17 06 1986 2945164 شناسه:

تفسیر سوره بقره جلسه 238(1365/03/27)

دانلود فایل صوتی

اعوذ بالله من الشيطان الرجيم

بسم الله الرحمن الرحيم

﴿قُلْ أَتُحَاجُّونَنَا فِي اللّهِ وَهُوَ رَبُّنَا وَرَبُّكُمْ وَلَنا أَعْمَالُنَا وَلَكُمْ أَعْمَالُكُمْ وَنَحْنُ لَهُ مُخْلِصُونَ (۱۳۹) أَمْ تَقُولُونَ إِنَّ إِبْرَاهِيمَ وَإِسْمَاعِيلَ وَإِسْحَاقَ وَيَعْقُوبَ وَالأَسْبَاطَ كَانُوا هُوداً أَوْ نَصَاري قُلْ ءَأَنْتُمْ أَعْلَمُ أَمِ اللّهُ وَمَنْ أَظْلَمُ مِمَّنْ كَتَمَ شَهَادَةً عِندَهُ مِنَ اللّهِ وَمَا اللّهُ بِغَافِلٍ عَمَّا تَعْمَلُونَ (۱٤۰) تِلْكَ أُمَّةٌ قَدْ خَلَتْ لَهَا مَا كَسَبَتْ وَلَكُمْ مَا كَسَبْتُمْ وَلاَ تُسْئَلُونَ عَمَّا كَانُوْا يَعْمَلُونَ (۱٤۱)

پيروان آيين ابراهيمي، فرقهٴ ناجيه الهي

سخن اهل كتاب را كه نقل فرمود كه آنها مدعي‌اند بهشت مخصوص آنهاست اين سخن را از چند جهت نقد كرد، فرمود: يهوديها بر آنند كه تنها فرقهٴ ناجيه آنها هستند و گفتند: ﴿لَن يَدْخُلَ الْجَنَّةَ إِلاَّ مَنْ كَانَ هُودَاً[1] نصارا معتقدند كه تنها فرقه ناجيه آنها هستند، لذا گفتند: ﴿أَوْ نَصَارَي[2] يعني «لن يدخل الجنه إلاّ من كان نصاري» و ديگران را هم به يهوديت يا نصرانيت دعوت مي‌كردند و مي‌گفتند: ﴿كُونُوا هُودَاً أَوْ نَصَارَي تَهْتَدُوا[3].

خداي سبحان اين سخنان آنها را نقد كرد [و] فرمود: تنها ملتي كه ملت ناجيه است، ملت ابراهيم(سلام الله عليه) است و ملت ابراهيم ايمان به خدا و قيامت و به جميع ملائكه و كتب و مرسلين اوست بدون اينكه بين اينها جدايي بيندازند كه ﴿لاَ نُفَرِّقُ بَيْنَ أَحَدٍ مِنْهُمْ[4]. اين معيار هدايت است بعد فرمود: ﴿فَإِن آمَنُوا بِمِثْلِ مَا آمَنْتُمْ بِهِ فَقَدِ اهتَدَوا وَّإِن تَوَلَّوْا فَإِنَّمَا هُمْ فِي شِقَاقٍ فَسَيَكْفِيكَهُمُ اللّهُ[5] بعد از اينكه احتجاج را نقل كرد، فرمود: معيار هدايت همان ايمان به  «ما جاء به النبي» است.

 

روا نبودن احتجاج اهل كتاب دربارهٴ خدا و پيامبران

 آنگاه فرمود: به اين اهل كتاب بگوييد «شما در چه امر با ما محاجّه مي‌كنيد درباره خدا محاجّه مي‌كنيد يا دربارهٴ مرسلينِ او؟» اگر دربارهٴ خداي سبحان محاجه كنيد، اين احتجاجتان روا نيست براي اينكه خداي همهٴ ما يكي است، نسبت خدا به همه ما «علي السّواء» است، ارتباط ما به خداي سبحان از راه اعمال است هيچ مزيتي شما بر ما نداريد. ممكن است يك وثني با يك موحّد درباره الله و ربّشان محاجّه كنند، چه اينكه ابراهيم با وثنيين درباره مبدأشان محاجه كرد. ربّ آنها كسي بود و رب ابراهيم، ربّ العالمين بود. اينجا صورت محاجّه روا است، گرچه آنها جدال باطل دارند، ولي اگر دو گروه ربّشان يكي بود جا براي محاجّه در ربّ نيست. اين يك. اگر آن ربّ نسبتش به همه مربوبها و بندگان علي السواء بود باز احتجاجِ درباره آن رب روا نيست و اگر بندگان يك معيار داشتند، باز احتجاج اينها درباره آن ربّ روا نيست براي اينكه از طرف بنده فقط عمل صالح است كه او را به مولا نزديك مي‌كند و اين‌هم تفاوتي بين اصناف و فِرَق نيست. بنابراين محاجّه درباره الله به هيچ وجه روا نيست.

 محاجه درباره مرسلين هم روا نيست براي اينكه يهوديها چون تنها فرقه ناجيه را يهوديت مي‌دانستند، نه تنها سعي مي‌كردند كه ديگران را يهودي ‌كنند و مي‌گفتند:﴿كُونُوا هُودَاً[6] بلكه سعي مي‌كردند أنبيا را هم، هم كيش خود بدانند بگويند « ابراهيم يهودي بود، اسحاق يهودي بود و امثال ذلك».

قرآن كريم اين محاجهٴ اينها را نقل مي‌كند و از چند جهت هم عقلي هم نقلي اين محاجه را رد مي‌كند:

 

ـ دليل عقلي و نقلي بطلان گفتار اهل كتاب

 از جهت عقلي اين محاجّه را رد مي‌كند مي‌فرمايد به اينكه يهوديت يك كيش و يك آييني است بعداً پيدا شد، نصرانيت يك ديني است بعداً پيدا شده [و] ابراهيم(سلام الله عليه) و اسماعيل و اسحاق و يعقوب و امثال ذلك(عليهم الصلاة و السّلام) أنبيايي بودند كه قبل از نزول تورات و انجيل آمدند. اگر يهوديت بعد از نزول تورات است و اگر مسيحيت بعد از نزول انجيل است اين معنا ندارد كه شما اصرار كنيد كه آنها يهودي بودند، آنها مسيحي بودند. اين دليل عقلي

 دليل نقلي هم آن است كه خداي سبحان در تورات و انجيل جريان ابراهيم [عليه السلام] و ساير أنبياي بعد از ابراهيم را مبسوطاً بيان كرد كه آنها ملّت حنيفيه داشتند، به روش يهوديت يا به روش مسيحيت نبودند، دين حنيف داشتند، ملت حنيف داشتند و اين معنا را آنها در كتاب آسماني خواندند و كتمان كردند.

بنابراين يهوديها و نصارا كه مدعي‌اند كه ابراهيم و ساير أنبيا(عليهم السّلام) كه بعد از ابراهيم و قبل از موسي [و] عيسي(عليهم الصلاة و عليهم السلام﴾ بودند اينها يهودي بودند يا مسيحيها مدعي‌اند كه آن أنبيا نصارا بودند، قرآن كريم اين حرف را با دو بيان رد مي‌كند، يكي بيان عقلي و ديگري بيان نقلي (به دو دليل يكي عقل يكي نقل) مي‌فرمايد:﴿أَمْ تَقُولُونَ إِنَّ إِبْرَاهِيمَ وَإِسْمَاعِيلَ وَإِسْحَاقَ وَيَعْقُوبَ وَالأسْبَاطَ﴾ يعني أنبيايي كه بعد از اينها آمدند تا موساي كليم(سلام الله عليه) ﴿كَانُوا هُوداً أَوْ نَصَاري﴾، يهوديها مي‌گفتند: اين أنبياي پيشين يهودي بودند، نصارا مي‌گفتند: اين انبياي گذشته مسيحي بودند. اين ﴿أوْ﴾ براي تنويع است نه براي ترديد، نه اينكه اينها يا يهودي بودند يا مسيحي، بلكه يهوديها مي‌گفتند: اينها فقط يهودي بودند، مسيحيها مي‌گفتند: اينها فقط مسيحي بودند. اينها همان‌طوري كه كتاب آسماني را به رأي خود تفسير مي‌كردند، سيرهٴ أنبياي گذشته را هم به رأي خود تفسير مي‌كردند يعني همان‌طوري كه تورات و انجيل را بر ميل خود حمل مي‌كردند، سيرهٴ أنبياي پيشين را هم بر روش خود حمل مي‌كردند، آنها را هم مثل خود مي‌دانستند به جاي اينكه كار خود را بر سنت آنها تطبيق كنند، سنت آنها را بر سيره خودشان تطبيق كردند؛ نظير همان بياني كه اميرالمؤمنين(سلام الله عليه) فرمود كه ديگران قرآن را بر هوا منعطف كردند و اهل بيت(عليهم السّلام) هوا را بر قرآن منعطف كردند، ديگران قرآن را بر رأي خود منعطف كردند و اهل‌بيت(عليهم السّلام) رأي را بر قرآن منعطف كردند.[7] اينجا هم يهوديها سنت و سيرهٴ أنبياي سلف را بر يهوديت حمل كردند، نصارا سنت و سيرهٴٰ أنبياي سلف را بر نصرانيت حمل كردند؛ لذا خداي سبحان مي‌فرمايد: ﴿أَمْ تَقُولُونَ إِنَّ إِبْرَاهِيمَ وَإِسْمَاعِيلَ وَإِسْحَاقَ وَيَعْقُوبَ وَالأسْبَاطَ كَانُوا هُوداً أَوْ نَصَاري﴾ اين معنا عقلاً باطل است براي اينكه يهوديت و مسيحيت بعد آمدند، نقلاً باطل است براي اينكه در تورات شما بر خلاف اين خدا شهادت داد يا برخلاف اين آمده است. شما چرا اين شهادت الهي را كه در كتاب آسماني شماست كتمان مي‌كنيد؟

 پس بحث در دو مقام است: يكي مقام عقلي و ديگري مقام نقلي. اما در قسمت مقام عقلي خداي سبحان مي‌فرمايد: يهوديت و مسيحيت بعدها پيدا شده، شما چرا درباره گذشتگان اين‌چنين نظر مي‌دهيد؟

 

ـ دعوت از هل كتاب به پذيرش اصول مشترك

 در سورهٴ «آل‌عمران» آيهٴ 64 به بعد يك سلسله بحثهاي كلي دارد كه با بحث آيهٴ سورهٴ «بقره» مناسب است: ﴿قُلْ يَا أَهْلَ الْكِتَابِ تَعَالَوْا إِلَي كَلِمَةٍ سَوَاءٍ بَيْنَنَا وَبَيْنَكُمْ أَلاَّ نَعْبُدَ إِلاّ اللّهَ وَلاَ نُشْرِكَ بِهِ شَيْئاً وَلاَ يَتَّخِذَ بَعْضُنَا بَعْضاً أَرْبَاباً مِنْ دُونِ اللّهِ فَإِن تَوَلَّوا فَقُولُوا اشْهَدُوا بِأَنَّا مُسْلِمُونَ﴾؛ اين يك اصل كلي است كه مشترك است، هرگونه امتيازهاي نژادي و قومي و امثال ذلك محكوم و مطرود است، ديني كه حاكم است بر همه ما يكي خواهد بود و آن ديني است كه «الله» ربّ ماست و معبود ماست و به اين «الله» به هيچ وجه شرك نمي‌ورزيم كه نكره در سياق نفي مفيد عموم است:﴿وَلاَ نُشْرِكَ بِهِ شَيْئاً﴾؛ هيچ چيزي را شريك الله قرار ندهيم ﴿وَلاَ يَتَّخِذَ بَعْضُنَا بَعْضاً أَرْبَاباً مِنْ دُونِ اللّهِ﴾ كه اين از باب ذكر خاص بعد از عام ذكر شده است براي اهميتي كه در مسئله بود و مردم يهود و نصارا مبتلا بودند به اتخاذ احبار و رهبان ارباباً از اين جهت عليٰ حده ذكر شده وگرنه جملهٴ ﴿وَلاَ نُشْرِكَ بِهِ شَيْئاً[8] كافي بود، براي اينكه اتخاذ رب در حقيقت يك نحوه شرك است.

 

بازگشت به بحث دليل عقلي بطلان گفتار اهل كتاب

 آنگاه فرمود: ﴿يَا أَهْلَ الْكِتَابِ لِمَ تُحَاجُّونَ فِي إِبْرَاهِيمَ وَمَا أُنْزِلَتِ التَّوْرَاةُ وَالْإِنْجِيلُ إِلاّ مِنْ بَعْدِهِ أَفَلاَ تَعْقِلُونَ[9]؛ شما چرا درباره ابراهيم احتجاج مي‌كنيد و مي‌گوييد: ابراهيم يهودي بود براي اينكه يهوديت يك دين خاصي است كه از زمان نزول تورات به بعد پيدا شده است و ابراهيم كه قبل از تورات بود و تورات كه بعد نازل شد يا مسيحيت يك ديني است كه بعد از نزول انجيل پيدا شد و ابراهيم(سلام الله عليه) قبل از نزول انجيل بود؛ لذا اينجا سخن از عقل مطرح است، فرمود: مگر عاقل نيستيد؟ ﴿يَا أَهْلَ الْكِتَابِ لِمَ تُحَاجُّونَ فِي إِبْرَاهِيمَ وَمَا أُنْزِلَتِ التَّوْرَاةُ وَالْإِنْجِيلُ إِلاّ مِنْ بَعْدِهِ﴾؛ تورات و انجيل كه منشاء پيدايش يهوديت و مسيحيت است بعدها نازل شده است، يقيناً ابراهيم يهودي نبود، نصراني هم نبود؛ لذا اين معنا را در آيه بود بالصّراحه بازگو كرد، فرمود: ﴿وَمَا أُنْزِلَتِ التَّوْرَاةُ وَالْإِنْجِيلُ إِلاّ مِنْ بَعْدِهِ أَفَلاَ تَعْقِلُون ٭ هَاأَنْتُمْ هؤُلاَءِ حَاجَجْتُمْ فِيَما لَكُم بِهِ عِلْمٌ فَلِمَ تُحَاجُّونَ فِيَما لَيْسَ لَكُم بِهِ عِلْمٌ وَاللّهُ يَعْلَمُ وَأَنْتُمْ لاَ تَعْلَمُونَ[10]؛ گاهي وقتي كه بخواهند از يك گروه سفيه سخن بگويند، مي‌گويند: اينها،اينها هستند (هؤلاء هؤلاء) مشابه اين معنا در اين كريمه هست. فرمود: ﴿هَاأَنْتُمْ هؤُلاَءِ[11]؛ شما همانهايي هستيد كه دربارهٴ چيزي كه مي‌دانستيد احتجاج كرديد، دربارهٴ چيزي هم كه نمي‌دانيد باز احتجاج مي‌كنيد. معلوم مي‌شود احتجاج شما بر محور عقل نيست: ﴿هَاأَنْتُمْ هؤُلاَءِ حَاجَجْتُمْ فِيَما لَكُم بِهِ عِلْمٌ﴾ امّا ﴿فَلِمَ تُحَاجُّونَ فِيَما لَيْسَ لَكُم بِهِ عِلْمٌ وَاللّهُ يَعْلَمُ وَأَنْتُمْ لاَ تَعْلَمُون ٭ مَا كَانَ إِبْرَاهِيمُ يَهُودِيّاً وَلاَ نَصْرَانِيّاً وَلكِن كَانَ حَنِيفاً مُسْلِماً وَمَا كَانَ مِنَ الْمُشْرِكِينَ[12]؛ يهوديت كه يك دين خاص است بعدها پيدا شده مسيحيت كه يك دين خاص است بعدها پيدا شده، هرگز ابراهيم يهودي و نصراني نيست.

 

تذكر: اسلام، اصل مشترك اديان الهي

 آن مشتركات بين اديان را البته همه أنبيا دارند كه شما نمي‌پذيريد، شما همانچه كه ابراهيم خليل آورد با شرك مشوب كرديد و آن را به صورت يهوديت درآورديد، يك شريعت خاصه‌اي است به نام يهوديت، يك دين مخصوصي است به نام نصرانيت، اين يهوديت و نصارنيت بعدها پيدا شده است، خب چگونه ابراهيم يهودي است و چگونه ابراهيم مسيحي است؟ البته خطوط كلي اين اديان كه اسلام است [و] مي‌توان گفت: ابراهيم مسلمان بود؛ لذا قرآن كريم مي‌فرمايد: ﴿إِنَّ الدِّينَ عِندَ اللّهِ الْإِسْلاَمُ[13] و نمي‌فرمايد اسلام بعد پيدا شده است، مي‌فرمايد: دين الهي، ديني كه پيش خدا بود به همه أنبيا داد اسلام است و از اين جهت ابراهيم مسلم بود.

 

ايمان مشوب اهل كتاب

امّا شما ﴿عُزَيْرٌ ابْنُ اللّهِ[14] را در دينتان داريد، خصوصيتهاي شريعت را در دينتان داريد، اين مجموعهٴ حق و باطل، اين مجموعه توحيد و شرك را يهوديت ناميديد [و] بعد گفتيد به اينكه ابراهيم يهودي بود و همچنين دربارهٴ مسيحيت؛ لذا فرمود: ﴿يَا أَهْلَ الْكِتَابِ لِمَ تُحَاجُّونَ فِي إِبْرَاهِيمَ وَمَا أُنْزِلَتِ التَّوْرَاةُ وَالْإِنْجِيلُ إِلاّ مِنْ بَعْدِهِ أَفَلاَ تَعْقِلُونَ[15] همچنين در آيه بعد فرمود: ﴿مَا كَانَ إِبْرَاهِيمُ يَهُودِيّاً وَلاَ نَصْرَانِيّاً وَلكِن كَانَ حَنِيفاً مُسْلِماً وَمَا كَانَ مِنَ الْمُشْرِكِينَ[16] و اگر خواستيد از اين ارتباط به ابراهيم(سلام الله عليه) سودي ببريد، ارتباطش در سايه تبعيت دين اوست: ﴿إِنَّ أَوْلَي النَّاسِ بِإِبْرَاهِيمَ لَلَّذِينَ اتَّبَعُوهُ وَهذَا النَّبِيُّ وَالَّذِينَ آمَنُوا[17] ؛ سه گروه به ابراهيم(سلام الله عليه) مرتبط‌اند: پيروان راستين آن حضرت در زمان خودش و پيغمبر اسلام. و مؤمنين به پيغمبر اسلام اگر خواستيد از راه ارتباط با ابراهيم(سلام الله عليه) سودي ببريد راهش تبعيت است و اگر خواستيد بر اساس مسئله نژاد و امثال ذلك مسئله را حل كنيد مشكلي حل نمي‌شود: ﴿إِنَّ أَوْلَي النَّاسِ بِإِبْرَاهِيمَ لَلَّذِينَ اتَّبَعُوهُ وَهذَا النَّبِيُّ وَالَّذِينَ آمَنُوا﴾ امّا ﴿وَاللّهُ وَلِيُّ الْمُؤْمِنِينَ[18] اين برهان عقلي [بود].

 

بازگشت به بحث دليل نقلي بطلان گفتار اهل كتاب

 اما برهان نقلي كه به وحي متكي مي‌كند مي‌فرمايد به اينكه ﴿ءَأَنْتُمْ أَعْلَمُ أَمِ اللّهُ﴾ دليل نقلي بر بطلان اين سخن، دليل نقلي‌اش آن است كه خداي سبحان در كتاب آسماني ملّيت حنيفيّهٴ ابراهيم را بازگو كرد، در تورات شما هم هست، در انجيل مسيحيها هم هست؛ اگر در تورات شما هست؛ اگر در انجيل مسيحيها هست كه ابراهيم(سلام الله عليه) همان ملّت حنيف داشت كه آن اسلام بود و دين حنيف داشت، پس نه يهودي بود نه نصارا، لذا فرمود: ﴿قُلْ ءَأَنْتُمْ أَعْلَمُ أَمِ اللّهُ﴾ شما بهتر مي‌دانيد كه دين ابراهيم چه بود يا خدا؟ خدايي كه ابراهيم را خلق كرد، همه اديان را او نازل كرد و همه كتب سماوي را او نازل كرد، او بهتر مي‌داند دين ابراهيم چه بود: ﴿ءَأَنْتُمْ أَعْلَمُ أَمِ اللّهُ﴾ و خدا شهادت داد و در كتاب آسماني شما هست ﴿وَمَنْ أَظْلَمُ مِمَّنْ كَتَمَ شَهَادَةً عِندَهُ مِنَ اللّهِ وَمَا اللّهُ بِغَافِلٍ عَمَّا تَعْمَلُونَ﴾؛ در كتاب آسماني شما دين ابراهيم هست، چر آن را كتمان مي‌كنيد؟

 

كتمان حق توسط علماي اهل كتاب و حرمت آن

 اين كتمان مربوط به آن علمايشان است، مربوط به احبار و رهبان است. لذا قرآن كريم يك بحث مستقيمي با علماي آنها دارد كه چرا شما اين را كتمان كرديد؟ در همين سورهٴ مباركهٴ «بقره» آيهٴ 146 چنين آمده است: ﴿الَّذِينَ آتَيْنَاهُمُ الْكِتَابَ يَعْرِفُونَهُ كَمَا يَعْرِفُونَ أَبْنَاءَهُمْ وَإِنَّ فَرِيقاً مِنْهُمْ لَيَكْتُمُونَ الْحَقَّ وَهُمْ يَعْلَمُونَ[19] ، در تورات و انجيل هم جريان ابراهيم(سلام الله عليه) آمده است و أنبياي بعد از او و هم بشارت به وجود مبارك خاتم آمده است. علماي اهل كتاب هم جريان مليت حقّهٴ ابراهيم و أنبياي بعد را كتمان كردند، هم جريان وجود مبارك خاتم را انكار كردند؛ لذا هر دو مسئله را قرآن كريم طرح مي‌كند [و] مي‌فرمايد: اهل كتابي كه ما به آنها تورات و انجيل داديم پيغمبر اسلام(عليه آلاف التحية والثناء) را آن‌چنان مي‌شناسند كه به حد حسّ رسيده است، همان‌طوري كه فرزند خود را مي‌شناسند. همان‌طوري كه انسان فرزند خود را در كمال وضوح مي‌شناسد، آنها هم پيغمبر اسلام را در كمال وضوح مي‌شناسند، چون همه خصوصيات در تورات و انجيل آمده:﴿كَمَا يَعْرِفُونَ أَبْنَاءَهُمْ وَإِنَّ فَرِيقاً مِنْهُمْ لَيَكْتُمُونَ الْحَقَّ وَهُمْ يَعْلَمُونَ[20]، آن‌گاه در همين بخش در آيهٴ 159 سورهٴ مباركهٴ «بقره» فرمود: ﴿إِنَّ الَّذِينَ يَكْتُمُونَ مَا أَنزَلْنَا مِنَ الْبَيِّنَاتِ وَالْهُدَي مِن بَعْدِ مَا بَيَّنَّاهُ لِلنَّاسِ فِي الْكِتَابِ أُولئِكَ يَلْعَنُهُمُ اللّهُ وَيَلْعَنُهُمُ اللَّاعِنُونَ[21] ؛ آنهايي كه حقايق را ما در كتاب برايشان بيان كرديم، آنها مأمور بودند كه اين حقايق را درك كنند براي مردم بازگو كنند اگر آن معارف و حقايق را كتمان كردند ملعونند. ﴿إِنَّ الَّذِينَ يَكْتُمُونَ مَا أَنزَلْنَا مِنَ الْبَيِّنَاتِ وَالْهُدَي مِن بَعْدِ مَا بَيَّنَّاهُ لِلنَّاسِ﴾؛ ما براي مردم بيان كرديم [و] اينها موظف بودند كه به مردم ابلاغ كنند و كتمان كردند و نگفتند، اينها ملعونند. كه لعن خدا و لعن لاعنان بر اينهاست (لعن همان بُعد رحمت است).

 

ـ كتمان حق معامله دنيا با آخرت و آتش خواري علماي اهل كتاب

باز در همين سورهٴ مباركهٴ «بقره» آيهٴ 174 اين‌چنين است كه ﴿إِنَّ الَّذِينَ يَكْتُمُونَ مَا أَنْزَلَ اللّهُ مِنَ الْكِتَابِ وَيَشْتَرُونَ بِهِ ثَمَناً قَلِيلاً أُولئِكَ مَا يَأْكُلُونَ فِي بُطُونِهِمْ إِلاّ النَّارَ وَلاَ يُكَلِّمُهُمُ اللّهُ يَوْمَ الْقِيَامَةِ وَلاَ يُزَكِّيهِمْ وَلَهُمْ عَذَابٌ أَلِيم﴾؛ فرمود آنچه را كه ما در كتاب آسماني گفتيم و اينها فهميدند و براي مردم بازگو نكردند و كتمان كردند، اينها دنيا را گرفتند و آخرت را دادند به ثمن كم معامله كردند و جز آتش چيزي نمي‌خورند؛ ﴿وَيَشْتَرُونَ بِهِ ثَمَناً قَلِيلاً﴾؛ چون دنيا كلّش متاع قليل است، نه اينكه يك متاع كمي گيرشان آمده، بر فرض بيش از آن مقدار هم نصيبشان مي‌شد باز متاع اندك بود؛ لذا مي‌فرمايد كه با اين معامله متاع كمي نصيبشان شد. اينها جز آتش چيزي نمي‌خورند: ﴿أُولئِكَ مَا يَأْكُلُونَ فِي بُطُونِهِمْ إِلاّ النَّارَ﴾. در بحثهاي قبل هم ملاحظه فرموديد، اگر ظاهر قرآن اين است كه مال حرام آتش است و دليلهاي عقلي هم اين را تأييد مي‌كند وجهي ندارد كه ما دست از اين ظاهر برداريم [و] بگوييم كه اين تشبيه است (مثل اينكه آتش مي‌خورند يا در قيامت آتش مي‌خورند) اين‌چنين نيست مال حرام حقيقتاً آتش است نه مجازاً و الآن آتش مي‌خورند نه قيامت منتها در قيامت مي‌فهمند، قيامت ظرف ظهور اين اسرار است البته يك سلسله آتشهاي ديگري هم در كنارش خداي سبحان ممكن است جعل كند و جعل مي‌كند، امّا آنچه كه الآن يك انسان حرام‌خوار مبتلاست، آيا او دارد نان مي‌خورد، آيا دارد ميوه مي‌خورد، يا دارد آتش مي‌خورد؟ تعبير قرآن كريم اين است كه او جز آتش چيزي نمي‌خورد منتها نمي‌فهمد كه دارد آتش مي‌خورد. وقتي كه بيهوش است (مغميٰ عليه است) احساس نمي‌كند [و] در قيامت به هوش مي‌آيد مي‌فهمد كه عمري را آتش‌خوري مي‌كرد چه اينكه درباره مال حرام هم تعبير قرآن كريم اين است كه ﴿إِنَّ الَّذِينَ يَأْكُلُونَ أَمْوَالَ الْيَتَامَي ظُلْماً إِنَّمَا يَأْكُلُونَ فِي بُطُونِهِمْ نَاراً وَسَيَصْلَوْنَ سَعِيراً[22] درباره علما و احبار و قسّيسين اهل كتاب كه حق را كتمان كردند [و] براي مردم نگفتند و در برابر اين دنيا را خريدند، فرمود: ﴿أُولئِكَ مَا يَأْكُلُونَ فِي بُطُونِهِمْ إِلاّ النَّارَ وَلاَ يُكَلِّمُهُمُ اللّهُ يَوْمَ الْقِيَامَةِ[23].

 

محروميت  عالمان اهل كتاب از كلام تشريفي و توفيق تزكيه

 خداي سبحان كلام تشريفي با اينها ندارد ﴿وَلاَ يُزَكِّيهِمْ[24] توفيق تزكيه هم به اينها نمي‌دهد، نه اينكه اينها را آلوده مي‌كند، همين‌كه توفيق تزكيه را از اينها گرفت اينها آلوده مي‌شوند. در بحثهاي قبل هم ملاحظه فرموديد كه اضلال و امثال ذلك يك اوصاف وجودي نيست كه خدا كسي را گمراه كند، همين كه توفيق را سلب كرد، فيض را نداد انسان گمراه مي‌شود﴿وَلاَ يُزَكِّيهِمْ﴾ اين ﴿وَلاَ يُزَكِّيهِمْ﴾ به شهادت همان آيه‌اي كه باز بحثش قبلاً گذشت فرمود: ﴿أُولئِكَ الَّذِينَ لَمْ يُرِدِ اللّهُ أَن يُطَهِّرَ قُلُوبَهُمْ[25] به صفات سلبي بر مي‌گردد يعني خدا نخواست اينها پاك بشوند (نخواست  يعني تكويناً نخواست وگرنه تشريعاً كه از همه خواست) تشريعاً فرمود ما اين احكام را نازل كرديم: ﴿يُرِيدُ لِيُطَهِّرَكُمْ[26] اما آن توفيق را برداشت. آن نورانيت را نداد، انسان را به حال خود رها كرد، تشريعاً هدايت و توفيق را طلب كرد تكويناً آن فيض را نداد: ﴿أُولئِكَ الَّذِينَ لَمْ يُرِدِ اللّهُ أَن يُطَهِّرَ قُلُوبَهُمْ﴾.

 در اين قسمتها هم فرمود خداي سبحان با اينها در قيامت سخن نمي‌گويد، اينها لذت شنيدن كلام حق نصيبشان نمي‌شود. چه اينكه لذّت نگاه حق هم نصيب اينها نمي‌شود. دربارهٴ يك عده مي‌فرمايد: ﴿وَلاَ يَنْظُرُ إِلَيْهِمْ يَوْمَ الْقِيَامَةِ[27] يعني نظر تشريفي ندارد با اينكه خداي سبحان ﴿بِكُلِّ شَي‏ءٍ بَصِيرٌ[28] است.

 

نكته: عدم امكانِ فرضِ فراموشي خدا

 اين‌چنين نيست كه كسي از ديد خدا بيرون باشد، آن نگاه تشريفي را خدا روا نمي‌دارد. چه اينكه خداي سبحان كه علم محض است و هيچ موجودي فراموشِ حق نمي‌شود مع ذلك مي‌فرمايد به اينكه ﴿وَكَذلِكَ الْيَوْمَ تُنسَى[29] ما آيات الهي را نازل كرديم تو فراموش كردي ﴿وَكَذلِكَ الْيَوْمَ تُنسَى[30] يا ﴿نَسُوا اللّهَ فَنَسِيَهُمْ[31]؛ خدا اينها را فراموش كرد با اينكه فرمود: ﴿وَمَا كَانَ رَبُّكَ نَسِيّاً[32]؛ خدا فراموشكار نيست؛ اصلاً فرض فراموشي خدا محال است، نه فرضِ محال بلكه فرض، محال است. چون اگر يك موجودي علم محض بود كه علم نسيان نمي‌شود، ممكن است عالم فراموش كند اما علم كه فراموشي نمي‌شود. اگر علم عين ذات بود، اگر شهودِ محض عين ذات بود آن وقت اين شخص اين مبدأ بخواهد فراموش كند يعني علم بشود فراموشي؛ لذا نسيان خداي سبحان فرضِ صحيح ندارد، نه فرضِ محال دارد. بلكه فرضش محال است، مع ذلك فرمود: ﴿وَكَذلِكَ الْيَوْمَ تُنسَى﴾ ما در قيامت يك عده را فراموش مي‌كنيم يا درباره منافقين فرمود: ﴿نَسُوا اللّهَ فَنَسِيَهُمْ﴾ درباره اين گروهها مي‌فرمايد: ﴿وَلاَ يُكَلِّمُهُمُ اللّهُ يَوْمَ الْقِيَامَةِ[33]؛ خدا با اينها حرف نمي‌زند يا در بخش ديگر فرمود: ﴿وَلاَ يَنْظُرُ إِلَيْهِمْ[34] ؛ خدا به اينها نگاه نمي‌كند. يعني نگاه تشريفي ندارد. اينها كساني هستند كه ﴿أُولئِكَ الَّذِينَ اشْتَرَوُا الضَّلاَلَةَ بِالْهُدَي وَالْعَذَابَ بِالْمَغْفِرَةِ فَمَا أَصْبَرَهُمْ عَلَي النَّارِ[35].

 

ـ سرّ «اظلم» بودن كتمان كننده معارف توحيدي

سرّش آن است كه گرچه هر ظلمي زمينه جهنم رفتن را فراهم مي‌كند و هر كتمان شهادت حقي حرام است اما اگر مسئله مربوط به توحيد و نبوت و رسالت بود و حق، حق الله بود ظلمي از اين بدتر نيست و اگر ظلمي از اين بدتر نبود كيفري هم از آن تلخ‌تر ندارد. اينكه در آيه محل بحث فرمود: ﴿وَمَنْ أَظْلَمُ مِمَّنْ كَتَمَ شَهَادَةً عِندَهُ مِنَ اللّهِ[36] براي آن است كه الآن بحث در دليل نقلي بر بطلان حرف اينهاست، خداي سبحان در كتاب آسماني هم جريان ملّت ابراهيم و أنبياي بعد را بيان كرد، هم جريان رسالت خاتم(عليهم السلام و عليهم الصلاة) را بيان كرد [و] علماي اهل كتاب درباره هر دو مطلب كتمان كردند، هم جريان ملّت حنيف ابراهيم را كتمان كردند و گفتند: ابراهيم يهودي يا نصراني بود و هم دربارهٴ وجود مبارك خاتم كتمان كردند. خداي سبحان مي‌فرمايد: اصل كتمانِ شهادت حرام است و اگر شهادت به توحيد و رسالت بر گردد و حق الهي مطرح باشد ظلمي از اين بدتر نيست.

 

ـ مراحل شهادت

اصل كتمان شهادت را در همين سورهٴ مباركهٴ «بقره» آيهٴ 283 اين‌چنين بيان كرد، فرمود: ﴿وَلاَ تَكْتُمُوا الشَّهَادَةَ وَمَن يَكْتُمْهَا فَإِنَّهُ آثِمٌ قَلْبُهُ﴾؛ شهادت يك مرحله تحمّل دارد يك مرحله أدا، انسان وقتي كه يك حادثه‌اي اتفاق مي‌كند بر او لازم نيست كه حتماً در آن حادثه حضور پيدا كند و جريان را بفهمد مگر اينكه بداند يك امر حقيقي است و يك روزي هم بايد شهادت بدهد كه احساس وجوب كفايي بكند، وگرنه يك حادثه‌اي كه اتفاق مي‌افتد بر انسان واجب نيست بايستد تماشا كند ببيند چه مي‌شود. ولي اگر ايستاد و از جريان باخبر شد و اين شهادت را تحمل كرد در محكمهٴ عدل اگر از او خواستند كه شهادت بدهد، حقّ ِكتمان ندارد. تحمّل شهادت واجب نيست، ولي اداي شهادت در محكمه عدل واجب است و كتمانش حرام.

 

ـ حرمت كتمان شهادت در مسائل حقوقي و مالي

 پس يك مسئله مربوط به تحمل شهادت است. يك مسئله مربوط به اداي شهادت. تحمل شهادت واجب نيست يك حادثه‌اي كه در يك گوشه اتفاق مي‌افتد بر انسان واجب نيست آنجا حضور پيدا كند و جريان را بفهمد، مگر اينكه بداند سرانجام بايد شهادت بدهد و حقّي دارد تضييع مي‌شود. وگرنه در اين حوادثي كه اتفاق مي‌افتد بر يك رهگذر واجب نيست كه برود ببيند كه حق با كيست، ولي اگر رفت و ديد و فهميد حق با كيست و محكمه عدل و محكمه شرع تشكيل شد و او را به شهادت طلب كردند، اينجا اداي شهادت واجب است [و] ديگر كسي حق كتمان ندارد؛ لذا فرمود؛ ﴿وَلاَ تَكْتُمُوا الشَّهَادَةَ[37] يعني شهادت حقي كه داريد در محكمه عدل اگر إشهاد كردند و استشهاد كردند شما كتمان نكنيد، چرا؟ براي اينكه ﴿وَمَن يَكْتُمْهَا فَإِنَّهُ آثِمٌ قَلْبُهُ[38]؛ اگر كسي شهادت را تحمل كرد و در مقام أدا كتمان كرد قلبش معصيت مي‌كند: ﴿وَمَن يَكْتُمْهَا فَإِنَّهُ آثِمٌ قَلْبُهُ وَاللّهُ بِمَا تَعْمَلُونَ عَلِيمٌ[39] اين درباره حرمت كتمان اصل شهادت، آن هم در مسائل حقوقي و مالي.

 

ـ حرمت كتمان شهادت در حق الهي

 امّا اينكه دربارهٴ شهادت بر وحي و رسالت و امثال ذلك سخن به ميان مي‌آيد خداي سبحان مي‌فرمايد: ﴿وَمَنْ أَظْلَمُ مِمَّنْ كَتَمَ شَهَادَةً عِندَهُ مِنَ اللّهِ﴾ يعني شهادتي كه از طرف خدا داده شد و او عالم است، اين شهادتي كه حق الله است و او هم دارد و مي‌داند حق كتمان ندارد. نبايد شهادتي كه مربوط به حق خداست و پيش او هست اين را كتمان كنند. ﴿وَمَنْ أَظْلَمُ مِمَّنْ كَتَمَ شَهَادَةً عِندَهُ﴾ كه اين شهادت پيش اوست يعني او شهيد است، او شاهد است، او مي‌داند و اين شهادت هم از خداست، حق الهي است يا بيان خداست، چون خداي سبحان شهادت داد: ﴿َكَفَي بِاللّهِ شَهِيداً[40]؛ خدا شهادت داد كه ابراهيم چه سمتي دارد [و] پيغمبر چه سمتي دارد. اگر كسي اين شهادت را مكتوم كرد از ديگران ظالم‌تر است.

 

ـ اداي شهادت، مراد از شهادت در آيه

خداي سبحان خود را به عنوان شهيد معرفي كرد، فرمود: ﴿وَكَفَي بِاللَّهِ شَهِيداً﴾ ﴿وَيَقُولُ الَّذِينَ كَفَرُوا لَسْتَ مُرْسَلاً قُلْ كَفَي بِاللَّهِ شَهِيداً بَيْنِي وَبَيْنَكُمْ وَمَنْ عِندَهُ عِلْمُ الْكِتَابِ[41]؛ كفار مي‌گويند: تو پيغمبر نيستي، فرمود: خدا شهادت داد: ﴿كَفَي بِاللّهِ شَهِيدا﴾؛ خدا شهادت داد، نه يعني خدا شاهد است، خدا عالم است كه من پيغمبرم. اينكه مشكل را حل نمي‌كند اين هم اوّل دعواست. مشركين مي‌گويند: تو پيغمبر نيستي. پيغمبر مدّعي است كه من نبي هستم. خب شاهد قضيه كيست؟ پيغمبر مي‌گويد: خدا شاهد است. خدا شاهد است يعني خدا عالم است؟ اينكه مشكلي را حل نمي‌كند اين تازه اوّل دعواست. ﴿كَفَي بِاللّهِ شَهِيدا﴾ نه يعني خدا مي‌داند يعني خدا شهادت داد، ادا كرد اين نامه خداست به دست من است، من پيغمبرم شما شك داريد منكريد من مدّعي نبوتم شاهدم خداست، خدا شهادت داد كه من پيغمبرم به چه دليل؟ براي اينكه نامه او به دست من است مي‌گوييد نه مثل اين بياوريد! ﴿كَفَي بِاللّهِ شَهِيدا﴾ يعني خدا شهادت داد مگر اين كافي نيست، يك شاهد عادلي كه أحدي مثل او نيست شهادت داد نه اينكه ﴿كَفَي بِاللّهِ شَهِيدا﴾ يعني خدا مي‌داند كه من پيغمبرم. خب، اين تازه اوّل دعواست اينكه مشكل را حل نكرد، آنها مي‌گويند: نه خدا مي‌داند كه تو پيامبر نيستي. پس شهادت به معني علم نيست شهادت به معني تحمل نيست، شهادت در اين‌گونه از موارد به معني أداست. پيغمبر مدّعي نبوت است مي‌گويد: خدا شهادت داد كه من پيغمبرم براي اينكه كلامش [و] نامه‌اش به دست من است و اگر كلام او و نامه او به دست من است خب من پيغمبرم. اما در اين آيه كريمه فرمود: اگر كسي شهادتي را [كه] از طرف خدا پيش او هست او كتمان بكند از ديگران ظالم [تر] است يا از او ظالم‌تر كسي نيست:﴿وَمَنْ أَظْلَمُ مِمَّنْ كَتَمَ شَهَادَةً عِندَهُ مِنَ اللّهِ﴾.

 

آگاهي خداي سبحان بر همه اعمال

 بعد فرمود:﴿وَمَا اللّهُ بِغَافِلٍ عَمَّا تَعْمَلُونَ﴾؛ آنچه را كه انجام مي‌دهيد خودتان را فريب ندهيد خداي سبحان عليم محض است و از همهٴ كارهايتان با خبر است. و اگر احياناً بخواهيد خود را به أنبياي سلف برسانيد [و] بگوييد: ما از بني‌اسراييل‌ايم كه در بين بني‌اسراييل بسياري از أنبيا مبعوث شدند هرگز مشكل شما را انبياي گذشته حل نمي‌كنند.

 

مسئول بودن افراد نسبت به اعمال خويش

راز تكرار آيه

﴿تِلْكَ أُمَّةٌ قَدْ خَلَتْ لَهَا مَا كَسَبَتْ وَلَكُمْ مَا كَسَبْتُمْ وَلاَ تُسْئَلُونَ عَمَّا كَانُوْا يَعْمَلُونَ﴾ اين آيه الآن بار دوّم است كه ذكر مي‌شود، يكي در همين سورهٴ مباركهٴ «بقره» كه قبلاً بحثش گذشت در آيهٴ 134 بود، يكي هم الآن. وقتي آنها تكرار مي‌كنند [و] به گذشتگان خود را مرتبط مي‌كنند. قرآن كريم [همه] مسئله را تكرار مي‌كند. آنها مي‌گويند: ما به گذشتگان مرتبطيم، قرآن مي‌فرمايد نه ﴿تِلْكَ أُمَّةٌ﴾ ؛ آنها كساني بودند كه﴿قَدْ خَلَتْ﴾ يعني «مضت»؛ آنها رفتند. هر كسي مسئول كار خودش است نه شخصي عهده‌دار كار شخص ديگر است، نه گروه و قبيله‌اي عهده‌دار كار گروه و قبيله ديگراند.

 گاهي در مسائل شخصي مي‌فرمايد: ﴿وَلَا تَزِرُ وَازِرَةٌ وِزْرَ أُخْرَي[42] گاهي در مسائل نژادي و قومي و امثال ذلك مي‌فرمايد: ﴿تِلْكَ أُمَّةٌ قَدْ خَلَتْ لَهَا مَا كَسَبَتْ وَلَكُم مَا كَسَبْتُمْ﴾ هر امتي كار خودش و بار خودش را دارد. پيشينيان رخت بربستند شما از كار آنها مسئول نيستيد، آنها هم مشكل شما را حل نمي‌كنند. لذا آنها به گذشتگان تكيه مي‌كردند در اين مسائل عملي، قرآن كريم تكرار كرد يك بار در آيهٴ 134 يك بار هم در همين آيهٴ محل بحث يعني 141 فرمود: ﴿تِلْكَ أُمَّةٌ قَدْ خَلَتْ لَهَا مَا كَسَبَتْ وَلَكُم مَا كَسَبْتُمْ﴾.

 

ـ هيچ كسي بار ديگري را به عهده نمي‌گيرد

چه اينكه اصل مسئله را كه هيچ شخصي مشكل ديگري را به عهده نمي‌گيرد آن را در سورهٴ «فاطر» بيان كرده است در سورهٴ «فاطر» آيهٴ 18 اين است: ﴿وَلاَ تَزِرُ وَازِرَةٌ وِزْرَ أُخْرَي﴾ ﴿وِزْرَ﴾ يعني بار سنگين. وازر يعني كسي كه بار سنگين به عهده اوست، وزير هم به همين معناست، فرمود: ﴿وَلاَ تَزِرُ وَازِرَةٌ﴾ ﴿وَازِرَةٌ﴾ يعني «نفسٌ وازره»: نفسي كه خود بار دارد بار ديگري را حمل نمي‌كند،﴿وَلا تَزِرُ وَازِرَةٌ وِزْرَ أُخْرَي﴾ بار در قيامت سنگين است، باربر نيست لذا فرمود: ﴿كَلَّا لاَ وَزَرَ[43] ﴿وَزَرَ﴾ يعني باربر، اين بار سنگين را خود انسان  بايد حمل بكند نظير دنيا نيست كه احياناً بار سنگين را انسان به باربر بدهد، فرمود: ﴿كَلَّا لاَ وَزَرَ﴾ به عنوان نفي جنس ذكر كرد اصلاً باربر در آنجا نيست هر كسي بايد بار خودش را ببرد در اين كريمه يك مقدار بازتر ذكر كرد، فرمود:﴿وَلاَ تَزِرُ وَازِرَةٌ وِزْرَ أُخْرَي وَإِن تَدْعُ مُثْقَلَةٌ إِلَي حِمْلِهَا لاَ يُحْمَلْ مِنْهُ شَيْ‏ءٌ[44]، ﴿مُثْقَلَةٌ﴾ يعني آن‌نفسي كه زير بار وزر احساس ثقل مي‌كند، بار سنگين روي دوش اوست، او مي‌شود مُثقل، آن كه بار سنگين خمش كرد. اگر او دعا كند، دعوت كند، نيايش كند، تضرع كند كه مقداري از بار او را ديگري حمل كند كسي بار او را حمل نمي‌كند. (فرق حَمل و حِمل را هم ملاحظه فرموديد آنچه كه در بطن است حَمل است، آنچه كه در ظهر است حِمل است) فرمود: اگر بخواهند حِمل او را يعني باري كه او بر دوش دارد ديگري حمل كند اين كار شدني نيست: ﴿وَإِن تَدْعُ مُثْقَلَةٌ إِلَي حِمْلِهَا لاَ يُحْمَلْ مِنْهُ﴾ يعني از آن حمل ﴿شَيْ‏ءٌ وَلَوْ كَانَ ذَا قُرْبَي[45] ؛ ولو بستگان نزديك انسان باشد. براي اينكه بستگان نزديك يا مثل او هستند زير بار سنگين‌اند يا آدم خوب‌اند كه از اين فرار مي‌كنند. مگر آدم خوب در قيامت مي‌تواند بدون إذن خدا بار ديگري را بردارد؟ مي‌ماند مسئلهٴ شفاعت كه خداي سبحان يك گروه خاصي را إذن مي‌دهد آن هم مشفوعٌ له بايد دينش مرضيِّ خدا باشد، دين خداپسند داشته باشد آن اشتباهات جزئي را شفعا حل كنند، اين‌چنين نيست كه خوبان بتوانند به إذن خود عهده‌دار حل مشكلات باشند، بدان كه خودشان زير بار خم‌اند: ﴿وَلَوْ كَانَ ذَا قُرْبَي إِنَّمَا تُنذِرُ الَّذِينَ يَخْشَوْنَ رَبَّهُم[46]

بنابراين نه فردي مي‌تواند مشكل فرد ديگر را حل كند. نه امتي مي‌تواند مشكل امت ديگر را حل كند. اين مسئلهٴ ﴿لَا تَزِرُ وَازِرَةٌ وِزْرَ أُخْرَي[47] يك اصلي است در قرآن كريم در چند جا بازگو شده [است]. اين مسئله ﴿تِلْكَ أُمَّةٌ قَدْ خَلَتْ لَهَا مَا كَسَبَتْ وَلَكُم مَا كَسَبْتُمْ﴾ اين هم يك اصلي است كه در چند جاي قرآن كريم ذكر شده [است].

 

ـ نكته: اختصاص بودن لام در﴿لَهَا﴾ و ﴿َلَكُمْ﴾

 اين لام هم، لام اختصاص است نه لامِ در برابر عليٰ؛ نظير﴿وَلَنا أَعْمَالُنَا وَلَكُمْ أَعْمَالُكُمْ﴾ اين لام، لام اختصاص است. كار ما براي ماست چه بد چه خوب [و] كار شما هم براي شماست چه بد و چه خوب:﴿تِلْكَ أُمَّةٌ قَدْ خَلَتْ لَهَا مَا كَسَبَتْ وَلَكُم مَا كَسَبْتُمْ وَلاَ تُسْئَلُونَ عَمَّا كَانُوا يَعْمَلُونَ﴾.

 

ـ نتيجه بحث

 بنابراين يهوديها و مسيحيها كه داعيه داشتند أنبياي سلف را به يهوديت و مسيحيت منتسب كنند، قرآن كريم هم برهان عقلي نقل كرد بر بطلان اين انتساب، هم برهان نقلي اقامه كرد. و چون يك كتاب فني نظير ساير كتب نيست كه با برهان اكتفا كند، لذا هر كجا مسائل را به عنوان برهان عقلي يا برهان نقلي حل كرد سرانجام نتيجه مي‌گيرد، موعظه مي‌كند، لذا شما آيه‌اي نمي‌بينيد مسئله‌اي نمي‌بينيد كه به همان برهان محض اكتفا كند [بلكه] در كنارش موعظه است. اين مثل ساير كتب نيست كه يك كتاب علمي باشد، اين نور است (نور آن است كه اگر برهان اقامه كرد توقع عمل هم دارد راه عمل هم دارد به عاملينش وعده مي‌دهد، به تاركينش را هشدار مي‌دهد و مانند آن) لذا مي‌شود نور و مي‌شود هدايت. هر جا مسئله‌ را به پايان برد نصيحت كرد و موعظه كرد، لذا فرمود: ﴿تِلْكَ أُمَّةٌ قَدْ خَلَتْ لَهَا مَا كَسَبَتْ وَلَكُم مَا كَسَبْتُمْ وَلاَ تُسْئَلُونَ عَمَّا كَانُوا يَعْمَلُونَ﴾ در جمله قبلش فرمود: ﴿وَمَا اللّهُ بِغَافِلٍ عَمَّا تَعْمَلُونَ﴾ كه در همه اينها لسان، لسان موعظه است. به پايان جزء اول قرآن كريم رسيديم

«و الحمد لله من الاوّل الي الآخر»

 

 

[1]  ـ سورهٴ بقره، آيهٴ 111.

[2]  ـ سورهٴ بقره، آيهٴ 111.

[3]  ـ سورهٴ بقره، آيهٴ 135.

[4]  ـ سورهٴ آل‌عمران، آيهٴ 84.

[5]  ـ سورهٴ بقره، آيهٴ 137.

[6]  ـ سورهٴ بقره، آيهٴ 135.

[7]  ـ نهج البلاغه، خطبهٴ 138؛ «يعطف الهوي علي الهدي إذا عطفوا الهدي علي الهويٰ و يعطف الرّأي علي القرآن إذا عطفوا القرآن علي الرَّأي».

[8]  ـ سورهٴ آل‌عمران، آيهٴ 64.

[9]  ـ سورهٴ آل‌عمران، آيهٴ 65.

[10]  ـ سورهٴ آل‌عمران،، آيات 65 ـ 66.

[11]  ـ سورهٴ آل‌عمران، آيهٴ 66.

[12]  ـ سورهٴ آل‌عمران، آيات 66 ـ 67.

[13]  ـ سورهٴ آل‌عمران، آيهٴ 19.

[14]  ـ سورهٴ توبه، آيهٴ 30.

[15]  ـ سورهٴ آل‌عمران، آيهٴ 65.

[16]  ـ سورهٴ آل‌عمران، آيهٴ 67.

[17]  ـ سورهٴ آل‌عمران، آيه 68.

[18]  ـ سورهٴ آل‌عمران، آيهٴ 68.

[19]  ـ سورهٴ بقره، آيهٴ 146.

[20]  ـ سورهٴ بقره، آيهٴ 146.

[21]  ـ سورهٴ بقره، آيهٴ 159.

[22]  ـ سورهٴ نساء، آيهٴ 10.

[23]  ـ سورهٴ بقره، آيهٴ 174.

[24]  ـ سورهٴ بقره، آيهٴ 174.

[25]  ـ سورهٴ مائده، آيهٴ 41.

[26]  ـ سورهٴ مائده، آيهٴ 6.

[27]  ـ سورهٴ آل‌عمران، آيهٴ 77.

[28]  ـ سورهٴ ملك، آيهٴ 19.

[29]  ـ سورهٴ طه، آيهٴ 126.

[30]  ـ سورهٴ طه، آيهٴ 126.

[31]  ـ سورهٴ توبه، آيهٴ 67.

[32]  ـ سورهٴ مريم، آيهٴ 64.

[33]  ـ سورهٴ بقره، آيهٴ 174.

[34]  ـ سورهٴ آل‌عمران، آيهٴ 77.

[35]  ـ سورهٴ بقره، آيهٴ 175.

[36]  ـ سورهٴ بقره، آيهٴ 140.

[37]  ـ سورهٴ بقره، آيهٴ 283.

[38]  ـ سورهٴ بقره، آيهٴ 283.

[39]  ـ سورهٴ بقره، آيهٴ 283.

[40]  ـ سورهٴ رعد، آيهٴ 43.

[41]  ـ سورهٴ رعد، آيهٴ 43.

[42]  ـ سورهٴ اسراء، آيهٴ 15.

[43]  ـ سورهٴ قيامت، آيهٴ 11.

[44]  ـ سورهٴ فاطر، آيهٴ 18.

[45]  ـ سورهٴ فاطر، آيهٴ 18.

[46]  ـ سورهٴ فاطر، آيهٴ 18.

[47]  ـ سورهٴ فاطر، آيهٴ 18.


دروس آیت الله العظمی جوادی آملی
  • تفسیر
  • فقه
  • اخلاق