أعُوذُ بِاللهِ مِنَ الشَّيْطَانِ الرَّجِيمِ
بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ
﴿وَمِنَ النَّاسِ مَن يَتَّخِدُ مِنْ دُونِ اللّهِ أَنْدَاداً يُحِبُّونَهُمْ كَحُبِّ اللّهِ وَالَّذِينَ آمَنُوا أَشَدُّ حُبَّاً لِلَّهِ وَلَوْ يَرَى الَّذِينَ ظَلَمُوا إِذْ يَرَوْنَ الْعَذَابَ أَنَّ الْقُوَّةَ لِلّهِ جَمِيعاً وَأَنَّ اللّهَ شَدِيدُ الْعَذَابِ (165) إِذْ تَبَرَّأَ الَّذِينَ اتُّبِعُوا مِنَ الَّذِينَ اتَّبَعُوْا وَرَأَوُا الْعَذَابَ وَتَقَطَّعَتْ بِهِمُ الأسْبَابُ (166)﴾
راز اعتقاد، محبت و اطاعت مشركان به بتها
اول ادعاي وحدانيّت ربوبي را فرمود كه ﴿وَإِلهُكُمْ إِلهٌ وَاحِدٌ لاَ إِلهَ إِلاَّ هُوَ الرَّحْمنُ الرَّحِيمُ﴾[1] بعد ادلّه قطعي بر وحدت رب اقامه فرمود، در پايانش فرمود: ﴿لأّيَاتٍ لِقَوْمٍ يَعْقِلُونَ﴾[2]. اگر كسي اهل تعقل نبود، از اين آيات بهرهاي نميبرد و توحيد ربوبي را استنتاج نميكند، قهراً به غير خدا پناهنده ميشود؛ اگر كسي عاقل نبود و از اين ادلّه توحيد ربوبي را استفاده نكرد، لابد به غير خدا سر ميسپارد. چرا؟ چون؛ نه احتياج خود را ميتواند انكار كند، نه نيازمندي خود به علل و عوامل بيروني را ميتواند انكار كند. چون آن بينش را ندارد كه رافع حاجت، خداي غني است، به غير خدا اعتقاد پيدا ميكند، وقتي به غير خدا اعتقاد پيدا كرد به او محبت ميورزد [و] مهر ميورزد، وقتي به او محبت پيدا كرد از او اطاعت ميكند، وقتي از او اطاعت كرد از اطاعت خدا ميبُرد [و] وقتي به او محبت پيدا كرد از محبت خدا منقطع ميشود.
خداي سبحان ادلّه توحيد را كه اقامه كرد، آنگاه فرمود: سرّ اينكه اين گروه به غير خدا معتقد ميشوند اولاً، بعد محبت پيدا ميكنند ثانياً، بعد اطاعت ميكنند ثالثاً، اين است كه فكر ميكنند از غير خدا كار ساخته است، چون هر پيروي نتيجهٴ يك گرايش دروني است و هر گرايش دروني نتيجهٴ يك بينش فكري است. اگر شخصي از شخصي، يا آسماني يا زميني اطاعت ميكند، براي آن است كه آن آمر و آن متبوع براي او محترم و محبوب است و اگر به يك موجودي احترام ميكند؛ يا نسبت به او محبت دارد، براي آن است كه او را منشأ كاري ميداند؛ يا در گذشته از او كاري سراغ دارد، يا در آينده به كار او اميدوار است. يك وقت انسان در گذشتهٴ دور يا نزديك خطري دامنگيرش شد كه به وسيله شخصي برطرف شد؛ يا خير و احساني در گذشته به وسيله شخصي به او رسيده است و همچنين در آينده اميدوار است كه به وسيله شخصي، خطري از خطرات او برطرف بشود؛ يا به وسيله مقامي خيري از خيرات به او برسد. اين امور چهارگانه، هر كدام باعث پيدايش يك بينش است. اگر در گذشته، به وسيله شخصي، ضرري از او برطرف شد؛ يا خيري به او رسيد، باعث ميشود كه انسان آن مبدأ را منشأ اثر بداند اولاً، نسبت به او احترام و محبت قائل بشود ثانياً و از او در مقام عمل اطاعت كند ثالثاً. همين امور نسبت به آينده هم هست. اگر اميدوار است كه در آينده خطري از خطرات او را كسي برطرف كند؛ يا خيري از خيرات به وسيله شخصي به او برسد، اين بينش به او محبت و احترام ميدهد و به دنبال محبت و احترام اطاعت و پيروي هم هست. از اين امور چهارگانه كه بگذريم، گاهي ممكن است شخصي منشأ خيري باشد ولو به انسان نرسد؛ كمالي دارد كه به ما نميرسد، مربوط به خودش است يا به ديگران؛ ولي همين كه او كمالي دارد، از كسي ضرر و خطر را برطرف كرد؛ يا به كسي سودي رساند، او محبوب ما خواهد بود و در نتيجه براي او يك حساب خاصي باز ميكنيم. آنچه كه به ما برميگردد يكي از امور چهارگانه است، ممكن است چيزي به ما برنگردد و فينفسه يك كمالي داشته باشد كه به ديگري خير برساند؛ يا از ديگري شرّ را برطرف كند. اينها باعث پيدايش آن گرايش و محبت است و به دنبال آن اطاعت.
راههاي فهم و شهود قدرت مطلق خدا
ـ گستره قدرت و تنها منشأ اثر بودن خداوند
خداي سبحان ميفرمايد آن ادلّهٴ قطعي براي يك انسان عاقل و متفكر كافي است كه كل كارها به دست خداست و اگر كسي عاقلانه نينديشيد، از آن ادلّه بهرهاي نبرد، بداند كه روزي فرا ميرسد كه ميبيند ﴿أَنَّ الْقُوَّةَ لِلّهِ جَمِيعاً﴾. اگر در آن روز براي او روشن شد كه ﴿أَنَّ الْقُوَّةَ لِلّهِ جَمِيعاً﴾؛ نه دفع ضرر گذشته يا جلب منفعت گذشته را به غير خدا اسناد ميدهد؛ نه دفع خطر آينده يا جلب محبت آينده را به غير خدا نسبت ميدهد، نه كمالي را بالاستقلال براي غير خدا قائل است. اگر در آينده ببينند كه ﴿أَنَّ الْقُوَّةَ لِلّهِ جَمِيعاً﴾، آنگاه ميفهمند كه عمري را به بطالت گذراندهاند، چرا؟ چون آنكه منشأ اثر بود آن را نديدند، آن كه ضارّ و نافع حقيقي بود آن را نديدند، آن كه ضارّ و نافع نبود او را ديدند. لذا در اين كريمه ميفرمايد: ﴿وَمِنَ النَّاسِ مَن يَتَّخِدُ مِنْ دُونِ اللّهِ أَنْدَاداً﴾؛ موجودي را مثل خدا اتخاذ ميكنند؛ يعني او را منشأ اثر ميدانند و چون خدا منشأ اثر است، محبوب است و چون محبوب است، مطاع است.
ـ پيامد اندادگيري مشركان و حبّ الهي مؤمنان
اگر كسي غير خدا را مثل خدا منشأ اثر دانست، در اثر اين بينش اشتباهي، به غير خدا محبت پيدا ميكند و از غير خدا اطاعت ميكند. فرمود: ﴿وَمِنَ النَّاسِ مَن يَتَّخِدُ مِنْ دُونِ اللّهِ أَنْدَاداً﴾، وقتي غير خدا را مثل خدا در آثار تلقي كرد، آنگاه تبعات اين جهانبيني باطل را هم تحمل ميكند؛ اول محبت است، بعد اطاعت. ﴿يُحِبُّونَهُمْ﴾ آن انداد را ﴿كَحُبِّ اللّهِ﴾؛ ولي ﴿وَالَّذِينَ آمَنُوا أَشَدُّ حُبَّاً لِلَّهِ﴾؛ يعني آنها كه عاقلاند و از اين ادلّه فهميدند كار فقط ازآنِ خداست، به دنبال آن جهانبيني الهي به خدا محبت دارند و از خدا اطاعت ميكنند و اطاعت آنها و محبت آنها شديدتر و قويتر است. آنگاه فرمود: ﴿وَلَوْ يَرَى الَّذِينَ ظَلَمُوا إِذْ يَرَوْنَ الْعَذَابَ أَنَّ الْقُوَّةَ لِلّهِ جَمِيعاً وَأَنَّ اللّهَ شَدِيدُ الْعَذَابِ﴾ يعني آن روز اگر خدا محبوب است (محبوب حقيقي است) اين گروه چون غير خدا را نِدّ و مثل خدا اتّخاذ كردند (خيال كردند كه از آنها كاري ساخته است)، البتّه موجودي كه منشأ اثر باشد به يكي از اين جهات يادشده، محبوب است. آنها خيال ميكنند كه از غير خدا كاري ساخته است، لذا غير خدا را مثل خدا اتّخاذ ميكنند از نظر جهانبيني اولاً، محبت ميورزند ثانياً، اطاعت ميكنند ثالثاً؛ لكن خداي سبحان فرمود اينها روزي در پيش دارند كه براي آنها روشن ميشود: ﴿أَنَّ الْقُوَّةَ لِلّهِ جَمِيعاً﴾.
ـ قيامت، ظرف ظهور قدرت مطلق حقتعالي
اين ﴿أَنَّ الْقُوَّةَ لِلّهِ جَمِيعاً﴾؛ نه به اين معناست كه امروز قدرتها تقسيم شده است، در قيامت قدرتها يكجا ازآنِ خدا ميشود، امروز و گذشته و آينده براي خداي سبحان يكسان است؛ نه اينكه در قيامت همه قوّتها براي خدا ميشود، بلكه در قيامت معلوم ميشود كه همه قوّتها و قدرتها براي خدا بود و است و خواهد بود. قيامت ظرف ظهور اين حقيقت است؛ نه ظرف حدوث اين واقعيت؛ نه اينكه در قيامت اين قوّه ازآنِ خدا ميشود و در دنيا بعضي قوي باشند، بعضي ديگر هم قوي و خدا هم قوّت داشته باشد؛ ولي در قيامت كه نفخ صور شد، بساط زمين و زمان برچيده شد، آن روز خدا قويِ مطلق بشود؛ اين طور نيست! اينكه فرمود: ﴿يَوْمَ لاَ تَمْلِكُ نَفْسٌ لِنَفْسٍ شَيْئاً وَالأمْرُ يَوْمَئِذٍ لِلَّهِ﴾[3]؛ نه يعني امروز ديگران مالكاند و خدا هم مالك است؛ ولي فردا كه همه رخت بربستند، ملكيت همه زايل ميشود و خدا آن روز مالك ميشود! خدا اگر «ربالعالمين» است، خالقِ كل شيء است و قوّهٴ او مطلقه و نامحدود است، امروز هم غير از او كسي قوي و صاحب قدرت نيست؛ منتها براي كساني كه عاقلاند، اين مسئله امروز معلوم است، براي كسي كه اين عقل الهي را ندارد فردا معلوم ميشود؛ فردا معلوم ميشود كه همه قوه براي خدا بود و است و خواهد بود؛ نه اينكه فردا قوهها براي خدا ميشود. اينكه فرمود: ﴿يَوْمَ لاَ تَمْلِكُ نَفْسٌ لِنَفْسٍ شَيْئاً وَالأمْرُ يَوْمَئِذٍ لِلَّهِ﴾؛ نه به اين معناست كه امروز «لغير الله» است فردا «لله»؛ نه، امروز هم «لله» است فردا هم «لله»؛ منتها عاقل امروز ميفهمد، جاهل فردا ميفهمد؛ امروز عاقل ميفهمد و به دنبالش محبت الهي دارد و اطاعت ديني، جاهل امروز نميفهمد، فردا ميفهمد و به دنبالش هم ميبيند كه ﴿أَنَّ اللّهَ شَدِيدُ الْعَذَابِ﴾.
خب اگر قوّه فقط و فقط براي خداست، پس اگر در گذشته ضرري از انسان برطرف شد به عنايت حق بود؛ خيري در گذشته به انسان رسيد به عنايت حق بود، در آينده ضرري از انسان دفع ميشود به عنايت حق است؛ خيري در آينده به انسان ميرسد به عنايت حق است، ديگري كمالي دارد كه براي خودش نافع است؛ يا براي اغيار نافع است (كاري به ما ندارد)، اين به عنايت حق است و همه موجودات جهان امكان ميشوند مظاهر حق آنگاه كسي نه مظهر را مستقل ميبيند؛ نه به مظهر دل ميبندد؛ نه از مظهر پيروي ميكند، سراسر جهان ميشوند وسايل و هرگز كسي وسيله را بالاستقلال دوست ندارد.
ـ سرّ توصيه قرآن به توسل و محبت مظهر اسماي الهي
و اگر خداي سبحان دستور داد كه وسيلهاي را دوست داشته باشيد، ما را به آن مظهرِ صحيح وادار كرد، ما را از آن راه آشنا كرد؛ يعني اين راه، راهِ خوبي است؛ مثل اينكه خداي سبحان به ما فرمود اگر خواستيد گرم بشويد برويد در برابر آفتاب، اگر خواستيد سيراب بشويد برويد از آب زلال استفاده كنيد. آن آب زلال را خداي سبحان به ما آموخت؛ فرمود وقتي تشنهايد، آب را دوست داشته باشيد، اينكه فرمود: ﴿لاَ أَسْأَلُكُمْ عَلَيْهِ أَجْراً إلاَّ الْمَوَدَّةَ فِي الْقُرْبَى﴾[4]؛ يعني وقتي تشنه كماليد انسانهاي كامل را دوست داشته باشيد، اينها آب زندگياند. اينها شما را به مقصد ميرسانند، اينها هرگز داعيهاي ندارند، محبت اينها محبت خداست، براي اينكه اينها سرگردان نميكنند كسي را، هرگز انسانهاي كامل، انبياي الهي، مردم را به سوي خود دعوت نميكنند. اگر شما دوست اينها بوديد، هر كاري كه اينها ميكردند ميكنيد؛ اينها خود را عبد محض ميدانند، شما هم عبد محض خواهيد شد، به دنبال اينها حركت كنيد اينها شما را ميرسانند به مقصد، چون خودشان در راهاند.
ـ نتيجه: انحصار قدرت مطلق در خداي سبحان
بنابراين اگر امروز روشن نشد كه ﴿أَنَّ الْقُوَّةَ لِلّهِ جَمِيعاً﴾، فردا روشن ميشود؛ ولي با عذاب روشن ميشود. اين، هم ﴿يُعَلِّمُهُمُ الْكِتَابَ وَالْحِكْمَةَ﴾[5] است، هم ﴿يُبَشِّرُهُمْ رَبُّهُمْ بِرَحْمَةٍ مِنْهُ﴾[6] است، هم «ينذرهم بنقمته» است؛ اين تعليمي است با انذار آميخته. فرمود قوّت فقط و فقط مال خداست؛ نه ديگران هم قوياند و خدا هم قوي است؛ منتها خدا اقواست! چون اگر قدرت خدا نامحدود شد، غير در برابر قدرت نامحدود فرض ندارد، آن وقت هر چه هست ميشود مظهر حق، هر چه هست ميشود فيض حق و كار حق.
نكته: اشتمال اوامر مولوي بر مصلحت
نه؛ اوامر مولوي است منتها مشتمل بر مصحلت است؛ مثل اينكه روزه گرفتن را، مثل نماز خواندن را، اين امر، امر مولوي است؛ منتها مشتمل به مصلحت است؛ فرمود: ﴿أَقِيمُوا الْصَّلاَةَ﴾[7] بعد فرمود ﴿إِنَّ الصَّلاَةَ تَنْهَى عَنِ الْفَحْشَاءِ وَالْمُنكَرِ﴾[8] بعد فرمود ﴿كُتِبَ عَلَيْكُمُ الصِّيَامُ﴾[9] بعد فرمود: ﴿لَعَلَّكُمْ تَتَّقُونَ﴾[10]؛ اين امر مولوي را با آن مصلحت الهي تبيين كرد. اينجا هم فرمود: ﴿لاَ أَسْأَلُكُمْ عَلَيْهِ أَجْراً إلاَّ الْمَوَدَّةَ فِي الْقُرْبَى﴾[11]، بعد فرمود اينها اولياي الهياند، اينها انسانهاي كاملاند كه در راهاند [و] شما را به مقصد ميرسانند.
ـ آتش عذاب راه شناخت قدرت مطلق خدا براي مشركان
آنگاه در اين آيه كريمه فرمود: اگر جهان بيني باطل بود؛ يعني غير خدا را مثل خدا پنداشتند، به دنبالش مسئله محبت است و به دنبال محبت مسئله اطاعت هم است. ﴿يُحِبُّونَهُمْ كَحُبِّ اللّهِ﴾ ولي ﴿وَالَّذِينَ آمَنُوا أَشَدُّ حُبَّاً لِلَّهِ وَلَوْ يَرَى الَّذِينَ ظَلَمُوا﴾؛ اينها كه ظالم شدند به اشدّ انحاي ظلم چون ﴿إِنَّ الشِّرْكَ لَظُلْمٌ عَظِيمٌ﴾[12] اين ظالمين ميبينند كه ﴿أَنَّ الْقُوَّةَ لِلّهِ جَمِيعاً﴾، ﴿وَلَوْ يَرَى الَّذِينَ ظَلَمُوا إِذْ يَرَوْنَ الْعَذَابَ أَنَّ الْقُوَّةَ لِلّهِ جَمِيعاً﴾. اگر آن روز فهميدند ﴿أَنَّ الْقُوَّةَ لِلّهِ جَمِيعاً﴾، آن روز ميفهمند كه آنچه كه اينها معتقد بودند، باطل بود؛ [اگر] محبوبشان بود، باطل بود؛ مطاعشان هم بود، باطل بود ﴿وَأَنَّ اللّهَ شَدِيدُ الْعَذَابِ﴾.
زوال ناپذيري نظام سببي و مسببي
بحث اين آيه البته تمام نشده هنوز؛ ولي در تتمه آن، اين جمله آيه بعد را بايد بخوانيم: ﴿إِذْ تَبَرَّأَ الَّذِينَ اتُّبِعُوا مِنَ الَّذِينَ اتَّبَعُوْا﴾؛ آن مطاعها و زمامدارهاي باطل از اتباع و مطيعانشان تبرّي ميكنند، چون در روز خطر كاري از آنها ساخته نيست؛ ﴿إِذْ تَبَرَّأَ الَّذِينَ اتُّبِعُوا مِنَ الَّذِينَ اتَّبَعُوْا﴾ آنها كه گفتند: ﴿أَطَعْنَا سَادَتَنَا وَكُبَرَاءَنَا فَأَضَلُّونَا السَّبيلاَ﴾[13]، ﴿وَرَأَوُا الْعَذَابَ وَتَقَطَّعَتْ بِهِمُ الأسْبَابُ﴾؛ در آن روز ميبينند اسباب از اينها گسيخته شد و گرفته شد. نه يعني در روز قيامت نظام، نظام علّي و معلولي نيست! هر ممكني بالأخره معلول است و علت ميخواهد، نظام سببي و مسبّبي در كل جهان هستي هست؛ چه در دنيا چه در آخرت. اين طور نيست كه اگر نظام به آخرت تبديل شد، علت و معلول از بين برود [و] نظام علّي به هم بخورد! آنجا هم اگر كسي را خواستند اكرام بكنند [به] بهشت ميبرند، يك نظم خاص دارد؛ اگر خواستند عذاب بكنند به جهنم ميبرند، نظم خاص دارد. آنجا هم اگر خواستند كاري انجام بدهند از راه سبب خاص خودش انجام ميدهند؛ منتها آن روز نظام علّي و معلولي معلوم ميشود [كه] به دست خداست، ﴿تَقَطَّعَتْ بِهِمُ الأسْبَابُ﴾؛ نه يعني سبب از سببيّت ميافتد ديگر سببيّتي در عالم نيست، آنجا هم نظام، نظام علّي و معلولي است. آن بيان مبارك حضرت امير(سلاماللهعليه) كه فرمود: «كل قائم في سواه معلول»[14] كه اختصاصي به دنيا نداشت، هر چه كه هستي او عين ذات او نيست نيازمند به علت است. در قيامت هم مثل دنيا نظام علّي و معلولي حاكم است (آنجا كاري بيسبب يافت نميشود)؛ منتها در آنجا معلوم ميشود كه سببساز و سببآفرين كيست، معلوم ميشود همه و همه مجاري فيضاند. الآن اگر كسي براي او روشن شد كه آب از چشمه ميجوشد و اين شيرها و اين سه راهيها و اين لولهها همه و همه؛ چه روي زمين چه زير زمين همه مجاري آن آباند، هيچ كدام آب ندارند، هيچ كدام رفع عطش نميكنند، از هيچ شير و لولهاي كار ساخته نيست [و] آنكه رفع عطش ميكند آب است و اينها مجراي آباند، خب هم لوله و شير و اين سه راهيهاي زير زمين و روي زمين را در حدّ وسيله نگاه ميكند و هم آب را رافع عطش ميداند. آن روز روشن ميشود كه همه علل سمايي و ارضي همه و همه مجراي اين فيضاند، از هيچ چيز كاري ساخته نيست، آن كه همهكاره است خداست.
ـ ظهور سببيت مطلق خداوند در قيامت
اين معنا امروز براي موحّدين روشن است، فردا براي ديگران روشن ميشود كه ﴿تَقَطَّعَتْ بِهِمُ الأسْبَابُ﴾؛ نه مقدور آنهاست كه كاري انجام بدهند، چون خداي سبحان به عنوان قوّه مطلقه ظهور كرد، نه مقدور ديگران است؛ نه سبب و مسبّب سببيّتشان از بين رفت، سبب هست مسبّب هست. اگر كسي خواست [به] بهشت برود به سبب عمل صالح ميرود، اگر كسي را هم به جهنم ميبرند به سبب عمل طالح او ميبرند، اينچنين نيست كه در قيامت نظام سببي و مسبّبي گسيخته باشد؛ منتها آن روز روشن ميشود كه همه علل و اسباب مجاري فيض ذات اقدس الهياند.
پرسش...
پاسخ: نه؛ علل و اسباب هست؛ منتها اينكه اينها ميپنداشتند علل و اسباب به دست زيد و عمرو است اينچنين منقطع شد. از اينها قطع شد؛ نه تقطعت الاسباب؛ نه «تقطعت السببية»؛ نه اينكه سببيّت از بين رفت.
آنكه زمينه خير را فراهم كرده، در دنيا و در آخرت براي او يكسان است؛ منتها در آخرت كاملتر ميبيند به اينكه مسبّب اسباب خداست و اين معناي سوره «نحل» براي او روشن ميشود كه ﴿وَمَا بِكُم مِّن نِّعْمَةٍ فَمِنَ اللَّهِ﴾[15]، در دعاها هم ميگويد كه «اللهم ما بنا من نعمة فمنك»[16] و آنكه بيگانه است نميداند كه قوّه مطلقا براي خداست و سببيّت مطلقا در تحت تدبير خداي سبحان است. اين ﴿أَنَّ الْقُوَّةَ لِلّهِ جَمِيعاً﴾؛ نه يعني آن روز همه قوهها براي خدا ميشود، بلكه آن روز معلوم ميشود كه همه قوّهها ازآنِ خدا بود.
پنهان نمودن شرك به بهانهٴ سپاس از مخلوق
گاهي هم براي اينكه اين شركش را توجيه كند، به عنوان «من لم يشكر المخلوق لم يشكر الخالق»،[17] سرپوشي روي شرك مستترش ميگذارد، «من لم يشكر المخلوق»[18]، آن ادب ظاهري نبايد طوري بشود [كه] سرايت بكند به آن بينش اعتقادي كه انسان به دنبال زيد و عمرو حركت كند. فرمود شما ادبتان را حفظ كنيد، اين ادب اجتماعي كار خوبي است؛ اما بدانيد آن كسي كه اين شير را باز كرده ديگري است، آن كه «مقلب القلوب» است قلب او را راهنمايي كرده [كه] به اين سمت بيايد، به او قدرت داد دست داد پا داد حركت داد نيروي اراده داد به سمت شما آمد. مبادا يك وقتي «أشْكُركُم لله أشكركم للناس»[19] يا «من لم يشكر المخلوق» كه مستفاد از آن روايت است، اين مصحّح آن شرك مستتر باشد[20]!
عدم استناد نقصان و شرور به خداي سبحان
پرسش...
پاسخ: معصيت كه در دار تكليف است، آنجا جاي معصيت نيست، آنجا نتيجه معصيت است. معصيتها چون به نقصان و فقدان و شرور و امثال ذلك برميگردد، اين را فرمود: ﴿كُلُّ ذلِكَ كَانَ سَيِّئُهُ عِندَ رَبِّكَ مَكْرُوهاً﴾[21] بعد فرمود: ﴿مَا أَصَابَكَ مِن سَيِّئَةٍ فَمِن نَفْسِكَ﴾[22]، از انسان بالا نميرود، چون نقص است [و] نقص به علل عاليه راه ندارد و اما آنچه كه خير است و باعث اتّخاذ انداد ميشد، آن را ميفرمايد قوّه است و قوّه هم براي خداست.
اسباب واقعي، مظاهر مسبّب الأسباب
پرسش...
پاسخ: نه؛ همين اسباب واقعي، معلوم ميشود مسبِّب، ديگري بود. آنها كه اصلاً سببيّتي نداشت، اين هم كه سبب است واقعاً آب رفع عطش ميكند، واقعاً فلان شخص اين كار را انجام داد، خب اينها در حدّ علت مستقلّه كاري انجام ميدهند يا مظهر انجام كارند؟ اگر اينها را در حدّ علت مستقلّه كسي بپندارد ميشود: ﴿يَتَّخِدُ مِنْ دُونِ اللّهِ أَنْدَاداً﴾؛ اما اگر در حدّ مظاهر خداي سبحان بپندارد و معتقد باشد، ميداند خدا «رب العالمين» است [و] اينها را هم با چشم مظهر نگاه ميكند به مظهر كه كسي دل نميبندد؟!
پرسش ...
پاسخ: سببيّت دارند؛ نه سببيّت خيالي باشد، استقلال باطل است البته.
ـ ظهور قدرت مطلق خدا و ناتواني ديگران در قيامت
بنابراين اين دو مطلب را اين آيه كريمه بيان ميكند: يكي اينكه در قيامت براي آنها اين امر ثبوتي روشن ميشود كه ﴿أَنَّ الْقُوَّةَ لِلّهِ جَمِيعاً﴾، و يكي هم آن امر سلبي روشن ميشود كه از ديگران كاري ساخته نيست؛ نه اينكه نظام سببي به هم ميخورد، آنجا هم مثل دنيا نظامش سبب و مسبّب است. در بهشت براي اهل بهشت مشخص است كه منشأ كار كيست، در دنيا براي يك انسان موحّد روشن است كه منشأ كار كيست و در آخرت همراه با عذاب براي ديگران مشخص ميشود كه منشأ كار كيست؛ هم ثبوت را به خدا نسبت داد كه ﴿أَنَّ الْقُوَّةَ لِلّهِ جَمِيعاً﴾ و هم كمال را از غير خدا گرفت، فرمود: ﴿تَقَطَّعَتْ بِهِمُ الأسْبَابُ﴾، پس از غير خدا كاري ساخته نيست و كار فقط از خدا ساخته است. هر كدامشان كه باشد بالملازمه ديگري را اثبات ميكند، اگر قدرت مطلقه فقط براي خداست؛ ﴿أَنَّ الْقُوَّةَ لِلّهِ جَمِيعاً﴾، خب يقيناً از غير خدا قدرتي نشئت نميگيرد، ﴿أَنَّ الْقُوَّةَ لِلّهِ جَمِيعاً﴾ بالمطابقه دلالت بر ثبوت قدرت مطلقه ميكند، بالالتزام دلالت بر ثبوت عجز و سلب قدرت براي ديگران. اين ﴿تَقَطَّعَتْ بِهِمُ الأسْبَابُ﴾ بالمطابقه دلالت بر زوال سببيّت از اين اسباب ميكند، بالالتزام دلالت ميكند كه ظاهر ميشود مسبِّب همه اين اسباب خداي سبحان است.
ضرورت عبوديت محض خداي سبحان در نظام تكوين و تشريع
و اين معنا فرق نميكند؛ خواه در مسائل تكويني خواه در مسائل تشريعي، چون هر تشريعي به تكوين برميگردد، لذا خداي سبحان؛ هم در مسائل تكويني فرمود او «رب العالمين» است، هم در مسائل تشريعي فرمود: ﴿قَضَى رَبُّكَ أَلاَّ تَعْبُدُوا إلاَّ إِيَّاهُ﴾[23]؛ يا ﴿أَمَرَ﴾ خداي سبحان امر كرد كه ﴿أَلاَّ تَعْبُدُوا إلاَّ إِيَّاهُ﴾[24] و امثال ذلك، و هم وجود مبارك رسول خدا(عليه آلاف التحية و الثناء) فرمود: ﴿تَعَالَوْا إِلَى كَلِمَةٍ سَوَاءٍ بَيْنَنَا وَبَيْنَكُمْ أَلاَّ نَعْبُدَ إلاَّ اللّهَ﴾[25] و هم در اوامر ديگر و نواهي ديگر امر كردند كه ﴿ان الحكم الا لله﴾[26] يا ﴿فَلاَ وَرَبِّكَ لاَ يُؤْمِنُونَ حَتَّى يُحَكِّمُوكَ﴾[27] و مانند آن، كه اين آيات را يكي پس از ديگري ملاحظه ميفرماييد؛ تا از مجموع اينها استفاده بشود كه؛ چه در تكوين چه در تشريع، انسان بايد تابع محض خداي سبحان باشد.
اتخاذ ارباب، خروج از اطاعت تشريعي خداي سبحان
در بعضي از اين آيات راجع به اتّخاذ انداد است؛ نظير بتها و امثال ذلك، بعضي از اين آيات ناظر به اتّخاذ ارباب و رهبان است كه رهبان را ارباب اتّخاذ ميكردند كه اينها در مسئله اطاعتهاي تشريعي است. در سورهٴ مباركهٴ «آلعمران» آيهٴ 64 فرمود: ﴿قُلْ يَا أَهْلَ الْكِتَابِ تَعَالَوْا إِلَى كَلِمَةٍ سَوَاءٍ بَيْنَنَا وَبَيْنَكُمْ أَلاَّ نَعْبُدَ إلاَّ اللّهَ﴾، اينها در مسائل تشريعي است، ﴿وَلاَ نُشْرِكَ بِهِ شَيْئاً﴾ كه اين نكره در سياق نفي است؛ اين ﴿لاَ نُشْرِكَ بِهِ شَيْئاً﴾ چون نكره در سياق نفي است، هر چه غير خداست، شرك آن را ابطال ميكند. آنگاه در جمله سوم كه محل ابتلاي اهل كتاب بود، به اين صورت بيان فرمود: ﴿وَلاَ يَتَّخِذَ بَعْضُنَا بَعْضاً أَرْبَاباً مِنْ دُونِ اللّهِ﴾، ما هيچ كدام؛ نه داعيه ربوبيت داشته باشيم به عنوان كبرياطلبي، نه عبوديتِ در برابر كسي را بپذيريم به عنوان تذلّل بيجا: ﴿وَلاَ يَتَّخِذَ بَعْضُنَا بَعْضاً أَرْبَاباً مِنْ دُونِ اللّهِ فَإِن تَوَلَّوا فَقُولُوا اشْهَدُوا بِأَنَّا مُسْلِمُونَ﴾[28].
دعوت انبيا به «عالم رباني» شدن
در همين سورهٴ مباركهٴ «آلعمران» فرمود ما هيچ پيامبري را نفرستاديم كه او داعيه داشته باشد مردم را به خود دعوت كند؛ آيهٴ 79 سورهٴ «آلعمران» اين است: ﴿مَا كَانَ لِبَشَرٍ أَن يُؤْتِيَهُ اللّهُ الْكِتَابَ وَالْحُكْمَ وَالنُّبُوَّةَ ثُمَّ يَقُولَ لِلنَّاسِ كُونُوا عِبَاداً لِي مِن دُونِ اللّهِ﴾؛ هيچ بشري حق ندارد كه رسالت و نبوت را از خداي سبحان تلقي كند، بعد داعيه داشته باشد مردم را به طرف خود دعوت كند (بگويد از من اطاعت كنيد [و] مرا بپرستيد) اينچنين نيست، ﴿ثُمَّ يَقُولَ لِلنَّاسِ كُونُوا عِبَاداً لِي مِن دُونِ اللّهِ وَلكِن كُونُوا رَبَّانِيِّينَ بِمَا كُنْتُمْ تُعَلِّمُونَ الْكِتَابَ وَبِمَا كُنْتُمْ تَدْرُسُونَ﴾؛ فرمود: حرف انبيا اين است كه شما ربّاني باشيد، عالم ربّاني باشيد، اين خيلي پر و بال ميدهد به كساني كه به علوم الهي اشتغال دارند، انسان ميتواند به خيلي از جاها برسد و حيف است كه خودش را ارزان بفروشد فرمود: ﴿وَلكِن كُونُوا رَبَّانِيِّينَ بِمَا كُنْتُمْ تُعَلِّمُونَ الْكِتَابَ وَبِمَا كُنْتُمْ تَدْرُسُونَ﴾؛ در اثر درسي كه ميگوييد در اثر تعليمي كه ميدهيد، عالم رباني باشيد؛ يعني معلم انسانها باشيد.
عالم رباني از منظر روايات
به آن انساني ميگويند ربّاني كه هم ارتباطش با «رب العالمين» قوي باشد و هم شأن تدبيرياش نسبت به مردم در راه خدا قوي، به آن انسان ميگويند ربّاني؛ هم با ربّ خود ارتباط قوي دارد، هم ربّ و مدبّر و مربي قوي براي ديگران است. فرمود عالم ربّاني باشيد، اگر نشد متعلم علي سبيل نجات؛ اين در آن بيان نوراني حضرت امير(سلام الله عليه) [است] كه فرمود: «الناس ثلاثة فعالم رباني و متعلم علي سبيل نجاة...»[29]. در اين آيه فرمود شما عالم ربّاني باشيد؛ گرچه در روايات ديگر، عالم ربّاني به اهلبيت(عليهم السلام) تطبيق شده است؛ اما به عنوان حصر نيست، به عنوان فرد كامل است؛ آنها عالم ربّانياند فرمود: «نحن العلماء و شيعتنا المتعلمون»[30]، شيعيان اينها در برابر اينها متعلّماند البته؛ اما نسبت به ديگران ميتوانند عالم ربّاني باشند.
آنگاه در سورهٴ مباركهٴ «توبه» اتّخاذ ارباب را درباره پيروي اهل كتاب بيان كرد؛ آيهٴ 31 سورهٴ «توبه» اين است كه ﴿اتَّخَذُوا أَحْبَارَهُمْ وَرُهْبَانَهُمْ أَرْبَاباً مِن دُونِ اللّهِ﴾ اينها را كه ارباب اتّخاذ كردند يعني مطاع؛ نه در مسئله خالقيت يا در مسئله ربوبيّتهاي تكويني، بلكه در مسائل تشريعي، اينها كوركورانه از اينها اطاعت ميكردند ﴿اتَّخَذُوا أَحْبَارَهُمْ وَرُهْبَانَهُمْ أَرْبَاباً مِن دُونِ اللّهِ﴾ كه اين درباره مسائل تشريعي است، ﴿وَالْمَسِيحَ ابْنَ مَرْيَمَ﴾ كه اين هم درباره تكوين است، ﴿وَمَا أُمِرُوا إلاَّ لِيَعْبُدُوا إِلهاً وَاحِداً لاَإِلهَ إلاَّ هُوَ سُبْحَانَهُ عَمَّا يُشْرِكُونَ﴾.
ـ اتخاذ انداد زمينهٴ ضلالت
در سورهٴ مباركهٴ «ابراهيم» آيهٴ سي، اتّخاذ انداد را زمينه ضلالت ميشمارد؛ ميفرمايد: ﴿وَجَعَلُوا لِلَّهِ أَندَاداً لِّيُضِلُّوا عَن سَبِيلِهِ قُلْ تَمَتَّعُوا فَإِنَّ مَصِيرَكُمْ إِلَى النَّارِ﴾ همين معنا را با ذكر يك برهاني در سورهٴ «فصلت» بيان كرد؛ در سورهٴ «فصلت» آيهٴ نهم اينچنين آمده است كه ﴿قُلْ ءَإِنَّكُمْ لَتَكْفُرُونَ بِالَّذِي خَلَقَ الأرْضَ فِي يَوْمَيْنِ وَتَجْعَلُونَ لَهُ أَندَاداً ذلِكَ رَبُّ الْعَالَمِينَ﴾ ربوبيت براي اوست، خالقيت براي اوست، از كسي كاري ساخته نيست تا شما او را مثل خدا اتّخاذ بكنيد در درجه بينش اولاً، بعد به او مهر بورزيد از نظر عاطفه ثانياً، بعد از او اطاعت كنيد از نظر قانونگذاري ثالثاً، ﴿وَتَجْعَلُونَ لَهُ أَندَاداً ذلِكَ رَبُّ الْعَالَمِينَ﴾[31].
رعب كفار از جنود الهي، بيش از ترس خدا
و در سورهٴ مباركهٴ «حشر» مطلبي را ذكر فرمود كه عِدل همين مطلبي است كه در آيهٴ سورهٴ «بقره» كه محل بحث است ذكر كرد. در آيهٴ سورهٴ «بقره» فرمود اين گروه چون غير خدا را ندّ و مثل خدا اتّخاذ كردند به او محبت دارند خب محبت همان طوري كه در آن مقدمه بحث ياد شد به يكي از انحاي چهارگانه برميگردد؛ يا در گذشته شرّي را از انسان دفع كردند يا خيري به انسان رساندند كه زمينه محبت است، يا اميد آن است كه در آينده شرّي را از انسان دفع كنند يا خيري به انسان برسانند كه اين زمينه محبت است (اين امور چهارگانه زمينه محبت است) و اگر كسي براي او روشن شد كه ﴿أَنَّ الْقُوَّةَ لِلّهِ جَمِيعاً﴾، گذشته و آينده را زير پوشش و تدبير حق ميبيند، به غير خدا دل نميبندد و از غير خدا هم نميترسد. ولي در آيهٴ سيزدهم سورهٴ «حشر» فرمود: ﴿لأَنتُمْ أَشَدُّ رَهْبَةً فِي صُدُورِهِم مِنَ اللَّهِ﴾[32]؛ شما مؤمنين در ميدان جنگ، در دلهاي اهل كفر رعبآورتر از خداييد (آنها از شما بيش از خدا ميترسند) چون به خدا معتقد نيستند شما را منشأ قدرت ميدانند، ديگر نميدانند شما جنود الهي هستيد، از شما بيشتر ميترسند. همان طوري كه در مسئله محبت به غير خدا دل بسته بودند، در اينجا هم از غير خدا ميترسند: ﴿لأَنتُمْ أَشَدُّ رَهْبَةً فِي صُدُورِهِم مِنَ اللَّهِ ذلِكَ بِأَنَّهُمْ قَوْمٌ لاَ يَفْقَهُونَ﴾. پس فقاهتِ در امور اعتقادي اقتضا ميكند كه انسان هرگز از غير خدا نهراسد؛ چه اينكه به غير خدا هم دل نبندد.
بهترين راه دعوت به خدا
ـ قرآن، كتاب نور و هدايت
مطلب اساسي اين است كه قرآن كريم وقتي مسائل توحيدي را طرح ميكند، چون كتاب نور است و تعليم است و هدايت، آن را با مسائل اعتقادي و ايماني طرح ميكند؛ نظير كتابهاي عقلي نيست كه فقط با برهان عقلي اكتفا بكند كه خدايي هست. در كتب عقلي؛ چه فلسفي، چه كلامي سخن از محبت و كشش و امثال ذلك نيست، سخن از اين است كه چه چيزي هست چه چيزي نيست؛ خدا هست، واحد است، عليم است، قدير است و امثال ذلك؛ اما طوري در اين كتابهاي عقلي حرف بزنند كه انسان را شيفته خدا بكنند، اين كار در براهين عقلي نيست، آن يك حكمت عملي است يا اخلاق است يا عرفان است يا چيز ديگر است. در كتب عقلي سخن از اين است كه خدا هست و اين را هم يا از راه حدوث يا حركت يا امكان يا امثال ذلك اثبات ميكنند؛ اما قرآن كريم طرزي خدا را اثبات ميكند كه محبوب آدم باشد، لذا از محبت سخن ميگويد؛ ميفرمايد چيزي كه از بين ميرود كه دوستداشتني نيست! خدا آن است كه انسان دوستش داشته باشد، خب اين را شما در هيچ كتابي از كتابهاي عقلي نميبينيد. محبت يك وصفي از اوصاف نفساني است جزء شئون عقل عملي است، مثل اراده است، نميتواند حدّ وسط قرار بگيرد در مسائل جهانبيني؛ اما در كتابهاي الهي اينچنين است.
ـ «محبت» حد وسط برهان توحيدي حضرت ابراهيم(عليهالسلام)
وقتي ابراهيم خليل(سلام الله عليه) برهان اقامه ميكند، ميفرمايد من آفل را دوست ندارم؛ اين محاجّه است. شما در مسائل رياضي نميتوانيد بگوييد من دوست ندارم كه سهتا زاويه مثلث مساوي با دوتا قائمه باشد، كار با دوستداشتن نيست. در مسائل فكري محض سخن اين نيست كه من ميپسندم تا او بگويد من نميپسندم؛ اما در مسائل اعتقادي و جهانبيني الهي كه انبيا آموختند، آن عقل نظر را با عقل عمل دوختند؛ ابراهيم(سلام الله عليه) به عنوان حجت الهي برهان اقامه ميكند ميفرمايد من چيزي كه از بين ميرود دوست ندارم. كسي نميتواند بگويد كه خب دوست نداري نداشته باش، براي اينكه همه ما ميدانيم كه محتاجيم پس بايد كسي را دوست داشته باشيم كه مشكلمان را حل كند. انسان نميتواند بگويد من مسكن نميخواهم، زندگي نميخواهم، لباس نميخواهم، هوا نميخواهم، آب نميخواهم، زمين نميخواهم؛ سراسر انسان احتياج است، وقتي با محتاج دارند احتجاج ميكنند بايد از در محبت با او سخن بگويند كه هم آن جهانبينياش را تأمين كنند هم علمي به او بياموزانند كه با عمل آميخته باشد. بنابراين از اينكه انسان سراسر حاجت است حرفي در آن نيست (نميتواند بگويد من حاجت ندارم) و نميتواند بگويد كه من حاجتم را خودم رفع ميكنم، پس به كسي بايد دل ببندد كه نياز او را رفع ميكند. در همين حدّ وسط برهان، ابراهيم خليل (سلام الله عليه) فرمود كه ﴿لاَأُحِبُّ الآفِلِينَ﴾[33] يعني خدا بايد محبوب باشد (اين يك مقدمه) و چيزي كه از بين ميرود محبوب نيست (اين دو مقدمه) پس آفل خدا نيست (اين نتيجه). اين حدّ وسط قراردادن محبت؛ نه راه امكان است كه امام رازي اين را بر اساس امكان و امثال ذلك حل كرده، نه راه حركت است كه مرحوم صدرالمتألّهين به عنوان حركت از آن استفاده كرده، برهان حركتي كه ابراهيم (سلام الله عليه) اقامه كرده همان ﴿فَإِنَّ اللّهَ يَأْتِي بِالشَّمْسِ مِنَ الْمَشْرِقِ فَأْتِ بِهَا مِنَ الْمَغْرِبِ﴾[34] است، يك برهان تامّي است؛ يا ﴿رَبِّيَ الَّذِى يُحْيِيْ وَيُمِيتُ﴾[35] برهان تامّي است؛ هم بر اساس نظم هم بر اساس حدوث هم بر اساس حركت قابل تطبيق است.
اما در آغاز احتجاج كه خدا بر اين حجت خيلي تكيه ميكند ميفرمايد: ﴿وَكَذلِكَ نُرِي إِبْرَاهِيمَ مَلَكُوتَ السَّماوَاتِ وَالأرْضِ وَلِيَكُونَ مِنَ الْمُوقِنِينَ﴾[36] بعد اين حجت را نقل ميكند [و] بعد از نقل اين حجت هم ميفرمايد: ﴿وَتِلْكَ حُجَّتُنَا آتَيْنَاهَا إِبْرَاهِيمَ عَلَى قَوْمِهِ﴾[37] (قبلش آن تجليل بعدش هم اين تعظيم [در] وسط اين حجت را نقل ميكند) معلوم ميشود كه با محتاجها بايد از راه محبت احتجاج كرد كه هم علماً اثر كند هم به عمل بنشيند. لذا خداي سبحان ميفرمايد اينها آفلين را دوست دارند: ﴿وَمِنَ النَّاسِ مَن يَتَّخِدُ مِنْ دُونِ اللّهِ أَنْدَاداً﴾ غير خدا هر كه هست آفل است و ابراهيم خليل (سلام الله عليه) ميفرمايد من آفل را دوست ندارم؛ يعني ما بايد دوست داشته باشيم يك مبدئي را و آن كه فكر الحادي و ماركسيسمي دارد او به خرافات دل بسته است؛ او شانس را دوست دارد، او برهان را گوش نداد به دام خرافات افتاد، او به انبيا سر نسپرد به دام لنينها افتاد، براي اينكه ممكن نيست كسي به كسي سر نسپارد و اگر محتاج است و قانون ميخواهد بايد محتاج به كسي سر بسپارد كه آفل نباشد. لذا در اين آيه محل بحث فرمود: ﴿وَمِنَ النَّاسِ مَن يَتَّخِدُ مِنْ دُونِ اللّهِ أَنْدَاداً يُحِبُّونَهُمْ﴾؛ نه «يعتقدون»، صرف جهانبيني مدرسهاي نيست، اينها واقعاً مبتلا به محبت باطلاند، محبت صادق آن است كه در سورهٴ مباركهٴ «انعام» از ابراهيم خليل (سلام الله عليه) نقل ميكند؛ در آيهٴ 76 سورهٴ «انعام» فرمود: ﴿فَلَمَّا جَنَّ عَلَيْهِ اللَّيْلُ رَأى كَوْكَباً قَالَ هذَا رَبِّي فَلَمَّا أَفَلَ قَالَ لاَأُحِبُّ الآفِلِينَ﴾ اين ﴿لاَأُحِبُّ﴾ شما سراسر كتابهاي عقلي را ورق بزنيد ميبينيد طعم اين دليل در هيچ جا نيست.
محبت تكويني موجودات نسبت به خداي سبحان
پرسش...
پاسخ: نه؛ آن محبتي كه سنگ دارد آن محبتِ تكويني است ﴿وَلكِن لاَّ تَفْقَهُونَ﴾[38] با تسبيحش هم همراه است[39]. در روايات دارد كه كافر خودش سجده نميكند؛ ولي ظلّش [:بدنش] سجده ميكند[40]. آن، مشكل علمي را حلّ نميكند، آن محبت كه دردي را دوا نميكند؟! همان كسي كه ماركسيست است محبِّ خداست، جهنم هم محبّ خداست (به آن معنا)، شعله هم محبت خداست و خداي سبحان هم وقتي با آن ديد سخن ميگويد [و] نعمتها را سرشماري ميكند از يك طرف ميفرمايد بهشت است ﴿فَبِأَيِّ آلاَءِ رَبِّكُمَا تُكَذِّبَانِ﴾[41]، از طرفي جهنم را هم نعمت ميشمارد.
«و الحمد لله رب العالمين»
[1] ـ سورهٴ بقره، آيهٴ 163.
[2] ـ سورهٴ بقره، آيهٴ 164.
[3] ـ سورهٴ انفطار، آيهٴ 19.
[4] ـ سورهٴ شوريٰ، آيهٴ 23.
[5] ـ سورهٴ بقره، آيهٴ 129.
[6] ـ سورهٴ توبه، آيهٴ 21.
[7] ـ سورهٴ نور، آيهٴ 56.
[8] ـ سورهٴ عنكبوت، آيهٴ 45.
[9] ـ سورهٴ بقره، آيهٴ 183.
[10] ـ سورهٴ بقره، آيهٴ 183.
[11] ـ سورهٴ شوريٰ، آيهٴ 23.
[12] ـ سورهٴ لقمان، آيهٴ 13.
[13] ـ سورهٴ احزاب، آيهٴ 67.
[14] ـ نهجالبلاغه، خطبهٴ 186.
[15] ـ سورهٴ نحل، آيهٴ 53.
[16] ـ مفاتيح الجنان، تعقيب نماز ظهر.
[17] ـ ر.ك: عيون أخبار الرضا(ع)، ج2، ص24؛ ... محمود بن أبي البلاد قال: سمعت الرضا(عليهالسلام) يقول: «من لم يشكر المنعم من المخلوقين لم يشكر الله عزوجلّ».
[18] ـ ر.ك: عيون أخبار الرضا(ع)، ج2، ص24.
[19] ـ اصول كافي، ج2، ص99.
[20] ـ براي مطالعه بيشتر ر.ك: تسنيم، ج1، ص340 ـ 341 و ص397 ـ 398.
[21] ـ سورهٴ اسراء، آيهٴ 38.
[22] ـ سورهٴ نساء، آيهٴ 79.
[23] ـ سورهٴ اسراء، آيهٴ 23.
[24] ـ سورهٴ يوسف، آيهٴ 40.
[25] ـ سورهٴ آلعمران، آيهٴ 64.
[26] ـ سورهٴ انعام، آيهٴ 57.
[27] ـ سورهٴ نساء، آيهٴ 65.
[28] ـ سورهٴ آلعمران، آيهٴ 64.
[29] ـ نهج البلاغه، حكمت 147.
[30] ـ اعلام الوري، ص 284.
[31] ـ سورهٴ فصلت، آيهٴ 9.
[32] ـ سورهٴ حشر، آيهٴ 13.
[33] ـ سورهٴ انعام، آيهٴ 76.
[34] ـ سورهٴ بقره، آيهٴ 258.
[35] ـ سورهٴ بقره، آيهٴ 258.
[36] ـ سورهٴ انعام، آيهٴ 75.
[37] ـ سورهٴ انعام، آيهٴ 83.
[38] ـ سورهٴ اسراء، آيهٴ 44.
[39] ـ ر.ك: الحكمة المتعالية، ج7، ص148، الفصل (15،16،17)، في اثبات أن جميع الموجودات عاشقة لله (سبحانه) مشتاقة الي لقائه.
[40] ـ مجمع البيان، ج5 ـ 6، ص436.
[41] ـ سورهٴ الرحمن، آيهٴ 13.