اعوذ بالله من الشيطان الرجيم
بسم الله الرحمن الرحيم
﴿إِنَّ الَّذِينَ يَكْتُمُونَ مَا أَنزَلْنَا مِنَ الْبَيِّنَاتِ وَالْهُدَيٰ مِن بَعْدِ مَا بَيَّنَّاهُ لِلنَّاسِ فِي الْكِتَابِ أُولئِكَ يَلْعَنُهُمُ اللّهُ وَيَلْعَنُهُمُ اللاّعِنُونَ (159) إِلاَّ الَّذِينَ تَابُوا وَأَصْلَحُوا وَبَيَّنُوا فَأُولئِكَ أَتُوبُ عَلَيْهِمْ وَأَنَا التَّوَّابُ الرَّحِيم (160) إِنَّ الَّذِينَ كَفَرُوا وَمَاتُوا وَهُمْ كُفَّارٌ أُولئِكَ عَلَيْهِمْ لَعْنَةُ اللّهِ وَالْمَلاَئِكَةِ وَالنَّاسِ أَجْمَعِينَ (161) خَالِدِينَ فِيهَا لاَ يُخَفَّفُ عَنْهُمُ الْعَذَابُ وَلاَ هُمْ يُنْظَرُونَ (162)﴾
بيان اتمّ و بلاغ مبين
ـ اساس دين مبتني بر علم و عقل
چون اساس دين بر علم و عقل است، خداي سبحان آنچه كه به علم و عقل برميگردد، هم از طرف خودش تتميم فرمود، هم از طرف فرشتگان و رسولانش تتميم فرمود، و هم وارثان انبيا را هم موظف كرده است كه اين امر را تتميم كنند: چه اينكه بر ديگران فراگيري اين اساس علم و عقل را الزام كرد پس بر مردم فراگيري علم و عقل را لازم كرد بر وارثان انبيا تعليم را واجب كرد و [همچنين] آنچه كه به خودش و رسولانش برميگردد را تتميم كرد. پس بحث در چند امر خواهد بود:
امر اول آن است كه اساس دين بر علم و عقل است، اين امر «مما لا ريب فيه» است [و] ديگر نيازي به بحث و نقل آيات جداگانه ندارد.
ـ نور و هادي بودن كتب آسماني
امر دوم آن است كه خداي سبحان در تتميم اين امر كوتاهي نكرده است، فرمود: من طوري قرآن را نازل كردم كه به صورت نور است؛ ابهام، لغز و تيرگي و تاريكي در اين كتاب نيست. كتابي فرستاد كه نور است و دربارهٴ همين هم فرمود: ﴿هذَا بَيَانٌ لِلنَّاسِ﴾[1]، قرآن را و همچنين كتابهاي آسماني را بيان عمومي ميداند. همان تعبيري را كه دربارهٴ قرآن كريم فرمود: ﴿جَاءَكُم مِنَ اللّهِ نُورٌ﴾[2] مشابه اين تعبير را دربارهٴ تورات هم بيان كرد، فرمود: ما تورات را فرستاديم كه ﴿فِيهَا هُديً وَنُورٌ﴾[3]؛ كتاب آسماني نور است. ممكن است عدهاي تيرگي و تاريكي را در او راه بدهند، ولي آنچه كه نازل شده است پس نور است اين امر ثاني.
ـ پيامبر اكرم(صلّيٰ الله عليه و آله و سلّم) مبيّن و مبلّغ كتاب مبين
و خداي سبحان كه بيان كننده است به اتم أنحا بيان ميكند و خود قرآن را هم به عنوان تبيان و بيان ناميده است كه ﴿وَنَزَّلْنَا عَلَيْكَ الْكِتَابَ تِبْيَاناً لِكُلِّ شَيْءٍ﴾[4]. پس درباره قرآن هم فرمود: ﴿هذَا بَيَانٌ لِلنَّاسِ﴾[5] و هم فرمود: ما كتابي نازل كرديم كه ﴿تِبْيَاناً لِكُلِّ شَيْءٍ﴾، لذا فرمود: اين كتاب نور است. و دربارهٴ رسول اكرم[صلّيٰ الله عليه و آله و سلّم] هم كه امر بعدي است فرمود به اينكه رسول من بلاغ مبين دارد: ﴿وَمَا عَليٰ الرَّسُولِ إلاّ الْبَلاَغُ الْمُبِينُ﴾[6] و فرمود: من اين كتاب را نازل كردم، ﴿وَأَنزَلْنَا إِلَيْكَ الذِّكْرَ لِتُبَيِّنَ لِلنَّاسِ مَا نُزِّلَ إِلَيْهِمْ﴾[7]؛ تو براي مردم بيان كني. هر جايي كه نياز به تفسير، تقييد اطلاق و مانند آن است به خوبي تبيين كني. ﴿وَأَنزَلْنَا إِلَيْكَ الذِّكْرَ لِتُبَيِّنَ لِلنَّاسِ مَا نُزِّلَ إِلَيْهِمْ﴾[8]، بعد هم فرمود: رسول من اهل ضنّت و بخل نيست كه چيزي را كتمان كند: ﴿وَمَا هُوَ عَلَيٰ الْغَيْبِ بِضَنِينٍ﴾[9]؛ پس او ضنين و بخيل نيست كه بعضي از امور را بگويد [و] بعضي از امور را نگويد. پس ضنت و بخل را از رسولش سلب كرد و آنچه بر عهدهٴ رسولش گذاشت بلاغ مبين است و حضرتش را به عنوان مبيّن معرفي كرد و از طرف حضرت هم پس هيچ نقصي نيست. چون از طرف خداي سبحان كار به تماميت رسيد فرشتگان هم حق نازل كردند (رسول اميناند و امين كتمان نميكند) و وجود مبارك نبي اكرم(عليه آلاف التحيّة و الثّناء) هم ضنّت نورزيد (بخل نورزيد)، با بلاغ مبين ابلاغ كرده است و خود كتاب هم در درون او ابهام و تيرگي نيست، لذا اعلام كرد [و] فرمود: ﴿قَد تَبَيَّنَ الرُّشْدُ مِنَ الْغَيِّ﴾[10] يعني آنچه كه به عهده ما و رسولان ماست به نصابش رسيده است؛ طوري است كه مسئله مثل آفتاب روشن شد.
وجوب تعليم و تعلّم
از آن به بعد به عهده مردم است، آنكه نميداند بايد بپرسد: ﴿فَسْأَلُوا أَهْلَ الذِّكْرِ إِن كُنتُم لاَ تَعْلَمُونَ﴾[11]، آنكه ميداند بايد بگويد و كتمان نكند. آنچه كه به عهده خدا و فرستادگان خداست به حد نصاب كامل رسيد كه فرمود: ﴿قَد تَبَيَّنَ الرُّشْدُ مِنَ الْغَيِّ﴾[12]، از آن به بعد به عهدهٴ مردم است. آنكه نميداند سؤال و تحقيق بر او واجب است. آنكه ميداند تعليم بر او لازم است. اگر كسي سؤال نكند مشمول قهر خواهد بود؛ چون خدا فرمود: ﴿فَسْأَلُوا أَهْلَ الذِّكْرِ إِن كُنتُم لاَ تَعْلَمُونَ﴾[13]، آنكه ميداند و نگويد مشمول قهر خواهد بود، فرمود: ﴿إِنَّ الَّذِينَ يَكْتُمُونَ مَا أَنزَلْنَا مِنَ الْبَيِّنَاتِ وَالْهُدَيٰ مِن بَعْدِ مَا بَيَّنَّاهُ لِلنَّاسِ فِي الْكِتَابِ أُولئِكَ يَلْعَنُهُمُ اللّهُ وَيَلْعَنُهُمُ اللاّعِنُونَ﴾
پرسش ...
پاسخ: وقتي گفت و حجّت را تمام كرد، ﴿فَلِلّهِ الْحُجَّةُ الْبَالِغَةُ﴾[14] و گفت: ﴿لِيَهْلِكَ مَنْ هَلَكَ عَن بَيِّنَةٍ﴾[15] شد و گفت به حدي كه ﴿مَعْذِرَةً إِلَيٰ رَبِّكُمْ﴾[16] شد، بعد كسي نپذيرفت. آن شخصي كه بايد بپذيرد حجت بر او تمام شد [و] او مؤاخذه ميشود (معاقب ميشود) بعد البيان. اگر چنانچه معاقب بشود بعد البيان، پس مبلغان الهي رسالتشان را ايفا كردهاند، ولي اگر بيان نكنند خداي سبحان مردم را عقاب نميكند؛ چون عقاب بلا بيان قبيح است، فرمود: ﴿وَمَا كُنَّا مُعَذِّبِينَ حَتَّيٰ نَبْعَثَ رَسُولاً﴾[17]، اين كاتمين را عقاب ميكنند كه چرا بيان نكردند، ولي آنجا كه خب خريدار ندارد، پس شخص حجت را تمام كرده است.
رسالت مبلغان الهي
وجين علفهاي هرز باطل و كاشتن نهال سالِم حق
پرسش ...
پاسخ: فقدان براي جهل است يعني طوري كه انسان بايد ديگران را عالم بكند. اگر ديگران را عالم كرديم، وظيفه را انجام داديم و آنها عمل نكردند از آن به بعد ديگر مسئوليتي به عهده كسي نيست، ولي اگر يك عده عمل نكردنشان در اثر جهلشان است يا ديگري آمده زمينهٴ خالي را كه أرض موات بود احيا كرد و گرفت، خب، وظيفه ديگران اين است كه آن علف هرز را وجين بكنند و علف حق بكارند؛ در بيانات حضرت امير به امام حسن(سلام الله عليهما) هست كه فرمود: قلب جوان مثل زمين خالي است. خب، زمين خالي زمين موات است، هر كس اين زمين را احيا كند، مال خودش است. صاحبان مكاتب الحادي ميآيند [و] قلبهاي جوانها را كه ارض موات است، احيا ميكنند [و] مالك ميشوند. اين طور نيست كه اگر كسي بگويد «حرف من را گوش نميدهند» [او ديگر] مسئوليت نداشته باشد، او بايد برود بيان كند، اگر گوش ندادند، آن وقت بگويد من كارم را كردم. وگرنه قلب جوان خالي است: «قلب الحدث كالارض الخالية»[18]، هر بذري كه در دل اين نسل نو بكارند سبز ميشود. خب، ما اگر اين حق را در آن جا بذر افشاني نكنيم صاحبان مكاتب الحادي اين علف هرز را ميكارند، اين زمين موات را احيا ميكنند [و] مالك ميشوند اگر كسي رفت و كندوكاو كرد و كار خودش را انجام داد، ديگري گوش نداد، آن وقت مسئول نيست.
ـ اظهار علم در منطقه ظهور بدعت
بنابراين اگر يك وقتي بدعتي آمده است آن حديث شريف ميگويد: «اذا ظهرت البدع فعلي العالم ان يظهر علمه»[19] يعني تا آنجايي كه بدعت رفت بايد علم عالم هم برود. بحث جلسه قبل اين بود كه حالا اگر بدعت در يك روستايي رفت، در يك شهرستان يا استاني رفت، ما در مسجد بنشينيم [و] در كلاس درس حوزه علميه بياييم بيان كنيم، اين معناي اظهار علم نيست، اين اظهار علم است در محدودهٴ خاص، آن هم شيوع بدعت است در محدوده خاص ديگر؛ مثل اينكه بيماري در يك روستا رفته، يك طبيبي يك گروه خاص را در استان ديگر دارد واكسن ميكند. اين مشكل را حل نميكند، اظهار علم بايد در منطقه ظهور بدعت باشد.
ـ ضرورت مراعات سطح علمي مخاطب
و اگر كسي از آن به بعد نپذيرفت، همانطوري كه خداي سبحان فرمود: اين شخص بعد از بيان هلاك ميشود: ﴿لِيَهْلِكَ مَنْ هَلَكَ عَن بَيِّنَةٍ﴾[20] و انسان هم بايد بيان كند، نه خود را عرضه كند. آن مغلق گويي، قلمبه گويي آن اصطلاح گويي، فني حرف زدن با مردم بيان نيست. حرفهاي فني را با خواص و اهل اصطلاح انسان در حوزهها بايد مطرح كند وگرنه با مردم بايد به زبان مردم حرف بزنند كه بفهمند. ما اگر رفتيم خواستيم سخنراني بكنيم [و] خواستيم با مردم حرف بزنيم، آن اصطلاحات قلمبه، سلمبههايي كه نه به درد دينمان بخورد، نه به درد دنيا، آنها را كه نبايد با مردم در ميان بگذاريم. آن طرز حرف زدن با مردم نيست و واقع اين مرد نمونه است وحجت خدا است براي ما به نام امام [خميني]، آن مهمترين حرفها را ميبينيد با زبان مردم حرف ميزند. اين طرز حرف زدن است، انسان كه نبايد خودش را به مردم نشان بدهد كه بايد «بيان» بكند يعني طوري حرف بزند كه سهل ممتنع باشد، هم عوام بفهمد [و] هم محقق نتواند نقد كند. اين خاصيت حرف عالم است؛ عالم طوري حرف ميزند كه عوام ميفهمد [و] محقق هم قدرت نقد ندارد. فرمود: شما براي مردم بيان كنيد. اگر سخنراني است، اگر قلم است، اگر جلسه است طوري باشد كه مردم بفهمند.
تناسب گناه كتمان با جزاي آن
و اگر كسي كتمان كرد به احد أنحاءِ يعني آنجا كه بايد بيان كند بيان نكرد، خب مشمول لعن خدا است. اگر مربوط به اصول دين بود [و او] كتمان كرد و اصل دين زير سؤال رفت، اين مخلَّد است؛ چه اينكه در آيهٴ بعد ميآيد. اگر مربوط به فروع دين بود [و او كتمان كرد، ولي] اصل دين آسيب نديد، يك معصيت كبيره يا صغيرهاي بود، اين معذَّب است به اندازه صِغَر و كِبَر آن معصيت. ولي مخلَّد در عذاب نيست؛ چون خلود براي كافر معاند است، نه براي هر تبهكاري.
شكوفا نمودن گنجينه فطرت، رسالت انبياي الهي
پرسش ...
پاسخ: اين در سورهٴ مباركهٴ «شمس» فرمود: ﴿وَقَدْ خَابَ مَن دَسَّاهَا﴾[21]؛ يك عدّه به وسيلهٴ گناه و تباهي روي اين فطرت را پوشاندند و كار انبيا اين است كه بيايند اين دفينه و گنجينه را آشكار كنند، فرمود: «وَيثيروا لهم دفائن العقول»[22] (در همان خطبهٴ اول نهج البلاغهٴ حضرت امير(سلام الله عليه) هست) كه انبياء آمدند به مردم بگويند: شما يك دفينهاي داريد، فطرت كه حس نيست، اگر حسي بود (مثل حرارت و آتش) كه ايمان آوردند سهل بود؛ فطرت دفينه است (گنجينه است) [و] انبيا آمدند اين خاكها را كنار ببرند كه اين دفينه را آشكار كنند. ديگران ميآيند خاك روي خاك ميريزند ميشود ﴿وَقَدْ خَابَ مَن دَسَّاهَا﴾[23]، كار علما كه وارثان انبيايند اين است كه آن دفينهها را روشن كنند.
شيطان ساكت و شيطان ناطق
حالا اگر كسي در جايي كه بايد بيان كند، بيان نكرد؛ اين در بعضي از رسائل و كتب برادران اهل سنت ظاهراً از طريق آنها نقل شده كه وجود مبارك رسول خدا(عليه آلاف التحيّة و الثّناء) فرمود: «الساكت عن الحق شيطان أخرس»[24]؛ آن كه بايد حق را بگويد جايي كه جامعه لازم دارد كه آن حق گفته شود و نميداند، يك كسي ميداند و نگفت، اينجا شيطاني است دهان بسته. همانطوري كه يك انسان باطل گو شيطاني است ناطق، يك انساني كه از گفتن حق ساكت است شيطاني است اخرس، اما آنها كه باطل ميگويند شيطان گويايند، خب اين در نهج البلاغه هست در همان اوايل خطب حضرت(سلام الله عليه) كه فرمود «فباض و فرّخ في صدورهم ... فنظر بأعينهم و نطق بألسنتهم»[25] كه ملاحظه فرموديد؛ فرمود: شيطان در قلب يك عدهاي تخم گذاري ميكند ميبيند اين قلب، قلب ذكر نيست؛ چون ذكر است كه شيطان را طرد ميكند (ياد حق است كه شيطان را طرد ميكند) ميبيند اين قلب جاي خوبي است براي آشيانه و تخم گذاري كه قلب غافل است، مزاحمتي براي او نيست، آنجا آشيانه مي كند و تخمگذاري ميكند و جوجههايش و بچههايش را كه بزرگ كرد «فباض و فرّخ في صدورهم»[26]؛ وقتي بيضه گذاشت و تخم گذاري كرد در آشيانه اين بچههايش را پروراند، حالا به همه مجاري ادراكي و تحريكي او راه پيدا ميكند: «فنظر بأعينهم و نطق بالسنتهم»[27]؛ با زبان اينها حرف ميزند، با چشم اينها ميگويد.
ـ شيطان يا فرشته بودن برخي انسانها در منظر اهل شهود و استدلال
بعضي واقعاً شيطاناند يعني اينطور نيست كه يك تشبيهي باشد. آنها كه اهل راهاند و اهل استدلالاند، هم برايشان روشن شد [و] هم برهاني كردند كه يك عدهاي واقعاً شيطاناند يك عدهاي هم واقعاً حيواناند، يك عدهاي هم روحاً فرشتهاند. اين طور نيست كه انسان به تعبير آقايان نوع متوسط نباشد و نوع أخير باشد؛ اين مثالي است در منطق زدند كه انسان نوع الأنواع است و نوع اخير است وگرنه آنها كه يك مقدار جلوتر رفتند برايشان روشن شد كه انسان نوع متوسط است [و] نوع أخير نيست. در تحت انسان كه نوع متوسط است، أنواع فراواني است يا حيوان است يا سبع است يا بهيمي است يا شيطاني است و امثال ذلك. انسان وقتي در سر راه انسانيّت قرار گرفت تازه چهار راه در جلوي اوست يا همين انسانيّتش را شكوفا ميكند، انسان برتر و نمونه ميشود يا در مسير مكر و نقشه و سياستهاي مشئوم ميافتد [و] واقعاً شيطان ميشود، يا در حد درنده خويي حركت ميكند واقعاً سبع ضارع ميشود، يا در حد چريدن و اعمال غرايز شهوي و امثال ذلك راه ميافتد واقعاً بهيمه ميشود. اين طور نيست كه يك عده اگر به بهيمه يا حيوان تشبيه شدند در حد يك تنظير ادبي باشد، اينطور نيست. در بيانات حضرت امير (سلام الله عليه) هم مجاز و تشبيه و استعاره و اينها نيست، فرمود: يك عده واقعاً شيطان شدند كه شيطان با زبان اينها حرف ميزند با چشم اينها نگاه ميكند. پس گاهي شيطان دستور حرف زدن ميدهد، آنجا كه انسان باطل ميگويد. گاهي دستور سكوت ميدهد، آنجا كه بايد حق بگويد حق را كتمان ميكند، لذا فرمود: «ونطق بألسنتهم»[28] اين در بيانات حضرت امير در نهجالبلاغه است. «الساكت عن الحق شيطان أخرس»[29] از بيانات مبارك رسول خدا(عليه آلاف التحيّة و الثّناء) از طرق برادران اهل سنت. اگر ما هم سندي براي آن حديث پيدا نكنيم، اين بيان نهج البلاغه كافي است؛ چون اگر شيطان واقعاً در دل كسي تخم گذاري كرده، سكوت و نطق او را تملّك ميكند، قيام و قعود او را تملّك ميكند. آنجا كه حضرت فرمود: «فنظر بأعينهم وَنطق بألسنتهم»[30] به عنوان تمثيل است؛ نه تعيين نه يعني گفتنهايشان شيطاني است، ولي سكوتشان شيطاني نيست. نگاهشان شيطاني است، ولي ترك نگاهشان شيطاني نيست. اينچنين نيست. حضرت يك برهان كلي را ارائهٴ داد، بعد چند نمونه ذكر كرد [و] آنچه كه ذكر كرد تمثيل است، نه تعيين. عليأي حال اگر كسي جايي بايد حق بگويد و حق را نگفت، «الساكت عن الحق شيطان أخرس»؛ چه اينكه اگر نبايد اين باطل را بگويد باطلي را گفت، شيطان ناطق؛ نه مَلَكٌ ناطق، بعضي حيوان ناطقاند، بعضي انسان ناطقاند، بعضي مَلَكِ ناطقاند، بعضي سبع ناطقاند، بعضي شيطان ناطقاند. اين يك تعبير صوري است كه از انسان به عنوان حيوان ناطق تعريف شده [است] وگرنه انسان معاني خيلي دقيقتر دارد. البته تعبير رايج همان حيوان ناطق است؛ اكثري حيات دارند و حرف ميزنند، اما حالا اين حيات، حيات بهيمي است، حيات سبع است، حيات شيطاني است، حيات فرشته هست، آن ديگر مشخص نيست.
بينات و هدي مشمول لعنت خدا
فرمود: اگر كسي بينات الهي، و هدايتهاي الهي را كتمان بكند، ملعون است اينكه فرمود: ﴿مِن بَعْدِ مَا بَيَّنَّاهُ لِلنَّاسِ فِي الْكِتَابِ﴾، اگر به ﴿مَا أَنْزَلْنَا﴾ برگردد شامل بينات و هدي ميشود و امّا اگر به ﴿الْهُدَيٰ﴾ برگردد بينات عقلي و نقلي را هم شامل ميشود يعني اگر ما به كسي عقل داديم، قدرت فكري داديم، او براهين عقلي را خوب ميتواند طرح كند و ميتواند جلوي مكاتب الحادي را بگيرد، حالا ما اين برهان را با عقل به او داديم [و] عقل هم حجت خدا است، از درون به او داديم [اگر مسئلهاي باشد كه] يك آيهاي [يا] يك روايتي بالصراحه در اين زمينه سخن نگفته [باشد]، ولي عقلي كه به او داديم گويا كرده اين مسئله را براي او، خوب بود بيان كند؛ اين هم بيان الهي است فرمود: ﴿مِن بَعْدِ مَا بَيَّنَّاهُ لِلنَّاسِ فِي الْكِتَابِ أُولئِكَ يَلْعَنُهُمُ اللّهُ وَيَلْعَنُهُمُ اللاّعِنُونَ﴾.
يك بحث در اين است كه لعنت خدا چيست؟ يك بحث در اين است كه اين «لاعنون» چه كساني هستند؟
ـ لعن، فعل خدا و عذاب خارجي
لعنت خدا همانطوري كه ملاحظه فرموديد، صفت فعل است [و] آن تبعيد از رحمت است؛ همين كه كسي از رحمت خاصّه خداي سبحان دور شد ملعون است.
الف . اصحاب «سبت» مشمول لعن خدا
دربارهٴ گروهي از اسرائيليها خداي سبحان ميفرمايد: ما اينها را لعنت كرديم، آنها را مسخ كرديم و مانند آن، كه لعن را به غضب و خشم الهي نسبت ميدهد. (آيهٴ 46 و 47 سورهٴ «نساء») فرمود: ﴿وَلكِن لَعَنَهُمُ اللّهُ بِكُفْرِهِمْ فَلاَ يُؤْمِنُونَ إِلاّ قَلِيلاً٭ يَا أَيُّهَا الَّذِينَ أُوتُوا الْكِتَابَ آمِنُوا بِمَا نَزَّلْنَا مُصَدِّقاً لِمَا مَعَكُم مِن قَبْلِ أَن نَطْمِسَ وُجُوهاً فَنَرُدَّهَا عَلَيٰ أَدْبَارِهَا أَوْ نَلْعَنَهُمْ كَمَا لَعَنَّا أَصْحَابَ السَّبْتِ وَكَانَ أَمْرُ اللّهِ مَفْعُولاً﴾[31]؛ فرمود: [اي] كساني كه از علم كتاب آسماني برخورداريد، به آنچه ما نازل كرديم ايمان بياوريد؛ آنچه كه ما نازل كرديم يعني قرآن كريم، تورات و انجيل اصيل را تصديق ميكند و شما ايمان بياوريد قبل از اينكه ما صورتهاي شما را برگردانيم يا لعن كنيم آن طوري كه اصحاب سبت را لعن كرديم. اصحاب سبت در جريان ابتلا بحثش گذشت آنهايي كه روز شنبه كه روز تعطيلي بود با يك حيله شرعي ماهي ميگرفتند يعني ميآمدند راه آب را ميبستند كه ماهيهاي آمده برنگردند، روز يكشنبه به بعد صيد ميكردند. آنها را ما لعن كرديم. خب آنها را خدا لعن كرد يعني چه؟ يعني آنها را به صورت بوزينه در آورد. مسخ خدا، لعن خدا است. تا عذابي كه خداي سبحان بر يك شخص يا گروهي نازل ميكند، اين لعن است. اين لعن صفت فعل است. فرمود: ما شماها را مبادا لعن كنيم، همانطوري كه اصحاب سبت را لعن كرديم.
ب . بدرفتاري با دين عامل گرفتاري بنياسرائيل در قهر خدا
نمونهٴ اين در آيات ديگر هست كه فرمود: اينها چون انبيا را شهيد كردند و نسبت به دين خدا بدر فتاري كردند، ما اينها را لعن كرديم. آيهٴ سيزده سورهٴ «مائده» اين است كه ﴿فَبِمَا نَقْضِهِم مِيثَاقَهُمْ لَعَنَّاهُمْ وَجَعَلْنَا قُلُوبَهُمْ قَاسِيَةً يُحَرِّفُونَ الْكَلِمَ عَن مَوَاضِعِهِ وَنَسُوا حَظّاً مِمَّا ذُكِّرُوا بِهِ وَلاَ تَزَالُ تَطَّلِعُ عَلَي خَائِنَةٍ مِنْهُمْ﴾[32]، فرمود: ما اينها را لعن كرديم و قلب اينها را قسي قرار داديم. اينكه ميبينيد بعضيها حرف در دلشان هيچ اثر نميكند، با اينكه ميفهمند خب، اين مشمول قهر خدا شده است، در اثر آن تباهيهاي ممتد.
خذلانِ لعنت شدگان
و اگر كسي مشمول قهر خدا شد و ملعون شد احدي نيست كه به او رحمت كند؛ چون لعن و رحمت كُلاًّ به دست خداي سبحان است، لذا در آيهٴ 52 سورهٴ «نساء» فرمود: ﴿أُولئِكَ الَّذِينَ لَعَنَهُمُ اللّهُ وَمَن يَلْعَنِ اللّهُ فَلَن تَجِدَ لَهُ نَصِيراً﴾ معلوم ميشود يك عذابي بر او نازل ميشود وگرنه صرف لعن لفظي كه درد و رنجي بر يك شخص وارد نميكند تا او نيازي به ناصر داشته باشد. اين لعنهاي لفظي ما اثر رواني دارد، اما لعن خدا تنها [داراي] تأثير رواني نيست [بلكه] اين فعل خارجي است و عذاب خارجي است. فرمود: اگر كسي را خدا لعن كرد، ديگر او ناصري ندارد. معلوم ميشود او مخذول ميشود (گرفتار ميشود) فرمود: ﴿وَمَن يَلْعَنِ اللّهُ فَلَن تَجِدَ لَهُ نَصِيراً﴾؛ اين خذلان و محروميت لعن خدا است و اگر كسي ملعون شد ديگر از نصرت أحدي برخوردار نيست.
پرسش ...
پاسخ: خداي سبحان يك رحمت دارد [و] يك غضب، وقتي از رحمت الهي دور شدند، به وادي غضب ميافتند. يك مرز مشتركي نيست كه نه رحمت باشد، نه غضب. كسي از رحمت دور شد وارد مرز غضب ميشود.
ـ توبه از كتمان
بنابراين فرمود: آنهايي كه بايد لعن كنند و مجاري قهرِ خداي سبحاناند، آنها به فرمان خداي سبحان اين شخص تبهكار را به عذاب الهي گرفتار ميكنند، مگر كسي كه واقعاً توبه كند و برگردد؛ هم بين خود و خداي خود را اصلاح كند و هم بين خود و مردم را كه تيره كرده است روشن كند: ﴿إِلاَّ الَّذِينَ تَابُوا وَأَصْلَحُوا وَبَيَّنُوا﴾[33]، خب اگر كسي يك كتابي نوشت [و] باعث گمراهي يك عدهاي شد. اين همين كه بگويد «استغفروا الله» كافي است؟! اين نظير معاصي ديگر است؟ يا هم بايد بين خود و خداي خود را اصلاح كند و هم كتابي با همان قلم بنويسد و مردم را روشن كند. گاهي شما ميبينيد (همهٴ ما كم و بيش مبتلاييم، شما بگذريد از اهل بيت عصمت و طهارت(عليهم السلام) كه نورند) گاهي ميبينيد دو نفر در كنار هم دارند مباحثه ميكنند، مسئلهٴ براي يكي روشن شد، اما مع ذلك ميخواهد بپيچاند كه طرف نفهمد كه او اشتباه كرده است و بالأخره او جلسه را ميگذراند او هم در اثر سادگي ميپذيرد و اين بالأخره سرانجام حاضر نيست بگويد من اشتباه كردم. اين كار، كار آساني نيست كه انسان روي نفس پا بگذارد، لذا فرمود: اگر كسي در اين گونه از مسائل توبه كرد و بين خود و بين خدا را اصلاح كرد و آن جايي را كه تباه كرد، بيان كرد؛ چون اين جهاد، جهاد اكبر است واقعاً، فرمود: ﴿فَأُولئِكَ أَتُوبُ عَلَيْهِمْ وَأَنَا التَّوَّابُ الرَّحِيمُ﴾[34]؛ اين است كه در سراسر قرآن چنين لحني مخصوص اين مورد است، فرمود: من توبه او را ميپذيرم، من بر او توبه ميكنم، منعطف ميشوم: ﴿فَأُولئِكَ أَتُوبُ عَلَيْهِمْ وَأَنَا التَّوَّابُ الرَّحِيمُ﴾؛ نه تنها برميگردم، لطفم به او منعطف ميشود؛ نه تنها او را به سمت خود ميكشانم در حد توبه، بلكه در كنار توبه رحمت خاصه را هم نصيبش ميكنم چون او در جهاد اكبر پيروز شد [و] پا روي نفس گذاشت و اين كار در اواخر عمر يا در اواسط زندگي بسيار سخت است، از همان اوايل شروع ميشود يعني، اگر كسي به حق حاضر شد كه در مباحثات اعتراف كند، بگويد «آنچه كه من ديروز ميگفتم خواستم بالأخره خودم را مطرح كنم و نخواستم بگويم حق با تو است [و] الآن فهميديم كه بد كردم و حق با تو بود» اين را اگر كسي در حجرهاي كه با رفيقش دارد بحث ميكند كه يك ميدان بسيار كوچكي است اگر اعتراف نكند، وقتي هم كه وارد مسائل اجتماعي شد (كاري هم به او دادند) اولين مصيبت است براي او و مسلمين. اين است كه فرمود: اگر كسي بين خود و خداي خود اصلاح كند و بيان كند ﴿فَأُولئِكَ أَتُوبُ عَلَيْهِمْ وَأَنَا التَّوَّابُ الرَّحِيمُ﴾[35].
در موارد ديگر فرمود: ﴿يَقْبَلُ التَّوبَةَ عَنْ عِبَادِهِ﴾[36] در معاصي ديگر فرمود: شما توبه كنيد. خب، اگر يك كسي مشرك بود، بين خود و بين خداي خود واقعاً گفت: «استغفر الله و اتوب اليه لا اله الا الله» مسئله حل است.
خب حالا اگر كسي توبه كرد كه خداي سبحان توّاب رحيم است، خودش منعطف ميشود و توبه او را ميپذيرد.
ـ فرجام كتمان
و اگر كسي توبه نكرد [و] با همين حال مرد؛ اين دو گونه است: يا كتمان او در مسائل اصولي بود كه به كفر منتهي ميشود كه كافراً ميميرد، يا نه در همان مسائل جزئي بود كه به اعتقاد آسيبي نميرساند. اگر كسي كتمانش مربوط به اصول بود و به كفر منتهي شد؛ مثل كاري كه اهل كتاب كردند كه اصل آيه ناظر به آنهاست، منتها مورد آيه آنها هستند [و] مورد هم كه نه مقيّد است نه مخصّص، منتها ظهور ميدهد به سياق. مگر كسي كه كتمانش راجع به اصول دين باشد (اصلي از اصول دين را كتمان بكند كه در حد انكار است) نظير احبار و رهبان اهل كتاب كه كتمان او همان كفر است و توبه نكرد، آنگاه عذابش، عذاب خلود است.
ـ مجاري قهر و غضب خدا
فرمود: ﴿إِنَّ الَّذِينَ كَفَرُوا وَمَاتُوا وَهُمْ كُفَّارٌ أُولئِكَ عَلَيْهِمْ لَعْنَةُ اللّهِ وَالْمَلاَئِكَةِ وَالنَّاسِ أَجْمَعِينَ﴾؛ اگر كسي كافراً مرد؛ نه تنها لاعنون لعن ميكنند كه مؤمنيناند [بلكه] همهٴ انسانها او را لعن ميكنند. خدا لعن ميكند كه بالصراحه اعلام كرد، فرشتگانِ قهر خدا كه مجاري قهر خدايند آنها هم كه لعن ميكنند كه وضعشان روشن شد، همه انسانها لعن ميكنند؛ انسانها دو قسمند: مؤمنين لعن ميكنند چه در قرآن، چه در دعاها ميگويند: «﴿لَعْنَةُ اللّهِ عَلَيٰ الظَّالِمِينَ﴾، كاذبين، فاسقين و امثال ذلك» يا در زيارتها و امثال ذلك لعن ميكنند كه مؤمنين نسبت به كفار لعنشان روشن است. اما كافرين نسبت به يكديگر چگونه لعن ميكنند؟ چه طور كافر، كافر را لعن ميكند؟
دنيا و آخرت ظرفِ لعنتِ ملعونان
ميفرمايد به اينكه چون اين بحث تنها در لعن دنيايي نيست، كساني كه در اين رديف سوء قرار گرفتند: هم ملعون دنيايند، هم ملعون آخرت. اما ملعون دنيايند براي اينكه در آن آيه قبل فرمود: ﴿أُولئِكَ يَلْعَنُهُمُ اللّهُ وَيَلْعَنُهُمُ اللاّعِنُونَ﴾ مطلق است. دنيا را كه يقيناً ميگيرد. آيهٴ محل بحث كه فرمود: ﴿مَاتُوا وَهُمْ كُفَّارٌ أُولئِكَ ...﴾ كه اين مربوط به لعن بعد از مرگ است؛ پس اينها هم ملعون دنيايند هم ملعون آخرت. دربارهٴ يك عده دارد كه ﴿لَعَنَهُمُ اللَّهُ فِي الدُّنْيَا وَالآخِرَةِ﴾[37] كه اين بالصراحه دارد چه در دنيا، چه در آخرت، منتها اينجا بالصراحه نفرمود «في الدنيا و الاخرة» راجع به دنيا يا بالاطلاق يا بالخصوص در آيه قبل بيان كرد، راجع به آخرت در اين آيه محل بحث كه فرمود: ﴿مَاتُوا وَهُمْ كُفَّارٌ أُولئِكَ عَلَيْهِمْ لَعْنَةُ اللّهِ وَالْمَلاَئِكَةِ وَالنَّاسِ أَجْمَعِينَ﴾.
لعن كافران به يكديگر
اين «ناس» اگر مؤمنيناند كه خُب لعنشان روشن است و اما اگر كافريناند، دربارهٴ كافرين فرمود كه ﴿كُلَّمَا دَخَلَتْ أُمَّةٌ لَعَنَتْ أُخْتَهَا﴾[38]؛ هر گروهي وقتي وارد جهنم شد، أخت خود، أخت يعني مثل؛ نه يعني خواهر آن هم كه در كتابهاي ادبي ملاحظه فرموديد «باب كان و أخواتها» يعني «باب كان و أمثالها»، «الأخت هو المثل» فرمود: ﴿كُلَّمَا دَخَلَتْ أُمَّةٌ لَعَنَتْ أُخْتَهَا﴾ أي مثلها؛ پس كافرين هم يكديگر را لعن ميكنند. آن ميگويد: تو باعث شدي، اين ميگويد: تو سبب شدي. در آيات ديگر هم ميفرمايد به اينكه (آيهٴ 25 سورهٴ «عنكبوت») ﴿وَقَالَ إِنَّمَا اتَّخَذْتُم مِن دُونِ اللَّهِ أَوْثَاناً مَّوَدَّةَ بَيْنِكُمْ فِي الْحَيَاةِ الدُّنْيَا ثُمَّ يَوْمَ الْقِيَامَةِ يَكْفُرُ بَعْضُكُم بِبَعْضٍ وَيَلْعَنُ بَعْضُكُم بَعْضاً وَمَأْوَاكُمُ النَّارُ وَمَا لَكُم مِن نَّاصِرِينَ﴾؛ پس در قيامت هم يكديگر را لعن ميكنند، پس چون اين مربوط به قيامت و بعد از موت است، لذا فرمود كه همه مردم او را لعن ميكنند. حالا اگر در دنيا لعن نكردند در آخرت لعن ميكنند. اين آيهاي كه دارد: ﴿أُولئِكَ عَلَيْهِمْ لَعْنَةُ اللّهِ وَالْمَلاَئِكَةِ وَالنَّاسِ أَجْمَعِينَ﴾ اين مربوط به آخرت است. خب، اگر در دنيا كفار يكديگر را لعن نكردند در آخرت يقيناً لعن ميكنند؛ براي اينكه خداي سبحان كه از آخرت به دنيا خبر ميدهد، فرمود به اينكه در قيامت وقتي اينها گرفتار آتش شدند، يكديگر را لعن ميكنند ﴿يَلْعَنُ بَعْضُكُم بَعْضاً﴾[39].
پرسش ...
پاسخ: دعا ميكنند؛ نظير صلوات است. لعن لفظي دعاست (لعن لفظي كه انسان نسبت به تبهكاران دارد دعاست) يعني خدايا آنها را از رحمتت دور كن.
پرسش ...
پاسخ: چرا، همين اين [لعن كفار يكديگر را] يك تأثير رواني براي آنها دارد، همين اين يك عذاب است كه تبرّي ميكنند بعضي از بعضي، همين كه تبرّي ميكنند براي خودشان يك نحوه عذاب دروني است، همين يك خزي دروني است. أعاذنا الله من شرور أنفسنا.
«و الحمد لله رب العالمين»
[1] ـ سورهٴ آلعمران، آيهٴ 138.
[2] ـ سورهٴ مائده، آيهٴ 15.
[3] ـ سورهٴ مائده، آيهٴ 44.
[4] ـ سورهٴ نحل، آيهٴ 89.
[5] ـ سورهٴ آلعمران، آيهٴ 138.
[6] ـ سورهٴ نور، آيهٴ 54.
[7] ـ سورهٴ نحل، آيهٴ 44.
[8] ـ سورهٴ نحل، آيهٴ 44.
[9] ـ سورهٴ تكوير، آيهٴ 24.
[10] ـ سورهٴ بقره، آيهٴ 256.
[11] ـ سورهٴ نحل، آيهٴ 43.
[12] ـ سورهٴ بقره، آيهٴ 256.
[13] ـ سورهٴ نحل، آيهٴ 42.
[14] ـ سورهٴ انعام، آيهٴ 149.
[15] ـ سورهٴ انفال، آيهٴ 42.
[16] ـ سورهٴ اعراف، آيهٴ 164.
[17] ـ سورهٴ اسراء، آيهٴ 15.
[18] ـ نهجالبلاغه، نامهٴ 31.
[19] ـ وسائل الشيعه، ج 16، ص 271.
[20] ـ سورهٴ انفال، آيهٴ 42.
[21] ـ سورهٴ شمس، آيهٴ 10.
[22] ـ نهج البلاغه، خطبه 1.
[23] ـ سورهٴ شمس، آيهٴ 10.
[24] ـ ر.ك: تفسر الكاشف، ج2، ص226؛ شرح صحيح مسلم، نووي، ج2، ص21؛ دراسات في الحديث والمحدثين، ص147.
[25] ـ نهج البلاغه، خطبه 7.
[26] ـ نهج البلاغه، خطبه 7.
[27] ـ نهج البلاغه، خطبه 7.
[28] ـ نهج البلاغه، خطبه 7.
[29] ـ ر . ك: تفسير الكاشف، ج 2، ص 226.
[30] ـ نهج البلاغه، خطبه 7.
[31] ـ سورهٴ نساء، آيات 46 ـ 47.
[32] ـ سورهٴ مائده، آيهٴ 13.
[33] ـ سورهٴ بقره، آيهٴ 160.
[34] ـ سورهٴ بقره، آيهٴ 160.
[35] ـ سورهٴ بقره، آيهٴ 160.
[36] ـ سورهٴ توبه، آيهٴ 104.
[37] ـ سورهٴ احزاب، آيهٴ 57.
[38] ـ سورهٴ اعراف، آيهٴ 38.
[39] ـ سورهٴ عنكبوت، آيهٴ 25.