]

 روايت دوم كه از امام صادق (سلام الله عليه) از رسول الله (صلي الله عليه و آله و سلم ) نقل كرد اين است كه «اليمينُ الصَّبرُ الفاجرةُ تَدَعُ الدِّيار بَلاقِعَ»[19] چون قسم دروغ دست طرف را مي‌بندد طرف را از نيل به حقش باز مي‌دارد از او به عنوان يمين صبر ياد مي‌كنند يمين حبس ياد مي‌كنند و مانند آن. چندين روايت به اين مضمون هست كه قسم دورغ مخصوصاً در محاكم كه باعث بطلان حق و احقاق باطل باشد اين خانه آن سوگند ياد كننده را بلاقع اقرار مي‌دهد. «بلاقع» كه جمع «بُلقعه» است آن سرزميني كه قفر باشد چيزي نرويد يعني اين خانه‌سرا به صورت مخروبه در مي‌آيد خانه را خراب مي‌كند خلاصه.

 پرسش...

پاسخ: بالأخره اگر سوگند باشد دروغ باشد و هو يعلم اين خطرات را دارد، ممكن نيست كسي بتواند با حرام ارتزاق كند. روايت سوم از امام باقر (سلام الله عليه) است كه از رسول الله (صلي الله عليه و آله و‌سلم) نقل كرد كه حضرت فرمود: «ايّاكم واليمين الفاجره فانَّها تَدَعُ الديار مِن اهلها بَلاقِعَ»[20] روايت چهارم از امام صادق (عليه السلام) كه فرمود: «اليمين الصبرُ الكاذبةُ تورِثُ العَقِبَ الفقرَ»[21]؛ نسل آينده را هم گرفتار فقر مي‌كند

پرسش:... پاسخ: براي اينكه بالأخره از همين راه ارتزاق پيدا كردند ديگر.

پرسش...

پاسخ: در روايت ششم باز امام صادق (سلام الله عليه) است كه «انَّ يمين الصبر الكاذبة تَترك الدِّيار بَلاقِعَ»[22]. روايت هشتم كه باز از امام ششم (سلام الله عليه) است اين است كه «اليمينُ الغَمُوسُ التي توجب النار الرجلُ يَحِلفُ علي حق امرئٍ مسلمٍ علي حبس ماله»[23]؛ آن سوگند قموس كه سوگند ياد كننده را در گناه، منقمس و منقمر مي‌كند آن است كه انسان در محكمه قضايي بر عليه يك انسان ذي حقي سوگند ياد كند  و به له يك انسان غير ذي حقي سوگند ياد كند اين توجب النار، اين با كفاره حل نمي‌شود. روايت نهم از ابي جعفرامام باقر (سلام الله‌ عليه) است كه «ان في كتاب علي» كه بسياري از مسائل فقهي از كتاب حضرت امير (سلام الله عليه) بود كه از رسول اكرم (صلي الله عليه و آله و سلم) املاء شده بود «انََّ اليمينَ الكاذبةَ و قَطِيعةَ الرحم تَذَرَان الدِّيار بَلاقِعَ مِن اهلها»[24]؛ قطع رحم هم همان كار چون از جزء معاصي كبيره است همان كار يمين كاذبه را مي‌كند. روايت دهم هم به همين مضمون است كه «انَّ اليمينَ الفاجرةَ تُنغِلُ في الرَّحِمِ قال قلتُ جعلتُ فداك ما معني تُنغِلُ في الرَّحم قال تُعقَرُ»[25]؛ يمين دروغ انسان را بي‌عقبه هم مي‌كند عقيم مي‌كند خلاصه، نسل آدم هم قطع مي‌كند نه تنها خانه را ويران مي‌كند نسل هم قطع مي‌كند.

پرسش...

پاسخ: ارتباط خود را از خدا قطع كرد بالأخره اين گونه از آدمها در قرآن كريم دارد كه ﴿ فَقُطِعَ دَابِرُ الْقَوْمِ الَّذِينَ ظَلَمُوا وَالْحَمْدُ لِلّهِ رَبِّ الْعَالَمِينَ[26] اين مجموعاً يك آيه است، «داير» يعني اصل و ريشه فرمود ريشه ظالمين قطع شد خدا را شكر. خب كسي كه به اين صورت با نام الله بازي كند و مبارزه كند چه بهتر كه دابر او منقطع شود.

روايات مربوط به يمين به برائت از خدا و رسول خدا جهت اثبات حقي

 در باب ديگر به عنوان «كراهة اليمين بالبرائة من الله و رسوله (صلي الله عليه و آله و سلم)»[27] بعضيها احياناً گاهي ممكن است خود را ذي حق بدانند و اين قَسم تند را ياد كنند بگويند از حول و قوه خدا بري باشم اگر اين مطلب را انجام نداده باشم يا اين مطلب اين‌چنين نباشد، اينها افراطيوني هستند كه بالأخره بايد به عواقب خودشان بينديشند، گرچه مرحوم كليني (رضوان الله عليه) عنوان باب را به صورت كراهت ياد كرده است ولي بسياري از بزرگان و خيلي از فقها فتوا به حرمت دادند.

روايت اولايي كه ايشان در اين باب ياد كردند اين بود كه «سمع رسول الله (صلي الله عليه و آله و سلم) رجل يقول انا برِيءٌ من دين محمدٍ (صلي الله عليه و آله و سلم)»؛ من مسلمان نباشم اگر اين‌چنين است اين تعبيراتي گاهي احياناً انسان در حالت اينكه خود را ذي حق مي‌بيند بگويد مسلمان نباشم اگر مطلب اين چنين نباشد «فقال له رسول الله (صلي الله عليه و آله و سلم) وَيلك اذا برئتَ من دين محمد (صلي الله عليه و آله و سلم) فَعَلي دين مَن تكون»؛ اگر از اسلام بري شدي پس به كدام دين متدين خواهي بود.

«فما كلَّمه رسول الله (صلي الله عليه و آله و سلم ) حتّي مات»[28] خب، مرحوم كليني اين را به عنوان كراهت ياد كرد ولي بعضي از فقها به عنوان حرام فتوا دادند اين لسان لسان تندي است.

روايت بعد آن است كه يونس‌بن ظبيان مي‌گويد كه «قال قال لي يا يونس» كه ظاهراً امام صادق (سلام الله ‌عليه) باشد «لا تَحلِف بالبراءةِ مِنّا فانَّه مَن حَلَف بالبراءة منّا صادقاً او كاذباً فقد برِئَ منّا»[29]؛ نگو من از اهل بيت نباشم، من شيعه نباشم اگر اين مطلب اين چنين نباشد چه صادق و چه كاذب اين گونه قسمها را ياد نكنيد براي اينكه ممكن است خداي ناكرده زمينه تبرء پيدا بشود، پس اينكه مرحوم كليني به عنوان كراهت ياد كرده است گرچه بعضي از بزرگان فتوا به كراهت داده‌اند ولي شايد بي‌حرمت نباشد چه اينكه بعضي از فقهاي ديگر فتوا به حرمت دادند.

پرسش...

پاسخ: نه؛ خيلي لسان تند است اگر اخلاقي هم باشد كراهت هم ندارد باز نهي ارشادي است.

روايات ناظر به انواع أيمان در تعلق و عدم تعلّق كفّاره

 باب بعدي آن است كه كدام سوگند كفاره دارد و كدام سوگند كفاره ندارد به عنوان وجوه الايمان[30] كه سوگند چند قسم است. روايت اولي از امام صادق (سلام الله عليه) است كه فرمود: «الأَيمانُ ثلاث»؛ قسم سه دسته است «يمينٌ ليس فيها كفارة» قسم اول «و يمينٌ فيها كفارة» قسم دوم «و يمينٌ غموس» كه «توجبُ النار»؛ كه كفاره ندارد ولي موجب دخول در آتش است «فاليمينُ التي ليس فيها كفارة»؛ آن سوگندي كه كفاره ندارد اين است كه «الرجل يَحلف بالله علي باب برٍ ان لا يفعله فكفَّارته اَن يَفعَلَه»[31]؛ سوگند ياد مي‌كند كه ديگر در اين گونه از كارهاي خير شركت نكند، سوگند ياد مي‌كند كه ديگر به عنوان اصلاح بين متخاصمين شركت نكند چون در آن حادثه به او يك مقدار سخت گذشت. فرمود كفاره اين آن است كه به اين سوگند اعتنا نكند و وارد آن كار خير بشود اين قسمي است كه كفاره ندارد كفاره او انجام همان كار خير است اين تا حدودي آن بيان آن مسئله اولايي كه مرحوم امين الاسلام مطرح كردند تأييد مي‌كند[32] گرچه روايتي به عين آن فتوايي كه ايشان نقل كردند داريم[33].

پرسش...

پاسخ: براي اينكه فرمود اگر شما سوگند ياد كرديد بعد كار خيري را، آن كار خير را مي‌توانيد انجام دهيد. ايشان هم فرمايششان اين بود كه اگر كسي سوگند ياد كرد كه اين كار را انجام ندهد و عمل خيري پيش آمد خوب مي‌تواند انجام بدهد[34].

پرسش...

پاسخ: نه، آنكه مسئله ديروز بود گذشت دو مسئله است: يكي اينكه يمين مناشده است كه ديگري را سوگند ياد مي‌دهد كه چيزي اعطا كن مثلاً اين يمين مناشده است كه بحثش گذشت. مسئله اولي اين بود اگر كسي سوگند ياد كرد كار خيري را انجام بدهد بعد يك امر بهتري پيش آمد كار خيري پيش آمد اين مي‌تواند آن يمين را ترك كند و آن كار خير را انجام بدهد. «واليمينُ التي تَجِبُ فَيهَا الكفارة الرجل يَحلِفُ علي باب معصية ان لا يفعله فيفْعله»؛ سوگند ياد مي‌كند كه فلان حرام يا مكروه را مرتكب نشود، حالا اينجا چون معصيت است فقط به عنوان مثال ذكر شد سوگند ياد مي‌كند كه فلان معصيت را انجام ندهد و مبتلا مي‌شود و آن را انجام مي‌دهد در اينجا كفاره است «واليمين الغَمُوس التي توجب النار الرَّجل يَحلِف علي حق امْرئٍ مسلم علي حَبس ماله»[35]؛ سوگند ياد مي‌كند و كسي را از حقش محروم مي‌كند اين البته يمين غموس است كفاره ندارد و نار دارد.

روايت بعدي نيز به عنوان تتمه همين روايت ثاني از علي‌بن‌ابراهيم نقل مي‌كند كه «الايمان ثلاثة»؛ يك قسم يميني است كه «تجب فيها النار» قسم ديگر يميني است كه «تَجِبُ فيها الكفَّارة» قسم سوم سوگندي است «لا تَجِبُ فيها النّار و لا الكفارة». «فأما اليمينُ التي تجب فيها النّار فرجل يَحلِفُ علي مال رجل يَجحَدُه و يَذهب بماله و يَحلف علي رجلٍ من المسلمين كاذباً فيُوَرِّطُهُ او يُعِينُ عليه عند سلطان و غيره فيَناله مِن ذلك تلفُ نفسه أوْ ذهابُ ماله فهذا تجبُ فيه النار»؛ اين سوگند دروغ و امثال ذلك عند السلطان يا عند القاضي كه به وسيله سوگند دروغ او، حق كسي از كسي تلف بشود يا جان كسي يا مال كسي تلف بشود اين همين يمين غموس است كه «تجبُ فيه النار» اين «تجب» يعني «تثبت» نه وجوب تكليفي دارد، چون ديگر براي ذات اقدس الهي تكليف كه نيست «واما اليمينُ التي تجبُ فيها الكفَّارة»؛ آن سوگندي كه كفاره دارد اين است كه «فالرَّجل يحلفُ علي امرٍ هو طاعةٌ لله ان يفعلَه او يحلفُ علي معصية لله ان لا يفعلَها» اين صدر و ذيل روايت ثاني با هم متعارض نيست، چون آنجا فقط به عنوان مثال باب معصيت را ذكر كرده است اگر كسي سوگند ياد كرد بر ترك معصيت اين سوگندش منعقد مي‌شود و خلاف سوگند معصيت است و كفاره دارد يا اگر سوگند ياد كرد بر فعل طاعت مثل نماز شب و امثال ذلك، اين سوگند منعقد مي‌شود و تركش كفاره دارد «فالرجل يحلف علي امر هو طاعةٌ لله ان يفعله او يحلف علي معصيةٍ لله ان لا يفعَلها ثم يفعلُها فَيندَمُ علي ذلك»؛ پشيمان مي‌شود «فتجبُ فيه الكفّاره» نوع اين موارد چون ندامت همراه او است بخشوده مي‌شود، ولي اگر ندامت نباشد واقعاً تمرد قلبي داشته باشد كفاره هم آن مشكل را البته حل نمي‌كند.

«فتجب فيه الكفاره و اما اليمينُ التي لا تجب فيها الكفاره فرجلٌ يحلف علي قطيعة رحم او يُجبِرُه السلطان او يُكرهُهُ والدُه او زَوجَتُهُ او يحلفُ علي معصية لله ان يفعلها ثم يَحنَثُ فلا تجبُ فيه الكفارة»[36] سوگند ياد مي‌كند كه فلان كار خلاف را انجام بدهد بعد نمي‌كند، اين كفاره ندارد.

روايات مربوط به يمين بر عدم انجام كار خير

 باب ديگر بعضي از رواياتي است كه مربوط به «من حلف علي يمين فراي خيراً منها»[37] كه مطابق با همان فرع اولي است كه مرحوم امين الاسلام در مجمع ذكر كردند.روايت اولش اين است كه عبد‌الرحمان از امام صادق (سلام الله عليه) نقل مي‌كند كه «اذا حَلَفَ الرَّجل علي شيءٍ والذي حلف عليه إتيانه خيرٌ مِن تَركِه فَلْيأت الذي هو خير ولا كفَّارة عليه و انما ذلك من خطوات الشيطان»[38]؛ اگر كسي عضو انجمني بود عضو هيئت ‌امنايي بود اين مدتي زحمت كشيد تلاش كرد خسته شد، ديگر سوگند ياد كرد كه بعداً اين كارهاي خير را نكند كفاره‌اش اين است كه بعداً اين كارهاي خير را انجام بدهد. اين گونه از قسمها كفاره ندارد، چون سوگند ياد كرد بر ترك كار خير. روايت بعدي آن است كه «مَن حَلَفَ علي يمين فَرَأي غيرها خيراً منها فَاٴَتَي ذلك فهو كفارة يمينه و له حسنة»[39] اين تقريباً مطابق همان فرعي است كه مرحوم امين‌الاسلام به عنوان مسئله اولي ذكر كرد[40] اگر كسي سوگند ياد كرد كه عضو هيئت امناي مسجد نشود بعد ديد كه اين كار خيري است، خب چرا قسم خورد كه ترك كند كفاره‌اش اين است كه برود عضو بشود نه تنها معصيت نكرد بلكه حسنه هم دارد يا سوگند ياد كرد كه بعداً وارد اصلاح بين دو متخاصم نشود، بعد ديد كه نه كار خيري است آن وقت خسته بود سوگند ياد كرده است، كفاره اين يمين آن است كه برود و آن كار خير را انجام بدهد.

«فهو كفارةُ يمينه و له حسنة»[41]؛ كفاره‌اش همين است كه برود و آن كار خير را انجام بدهد. اينها كه «من حلف علي يمين»[42] در چند روايت است تأييد مي‌كند كه گاهي ايمان يعني محلوفٌ عليها.

پرسش...

پاسخ: نه؛ كفاره يمينش اين است كه همان كاري كه گفت نمي‌كنم بكند همين، نه كفاره مصطلح. روايت سوم اين است كه سعيد اعرج از امام صادق (سلام الله عليه) مي‌پرسد «عن الرجل يحلف علي اليمين»[43] يعني يحلف بر چيزي كه متعلق يمين قرار مي‌گيرد.

پرسش...

پاسخ: حلف يعني سوگند، حلف بر يمين اينكه محلوف‌عليه است خود شيء است اگر كسي قسم ياد كرد كه نماز شب بخواند، نماز شب مي‌شود محلوفٌ‌عليه و از اين محلوفٌ‌عليه به تعبير اين آقايان كه زمخشري هم خواست استشهاد  كند يمين ياد مي‌كنند.[44]

از حضرت سؤال كردند «يَحلفُ علي اليمين فَيري أنّ تركَها»؛ ترك آن يمين يعني ترك آن محلوفٌ عليه افضل است «و اِن لم يَترُكها خَشِيَ ان يأْثمَ أ يَترُكُها» تكليف چيست: «فقال [(عليه السلام)] أما سمعتَ قول رسول الله (صلي الله عليه و آله و سلم ) اذا رأيتَ خيراً مِن يمينك فَدَعهَا»[45]؛ اگر سوگند ياد كردي كه فلان كار را نكني؛ ترك يك عمل يا فعل يك عمل محلوفٌ‌عليه است بعد يك عمل بهتري نصيبت شد خب آن يمين را ترك كن، آن يمين را ترك كن يعني آن محلوفٌ عليه را ترك كن ملاحظه مي‌فرماييد نوع اين روايات مطابق با همان فرعي است كه مرحوم امين الاسلام در مجمع ذكر كردند.[46] چهارم هم اين است كه «مَن حلف علي يمينٍ فرأي ما هو خيرٌ منها فليأْتِ الذي هو خير و له حسنة»[47] روايت پنجم هم به همين مضمون است.[48]

«والحمد لله رب العالمين»

 

[1] .  سورهٴ مائده، آيهٴ 89.

[2] . مجمع البيان، ج2، ص568.

[3] . مجمع البيان، ج2، ص568.

[4] . وسائل الشيعه، ج23، ص279.

[5] . مجمع البان، ج2، ص568.

[6] . مجمع البان، ج2، ص568.

[7] . وسائل الشيعه، ج23، ص279.

[8] . وسائل الشيعه، ج23، ص279.

[9] . وسائل الشيعه، ج23، ص279.

[10] . وسائل الشيعه، ج23، ص280.

[11] . مجمع البيان، ج2، ص568.

[12] . وسائل الشيعه، ج23، ص280.

[13] . وسائل الشيعه، ج23، ص280 و281.

[14] . الكافي، ج7، ص435.

[15] . الكافي، ج 7، ص 435.

[16] . الكافي، ج7، ص435.

[17] . الكشاف، ج1، ص267.

[18] . الكافي، ج7، ص435.

[19] . الكافي، ج 7، ص 435.

[20] .  الكافي، ج 7، ص 436.

[21] . الكافي، ج 7، ص 436.

[22] . الكافي، ج 7، ص 436.

[23] . الكافي، ج 7، ص 436.

[24] . الكافي، ج 7، ص 436.

[25] . الكافي، ج 7، ص 437.

[26] . سورهٴ انعام، آيهٴ 45.

[27] . الكافي، ج7، ص438.

[28] . الكافي، ج 7، ص 438.

[29] . الكافي، ج7، ص438.

[30] . الكافي، ج7، ص438.

[31]  . الكافي، ج 7، ص 439.

[32] . مجمع البيان، ج2، ص568.

[33] . الكافي، ج7، ص443.

[34] . مجمع البيان، ج2، ص568.

[35] . الكافي، ج 7، ص 439.

[36] . الكافي، ج 7، ص 439.

[37] . الكافي، ج 7، ص443.

[38] . الكافي، ج 7، ص 443.

[39] . الكافي، ج7، ص443.

[40] . مجمع البيان، ج2، ص568.

[41] . الكافي، ج 7، ص 443.

[42] . الكافي، ج 7، ص 443.

[43] .  الكافي، ج 7، ص 444.

[44] . الكشاف، ج1، ص267.

[45] .  الكافي، ج 7، ص 444.

[46] . مجمع البيان، ج2، ص568.

[47]  . الكافي، ج 7، ص 444.

[48] . الكافي، ج 7، ص 444.


دروس آیت الله العظمی جوادی آملی
  • تفسیر
  • فقه
  • اخلاق