اعوذ بالله من الشيطان الرجيم
بسم الله الرحمن الرحيم
﴿كَانَ النَّاسُ أُمَّةً وَاحِدَةً فَبَعَثَ اللّهُ النَّبِيِّينَ مُبَشِّرِينَ وَمُنْذِرِينَ وَأَنْزَلَ مَعَهُمُ الكِتَابَ بِالحَقِّ لِيَحْكُمَ بَيْنَ النَّاسِ فِيَما اخْتَلَفُوا فِيهِ وَمَا اخْتَلَفَ فِيهِ إِلاَّ الَّذِينَ أُوتُوهُ مِن بَعْدِ مَا جَاءَتْهُمُ البَيِّناتُ بَغْياً بَيْنَهُمْ فَهَدَي اللّهُ الَّذِينَ آمَنُوا لِمَا اخْتَلَفُوا فِيهِ مِنَ الحَقِّ بِإِذْنِهِ وَاللّهُ يَهْدِي مَن يَشَاءُ إِلَي صِرَاطٍ مُسْتَقِيمٍ (213)﴾
خلاصه مباحث گذشته
بعد از اينكه فايده بعثت انبيا (عليهم السلام) را ايجاد تمدن اصيل دانستند آنگاه ميفرمايند هرگونه اختلافي كه در نظام آفرينش انسانها راه يافت به وسيله وحي سامان پيدا ميكند مگر اختلافي كه در خود دين باشد و آن هم در اثر سوء برداشت بعضي از منسوبين به دين وگرنه دين را خدا به عنوان صراط مستقيم معرفي كرد صراط مستقيم آن است كه سير بر روي او همان و رسيدن به مقصد همان آن راهي كه در او نه تخلف باشد و نه اختلاف آن را ميگويند صراط مستقيم در اين مرحله اگر در متن دين كسي اختلاف بكند اين براساس بغي است نه براساس اجتهاد زيرا اگر كسي مؤمن باشد و با اصول صحيح وارد بشود دين نور است و در نور ابهامي نيست ممكن است كه در فروعات جزئي كه هيچ مشكلي به بار نميآورد صاحبنظران اختلاف داشته باشند امّا هر صاحب نظري ديگري را در كار خودش مصيب و مثاب ميداند ميگويد هم به واقع رسيده است در كار خودش و هم ثواب ميبرد نه يعني تصويب حق است و تخطئه باطل بلكه ميگويد آنچه او يافت حجت است بين او و بين خدا در همه اين فروعات فراواني كه مثلاً چند هزار مسئله در اين رسالههاي شريف عمليه هست حدّاكثر اختلاف به چند مورد جزئي برميگردد كه آن هم هر يك ديگري را در كار خود معذور ميداند و ميگويد ديگري هم مثل من است من هم اگر اشتباه كردم معذورم و اگر خداي ناكرده اختلاف بخواهد از سطح فروعات جزئي و از اين اموري كه هيچ مشكلي به بار نميآورد به جامعه كشانده شود معلوم ميشود منشأش بغي است و چون دين نور است و در او ابهام و تيرگي نيست معلوم ميشود اختلاف در اثر سوء برداشت است و منشأش هم سوء نيت است در اين زمينه هم خداي سبحان آنها كه داراي حسن نيتاند به مقصد ميرساند و آنهايي كه داراي سوء نيتاند و اهل بغياند و ظلماند آنها را هدايت نميكند. در بحث ديروز به عرض رسيد كه آنها كه در تشخيص برداشت در مسائل شخصي يا جامعه يا نظام آفرينش در اين سه بخش اختلاف دارند وقتي به دعواي انبيا احترام گذاشتند و ايمان آوردند خدا اينها را به حق در همه اين بخشهاي ياد شده هدايت ميكند.
عواقب سوء برداشت و دنيا طلبي از دين
آنچه امروز به عرض ميرسد آن است كه اگر در اثر برداشتهاي گوناگون در متن دين اختلاف باشد يك طرف اهل بغي است يك طرف اهل قسط و عدل. در قرآن كريم فرمود آنها كه اهل بغي و ظلماند خدا آنها را هدايت نميكند: ﴿وَاللّهُ لاَ يَهْدِي القَوْمَ الظَّالِمِينَ﴾[1] و مانند آن، هدايت نميكند يعني آنها را به مقصد نميرساند نه يعني آنها را راهنمايي نميكند وگرنه همه را راهنمايي كرد فرمود اين قرآن هدايت جهاني است: ﴿هُديً لِلنَّاسِ﴾[2] است اين هدايت تشريعي شامل حال همه انسانها ميشود و اما آنها كه براساس سوء برداشت و دنياطلبي از دين به نفع خود خواستند بهره بگيرند هرگز به مقصد نميرسند.
تبيين هدايت تكويني
اين هدايتي كه از ظالمين و فاسقين و امثال ذلك نفي شده است هدايت به معناي ايصال به مطلوب است به معناي هدايت تكويني است و مانند آن ﴿وَاللّهُ لاَيَهْدِي القَوْمَ الفَاسِقِينَ﴾[3]، ﴿لاَ يَهْدِي القَوْمَ الظَّالِمِينَ﴾[4]، ﴿لاَ يَهْدِي القَوْمَ الكَافِرِينَ﴾[5] و مانند آن وگرنه به وسيله قرآن كريم همه انسانهاي سراسر عالم را خدا هدايت كرد، فرمود اصلاً قرآن براي هدايت انسانها نازل شده است[6] و نامههاي رسول اكرم (صلي الله عليه و آله و سلم) هم براي هدايت كافران و امثال ذلك تنظيم ميشد، اتمام حجتها و محاجهها و مناظرهها هم براي هدايت آنها بود اما اينكه فرمود خدا ظالم را هدايت نميكند يعني ظالم را به مقصد نميرساند نظير آنچه در قيامت درباره مؤمنين فرمود. فرمود: خداوند آنها را هدايت ميكند با اينكه در بهشت و قيامت جاي تكليف نيست هدايت ميكند يعني راه بهشت را نشانشان ميدهد ولي ديگران كه اهل جهنماند راه جهنم را هم گم ميكنند خود گم كردن راه و تحير عذابي است فوق عذاب. جهنميها اينچنين نيست كه راه جهنم را هم بلد باشند در قيامت آنجا هم سرگردان و گرفتارند ولي بهشتيها در قيامت راه بهشت را به خوبي درك ميكنند كه خداوند ﴿يَهْدِيهِم﴾ آنها را در قيامت به بهشت هدايت ميكند[7] اينگونه از هدايتها به معناي ايصال به مطلوب است به معناي هدايت تكويني است و مانند آن اهل بغي را خدا توفيق اهتدا نميدهد گرچه حجت را بر او تمام كرده است ولي اهل قسط و عدل را به مقصد ميرساند اين چون لطف الهي است خدا به اذن خود نسبت داد يك و فرمود هر كه را من بخواهم هدايت ميكنم دو كه ﴿وَاللّهُ يَهْدِي مَن يَشَاءُ إِلَي صِرَاطٍ مُسْتَقِيمٍ﴾ اين مشيئت براساس حكمت است و حكمت خدا هم بر اين اساس است كه انسانهايي كه راه را تشخيص دادند و آن راه را دارند طي ميكنند از فيض خاص خدا برخوردارند در اوايل همين سورهٴ مباركهٴ «بقره» بحثش مبسوطاً گذشت كه خدا وقتي جريان مثل زدن به بعوضه را ياد كرده است در آيه بيست و ششم همين سورهٴ مباركهٴ «بقره» كه بحثش گذشت اين بود: ﴿إِنَّ اللّهَ لاَ يَسْتَحْيِي أَنْ يَضْرِبَ مَثَلاً مَا بَعُوضَةً فَمَا فَوْقَهَا﴾ در ذيلش فرمود: ﴿يُضِلُّ بِهِ كَثِيراً وَيَهْدِي بِهِ كَثِيراً وَمَا يُضِلُّ بِهِ إِلاَّ الفَاسِقِينَ﴾[8] يعني خدا با اين تمثيل عده زيادي را هدايت ميكند و عدهاي را هم گمراه ميكند.
انواع هدايت
در آنجا مفصل گذشت كه هدايت خدا دو قسم است يك هدايت ابتدايي و يك هدايت مجازات و پاداشي اما ضلالت خدا فقط يك قسم است هرگز خدا اضلال ابتدايي ندارد هرگز بدئاً خدا كسي را گمراه نميكند بلكه ابتدائاً هدايت ميكند اگر كسي با داشت چراغ عقل از درون و چراغ وحي از بيرون با اتمام آن دو حجت بيراهه برود در ادامه راه خدا او را اضلال ميكند اين يك مطلب كه خدا هدايت ابتدايي دارد و هدايت پاداشي دارد دو قسم هدايت دارد ولي ضلالتش فقط و فقط يك قسم است مطلب دوم هم اين بود كه اضلال خدا نه يعني او را گمراه ميكند بلكه توفيق را از او ميگيرد و او را به حال خود رها ميكند وقتي به حال خود رها كرد ميافتد وگرنه اضلال يك امر وجودي نيست كه خدا كسي را ضلالت بدهد بر خلاف هدايت كه نور علم است نور گرايش است و امر وجودي است. لذا آنجا فرمود: ﴿وَيَهْدِي بِهِ كَثِيراً وَمَا يُضِلُّ بِهِ إِلاَّ الفَاسِقِينَ﴾[9].
تبيين ﴿مَن يَشَاءُ﴾ در آيه
در اينجا هم كه فرمود: ﴿يَهْدِي مَن يَشَاءُ﴾ آن ﴿مَن يَشَاءُ﴾ را در آيات ديگر مشخص كرد فرمود: ﴿وَمَن يُؤْمِن بِاللَّهِ يَهْدِ قَلْبَهُ﴾[10] اين هدايت ايصال به مطلوب است اين هدايت تكويني است اگر كسي آنچه را كه ميداند عمل بكند چند قدمي به همراه عقل و شرع حركت بكند بقيه راه را به آساني طي ميكند براي او انجام كارهاي واجب آسان است براي او ترك معاصي آسان است بر خلاف ديگران كه اگر بخواهند اطاعت كنند مثلاً نماز بخوانند واقعاً براي اينها دشوار است چون اينها نميدانند در تحت اسارت آن اهرمن درونند [و] نميدانند كه ديو درون اينها را بسته است و ميگويد در پيشگاه خدا خضوع نكن تو خودت بزرگي؛ ﴿إِنَّهَا لَكَبِيرَةٌ إِلاَّ عَلَي الخَاشِعِينَ﴾[11].
طريق تحصيل عاقبت حُسن
اينكه فرمود: ﴿مَن يُؤْمِن بِاللَّهِ يَهْدِ قَلْبَهُ﴾ همان هدايت ايصال به مطلوب است; اگر كسي مؤمن بود مقداري از اين راه را طي كرد بقيه راه را به آساني ميپيمايد يا ﴿إِن تُطِيعُوهُ تَهْتَدُوا﴾[12] اگر مطيع خدا باشيد مهتدي خواهيد شد اين نه از باب اتحاد مقدم و تالي باشد يعني اگر مطيع باشيد مطيع هستيد اگر هدايت بشويد هدايت ميشويد اينكه اتحاد مقدم و تالي است بلكه معنايش آن است كه اگر مقداري به شريعت بهاء بدهيد در مرحله بقا از نظر تكوين راحتيد اين همان است كه فرمود: ﴿ فَأَمَّا مَنْ أَعْطَي وَاتَّقَي ٭ وَصَدَّقَ بِالحُسْنَي ٭ فَسَنُيَسِّرُهُ لِلْيُسْرَي﴾[13] اگر كسي به اين معارف تصديق كند اين معارف را بپذيرد و اهل زكات باشد و اهل اعطاي حقوق الهي باشد ما انجام كار خير و تحصيل عاقبت حسنا را براي او آسان ميكنيم؛ ﴿فَسَنُيَسِّرُهُ لِلْيُسْرَي﴾ چه اينكه اگر كسي با داشتن دو حجت درون و بيرون به شريعت بياعتنايي كرد تكذيب قيامت كرد اهل پرداخت حقوق الهي نبود ما او را براي انجام كارهاي بد آماده ميكنيم؛ ﴿فَسَنُيَسِّرُهُ لِلْيُسْرَي﴾[14] به هر حال راه را خود انسان بايد انتخاب بكند لذا ميفرمايد كه اگر كسي راه خوب را انتخاب كرد در ادامه راه خدا او را خيلي كمك ميكند؛ ﴿وَاللّهُ يَهْدِي مَن يَشَاءُ إِلَي صِرَاطٍ مُسْتَقِيمٍ﴾.
نگاه علامه طباطبايي دربارهٴ دين
بياني دارد سيدنا الاستاد (رضوان الله عليه) در همين كتاب شريف الميزان كه ميفرمايند عصاره اين آيه كريمه، هفت مطلب است[15]؛ مطلب اول اين است كه دين را اين آيه معنا كرد حد دين و معرف دين را مشخص كرد كه الدين ما هو؟ حد و تعريف دين آن است كه آداب زندگي است طوري كه هم نيازهاي طبيعي و دنيايي را تأمين كند و هم ارتباطش را با جهان غيب و ابد حفظ كند؛ دين روش زندگي انساني است كه از طبيعت شروع كرده تا لقاءالله در سير است. آن مجموعهاي كه روش اين سلوك بيكران را نشان ميدهد دين است[16]. مطلب دوم آن است كه دين براي آن پيدا شد كه به اختلافهاي طبيعي و فطري خاتمه دهد[17].
پرسش:...
پاسخ: چرا، قرآن كريم اين همه با اسرار الهي انسان را تشويق كرد و نشان داد نمونههايش را ذكر كرد، زرهبافي را داد كشتيسازي را داد نحوه كشاورزي را في الجمله آموخت همه را فرمود برويد ياد بگيريد سرمايهها را هم كه به انسان داد.
فلسفه پيدايش دين
مطلب دوم آن است كه دين پيدايشاش براي حل اختلافهاي طبيعي است ولي اختلافهاي غير طبيعي را هم دين حل ميكند يك سلسله اختلافهاست كه از خود طبيعت ميجوشد يك سلسله اختلافهاي طبيعي نيست اختلافهاي اعتباري است آنها را هم دين چون ميزان تام الهي است ميتواند حل كند.
پرسش:...
پاسخ: اختلاف طبيعي آن است كه در نحوهٴ بهرهبرداري از عالم طبيعت دو گونه ممكن است كسي استفاده كند اما حالا اختلاف غير طبيعي آن است كه همه متفقاند و همه پذيرفتند كه ما بايد مثلاً براساس اين ضوابط و اصول كار كنيم اما در اين شهر چگونه اين ضوابط و اصول را پياده كنيم اين ديگر اختلاف طبيعي نيست چون اختلاف طبيعي مربوط به جهانبيني است و نحوه بهرهبرداري از طبيعت است و امثال ذلك آنها را حل كرد حالا در فروعات جزئيه در نحوه پياده كردن آن اصول اگر اختلاف كردند باز آن را هم حل ميكند.
نيازمندي بشر به دين
سوم آن است كه همانطوري كه انسانها از دوران بساطت شروع كردند و به دوران كمال رسيدند و نياز به دين داشتند همچنين نيازهاي انسانها در طي اعصار و قرون بيشتر ميشود هرجا صنعتها و علوم و حرف پيشرفت كرد و هر چه اخلاقيات و روحيات عوض شد نيازشان به دين بيشتر هست آن وقت آن ديني كه بايد همه اين جوانب را رعايت كند و به اختلافات همه جانبه خاتمه دهد يك دين كاملتري است[18]. روزي كه مردم در يك روستا يا شهر زندگي ميكردند با روزي كه شرق و غرب كره زمين به هم مرتبطاند قهراً نيازها فرق ميكند روزي كه فقط با يك سلسله وسايط اوليه نقليه حركت ميكردند كه ﴿وَالخَيْلَ وَالبِغَالَ وَالحَمِيرَ لِتَرْكَبُوهَا وَزِينَةً﴾[19] كه ﴿وَتَحْمِلُ أَثْقَالَكُمْ إِلَي بَلَدٍ لَّمْ تَكُونُوا بَالِغِيهِ إِلاَّ بِشِقِّ الأَنفُس﴾[20] با آن روزي كه الآن «رواحُها سنةٌ و غدوها سنةٌ» متفاوت است. يعني راهي را كه بشر گذشته در طي يك سال طي ميكرد بشر امروز در يك نصف روز طي ميكند. خب اگر صنايع اينقدر پيشرفت كرد روابط اين قدر زياد شد قهراً اختلافات هم بيشتر است و نياز جامعه به دين مبرمتر و ديني كه بايد به همه اين اختلافها پاسخ مثبت بدهد دين كاملتري خواهد بود.
كامل بودن شريعت لاحق نسبت به شريعت سابق
مطلب چهارم آن است كه هر شريعت لاحقي كاملتر از شريعت سابق است[21] به همين مطلبي كه ذكر شد تا برسد به آنجايي كه اين شريعت پيشبيني بكند كه بشر تا كجا ميتواند از نظر نيازهاي علمي ترقي كند. اگر شريعت پيشبيني كرد كه بشر در آينده دور هم به كدام سقف و كدام سطح برسد همه اصول و قوانين و قواعد كليه را فراسوي او نصب ميكند بعد به وسيله امامان (عليهم السلام) اين دين را حفظ ميكند و تفسير و تبيين ميكند ديگر ديني از او كاملتر نيست و او ميشود خاتم اديان، نظير قرآن كريم كه مهيمن بر اديان گذشته و كتب گذشته است چون هرچه بشر ترقي بكند در محدوده صنايع ترقي ميكند و برنامهاي كه ميگويد: ﴿وَهُوَ الَّذِي فِي السَّماءِ إِلهٌ وَفِي الأَرْضِ إِلهٌ﴾[22] ثابت ميكند كه اگر همه انسانها هم بتوانند همانطوري كه از روستا به شهر و از شهري به شهر ديگر ميروند همه آنها بتوانند با اين سفينهها روزانه به كرات بروند و برگردند باز اين دين جوابگوي آنها است همه مقررات و اصول و قوانين كليهاي كه در تأمين حيات بشر لازم است در اين دين پيش بيني شده.
فلسفه بعثت انبياء
مطلب بعدي آن است كه سبب اصيل و اصلي بعثت انبيا آن است كه انسانها بالطبع باهم درگيرند[23] اگر انسانها بالطبع همانند فرشته بودند كه كاري به كار كسي نداشتند نيازي به بعثت نبود.
مطلب ششم اين است كه دين خاتم ديني است كه نيازها را الي يوم القيامة برآورده كند[24] كه در خلال مطلب چهارم اشاره شد.
معصوم بودن انبياء از خطا و معصيت [با تأكيد به حديث امام صادق (عليهالسلام)]
مطلب هفتم هم آن است كه انبيا معصوم از گزند خطا و معصيت و امثال ذلكاند[25]. اما آنچه در خلال اين بحثها از آيه مباركه استفاده شد ميشود عصاره آنها را از اين حديث شريف استفاده كرد، اين حديث را مرحوم كليني (رضوان الله عليه) در كتاب شريف كافي در «كتاب الحجة»، «باب الاضطرار الي الحجة» اولين حديث همين را قرار داد. مرحوم صدوق (رضوان الله عليه) هم در كتاب توحيد همين را نقل كرد، اين حديث مفصل است بخشي از اين مربوط به مبدأ و اثبات خداست بخشي از اين مربوط به اثبات نبوت است آنچه مربوط به اثبات مبدأ است در باب توحيد گذشت و آنچه مربوط به اثبات نبوت است در «باب الاضطرار الي الحجة» ذكر ميكنند اين صدر و ذيل حديث نيست بلكه گوشهاي از حديث است كه بقيهاش در ابواب ديگر آمده است و آنچه مربوط به اثبات نبوت است در اين باب آمده. اصل آن حديث آن است كه هشام بن حكم ميگويد زنديقي از امام صادق (سلام الله عليه) سؤال كرد: «من أين أثبتَّ الأنبياء و الرُسُل» از چه راه شما انبيا را ثابت كرديد دليل نبوت چيست؟ از اينكه مورد سؤال انبيا و رسل است معلوم ميشود سخن در نبوت عامه است نه نبوت خاصه؛ بحث در اين نيست كه چطور رسول اكرم پيامبر است بحث در آن است كه اصلاً بشر چرا نبي ميخواهد و چطور اين نبوت گسترده است براي هر عصر و مصري پيامبر هست؟ بحث در نبوت عامه است نه نبوت خاصه، «من اين اثبت الانبياء و الرسل قال [(عليه السلام)]» حضرت با طيّ چند مطلب اين نتيجه را استنباط كردند فرمودند: «انّا لما أثبتنا أنّ لنا خالقاً صانعاً» ما وقتي طبق برهان ثابت كرديم خدايي هست يك و صانع و رب هم هست دو يعني ممكن است وثنيين حجاز بپذيرند كه خدا خالق است ولي نپذيرند كه او صانع است كاري از او ساخته است بگويند او رب الارباب است و اين ربوبيت جزئيه را آلهه متفرقه به عهده دارند ولي ما ثابت كرديم كه خالقي داريم كه مدبر همه امور است؛ «أنّ لنا خالقاً صانعاً» كه در حقيقت اين دو وصف از اسماي حق است «متعالياً عنّا وَ عن جَميع ما خَلق»؛ آن خدا مجرد محض است ديده نميشود از تعلق ماده منزه است از مباشرت و معاشرت و مانند آن منزه است كه در جملههاي بعد همين توضيح داده ميشود اين سه مطلب «وَ كان ذلك الصانع حكيماً متعالياً» اين صانع كارش منزه از عبث است سراسر كارش حكمت است گرچه خودش بينياز است ولي كارش حكيم است و بر كارش فوايدي مترتب است، هرگز كار عبث و ياوه نميكند و در حكيم بودن هم نهايت علو را داراست پس خالق است صانع است مجرد از ماده است كه «لا تدركه الأبصار» و حكيم هم هست اين چهار وصف «حكيماً متعالياً» كه «لم يجز أن يُشاهده خلقُه وَلا يُلامِسوه فَيباشرهُم وَ يُباشِروه وَ يُحاجّهم و يُحاجّوه»؛ او چون حكيم است همه كارها را روي حكمت انجام ميدهد و انسان را هم او آفريد همانطوري كه گياهان را معادن را ستارهها را حيوانها را پروريد و آفريد و ميپروراند انسانها را هم آفريد بايد بپروراند. انسان در مسائل علمي احتجاج ميكند بايد كسي را ببيند سؤال كند جواب بشنود، خدا ديدني نيست نميشود با او سخن گفت و سخن او را شنيد.
فرشتگاه سفراي حق تعالي
انسان مشكلاتش را به مسئول اجرا مراجعه ميكند از او كار ميخواهد خدا ديدني نيست كه او با او مصافحه بكند برخورد بكند كارش را با او در ميان بگذارد و از او كار طلب كند چون خالق است چون صانع است چون منزه از برخورد است چون حكيم است لابد كسي را به عنوان سفير و واسطه فرستاده است حالا يك وقت فرشته است يا غير فرشته رابطي لازم است، ممكن نيست بدون رابط انسان را رها بكند چون انسان بايد با او در ارتباط باشد مستقيماً كه ممكن نيست با او در ارتباط باشد قهراً سفيري هست كه پرده برميدارد و رسالت را به عهده دارد؛ «ثَبَتَ أنّ لَهُ سُفراء في خَلقِه» اين سفرا هم فرشتهها هستند هم انسانها كه «يُعبّرون عَنه الي خَلقه وَ عبادِه» معارف را و حقايق را از ذات اقدس الهي ميگيرند عبور ميدهند از كانال حق تعبير ميكنند يعني عبور ميدهند قطعه قطعه از جايي به جايي ميگذرانند تا به انسانها برسد؛ «يُعبّرون عَنه الي خَلقِه وَ عِبادِه و يَدلّونَهم علي مَصالحهم و مَنافعهم» اين سفراي الهي انسانها را به مصلحت در قبال مفسده به منفعت در قبال مضرت راهنمايي ميكنند نه تنها سفراي الهي انسانها را به بهزيستي دعوت ميكنند بلكه به چيزي دعوت ميكنند كه اصل حيات آنها را تأمين ميكند فرمود: «وَما به بقاؤهم و في تركه فناؤهم» اين سفراي الهي انسانها را به چيزي هدايت ميكنند كه اگر به آن چيز برسند ميمانند و اگر نرسند به جان هم ميافتند و از بين ميروند.
تأثير تعاليم انبياء در زندگي بشر
الآن هم اگر كمي مسئله حقوق بشر هست به بركت انبياست اگر اين مختصر تعليم در جوامع انساني نبود چيزي روي زمين نبود با اين سلاحهاي پيشرفته «وَما به بقاؤهم وَفي تركه فناؤهم»؛ اگر اين درندههاي جنگل قدرت ابتكار داشتند حيوان درندهاي در جنگل نبود اگر آنها ميتوانستند واقعاً بمب بسازند يا مسائل شيميايي بسازند هرگز حيواني در جنگل نبود فرمود: «وَما به بقاؤهم وَفي تركه فناؤهم» پس «فثبت الآمرون والناهون عن الحكيم العليم في خلقه» اين به عنوان نتيجه كه مطلب پنجم هست فرمود پس ثابت شد كه عدهاي بايد در بين مردم زندگي كنند كه از خود چيزي نداشته باشند از ذات اقدس الهي دريافت كنند به مردم مصالح را امر كنند مردم را از مفاسد بازدارند مردم را به چيزي كه آنها را نگه ميدارد دعوت كنند به چيزي كه آنها را از پا درميآورد نهي كنند و مانند آن «وَالمعَبّرون عنه جلّوعزّ وَهم الأنبياء (عليهم السلام) وَصفوته من خلقه حكماء وَمؤدّبين» در بعضي از نسخ «مؤدبّون» هم آمده است حالا اين «مؤدّبين» حال است «مؤدبين بالحكمة مبعوثين بها»؛ با حكمت الهي تأديب شدند هم حكمت نظر در معارف هم حكمت عمل در اخلاق «حُكَماء مؤدبين بالحكمة مبعوثين بها».
تبيين رؤيت خدا بوسيله رابطين
آنگاه براي اينكه اشكال نشود كه خب شما محذور تسلسل را چه ميكنيد گفتيد خدا ديدني نيست. خب، رابط ميخواهد خب آن رابط خودش ميتواند خدا را ببيند يا او هم رابط ديگر ميخواهد اگر خدا ديدني نيست خب آن رابط هم بالأخره رابط ديگر ميخواهد ميفرمايد آن رابط فرد عادي نيست ديگران فقط چشم دارند آن رابط هم چشم دارد و هم قلب بيدار دارد كه «تنام عيني وَلا يَنام قَلبي»[26] ديگران ﴿لاَ تَعْمَي الأَبْصَارُ وَلَكِن تَعْمَي القُلُوبُ الَّتِي فِي الصُّدُور﴾[27] است آن رابط ﴿مَا كَذَبَ الفُؤَادُ مَا رَأَي﴾[28] است بنابراين آن رابط با ديگران فرق دارد محذور تسلسل در پيش نيست لذا فرمود: «غير مشاركين للناس علي مشاركتهم لهم في الخلق والتركيب في شيء من احوالهم»؛ آن رابط در عين حال كه از نظر اندام بشري همانند ديگر بشرهاست از نظر روح و شرح صدر و صعه ديد و ديد باطن هرگز با ديگران نيست ديگران هم مثل او نيستند اين كه فرمود: ﴿إِنَّمَا أَنَا بَشَرٌ مِثْلُكُمْ يُوحَي إِلَيَّ﴾[29] اين ﴿يُوحَي إِلَيَّ﴾ يعني فقط مخصوص من است پيامبران اين خصيصه را دارند كه با مشاهده قلبي الله را درك ميكنند و دركشان هم درك حق است ديگران اين معنا را ندارند براي اينكه ديگران چشم باطنشان كور است.
پرسش:...
پاسخ: نه آن كه مربوط به خلق و تركيب است در آن جهت شريك هستند ملاحظه بفرماييد «غير مشاركين للناس علي مُشاركتهم في الخلقِ والتّركيب»؛ با اينكه در بدن و احكام بدن و مركب بودن از عناصر و اجزاي بدني با ديگران شريكاند [ولي] در احوالات روحي شريك نيستند «في شيءٍ من احوال» اين «في شيء» متعلق است به آن «غير مشاركين» يعني در خلق و در تركيب شريكاند، ولي در خُلق شريك نيستند در خلق شريكاند ﴿يَأْكُلُ الطَّعَامَ وَيَمْشِي فِي الأَسْوَاقِ﴾[30] است، ﴿إِنَّمَا أَنَا بَشَرٌ مِثْلُكُم﴾[31] است، ﴿إِنَّكَ مَيِّتٌ وَإِنَّهُم مَيِّتُونَ﴾[32] است و مانند آن، اما در خُلق كه ﴿إِنَّكَ لَعَلَي خُلُقٍ عَظِيمٍ﴾[33] است با ديگران و ديگران با او شريك نيستند؛ «غير مشاركين للناس علي مشاركتهم» مشاركت انبيا «لهم» يعني با خَلق «في الخلق والتركيب»؛ با اينكه در جهات بدني و مادي همسان ديگراناند ولي در جهات معنوي با مردم شريك نيستند چرا؟ براي اينكه اينها «مؤيّدين من عند الحكيم العليم بالحكمة»؛ اينها مؤيد بالحكمتاند. خداي سبحان به عيسي (سلام الله عليه) ميفرمايد كه ﴿إِذْ أَيَّدتُّكَ بِرُوحِ القُدُسِ﴾[34] ديگران اينچنين نيستند، آنگاه اين سفراي الهي با اين خصوصيات، پيام الهي را چه در مسائل نظر چه در مسائل عمل ميرسانند.
لزوم وحي در جامعه انسانيت
اين مربوط به جامعه انسانيت است؛ جامعه انسانيت تا روي زمين زندگي ميكند وحي ميخواهد چرا؟ براي اينكه اگر وحي نباشد اينها به جان هم ميافتند و روزي طول نميكشد كه اينها همه از بين خواهند رفت. اين «لو لا الحجة لساخت الارض بأهلها»[35] يكي از معانياش هم همين خواهد بود. الآن هم اگر اين چهار تا قانوني كه به نام حقوق بشر است و از بركت انبيا گرفته شد اين را از جوامع بردارند، با داشتن همه اين سلاح، روزي نميكشد كه بشريت به صورت تلي از خاكستر درميآيد.
پرسش:...
پاسخ: ما از دينشان خبر نداريم وگرنه خداي سبحان فرمود: ﴿إِنَّمَا أَنتَ مُنذِرٌ وَلِكُلِّ قَوْمٍ هَادٍ﴾[36] ممكن نيست جايي انديشه باشد و هدايت آسماني نباشد ما حالا به سراغ آن منطقه تازه كشف شده كه برويم كم كم آثار ديانت را هم پيدا ميكنيم يا پيامبري در آنجا بود يا نمايندههاي پيامبر نظير انطاكيه و غير انطاكيه آنجاها رفتند مصاديق هدايت اين است ﴿وَلِكُلِّ قَوْمٍ هَادٍ﴾ حضرت امير براي اين قوم است براي قبل از خود كه نبود براي اين زمان حيات خودشان است اينكه فرمود: ﴿إِنَّمَا أَنتَ مُنذِرٌ وَلِكُلِّ قَوْمٍ هَادٍ﴾ اين است و برهاني كه از سورهٴ مباركهٴ «نساء» استفاده شد اين است كه ممكن نيست بشريت بدون وحي آسماني باشد و آنجا كه بشريت زندگي كرد يقيناً وحي بود، حالا يا پيامبر بالاستقلال داشتند يا نمايندههاي پيامبران ديگر به آنجاها اعزام شدند، چون خدا فرمود ما قصه بسياري از انبيا را نگفتيم[37] در پايان احتجاج حضرت فرمود: بشر بدون وحي نميشود وگرنه به جان هم ميافتند كه اگر وحي را برداري بشر از بين ميرود، چون اينچنين است پس براي هر جامعهاي وحي لازم است «ثُمّ ثبت ذلك في كل دَهرٍ و زمان»[38]؛ ممكن نيست در يك عصري وحي نباشد و منظور از رسول آن شخصيت حقوقي رسول، است نه پيكر رسول پيكر رسول را خدا فرمود: ﴿إِنَّكَ مَيِّتٌ وَإِنَّهُم مَيِّتُونَ﴾[39] اما شخصيت حقوقياش را فرمود: ﴿إِنَّا نَحْنُ نَزَّلْنَا الذِّكْرَ وَإِنَّا لَهُ لَحَافِظُونَ﴾[40] فرمود: ﴿لاَ يَأْتِيهِ البَاطِلُ مِن بَيْنِ يَدَيْهِ وَلاَ مِنْ خَلْفِه﴾[41] الآن هم ما در حضور پيغمبريم، الآن هم در محضر رسول اللهايم چون رسول الله شخصيت حقوقياش همين قرآن كريم است و عترت طاهره كه فرمود: «تاركم فيكم الثقلين»[42]، «ثم ثبت ذلك في كل دهر وَ زمان مما أتَت بِه الرسل والأنبياء من الدلائل والبراهين»؛ ادله آوردند براهين آوردند هر كه را به مقدار فكرش هدايت و راهنمايي كردند، با استدلال با مردم سخن گفتند مردم را به فكر و بينش عقلي دعوت كردند و تشويق كردند و مانند آن «لكيلا تَخلوُ أرضُ الله من حُجّة»؛ مبادا زمين از حجت خدا خالي باشد، زمين از حجت خدا خالي نيست «من حجة يكون معه عِلمٌ يَدلُّ علي صِدق مَقالَته وَ جَواز عدالته»[43] كه بعضي از شارحان اصول كافي قرائت كردند يا «يكون معه عِلمٌ يَدلُّ علي صِدق مَقالَته وَ جَواز عدالته» كه ظاهراً اين احتمال به ذهن ميآيد كه ناظر به معجزه است چون اين مقام مقام بسيار ارجمندي است مدعيان فراواني هم دارد، براي اينكه علامت داشته باشد روشن بشود كه اين نبي است نه متنبي، معجزه لازم است. در اينجا هم به علم نبي و تأييدش اشاره شد كه عصمت را دربر دارد براي اينكه مؤيّد من عند الله هستند مبعوث بالحكمتاند و امثال ذلك يعني معصوماند، هم به معجزه اشاره كرد فرمود: «يكون معه علم يدل علي صدق مقالته و جواز عدالته»[44] هم به ضرورت [آن] اشاره كرد براي اينكه فرمود مردم اگر وحي نباشد مردم از بين ميروند، پس وحي جزء سنن آفرينش نيست جزء فرايض است جزء مستحبات نيست كه حالا اگر وحي نباشد بشر ميتواند زندگي كند ولي اوليٰ آن است كه وحي باشد، براي اينكه وحي جزء فرايض زندگي است. انسانها از اين جهت به چند گروه تقسيم ميشوند.
«و الحمد لله رب العالمين»
[1] ـ سورهٴ بقره، آيهٴ 258.
[2] ـ سورهٴ بقره، آيهٴ 185.
[3] ـ سورهٴ مائده، آيهٴ 108.
[4] ـ سورهٴ بقره، آيهٴ 258.
[5] ـ سورهٴ بقره، آيهٴ 264.
[6] ـ ر . ك: سورهٴ بقره، آيهٴ 185.
[7] ـ ر . ك: سورهٴ يونس، آيهٴ 9.
[8] ـ سورهٴ بقره، آيهٴ 26.
[9] ـ سورهٴ بقره، آيهٴ 26.
[10] ـ سورهٴ تغابن، آيهٴ 11.
[11] ـ سورهٴ بقره، آيهٴ 45.
[12] ـ سورهٴ نور، آيهٴ 54.
[13] ـ سورهٴ ليل، آيات 5 ـ 7.
[14] ـ سورهٴ ليل، آيهٴ 10.
[15] ـ الميزان، ج2، ص130 ـ 134
[16] ـ الميزان، ج2، ص130.
[17] ـ همان.
[18] ـ الميزان، ج2، ص130.
[19] ـ سورهٴ نحل، آيهٴ 8.
[20] ـ سورهٴ نحل، آيهٴ 7.
[21] ـ الميزان، ج2، ص130.
[22] ـ سورهٴ زخرف، آيهٴ 84.
[23] ـ الميزان، ج2، ص130.
[24] ـ الميزان، ج2، ص132.
[25] ـ الميزان، ج2، ص133.
[26] ـ بحار الانوار، ج16، 333.
[27] ـ سورهٴ حج، آيهٴ 46.
[28] ـ سورهٴ نجم، آيهٴ 11.
[29] ـ سورهٴ كهف، آيهٴ 110.
[30] ـ سورهٴ فرقان، آيهٴ 7.
[31] ـ سورهٴ كهف، آيهٴ 110.
[32] ـ سورهٴ زمر، آيهٴ 30.
[33] ـ سورهٴ قلم، آيهٴ 4.
[34] ـ سورهٴ مائده، آيهٴ 110.
[35] ـ ر . ك: الاحتجاج (شيخ طبرسي)، ج2، ص317؛ «لولا ما في الأرض منا لساخت الأرض بأهلها».
[36] ـ سورهٴ رعد، آيهٴ 7.
[37] ـ سورهٴ نساء، آيهٴ 164.
[38] ـ الكافي، ج 1، ص 168.
[39] ـ سورهٴ زمر، آيهٴ 30.
[40] ـ سورهٴ حجر، آيهٴ 9.
[41] ـ سورهٴ فصلت، آيهٴ 42.
[42] ـ بحار الانوار، ج 2، ص 266.
[43] ـ الكافي، ج 1، ص 168 ؛ التوحيد (شيخ صدوق)، ص249.
[44] ـ الكافي، ج 1، ص 168 ؛ التوحيد (شيخ صدوق)، ص249.