اعوذ بالله من الشيطان الرجيم
بسم الله الرحمن الرحيم
﴿لَيْسَ عَلَيْكُمْ جُنَاحٌ أَن تَبْتَغُوا فَضْلاً مِن رَبِّكُمْ فَإِذَا أَفَضْتُمْ مِنْ عَرَفَاتٍ فَاذْكُرُوا اللّهَ عِنْدَ المَشْعَرِ الحَرَامِ وَاذْكُرُوهُ كَمَا هَدَاكُمْ وَإِن كُنْتُمْ مِن قَبْلِهِ لَمِنَ الضَّالِّينَ (198) ثُمَّ أَفِيضُوا مِنْ حَيْثُ أَفَاضَ النَّاسُ وَاسْتَغْفِرُوا اللّهَ إِنَّ اللّهَ غَفُورٌ رَحِيمٌ (199)﴾
راز انحصار نهي در سه مورد از محرمات
در مسئله حج همانطوري كه بعضي از مفسران گفتهاند[1] چون منظور تهذيب نفس هست، همه قوايي كه احياناً گرفتار عصيان و تباهي هستند بايد تطهير بشوند و محرمات حج درباره تطهير اين قوا است، منتها در آيهاي كه بحثش گذشت، مسئله رفث و فسوق و جدال را به خصوص ذكر كردند؛ چون يكي مربوط به تطهير قواي شهوي است و دومي مربوط به تطهير و تهذيب قواي غضبي است و سومي مربوط به تطهير قواي فكري است. اينكه از دير زمان مسائل اخلاقي را بر قواي سهگانه تنظيم ميكردند، برهاني كه بر اين مسئله اقامه ميكردند و يا الآن اقامه ميكنند اين است كه هر كاري كه از انسان صادر ميشود از اين سه قسم بيرون نيست و هيچ ممكن نيست كاري انسان در خودش مشاهده كند يا در ديگران ببيند كه از اين سه نوع بيرون باشد؛ يعني كاري باشد كه نه جذب ملايم باشد، نه دفع منافي باشد [و] نه مربوط به فكر و انديشه؛ بلكه هر كاري كه انسان در خودش مشاهده ميكند يا در ديگران سراغ دارد و با تجربه ميبيند از اين سه نوع بيرون نيست و تقسيم اولي آن هم اين است كه كار انسان يا فكري و علمي، است يا عملي انسان يا كارش به انديشه وادراك او برميگردد يا مربوط به انديشه و ادراك نيست بعد، از انديشه و ادراك است. از اينجا كارهاي انسان به علمي و عملي تقسيم ميشود، آنگاه كارهاي عملي او را هم به دو نوع و دو صنف تقسيم ميكردند و تقسيم ميكنند: ميگويند اين كارهاي عملي يا مربوط به جذب ملايم است يا مربوط به دفع منافي است. اگر مربوط به دفع منافي باشد كه كار او را قوه غضبيه به عهده ميگيرد. اين كار، كار غضب است و اگر جذب ملايم باشد كه اين كار، كار شهوت است.
پس انسان يك شهوتي دارد و يك غضب و اينها كارهاي عملي او است يك انديشه و فكر هم دارد كه كارهاي علمي او است.
پس سه قسم كار در انسان است و هر چه ما بيشتر جستجو بكنيم از اين سه قسم بيشتر نمييابيم. با اين مقدمه هر كاري كه از انسان صادر ميشود در اين سه نوع و قسم خلاصه ميشود. مقدمه ديگر آن است كه هر كاري كه از انسان نشات ميگيرد يك مبدأ فاعلي دارد (فاعل قريب) كه از آن مبدأ فاعلي قريب به عنوان قوه ياد ميشود. قوهاي كه كار انديشه به عهده او است و قوهاي كه جذب ملايم و شهوت به عهده او است، قوهاي كه دفع منافي و غضب به عهده او است. پس روي مقدمه اول انسان بيش از سه نوع كار ندارد و روي مقدمه دوم هر كاري هم به قوهاي از قواي نفساني برميگردد. در نتيجه انسان داراي سه قوه خواهد بود و كارهاي گوناگوني كه براي انسان است وقتي تحليل بشود به يكي از آن سه كار برميگردد (طبق مقدمه اولي) و قواي فراواني كه در حيطه نفس انساني است وقتي تحليل بشود به يكي از سه قوه نفساني برميگردد (طبق مقدمه ثاني)، لذا علم اخلاق را بر اساس اين سه قوه به تهذيب و تعديل اين سه قوه تقسيم ميكردند و متأخران احياناً اگر اشكالي دارند اشكالشان يا در مقدمه اولي قابل حل است يا در مقدمه ثانيه. احياناً بعضي از كارها را اينها به عنوان نقض ذكر ميكنند كه اگر خوب بررسي كنيم ميبينيم به يكي از آن سه نوع برميگردد. قهراً سه قوه هم براي انسان است و علم اخلاق براي تهذيب اين سه قوه است و اگر اين سه قوه تعديل شد قهراً كارهايي كه از اين سه قوه نشأت ميگيرد، كارهاي تطهيرشده و تهذيب شده است.
در اين آيه مباركه كه بحثش گذشت فرمود: ﴿فَمَن فَرَضَ فِيهِنَّ الحَجِّ فَلاَ رَفَثَ﴾[2]، اين براي تهذيب قواي شهوي است ﴿وَلاَ فُسُوقَ﴾، براي تعديل و تهذيب قواي غضبي است ﴿وَلاَ جِدَالَ﴾، براي تطهير قواي فكري است. منتها اصطلاحاً اين جدال به آن «لا والله» و «بلي والله» تطبيق شده است و گرنه اصلش براي تطهير قوه فكري است كه انسان به جدال سرگرم نباشد [و] خود را به برهان آشنا بكند. اين نكتهاي بود كه امام رازي در تفسير خود داشت.
وجوب وقوف در عرفات
اما در آيه محل بحث فرمود: ﴿لَيْسَ عَلَيْكُمْ جُنَاحٌ أَن تَبْتَغُوا فَضْلاً مِن رَبِّكُم﴾ كه اين صدر آيه بود كه بحثش گذشت. به اين قسمت رسيديم كه فرمود: ﴿فَإِذَا أَفَضْتُمْ مِنْ عَرَفَاتٍ فَاذْكُرُوا اللّهَ عِنْدَ المَشْعَرِ الحَرَام﴾ وقتي شما از عرفات افاضه كرديد و متفرق شديد، در مشعرالحرام خدا را ياد بياوريد. معلوم ميشود رسيدن به عرفات لازم است كه در هنگام بازگشت نقطه شروع و افاضه از عرفات است. از اينجا معلوم ميشود وقوف در عرفات واجب است كه نقطه برگشت و افاضه از عرفات شروع ميشود. عرفات از مرز حرم بيرون است (خارج از محدوده حرم است) و وقوف در عرفات هم از نيمروز روز نهم (روز عرفه) واجب است. مسماي وقوف ركن است و از ظهر تا غروب واجب غير ركني است. مسمايش ركن است [و] بقيهاش واجب است.
ـ اسرار وقوف در عرفات
از اميرالمؤمنين (سلام الله عليه) سؤال كردند كه چرا توقف در عرفات واجب است با اينكه بيت خدا در مكه است؟ كعبه در مكه قرار دارد و عرفات بيرون از مرز حرم و محدوده حرم است چرا توقف در عرفات واجب است؟ حضرت طبق اين نقل فرمود: خداوند مهمانان خود را در كنار خانه خودش وقتي ميپذيرد كه اينها تطهير شده باشند. اول بيرون دروازه بايد بايستند با ناله و دعا خود را تطهير بكنند بعد وارد محدوده حرم بشوند و كم كم به بيت او راه پيدا بكنند و اطراف بيت او طواف بكنند[3]. اين توقف در بيرون دروازه براي همان تطهير است، لذا روز عرفه در سرزمين عرفات بهترين وظيفه همان نيايش و دعا است. كساني هم كه توفيق حضور در عرفات را ندارند باز بهترين وظيفه در روز عرفه هم همان دعا و نيايش است (مخصوصاً دعاي حضرت سيدالشهدا (سلام الله عليه)) امام سجاد (سلام الله عليه) و در روز عرفه در عين حال كه روزه مستحب است گفتهاند كه اگر كه اين روزه باعث ضعف ميشود كه انسان نميتواند آن دعاهاي روز عرفه را انجام بدهد و بخواند، آن روز را روزه نگيرد. غرض آن است كه طبق اين بيان حضرت اميرالمؤمنين (سلام الله عليه) فرمود: زائران بيت خدا بيرون دروازه بايد بايستند و توقف بكنند و بنالند و تطهير بشوند، وقتي پاك شدند اجازه ورود در حرم را پيدا كنند؛ پس توقف در عرفات واجب است.
ـ وجه تسميه عرفات
پرسش: ...
پاسخ: معتمد قبلاً از محدوده ديگر آمده از مواقيت آمده است؛ اين سر حج است كه در او افراد و قران و حج تمتع يكسانند دليل حج است؛ نه دليل عمره.
پرسش: ...
پاسخ: بله ولي آنچه كه مشترك است در حج قران و افراد و تمتع مسئله وقوف در عرفات است و اينها جزء اسرار حج است گرچه عمره در حج تمتع داخل است اما در مسئله حج آنجا كه وقوف واجب است آغاز وقوف بيرون حرم است اما در عمره اصلاً ما وقوف واجب نداشتيم تا كسي سؤال بكند كه چرا اول بيرون دروازه بعد درون دروازه. اصلاً در آنجا وقوفي در كار نبود چون در حج اين مواقف معتبر هست و وقوفات واجب هست لذا از اميرالمؤمنين (سلام الله عليه) سؤال كردند كه چرا اول بيرون حرم توقف كنند. فرمود: اول بايد بيرون دروازه بايستند تا پاك بشوند.
سرّ اينكه آن سرزمين را عرفات ناميدند وجوهي است كه هيچ كدام از آنها دليل قطعي ندارد و قانع كننده هم نيست اما در حد يك تسميه اعتباري ميتوان به آنها اعتماد كرد. يكي اينكه چون آدم (سلام الله عليه) و حوا (سلام الله عليها) وقتي تنزل كردند، در آن سرزمين يكديگر را شناختند (معرفت آنها در آن سرزمين بود) [4]. يا اعتراف آنها به آنها به گناه در آن سرزمين بود[5]. (اين دو وجه) يا اينكه ابراهيم (سلام الله عليه) وقتي مناسك حج را به او ارائه دادند كه عرض كرد: ﴿أَرِنَا مَنَاسِكَنَا وَتُبْ عَلَيْنَا﴾[6]، در آن سرزمين مكرراً ميگفت: «عرفتُ عرفتُ»[7]؛ من مناسكم را شناختم؛ از اين جهت آن سرزمين به عرفات معروف شد.
وجه چهارم آن است كه چون روز قبلش بيدار شده بود از خواب ديد در عالم رؤيا فرزندش را ذبح ميكنند. به حالت ترّوي و فكر فرو رفت كه آيا اين رويا روياي الهي است (مثلاً دستور آسماني است يا نه) لذا روز هشتم روز ترويه شد؛ چون تروي يعني فكر و انديشه. شب نهم باز مجدداً در عالم رؤيا ديدند كه دارند فرزندشان را ذبح ميكنند و روز نهم برايشان مسلم شد و عارف شدند كه بايد فرزندشان را ذبح كنند اين معرفت در روز نهم حاصل شد لذا آن روز شده روز عرفه و اين چون در روز عرفات بود از اين جهت آن سرزمين هم به عرفات نامگذاري شد[8]. وجوهي كه ملاحظه فرموديد ذكر كردند هر كدام از اينها در حد يك اعتباري است براي اين تسميه كه بعضي مستقيماً به روز نهم برميگردد، بعضيها هم به آن سرزمين برميگردد و از آن جهت كه زائران يا مسئولان سقايت حاج، روز هشتم آبگيري ميكردند براي سيراب كردن زائران و براي انجام مراسم سقايت حج، روز هشتم را روز ترويه ناميدند كه روز آبگيري و مقدمات سيراب كردن را فراهم ميكردند[9].
عرفات نقطهٴ آغاز مناسك
در هر حال اين سرزميني كه امروز به عنوان عرفات معروف است وقوف در او واجب است و در هنگام بازگشت نقطه شروع همان سرزمين است. بايد از عرفات شروع كرد؛ سر اينكه بايد از عرفات شروع كرد آن است كه ابراهيم (سلام الله عليه) مناسكش را اين چنين يافت و خدا هم مناسك را به ابراهيم (سلام الله عليه) اين چنين نشان داد و همان حج ابراهيمي را به رسول اكرم (صلي الله عليه و آله و سلم) آموخت. عدهاي از سران و صناديد قريش ميگفتند: ما از مرز حرم بيرون نميرويم[10]، اينها تا مزدلفه و مشعر ميآمدند يعني از مكه تا مشعر ميآمدند و همانجا متوقف ميشدند [و] ميگفتند: ما چون ساكن حرم هستيم از محدوده حرم بيرون نميرويم ديگران كه مثلاً از راه دور آمدند بايد بروند. قرآن فرمود: اين چنين نيست شما همان طوري كه ديگران از عرفات افاضه دارند، شما [هم] بايد از عرفات افاضه داشته باشيد كه ﴿ثُمَّ أَفِيضُوا مِنْ حَيْثُ أَفَاضَ النَّاسُ﴾ كه جمله بعد است در حقيقت در حد يك تقديم و تأخير است تقديم و تأخير نه يعني ـ معاذاللهـ تحريفي در قرآن شده است؛ نظير تقديم ما حقه التأخير و تأخير ما حقه التقديم [كه] در كلمات هست براي رعايت نكاتي. آن گاه اصل عبارت اين چنين خواهد شد كه ﴿ثُمَّ أَفِيضُوا مِنْ حَيْثُ أَفَاضَ النَّاسُ﴾ خطاب به همه زائران و حاجيان است يعني همان طوري كه ديگران از عرفات برميگردند و در عرفات توقف ميكنند شما هم در عرفات توقف بكنيد و هنگام بازگشت نقطه شروعتان عرفات باشد ﴿ثُمَّ أَفِيضُوا مِنْ حَيْثُ أَفَاضَ النَّاسُ﴾ كه آيه بعد است در حكم آيه قبل است آن گاه ميفرمايد: ﴿فَإِذَا أَفَضْتُمْ مِنْ عَرَفَاتٍ فَاذْكُرُوا اللّهَ عِنْدَ المَشْعَرِ الحَرَامِ﴾.
ـ تقديم رتبي آيهٴ 199 بر آيهٴ 198
اينكه ميفرمايد: ﴿فَإِذَا أَفَضْتُمْ مِنْ عَرَفَاتٍ﴾ اگر ناظر به كار قريش باشد بايد با توجه به آيه بعد باشد اينكه عدهاي در مزدلفه و در مشعر ميماندند و ميگفتند ما چون ساكنان حرميم از مرز حرم بيرون نميرويم، ديگران كه از راه دور آمدند بروند عرفات. خدا به همه ميفرمايد كه نقطه بازگشتشان عرفات است؛ وقتي از عرفات برميگرديد بايد به مشعرالحرام برسيد و آنجا توقف كنيد و ذكر حق را به عهده بگيريد. اين نشانه آن است كه اين آيه بعد كه فرمود: ﴿ثُمَّ أَفِيضُوا مِنْ حَيْثُ أَفَاضَ النَّاسُ﴾ اين رتبتاً مقدم است، ﴿فَإِذَا أَفَضْتُمْ مِنْ عَرَفَاتٍ﴾ با فاء تفريع ياد شده و مؤخر است وگرنه فاء ﴿فَإِذَا أَفَضْتُم﴾ متفرع بر آن جريان قبل نيست؛ چون جريان قبل اين بود كه در هنگام حج ابتغاي فضل الله حلال است (تجارت حلال است) آن گاه چگونه مسئله افاضه از عرفات بر حليت تجارت در حج متفرع است؛ چون صدر آيه اين بود كه: ﴿لَيْسَ عَلَيْكُمْ جُنَاحٌ أَن تَبْتَغُوا فَضْلاً مِن رَبِّكُمْ فَإِذَا أَفَضْتُمْ مِنْ عَرَفَاتٍ﴾ اين تفريع متوجه بر حليت تجارت نيست كه قبلاً بفرمايد «در حج تجارت جائز است پس اگر از عرفات برگشتيد» اين پيدا است كه روح قضيه بر اساس تقديم و تأخير است؛ يعني وقتي كه به سرزمين عرفات رسيديد و به موقف رسيديد در هنگام افاضه ﴿ثُمَّ أَفِيضُوا مِنْ حَيْثُ أَفَاضَ النَّاسُ﴾، بعد فرمود: وقتي كه از عرفات افاضه حاصل شده است مستقيماً به منا نرويد كه قرباني كنيد ﴿فاذكرواالله عند المشعرالحرام﴾، ﴿فَإِذَا أَفَضْتُمْ مِنْ عَرَفَاتٍ فَاذْكُرُوا اللّهَ عِنْدَ المَشْعَرِ الحَرَامِ﴾؛ از بيرون دروازه و محدوده حرم حركت كنيد تا به محدوده حرم و در نقطه شروع حرم برسيد كه مشعرالحرام است.
مشعر حرام، آغاز حرم و وجوب ورود به آن
مشعر هم چون جاي شعار و علامت است و آغاز حرم هم همانجا است آنجا هم توقف ميكنند و مانند آن. از اين جهت مشعر شده است و از اينكه فرمود: ﴿فَاذْكُرُوا اللّهَ عِنْدَ المَشْعَرِ الحَرَامِ﴾ معلوم ميشود كه ورود به مشعرالحرام واجب است. البته از اين جمله توقف در مشعر استفاده نميشود؛ براي اينكه انساني كه عبور ميكند ميتواند متذكر خدا باشد ﴿عِنْدَ المَشْعَرِ الحَرَامِ﴾ وجوب توقف را از اين جمله نميشود استفاده كرد. فرمود: ﴿عِنْدَ المَشْعَرِ الحَرَامِ﴾ به ياد خدا باشيد ولو به عنوان عبور.
ـ بررسي معناي لغوي «افاضه»
اما مسئله افاضه گرچه متعدي استعمال شده است: أفاض الماء؛ يعني صبّه اما در اين گونه از موارد همان معناي لازمي را دارد؛ نه معناي متعدي چون بعضي فكر ميكردند كه ﴿فَإِذَا أَفَضْتُم﴾ اين افاضه متعدي است، مفعولش هم محذوف است؛ يعني «اذا أفضتم أنفسكم من عرفات»؛ وقتي خودتان را از عرفات بيرون آورديد [و] بيرون ريختيد. اين چنين لازم نيست تفسير بشود كه افاضه را متعدي بدانيم و بگوئيم مفعول محذوف است، ﴿فَإِذَا أَفَضْتُم﴾ يعني «أفضتم أنفسكم» بلكه افاضه همان حالت اندفاع و تفرق است ﴿فَإِذَا أَفَضْتُم﴾؛ يعني «اذا تفرقتم، اذا اندفعتم» شروع در كار را ميگويند افاضه. از اين قبيل استعمال در قرآن كريم كم نيست يكي همان آيه 61 سوره مبارك يونس هم است كه فرمود: ﴿وَمَا تَكُونُ فِي شَأْنٍ وَمَا تَتْلُوا مِنْهُ مِن قُرْآنٍ وَلاَ تَعْمَلُونَ مِنْ عَمَلٍ إِلاَّ كُنَّا عَلَيْكُمْ شَهُوداً إِذْ تُفِيضُونَ فِيهِ﴾؛ همين كه ميخواهيد وارد در كار بشويد، ما شاهديم. «أفاض فيه»؛ يعني «أخذ فيه». اينگونه از افاضه يا در موارد ديگر دارد خدا به آنچه كه شما افاضه ميكنيد عالم است افاض فيه يعني اخذ همين كه شروع ميكنيد: ﴿ثُمَّ أَفِيضُوا﴾ يعني تفرقوا و اصل فيض هم آن جريان از فوق است آبي كه از بالا نازل ميشود ميگويند فاض و آبي كه در سطح واحد جاري است اصل جريان را استعمال ميكند ميگويند جري، اما فاضه نميگويند. اگر آب فراواني از نقطه بالا ريزش بكند اين ريزشش را ميگويند فيضان. اگر كسي بريزد ميگويند افاضه كرد. اينكه جهنميها به بهشتيها ميگويند: ﴿أَفِيضُوا عَلَيْنَا مِنَ المَاءِ أَوْ مِمَّا رَزَقَكُمُ اللّهُ﴾ آنها هم در جواب ميگويند: ﴿إِنَّ اللّهَ حَرَّمَهُمَا عَلَي الكَافِرِينَ﴾[11] ناظر به افاضه به اين معنا است و اگر آب فراواني از بالا ريخت و به زمين رسيد چون منتشر ميشود، اين حالت نشرش را و انتشارش را ميگويند استفاضه وقتي منتشر شد ميشود مستفيض و اگر خبري ولو به حد تواتر نرسد، همين كه منتشر شد و شيوع پيدا كرد ميگويند خبر مستفيض؛ مثل آب فراواني كه وقتي به زمين ريخت منتشر ميشود. آن حالت انتشار را همان حالت استفاضه مينامند.
در هر حال فرمود: ﴿ثُمَّ أَفِيضُوا مِنْ حَيْثُ أَفَاضَ النَّاسُ﴾ نگوييد كه ما جزء سران قريشيم و اهل حرميم و از حرم بيرون نميرويم ﴿فَإِذَا أَفَضْتُمْ مِنْ عَرَفَاتٍ﴾ معلوم ميشود توقف در عرفات لازم است و نقطه برگشت هم از عرفات است، منتها چه وقت بايد در عرفات توقف كرد و چه مقدار وقوف واجب است اين را بايد عترت طاهره بيان بكنند كه كردند.
شكر گزاري در برابر نعمت هدايت
﴿فَإِذَا أَفَضْتُمْ مِنْ عَرَفَاتٍ فَاذْكُرُوا اللّهَ عِنْدَ المَشْعَرِ الحَرَام﴾؛ آنجا به ياد حق باشيد ﴿وَاذْكُرُوهُ كَمَا هَدَاكُم﴾ در آيه صوم هم فرمود: همانطوري كه خدا شما را هدايت كرد، همانطور هم شما به ياد خدا باشيد[12]. اين كاف ﴿كَمَا هَدَاكُم﴾ كاف تنظير نيست كاف تعليل است يعني چون خدا شما را هدايت كرد به ياد خدا باشيد؛ نه اينكه به همان اندازه كه خدا شما را هدايت كرد به همان اندازه به ياد خدا باشيد؛ آنكه ميسور كسي نيست. در آيه 185 سوره مباركه بقره كه بحثش قبلاً گذشت درباره روزه و قضاي روزه اين چنين فرمود: ﴿وَلِتُكْمِلُوا العِدَّةَ وَلِتُكَبِّرُوا اللّهَ عَلَي مَا هَدَاكُمْ وَلَعَلَّكُمْ تَشْكُرُونَ﴾؛ اين ﴿وَلِتُكَبِّرُوا اللّهَ عَلَي مَا هَدَاكُم﴾ در قبال هدايت حق، شما خدا را تكبير كنيد. اين تكبير مصداقي از مصاديق «ذكرالله» است. در اين كريمه هم كه فرمود: ﴿وَاذْكُرُوهُ كَمَا هَدَاكُم﴾؛ يعني «واذكروه علي ماهديكم واذكروه لما هديكم» و مانند آن؛ نه ﴿كَمَا هَدَاكُم﴾ يعني به اندازه هدايت حق.
پرسش: ...
پاسخ: يعني يك قياس و سنجشي است اين چنين معنا كردند خودشان را به زحمت انداختند كه در قبال نعمت عظيم، شكر عظيم لازم است و در قبال نعمت حقير، شكر حقير لازم است. حتي بعضي از اهل تفسير تعبير، وجوب كردندهاند. خب، اگر در قبال شكر نعمت صغير، انسان شكر كبير بكند كه حرام نيست! در هر حال ﴿وَاذْكُرُوهُ كَمَا هَدَاكُم﴾ اين ﴿عَلَي مَا هَدَاكُم﴾ كه در آن آيه 185 همين سورهٴ مباركهٴ بقره بود و در دعاي ايام تشريق است كه «الله اكبر علي ما هدانا»[13] نشان ميدهد كه اين ﴿كَمَا هَدَاكُم﴾ يعني ﴿عَلَي مَا هَدَاكُم﴾.
ضلالت انسانها بدون هدايت الهي
﴿وَاذْكُرُوهُ كَمَا هَدَاكُمْ وَإِن كُنْتُمْ مِن قَبْلِهِ لَمِنَ الضَّالِّينَ﴾؛ قبل از هدايت الهي و قبل از نزول قرآن كريم شما جزء گمراهان بوديد. اگر كساني هم جاهليت را درك كردند و هم اسلام را، اين خطاب به طور وضوح درباره آنها صادق است كه شما قبلاً گمراه بوديد و بعداً هدايت شديد و اگر كسي جاهليت را درك نكرد، توجيه اين خطاب آن است كه شما قبل از اينكه هدايت الهي نصيب شما بشود شما را به حال خودتان رها ميكردند گمراه بوديد و اگر هم هدايت الهي نصيب شما نميشد؛ نظير نياكانتان گرفتار همان تعصب كفرآميز بوديد و گمراه بوديد: ﴿وَإِن كُنْتُمْ مِن قَبْلِهِ لَمِنَ الضَّالِّينَ﴾؛ يعني اين تثبيتيه است، تحقيقيه است كه قبلاً شما گمراه بوديد يا قبليت زماني و يا قبليت رتبي و هدايت الهي شما را به اينجا رساند پس به ياد خدا باشيد.
استحباب ياد خدا در مشعر حرام
در مشعرالحرام غير از وقوف چيز ديگر نيست اين ذكر را حمل بر استحباب كردند، تلبيه، تكبير و مانند آن اينها در مشعرالحرام اذكار مستحبه است و نمازي هم كه رسول اكرم (صلي الله عليه و آله و سلم) در همان مزدلفه بين مغربين جمع كردند بدون اذان مجدد؛ چون مستحب است كه انسان نماز شب دهم را در مشعر بخواند اگر آنجا خواند اينها هم به نوبه خود ذكر است[14].
عرفات، نقطه آغاز مناسك
منتها اگر كسي در عرفات نمازش را بخواند و برگردد خلافي نكرده است ﴿ثُمَّ أَفِيضُوا مِنْ حَيْثُ أَفَاضَ النَّاسُ وَاسْتَغْفِرُوا اللّهَ إِنَّ اللّهَ غَفُورٌ رَحِيمٌ﴾؛ اين ﴿ثُمَّ أَفِيضُوا﴾ كه ناظر به ترتيب است برگشتش با حفظ تقديم و تأخير معنوي كه بين آيات ياد شده است؛ اينچنين خواهد بود، به مردم مكه كه احياناً باكي داشتند از اينكه همانند ديگران به عرفات بروند [و] ميگفتند ما كه اهل حرميم از محدوده حرم بيرون نخواهيم رفت، به آنها ميفرمايد: همانطوري كه ديگران به عرفات ميروند و نقطه برگشتشان از عرفات است، شما هم به عرفات برويد و نقطه فيضان و بازگشتتان هم از عرفات باشد: ﴿ثُمَّ أَفِيضُوا مِنْ حَيْثُ أَفَاضَ النَّاسُ﴾.
ـ مراد از «ناس» در آيه
در بعضي از نقلها اينچنين آمده است كه منظور از ناس ابراهيم خليل (سلام الله عليه) است و همانطوري كه ابراهيم را قرآن امت ميداند كه ﴿إِنَّ إِبْرَاهِيمَ كَانَ أُمَّةً قَانِتاً﴾[15] همچنين هم ناس ميداند. گويا او يك نوع منحصر است يا تمام النوع است. ميفرمايد: همانطوري كه ابراهيم خليل از عرفات افاضه كرد و برگشت، شما هم روش ابراهيم خليل را احيا كنيد [و] از همان عرفات برگرديد.
پس اين ناس يا ناظر به توده مردم هست؛ آن وقت ﴿أَفِيضُوا﴾ خطاب است به سران قريش كه ميگفتند ما از حرم بيرون نميرويم يا منظور از ناس، ابراهيم خليل (سلامالله عليه) است آن وقت ﴿أَفِيضُوا﴾ خطاب است به همه انسانهاي زائر: ﴿ثُمَّ أَفِيضُوا مِنْ حَيْثُ أَفَاضَ النَّاسُ وَاسْتَغْفِرُوا اللّهَ إِنَّ اللّهَ غَفُورٌ رَحِيمٌ﴾.
دفع عجب، سرّ فرمان به استغفار
﴿وَاسْتَغْفِرُوا اللّهَ إِنَّ اللّهَ غَفُورٌ رَحِيمٌ﴾؛ در نوع اين عبادتها، بعد از انجام مراسم عبادي سخن از استغفار است. خود اين وقوف در عرفات، وقوف در مشعر، بازگشت از عرفات به مشعر همه و همه اينها جزء اعمال عبادي است و با ذكر حق همراه است اما ميفرمايد: ﴿وَاسْتَغْفِرُوا اللّهَ إِنَّ اللّهَ غَفُورٌ رَحِيمٌ﴾ كه غفور مبالغه غافر هست، معنايي را دربر دارد كه كلمه غافر آن معنا را دربر ندارد. فرمود: مبادا در اين عبادتها عجبي در شما پيدا بشود، همواره استغفار كنيد از خداي سبحان طلب مغفرت كنيد.
ـ ظهور خداوند با وصف غفور و رحيم در پي استغفار عبد
چون خدا هم غفور است [و] هم رحيم. شما استغفار كنيد او گذشته از مغفرت، رحمت هم ميفرستد. اصولاً ﴿مَن جَاءَ بِالحَسَنَةِ فَلَهُ عَشْرُ أَمْثَالِهَا﴾[16] در همه اين كارهاي الهي هست. يك وقت آدم هم استغفار ميكند هم استرحام ميكند؛ يك وقت فقط استغفار ميكند اما خداي سبحان با غفور و رحيم ظهور ميكند اگر به ما بفرمايد «واستغفروا الله واسترحموا» آن گاه تعليل ﴿إِنَّ اللّهَ غَفُورٌ رَحِيمٌ﴾ مناسب است ولي اگر بفرمايد ﴿وَاسْتَغْفِرُوا اللّهَ إِنَّ اللّهَ غَفُورٌ رَحِيمٌ﴾ معلوم ميشود از باب ﴿مَن جَاءَ بِالحَسَنَةِ فَلَهُ عَشْرُ أَمْثَالِهَا﴾ است. شما استغفار كرديد او گذشته از مغفرت رحمت هم كرده است. يك كسي كه استغفار ميكند؛ يعني لكهگيري را طلب ميكند؛ نه رنگآميزي را.
ـ تفاوت مغفرت با رحمت الهي
فرق مغفرت و رحمت اين است مغفرت اول آن لكهگيريهاي انسان است. اگر كسي را بخواهند به «صبغه الهي» رنگ كنند كه با تباهي او رنگ نميكنند. اگر پارچهاي را خواستند رنگ كنند يا ديواري را خواستند رنگ كنند با همان لكهها كه رنگين نميشود؛ اول لكهها زدوده ميشود وقتي شفاف شد بعد نوبت رنگ كردن هست. آن لكهگيريهاي گناه به نام مغفرت است آن رنگكاري خدا كه «صبغه الهي» است به نام رحمت است. فرمود: شما از خداي سبحان لكهگيري طلب كنيد، خدا هم لكهگيري ميكند [و] هم رنگآميزي ميكند؛ هم مغفرت دارد و هم مرحمت دارد. لازم نيست شما هم استغفار كنيد هم استرحام كنيد ولي در اين دعاها معمولاً ميگوييم «ترحم علي محمد و آل محمد كافضل ما صليت و ترحمت و علي ابراهيم و آل ابراهيم»[17] كه ما اين ترحم را در كنار آن مغفرت ميگوييم يا تهنن را در كنار آن ترحم ميگوييم.
پرسش: ...
پاسخ: نه، استغفار طلب همان پوشش است! استغفار طلب پوشش هست [و] غفران جواب اين طلب هست.
پرسش: ...
پاسخ: آن هم ميپوشاند آن هم يك مغفر (كلاهخودي) روي سر گناه او ميگذارد گناهش را ميپوشاند؛ چون اصلش هم از مغفر است [و] مغفر يعني كلاهخود. او طلب پوشش ميكند خدا هم ميپوشاند، اما ديگر رنگآميزي براي چه؟ رحمت غير از مغفرت است. اينها استغفار ميكنند! يعني مغفرت طلب ميكنند [و] خدا گذشته از اينكه به طلب اينها پاسخ مثبت ميدهد رنگ رحمت هم ميدهد؛ يعني اينها ميگويند «خدايا! اين لكههاي گناه را از ما زائل كن! گناهان ما را شستشو كن!» اين استغفار است. خداي سبحان هم غفّار است غفور است گناهان را شستشو كرد وقتي شستشو كرد اين صحنه دل شفاف ميشود وقتي شفاف شد آنگاه خداي رحيم ظهور ميكند با صبغه الهي ﴿و من احسن من الله صبغةً﴾[18].
پس اگر كسي از خدا استغفار كرد يعني طلب مغفرت كرد اينچنين نيست كه خدا به عنوان غفورٌ ظهور كند بلكه به عنوان ﴿غفورٌ رحيم﴾ ظهور ميكند هم آن لكههاي گناه را ميزدايد و هم اين صبغه الهي را كه رحمت است ميپوشاند و به او اعطا ميكند.
پرسش: ...
پاسخ: نه آنجا كه بخواهد بفرمايد خدا خيلي اظهار مغفرت ميكند آنجا غفور را به كار ميبرند؛ چون در مسئله حج جاي مهماننوازي است كه ﴿فِيهِ آيَاتٌ بَيِّنَاتٌ﴾[19]، خداي سبحان به عنوان غفور ظهور ميكند. ﴿وَاسْتَغْفِرُوا اللّهَ إِنَّ اللّهَ غَفُورٌ رَحِيمٌ﴾ اين يك سلسله بحثهايي بود كه مربوط به وقوف عرفات و مشعر بود. اگر مسائل فقهياش هم احياناً لازم باشد ممكن است بعد مطرح بشود.
دعوت به ياد خدا در «منا»
در جاهليت وقتي از اين مراسم فراقت پيدا ميكردند روز دهم به منا ميآمدند و اعمال روز دهم را انجام ميدادند و از احرام بيرون ميآمدند؛ از نيمروز روز دهم تقريباً اكثر محرمات بر اينها حلال ميشد «الاّ الطيب والنساء والصيد» ديگر فراقت داشتند. شب يازده و دوازده و امثال ذلك كه در منا بودند، فراقت داشتند. اين شبها به ياد نياكان گذشته و فخرفروشي قومي و قبيلگي ميپرداختند. جلسات شبانه اينها را فخرفروشي نژادي و قومي و قبيلگي تأمين ميكرده است. دربارهٴ برنامه منا خداي سبحان ميفرمايد: اينچنين نيست كه عمر را به بطالت بگذرانيد يا به فكر فخرفروشي نياكان و گذشتگانتان باشيد ﴿فَإِذَا قَضَيْتُمْ مَنَاسِكَكُمْ فَاذْكُرُوا اللّهَ كَذِكْرِكُمْ آبَاءَكُمْ أَوْ أَشَدَّ ذِكْراً﴾[20]؛ وقتي از اين مناسك فراقت پيدا كرديد به ياد خدا باشيد همانطوري كه به ياد نياكانتان بوديد يا شديدتر. شدت وصف نفساني است بر خلاف فرياد كشيدنهاي كمّي اين ناظر به كيفيت مسئله است؛ نه كميّت. فرمود: وقتي مناسكتان را انجام داديد ﴿فَاذْكُرُوا اللّهَ كَذِكْرِكُمْ آبَاءَكُمْ أَوْ أَشَدَّ ذِكْراً﴾[21]؛ خود را به عنوان مهمان خدا بدانيد و به ياد مهماندارتان باشيد همانطوري كه به ياد پدرانتان بوديد به ياد خدا باشيد بلكه ﴿أشد ذكراً﴾.
سيره و منطق انسانها
ـ الف. منطق دنيا طلبي
اما افرادي كه در منا هستند خصوصاً يا در سفر حجاند يا اصولاً در دنيا به سر ميبرند عموماً اينها حرفهايشان فرق ميكند. انسانها منطقشان دو قسم است: ﴿فَمِنَ النَّاسِ مَن يَقُولُ رَبَّنَا آتِنَا فِي الدُّنْيَا وَمَا لَهُ فِي الآخِرَةِ مِنْ خَلاَقٍ﴾[22]؛ منطق بعضيها اين است كه خدايا به ما دنيا بده نميگويند ﴿رَبَّنَا آتِنَا فِي الدُّنْيَا حَسَنَةً﴾ ميگويند ﴿رَبَّنَا آتِنَا فِي الدُّنْيَا﴾ هر چه شد (حلال شد يا حرام شد) به ما دنيا بده. لازم نيست لفظاً بگويند منطق بعضيها اين است (چه در سفر حج چه در غير سفر حج) ﴿فَمِنَ النَّاسِ مَن يَقُولُ رَبَّنَا آتِنَا فِي الدُّنْيَا﴾، ﴿يَقُولُ﴾ يعني منطق او اين است «يفعل كذا، يتفكر كذا، ينطق كذا»، ﴿فَمِنَ النَّاسِ مَن يَقُولُ رَبَّنَا آتِنَا فِي الدُّنْيَا﴾ مقيد به حسنه نيست نميگويند حسنةً ميفرمايد اين گروه كه منطق آنها دنياطلبي است. از آخرت بهرهاي ندارد (يقيناً) اما از دنيا بهرهاي ميبرد يا نه آن طبق صلاحديد الهي است.
پس اينچنين نيست كه اگر كسي دنياطلب بود به دنيا برسد؛ اگر كسي دنياطلب بود، يقيناً از آخرت ميافتد اما به دنيا ميرسد يا نه فيه «تفصيلٌ» ﴿فَمِنَ النَّاسِ مَن يَقُولُ رَبَّنَا آتِنَا فِي الدُّنْيَا﴾ اين گروه فرمود: ﴿وَمَا لَهُ فِي الآخِرَةِ مِنْ خَلاَقٍ﴾[23]؛ ﴿خَلاَقٍ﴾ يعني نصيب. اين بهره اخروي ندارد اما بهره دنيوي دارد يا نه «فيه تفصيلٌ» كه خدا يك عدهاي را به عنوان استدراج به عنوان آزمون ميدهد.
پرسش: ...
پاسخ: اما فضل و كرم خدا طلب كن يعني در حج تجارت كنيد نه اينكه به دنبال حرام برويد.
پرسش: ...
پاسخ: عيب ندارد يك انسان اينچنيني ميگويد ﴿رَبَّنَا آتِنَا فِي الدُّنْيَا حَسَنَةً﴾[24]؛ اين منطقش آن است كه ﴿رَبَّنَا آتِنَا فِي الدُّنْيَا حَسَنَةً﴾ نميگويد «رَبَّنَا آتِنَا فِي الدُّنْيَا» كه مطلق بگذارد و حسنه را قيد نياورد.
ـ ب. منطق حسنه خواهي
اما ﴿وَمِنْهُمْ مَن يَقُولُ رَبَّنَا آتِنَا فِي الدُّنْيَا حَسَنَةً وَفِي الآخِرَةِ حَسَنَةً وَقِنَا عَذَابَ النَّارِ﴾[25]؛ منطق گروه دوم اين است كه در (دنيا از خدا حسنه ميخواهند) دنياي حسن ميخواهند و در آخرت هم از خدا حسنه ميخواهند (آخرت حسني ميطلبند) و نجات از عذاب نار را از خدا مسئلت ميكنند. سه چيز ميخواهند: اينها حسنه ميخواهند. درباره ابراهيم (سلامالله عليه) فرمود: ﴿وَآتَيْنَاهُ فِي الدُّنْيَا حَسَنَةً وَإِنَّهُ فِي الآخِرَةِ لَمِنَ الصَّالِحِينَ﴾[26]؛ ما در دنيا به او حسنه داديم. خب، آن مال حلالش را حسنه ميداند. بعضي از نعمتهاي معنوي را قرآن حسنه ميداند؛ نظير اينكه فرمود: ﴿لاَ أَسْأَلُكُمْ عَلَيْهِ أَجْراً إِلاَّ المَوَدَّةَ فِي القُرْبَي وَمَن يَقْتَرِفْ حَسَنَةً نَّزِدْ لَهُ فِيهَا حُسْناً﴾[27] كه آنجا حسنه مصداقش ولايت و محبت اهل بيت و تشيع خاندان پيغمبر است؛ مصاديقش فرق ميكند. فرمود: منطق گروه دوم اين است كه ميگويند: خدايا به ما دنياي حسن بده! ﴿رَبَّنَا آتِنَا فِي الدُّنْيَا حَسَنَةً﴾[28] ولي گروه اول منطقشان اين است ﴿رَبَّنَا آتِنَا فِي الدُّنْيَا﴾، «حسنة كانت أو سيئة»؛ چون مطلق است (چه حسنه چه سيئه) ولي گروه دوم فقط حسنه ميطلبند يعني منطق اينها اين است و اگر كسي در دعاها ميخواند ﴿رَبَّنَا آتِنَا فِي الدُّنْيَا حَسَنَةً﴾ و در عمل دستش ميلرزد اين در حقيقت جزء گروه اول است. منطق گروه اول اين است خدايا! «آتنا في الدنيا حسنة كانت او سيئة» منطق گروه دوم اين است: خدايا! در دنيا به ما حسنه بده. ﴿وَمِنْهُمْ مَن يَقُولُ رَبَّنَا آتِنَا فِي الدُّنْيَا حَسَنَةً وَفِي الآخِرَةِ حَسَنَةً وَقِنَا عَذَابَ النَّارِ﴾، آن گاه درباره اين گروه دوم فرمود: ﴿أُولئِكَ لَهُمْ نَصِيبٌ مِمَّا كَسَبُوا﴾[29]؛ چه درباره دنيا باشد نصيبي دارند چه درباره آخرت باشد نصيبي دارند ﴿وَاللّهُ سَرِيعُ الحِسَابِ﴾[30].
«وَالحَمْدُ لِلّهِ رَبِّ العَالَمِينَ»
[1] ـ ر.ك: التفسير الكبير, مج3، ج5، ص167.
[2] ـ سورهٴ بقره، آيه 197.
[3] ـ الكافي، ج4، ص224؛ «أن امير المؤمنين سئل عن الوقوف بالجبل لم لم يكن في الحرم؟ فقال: لأن الكعبة بيته والحرم بابه فلما قصدوه وافدين وقفهم بالباب يتضرّعون..».
[4] ـ بحارالانوار، ج44، ص242، ج5، ص245.
[5] ـ بحارالانوار، ج11، ص168.
[6] ـ سورهٴ بقره، آيه 128.
[7] ـ مجمع البيان، ج1 ـ 2، ص525 ـ 526 .
[8] ـ مجمع البيان، ج1 و2، ص526 .
[9] ـ الكافي، ج4، ص202.
[10] ـ بحارالانوار، ج96، ص257؛ تفسير الامام، ص605.
[11] ـ سورهٴ اعراف، آيهٴ 50.
[12] ـ سورهٴ بقره، آيهٴ 185.
[13] ـ مفاتيح الجنان، اعمال عيد قربان.
[14] ـ ر.ك: الجامع لاحكام القرآن، مج1، ج2، ص391 و392؛ التفسير الكبير، مج3، ص5، ص178.
[15] ـ سورهٴ نحل، آيهٴ 120.
[16] ـ سورهٴ انعام، آيهٴ 160.
[17] ـ مفاتيح الجنان، دعاي سمات.
[18] ـ سورهٴ بقره، آيهٴ 138.
[19] ـ سورهٴ آل عمران، آيه 97.
[20] ـ سورهٴ بقره، آيهٴ 200.
[21] ـ سورهٴ بقره، آيهٴ 200.
[22] ـ سورهٴ بقره، آيهٴ 200.
[23] ـ يورهٴ بقره، آيهٴ 200.
[24] ـ سورهٴ بقره، آيهٴ 201.
[25] ـ سورهٴ بقره، آيهٴ 201.
[26] ـ سورهٴ نحل، آيهٴ 122.
[27] ـ سورهٴ شوري، آيهٴ 23.
[28] ـ سورهٴ بقره، آيهٴ 201.
[29] ـ سورهٴ بقره، آيهٴ 202.
[30] ـ سورهٴ بقره، آيهٴ 202.