اعوذ بالله من الشيطان الرجيم
بسم الله الرحمن الرحيم
﴿قَدْ نَرَي تَقَلُّبَ وَجْهِكَ فِي السَّماءِ فَلَنُوَلِّيَنَّكَ قِبْلَةً تَرْضَاهَا فَوَلِّ وَجْهَكَ شَطْرَ المَسْجِدِ الحَرَامِ وَحَيْثُ مَا كُنْتُمْ فَوَلُّوا وُجُوهَكُمْ شَطْرَهُ وَإِنَّ الَّذِينَ أُوتُوا الكِتَابَ لَيَعْلَمُونَ أَنَّهُ الحَقُّ مِن رَبِّهِمْ وَمَا اللّهُ بِغَافِلٍ عَمَّا يَعْمَلُونَ (۱٤٤) وَلَئِنْ أَتَيْتَ الَّذِينَ أُوتُوا الكِتَابَ بِكُلِّ آيَةٍ مَا تَبِعُوا قِبْلَتَكَ وَمَا أَنْتَ بِتَابِعٍ قِبْلَتَهُمْ وَمَا بَعْضُهُم بِتَابِعٍ قِبْلَةَ بَعْضٍ وَلَئِنِ اتَّبَعْتَ أَهْوَاءَهُمْ مِن بَعْدِ مَا جَاءَكَ مِنَ العِلْمِ إِنَّكَ إِذاً لَمِنَ الظَّالِمِينَ (۱٤۵)﴾
تغيير قبله
در جريان تحويل قبله از بيت المقدس به كعبهٴ معظمه، قرآن كريم نكتهاش را اين ذكر ميكند كه رسول خدا منتظر نزول وحي بود كه يك قبلهٴ مستقل پيدا كنند، قبلهاي كه رسول خدا براي كيان اسلام بپسندد و خداي سبحان هم قبلهاي براي او قرار داد كه مرضي حضرت باشد للاسلام، و اين كار را هم با بيان حكمي مشخص كرد و هم با بيان عملي؛ در نحوهٴ عمل گفته شد به اينكه جبرئيل امين (سلام الله عليه) نزول كرد و دست حضرت را گرفت و حضرت را متحوّل كرد[1] يا خود حضرت برگشت كه جمع اينها ميسّر است.
ـ چگونگي جابه جايي مردان و زنان به هنگام نماز در تغيير قبله در بيان علاّمه شعراني
سخني در روايات بود كه در هنگام تحويل قبله مردها به جاي زنها و زنها به جاي مردها قرار گرفتند؛ شيخنا الاستاد محروم علاّمه شعراني(رضوان لله عليه) كه جامع همهٴ اين فنون بودند در آن تعليقات شريفشان كه بر وافي دارند، احتمال ميدهند كه معناي تحويل زنها به جاي مردها و قيام مردها، به جاي زنها اين باشد كه وقتي حضرت از سمت بيت المقدس به كعبه متوجّه شدند، زنها كه در صف پشت سر بودند صف جلو قرار گرفتند مردها كه در صف جلو بودند در صف پشت سر قرار گرفتند يعني مردها به جاي زنها ايستادند؛ و زنها به جاي مردها ايستادند؛ نه اينكه زنها آمدند به جاي مردها و مردها آمدند به جاي زنها. چون تقدّم مرد بر زن به نزد بعضي از فقها واجب است وگرنه ديگران كه واجب نميدانند، حداكثر كراهت باشد. ممكن است زن جلوتر از مرد بايستد در مكان مصلّي و نماز او صحيح باشد و يك كراهتي حداكثر مرتكب شده باشد. تقدم مرد بر زن شرط صحت صلات نيست در مكان عند الكل؛ بعضيها قائل به وجوب شرطياند و بعضي هم قائل به كراهتاند. ايشان ميفرمايد به اينكه وقتي رسول خدا (عليه آلاف التحية و الثّناء) از سمت بيت المقدس به كعبه روآوردند، قهراً زنها كه در صف پشت سر بودند صف جلو قرار گرفتند و مردها كه در صف جلو بودند صف پشت سر؛ نه اينكه اين همه راه [و] فاصلهها را طي كردند [و] جا به جا شدند، تا انسان بگويد مشي در حال ضرورت مبطل صلات نيست؛ اين احتمال را ايشان ميدهند براي اينكه به فرمايشات سودمند ايشان عنايت كنيد اين تعليقاتشان را بر وافي ملاحظه بفرماييد و تا اينكه اگر خداي سبحان توفيق داد تعليقات ايشان در اين بحث مطرح بشود؛ چون چند نكته مفيدي در تعليقات شريفشان هست:
ناروايي تساهل در دين
ـ اشكال محور تكليف عمومي قرار دادن امر فني و تخصصي
يكي اينكه گفتند: مسئله قبله يك مسئله فني است و جز متخصّصين كسي نميتواند و نميشود يك امر فني را كه جز متخصص كسي نميداند. خداي سبحان او را محور تكليف عمومي قرار بدهد و بر همگان چيزي لازم كند كه جز اهل فنّ نميدانند.
ـ ضرورت مراجعه به كارشناسان متخصص
جواب ميفرمايند به اينكه مردم دو قسمند: يك عده كارشناس و فنياند و يك عده افراد ديگر. خب، افراد ديگر به اين كارشناسان فني مراجعه ميكنند. چه طور در مسائل مالي مراجعه ميكنند؟ حالا اگر بنا شد كه ما مرزهاي آبيمان را با كشورهاي ديگر مشخص كنيم، بالأخره اگر خودمان مهندس داريم و فني داريم كه اين مرزهاي آبي را تشخيص ميدهيم. اگر هم نداريم، به غير مسلمانها مراجعه ميكنيم تا بيايند مرزهاي آبي ما را تشخيص بدهند. حالا اگر اختلاف در زمين بود [و] مديون بنا شد كه دين خود را به داين بپردازد، دين هم مسائل زميني است ( يك مقدار كوه است يك مقدار دره است. يك مقدار دشت است [و] مساحتش را جز يك متخصّص و كنار شناس فنّان نميتواند به عهده بگيرد.) آيا اين مسئله شرعي را انسان بايد به تحقيقِ كارشناسان فني انجام بدهد يا نه؟ آيا بايد تا آخرين لحظه دين مردم را بدهد يا نه؟ و حق خود را هم بايد بگيرد يا نه؟ اين كار فني را جز آن است كه خواص ميفهمند؟ حالا اگر چنانچه يك دولت اسلامي خواست مرز دريايش را با يك دولت همسايه از هم جدا كند، اين جز آن است كه يك متخصّص فنّاني كه رشتهاش خيلي عميق و دقيق است جز با نظر او كه نميشود كه دريا را تقسيم كرد. اگر كوهها را و اگر دشتهايمان را بخواهند تقسيم كنند، جز با نظر يك متخصص كه نميشود. خب، اگر مسائل مالي مطرح شد، انسان بايد دينش را بپردازد يا نه؟ حق خودش را علي ما هو عليه خواست بگيرد. خب، نه خودش بلد است و نه ساير مردم [پس] چه كار بايد بكند؟ جز آن است كه به متخصص و كارشناس فني مراجعه كنند؟ اگر در بين مسلمين يك چنين متخصصي بود، چه اينكه بايد باشد فهو المطلوب [و اگر] نشد، به غير اهل فن، به غير مسلمانها مراجعه ميكنند.
ـ ضرورت احراز از خلط بين سهل بودن دين با تساهل در دين
سرّ اينكه مطلب دقيق است لازمهاش اين نيست كه ما دست از دقت عمل برداريم [و] سهلانگاري را روا بداريم. اگر يك امر دقيقي شد، ما خودمان بايد كارشناس فني بشويم [و] دقيق بشويم. نشد بايد اين ذلّت را تحمل كنيم [و] به اهل فن مراجعه كنيم. در درجهٴ اول خودمان چون اينها جزء واجبات نظاميّه است جزء واجبات كفاييه است، الآن كشورهاي اسلامي حتماً بايد متخصصان اين چنين داشته باشند. آن روزها خيلي مرز هوايي مشخص نبود. الآن هم مرز هوايي مشخص است، هم مرز زميني؛ تمام كشورهاي اسلامي بايد مرزهاي هواييشان را مشخص كنند كه تا كجاي آسمان جزء اين كشور است كه هواپيما حق تجاوز هوايي ندارد و تا كجاي زمين و تا كجاي عمق دريا مال اين كشور است؟
بيان حضرت امام راحل در قاعدهٴ يد
سيدنا الاستاد امام(دام ظله) در قاعدهٴ علي اليد كه يد ضامن است و يد أمارهٴ ملكيت است، ميفرمودند به اينكه: «يد» تنها راجع به كتاب و فرش نيست؛ «يد» كه امارهٴ ملكيت است و هر چه زير استيلاي يد است، نشانهٴ ملكيت است ميفرمودند: اگر آن وقتها اين صحبتها را ميكردند، اگر دولتي بخواهد دربارهٴ يد سخن بگويد، ميگويد اين آسمان تحت يد من است، يد كه امارهٴ ملكيت است اختصاصي به شخصيت حقيقي ندارد؛ يد شخصيتهاي حقوقي مثل دولتها هم امارهٴ ملكيت است.
آنگاه ميفرمودند: تا آنجا كه اعتبار عقلايي هست يك دولت ميتواند بگويد تا فلان قسمت آسمان مال اين سرزمين است، كسي حق ندارد از كشوري به اين كشور، در حريم فضايي اين كشور تعدي كند. يد براي شخصيتهاي حقوقي مثل دولت اين چنين است. خب، حالا اگر ما خواستيم شعاع اين يد را در مسئلهٴ فضا مشخص كنيم كه تا چه اندازه ملك ايران است يا كشورهاي اسلامي خواستند مرز هواييشان را مشخص كنند يا خواستند مرز درياييشان را مشخص كنند. تا چه عمق دريا مال دريا اين كشور است؟ اينها حقوق است و كارهاي فني است. ديگر نميشود گفت چون دين، دين سمحهٴ سهله است، پس سهلانگاري جايز است. دين، دين سهل است، نه سهلانگاري در دين جايز است. حالا اگر دو نفر خواستند دريا را با هم تقسيم كنند [بايد] بگويند چشمانداز تقسيم ميكنيم يا بايد به كارشناس فنّي مراجعه كرد؟ اگر فضا را خواستند تقسيم بكنند، اگر روزي اسلام فراگير شد، خدايي كه ﴿هو الذي في السماء إله و في الارض إله﴾[2]. اين سفينهها را مسلمين پياده كردند و كرات را هم زير تسخير خود آوردند، آنجا خواستند احكام اسلامي پياده كنند بالأخره احكام اسلامي در همه جا قابل پياده شدن هست. حالا اگر خواستند مرزهاي آن كرات را مشخص كنند، اين كارها، كار دقيق است.
ـ معناي سمحهٴ سهله بودن دين
ميفرمايند: فرق است بين اينكه دين. دين سمحهٴ سهله باشد يا اينكه ما در دين سهلانگاري كنيم.
الآن كه با اين قبله نماها مثلاً قبله مشخص ميشود، آيا هيچ فقيهي اجازه ميدهد يك ميلي متر ما فاصله بگيريم از مرزي كه مشخص شده است، منحرف بشويم به سمت چپ يا به سمت راست؟ يا همه ميگويند اين نماز اشكال دارد حتي انگشت پا؟ اينكه گفتند: دين، دين سمحهٴ سهله است نه يعني سهلانگاري در دين جايز است يعني قوانينش قابل عمل است، حرج نيست: ﴿و ما جعل عليكم في الدّين من حرجٍ﴾[3] دستورات دين حرجي نيست؛ نه دين يعني ديني كه سهلانگاري در او رواست. دين، دين دقيق است منتها بايد ياد گرفت. اگر ياد گرفتيم كه به اين واجب كفايي رسيديم. اگر ياد نگرفتيم كه بايد به اهل فنّ مراجعه كنيم. مثل سؤال و مسائل دقيق.
پس فرق است بين اينكه دين، دين سمحهٴ سهله است يا اينكه سهلانگاري در دين جايز است. سهلانگاري در دين جايز نيست أبدا [و] دين، دين قابل تحمل است يعني هيچ برنامهٴ شاقّي ندارد، لذا فرمودند به اينكه اگر قواعد قبله براساس مسائل هيئت و نجوم كه مسائل فني و رياضي دقيق است. استوار شده نبايد گفت اين امر دقيق را كه مردم نميفهمند؛ مردم بايد ياد بگيرند و اگر ياد نگرفتند بايد به متخصصين مراجعه كنند.
نمونهاي عملي از مراجعه به متخصص فنّ
اين قبلهنما كه الآن در اكثر منازل هست، جز آن است كه محصول كار يك متخصص است. رجوعِ به اين قبلهنما كه سخت نيست: رياضيدان شدن سخت است. رجوع جاهل به عالم كه دشوار نيست؛ عالم شدن سخت است.
لذا ايشان ميفرمايد: اگر مسائل قبله دقيق و فنّي است، نبايد گفت كه اين مسئله فني را همه نميفهمند، كار به دست مردم است؛ نه كار به دست مردم نيست. سهلانگاري در دين روا نيست؛ دين، دين عوام نيست و دين عوامانه نيست.
استنباط احكام فقهي، نمونه اي از دقيق و فنّي بودن دين
دين، دين دقيق است. انسان يا خودش دقيق ميشود يا به دقيقها مراجعه ميكند. مسائل فقهي چهطور است؟ مگر استنباط مسائل فقهي كار آساني است؟ مگر فهميدن حكم الله عبور از اين چهارده قرن از لا به لاي اين همه روايات [و] رسيدن به عصرصادقين (سلام الله عليهما) كار آساني است؟
دين، دين دقيق است، انسان اگر خودش فقيه نامي شد چه بهتر، نشد به فقهاي نامآور بايد مراجعه كند. يا خودش بايد دقيق باشد يا به دقيقها سر بسپارد؛ نه اينكه دين، دين مردمي است [و] باري به هر جهت [است]. دين، دين سهل است؛ نه ديني كه تساهل در آن رواست و سهلانگاري در او رواست.
لذا همه فقهاء فتوا دادند كه اگر كسي خواست يك ميليمتر از قبلهٴ مشخص شده فاصله بگيرد عمداً، نماز او باطل است. حالا اگر جهلاً شد، سهواً شد خود روايات فرمودند: اگر جهلاً بود؛ جهل به موضوع بود بعد از اصل تحقيق يا اينكه جهل به حكم بود قصوراً يا نسيان از حكم بود، حكم جدايي دارد.
علي اي حال اين فوايد سودمند ايشان در تعليقاتشان بر وافي دارند. در همين بحث قبلهاي كه مرحوم فيض در جلد دوم وافي مطرح كردند. اين تعليقاتشان را ملاحظهٴ ميفرماييد. اگر خداي سبحان بخواهد در يكي از اين فرصتها آن فرمايشات ايشان هم مطرح ميشود.
دليل بر قبله بودن كعبه
آنگاه خداي سبحان فرمود: ﴿فول وجهك شطر المسجد الحرام﴾ آنها كه گفتند قبله براي افراد دور حرم است اين آيه مخالف آنهاست؛ براي اينكه آيه نميفرمايد هر جا هستي، شما كه در مدينه هستي به حرم رو كن يا به مكه رو كن. فرمود: شما كه در مدينه هستي به مسجد الحرام رو كن. اين قول، قولي نيست كه كسي گفته باشد. چون آنها كه ميگويند: كعبه قبله مسجديهاست و مسجد قبلهٴ اهل حرم است، ميگويند: كساني كه در منطقههاي دور دست به سر ميبرند، حرم قبلهٴ آنهاست، نميگويند مسجد قبلهٴ آنهاست، در حالي كه وجود مبارك پيغمبر در مدينه تشريف داشتند، مدينه چندين فرسخي مكه است و در شمال مكه قرار دارد و اينها جزء نائيان هستند (دورند) معذلك خدا فرمود: ﴿فول وجهك شطر المسجد الحرام﴾ و اصراري هم بر همين مطلب است؛ چه اينكه در آيات بعدي يعني آيهٴ 149 و 150 هم خواهد آمد مكرر ميفرمايد؛ ﴿فول وجهك شطر المسجد الحرام﴾؛ هر جا هستي به سمت مسجد الحرام رو بياور كه يعني به سمت كعبه رو بياور.
آگاه بودن اهل كتاب به حق بودن تغيير قبله
آنگاه اين معنا را خداي سبحان به رسول خودش و مسلمين اعلام كرد. فرمود: ﴿و ان الذين اوتوا الكتاب ليعلمون انه الحق من ربهم﴾؛ فرمود: اهل كتاب ميدانند اين حكمي كه بر تو نازل شده است وحي الهي است و قبله براي هميشه بيتالمقدس نيست و اينكه تو از بيت المقدس به كعبه برگشتي حكم خداست فقط؛ ميدانند، ولي نميپذيرند: ﴿لعيلمون أنّه الحق من ربّهم و ما الله بغافل عمّا يعلمون﴾.
جهالت عملي لجوجانِ از اَهل كتاب
آنگاه فرمود: اين اهل كتاب آنقدر گرفتار تعصباند كه هر گونه معجزهاي تو اظهار كني آنها ايمان نميآورند: ﴿و لئن أتيت الذين أوتوا الكتاب بكل آية ما تبعوا قبلتك﴾؛ تو اگر معجزات فراوان بياوري آنها دست از دين منسوخ خود برنميدارند. اگر معجزات فراواني هم بياوري آنها دست از قبلهٴ خود برنميدارند [و] به قبلهٴ تو رو نميآورند: ﴿و لئن أتيت الذين أوتوا الكتاب بكل آيةٍ ما تبعوا قبلتك و ما أنت بتابع قبلتهم﴾؛ تو هم آنچنان نيستي كه دست از حق برداري تابع قبلهٴ آنهاباشي، چه اينكه نبايد باشي.
انشا در لباس اِخبار
اين هم بيان فعل خارج رسول خداست، هم جمله اخباريه است كه به داعي انشا القاء شده است، فرمود: تو نميكني يعني نبايد بكني؛ تو گرچه نميكني، ولي نبايد بكني. اين خبري است كه به داعي انشا القاء شده است؛ تو تابع آنها نيستي يعني گرچه تابع نخواهي بود ولي نبايد باشي: ﴿و ما أنت بتابع قبلتهم و ما بعضهم بتابع قبلة بعض﴾؛ آنها هم دين يكديگر را قبول ندارند؛ آنها كه به سمت غرب نماز ميخوانند، قبلهٴ شرقيها را نميپذيرند و آنها كه به سمت شرق نماز ميخوانند، قبلهٴ غربيها را نميپذيرند: ﴿و ما بعضهم بتابع قبلة بعض﴾.
انحصار طلبي ديني اهل كتاب
در بحثهاي قبل ملاحظه فرموديد كه خداي سبحان حرف يهوديها را نقل كرد، حرف مسيحيها را نقل كرد، حرف مسلمين را نقل كرد؛ فرمود: مسيحيها يك جانبه حق را و بهشت را براي خود احتكار كردند [و] گفتند: حق در عالم جز مسيحيت چيز ديگر نيست و بهشت در عالم جز مسيحيان، كسي را نميپذيرد. يهوديها هم حكم يك جانبهاي دربارهٴ حقانيت خود و احتكار بهشت داشتند. يهوديها، نه مسيحيها را قبول داشتند، نه مسلمين را. مسيحيان، نه يهوديها را قبول دارند، نه مسلمين را، حرفشان در همين سورهٴ بقره، آيهٴ 113 اين بود كه ﴿وقالت اليهود ليست النصاريٰ عليٰ شيء و قالت النصارىٰ ليست اليهود علي شيء﴾[4]؛ چه اينكه در آيهٴ 111 هم بيان كردند كه ﴿و قالوا لن يدخل الجنة الاّ من كان هوداً او نصاريٰ﴾[5] اين ﴿أو نصاريٰ﴾ به نحو تنويع است يعني يهوديها گفتند: هيچ كس وارد بهشت نميشود مگر يهود، نصارا گفتند: هيچ كس وارد بهشت نميشود مگر نصارا؛ نه اينكه يهوديها گفتند: هيچ كس وارد بهشت نميشود مگر يهود يا نصارا و نصارا يك چنين حرفي زدند، اينچنين نيست. ﴿و قالوا﴾[6] يعني اهل كتاب به نحو تنويع اين چنين گفتند: ﴿لن يدخل الجنة الاّ من كان هوداً﴾ يعني يهود گفت: ﴿لن يدخل الجنة الاّ من كان هوداً﴾، نصارا هم گفت: «لن يدخل الجنة الاّ من كان نصاريٰ» اين حرف آنها بود.
موضع منصفانه اسلام در برابر اهل كتاب
ولي حرف اسلام در آيات سورهٴ مائده بود كه ظاهراً بحثش قبلاً گذشت، اين بود كه خداي سبحان به پيغمبر فرمود: به اهل كتاب بگو: ﴿قل يا أهل الكتاب لستم عليٰ شيءٍ حتى تقيموا التوراة و الإنجيل﴾[7] ؛ يهوديها ميگويند: نصارا علي شيء نيستند، نصارا چه به إنجيل عمل بكنند، چه به انجيل عمل نكنند باطل است. نصارا ميگويند: يهوديها چه به تورات عمل بكنند، چه به تورات عمل نكنند باطلاند. هر دو گروه ميگويند: مسلمين چه به قرآن عمل بكنند، چه به قرآن عمل نكنند باطلاند.
امّا اسلام به يهوديها ميگويد: شما اگر به تورات عمل نكرديد باطلايد؛ يهود به علاوهٴ تورات اصيل و غيرمحرّف حق است، منهاي تورات باطل است. نصاراي منهاي انجيل غير محرّف باطل است، نصارا به علاوه إنجيل حق است، ميفرمايد: ﴿قل يا أهل الكتاب لستم عليٰ شيء حتى تقيموا التوراة و الانجيل﴾[8] يعني اگر به تورات و إنجيل غير محرّف عمل كرديد حقّايد و اگر به تورات و انجيل غير محرّف عمل نكرديد بر باطلايد.
تفاوت موضع اسلام با يهوديت و مسيحيّت
پس فرق بين اسلام و بين يهوديّت و مسيحيّت خيلي است. يهود ميگويد: مسيحيّت مطلقاً باطل است، مسيحيت ميگويد: يهوديّت مطلقاً باطل است هر دو گروه ميگويند: اسلام مطلقاً باطل است، ولي اسلام ميگويد: يهود منهاي تورات اصيل باطل است. اسلام ميگويد: نصاراي منهاي إنجيل اصيل باطل است و نصارا اگر بخواهد به انجيل اصيل عمل كند، حق است و يهود اگر بخواهد به تورات اصيل عمل كند، حق است؛ چون در آن كتابها نور الهي است و در آن كتابها هم بشارت به وجود مبارك پيغمبر اسلام [صلّي الله عليه و آله و سلّم] داده شد، لذا بين اين دو منطق فرقهاست آنها بالقول المطلق ميگويند: فرقههاي ديگر باطلاند. اسلام ميگويد: اگر به كتاب آسماني غير محرّف عمل كرديد حقايد.
پرسش...
پاسخ: نه، به يهودي ميگويد: اگر شما واقعاً به تورات علاقمنديد، ﴿فأتوا بالتوراة فاتْلوها إن كنتم صادقين﴾[9]؛ اول آنها را به اسلام دعوت نميكند، اول به عنوان جدال احسن ميگويد: تورات كه مقبول شماست همان تورات را بباوريد و به آن عمل كنيد: ﴿فأتوا بالتوراة فاتْلوها إن كنتم صادقين﴾؛ اگر چنانچه شما واقعاً يهودي هستيد و به تورات سر سپرديد، تورات را ارائه بدهيد و بين ما و شما تورات حكم باشد: ﴿فأتوا بالتوراة فاتْلوها إن كنتم صادقين﴾؛ چون اسلام دين جهاني است و خطوط كلي اسلام در يهوديت و مسيحيت هست. آن شريعت و منهاج است: ﴿لكلٍ جعلنا شريعة و منهاجا﴾. پس به اهل كتاب ميگويد: شما اگر به كتاب آسماني مؤمنايد، آن كتاب آسماني را بياوريد بين ما و شما آن كتاب حَكَم باشد؛ هر چه آن كتاب گفت عمل كنيد. آن كتاب شما را به بشارت آشنا كرده است [پس] سر بسپاريد.
در اينجا هم ميفرمايد به اينكه يهودِ منهاي تورات باطل است، مسيحيت منهاي انجيل اصيل باطل است. ﴿لستم عليٰ شيء حتى تقيموا التوراة والانجيل﴾[10].
بيان علامه طباطبائي در تفسير آيه
گرچه سيّدنا الاستاد (رضوان الله عليه) اين آيه را به طرز ديگر هم احتمال دادهاند، يعني شما پايه نداريد تا تورات و انجيل را عمل كنيد. اگر كسي خواست يك كار سنگيني بكند به او ميگويند: تو كه پايه نداري، تو كه به جايي متكي نيستي؛ تكيهگاه انسان توحيد است [و] شما كه توحيد نداري. اگر توحيد نداشتيد، «علي شيء» مستقر نيستيد وقتي بر يك پايگاه ثابت استقرار نداشتيد، قدرت نداريد دينتان را احياء كنيد. اين احتمال را دادند، ولي علي اي حال اسلام نميگويد مطلقاً باطلايد. ميگويد: همان كتاب آسماني را كه خدا نازل كرد آن را عمل بكنيد ميشويد محقق و به دستور او اگر عمل كرديد، قهراً به پيغمبر اسلام ايمان ميآوريد. لذا فرمود به اينكه اينها ميدانند كه پيغمبر اسلام حق است ولي انجام نميدهند.
هشدار خداوند دربارهٴ استقبال به بيت المقدس
در همين آيهٴ محل بحث فرمود: ﴿و ما أنت بتابع قبلتهم و ما بعضهم بتابع قبلة بعض﴾، لكن فرمود: فرقش اين است كه تو علي الحقّ هستي و آنها علي الهوي هستند: ﴿و لئن اتّبعت أهواءهم من بعد ما جاءك من العلم إنّك إذاً لمن الظالمين﴾؛ آنها جزء ظالمينند، تو حق برايت روشن شده است [و] اگر حق را رها كردي، به دنبال هوا حركت ميكني. اگر قبلهٴ آنها كه بيت المقدس است پذيرفتني، از اين به بعد استقبال به بيت المقدس هوا است، نه خدا. الآن حق آمد، اين حق براي تو روشن شد، از اين به بعد ديگر كسي حق ندارد به سمت بيت المقدس رو كند: ﴿ولئن اتبعت اهواءهم من بعد ما جاءك من العلم إنّك إذاً لمن الظالمين﴾.
اين هشدار را در آيهٴ 120 همين سورهٴ مباركهٴ بقره كه بحثش قبلاً گذشت به مسلمين داد، فرمود: ﴿ولن ترضي عنك اليهود و لا النصاريٰ حتى تتبع ملّتهم﴾؛ تو اگر بخواهي رضاي خدا را فراهم كني، نميشود با تحصيل رضاي اهل كتاب رضاي خدا فراهم بشود. و اهل كتاب هرگز از تو راضي نخواهند بود، مگر اينكه دين آنها را بپذيري: ﴿و لن ترضيٰ عنك اليهود ولا النصاريٰ حتى تتّبع ملّتهم قل انّ هُدي الله هو الهديٰ﴾ ،آنگاه فرمود: ﴿ولئن اتبعت اهواءهم بعد الذي جاءك من العلم مالك من الله من وليّ ولا نصير﴾؛ اگر بعد از روشن شدن حق، ملت اهل كتاب را بپذيري، ميشود هوا و خداي سبحان مولاي هوا پرستها نيست و ناصر هوا پرستها نيست: ﴿مالك من الله من وليّ ولا نصير﴾ اين ﴿و لئن اتّبعت﴾ اگر در مقام عمل باشد، از باب «اياك اعني واسمعي يا جارة»[11] خطاب به پيغمبر است ولي منظور امّتاند، ولي اگر مربوط به اصل حكم باشد متوجه خود پيغمبر است؛ چون حكم به دست مردم نيست، لذا اين دو بيان را سيّدنا الاستاد در ضمن اين آيات و آيهٴ سورهٴ رعد بيان فرمود.
پرسش...
پاسخ: بنابراين اگر مسئله عمل هست، اين تهديدي است نسبت به امت از باب «اياك اعني و اسمعي يا جارة» يعني مسلمين از اين به بعد ديگر حق نداريد به بيت المقدس رو بياوريد و اگر نه ناظر به تغيير حكم باشد، اين متوجه پيغمبر است. در سورهٴ مباركهٴ رعد آيهٴ 37 اين چنين آمد: ﴿و كذلك انزلناه حكماً عربياً و لئن اتبعت اهواءهم بعد ما جاءك من العلم ما لك من الله من وليٍ ولا واقٍ﴾؛ واقي و حافظي نخواهي داشت. اگر دربارهٴ اتباع عملي نازل شده باشد، خطاب به پيغمبر است ولي منظور امّت است از باب «اياك اعني»[12] و اگر ناظر به اصل حكم باشد؛ چون تغيير حكم جز به وسيله پيغمبر به دست احدي نيست، اين خطاب متوجّه پيغمبر است. منتها پيغمبر اين كار را نميكند يقيناً، ولي خداي سبحان او را مكلّف كرده است با اينكه او معصوم است. چون معصوم از حوزهٴ تكليف كه بيرون نيست، فرمود: ﴿و لقد اوحي إليك و الى الذين من قبلك﴾ كه ﴿لئن أشركت ليحبطنّ عملك﴾[13]؛ يقيناً رسول خدا معصوم از شرك است، ولي مكلّف است. اين كار يعني اين فضيلت بنام عصمت مانع تكليف كه نيست. انسان مكلّف است و خداي سبحان او را تكليف ميكند گرچه او يقيناً اين كار را نخواهد كرد فرمود: ﴿لئن اشركتَ ليحبطنّ عملك﴾
پس اگر ناظر به حكم باشد، حتماً متوجه به پيغمبر است. اگر راجع به عمل باشد، ميتواند از باب «اياك اعني و اسمعي ياجاره» خطاب به پيغمبر، ولي منظور امت باشد.
«والحمد لله رب العالمين»
[1] ـ مجمع البيان، ج 1 ـ 2، ص 413 ؛ « ...... فنزل عليه جبرائيل ( عليه السلام) فأخذ بعضديه و حوّله الي الكعبة ....»
[2] ـ سورهٴ زخرف، آيهٴ 84.
[3] ـ سورهٴ حج، آيهٴ 78.
[4] ـ سورهٴ بقره، آيهٴ 113.
[5] ـ سورهٴ بقره، آيهٴ 111.
[6] ـ سورهٴ بقره، آيهٴ 111.
[7] ـ سورهٴ مائده، آيهٴ 68.
[8] ـ سورهٴ مائده، آيهٴ 68.
[9] ـ سورهٴ آلعمران، آيهٴ 93.
[10] ـ سورهٴ مائده، آيهٴ 68.
[11] ـ عوالي اللآلي، ج 4، ص 115؛ روي عنه (صلي الله عليه وآله وسلّم) أنه قال: «ان القرآن نزل جميعه علي معني إياك اعني واسمعي يا جارة».
[12] ـ عوالي اللآلي، ج 4، ص 115..
[13] ـ سورهٴ زمر، آيهٴ 65.