اعوذ بالله من الشيطان الرجيم
بسم الله الرحمن الرحيم
﴿وَقَالُوا كُونُوا هُودَاً أَوْ نَصَارَي تَهْتَدُوا قُلْ بَلْ مِلَّةَ إِبْرَاهِيمَ حَنِيفاً وَمَا كَانَ مِنَ المُشْرِكِينَ ٭ (۱۳۵)﴾
ـ تكفير متقابل يهوديان و مسيحيان
بعد از اينكه ملّت حنيف و حق ابراهيم(سلام الله عليه) را تبيين كرد و فرمود: ابراهيم بنيانگذار اين ملت حنيف است و وصيت ابراهيم و يعقوب(سلام الله عليهما) را بازگو كرد و فرمود: اين رشد عقل است و هر كه از اين رشد عقل اعراض كند سفيه است آن گاه حرفهاي سفيهانه اهل كتاب را بازگو ميكند، ميفرمايد: ﴿و قالوا كونوا هوداً او نصاريٰ﴾؛ اهل كتاب دو قسمت شدند: عدهاي يهودي و عدهاي مسيحي، يهوديها گفتند: تنها راه نجات يهوديت است و كسي يهودي نباشد بهشت نميرود. مسيحيها پنداشتند كه تنها راه نجات نصرانيت است و كسي نصراني نباشد بهشت نميرود: ﴿و قالوا كونوا هوداً أو نصاريٰ﴾؛ نه يعني يكي از اين دو فرقه اهل نجاتند، بلكه يهوديها گفتند: ﴿كونوا هوداً﴾ و اگر كسي يهودي نيست اهل نجات نيست و مسيحيها گفتند: «كونوا نصاريٰ» و اگر كسي مسيحي نبود اهل نجات نيست؛ نه تنها يهودي نصارا را هم اهل نجات نميداند، بلكه مسلمين را هم اهل نجات نميداند. تنها فرقهاي كه به زعم آنها ناجياند خودشانند: ﴿و قالوا كونوا هوداً أو نصاريٰ﴾ يعني يهوديها گفتند: «كونوا هوداً ولاغير» و مسيحيها گفتند: «كونوا نصاري ولاغير».
ـ شاهد بر تكفير متقابل اهل كتاب
نشانهاش آن است كه در بحثهاي قبل همين سورهٴ مباركهٴ بقره گذشت آيهٴ 111 سورهٴ بقره اين بود كه ﴿و قالوا لن يدخل الجنة إلاّ من كان هوداً﴾؛ يهوديها ميگفتند: هيچ گروهي وارد بهشت نميشود مگر يهوديها [و] مسيحيها گفتند: هيچ گروهي وارد بهشت نميشود مگر مسيحيها: ﴿و قالوا لن يدخل الجنة الاّ من كان هوداً أو نصاريٰ﴾ يعني يهوديها گفتند: هيچ كسي وارد بهشت نميشود مگر يهودي [و] مسيحيها گفتند: هيچ كسي وارد بهشت نميشود مگر مسيحي. نشانهاش آن است كه در آيهٴ 113 همين سورهٴ مباركهٴ بقره فرمود: ﴿و قالت اليهود ليست النصاريٰ علي شيء و قالت النّصاري ليست اليهود عليٰ شيءٍ﴾؛ هم يهوديها نصارا را بر باطل دانستند هم بالعكس؛ پس اينكه گفته ميشود: ﴿لن يدخل الجنّة الا مَنْ كان هوداً او نصاريٰ﴾ اين تفصيل آن اجمال است يعني يهوديها گفتند: كسي وارد بهشت نميشود مگر يهودي، مسيحيها هم گفتند: كسي وارد بهشت نميشود مگر مسيحي؛ به نشانه آيهٴ 113 همين سورهٴ مباركهٴ بقره كه هر كدام ديگري را تكفير ميكردند، تفسيق ميكردند [و] حكم به بطلان ميكردند؛ ﴿و قالت اليهود ليست النّصاريٰ علي شيءٍ و قالت النّصاريٰ ليست اليهود عليٰ شيءٍ﴾
ـ حكم اهل كتاب بر بطلان اسلام
نظر آنها هم نسبت به اسلام همچنين است يعني يهودي همانطوري كه مسيحي را بر بطلان ميداند مسلمين را بشرح ايضاً [همچنين]، مسيحيها همانطور كه يهوديها را باطل ميدانند مسلمين را هم بشرح ايضا [همچنين]؛ به شهادت آيهٴ 120 همين سورهٴ بقره كه فرمود: ﴿و لن ترضيٰ عنك اليهود و لا النصاريٰ حتيٰ تتبّع ملّتهم﴾؛ وقتي نصارا از شما راضياند كه دست از اسلام برداريد و مسيحي بشويد [و] وقتي يهوديها از شما راضياند كه دست از اسلام برداريد و يهودي بشويد.
پس محصّل اينكه يهود فقط خود را فرقه ناجيه ميداند، و غير يهود هر كه است آن را اهل جهنم ميداند، خواه مسيحي، خواه مسلمان. يهود ميگويد: ﴿ليست النّصاري علي شيءٍ﴾[1]. نصارا ميگويد: ﴿ليست اليهود علي شيءٍ﴾[2] [و] هر دو گروه ميگويند: «ليس الاسلام علي شيء».
ـ معيار قرآني بطلان يا حقانيت اهل كتاب
امّا اسلام چه ميگويد؟ اسلام نميگويد «ليست اليهود علي شيء» اسلام نميگويد «ليست النصاري علي شيء» فرق حرف حق با حرف آميخته با تعصّب اين است كه آنها هر كدام ديگري را بالقول المطلق طرد ميكنند يعني يهوديها ميگويند: مسيحيها باطلاند، چه به انجيل عمل كنند [و] چه به انجيل عمل نكنند: ﴿و قالت اليهود ليست النصاريٰ علي شيءٍ﴾[3] نصارا به علاوه انجيل و نصارا منهاي انجيل «علي شيء» نيست؛ چه به انجيل عمل كند، چه به انجيل عمل نكند باطل است [و] نصارا ميگويند: ﴿ليست اليهود علي شيءٍ﴾[4] چه به تورات عمل بكند، چه به تورات عمل نكند «علي شيء» نيستند. امّا اسلام نميگويد يهوديها چه به تورات عمل كنند، و چه به تورات عمل نكنند «علي شيء» نيستند [يا] اسلام درباره مسيحيها حكم مطلق ندارد كه «ليست النصاريٰ علي شيءٍ»، چه به انجيل عمل بكند، چه به انجيل عمل نكند. بلكه اسلام ميگويد: يهودِ منهاي تورات باطل است و مسيحيِ منهاي انجيل باطل است، يهود به علاوه تورات حق است، (چون تورات حق است) و مسيحي به علاوه انجيل حق است (چون انجيل حق است). انجيل أنبياي گذشته را تثبيت كرد و بشارت به وجود مبارك خاتم أنبيا(عليهم الصلاة و عليهم السلام) داد؛ پس اگر يهود به تورات غير محرَّف عمل بكند، حق است [و] مسيحيها اگر به انجيل غير محرّّف عمل بكنند، حقاند.
ـ تفاوت سخن منصفانهٴ اسلام با سخن متعصبانه اهل كتاب
فرق بين سخن اسلام كه سخن عقل و حق است با سخن يهوديّت و مسيحيت كه آميخته با تعصّب است اين است كه يهود ميگويد: نصارا مطلقا باطلاند، مسلمين مطلقا باطلاند، نصارا هم ميگويند: يهوديها مطلقا باطلاند، مسلمين هم مطلقا باطلاند، امّا قرآن نميگويد يهود مطلقا باطل است، نميگويد نصارا مطلقا باطل است، بلكه در سورهٴ مباركهٴ مائده آيهٴ 68 اينچنين ميفرمايد: ﴿قل يا أهل الكتاب لستم عليٰ شيءٍ حتيٰ تقيموا التوراة و الإنجيل﴾ يعني فرمود: به يهوديها بگو شما بر حق نيستيد مگر اينكه تورات و انجيل را احيا كنيد. اگر تورات غير محرَّف را احيا كرديد، اگر انجيل اصيل را احيا كرديد قهراً به اسلام هم تن در ميدهيد؛ براي اينكه اوصاف پيغمبر به طور وضوح در تورات و انجيل آمده: ﴿يجدونه مكتوباً عندهم في التوراه و الانجيل﴾[5] ؛ پيغمبر با همه اوصافش در عهدين آمده و علماي يهود و نصارا هم پيغمبر را با همهٴ خصوصيات شناختند: ﴿يعرفونه كما يعرفون أبناءَهم﴾[6].
بنابراين حرف يهوديها اين است كه ﴿ليست النصاريٰ علي شيءٍ﴾[7] [مطلقا] حرف مسيحيها اين است كه ﴿ليست اليهود علي شيء﴾[8] مطلقاً، حرف هر دو گروه نسبت به اسلام اين است كه «ليس الاسلام علي شيء مطلقا» نشانهاش آن است كه ﴿و لن ترضيٰ عنك اليهود و لا النصاريٰ حتّيٰ تتبع ملّتهم﴾[9].
اما حرف اسلام اين است كه ﴿يا أهل الكتاب لستم علي شيءٍ حتي تقيموا التوراة و الانجيل﴾[10] يعني تورات حق است [ولي] شما بر حق تكيه نكرديد. انجيل حق است [ولي] شما بر حق تكيه نكرديد و آن تورات و انجيل كه در كتابخانههاي خود آنها را سپرديد و ذخيره كردهايد آنها را در بياوريد و تلاوت كنيد ببينيد حق با ماست يا نه.
ـ وقوع اكثر تحريفها پس از ظهور اسلام
در بعضي از بخشها خداي سبحان به پيغمبر ميفرمايد [كه به اهل كتاب بگو]: ﴿قل فأتوا بالتوراة فاتلوها إن كنتم صادقين﴾[11] خب، اگر راست ميگوييد، چرا تورات و انجيل را در كليساها منحصر كرديد؟ همانها را بياوريد بخوانيد ببينيد حق با ماست يا نه! ﴿قل فأتوا بالتوراة فاتلوها إن كنتم صادقين﴾. معلوم ميشود بسياري از اين تحريفها بعد از ظهور اسلام رخ داده است. گرچه در جريان بُخْتَ نَصَّرَ آن رابطه قطع شد و در خود يهوديت و در خود مسيحيت شرك راه پيدا كرد، امّا بسياري از احكام همچنان ماند؛ لذا در صدر اسلام خداي سبحان به پيغمبر فرمود: به اينها بگو اين تورات را از بيع و كنيسهها بيرون بياورند و تلاوت كنند ببينند حق با توست يا نه: ﴿قل فَأتْوا بالتوراة فاتلوها إن كنتم صادقين﴾.
ـ تفاوت سخن متعصبانه با سخن حق
پس حرف تعصّب با حرف حق فرقش اين است كه حرف تعصب ميگويد: ديگري هر چه ميگويد باطل است [ولي] حق ميگويد: ديگري مادامي كه حق نميگويد باطل است. اين فرق اسلام [است] با مسيحيت و يهوديت؛ لذا در آيهٴ 68 همين سورهٴ مائده فرمود: ﴿قل يا أهل الكتاب لستم عليٰ شيءٍ حتي تقيموا التوراة و الانجيل و ما أنزل إليكم من ربكم و ليزيدنّ كثيراً منهم ما أنزل اليك من ربك طغياناً و كفراً فلا تأس علي القوم الكافرين﴾.
ـ احتمال ديگر در تفسير آيه
گرچه اين آيهٴ 68 سورهٴ مائده به سبك ديگري تفسير شده است و آن اين است كه ﴿لستم عليٰ شيءٍ حتي تقيموا التوراة﴾ يعني خداي سبحان به پيغمبر ميفرمايد به اهل كتاب بگو شما يك پايگاه فكري نداريد تا بتوانيد تورات و انجيل را اقامه كنيد، شما به اساس توحيد تكيه نداريد، شما براساس كدام اعتقاد و كدام پايه فكري ميخواهيد دينتان را درست كنيد. شما تا خود پايه فكري نداشته باشيد كه نميتوانيد چيزي را اقامه كنيد. كسي كه پايش به هواست خب او كه نميتواند بار سنگين حمل كند. فرمود: ﴿يا أهل الكتاب لستم علي شيءٍ﴾؛ شما بر جايي تكيه نكرديد ﴿حتيٰ تقيموا التوراة و الانجيل﴾؛ تا بتوانيد تورات و انجيل را اقامه كنيد. اگر اين معنا باشد كه سيدنا الاستاد(رضوان الله عليه) به اين معنا ميل دارند[12]، ديگر آن برداشت قبلي موافق اين نخواهد بود.
در هر حال قرآن كريم حرف اهل كتاب را نقل ميكند [كه] آميخته با تعصب است و حرف حق را هم بازگو ميكند ميفرمايد به اينكه يهود مِنهاي تورات باطل است و يهود به علاوه تورات حق است نصرانيت منهاي انجيل باطل است و نصرانيت به علاوهٴ انجيل حق است، منتها انجيل اصيل و غير محرّف [و تورات اصيل و غير محرَّف].
ـ قرآن كريم احياگر اديان آسماني
البته اگر قرآن كريم نميبود دين هم در روي زمين نبود آن طوري كه مرحوم كاشف الغطاء(رضوان الله تعالي عليه) در كتاب شريف كشف الغطاء بيان كردند. فرمودند با پيشرفت علوم كسي حاضر نبود و حاضر نيست اين مسيحيت شرك آلود و اين يهوديت شرك آلود را بپذيرد.[13] در كتابهاي محرّفشان به أنبياي الهي و أنبياي معصوم اموري نسبت داده شد كه هيچ عقلي نميپذيرد. اگر قرآن نبود و دامنهٴ مطهَّر مريم(عليها سلام) را تطهير نميكرد، عيسي را مطهَّر نميدانست، موسي را مطهَّر نميدانست. أنبيا را به عصمت نميستود، أوليا را به عصمت معرفي نميكرد. تورات و انجيل روي زمين محو ميشد. ديني نبود كه بماند. الآن اگر هم مسيحيتي باقي است به بركت قرآن است. اگر هم يهوديّتي باقي است به بركت قرآن است. وگرنه آن تورات محرَّف و آن انجيل محرَّف با پيشرفت علوم هرگز قابل ماندن نبود. و خلاصه قرآن آمد آن دينهاي اصيل را احيا كرد يعني آن دينهاي غير محرَّف را به مردم شناساند.
ـ راز بطلان يهوديت و مسيحيت محرَّف
ـ بدعتهاي شركآلود اهل كتاب
يهود و همچنين مسيحيت، نه تنها به آن شركها و به آن بدعتها اكتفا نكردند. بلكه اين بدعت را حق دانستند و هر چه غير اين بدعت بود آنها را ابطال كردند. اوّلاً آمدند ملّت ابراهيم كه ملت توحيد است آن را با شرك مخلوط كردند، بعد كم كم يك سيم خاردار كشيدند گفتند دين حق همين است و لاغير. اوّل آن ملت ابراهيم را كه ملت توحيدي است آن را شرك آلود كردند بعد هم گفتند: حق همين است و لاغير. اوّل آمدند مسئلهٴ ﴿و قالت اليهود عزير ابن الله﴾[14] را مطرح كردند، ﴿و قالت النّصاريٰ المسيح ابن الله﴾[15] را مطرح كردند بعد دورش را هم سيم كشي كردند [و] گفتند: حق همين است و لاغير. اين است كه قرآن كريم ميفرمايد به اينكه ملت ابراهيم ملت توحيد بود [و] اين شركها در دامنه اين دين مقدس راه نداشت. اينها آمدند طبق هوس اين دينها را با آن شرك مخلوط كردند بعد هم انحصاري كردند، مثل اينكه دور بهشت را خطكشي كردند، گفتند: بهشت براي ماست به تعبير اين آقايان مفسّرين اينها بهشت را احتكار كردند. اينكه گفتند: ﴿لن يدخل الجنة الاّ من كان هوداً أو نصاريٰ﴾[16] اين همان احتكار بهشت است يعني بهشت فقط براي ماست. [يهوديها گفتند:] هيچكس بهشت نميرود مگر يهودي يا مسيحيها گفتند: هيچكس وارد بهشت نميشود مگر مسيحي
پس اوّل آمدند اين دين توحيدي را با شرك آلوده كردند بعد هم گفتند: دين حق همين است و لاغير. اين خطر بدعتگذاري در دين است.
ـ تقطيع دين الهي توسط اهل كتاب
قرآن كريم از اين اسرار پرده برداشت فرمود: آنچه را كه ما به أنبيا داديم يك حقيقت بود اينها آمدند اين حقيقت را تقطيع كردند با شرك آلوده كردند، هر گروهي به آنچه كه نزد خودشان هست خوشحال شدند و آنچه كه نزد گروه ديگر است را ابطال كردند، قهراً بهشت را هم مخصوص خود دانستند.
در سورهٴ مؤمنون آيهٴ 52 و 53 اينچنين است، فرمود: ﴿و إنّ هذه امّتكم أمةً واحدة و أنا ربكم فاتّقون ٭ فتقطّعوا أمرهم بينهم زبراً كل حزب بما لديهم فرحون﴾؛ جريان أنبيا را بازگو ميكند كه ديني كه به أنبيا داده شد اسلام است؛ از نظر مبدأ و معاد و وحي و رسالت و ساير خطوط كلي دين همهٴ أنبيا يك حقيقت را آوردند، منتها بعضي دقيقتر و كاملتر و بعضي دقيق و كامل. وگرنه ديني نيامد كه با شرك آلوده باشد يا ناقص باشد همه اديان كاملاند منتها اسلام كاملتر و مهيمن بر ساير اديان گذشته است.
فرمود: ﴿و إن هذه أمّتكم أمّة واحدة و أنا ربكم فاتّقون ٭ فتقطّعوا أمرهم بينهم﴾[17] ؛ اينها آمدند اين حقيقت واحده را تقطيع كردند. يهود به يك سمت كشانيد: ﴿و قالت اليهود عزيرٌٌ ابن الله﴾[18] مسئلهٴ بنوّت و اينكه عزير پسر خداست اين را در يهوديت داخل كردند. [مسيحيت هم به نحو ديگر].
ـ راه يافتن باطل به حق، عامل ابطال حق
وقتي يك شرك به يك دين حق ضميمه شد، ضم باطل به حق، باطل را حق نميكند، آن حق را باطل ميكند. لذا كل دين شده شرك آلود. خاصيت ضميمهٴ باطل به حق. اين است كه حق را باطل ميكند؛ نظير مسئلهٴ ريا كه ملاحظه فرموديد در ريا اگر كسي، هم براي خدا، هم براي ارائه به خلق عبادتي بكند سراسر اين عبادت باطل است؛ لذا خداي سبحان ميفرمايد به اينكه آنچه كه مربوط به ديگران است، كه به ديگران بر ميگردد. آنچه هم كه به نام من ساخته شد آن را هم من به ديگران بر ميگردانم، چون من خالص ميپذيرم.[19] ـ گاهي تعبير «واصب» دارد،[20] گاهي تعبير «خالص» دارد ـ [و] همهٴ دين را اگر «لله» باشد من ميپذيرم، ﴿لله الدّين الخالص﴾[21] ﴿دعوا الله مخلصين لَهُ الدين﴾[22] و امثال ذلك. ضميمهٴ باطل به حق، حق را باطل ميكند.
تنظير: ضمّ مجهول به معلوم در خريد و فروش
اين همان است كه در كتابهاي فقهي لابد ملاحظه فرمودهايد كه ضمّ مجهول به معلوم، آن معلوم را هم مجهول ميكند. اگر كسي بگويد آنچه در پستان اين گوسفند است من فروختم به علاوه اين يك ليتر شير، چون آنچه در پستان گوسفند است مجهول است آن مجهول وقتي به اين معلوم ضميمه شد معلوم را هم مجهول ميكند.
ـ نتيجه بحث
باطل وقتي به حق منضم شد، حق را هم باطل ميكند. اينها آمدند گفتند عزيز ابن الله است [و] با اين عقيده يهوديت را باطل كردند؛ ضميمهٴ بطلان به حق، حق را هم باطل ميكند چه اينكه مسيحيها وقتي گفتند: عيسي ابن الله است مسيحيت را در حقيقت ابطال كردند؛ لذا قرآن كريم ميفرمايد: ﴿فتقطعوا أمرهم بينهم زبرا كل حزب بما لديهم فرحون﴾[23] آنگاه فرمود: ﴿فذرهم في غمرتهم حتيٰ حين﴾[24]؛ آنها را تا مدت معيني در حال غفلتشان بگذار تا يك روزي بالاخره بيدار بشوند. مشابه همين معناي سورهٴ مؤمنون، در سورهٴ روم آيهٴ 31 و 32 به اين صورت آمده است، فرمود: ﴿منيبين اليه و اتقوه و أقيموا الصَّلوة و لاتكونوا من المشركين ٭ من الذين فرّقوا دينهم و كانوا شيعاً كل حزب بما لديهم فرحون﴾؛ آنها كه دين الهي را تقطيع كردند، باطل را به حق راه دادند و حق را با ضميمهٴ باطل، باطل كردند، در حدّ شرك است
ـ راز تأكيد بر نزاهت ابراهيم (عليه السلام) از شرك
اصرار قرآن كريم بر اينكه ابراهيم مشرك نبود براي همين ابطال حكم يهوديت و مسيحيت است وگرنه دربارهٴ ابراهيم كسي توهم شرك نداشت.
ـ دشواري توحيد ناب
اينكه قرآن اصرار دارد ابراهيم مشرك نبود، معلوم ميشود توحيد ناب نصيب هر كسي نخواهد شد ما چون خود را موحّد ميپنداريم و خود را مصون از شرك گمان ميكنيم خيال ميكنيم خب اين چه وصفي است كه خداي سبحان در قرآن كريم اصرار دارد كه بگويد، ابراهيم مشرك نبود. چون خود را موحد ميپنداريم [و] خيال ميكنيم از شرك مصونيم خيال ميكنيم توحيد يك امر سهلي است. نزاهت از شرك يك وصف عادي است و ابراهيم هم موحّد بود و مشرك نبود در حالي كه وقتي خودمان را بررسي كنيم ميبينيم خلاصه چيزي براي ما نميماند. ما در هر حادثهاي خوشحاليمان بيش از آن نشاطي است كه براي الله داريم. در هر كاري خلاصه ديگر نيازي به گفتن نيست اين است كه اگر خودمان را تحليل كنيم چيزي از توحيد براي ما نميماند.
ـ مشرك بودن اكثر مؤمنان
اين همان خطري بود كه در سورهٴ مباركهٴ يوسف بحث آن گذشت كه خداي سبحان ميفرمايد: اكثر مؤمنين مشركاند: ﴿و ما يؤمن أكثرهم بالله الاّ و هم مشركون﴾[25] و چه براي ما ميماند خدا ميداند ما در نوع موارد به غير خدا متكي هستيم، مسئله «خدا و ولي» را همواره داريم. خدا هست ولي، خدا هست امّا، اين «امّا» ديگر با توحيد سازگار نيست اين «ولي» ديگر با خدا سازگار نيست. اگر خدا هست خدا هست [اگر] وسيله هم لازم است اين وسيله را ما بايد فراهم كنيم يا از خدا بخواهيم. اگر ميگوييم: «و يا مسبب الاسباب و يا مفتح الابواب هَيِّئْ لنا اسباب الخيرات و افتح لنا ابواب الفيوضات» اين توحيد ناب است يعني خدايا نظام كه در اختيار توست ما از تو ميخواهيم آن وقت اگر كاري از كسي يا چيزي به ما رسيد ميگوئيم: «الحمد لله رب العالمين» نه اينكه خدا را در نماز و غير نماز فقط ياد داشته باشيم، در اينگونه از مسائل بگوييم خدا هست ولي، اين «خدا هست ولي» يا «خدا هست امّا» با توحيد سازگار نيست. آن روزي كه ارزيابي ميكنند معلوم ميشود چقدر براي ما ميماند.
ـ عظمت كلمه طيبهٴ توحيد
حالا اگر توحيد مشكلترين كار است و شرك بدترين پديده است و مرحوم صدوق(رضوان الله عليه) در كتاب شريف توحيد نقل كرد كه رسول خدا(عليه آلاف التحية والثناء) فرمود: نه من، نه هيچ انساني قبل از من كلمهاي به عظمت «لا اله الاّ الله» نياورديم آنگاه معلوم ميشود كه چرا قرآن كريم اصرار دارد كه ابراهيم مشرك نبود، حضرت فرمود: «ما قلت و لا قال القائلون قبلي كلمةً أفضل من مثل لا اله الا الله»[26]؛ فرمود: از آن وقتي كه انسان در عالم خلق شد تا به عصر من كه خاتم پيامبران هستم، هيچ حرفي نه من، نه انسانهاي ديگر به عظمت كلمهٴ طيبه «لا اله الا الله» نياورديم اگر ما در داخل خود بررسي كنيم معلوم ميشود اين كلمه خيلي سنگين است. اينكه در روايات دارد اين شهادتين «خفيفات علي اللسان ثقيلات في الميزان»[27] سرش اين است، فرمود: اينها بر زبان آسان است ولي در ترازوي عمل خيلي سنگين است. اينكه در عظمت كلمهٴ «لا اله الاّ الله»، فرمود كه «لا اله الا الله» يكطرف آسمان و زمين هم يك طرف. باز هم آنها نميتوانند بار «لا اله الا الله» را بكشند[28]، سرّش اين است. توحيد اينقدر سخت است.
ـ كژروي اهل كتاب از توحيد ناب ابراهيمي
يهوديت آمد اين دين ابراهيمي را به شرك آلوده كرد: ﴿قالت اليهود عزيرٌ ابن الله﴾[29]. مسيحيت آمد اين دين توحيدي را به شرك آلوده كرد ﴿قالت النَّصاريٰ المسيح ابن الله﴾[30]. ديگران آمدند اين را با ابزار ديگر آلوده كردند: آنگاه تقطيع شد هر كدام قطعهاي از اين دين را پذيرفتند [و] آن دين اصلي را از دست دادند؛ مثل اينكه انساني را شما ارباً ارباً [پاره پاره] كنيد، اگر انساني را ارباً ارباً كرديد چيزي از انسان نميماند [مثلاً] اگر چشم را از انسان گرفتيد ديگر بينا نيست.
اگر كسي قرآن را هم ارباً إرباً كرد چيزي از قرآن نميماند؛ لذا خداي سبحان ميفرمايد: ﴿الّذين جعلوا القرآن عضين﴾[31] براي قرآن عضوعضو قائل شدند، تعضيه كردند (تعضيه يعني تفرقه) براي قرآن أعضا قرار دادند، يك كسي چشم قرآن را گرفت، يك كسي گوش قرآن را گرفت، يك كسي دست قرآن را گرفت. اگر كسي دست [قرآن] را منهاي [ساير] أعضا بگيرد كل قرآن را ترك كرده است. كسي چشم [قرآن] را منهاي ساير اعضا بگيرد كل قرآن را ترك كرده است، فرمود: ﴿الذين جعلوا القرآن عضين﴾؛ اينها قرآن را عضو عضو درست كردند. همان است كه ﴿نؤمن ببعضٍ و نكفر ببعض﴾[32] شد؛ لذا قرآن كريم اين را تحليل كرد فرمود: اول آمدند دين را شرك آلود كردند، بعد گفتند: حق همين است ولاغير. اين را در سورهٴ مباركهٴ مؤمنون و روم كه تقطيع و تفريق را ذكر كرد [اشاره فرمود] در سوره رومفرمود: ﴿و لاتكونوا من المشركين ٭ من الذين فرّقوا دينهم و كانوا شيعاً كل حزب بما لديهم فرحون﴾[33] نحوه تقطيع هم در سورهٴ توبه مشخص شد، آيهٴ 30 سورهٴ توبه اين است كه ﴿و قالت اليهود عزير ابن الله و قالت النّصاريٰ المسيح ابْن الله ذلك قولهم بأفواههم يضاهؤن قول الّذين كفروا من قبل قاتلهم الله أنّيٰ يؤفكون﴾؛ خداي سبحان اينها را همانند ديگر مشركين ميداند
ـ عدم همكيشي ابراهيم (عليه السلام) و اهل كتاب
آنگاه وقتي يهوديت با شرك آلوده شد، مسيحيت با شرك آلوده شد، معلوم ميشود چرا خداي سبحان فرمود: ابراهيم مشرك نبود يعني شما مشركيد، ابراهيم مشرك نبود، شما دين ابراهيم را نداريد. اين بصورت شكل ثاني تنظيم شده است منتها اصطلاحات منطقي نيست. نوعاً مسائل قرآن كريم يا به صورت شكل ثاني است يا به صورت شكل اوّل اگر قياس اقتراني باشد وگرنه بصورت شكلهاي قياس استثنايي است، (نوع مسائل قرآن اينطور است) خلاصه با منطق فطري سخن ميگويد. ابراهيم مشرك نبود، شما مشركيد؛ پس شما دين ابراهيم را نداريد.
ـ نتيجه بحث
حالا معلوم ميشود كه چرا اصرار قرآن كريم بر اين است كه ابراهيم مشرك نبود؛ در سوره انعام فرمود: ﴿قل إنّني هداني ربي إليٰ صراطٍ مستقيم ديناً قيماً ملّة إبراهيم حنيفاً و ما كان من المشركين﴾[34] اگر اوصاف ديگري براي ابراهيم(سلام الله عليه) ذكر شود مثلاً بگويد: «من عبادنا المخلَصين» يا «من المحسنين» يا «من عبادنا المؤمنين» انسان خيال ميكند خب، اين اوصاف كمالي شمردن بجاست، اما اصرار بر اين مطلب كه ابراهيم مشرك نبود اين سؤال توليد ميكند كه چه اصراري قرآن دارد خب، البته مشرك نبودش مسلّم است [اما اين اصرار قرآن] براي تبيين اين مطلب [است] كه او موحد حقيقي بود و اين اديان ساخته شده با شرك آلوده است. لذا فرمود: ﴿و ما كان من المشركين﴾[35] به پيغمبر ميفرمايد: بگو من همان ديني را دارم كه ابراهيم داشت و آن دين نزاهت از شرك بود و من هم مشرك نيستم چه اينكه در همين سوره أنعام از زبان خود ابراهيم(سلام الله عليه) هم كه نقل ميكند، آيهٴ 79 همين سورهٴ انعام اين است ﴿إنّي وجّهت وجهيَ للّذي فطر السّمٰوات و الأرض حنيفاً و ما أنا من المشركين﴾[36] ؛ فرمود: من مشرك نيستم.
ـ تواضع مذموم در برابر توانگران
اينكه در بعضي از روايات ما دارد كه «من أتيٰ غنياً فتواضع لغناه ذهب ثلثا دينه»[37] وامثال ذلك، اين را همان خطر شرك تهديد ميكند. [آيا] براي ما اتفاق افتاده است كه توانگر و تهيدست را يكجا احترام بگذاريم، يكنواخت احترام بگذاريم؟ يا وقتي در موقع عمل ميرسيم ميبينيم آنكه توانگرست پيش ما محترمتر است. اين را وقتي يك قدري باز ميكنيم سر از شرك در ميآورد منتها نميفهميم كه داريم چه ميكنيم. خب چرا در روايت اين همه تهديد كردند: «من أتيٰ غنياً فتواضع لغناه ذهب ثلثا دينه»[38] ؛ دو سوّم دينش رفت يا لااقل مقداري از دينش تضعيف شده است؟ براي اينكه اگر اسلام است كه در فقير هم هست، اگر تشيّع است كه در فقير هم هست، اگر ولايت است در فقير هم هست. سرّ اينكه ما در تمام برخوردها بين غني و فقير فرق ميگذاريم براي اينكه آن توحيد در ما نيست او [غني] را به دنيا نزديكتر مييابيم.
ـ معصيت و خطر افتادن در ورطهٴ شرك
امّا ميفرمايد به اينكه او مشرك نبود: ﴿و ما أنا من المشركين﴾[39] ؛ به پيغمبر هم ميفرمايد: چون ابراهيم مصون از شرك بود دين او را بپذير آنگاه به يهوديت و مسيحيت هشدار ميدهد كه اينها شرك است، فرمود: ﴿و لاتكونوا من المشركين ٭ من الذين فرّقوا دينهم و كانوا شيعاً كل حزب بما لديهم فرحون﴾[40]. بعضي از گناهان به لبه شرك ميرسد: ﴿و ويلٌ للمشركين ٭ الذين لايُؤتون الزكٰوة﴾[41] اين خطر بعضي از معاصي را هشدار ميدهد كه ميفرمايد: اين انسان را كم كم به شرك ميرساند، اوّل شرك عملي است، بعد شرك اعتقادي. بنابراين به يهوديها و مسيحيها قرآن كريم هشدار ميدهد، اوّلاً اين يهوديت ساخته هوس است، براي اينكه بعضي از بدعتها را به اين دين راه داديد و آن را دين درست كرديد. مسيحيت هم اينچنين است، بعد گفتيد: حق با يهوديت است ولاغير [يا حق يا مسيحيت است و لاغير] و يكديگر را هم رجم كرديد، اين تعصّبهاي باطل. اما حق با كتابهاي آسماني غير محرّف است و هر كس كتاب آسماني غير محرّف را اقامه كند علي الحق است و آن كتابهاي آسماني يكديگر را تصديق ميكنند تا برسد به قرآن كريم كه هم مصدق كتب غير محرَّف پيشين است و هم مهيمن بر ساير كتب است.
ـ نتيجه بحث
پس اين سه مسئله را در كنار هم كه ميگذاريد معلوم ميشود آنها تعصّب است. اينها هم همينطور يعني يهوديت ميگويد مسيحيت باطل است چه به علاوه انجيل، چه منهاي انجيل. مسيحيت ميگويد: يهوديت باطل است به علاوه تورات و منهاي تورات و همچنين هر دو فرقه ميگويند: اسلام باطل است منهاي قرآن و به علاوه قرآن؛ ولي اسلام نميفرمايد يهوديت باطل است چه با تورات، چه بي تورات ميفرمايد: يهود منهاي تورات باطل است. [يا] مسيحيت منهاي انجيل باطل است و اگر آنها احيا بشود هم حقاند چون غيرمحرَّفاند و هم اسلام را تصديق ميكنند؛ لذا در اين كريمه محلّ بحث فرمود: ﴿و قالوا كونوا هوداً أو نصاريٰ﴾ يعني يهود گفتند: يهودي باش و لاغير. مسيحيها گفتند: نصارا باش و لاغير.
ـ دين حنيف، دين فطري
﴿قل﴾؛ تو در جواب به اينها بگو: ﴿بل ملّة ابراهيم حنيفاً وما كان من المشركين﴾ يهود گفتند: ﴿كونوا هوداً﴾ مسيحيها گفتند: ﴿كونوا ... نصاريٰ تهتدوا﴾ يعني اگر اين دين را قبول كرديد هدايت ميشويد تو در جواب بگو: ﴿بل ملّة ابراهيم﴾ يعني «بل نتبّع ملّة ابراهيم» يعني شما ملّت ابراهيم نداريد. او منزه از شرك بود شما شرك آلوديد. ما تابع ملّت ابراهيم هستيم. چرا؟ براي اينكه او حنيف است شما جحوديد، او موحّد بود شما مشركيد.
ـ حنيف در مقابل جنيف
يك راهي وقتي كه در صراط دارد حركت ميكند اگر يك انسان شاذ و شذوذ طلب باشد ميبينيد پاهاي او به سمت اين پيادهرو مايل است و كسي كه در راه پاي او به سمت پياده رو مايل است اين سرانجام به پيادهرو منتهي ميشود و سقوط ميكند. كسي كه در راه پاي او به پياده رو مايل است ميگويند: اين جنيف است؛ جنيف يعني مايل از وسط به حاشيه حنيف كسي است كه مايل از حاشيه به وسط است. كسي كه مستقيم دارد حركت ميكند پاهاي او متوجه وسط راه است اين هميشه به مقصد ميرسد؛ اين را ميگويند: «حنيف» [و] آن را ميگويند: «جنيف» جنف يعني انحراف از وسط يا ﴿غير متجانف لاثم﴾[42]؛ اگر متجانف نبود براي معصيت، متجانف يعني گرايش دار به آن حاشيهٴ راه، چون گرايش به حاشيه راه سرانجام انسان را منحرف ميكند الآن اگر يك ميليمتر فاصله گرفت بعد از چند قدم بالاخره سقوط ميكند آنكه در حركت ميل به سمت راست يا ميل به سمت چپ دارد اين الآن جنيف است [و] سرانجام ساقط است. اما كسي كه در همه حركات ميل به وسط دارد اين حنيف است. اين ملت ابراهيم ملت حنيف است نه به چپ گرايش دارد، نه به راست؛ نه به باطل راست، نه به باطل چپ چون «اليمين و الشّمال مضلّه و الطريق الوسطي هي الجادّة»[43] از اين جهت ابراهيم ملّتش حنيف است يكي، [دو] ﴿و ما كان من المشركين﴾.
ـ ارزش والاي توحيد
حالا آن وقت معلوم ميشود كه توحيد چقدر ارزش دارد كه خداي سبحان به پيغمبر ميفرمايد: بگو ما تابع ملتي هستيم كه رهبر آن ملت ابراهيم است و موحّد بود مشرك نبود معلوم ميشود ما اگر در صفحهٴ نفس خودمان مقداري فحص كنيم از آن توحيد ناب كم اثر مييابيم اينكه [در روايات] دارد موحّد نميسوزد يعني به همان مقدراي كه انسان موحّد است و اگر يك وقتي در كنار توحيد شرك بود اين بالاخره بايد سوخته شود چون اين چنين نيست كه انسان مشرك را به بهشت راه بدهند، فرمود: ﴿و ما كان من المشركين﴾؛ او مشرك نبود شما مشرك هستيد؛ پس شما دين ابراهيم را نداريد من مشرك نيستم ابراهيم هم مشرك نبود، ما همه يك دين را داريم؛ لذا فرمود: ﴿بل ملة ابراهيم حنيفاً و ما كان من المشركين﴾.
«و الحمدلله رب العالمين»
[1] ـ سورهٴ بقره، آيهٴ 113.
[2] ـ سورهٴ بقره، آيهٴ 113.
[3] ـ سورهٴ بقره، آيهٴ 113.
[4] ـ سورهٴ بقره، آيهٴ 113.
[5] ـ سورهٴ اعراف، آيهٴ 157.
[6] ـ سورهٴ بقره، آيهٴ 146.
[7] ـ سورهٴ بقره، آيهٴ 113.
[8] ـ سورهٴ بقره، آيهٴ 113.
[9] ـ سورهٴ بقره، آيهٴ 120.
[10] ـ سورهٴ مائده، آيهٴ 68.
[11] ـ سورهٴ آلعمران، آيهٴ 93.
[12] ـ ر.ك: الميزان، ج 6، ص 64 ـ 65. «قوله تعالي ﴿لستم علي شيء﴾ كناية عن عدم اعتمادهم علي شيء يثبت عليه اقدامهم فيقدروا بذلك علي اقامة التوراة و الانجيل و ما أنزل اليهم من ربهم ...»
[13] ـ كشف الغطاء، ص 391.
[14] ـ سورهٴ توبه، آيهٴ 30.
[15] ـ سورهٴ توبه، آيهٴ 30.
[16] ـ سورهٴ بقره، آيهٴ 111.
[17] ـ سورهٴ مؤمنون، آيات 52 ـ 53.
[18] ـ سورهٴ توبه، آيهٴ 30.
[19] ـ كافي، ج 2، ص 295؛ «سمعت اباعبدالله (عليه السلام) يقول: قال الله عزّوجل: انا خير شريك من أشرك معي غيري في عمل عمله لم أقبله إلاّ ما كان لي خالصاً»؛ ر.ك وسائل ج 1، ص 72.
[20] ـ سورهٴ نحل، آيهٴ 52؛ ﴿له الدين واصباً﴾
[21] ـ سورهٴ زمر، آيهٴ 3.
[22] ـ سورهٴ يونس، آيهٴ 22.
[23] ـ سورهٴمؤمنون، آيهٴ 53.
[24] ـ سورهٴ مؤمنون، آيهٴ 54.
[25] ـ سورهٴ يوسف، آيهٴ 106.
[26] ـ مكارم الاخلاق، ص 310؛ روايت در توحيد صدوق به اينصورت وارد شده است: «ما قلت و لا قال القائلون قبلي مثل لا اله الا الله». توحيد، ص 18، باب ثواب الموحدين والعارفين.
[27] ـ بحار الانوار، ج 90. ص 175.
[28] ـ توحيد شيخ صدوق، ص 30، باب ثواب الموحدين و العارفين؛ «عن النبي (ص) قال: قال الله جل جلاله لموسي: يا موسي! لو أن السموات و عامريهن و الارضين السبع في كفة و لا اله الا الله في كفة مالت بهن لا اله الا الله».
[29] ـ سورهٴ توبه، آيهٴ 30.
[30] ـ سورهٴ توبه، آيهٴ 30.
[31] ـ سورهٴ حجر، آيهٴ 91.
[32] ـ سورهٴ نساء، آيهٴ 150.
[33] ـ سورهٴ روم، آيات 31 ـ 32.
[34] ـ سورهٴ انعام، آيهٴ 161.
[35] ـ سورهٴ انعام، آيهٴ 161.
[36] ـ سورهٴ انعام، آيهٴ 79.
[37] ـ بحار الانوار، ج 70، ص 170.
[38] ـ بحار الانوار، ج 70، ص 170.
[39] ـ سورهٴ انعام، آيهٴ 79.
[40] ـ سورهٴ روم، آيات 31 ـ 32.
[41] ـ سورهٴ فصلت، آيات 6 ـ 7.
[42] ـ سورهٴ مائده، آيهٴ 3.
[43] ـ نهجالبلاغه، خطبهٴ 16..