اعوذ بالله من الشيطان الرجيم
بسم الله الرحمن الرحيم
﴿وَ مَن يَرْغَبُ عَن مِلَّةِ إِبْرَاهِيمَ إلاّ مَن سَفِهَ نَفْسَهُ وَ لَقَدِ اصْطَفَيْنَاهُ فِي الدُّنْيَا وَ إِنَّهُ فِي الآخِرَةِ لَمِنَ الصَّالِحِينَ(130) إِذْ قَالَ لَهُ رَبُّهُ أَسْلِمْ قَالَ أَسْلَمْتُ لِرَبِّ الْعَالَمِينَ(131) وَ وَصَّيٰ بِهَا إِبْرَاهِيمُ بَنِيهِ وَ يَعْقُوبُ يَا بَنِيَّ إِنَّ اللّهَ اصْطَفَي لَكُمُ الدِّينَ فَلاَ تَمُوتُنَّ إِلاِّ وَ أَنْتُم مُسْلِمُونَ(132)﴾
بحثهايي كه مربوط به تعليم و تزكيه و تقدم يكي بر ديگري و امثال ذلك است تا حدودي به عرض رسيد و در آيهٴ 151 همين سورهٴ مباركهٴ بقره كه در پيش است باز هم مطالبي مطرح خواهد شد. در جريان تلاوت بحث مبسوطي شد كه اصل تلاوت، ادب تلاوت، فضيلت تلاوت قرآن، ترتيل در تلاوت، اينها در بحثهاي سابق گذشت[1] [و ديگر] تكرار نميشود.
دين ابراهيم معيار سفاهت و عقل
خداي سبحان بعد از اينكه ملّت ابراهيم و دين ابراهيم(سلام الله عليه) را بازگو كرد بعد فرمود: هر كس از اين ملّت اعراض كرد، از اين دين اعراض كرد سفيه است. و هر كس به اين دين معتقد شد عاقل است؛ پس معيار سفاهت و عقل دين ابراهيم(سلام الله عليه) است. دين ابراهيم يعني دين همهٴ أنبيا براي اينكه خداي سبحان كل خصوصيات را تشريح كرد. از اين جهت كه حضرت سازندهٴ اولين و عموميترين مركز ديني است به نام كعبه، كعبه را از هر رجس و آلودگي تطهير كرد. كلمات الهي را هم تتميم كرد و وفا كرد كه ﴿و ابراهيم الذي وفّيٰ﴾[2] و [به] مقام شامخ امامت هم رسيده است و از گزند هرگونه ظلم و ستم هم معصوم و مصون بوده است و دعا و نيايش او هم دربارهٴ ذريهاش درخواست اسلام و انقياد محض بود كه عرض كرد: ﴿ربّنا و اجعلنا مسلمَيْنِ لك﴾[3] اين گونه از امور و ساير خصوصيات را كه خداي سبحان از ابراهيم(سلام الله عليه) نقل كرد. آنگاه فرمود؛ عقل اين است و اگر كسي از اين اعراض كرد، سفيه است و اگر كسي از اين اعراض كرد خودش را تسفيه كرده است.
ـ اختصاص بالاصاله عمل به عامل
بيان ذلك اين است كه انسان هر چه ميكند، اگر بد است به زيان خود ميكند و اگر خوب است به سود خود ميكند. هيچ ممكن نيست كسي بتواند به ديگري ستم بكند و اگر به ديگري ستم ميشود اين ستم، ستم بالغير است و بالعرض. اساس كار عليه خود انسان است و سايهٴ كار به ديگري ميرسد. اين بحث هم نمونههايش قبلاً گذشت.[4] هر كس هر چه ميكند در درونِ منزل خود ميكند. اگر در درون منزل خود بوستاني را پرورش داد، از روايح آن بوستان خودش استفاده ميكند، از گلهاي آن خودش استفاده ميكند، بهرهٴ ضعيفي به آن عابرين و رهگذران پشت كوچه ميرسد. و اگر در درون منزل خود كنيفي كند از بوي كنيف خودش متأذّي ميشود، آنگاه رايحه ضعيف آن كنيف به ديگران ميرسد.
ربط ضروري عمل با عامل در قرآن(1)
اين اصل كلي را خداي سبحان در سورهٴ مباركهٴ اسراء بيان كرد فرمود: ﴿إن أحسنتم أحسنتم لأنفسكم و إن أسأتم فلها﴾[5] يعني إسائه مخصوص خود نفس است [و] احسان هم مخصوص خود نفس است. اين لام ﴿أحسنتم لانفسكم﴾، لام نفع نيست نظير «له» در برابر «عليه» تا اينكه لام ﴿و إن أسأتم فلها﴾ لام مشاكله باشد. چون در جمله اولي گفته شد: ﴿لأنفسكم﴾. در جملهٴ ثانيه هم گفته شد: ﴿فلها﴾ وگرنه بايد ميگفت: «فعليها». اين لام، لام مشاكله نيست، چه اينكه لام اول هم لام نفع نيست، لام «له» در برابر «عليه» نيست. اين لام، لام اختصاص است يعني «العمل مختص لعامله؛ إن كان حسناً فيختص به، إن كان سيئاً فيختص به»، اين لام، لام اختصاص است عمل مربوط به عامل است. اگر سيئه است مربوط به عامل است [و] اگر حسنه است مربوط به عامل است. اين چنين نيست كه كسي نسبت به ديگري كار خير بكند هر كار خيري كه انسان نسبت به ديگري بكند متن آن كار به سود خود انسان است [و] حواشي اين كار به نفع ديگري است اگر كسي به انساني مسكن داد يا براي انساني كه مريض است بيمارستان ساخت در درجهٴ اول به خودش احسان كرد، به فضيلت رسيد [و] حاشيه اين كار به ديگري رسيد [كه] اين سايهٴ كار است. لذا فرمود: ﴿إن أحسنتم أحسنتم لأنفسكم و ان أسأتم فلها﴾[6]؛ عمل مخصوص عامل است و از عامل جدا نميشود. آنگاه سود بالعرض يا زيان بالعرض اين كار نصيب ديگري ميشود.
ـ تسفيه خويشتن
اگر عمل مخصوص عامل است و از عامل جدا نميشود، آنگاه اگر كسي رعايت عدل كرده است عقل خود را تقويت كرد و اگر كسي رعايت ظلم كرد خود را تسفيه كرده است؛ لذا قرآن كريم ميفرمايد به اينكه اينها خودشان را باختند. اينكه ميفرمايد: خسارت ديدند يعني سرمايه را باختند، آنگاه مشخص ميكند كه سرمايه خودشانند، مال كه سرمايهٴ انسان نيست. اينكه ميفرمايد: ﴿و العصر ٭ إنّ الانسان لفي خسر﴾[7]، مگر كسي كه داراي اين اركان اربعه باشد: «مؤمن» باشد، «عمل به حق» بكند، «تواصي به حق» بكند، «تواصي به صبر» بكند و مانند آن، وگرنه در خسارت است يعني سرمايه را باخت.
سرمايه انسان
آنگاه توضيح ميدهد كه سرمايه چيزي جداي از خود انسان نيست كه انسان آن را ببازد. سرمايهٴ انسان مال و خانه نيست كه آن را ببازد. سرمايهٴ انسان خودِ انسان است، خود را ميبازد. وقتي خود را باخت ديگر مالك خود نيست، چيزي از او نميماند خود را هلاك ميكند؛ لذا تعبير قرآن اين است كه ﴿خسروا أنفسهم﴾[8]؛ خودشان را باختند. اين يخي كه گفتند: اگر در هواي نيمروز سوزان در آفتاب قرار بگيرد چطور آب ميشود؟ خود يخ از بين ميرود. ديگر چيزي از يخ نميماند. خود انسان كه خسارت ميبيند خودش را ميبازد. وقتي خودش را باخت ديگر مالك خودش نيست در تحت ولايت شيطان است؛ پس ﴿خسروا انفسهم﴾.
ربط ضروري عمل با عامل در قرآن(2)
اين معنا را كه انسان هر كاري ميكند با خودش ميكند (چه سودش و چه زيان) در موارد فراوان آمده است. يكي از آن موارد همان آيهٴ 104 سورهٴ مباركهٴ انعام است، فرمود: ﴿قد جاءكم بصائر من ربّكم فمن أبصر فلنفسه و من عمي فعليها و ما أنا عليكم بحفيظٍ﴾؛ فرمود: از طرف خداي سبحان بصيرتهايي آمده [است] يعني علل و عوامل فراواني براي روشنايي دل آمده [است]. اگر كسي ببيند به نفس خود احسان كرده است، خود را بينا كرد و اگر كسي نديد، خود كور شد. هيچ ممكن نيست عمل كسي از او تجاوز بكند و به ديگري برسد: ﴿فمن أبصر فلنفسه و من عمي فعليها﴾[9].
ـ سرّ اختصاص بالاصاله عمل به عامل
سرّش آن است كه روح عمل نيّت است و اين نيّت از جان جدا نميشود. آنچه كه به ديگري ميرسد بدنهٴ كار است وگرنه روح كار كه نيّت است و انسان با روح كار محشور ميشود: «لكل امْريء ما نوي»[10] يا «يحشر الناس علي نيّاتهم»[11]، او از جان آدم جدا نميشود، چه نيت خوب، چه نيّت بد. اگر روح عمل نيّت است و نيّت از جان انسان جدا نميشود؛ پس عمل عامل را رها نميكند. آنگاه بدنهٴ كار است كه از انسان جدا است، احياناً سود يا زياني به ديگري ميرساند؛ لذا فرمود: ﴿فمن أبصر فلنفسه و من عمي فعليها﴾؛ در قيامت يا بصير محشور ميشود يا أعما.
قيامت ظرف ظهور حق
قيامت روز ظهور حق است: ﴿ذلك اليوم الحق﴾[12]؛ نه اينكه قيامت حق است؛ نه، قيامت روز ظهور حق است يك وقت انسان اين چنين تعبير ميكند: ﴿ السّاعة آتيةٌ لاريب فيها﴾[13] اين يك تعبير است يعني قيامت يك امري است يقيني بدون ترديد ميآيد. يك وقت ميگويد: ﴿ذلك اليوم الحق﴾، نه «ذلك اليوم حقٌ». آن روز روز حق است يعني باطل را در آن روز راه نيست. آنگاه همهٴ حق آن روز ظاهر ميشود. انسان در نهان خودش هر چه دارد آن روز ظاهر ميشود، لذا با نيّتهاي خود محشور ميشود و اگر كسي كور بود براي اينكه درونش كور است و اگر كسي بينا بود، براي اينكه درونش بيناست. اينكه فرمود: ﴿من عمي فعليها﴾[14] يعني عليه خود اقدام به كوري كرده است يعني خود را كور كرده است؛ با گناه آن چشم دل خود را كور كرده است؛ لذا در قيامت كور محشور ميشود و يا با حسنات چشم دل خود را بينا كرده است؛ لذا در قيامت بصير محشور ميشود.
پس عمل عامل را رها نميكند، چه در طرف احسان چه در طرف إسائه؛ لذا در همين آيهٴ كريمه محل بحث فرمود: ﴿و من يرغب عن ملة ابراهيم الاّ من سفه نفسه﴾؛ اين «سَفِهَ» را گفتهاند اگر فَعِلَ به كسر باشد، متعدّي است يعني خودش را تسفيه كرده است كه به معني «سَفَّهَ» است، امّا اگر «سَفُهَ» باشد كه وصف [و] خصلتي است [كه] امري لازم است. براساس آن معنا ﴿نفسه﴾ به منزلهٴ تميز است يعني سَفِهََ نفساً؛ يك انسان سفيهي است.
عقل و سفاهت در فرهنگ ديني
انسانِ سفيه در برابر انسان عاقل است، عقل را معنا كردند، گفتند: «ما يعبد به الرحمن و يكتسب به الجنان»[15]؛ آن عاملي كه به وسيله او خدا عبادت ميشود و بهشت كسب ميشود آن عقل است. اگر كسي اين نور را نداشت كه خدا را عبادت كند و بهشت كسب كند، عاقل نيست [و] ميشود سفيه. اگر «العقل ما يعبد به الرحمن ويكتسب به الجنان»؛ پس «ما لايعبد به الرحمن و لايكتسب به الجنان فليس بعقلٍ»، ميشود سِفَه. آن حديث شريف برداشتي از همين كريمه است، فرمود: اگر كسي از دين ابراهيم فاصله گرفت عاقل نيست. اين اصل كلي، آنگاه جزئياتش را هم به عنوان بيان مصداق و صغراي قياس در اوايل سورهٴ بقره كه بحثش گذشت بيان ميكند، درباره منافقين ميفرمايد: ﴿ألاٰ إنّهم هم السّفهاء﴾[16]؛ اينها عاقل نيستند؛ كسي كه نتواند آيندهٴ خوب داشته باشد [و] به فكر آينده باشد، خب عاقل نيست. فرمود: ﴿الا إنّهم هم السّفهاء﴾ چون خودشان را تسفيه كردند، ديگر آن نيروي مايز نيست؛ لذا فرمود: اينها خودشان را تسفيه كردند، ﴿و لكن لايعلمون﴾[17]؛ نميدانند كه عاقل نيستند، نميدانند كه مريضاند، چون آن نيروي تشخيص دهنده مريض شد. اگر آن نيروي تشخيص دهنده مريض شد كه انسان مرضي را تشخيص نميدهد. انسان بايد سالم باشد [كه] مرض عضو را تشخيص بدهد. اگر خود آن نيروي تشخيص دهنده مريض شد، خود آن ترازو مريض شد آن وقت نميتواند بسنجد. انسان با ترازو ميتواند سبكي و سنگيني كارها را تشخيص بدهد. بتواند تشخيص بدهد كه اين كالا سنگين است يا سبك. اما خود ترازو اگر مريض شد كه ديگر نميشود تشخيص داد، فرمود: انسان با آن عقل ميتواند سود و زيان خود را تشخيص بدهد. اگر خود آن عقل مريض شد (سَفَه آمد) ديگر قدرت تشخيص ندارد. لذا دربارهٴ منافقين و كفار ميفرمايد: ﴿ألا إنّهم هم السفهاء ولكن لا يعلمون﴾[18]؛ براي اينكه آن نيرويي كه بايد تشخيص بدهد همان نيرو تسفيه شده است؛ پس ﴿و من يرغب عن ملة ابراهيم الا من سفه نفسه﴾
ـ عقل دروني و وحي بيروني، دو حجت الهي
انسان در همان بحثهاي قبل كه ملاحظه فرموديد دو حجّت دارد كه هر كدام باعث عاقل شدن انسانند: يكي عقل دروني و يكي وحي بيروني. اگر «العقل ما يعبد به الرحمن و يكتسب به الجنان»[19] پس هر چه كه «يعبد به الرحمن و يكتسب به الجنان» آن عقل است؛ خواه عقل متصل كه در نهان انسانها خداي سبحان داد يا عقل منفصل به نام انسان كامل و معصومين(عليهم السلام)؛ لذا در اين زيارتها به اهل بيت عرض ميكنيم كه «السلام علي من به يعبد الرّحمن»[20] شما عقل جامع هستيد، عقل منفصليد.
ـ اهل بيت(عليهمالسلام) عقل منفصل امّت اسلامي
عقل چيزي است كه با او مردم خدا را عبادت كنند و بهشت بروند و اهلبيت أنواري هستند كه با آنها مردم خدا را ميشناسند و به بهشت ميروند؛ پس اينها عقل امتند. و در جامعهاي كه امام نيست جامعه سفيه است، هم خود ابراهيم[عليهالسلام] عقل امّت است، هم دين ابراهيم [عليهالسلام] را كه عقل تشخيص ميدهد، عقل متصل است. اگر «إنّ لله علي الناس حجتين»[21] يكي عقل است، يكي وحي؛ هر دو عقلاند و هر دو عامل عبادت و كسب بهشتاند، خواه دروني، خواه بيروني. اين چنين نيست كه اگر دربارهٴ اهلبيت(عليهم السلام) ميخوانيم كه «السلام علي من به يعبد الرّحمن»[22] مجاز باشد، نه اينها عقل منفصل امّت اسلامياند؛ اينها هستند كه نور ميدهند اينها هستند كه با علم و عملشان عبادت رحمان و كسب بهشت را به مردم ميآموزانند؛ پس «السلام علي من به يعبد الرحمن»، «و عليٰ من جحد ولايتكم غضب الرحمن»[23] و مانند آن.
پس ﴿و من يرغب عن ملة إبراهيم إلا من سفه نفسه﴾؛ خودش را تسفيه كرده است.
ـ خودباختگي بزرگترين خسران
اگر در سورهٴ مباركهٴ انعام يا بقره وارد شده است كه اينها خودشان سرمايهٴ خودشان را باختند ناظر به همين قسمت است در سورهٴ انعام فرمود: اينها خودشان را به خسارت دادند. آيهٴ 20 سورهٴ انعام اينچنين است كه ﴿الذين آتيناهم الكتاب يعرفونه كما يعرفون أبناءهم الذين خسروا أنفسهم﴾[24]؛ اينها خودشان را باختند ممكن است يك تاجر ورشكست شود بعد جبران كند، چون مال است كه باخته است مال قابل تحصيل است. ولي اگر خود را باخت، آنگاه خود را با چه چيز جبران كند؟ اين است كه هيچ راهي براي ترميم نفس نيست. اگر كسي خود را گم كرد، آنگاه چه وسيلهاي براي ترميم و جبران دارد؟ يك وقت انسان متاع را گم ميكند با چراغ پيدا ميكند. يك وقت چراغ را گم ميكند، خب اگر چراغ را گم كرد با چه وسيلهاي پيدا كند؟ لذا فرمود: اگر كسي خود را گم كرد ديگر زنده نخواهد شد، فرمود: ﴿خسروا أنفسهم﴾. اين دربارهٴ خصوص كفار و منافقين است: ﴿الذين خسروا أنفسهم﴾. لذا ميفرمايد: ﴿فهم لايؤمنون﴾[25]؛ ديگر اهل ايمان نيستند. مثل اينكه انسان چراغ خود را خاموش بكند و چراغ خود را گم بكند. لذا با ضرس قاطع فرمود: ﴿فهم لايؤمنون﴾.
ـ خود باختگي مانعي براي ايمان آوردن
چه اينكه به نوح(سلام الله عليه) با ضرس قاطع فرمود كه اينها ايمان نميآورند نوح هم طبق اين علم غيب عرض كرد: خدايا! اينها ديگر ايمانآور نيستند: ﴿وَ لا يلدوا إلاّ فاجراً كفّارا﴾[26]؛ اينها هر چه متولد كنند مثل خود، كافر به بار ميآورند. اين را اين نبيّ الهي ديد؛ ديد اين قوم كه نُه قرن و نيم با آنها گفتگو كرد، اينها چراغ را خاموش كردند. خب، اگر چراغ را خاموش بكنند با چه وسيله راه را ببينند؟ لذا با يك بيان قاطعي نوح به خداي سبحان عرض كرد: پروردگارا! اينها ديگر ايمان نميآورند. مثل اينكه در همين آيه سورهٴ انعام خداي سبحان فرمود: ﴿الذين خسروا أنفسهم فهم لايؤمنون﴾[27]؛ ديگر ايمان نميآورند. براي اينكه چندين بار اين چراغ را خواستند خاموش بكنند ما مهلت داديم، عنايت كرديم، روشنش نگه داشتيم تا اين چراغ باشد، ولي اينها عمداً اين چراغ را از دست انداختند و شكستند ديگر ﴿لايؤمنون﴾.
يا در همين سورهٴ مباركهٴ بقره آيهٴ 231 دربارهٴ گروهي كه از بعضي از حدود الهي فاصله ميگيرند، ميفرمايد: ﴿و من يفعل ذلك فقد ظلم نفسه﴾؛ به خود ستم كردهاند. خب، اگر فطرت انسان مظلوم شد و شهوت انسان ظالم شد و اين ظالم آن مظلوم را از پا در آورد، ديگر نوري نيست كه انسان بتواند با آن نور راه را ببيند؛ پس انسان هر چه ميكند با خودش ميكند و لاغير. ﴿و من يرغب عن ملة إبراهيم إلاّ من سفه نفسه﴾؛ خودش را تسفيه ميكند.
ـ آيين ابراهيم مورد اعتماد همه اديان آسماني
امّا از اينكه فرمود: ﴿ملة ابراهيم﴾ براي اينكه ملّت ابراهيم هم مورد اعتماد مسيحيهاست، هم مورد تكريم يهوديهاست هم مورد تكريم ساير فرق است ميفرمايد: شما اگر ملّت ابراهيم را محترم ميشماريد بايد طبق مقررات او باشيد و براساس آن بايد به اسلام تن در دهيد؛ چون همهٴ آن مزايا را اسلام دارد به اضافه و اگر كسي از آن روش فاصله گرفت خودش را تسفيه كرده است لذا يهوديّت را، مسيحيّت را و امثال ذلك را با اين بيان تسفيه ميكند.
اصطفاي حضرت ابراهيم و پيوستن به صالحان
آنگاه فرمود به اينكه ﴿و من يرغب عن ملة ابراهيم الاّ من سفه نفسه و لقد اصطفيناه في الدنيا و إنه في الاخرة لمن الصالحين﴾؛ ما او را مصطفاي خود قرار داديم، برگزيدم. او در بين انسانها «صفوه» است؛ يك انسان صافي و خالص است او مصطفاي ماست: ﴿و لقد اصطفيناه﴾ خب. اين در بين انسانهاي دنيايي مصطفاست، وضعش روشن است. امّا فرمود: ﴿و إنّه في الآخره لمن الصالحين﴾ نفرمود «و لقد اصطفيناه في الدنيا والآخرة» يا نفرمود «و انه في الدنيا و الآخرة لمن الصالحين»، يك وقت انسان ميگويد اين تفنّن در تعبير است كه اين هر دو صفت براي ابراهيم(سلام الله عليه) در هر دو نشئه هست منتها به عنوان تفنّن در تعبير خداوند چنين ذكر كرد يعني ابراهيم(سلام الله عليه) هم مصطفاي دنيا و آخرت است، هم «من الصالحين» در دنيا و آخرت است، منتها اصطفا را به دنيا و صلاح را به آخرت نسبت داد. اين يك تعبير كه فرمود: ﴿و لقد اصطفيناه في الدنيا و إنّه في الآخرة لمن الصالحين﴾ يك وقت گفته ميشود كه نه، اين ظاهر مراد است و صرف تفنّن در تعبير نيست اگر مصطفاي در دنيا باشد يقيناً مصطفاي در آخرت هست. امّا فرمود: ﴿و انّه في الآخرة لمن الصالحين﴾
«پيوستن به صالحان» دعاي حضرت ابراهيم و يوسف(عليهماالسلام)
اين ﴿و إنّه في الآخرة لمن الصالحين﴾ از دعاهاي خود حضرت هم استفاده ميشود كه عرض كرد: خدايا! ﴿و الحقني بالصالحين﴾[28] اين ﴿و ألحقني بالصالحين﴾ را بعضي از انبيا مسئلت كردند.[29] [از] اين ﴿و ألحقني بالصّالحين﴾ معلوم ميشود كه «صالحين» كسان خاصياند كه اين بزرگان مسئلت ميكنند كه به آنها ملحق بشوند.
ـ تفاوت «صلاح» در مقام فعل و در مقام ذات
«صالحين» غير از ﴿عملوا الصالحات﴾[30] است. ﴿عملوا الصالحات﴾ مربوط به صلاح در مقام عمل است يعني كساني كه كارهاي خوب ميكنند عادلند، همهٴ كارهاي خير را انجام ميدهند و از همهٴ شرور محفوظند؛ اينها جزء ﴿عملوا الصالحات﴾اند. كه اين صلاح اگر به شخص نسبت داده شد، عند التحليل از باب وصف به حال متعلق به موصوف است. اگر گفتيد: اين شخص صالح است يعني در محدودهٴ عمل صالح است، يعني كار صالح ميكند، يعني كارهاي او صالح است. اين مقام اوساط از أولياي الهي است. اما «صالحين» غير از ﴿عملوا الصالحات﴾ است. صالحين يعني كساني كه به جايي رسيدند كه گوهر ذاتشان صالح است و از اين گوهرهاي پاك جز صَلاح چيز ديگر نميجوشد. و اينها كسانياند كه چون صالحاند كار صالح از اينها نشأت ميگيرد. اينها به كارهاي صالح افتخار ميدهند و كار صالح افتخار ميكند كه از اينها نشأت گرفته است [و] به اينها مرتبط است.
راز برتري «فاعل» از «فعل»
يك اصلي در بيانات حضرت امير(سلام الله عليه) است كه «خيرٌ من الخير فاعله»[31] بهتر از هر كاري صاحب كار است. نماز بهتر است يا نمازگزار؟ البته نمازگزار؛ چون اين نماز صفت اوست. هر نمازي از هر نمازگزاري كه نشأت گرفت آن نمازگزار بهتر از نماز خودش است البته براي نماز يك حقيقتي است و يك اسراري است كه آن حقيقتِ صلات عمود دين است و بهتر از خيلي از نمازگزارهاست؛ ولي هر نمازي كه هر شخص انجام ميدهد خودش بالاتر از نماز خودش است. هر روزهاي كه هر شخص ميگيرد خود آن صائم بالاتر از روزهٴ خودش است. نه بالاتر از حقيقت صوم. اين اصل كلي در بيانات حضرت امير(سلام الله عليه) است كه «خيرٌ من الخير فاعله»؛ يك اصلي هم هست كه عقل او را تأييد ميكند؛ براي اينكه أثر تا موثر، مؤثر قويتر از أثر است، فاعل قويتر از فعل خودش است و امثال ذلك.
بر مبناي اين اصل كلي ذوات اين اولياي خاص كه جزء اَوحدي از اوليايِ الهياند، وقتي به جايي رسيدند كه خود ذات صالح شد، از آن ذات صالح اعمال صالحه نشأت ميگيرد. اعمال صالحه شرفشان به اين است كه به آن ذات صالح متكياند.
ـ رسول اكرم(صلّي الله عليه وآله وسلّم) از زمرهٴ صالحان
پيغمبر(عليه آلاف التحية و الثناء) ادّعا كرد كه من جزء صالحينم يعني خداي سبحان اين ادّعا را به او اجازه داد. فرمود: ﴿انّ وليّي الله الذي نزل الكتاب و هو يتولَّي الصالحين﴾[32] وليّ من، الله است. چرا؟ براي اينكه الله متولّي صالحين است و من هم جزء صالحينم. اللّهي كه متولّي صالحين است، متولّي من هم ميباشد. اين يك ولايت خاصّه است. غير از آن ولايت عامّه است كه ﴿الله وليُّ الذين آمنوا يخرجهم من الظلمات إلي النّور﴾[33] ، يك ولايت عامّهاي كه خداي سبحان نسبت به همهٴ مومنين دارد غير از آن ولايت اعمّي است كه نسبت به كل عالم دارد. يك ولايت خاصّهاي نسبت به مؤمنين دارد كه فرمود: ﴿هو الذي يصلي عليكم و ملائكته ليخرجكم من الظلمات إلي النور﴾[34]؛ خدا و ملائكه خدا بر شما مؤمنين صلوات ميفرستند تا شما را نوراني كنند؛ اين ولايت خداست بر مؤمنين كه خدا و ملائكه خدا بر مؤمنين صلوات ميفرستند تا مؤمنين را نوراني كنند. و اينكه فرمود: ﴿الله وليّ الذين آمنوا يخرجهم من الظلمات إلي النّور﴾ گوشهاي از اين ولايت است. امّا آن ولايتي كه مخصوص رسول خداست آن نصيب أوساط از اهل ايمان نميشود گفت: ﴿ان ولييّ الله الذي نزّل الكتاب و هو يتولّي الصالحين﴾؛ خدا متولّي صالحين است و خدا متولّي من است. خدايي كه متولّي صالحين است، متولّي من است يعني من هم اكنون جزء صالحينم.
پيوستن حضرت ابراهيم به اهل بيت(عليهمالسلام)
اين است كه اگر بعضي از بزرگان فرمودند[35] يا در بعضي از روايات هست كه براي اهل بيت عصمت و طهارت آن چنان مقامي است كه ابراهيم خليل(سلام الله عليه) در قيامت به آنها ملحق ميشود[36] ناظر به اين است كه فرمود: ﴿و انّه في الآخرة لمن الصالحين﴾ اين در آخرت به آنها ملحق ميشود.
ـ اهل بيت (عليهم السلام) هم سطح قرآن و مهيمن بر أنبيا
چه مقامي است براي اهل بيت؟ چون هر امام و هر پيغمبري همسطح كتاب خودش است. موساي كليم همسطح تورات است، عيساي مسيح همسطح انجيل است، ابراهيم وفيّ همسطح صحف خودش است. هر پيغمبري همسطح كتاب خودش است نه بالاتر از كتاب خود. اگر قرآن مهيمن بر ساير كتب است و اگر عترت طاهره همسطح اين قرآناند؛ پس همسطح با كتابياند كه بر ساير كتب هيمنه دارد؛ به مقامي رسيدند كه بر انبياي گذشته پيشي ميگيرند. اگر اميرالمؤمنين(سلام الله عليه) به منزلهٴ نفس پيغمبر است[37] و اگر پيغمبر(عليه آلاف التحية والثناء) بر همهٴ أنبيا سبقت دارد، پس ساير انبيا اگر بخواهند به مقام عترت طاهره برسند يك مقدار طول ميكشد.
قيامت، ظرف پيوستن حضرت ابراهيم به صالحان
فرمود: ﴿و انّه في الآخرة لمن الصالحين﴾ نه اينكه در آخرت صَلاح او ظهور ميكند، خب در آخرت صلاح همه ظهور ميكند. چطور دربارهٴ پيغمبر اسلام ميفرمايد كه ﴿انّ ولييّ الله الذي نزّل الكتاب و هو يتولّي الصالحين﴾[38] كه ظاهر اين آيه اين است كه من جزء صالحينم و خدا متولّي من است و من تحت ولايت او هستم آنگاه دربارهٴ حضرت ابراهيم دارد كه ﴿وَ انّه في الآخرة لمن الصالحين﴾ و اگر ما اين را بر تفنّن در تعبير حمل كنيم اين چنين نيست. وقتي مصطفاي در دنيا شد البته مصطفاي در آخرت است امّا اينكه فرمود ﴿و انّه في الآخرة لمن الصالحين﴾؛ پس در دنيا هم «من الصالحين» باشد برهان ميخواهد. دليلي نداريم كه آن مقامي كه براي اهلبيت است اينها هم آن مقام را داشته باشند. بلكه از آن طرف دليل برعكس است چون اوّل فيضي كه صادر شده است نور اين خاندان بود.[39] خب اگر اول فيضي كه صادر شده است نور اين خاندان بود ديگران در پرتو اين هستند، در شعاع اين هستند، (بالاخره). از اين مرحله پايينترند [و] در آخرت ممكن است به اينها ملحق بشوند: لذا فرمود: ﴿و انّه في الاخرة لمن الصالحين﴾.
ـ راز اصطفاي حضرت ابراهيم(عليهالسلام)
آنگاه سرّ اصطفا را هم بيان ميكند كه چرا او مصطفي است؟ چرا او جزء صالحين است؟ براي اينكه ما به او گفتيم: مسلم باش! اسلام آورد: ﴿اذ قال له ربّه أسلم قال أسلمت لرّب العالمين﴾[40]؛ خدا گفت: منقاد محض باش، گردن بنه! او هم گردن نهاد.
ـ تسليم محض بودن حضرت ابراهيم و اسماعيل (عليهما السلام)
آنچنان گردن نهاد كه اسلام اينها را در همان سورهٴ صافّات مشخص كرد، فرمود: ﴿فلمّا أسلما و تلّه للجبين ٭ و نادينٰه ان يا إبراهيم ٭ قد صدّقت الرّؤيا﴾[41]؛ اسلام ابراهيم(سلام الله عليه) را خدا در آنجا بازگو كرد. فرمود: او مسلم شد يعني ما در رؤيا كه به او گفتيم: فرزندت را بايد ذبح كني! او مسلم بود، منقاد بود [و] اطاعت كرد، پسرش هم اطاعت كرد، هر دو مسلمان شدند، مسلم شدند، منقاد محض شدند: ﴿فلمّا أسلما﴾؛ پدر و پسر انقياد محض پيدا كردند، پدر پسر را خواباند براي ذبح و قرباني آنگاه ما گفتيم: به آن امر عمل كرديد: ﴿و نادينٰه ان يا ابراهيم ٭ قد صدقت الرّؤيا﴾. اين معني اسلام است.
اين همان است كه عرض كرد: ﴿ربّنا و اجعلنا مسلمين لك﴾[42]؛ خدايا مرا منقاد خودت قرار بده! اين را در دوران پيري ميگويد، در آن اوايل عمر و در اوايل جواني گفت: ﴿وجّهت وجهي للذي فطر السمٰوات و الأرض﴾[43] بعد از اينكه گفت: ﴿لا أحب الآفلين﴾[44] همهٴ اين بحثها را پشت سرگذاشت و گفت: ﴿انّي وجهت وجهي للذي فطر السمٰوات و الارض﴾ بعد ساليان متمادي بر آن توجيه وجه گذشت، همهٴ امتحانات را با موفقيت پشت سر گذاشت، تازه در آخر عمر به خدا عرض ميكند: خدايا ما را مسلمان كن! معلوم ميشود يك انقياد ديگر است كه عرض ميكند: ﴿ربّنا و اجعلنا مسلمين لك﴾ يعني «منقادين لك» كه هيچ چيز از خود نداشته باشيم. خداي سبحان هم به عنوان آزمون آن جريان ذبح را بازگو كرد، فرمود: ﴿فلمّا أسلما﴾[45] اينجا هم فرمود: ميدانيد چرا [حضرت ابراهيم(عليهالسلام)] مصطفاي ماست؟ ميدانيد چرا در آخرت «من الصالحين» است؟ ميدانيد چرا دين او محور عقل و ميزان عقل است؟ براي اينكه ﴿إذ قال له ربّه أسلم قال أسلمت لربّ العالمين﴾[46] اين در دوران پيري است. اين بعد از مسئله بناي كعبه است؛ اين بعد از امر به تطهير كعبه است؛ اين بعد از امر به رفع قواعد بيت است و امثال ذلك.
تسليم محض، صاحب قلب سليم
﴿اذ قال له ربّه أسلم قال أسلمت لربّ العالمين﴾[47] لذا خداي سبحان بر آن صحّه گذاشت [و] فرمود: ﴿اذ جاء ربّه بقلب سليم﴾[48]؛ آن كه مسلم است قلب سليم دارد. قلب سليم را در بحثهاي قبل ملاحظه فرموديد، قلبي است كه «ليس فيه احدٌ سواه»[49]. اين ميشود قلب سليم، اين ميشود اسلام. اگر كسي اهل اسلام و انقطاع محض بود و اهل انقياد تامّ بود قلب سليم دارد. قلبي كه [در آن] هم خواستهٴ خودش باشد، هم خواستهٴ ديگران، هم خواستهٴ خدا كه قلب مشوب است [و] قلب سليم نيست. اينها كه قلب سليم دارند به مقام اسلام و انقياد محض رسيدهاند. فرمود: ﴿إذ جاء ربه بقلب سليم﴾ اگر كسي «أسلم و انقاد» ميشود قلب سليم. اگر كسي اسلام آورد و انقياد محض پيدا كرد، قلب سليم خواهد داشت كه در آن قلب أحدي جز خدا نيست. و اگر به آن حد نرسيد قلبش سليم نخواهد بود.
چشم پوشي از اسباب و دل سپردن به مسبب الاسباب
خب، او در عين حال كه به همه احترام ميكند اما مع ذلك به مأموران الهي، به مدبّران الهي ميگويد من به شما هم احتياج ندارم. براي اينكه خود را در حدّ مسجود ميبينم. از ساجدينش چه توقعي دارد؟! اگر خواستند ﴿فألقوه في الجحيم﴾[50] را اجرا كنند، حضرتش را در آتش بيندازند فرشتگان الهي گفتند ما به نصرت شما بشتابيم ميفرمايد من از شاگردانم كمك نميخواهم. الآن خود را در آن مقام ميبيند كه ﴿فسجد الملائكة كلهم أجمعون﴾[51]، در مقامي ميبيند كه همهٴ ملائكه در برابر او خضوع ميكنند. ميگويد من از تو كمك نميخواهم؛ نه اينكه من كمك نخواهم، من محتاجم [امّا] حتي سؤال هم نميكنم، چون سؤال بر خلاف ادب است بابي در جوامع اخلاقي هست به نام «باب الأدب مع الله»[52]. اين «باب الادب مع الله» را انسان چه در جلوت و چه در خلوت رعايت ميكند خيليها هستند وقتي تنها نشستند هرگز پايشان را دراز نميكنند؛ ميگويند بالاخره اينجا كسي هست كه ما را ببيند. اين «باب الأدب مع الله» است. اين ميگويد من از غير خدا سؤال نميكنم، براي اينكه غير خدا آن توان را ندارد [و] از خودِ خدا سؤال نميكنم براي اينكه بر خلاف ادب است، او كه ميداند اين ميشود انقياد تامّ اين ميشود اسلام.
لذا در مسئله ذبح ولد خدا ميگويد: او مسلماً آمده است. دربارهٴ قلب ميگويد: ﴿اذ جاء ربه بقلبٍ سليم﴾[53]، چون اين چنين است صفوة الله است، چون «صفوة الله» است، معيار عقل و سفاهت خواهد بود. اگر كسي مطابق با دينِ «صفوة الله» عمل كرد عاقل است وگرنه سفيه [است].
«و الحمد لله رب العالمين»
[1] ـ ر.ك: تفسير تسنيم، ج 6، ص 378 ـ 396، ذيل آيهٴ 121 سورهٴ بقره.
[2] ـ سورهٴ نجم، آيهٴ 37.
[3] ـ سورهٴ بقره، آيهٴ 128.
[4] ـ ر.ك: تفسير تسنيم، ج 6، ص 471.
[5] ـ سورهٴ اسراء، آيهٴ 7.
[6] ـ سورهٴ اسراء، آيهٴ 7.
[7] ـ سورهٴ عصر، آيهٴ 1 ـ 2.
[8] ـ سورهٴ انعام، آيهٴ 12.
[9] ـ سورهٴ انعام، آيهٴ 104.
[10] ـ تهذيب، ج 4، ص 186.
[11] ـ كافي، ج 5، ص 20.
[12] ـ سورهٴ نبأ، آيهٴ 39.
[13] ـ سورهٴ حج، آيهٴ 7.
[14] ـ سورهٴ انعام، آيهٴ 104.
[15] ـ ناظر به روايتِ «... قلتُ له: ما العقل؟ قال: ما عبد به الرحمن و اكتسب به الجنان»؛ كافي، ج 1، ص 11.
[16] ـ سورهٴ بقره، آيهٴ 13.
[17] ـ سورهٴ بقره، آيهٴ 13.
[18] ـ سورهٴ بقره، آيهٴ 13.
[19] ـ ناظر به روايت «... قلتُ له: ما العقل؟ قال: ما عبد به الرحمن و اكتسب به الجنان»؛ كافي، ج 1، ص 11.
[20] ـ بحارالانوار، ج 99، ص 202؛ الفضائل، ص 85؛ «قال الامام علي (عليهالسلام): ... أنا الذي به يعبد الله...».
[21] ـ كافي، ج 1، ص 16.
[22] ـ بحارالانوار، ج 99، ص 202؛ الفضائل، ص 85؛ «قال علي(عليهالسلام): ... أنا الذي به يعبد الله... ».
[23] ـ مفاتيحالجنان، زيارت جامعه كبيره.
[24] ـ سورهٴ انعام، آيهٴ 20.
[25] ـ سورهٴ انعام، آيهٴ 20.
[26] ـ سورهٴ نوح، آيهٴ 27.
[27] ـ سورهٴ انعام، آيهٴ 20.
[28] ـ سورهٴ شعراء، آيهٴ 83.
[29] ـ سورهٴ ص يوسف، آيهٴ 101؛ ﴿... توفّني مسلماً و ألحقني بالصالحين﴾
[30] ـ سورهٴ بقره، آيهٴ 25.
[31] ـ وسائلالشيعة، ج 16، ص 292؛ روايت از امام جعفر صادق(عليهالسلام) وارد شده است.
[32] ـ سورهٴ اعراف، آيهٴ 196.
[33] ـ سورهٴ بقره، آيهٴ 257.
[34] ـ سورهٴ احزاب، آيهٴ 43.
[35] ـ الميزان، ج 1، ص 305؛ «أنّ ابراهيم(عليهالسلام) سأل اللحوق بمحمد (صلي الله عليه وآله وسلم) وآله الطاهرين(عليهمالسلام) فأجيب الي ذلك في الآخرة لا في الدنيا فانه(عليهالسلام) يسأل اللحوق بالصالحين، و محمدّ(صلّي الله عليه وآله وسلّم» يدعيه لنفسه.
[36] ـ علاّمه مجلسي در بحار ذيل آيهٴ ﴿و انه في الاخرة لمن الصالحين﴾ ميفرمايند: «و الصالحون هم النبي و الائمة (صلوات الله عليهم) الآخذون عن الله أمره و نهيه و الملتمسون للصلاح من عنده و المجتنبون للرأي و القياس في دينه» (بحارالانوار، ج 12، ص 69؛ خصال، ج 1، ص 308؛ معانيالاخبار، ص 130) روايت در مضمون و محتواي فرمايش حضرت استاد فراوان است مانند: «و روي عن مولانا الصادق جعفر بن محمد(ع) أنه قال: قوله عزوجل ﴿و ان من شيعته لابراهيم﴾ صافات / 83 اي أن ابراهيم (عليه السلام) من شيعة علي (عليه السلام)». (تأويل الآيات، ص 485).
[37] ـ ر.ك: سورهٴ آل عمران، آيهٴ 61؛ بحار، ج 10، ص 350.
[38] ـ سورهٴ اعراف، آيهٴ 196.
[39] ـ بحارالانوار، ج 15، ص 24؛ «قال رسول الله (صلي الله عليه وآله وسلّم): اوّل ما خلق الله نوري ابتدعه من نوره و اشتقه من جلال عظمته».
[40] ـ سورهٴ بقره، آيهٴ 131.
[41] ـ سورهٴ صافات، آيات 103 ـ 105.
[42] ـ سورهٴ بقره، آيهٴ 128.
[43] ـ سورهٴ انعام، آيهٴ 79.
[44] ـ سورهٴ انعام، آيهٴ 76.
[45] ـ سورهٴ صافات، آيهٴ 103.
[46] ـ سورهٴ بقره، آيهٴ 131.
[47] ـ سورهٴ بقره، آيهٴ 131.
[48] ـ سورهٴ صافات، آيهٴ 84.
[49] ـ كافي، ج 2، ص 16؛ «[عن ابي عبدالله] سألته عن قول الله عزوجلّ ﴿الاّ من أتي الله بقلب سليم﴾، قال: القلب السليم الّذي يلقي ربه و ليس فيه احدٌ سواه ...».
[50] ـ سورهٴ صافات، آيهٴ 97.
[51] ـ سورهٴ حجر، آيهٴ 30.
[52] ـ ر.ك: ارشاد القلوب، ج 1، ص 160.
[53] ـ سورهٴ صافات، آيهٴ 84