اعوذ بالله من الشيطان الرجيم
بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ
﴿إِنَّ الصَّفَا وَالمَرْوَةَ مِن شَعَائِرِ اللّهِ فَمَنْ حَجَّ البَيْتَ أَوِ اعْتَمَرَ فَلاَ جُنَاحَ عَلَيْهِ أَن يَطَّوَّفَ بِهِمَا وَمَن تَطَوَّعَ خَيْراً فَإِنَّ اللّهَ شَاكِرٌ عَلِيمٌ (۱۵۸)﴾
جايگاه طرح مبحث برزخ، تجرد روح و اخلاق در قرآن
درباره آيات گذشته بعضي از مسائلي است كه (سيدنا الاستاد) مرحوم علامه در كتاب شريف الميزان مطرح كردند كه لابد ملاحظه فرموديد؛ بحث برزخ است، مسئله تجرد روح است و مسئله اخلاق. اما مسئله برزخ در ذيل آيهٴ سورهٴ «مؤمنون» _انشاءالله_ مطرح خواهد شد كه ﴿وَمِن وَرَائِهِم بَرْزَخٌ إِلَيٰ يَوْمِ يُبْعَثُونَ﴾[1] مسئله تجرد روح هم _انشاءالله_ در آيهٴ ﴿وَنَفَخْتُ فِيهِ مِن رُوحِي﴾[2] يا ﴿ثُمَّ أَنشَأْنَاهُ خَلْقاً آخَرَ﴾[3] _انشاءالله_ مطرح ميشود و اگر هم ضرورتي اقتضا كرد در آيهٴ سورهٴ «آلعمران» كه ﴿وَلاَ تَحْسَبَنَّ الَّذِينَ قُتِلُوا فِي سَبِيلِ اللّهِ﴾[4] آنجا مطرح ميشود، مسئله اخلاق هم به مناسبتهايي كه با آيات ديگر أنسب است _انشاءالله_ مطرح ميشود، ولي مباحث بسيار سودمندي را در ذيل اين آيه ايشان مطرح فرمودند.
استرجاع در حوادث خرد و كلان
و حديثي از طرق اهل سنت درباره رسول خدا(صلّي الله عليه و آله و سلّم) آمده است، شايد از طرق ما هم باشد: دربارهٴ ﴿إِنَّا لِلّهِ وإِنّا إِلَيهِ رَاجِعُونَ﴾[5] است كه «وقتي چراغ منزل حضرت خاموش شد، حضرت فرمود: ﴿إِنَّا لِلّهِ وإِنّا إِلَيهِ رَاجِعُونَ﴾»[6]؛ اين نشانه آن است كه يك انسان موحد در همه شئون به مبدأ و معاد متوجه است. اندك حادثهاي كه ميرسد. اگر ملايم است كه حمد دارد و اگر ملايم نيست كه استرجاع دارد. اين حمد و استرجاع اختصاصي به حوادث مهم ندارد؛ هر حادثهاي كه حادث ميشود و رخ ميدهد، خواه مهم، خواه غير مهم يك موحد به ياد حق است. چراغ منزل حضرت خاموش شد، حضرت فرمود: ﴿إِنَّا لِلّهِ وإِنّا إِلَيهِ رَاجِعُونَ﴾ عرض كردند: اين حادثه هم استرجاع دارد، فرمود: آري. اين در مختار الاحاديث النبويه از طرق اهل سنت هست.
راز پرهيز برخي از مسلمانان از سعي
اما آيهاي كه محل بحث است مسئله صفا و مروه است كه ظاهراً از نظر سياق با گذشته و آينده ارتباطي هم ندارد، با آيات مسئلهٴ حج مناسب است. فرمود: صفا و مروه از شعائر الهياند. صفا و مروه اسم دو كوه است در كنار كعبه معظمه كه بر فراز صفا و مروه دو بت نصب كرده بودند و در جاهليت بين صفا و مروه سعي ميكردند و در هنگامِ سعي اين دو بت را هم مسح ميكردند تبركاً و چون در اسلام سعي بين صفا و مروه از شعائر الهي است و بايد بين اين دو جبل سعي بشود، عدهاي از سعي بين صفا و مروه پرهيز ميكردند، براي همان جريان بتي كه روي اين دو كوه بود.
صفا و مروه، شعائر الهي
خداي سبحان فرمود به اينكه صفا و مروه از شعائر الهي است، اين مخصوص به اعراب جاهلي نيست؛ مثل اينكه خود كعبه از بيوت الهي است [و] ديگران كعبه را بتكده كردهاند و اگر عدهاي آمدند غاصبانه كعبه را بتكده كردهاند. نبايد از طواف اطراف كعبه شما پرهيز كنيد. صفا و مروه هم اينچنين است، اينها از شعائر الهي است خدا اينها را جزء شعائر قرار داد، شما از سعي بين صفا و مروه پرهيز نكنيد: ﴿إِنَّ الصَّفَا وَالْمَرْوَةَ مِن شَعَائِرِ اللّهِ﴾. اصلاً صفا نام آن سنگ أملس و صاف است. مروه هم اسم سنگهاي ريز براق است. فرمود: اين دو كوه از شعائر الهياند.
ـ شعائر تكويني و تشريعي
شعائر جمع شعيره است به معناي علامت، اين نه به آن معناست كه صفا و مروه علائم تكويني حقاند؛ چون همهٴ موجودات آيات تكويني و نشانههاي تكويني حقاند. چيزي در آسمان و زمين نيست مگر اينكه «شعيرة الله» است و جزء شعائر الهي است. اينكه فرمود: صفا و مروه از شعائر الهي است يعني از شعائر تشريعي است.
ـ نشانههاي عبادت در مناسك حج
خداي سبحان اين دو كوه را جزء علائم عبادي قرار داد؛ مثل اينكه مشعر را به عنوان علامتِ عبادي قرار داد، خود كعبه را جزء علائم عبادي قرار داد، منا را جزء علائم عبادي قرار داد و ساير مناسك حج هم اينچنين است. اينها شعائر جعلياند، تشريعياند وگرنه سراسر جهان خلقت شعائر الهي است يعني علامت حق است. اين شعائر را خداي سبحان تشريعاً قرار داد تا علائم عبادت باشد. بعضي از امور را به عنوان موقف قرار داد؛ مثل عرفات و مشعر. بعضي را به عنوان مطاف قرار داد؛ مثل حولالكعبه يا مَسعيٰ قرار داد؛ مثل بين الجبلين (بين صفا و مروه). بعضيها را هم منحر قرار داد (جاي ذبح و نحر قرار داد)؛ مثل منا. اينها علائم تشريعي و جعلي است، خداي سبحان اين امور را به عنوان نشانهٴ عبادت قرار داد: ﴿إِنَّ الصَّفَا وَالْمَرْوَةَ مِن شَعَائِرِ اللّهِ﴾ يعني از علائم الهي است از شعيره و علامت حق است.
عدم دليل بر استحباب نفسي سعي
﴿فَمَنْ حَجَّ الْبَيْتَ أَوِ اعْتَمَرَ فَلاَ جُنَاحَ عَلَيْهِ أَن يَطَّوَّفَ بِهِمَا﴾، كسي كه حج كرد (نظير قران و افراد يا تمتّع) يا نه، عمره مفرده انجام داد يا عمرهٴ تمتع انجام داد كه عمره تمتع جزء حج به حساب ميآيد؛ چون حج تمتع تشبيك عمره و حج است. اگر كسي حج يا عمره انجام داد، ﴿فَلاَ جُنَاحَ عَلَيْهِ أَن يَطَّوَّفَ بِهِمَا﴾: بر او حرجي نيست كه بين صفا و مروه طواف كند و بين الجبلين سعي كند. سر اينكه فرمود: ﴿فَمَنْ حَجَّ الْبَيْتَ أَوِ اعْتَمَرَ﴾ شايد آن باشد كه سعي بين صفا و مروه مثل طواف يك عبادت نفسي نيست. طواف يك مستحب نفسي است، انسان ميتواند بعد از عمل هر باري كه مسجد الحرام مشرف شد، هفت شوط دور كعبه طواف كند. خود طواف مثل نافله مستحب است، اما درباره سعي محلّ تأمل است كه سعي بين صفا و مروه هم مثل طوافْ نافله باشد و مستحبِ نفسي باشد، محل بحث است. شايد دليل قاطع براي اين كار نداشته باشيم. لذا دربارهٴ سعي بين صفا و مروه مقيد به حج و عمره كرده است كه سعي بين صفا و مروه جزءِ حج است يا جزء عمره است، خودش مستقلاً نافله نيست (عبادت نيست) نظير طواف نيست؛ نظير وقوف عرفات يا وقوف مشعر يا وقوف منا، مبيت منا، اينها عبادتهاي مستقل نيستند بر خلاف طواف. [كه] طواف يك عبادت مستقل است، لذا درباره سعي بين صفا و مروه فرمود: اگر كسي حج يا عمره انجام داد بر او حرجي نيست كه بين صفا و مروه سعي كند.
تعبير ﴿لا جِنٰاحَ﴾ دربارهٴ حكم الزامي
حج لغتاً قصد مكرر است [و] اصطلاحاً انجام اين مناسك مخصوص [است] عمره هم لغتاً زيارت است؛ اعتمر يعني زار، چون زيارت باعث معمور شدن و تعمير كردن و عمارت است از زيارت به عمره و اعتمار ياد شده است وگرنه اعتمر يعني زار. فرمود: اگر كسي حج يا عمره انجام داد بر او حرجي نيست كه بين صفا و مروه طواف كند از اين تعبير بيش از نفي اثم و نفي حرج چيزي استفاده نميشود، خواه واجب باشد، خواه مستحب، خواه مباح. از اين جملهٴ ﴿فَلاَ جُنَاحَ عَلَيْهِ أَن يَطَّوَّفَ بِهِمَا﴾ استفاده نميشود كه اين سعي بين صفا و مروه واجب است يا مستحب؛ بلكه اگر مباح هم باشد مشمول اين است؛ زيرا نفي حرج كرده [و] نفي حرج، نفي گناه است نه اثبات ثواب؛ ولي به قرينه اينكه جزء حج يا جزء عمره است از اين دو حال بيرون نيست يا واجب يا مستحب [است] ديگر مباح نيست؛ براي اينكه سعي بين صفا و مروه يا از مناسك حج است يا از مناسك عمره يعني اگر كسي حج ميكند، سعي بين صفا و مروه دارد اگر عمره انجام ميدهد هم، سعي بين صفا و مروه دارد. بالاخره سعي بين صفا و مروه يا واجب است، اگر جزء عمل واجب بود، يا مستحب است، اگر جزء عمل مستحب بود. در بعضي از موارد شروع به يك عمل مستحب، مستحب است و تتميمش واجب [است]؛ نظير اعتكاف كه شروعش مستحب است تتميمش واجب [است] دربارهٴ حج هم اينچنين گفتهاند عليايحال سعي يا واجب است يا مستحب گرچه از ﴿لاَ جُنَاحَ﴾ بيش از اين استفاده نميشود كه سعي، حرجي ندارد، و ممكن است مباح باشد، اما از اينكه جزءِ حج يا جزءِ عمره قرار ميگيرد معلوم ميشود حكم كل را دارد يا واجب است يا مستحب.
ـ راز تعبير به ﴿لاَ جُنَاحَ﴾
اما چرا تعبير به ﴿لاَ جُنَاحَ﴾ فرمود؟ براي نفي توهم افرادي كه ميگفتند وقتي جاي صفا و مروه جاي بت شد و اعراب جاهلي هم بين اينها سعي ميكنند، ما سعي نميكنيم يا براي اينكه فكر ميكردند، سعي بين صفا و مروه از سنن جاهليت است يا براي آنكه فكر ميكردند چون بالاي كوه صفا و بالاي كوه مروه بت «أساف» و «نائله» هست، سعي بين اين دو بت ناروا و بد است. به هر گماني كه بود بعضي از سعي بين صفا و مروه پرهيز داشتند.
شأن نزول آيه
حتي گفتند كه «در عمرة القضاء وجود مبارك رسول خدا(عليه آلاف التحية و الثناء) شرط كرد كه اين دو بت را از بالاي كوه صفا و مروه بردارند[7]. اينها در موقع سعي و مناسك و مراسم حج و عمره برميداشتند احياناً، مردي تحاشي كرد از سعي بين صفا و مروه تا اينكه ايام گذشت، دوباره آنها بت را آوردند روي اين دو كوه نصب كردند. به حضرت عرض كردند كه در مناسك امسال (در مراسم حج) يك شخصي از سعي بين صفا و مروه اجتناب كرد، گفت: چون بالاي اين دو كوه قبلاً بت بود و بعداً هم بت نصب ميكنند، من سعي نميكنم. آن وقت اين آيه نازل شد كه اگر بالاي اين دو كوه بت بود يا بعداً بت ميگذارند بر شما جناح و حرج نيست كه بين اين دو سعي كنيد»[8]: مثل اينكه بر بالاي كعبه هم بت ميگذاشتند تا زمان فتح مكه كه وجود مبارك رسول خدا به حضرت امير(سلام الله عليهما) دستور داد، حضرت بر دوش مبارك رسول خدا پا گذاشت و اين كعبه را تطهير كرد و بتها را ريخت. با اينكه كعبه بر پشت بامش بت بود مع ذلك طواف دورش رايج بود. بعد از فتح مكه اين كعبه معظمه و مكرّمه تطهير شد. خداي سبحان از اين جهت فرمود به اينكه حرجي ندارد: ﴿فَلاَ جُنَاحَ عَلَيْهِ أَن يَطَّوَّفَ بِهِمَا﴾.
وجود قرينه بر واجب يا مستحب بودن سعي
از اين جمله بيش از نفي جناح و نفي گناه استفاده نميشود، ولي به قرينه اينكه سعي بين صفا و مروه از مناسك حج و عمره به شمار ميآيد، يقيناً مباح نيست يا واجب است يا مستحب.
تعبير به طواف از سعي بين صفا و مروه
آنگاه فرمود: ﴿فَلاَ جُنَاحَ عَلَيْهِ أَن يَطَّوَّفَ بِهِمَا﴾؛ سعي بين صفا و مروه هم به عنوان طواف مطرح شده است، نفرمود «فلا جناح عليه أن يسعي بينهما» فرمود ﴿أَن يَطَّوَّفَ بِهِمَا﴾؛ از سعي به طواف ياد شده است؛ براي اينكه طواف آن رفت و آمد مكرر را ميگويند. طواف، خواه در محور يك شيء از مبدئي شروع بكنند و به آن مبدأ ختم بكنند و اين كار را تكرار كنند، يا به نحو استدارهاي نباشد به نحو استطالهاي باشد؛ نظير آنچه كه بين صفا و مروه است. انسان با يك امري وقتي چند بار برخورد كرد اين را ميگويند: طواف؛ خواه حول الشيء باشد (مثل طواف كعبه) يا حول الشيء نباشد بلكه استطالهاي باشد (نظير سعي بين صفا و مروه) لذا از سعي بين صفا و مروه به طواف تعبير شده است، فرمود: ﴿فَلاَ جُنَاحَ عَلَيْهِ أَن يَطَّوَّفَ بِهِمَا﴾ يعني به صفا و مروه.
ضرورت تعظيم شعائر الهي
از آيات ديگر استفاده ميشود كه شعائر الهي را بايد گرامي داشت يعني آنچه را كه خداي سبحان به عنوان علامت عبادت قرار داد، آن را بايد گرامي داشت. در سورهٴ مباركهٴ «مائده»، آيهٴ دوم فرمود به اينكه ﴿يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لاَ تُحِلُّوا شَعَائِرَ اللّهِ وَلاَ الشَّهْرَ الْحَرَامَ وَلاَ الْهَدْىَ وَلاَ الْقَلاَئِدَ وَلاَ آمِّينَ الْبَيْتَ الْحَرَامَ يَبْتَغُونَ فَضْلاً مِن رَبِّهِمْ وَرِضْوَاناً﴾[9]؛ فرمود: مؤمنين هرچه علامت الهي است آن را رها نكنيد، بازش نكنيد. احلال نكنيد. آن را احرام بكنيد (آن را محترم بشماريد) آن را باز نكنيد ولو مسئلهٴ قلائد باشد. آنچه كه به عنوان قلاده در گردن اين گوسفند يا شتر آويزان ميكنند كه علامت باشد كه او را بايد قرباني كرد، آن را هم گرامي بشماريد. چيزي كه به نام خدا شد آن را احلال نكنيد، بلكه احرام كنيد يعني محترمش بشماريد. حتي زائراني كه عازم بيت اللهاند، آنها را گرامي بداريد. آنها كه آمين بيت الحراماند يعني قاصدين مكهاند، آنها را هم محترم بشماريد. زائرين بيت الله با مسافرين ديگر فرق ميكنند. اين طور نيست كه اگر كسي خواست زائرين بيت الله را سوار كند مثل [اينكه] مسافرين ساير شهرها و ديارها را دارد سوار ميكند، اينچنين نيست. اگر كسي بنا شد با زائرين بيت الله همكاري كند، بايد اينها را احلال نكند [بلكه] اينها را محترم و گرامي بشمارد، چه در فرودگاه، چه در سوار شدن، چه در پياده كردن، چه در گمرك چه در رفتن، چه در آمدن، اگر كسي با زائرين بيت الله دارد كار ميكند، بايد اينها را گرامي بشمارد. اينها با مسافرين ديگر فرق ميكنند. به اين شرط كه اين زائرين آمّين البيت الحرام باشند .اَمَّ يعني قَصَد. آمّ اسم فاعل است يعني قاصد. آمين جمع است يعني قاصدين؛ اينهايي كه قاصدِ بيت اللهاند و منظورشان اين است كه ﴿يَبْتَغُونَ فَضْلاً مِن رَبِّهِمْ وَرِضْوَاناً﴾[10]، اينها را گرامي بشماريد. ولي اگر كسي سفر مكهاش با ديگر سفرها يكسان است، او آمّ و قاصد بيت الله الحرام نيست، او عازم سوغات است، او محترم نيست لذا لازم نيست كه او را احرام كرد [و] او را گرامي شمرد. ولي اگر واقعاً كسي امّ البيت الحرام بود (قاصد كعبه بود) ﴿يَبْتَغُونَ فَضْلاً مِن رَبِّهِمْ وَرِضْوَاناً﴾[11] بود، خود همين شخص جزء شعائر الهي است (در رديف شعائر الهي است) نبايد او را عادي تلقي كرد.
تعظيم شعائر الهي، نشانهٴ تقواي قلب
در سورهٴ مباركهٴ «حج» گرامي داشتن شعائر الهي را نشانهٴ تقواي قلب ميداند، آيهٴ 32 سورهٴ «حج» اين است ميفرمايد: ﴿ذلِكَ وَمَن يُعَظِّمْ شَعَائِرَ اللَّهِ فَإِنَّهَا مِن تَقْوَيٰ الْقُلُوبِ﴾[12]؛ هر كس علامتهاي الهي را عظيم و بزرگ ميشمارد و در برابر آن تعظيم ميكند، اين نشانهٴ تقواي قلب است يعني نشانهٴ آن است كه صاحب اين تعظيم از تقوايِ قلب برخوردار است. اختصاصي به شعائر حج ندارد؛ زيرا كلي است فرمود: ﴿وَمَن يُعَظِّمْ شَعَائِرَ اللَّهِ﴾؛ هرچه كه علامت الهي است. مسجد اينچنين است همه عبادتها اينچنيناند، هرچه كه نام خداست و نشانه إلاه است، جزء شعائر الهي است. تعظيم شعائر الهي از تقواي قلب نشأت ميگيرد. در موارد ديگر هم مسئلهٴ تعظيم شعائر را هشدار دادند كه اين به عنوان يك فضيلت ديني مطرح است.
وجوب سعي بين صفا و مروه
آنگاه در تتمهٴ آيهٴ محل بحث فرمود به اينكه اگر كسي در حج يا عمره خواست بين صفا و مروه سعي كند، جناحي بر او نيست. از اين بيش از نفيِ حرج استفاده نميشود، چه اينكه اشاره شد. ولي از امام صادق(سلام الله عليه) سؤال كردند كه به چه دليل سعي بين صفا و مروه واجب است، با اينكه خدا فرمود: ﴿فَلاَ جُنَاحَ عَلَيْهِ أَن يَطَّوَّفَ بِهِمَا﴾؟ اول از حضرت سؤال كردند كه سعي بين صفا و مروه فريضه است يا نافله؟ فرمود: فريضه است. بعد عرض كردند كه از قرآن بيش از نفي جناح استفاده نميشود؛ چون خدا فرمود: حرجي نيست گناهي نيست، كه انجام بدهيد[13]. از كجا واجب بودن استفاده ميشود. حضرت فرمود: مشابه اين در جريان قصر صلات آمده [است]؛ در سورهٴ «نساء» آيهٴ 101 اين است كه در هنگام خوف مسافر نماز را شكسته ميخواند. اولين دستوري كه دربارهٴ قصر آمده مربوط به «صلاة الخوف» است، بعداً تعميم پيدا كرد، وگرنه در قرآن آيهاي بالصراحه ناظر به صلات مسافر باشد كه مسافر نمازش شكسته است نيست، اما در قرآن راجع به روزه آيهاي هست كه ﴿مَن كَانَ مَرِيضاً أَوْ عَلَى سَفَرٍ فَعِدَّةٌ مِنْ أَيَّامٍ أُخَرَ﴾[14]، ولي درباره نماز آيهاي مستقل نيامده كه در حالت سفر نمازتان شكسته است. مگر آنچه كه مربوط به «صلاة الخوف» است. در آيهٴ 101 سورهٴ «نساء» فرمود: ﴿وَإِذَا ضَرَبْتُمْ فِي الأرْضِ فَلَيْسَ عَلَيْكُمْ جُنَاحٌ أَن تَقْصُرُوا مِنَ الصَّلاَةِ إِنْ خِفْتُمْ أَن يَفْتِنَكُمُ الَّذِينَ كَفَرُوا إِنَّ الْكَافِرِينَ كَانُوا لَكُمْ عَدُوا مُبِيناً﴾، مسافري كه به خوف مبتلا شد، «صلاة الخوف» در سفر شكسته است، اما در سفر اگر أمن بود شكسته است يا نه؟ آن را بايد از نصوص ديگر استفاده كرد. امام ششم(سلام الله عليه) جدال احسن كرد، فرمود به اينكه شما و ما همه بر آنيم (معتقديم) كه نماز مسافر شكسته است و اين هم الزامي است، در حالي كه خداي سبحان دربارهٴ قصر صلات مسافر يا در خوف، فرمود: ﴿فَلَيْسَ عَلَيْكُمْ جُنَاحٌ أَن تَقْصُرُوا مِنَ الصَّلاَةِ﴾[15] آنجا هم نفي جناح كرده (نفي گناه و حرج كرده) فرمود: عيب ندارد كه شما نمازتان را شكسته بخوانيد. چطور از آن آيه وجوب استفاده ميشود به كمك خارج؛ از اين آيه هم وجوب استفاده ميشود به كمك خارج[16].
ـ عترت طاهرين، مبيّن وجوب سعي
اصولاً خداي سبحان فرمود: كليات را من در قرآن كريم بيان ميكنم و فروعات را و شرايط را و اجزاء را و موانع را به وسيله رسول من بشنويد كه ﴿وَمَا آتَاكُمُ الرَّسُولُ فَخُذُوهُ وَمَا نَهَاكُمْ عَنْهُ فَانتَهُوا﴾[17]، بعد هم فرمود: ﴿وَأَنزَلْنَا إِلَيْكَ الذِّكْرَ لِتُبَيِّنَ لِلنَّاسِ مَا نُزِّلَ إِلَيْهِمْ﴾[18] وجود مبارك پيغمبر را مبيّن قرار داد مفسّر قرار داد (مطلقات را حضرتش بايد بإذنالله تقييد كند، عمومات را حضرت به اذن الله بايد تخصيص بزند، مشروطها را حضرت به اذن الله بايد شرايطش را ذكر كند و مانند آن).
پرسش ...
پاسخ: حضرت يك جدال أحسن فرمود، فرمود: همان طوري كه به بركت سنت رسول خدا(عليه و علي آله آلاف التحية و الثناء) ما وجوبِ قصر را ميفهميم، با اينكه دربارهٴ قصر تعبير ﴿لَّيْسَ عَلَيْكُمْ جُنَاحٌ﴾[19] است، فقط جناح نفي شد، درباره وجوب سعي بين صفا و مروه هم به كمك سنت رسول خدا(عليه و علي آله آلاف التحية و الثناء) ميفهميم، گرچه تعبير ﴿فَلاَ جُنَاحَ عَلَيْهِ﴾ شده باشد.
مقصود از «تطوّع» و «خير»
اما بعد از اينكه فرمود: ﴿فَلاَ جُنَاحَ عَلَيْهِ أَن يَطَّوَّفَ بِهِمَا﴾، آن گاه فرمود: ﴿وَمَن تَطَوَّعَ خَيْراً فَإِنَّ اللّهَ شَاكِرٌ عَلِيمٌ﴾؛ اين «تطوع» گرچه اصطلاحاً در برابر فريضه است، ميگويند: «من تطوع الصلاة» يعني نماز مستحبي دارد ميخواند، ولي لغتاً تطوع اختصاصي به كار نافله و مستحب ندارد. تطوع يعني أخذ طاعت يعني أخذ يك عملي كه طاعت است، خواه واجب، خواه مستحب. از تطوع بيش از رجحان استفاده نميشود؛ نه رجحان مع جواز الترك كه بشود مستحب، اصل رجحان و طاعت استفاده ميشود، خواه با جواز ترك باشد (مثل مستحب). خواه با منع ترك باشد (مثل واجب)؛ چه اينكه از ﴿خَيْرَاً﴾ هم استحباب استفاده نميشود؛ خير هم براي واجب است، هم براي مستحب. دربارهٴ جهاد كه خداي سبحان تأكيد فراواني دربارهٴ جهاد دارد و لازم كرده است (در سورهٴ مباركهٴ «صف» از آن به عنوان خير ياد كرده است) در سورهٴ «صف» آيهٴ ده و يازده اين است: ﴿ يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا هَلْ أَدُلُّكُمْ عَلَيٰ تِجَارَةٍ تُنجِيكُم مِنْ عَذَابٍ أَلِيم ٍ٭ تُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ وَرَسُولِهِ وَتُجَاهِدُونَ فِي سَبِيلِ اللَّهِ بَأَمْوَالِكُمْ وَأَنفُسِكُمْ ذلِكُمْ خَيْرٌ لَكُمْ﴾[20]، با اينكه فرمود: تجارتي كه شما را از «عذاب اليم» نجات ميدهد عبارت از اينهاست و اين را هم در رديف چيزي قرار داد كه انسان را از «عذاب اليم» نجات ميدهد؛ با اينكه واجب هست و انسان را از عذاب اليم نجات ميدهد، مع ذلك تعبير به خير. فرمود؛ ﴿ذلِكُمْ خَيْرٌ لَكُمْ إِن كُنتُمْ تَعْلَمُونَ﴾[21]؛ چه اينكه دربارهٴ روزه هم تعبير به خير كرد، آيهٴ 184 همين سورهٴ مباركهٴ «بقره» فرمود، بعد از اينكه فرمود: ﴿يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا كُتِبَ عَلَيْكُمُ الصِّيَامُ كَمَا كُتِبَ عَلَيٰ الَّذِينَ مِن قَبْلِكُمْ لَعَلَّكُمْ تَتَّقُونَ﴾، آنگاه در آيه بعد فرمود: ﴿فَمَن تَطَوَّعَ خَيْراً فَهُوَ خَيْرٌ لَهُ وَأَن تَصُومُوا خَيْرٌ لَكُمْ إِن كُنْتُمْ تَعْلَمُونَ ٭ شَهْرُ رَمَضَانَ الَّذِي أُنْزِلَ فِيهِ الْقُرْآنُ﴾[22]، قدر متيقنش اين است كه روزهٴ ماه مبارك رمضان را شامل ميشود و روزه ماه مبارك رمضان واجب هست؛ پس خير اختصاصي به مستحب ندارد، واجب را هم شامل ميشود؛ چه اينكه دربارهٴ روزه قدر متيقنش صوم واجب است (به قرينه وحدت سياق) و آنجا هم جهاد را به عنوان خير ياد كرد با اينكه لازم بود.
بنابراين اينكه فرمود: ﴿وَمَن تَطَوَّعَ خَيْراً فَإِنَّ اللّهَ شَاكِرٌ عَلِيمٌ﴾ دليل بر استحباب نيست. هر كسي خيري را با طوع و رغبت پذيرفت (خواه خير واجب، خواه خيرِ مستحب، خواه اطاعتِ لازم، خواه اطاعتِ مندوب) ﴿فَإِنَّ اللّهَ شَاكِرٌ عَلِيمٌ﴾.
تعبير تشويقآميز
اين ﴿فَإِنَّ اللّهَ شَاكِرٌ عَلِيمٌ﴾ دليل جزاي محذوف است اگر كسي خيري را تطوع كرد، خداي سبحان به او پاداش خوب خواهد داد. چرا؟ چون ﴿إِنَّ اللّهَ شَاكِرٌ﴾ وقتي خدا شاكر است [و] در برابر هر احساني پاداش خوب ميدهد، در برابر احسان شما هم پاداش خوب خواهد داد.
پرسش ...
پاسخ: در بسياري از اينها ذكر فرمود، منظور آن است كه كلمه خير اختصاصي به مستحب ندارد چه واجب چه مستحب هر دو خيرند.
از اينكه فرمود: ﴿فَإِنَّ اللّهَ شَاكِرٌ﴾ تعبير تشويقي است، فرمود: خدا شاكر است، شكور است، سعي شما مشكور است؛ با اينكه انسان سعي را براي خود ميكند. خداي سبحان از سعي انسان كه طرفي نميبندد تا شاكر باشد، تعبير به شكر كردن نظير تعبير اشترا، نظير تعبير اجر همه تعبيرات تشويقي است. فرمود: خداي سبحان به شما اجر ميدهد خب اجر درباره آن است كه انسان كاري را براي غير انجام بدهد و از غير مزد دريافت كند. اگر انسان براي خود كار انجام بدهد (خود را كامل كند و از نقص برهاند) كه نبايد از خدا مزد بگيرد، ولي خداي سبحان تشويقاً عنايتاً و تلطفاً فرمود: اگر شما نماز خوانديد يعني خودتان را از نقص نجات داديد به كمال رسانديد، من به شما مزد ميدهم. تعبير اجر تعبير به شرا تعبير به شكر همه تلطف است. دربارهٴ جهاد كه فرمود: خدا اموال و أنفس را از شما ميخرد، مگر انسانها مالك جان و مالاند كه به خدا بفروشند؟! هيچ كسي مالك هيچ شيئي نيست، مع ذلك خداي سبحان تعبير تشويق آميز دارد.
پس اينكه فرمود ﴿فإِنَّ اللّهَ شَاكِرٌ﴾ اين هم تعبير لطفآميز حق است يعني شما براي خودتان كار خير انجام بدهيد، خدا تشكر ميكند.
وجه نور بودن قرآن
پرسش ...
پاسخ: قرآن را ملاحظه فرموديد [كه] كتاب فني نيست، نه كتاب فلسفي است، نه كتاب فقهي است. در كتاب فقهي يجب و يحرم هست كاري به ارشاد ندارند در كتابهاي عقلي هم يمكن و يمتنع هست، كاري به ارشاد ندارند قرآن نور است، هر وقت يك حكمي را بيان ميكند، آن عامل اجرايش هم كه تربيت و تزكيه است [در] كنارش ذكر ميكند. قرآن يك كتاب مسئله و كتاب فقه نيست كه بگويد «فلان چيز واجب است فلان چيز مستحب» نه؛ وقتي كه گفت واجب است، گفت مستحب است حكم تربيتياش را هم ميگويد، حكم ارشاديش را هم ميگويد. بهشت و جهنم [را] هم در كنارش ذكر ميكند عواقب خوب را هم در كنارش ذكر ميكند تا انسان به آن واجب و مستحب تن در دهد و اين ذيل هم مطلق است [و] اختصاصي به مستحب ندارد. شواهدش را هم كه ديديم؛ دربارهٴ روزه فرمود: ﴿وَأَن تَصُومُوا خَيْرٌ لَكُمْ﴾[23] با اينكه سياق، سياقِ وجوب بود. دربارهٴ جهاد فرمود: ﴿ذلِكُمْ خَيْرٌ لَكُمْ﴾[24] با اينكه سياقْ، سياقِ وجوب بود. اين «خير» گفتن دليل بر استحباب نيست، اين مطلق است (خواه واجب، خواه مستحب).
پرسش ...
پاسخ: آن صدرش كه گذشت. اين ذيلش عام است و مطلق.
ذيلش، هم براي وجوب است، هم براي استحباب، فرمود: ﴿وَمَن تَطَوَّعَ خَيْراً فَإِنَّ اللّهَ شَاكِرٌ عَلِيمٌ﴾.
«و الحمد لله رب العالمين»
[1] ـ سورهٴ مؤمنون، آيهٴ 100.
[2] ـ سورهٴ حجر، آيهٴ 29.
[3] ـ سورهٴ مؤمنون، آيهٴ 14.
[4] ـ سورهٴ آلعمران، آيهٴ 169.
[5] ـ سورهٴ بقره، آيهٴ 156.
[6] ـ الدر المنثور، ج 1، ص 380؛ طُفئ سراج النبي(صليٰ الله عليه و آله و سلّم)، فقال: ﴿إِنَّا لِلّهِ وإِنّا إِلَيهِ رَاجِعُونَ﴾. فقيل: يا رسول الله! أمصيبة هي؟ قال: «نعم، و كل ما يؤذي المؤمن فهو مصيبة له و أجر».
[7] ـ كافي، ج 4، ص 435.
[8] ـ كافي، ج 4، ص 435.
[9] ـ سورهٴ مائده، آيهٴ 2.
[10] ـ سورهٴ مائده، آيهٴ 2.
[11] ـ سورهٴ مائده، آيهٴ 2.
[12] ـ سورهٴ حج، آيهٴ 32.
[13] ـ اصول كافي، ج4، ص 436؛ «سُئل ابوعبدالله(عليه السلام) عن السعي بين الصفا و المروة فريضة أم سنة فقال: فريضة. قلت: أو ليس قال الله عزوجل: ﴿فَلاَ جُنَاحَ عَلَيْهِ أَن يَطَّوَّفَ بِهِمَا﴾».
[14] ـ سورهٴ بقره، آيهٴ 185.
[15] ـ سورهٴ نساء، آيهٴ 101.
[16] ـ ر . ك: من لا يحضره الفقيه، ج 1، ص 434؛ «روي عن زرارة و محمد بن مسلم انهما قالا: قلنا لابيجعفر(عليه السلام) ما تقول في الصلاة في السفر كيف هي و كم هي؟ فقال: ان الله ـ عزوجل ـ يقول: ﴿وَإِذَا ضَرَبْتُمْ فِي الأرْضِ فَلَيْسَ عَلَيْكُمْ جُنَاحٌ أَن تَقْصُرُوا مِنَ الصَّلاَةِ﴾ فصار التقصير في السفر واجباً كوجوب التّمام في الحضر. قالا: قلنا: إنّما قال الله ـ عزوجل ـ ﴿فَلَيْسَ عَلَيْكُمْ جُنَاحٌ﴾ و لم يقل افعلوا فكيف أوجب ذلك كما اوجب التمامَ في الحضر. فقال(عليه السلام): أو ليس قال الله ـ عزوجل ـ في الصّفا و المروة ﴿فَمَنْ حَجَّ الْبَيْتَ أَوِ اعْتَمَرَ فَلاَ جُنَاحَ عَلَيْهِ أَن يَطَّوَّفَ بِهِمَا﴾ ألا ترَوْنَ أنّ الطواف بهما واجب مفروض لانّ الله ـ عزوجل ـ ذكره في كتابه و صنعه نبيّه و كذلك التقصير في السفرِ شيءٌ صنعه النبي(صليٰ الله عليه و آله و سلّم) و ذكره الله تعالي ذكره في كتابه ...».
[17] ـ سورهٴ حشر، آيهٴ 7.
[18] ـ سورهٴ نحل، آيهٴ 44.
[19] ـ سورهٴ بقره، آيهٴ 198.
[20] ـ سورهٴ صف، آيات 10 ـ 11.
[21] ـ سورهٴ صف، آيهٴ 11.
[22] ـ سورهٴ بقره، آيات 184 ـ 185.
[23] ـ سورهٴ بقره، آيهٴ 184.
[24] ـ سورهٴ بقره، آيهٴ 54.