أعوذ بالله من الشيطان الرّجيم
بسم الله الرّحمٰن الرّحيم
﴿إِنَّا أَرْسَلْنَاكَ بِالْحَقِّ بَشِيراً وَ نَذِيراً وَلاَ تُسْئَلُ عَنْ أَصْحَابِ الْجَحِيمِ ٭ وَلَنْ تَرْضَيٰ عَنكَ الْيَهُودُ وَلاَ النَّصَارَيٰ حَتّيٰ تَتَّبِعَ مِلَّتَهُمْ قُلْ إِنَّ هُدَى اللّهِ هُوَ الْهُدَى وَلَئِنِ اتَّبَعْتَ أَهْوَاءَهُم بَعْدَ الَّذِى جَاءَكَ مِنَ الْعِلْمِ مَا لَكَ مِنَ اللّهِ مِنْ وَلِيٍّ وَلاَ نَصِيرٍ ٭ الَّذِينَ آتَيْنَاهُمُ الْكِتَابَ يَتْلُونَهُ حَقَّ تِلاَوَتِهِ أُولئِكَ يُؤْمِنُونَ بِهِ وَمَنْ يَكْفُرْ بِهِ فَأُولئِكَ هُمُ الْخَاسِرُونَ﴾
رسالت، در صحبت و كسوت حق
بعد از اينكه جواب شبهات جهّال را داد فرمود: ﴿إنّا أرسلناك بالحقّ بشيراً و نذيراً﴾؛ ما تو را به حق فرستاديم يعني آنچه مورد رسالت توست حق است. ما قرآن را به عنوان «مرسلُ به» به تو داديم كه به مردم ابلاغ كني و اين قرآن جامهٴ حقّ است كه تو در بر كردي يا رفيق حقّ است كه مصاحب توست كه اين «باء» يا مصاحبه است يا باي ملابسه.
ابلاغ و ارائه طريق، وظيفه و مسئوليت پيامبر اكرم(صلّي الله عليه و آله و سلّم)
آنگاه فرمود: ﴿و لاتسئل عن أصحاب الجحيم﴾ اين ﴿ولا تسئل عن أصحاب الحجيم﴾ را در همين سورهٴ مباركهٴ بقره مشخّص فرمود، آيهٴ ٢٧٢ اين است كه ﴿ليس عليك هديٰهم﴾[1]؛ تو مأمور به هدايت اينها نيستي كه اينها را به مقصد برساني؛ هدايت به معناي ايصال به مطلوب. تو مأمور به هدايتِ راهنمايي و ارائهٴ طريقي و آن را هم ابلاغ كردي، وگرنه هدايت به معناي ايصال به مطلوب وظيفهٴ تو نيست. پس اگر كسي به مقصد نرسيد تو مسئول نيستي: ﴿و لاتسئل عن أصحاب الجحيم﴾ چرا؟ چون لِأنّه ﴿ليس عليك هديٰهم﴾؛ تو كه مأمور به ايصال به مقصد نيستي؛ تو مسئول ارائهٴ طريقي، اگر ارائهٴ طريق نكني مسئولي، در همان سورهٴ اعراف فرمود: ﴿فلنسئلنّ الّذين أرسل إليهم و نسئلنّ المرسلين﴾[2]؛ فرمود: هم امّتها مسئولاند هم أنبيا مسئولاند. از هر پيغمبري ميپرسند كه آيا ابلاغ كردي يا ابلاغ نكردي و امّا رسيدن مردم به مقصد جزء وظيفهٴ پيغمبر نيست. چون ﴿ليس عليك هديٰهم﴾ لذا ﴿لاتسئل عن أصحاب الجحيم﴾.
ناخشنودي باطلگرايان از پيامبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم)
و امّا اينكه أهل كتاب از تو راضي نخواهند بود مگر اينكه ملّت آنها را تبعيّت كني، نه تنها اهل كتاب راضي نخواهند بود، كفّار هم اينچنين هستند؛ كافران هم از پيغمبر راضي نخواهند شد مگر اينكه ملّت آنها را پيغمبر بپذيرد.
دعوت به وثنيت و تهديد به رجم و تبعيد
چون بين أهل كتاب و بين كفّار از اين جهت فرقي نيست؛ أهل كتاب كه اهل تورات و انجيل حقيقي نيستند آن را تحريف كردند. لذا خداي سبحان ميفرمايد: ﴿فأتوا بالتوراة فاتلوها إن كنتم صادقين﴾[3]؛ شما اگر به حق يهودي يا مسيحي هستيد آن تورات و انجيل را بياوريد و به همان عمل كنيد. چون اينها به تورات و انجيل عمل نكردند و نميكنند با مشركين يكسانند. طرز تفكّر اينها هم با مشركين يكسان است؛ لذا مشركين به أنبيا ميگفتند كه يا ﴿لتعودنّ في ملّتنا﴾[4] يا ﴿لنخرجنّك يا شعيب و الّذين ٰامنوا معك من قريتنا﴾[5]؛ يا تبعيد يا تبعيّت حرف ما، اين حرف مشركين بود نسبت به أنبياي پيشين. خواه در برابر شعيب، خواه در برابر أنبياي ديگر، حرفشان اين بود: ﴿قال الّذين كفروا لرسلهم لنخرجنّكم من أرْضِنٰا أو لتعودنّ في ملّتنا﴾[6]؛ يا تبعيد يا تبعيّت حرف ما. اين حرف مال مشركين بود نسبت به أنبياي پيشين. دربارهٴ وثنييّن حجاز هم همين طور است. خداي سبحان ميفرمايد: مشركين مكّه هم به پيغمبرِ اسلام گفتند: يا تبعيّت ما و تصحيح بتپرستي يا تبعيد. و چون پيغمبر بتپرستي را باطل اعلام كرد، آنها دست به تبعيد زدند كه هجرت پيش آمد. حرف همهٴ مستكبران در برابر أنبيا اين بود: يا تبعيد يا تبعيّت حرف ما. آنچه كه مربوط به أنبياي پيشين بود در جلسهٴ قبل به عرض رسيد. آنچه كه مربوط به پيغمبر اسلام است(عليه آلاف التحيّة والثناء) در سورهٴ مباركه اسراء و همچنين غير اسراء آمده است. در سورهٴ اسراء آيهٴ ٧٣ به بعد اين است: ﴿و إن كادوا ليفتنونك عن الّذي أوحينا إليك لتفتري علينا غيره و إذاً لَاتّخذوك خليلاً﴾[7]؛ تمام تلاش و كوشش مشركين اين است كه تو در اين وحي به ميل آنها تصرّف كني، يا قرآن ديگر بياوري، يا همين قرآن را به ميل آنها معنا كني. آنها گفتند: ﴿إئتِ بقرآن غير هذا أو بدّله﴾[8]؛ يا يك قرآن ديگر بياور كه بتپرستي را محكوم نكند، يا اگر همين قرآن است كلمات آن را تبديل كن: ﴿ائت بقرآن غير هذا أو بدّله﴾، اين حرف را مشركين به پيغمبر عرض ميكردند. و خداي سبحان فرمود: آنها وقتي به تو علاقمندند كه بتپرستي و مرام باطل اينها را تصحيح كني. آن وقت است كه خليلِ تو و حبيب تو خواهند بود. و اگر تو دست از توحيد برداشتي و شرك را امضاء كردي: ﴿لَاتّخذوك خليلاً﴾[9] و اگر دست از توحيد برنداشتي و شرك اينها را كما كان محكوم كردي، تلاش ميكنند كه تو را تبعيد كنند. اين دو حرف، حرف همهٴ متكبّران بود، در برابر همهٴ أنبيا؛ يا تبعيد يا تصحيح مرام باطل ما. لذا خداي سبحان به پيغمبر فرمود: تلاش اينها اين است كه ﴿لتفتري علينا غيره﴾[10] ؛ يا اينكه افترا ببندي قرآن را به ميل آنها معنا كني چيزي كه ما گفتيم نگويي و چيزي كه ما نگفتيم بگويي، به ما فريه ببندي ﴿و إذاً لاتّخذوك خليلاً﴾ دو آيهٴ بعد فرمود: ﴿و إن كادوا ليستفزّونك من الأرض ليخرجوك منها﴾[11]؛ وقتي ديدند تو مستقيمي نه آنچه كه ما گفتيم كتمان ميكني، نه آنچه را كه نگفتيم بيان ميكني در اين صدد برآمدند كه تو را تبعيد كنند كه مقدّمهٴ هجرت پيش آمد؛ پس اين دو حرف مال همهٴ كفّار بود در برابر همهٴ أنبيا.
عصمت پيامبر(ص) از نزديك شدن به گرايش باطل
[خداي سبحان] فرمود: اگر افتراء بستي: ﴿وإذاً لاتّخذوك خليلاً﴾، آنگاه دو آيه در اين زمينه يكي وعده، يكي وعيد ذكر كرد، فرمود: ﴿و لولا أن ثبّتناك لقد كدت تركن إليهم شيئاً قليلاً﴾[12]؛ اگر آن اعتصام الٰهي نميبود و اگر آن تثبيت الٰهي نميبود، ممكن بود كمي نرمش نشان بدهي كه آنها به طرف تو برگردند. كمي ميل كني: ﴿و لولا أن ثبتناك لقد كدت تركن إليهم شيئاً قليلاً﴾[13]؛ اگر اعتصام الٰهي نميبود و اگر آن تثبيت الٰهي نميبود، ممكن بود كمي به طرف اينها گرايش پيدا كني. ولي اگر كمي به طرف اينها گرايش پيدا ميكردي چون تو مسئولي، تو يك فرد عادي نيستي: ﴿إذاً لأذقناك ضعف الحيٰوة و ضعف الممات ثمّ لاتجد لك علينا نصيراً﴾[14]؛ عذابي دو چندان، چه در حيات، چه بعد از مرگ ميچشانيم و اَحدي ناصر تو نخواهد بود.
از اينكه فرمود: ﴿و لولا أن ثبّتناك لقد كدت تركن إليهم شيئاً قليلاً﴾[15] نظير ﴿و لقد همّت به و همّ بها لولا أن رٰاي برهان ربّه﴾[16]، دلالت بر امتناع ميكند. ميفرمايد به اينكه اگر تثبيت الٰهي نميبود ممكن بود كمي گرايش پيدا كني، اينجا سه مرحله است كه دو مرحلهاش يقيناً منتفي است، آن مرحلهٴ سوم را هم آيه نفي كرده است. بيان ذلك اين است كه، يك وقت انسان عملاً گرايش پيدا ميكند مرام كفر را تصحيح ميكند به عنوان اينكه هدف وسيله را توجيه ميكند، به عنوان اينكه بايد يك مقداري سازش كرد تا آنها را به راه آورد. اين يك مرحله است كه گرايش عملي است. يك مرحله آن است كه ميل قلبي است، يعني قلباً ميل پيدا ميكند كه گرايش پيدا كند ولي عملاً سازش نميكند. ولي ميل دارد كه سازش كند؛ اين دو مرحله، مرحلهٴ سوم آن است كه نه عملاً در خارج سازش كرده است، نه ميل قلبي پيدا شد كه سازش كند، بلكه نزديك بود ميل پيدا كند. نه عمل خارجي به فعليت رسيد نه ميل قلبي در صحنهٴ نفس به فعليت رسيد، بلكه نزديك بود ميل پيدا كند. گاهي انسان قلباً ميل پيدا ميكند ولي در مقام خارج نزديك است كه كار را انجام بدهد، گاهي اصلاً ميل پيدا نكرد ولي نزديك است كه ميل پيدا كند. در اين كريمه فرمود: آن مرحلهٴ اوّل منتفي است يعني ميل خارج پيدا نكردي، گرايش خارج نداشتي. مرحلهٴ دوم هم منتفي است ميل هم پيدا نكردي قلباً هم مائل نبودي كه با اينها بسازي و اين نوبت به مرحلهٴ سوم ميرسد. فرمود: اگر عصمت نميبود و اگر تثبيت الٰهي نميبود، نزديك بود كه ميل پيدا كني. معلوم ميشود صفحهٴ روح مطهّر پيامبر صفحهٴ عصمت است، نه تنها جوارح حضرت، أعمال خارجي حضرت معصوم است، نه تنها در خارج كار خلاف نميكند، نه تنها ميل به خلاف هم ندارد، نزديك به ميل هم نميشود. لذا در اين كريمه فرمود: ﴿لولا أن ثبّتناك لقد كدت تركن﴾[17] نه لتركن، كاد أن يركنَ يعني نزديك است كه ميل پيدا كند، «ركون» آن ميل قلبي است؛ پس يك وقت عمل خارج است آن بالضّروره منتفي است، يك وقت ميل قلبي است آن هم بالضّروره منتفي است، يك وقت نزديك است كه ميل پيدا كند آن هم ميل قليل «كاد أن يركن»، «قرب أن يميل» فرمود: اگر عصمت نبود اين سوّمي پيدا ميشد. اوّلي و دومي كه مفروغ عنهما است: ﴿و لولا أن ثبّتناك لقد كدت تركن﴾؛ زكاد أن يركنَ يعني نزديك بود كه ميل پيدا كند. و اگر همين مقدار نزديكي به ميل پيدا ميشد: ﴿إذاً لأذقناك ضعف الحيٰوة و ضعف الممات﴾[18]، زيرا گناه تو يك گناه عادي نيست وقتي تو بلغزي امّت ميلغزد: ﴿إذاً لأذقناك ضعف الحياة و ضعف الممات﴾[19] اين دو آيه در وسط قرار گرفت.
بازگشت به بحث: دعوت به وثنيت و تهديد به رجم و تبعيد
آنگاه وقتي برميگرديم به صدر و ذيل سخنان مشركين اينچنين ميشود: آنها اصرار داشتند كه ﴿لتفتري علينا غيره و اذاً لاتّخذوك خليلاً﴾[20]؛ اگر تو در دين ـ معاذ الله ـ افترا ميبستي تو را خليل خود قرار ميدادند و اگر افترا نبندي تلاش ميكنند كه تبعيدت كنند ﴿و إن كادوا ليستفزّونك من الأرض ليخرجوك منها﴾[21]؛ وقتي ديدند تو باطل اينها را تصحيح نميكني به فكر تبعيد افتادند كه در آن راه البتّه موفّق نشدند؛ زيرا تو به فضيلت هجرت رسيدهاي امّا آنها ﴿و اذاً لايلبثون خلافَكَ إلاّ قليلاً﴾[22]؛ خلاف تو يعني خلف تو، پشت سر تو مدّت كوتاهي در اين سرزمين ميمانند، ما بساط اينها را جمع خواهيم كرد. و اين سنّت الٰهي است: ﴿سنّةَ من قد أرسلنا قبلك من رسلنا و لاتجد لسنّتنا تحويلاً﴾[23]؛ پس اگر به شعيب گفتند: يا تبعيّت دين ما، يا تبعيد و اگر مطلقا كفّار به أنبيا گفتند: ﴿قال الّذين كفروا لرسلهم لنخرجنّكم من أرضنا أو لتعودنّ في ملّتنا﴾[24] همين دو شعارِ يا تبعيد يا تبعيّت، در حجاز هم بود كه به پيغمبر اسلام هم عملاً گفتند: يا تبعيّت، يا تبعيد.
تلاوت متدبّرانه و ايمان منصفان
آنگاه خداي سبحان فرمود: حرفي است كه ما به همهٴ أنبيا گفتهايم و آنها صابر بودند، تو هم صابر باش و به مقصد ميرسي. گرچه آنها در اثر هوس اين دين را نميپذيرند، امّا متفكّراني هستند كه دين را بپذيرند. اينطور نيست كه همهٴمردم متكبّر باشند. در بين انسانها متفكّراني هم هست: ﴿الّذين ٰاتيناهم الكتاب يتلونه حقّ تلاوته أولئك يؤمنون به﴾؛ آنها كه ما به آنها كتاب داديم، خواه تورات و انجيل، خواه قرآن و آنها تورات و انجيلشان را به حق تلاوت ميكنند يا قرآن را به حق تلاوت ميكنند، آنها ايمان ميآورند. اينچنين نيست كه همهٴ عالم را كفر بگيرد، البتّه كفّار هم هستند. تو نگران نباش، آنها كه متفكّرند، آنها كه متدبّرند، اينها ايمان ميآورند. ﴿الّذين ٰاتيناهم الكتاب يتلونه حقّ تلاوته أولئك يؤمنون به﴾؛ آنها كه ما به آنها قرآن داديم و حقّ قرآن را هم ادا ميكنند، آنها ايمان ميآورند.
حق تلاوت
خب چه گروهي ايمان ميآورند؟ آنها كه تلاوت بكنند آن هم به حقّ تلاوت. حقّ تلاوت با تدبّر آميخته است. يك وقت انسان قرآن را تلاوت نميكند، به عنوان يك كتاب ديني آن را مقدّس ميشمارد، ولي تلاوت نميكند. ميگويد: من كه معناي آن را نميدانم چرا بخوانم؟ يك وقت ميخواند ولي به اين فكر نيست كه از معناي آن با خبر باشد. يك وقت ميخواند، و سعي ميكند كه از معناي او با خبر باشد ولي دست از سنّّتهاي تقليدي برنميدارد. يك تفكّر عقلي ندارد كه فقط گوش بدهد ببيند قرآن چه ميگويد. بلكه ميرود حرفهاي خود را بر قرآن تحميل كند و همان خواستههاي خود را از زبان قرآن بشنود. اينها حق تلاوت ندارند يعني تلاوت نميكنند به حقِّ تلاوت.
تذكر: ترك قرائت قرآن به بهانهٴ ناتواني از فهم قرآن، غفلتي بزرگ است
آنها كه ميگويند: ما كه قرآن را نميفهميم چرا بخوانيم؟ اين يك غفلت است. چون قرآن يك كتاب عادي نيست كه اگر كسي معنايش را نداند خواندنش سودي نداشته باشد. قرآن كتابي است كه اگر كسي معنايش را نداند و خود اين الفاظ نوراني را تلاوت كند، نور است. قرآن يك كتابي است كه اگر كسي خواندن هم نداند آن را باز كند و خود آيات را نگاه كند، نور است. يك كتاب عادي كه نيست؛ منتها انسان بايد سعي كند هم معنايش را بفهمد و هم عمل كند، پس اينكه اگر كسي بگويد من چرا قرآن بخوانم؟ چون معنايش را نميدانم، اين غفلت است. هيچ كتابي مثل قرآن نيست. البتّه كتابهاي ديگر اينطور نيست كه اگر كسي معنايش را نداند خواندنش سودي داشته باشد. برخلاف دعا كه انسان اجمالاً محتواي آن را از خداي سبحان مسألت ميكند. امّا قرآن يك كتابي است كه اگر كسي معناي آن را هم نداند، ولي بخواند فيض ميبرد. بسياري از مواقع است كه چشم انسان از گناه مصون است به بركت همين كه چشم به آيات الٰهي افتاد. و انسان نميداند اين توفيق از كجا نصيبش شده است. اين كتاب، كتاب عادي نيست. لذا در درجهٴ اوّل بايد تلاوت كرد، در درجهٴ دوم بايد حقّ تلاوت داشت.
ـ حقيقت حق تلاوت
حقّ تلاوت آميخته با تدبّر است. اين روايتي را كه مرحوم امين الاسلام در مجمع از امام صادق(سلام الله عليه) نقل كرده است، حقّ تلاوت را به همان تدبّر معنا كرده، حقّ تلاوت آن است كه وقتي به هر آيهاي ميرسد وعدهٴ به بهشت ميدهد در او اميد ايجاد بشود وعيد به آتش ميدهد در او خوف و ترس ايجاد بشود[25]. هم معنا را بداند و هم متأثّر بشود. قرآن را خداي سبحان براي تدبّر نازل كرده است. گرچه فرمود: بايد اين كتاب را تلاوت كرد. امّا فرمود: براي تدبّر نازل شده است؛ آن وقت تلاوت ميشود مقدّمهٴ تدبّر. فرمود: اصلاً ما اين كتاب را نازل كرديم براي اينكه مردم تدبّر كنند آيهٴ ٢٩ سورهٴ ص اين است: ﴿كتابٌ أنزلناه إليك مباركٌ ليدّبّروا ٰاياته و ليتذكّر أولوا الألباب﴾[26]؛ اين كتاب، كتاب پربركت است، كتابي است مبارك، آنچه كه ميماند از آن به عنوان «بركت» ياد ميكنند. وقتي باران ميبارد و اين زمين آبها را فرو ميبرد، ميگويند: اينجا بركه نيست، ولي اگر جايي باشد كه آبها را جمع بكند براي روز خطر و در حال خطر به عطشان پاسخ بدهد، ميگويند: اينجا بركه است، يعني آبي است كه ميماند. آنچه كه ميماند و در حال ضرورت سودمند است از آن به بركت ياد ميكنند. فرمود: اين كتاب، كتاب مبارك است. ما اصلاً اين را براي فكر كردن فرستاديم و اگر ميگوييم قرآن بخوانيد براي اينكه زمينه براي تدبّر باشد. ولي ما براي تلاوت نفرستاديم، ما براي تدبّر فرستاديم منتها تدبّر با تلاوت همراه است: ﴿كتابٌ أنزلناه إليك مبارك ...﴾؛ پربركت است اين كتاب، ﴿... ليدّبّروا ٰاياته ...﴾؛ تا آياتش را تدبّر كنند.
ـ تذكار و يادآوري قرآن نسبت به صاحبان عقل ناب
﴿... و ليتذكّر أولوا الألباب﴾[27]؛ آنكه لبيب است و مغز دارد متذكّر بشود و به يادش بيايد. يعني اين حرفهايي كه ما ميزنيم، حرفهايي است كه اگر كسي تدبّر كند به يادش ميآيد كه يك گمشدهاي دارد. يك حرفهايي است كه فطرت او هم آن را ميطلبد. يك حرفهايي نيست كه ما از بيرون آورده باشيم. حرفهايي است كه از درون او است، هم او ميشنود و اگر گوش به حرف قرآن بدهد آدرس راه را ياد ميگيرد، كم كم حرف يادش ميآيد. اينكه ميبينيد خداي سبحان قرآن را معرّفي ميكند ميگويد: اين كتاب جز يادآوري چيز ديگر نيست، يعني آنچه را كه قرآن ميگويد در درون شما هست منتها يادتان رفته. شما يادتان رفته كجايي هستيد، خيال ميكنيد اينجا وطن شماست در حالي كه اينجا مسافرخانه است. اينجا دار القرار نيست، اينجا مَمَرّ است. انسان گاهي در مسافرت آنچنان سرگرم زيبايي محلّ است كه يادش ميرود مسافر هست و بايد برود. آنگاه آنهايي كه اين را آوردند ميگويند: اينجا نبايد بماني عدّهاي ديگر منتظرند بايد بروي كه ديگران بيايند. جايي هم براي تو آماده شده است: ﴿فلأنفسهم يمهدون﴾[28]؛ آن حرفها تذكره است. در بسياري از آيات قرآن خداي سبحان قرآن را فقط به عنوان «تذكار» معرّفي ميكند، ميگويد: حرف ما فقط يادآوري است. اينها راه گم كردند خيال كردند بايد اينجا بمانند، ما فقط مذكّريم. به پيغمبر فرمود: ﴿إنّما أنت مذكّر﴾[29]، ﴿ما هي إلاّ ذكريٰ للبشر﴾[30] وقتي اينها خوب متوجّه ميشوند، ميبينند آري قرآن راست ميگويد. اينها بايد راه بيفتند. اينجا جاي ماندن نيست. چه بخواهند چه نخواهند اينها را از اينجا ميبرند. ولي چه بهتر كه انسان با ميل خود برود.
فرمود: اصلاً كتاب براي تدبّر نازل شده: ﴿كتابٌ انزلناه اليك مباركٌ﴾[31]؛ اين پر بركت است، براي همين نازل شده است كه اينها تدبّر كنند: ﴿ليدّبّروا ٰاياته﴾[32] و در بين متدبّران أولوا الالباباند كه خوب به ياد ميافتند. بعضيها بهرهٴ علمي ميبرند. بعضيها بهرهٴ عقلي ميبرند. آنكه اولوا الالباب است فوراً يادش ميآيد كه بايد راه را ادامه دهد نبايد اينجا سدّ معبر كند. نه اينجا جاي ماندن اوست، نه حق دارد راه ديگران را ببندد: ﴿و ليتذكّر أولوا لألباب﴾[33]؛ پس اصلاً اين كتاب براي تدبّر نازل شده است.
راز محروميّت از تدبّر در قرآن
در سورهٴ مباركهٴ رسول خدا كه به نام مبارك حضرت هست. سورهٴ 47 آيهٴ 24 اين است، فرمود: ﴿أفلا يتدبّرون القرٰان أم علٰي قلوب أقفالها﴾[34]؛ فرمود: انسان چرا در قرآن تدبّر نميكند؟ سرّ اينكه در قرآن تدبّر نميكند براي اينكه در قلب را قفل كرده است؛ معلوم ميشود تدبّر مال قلب است و تلاوت مال لسان. و تدبّر مال قلبي است كه در آن باز باشد و اگر در قلب قفل باشد، أهل تدبّر نيست. غفلت يك قفلي است كه نميگذارد انسان دربارهٴ قرآن أصلاً تدبّر كند. غافل است ساليان، متمادي ميگذرد او كاري با قرآن ندارد. اين قفلِ غفلت است. ممكن است كسي در خدمت قرآن باشد، ولي قفل ديگر بر قلبش باشد و آن قفل تعصّب باشد. او بخواهد خواستههاي خود را بر قرآن تحميل كند و به اجبار بگويد: قرآن هم همين را ميگويد كه من ميگويم، اين هم يك قفل ديگري دارد به نام قفل عصبيّت و تقليد، فرمود: انسان يا در قلبش را قفل كرده است يا توفيق تدبّر دارد. اگر كسي در خدمت قرآن نبود و توفيق تدبّر نداشت، بفهمد در قلبش قفل است. و چيزي قفل قلب نيست إلاّ الذنب. اين گناه است كه قلب را ميبندد. خُب خداي سبحان آيا بيان كرد كه چه چيزي اين قلب را ميبندد؟ آري، فرمود: ﴿كلاّ بل ران علي قلوبهم ما كانوا يكسبون﴾[35]؛ رين همان غبار است، همان چرك است، همان زنگار است. فرمود: آنچه را كه اينها كسب كردهاند در اثر سوء اختيار خود، قلب اينها را بست، مثلاً اگر يك ابزار صناعي از بيرون آن را قير اندود كنند اين سياه ميشود يك وقتي خودش در اثر سوخت و سوز دروني و آتش گرفتن دروني از دود خودش، خودش سياه ميشود، اينجا از خارج كسي او را سياه نكرد. فرمود: اين انساني كه عطش و حرارت دنيا دوستي در درون اوست، يك دودي ايجاد كرده كه همان دود او، او را سياه كرده وگرنه كسي انسان را تيره نكرد. اين دين، اين غبار، اين چركي كه در قلب او پيدا شده از بيرون نيامده: ﴿كلا بل ران علي قلوبهم ما كانوا يكسبون﴾؛ يعني آنچه كردند، رين شد. اين ﴿ران﴾ در اينجا لازم است، نه متعدّي. «ران علي قلبه ما فعله من الذنوب» گناه رين قلب است، آن وقت در قلب را ميبندد، وقتي در قلب بسته شد نه مواعظ الٰهي از بيرون راه نفوذ دارد، نه آن عادات سوء را ميتوان از دل او بيرون آورد. اگر دَرِ قلب بسته شد، نه حق در آن قلب راه پيدا ميكند، نه باطل را ميتوان از آن قلب بدر آورد؛ چون در بسته است فرمود: انسان يا أهل تدبّر است يا در قلبش قفل است: ﴿أفلا يتدبّرون القرٰان أم عليٰ قلوب أقفالها﴾، فرمود: سرّ اينكه در قرآن اينها تدبّر نميكنند، اين است كه قلبشان قفل شده، كاري با قرآن ندارند.
شيطان در كمين سالكان طريق تهذيب
آن درس و بحثي كه كاري با آدم ندارد، مزاحم آدم نيست، يعني رشد انسان را تأمين نميكند، خُب شيطان كاري هم با او ندارد، امّا آن فكري كه، آن درس و بحثي كه انسان را به راه مياندازد، شيطان همهٴ نيروها را بسيج ميكند. يك حرف بسيار لطيفي مرحوم مجلسي اوّل(رضوان الله عليه) دارد در كتاب شريف «روضة المتقين در شرح من لايحضره الفقيه» فرمود: اينكه ميبينيد ماها مشغول درس و بحث هستيم، شيطان كاري با ما ندارد براي اينكه ما كاري با شيطان نداريم به جنگ او نميپردازيم. سرگرم طلب مالاند، ما هم سرگرم طلب علميم، آنها سرگرم تكاثر مالاند، ما هم سرگرم تكاثر علميم، هر دو ابزار شيطنت شيطانايم. ما به جنگ او نرفتهايم كه او عليه ما نيرو بسيج كند[36]. ولي اگر خواستيم در يك راهي قدم برداريم كه روحمان را تهذيب كنيم، آنگاه ميبينيد شيطان چگونه همهٴ نيروها را عليه ما بسيج ميكند. اينكه ميبينيد فعلاً كاري با ما ندارد براي اينكه ما با او كاري نداريم. ما چيزي ميخواهيم كه در آن دنيا باشد، خب هست. آن كسي كه اهل كشاورزي است يا اهل دنياست او هم چيزي ميخواهد كه دنيا را تأمين ميكند، هست، شيطان به سراغ آنها كه نميآيد، به سراغ ما هم نميآيد. براي اينكه ما به جنگ او نرفتهايم. ولي اگر خواستيم يك راهي را طي كنيم كه عليه او باشد، آنگاه او همهٴ نيروها را عليه ما بسيج ميكند.
معلوم ميشود اگر كسي أهل تدبّر در قرآن نبود، قلبش قفل دارد. ممكن است كسي تلاوت بكند، ممكن است كسي با قرآن مأنوس باشد و خواستههاي خود را بر قرآن تحميل كند، هيچكدام اهل تدبّر در قرآن نيستند، آنگاه قلب قفل خواهد بود.
در همين آيهٴ محل بحث فرمود: ﴿الّذين ٰاتيناهم الكتاب يتلونه حقّ تلاوته أولئك يؤمنون به﴾، اين حرف چه دربارهٴ تورات و انجيل چه دربارهٴ قرآن هست. فرمود: آن كساني كه ما به آنها كتاب آسماني داديم، آنها كتاب آسماني را به حق تلاوت ميكنند. حقّ تلاوت همين است كه از امام صادق(سلام الله عليه) نقل شده است كه آيات را خوب بنگرند، آياتي كه مربوط به بهشت است در او أثر رجا ايجاد كند، آياتي كه مربوط به جهنّم است در او أثر ترس ايجاد كند[37]. اگر كسي يك صفحه قرآن بخواند و آيات وعده در او اميد ايجاد نكند آيات وعيد در او ترس ايجاد نكند معلوم ميشود حقّ تلاوت نبود. اين ﴿يتلونه حقّ تلاوته﴾ به منزلهٴ حال است براي آن ﴿الّذين﴾. ﴿الّذين ٰاتيناهم الكتاب يتلونه حقّ تلاوته﴾، اين گروهاند كه ﴿يؤمنون به﴾ ولي ﴿و من يكفر به فأولئك هم الخاسرون﴾؛ پس به رسولش فرمود: تو از اين جهت نگران نباش.
حق تدبر قرآن كريم
در سورهٴ مباركهٴ نساء هم تشويق به تدبّر كرده است. فرمود: شما ممكن است آن معجزات ديگر فعلاً مقدور شما نباشد كه تشخيص بدهيد ولي ببينيد اين قرآن معجزه است يا نه. آيهٴ ٨٢ سورهٴ نساء اين است كه ﴿أفلا يتدبّرون القرٰان و لو كان من عند غير الله لوجدوا فيه اختلافاً كثيراً﴾[38]: چرا در قرآن تدبّر نميكنند؟ اين ﴿أفلا﴾ براي تحضيض و تشويق است، چرا در قرآن تدبّر نميكنند؟ معلوم ميشود تدبّر كردن در يك آيه يا در يك سوره يا در بخشي از قرآن كافي نيست. ما را قرآنشناس ميكند، يعني چرا در سراسر قرآن تدبّر نميكنند؟ تا ببينند سراسر قرآن هماهنگ است.
هماهنگي سراسر قرآن، رهآورد تدبر در كل قرآن
هيچ آيهاي در قرآن با هيچ آيهاي مخالف نيست. اين آيهٴ سورهٴ نساء براي تشويق كساني است كه به سراسر قرآن احاطه دارند. بالاخره به مقداري كه براي يك انسان متعارف مقدور هست، فرمود: شما سراسر قرآن را ورق بزنيد و تدبّر كنيد، ببينيد هيچ جا آيهاي با آيهٴ ديگر ناهماهنگ هست؟ پس بعضي از آيات است كه ما را تشويق ميكند به آيهٴ رجا يا آيهٴ خوف، در يك آيه يا در يك سوره يا در بخشي از قرآن. ولي آيهٴ سورهٴ نساء ما را تشويق ميكند به تدبّر در سراسر قرآن؛ فرمود: اينها سراسر قرآن را ببينند، ببينند هيچ جا مطلب ناهماهنگ هست؟
هماهنگي قرآن نشانهٴ وحي الهي بودن قرآن
خب. اگر چنانچه سخن غير خدا بود حتماً ناهماهنگ بود؛ براي اينكه انسان گاهي در حال غضب حرف ميزند، گاهي در حال نشاط حرف ميزند، گاهي در حال غم سخن ميگويد، گاهي در حال سرور سخن ميگويد، گاهي در زمان جنگ سخن ميگويد، گاهي در زمان صلح سخن ميگويد، گاهي آن وقتي كه گرفتار و فراري است در حال هجرت است حرف ميزند، گاهي آن وقتي كه فاتحانه بر رقيب مسلّط شده است دارد حرف ميزند، فرمود: تمام آياتي كه در قرآن هست چه در ذلّت ظاهري و چه در عزّت، كه هر دو عزّت است، چه در جنگ، چه در صلح، چه در فقر، چه در غنا، چه در غم، چه در نشاط، همه يكسان است، هيچ ناهماهنگي نيست. ممكن است انسان در زمان ضعف سخني بگويد وقتي به قدرت رسيد آن حرف از يادش برود ولي قرآن اينچنين نيست. ممكن است در حال تنگدستي يك نحو سخن بگويد وقتي مقتدر شد طرز ديگر حرف بزند، ولي قرآن اينچنين نيست. در طي بيش از بيست و سه سال و در طيّ بيش از هفتاد جنگ و غزوه در طي حالتهاي جهاد و هجرت در طي حالتهاي تبعيد و غير تبعيد، در حال رنج و رفاه، در حالات گوناگون يك دست سخن ميگويد. هرگز حرفِ ناهماهنگ در قرآن كريم نيست.
هماهنگي قرآن در عقايد، اخلاق و احكام
چه اينكه دربارهٴ مسائل توحيدي هم اينچنين است. وقتي دربارهٴ توحيد ذاتي سخن ميگويد، بعد توحيد صفاتي سخن ميگويد، بعد توحيد خالقي سخن ميگويد، بعد توحيد ربوبي سخن ميگويد، بعد توحيد عبادي سخن ميگويد حرفها هماهنگ است. در عقايد حرفهايش هماهنگ است، در اخلاق حرفهايش هماهنگ است، در مسائل عبادي حرفهايش هماهنگ است، در مسائل سياسي و جنگ حرفهايش هماهنگ است، در مسائل عبادي حرفهايش هماهنگ است، در پند و اندرز حرفهايش هماهنگ است.
اين دعوت ميكند به تدبّر همه جانبه در سراسر قرآن، وگرنه اگر كسي بعضي از سورهها را ياد بگيرد و بخشي از قرآن را فرا بگيرد او كه نميتواند بگويد من قرآن را هماهنگ يافتم. ميفرمايد: چرا شما در كلّ قرآن فحص نميكنيد؟ آن وقت اين ايمان لذّت دارد و مزه ميكند، ميفهميد اين كلام، كلام الله است. فرمود: در كلّ قرآن فحص كنيد، ببينيد چقدر هماهنگ است! چقدر اين زيباست! ﴿الله نزّل أحسن الحديث﴾[39]؛ سخني از اين زيباتر نيست، سخني از اين رساتر و شيرينتر نيست: ﴿الله نزّل أحسن الحديث﴾، فرمود: در كلّ قرآن فحص كنيد ببينيد چقدر قرآن هماهنگ است! گفتهٴ يك نفر است، فرستادهٴ يك نفر است، حرف يك نفر است. دهان، دهان يك نفر است: ﴿أفلا يتدبّرون القرٰان أم عليٰ قلوب أقفالها﴾[40]، گرچه قرآن بر كلّ و جزء هم حمل و اطلاق ميشود. گرچه اگر كسي دارد يك آيه ميخواند، ميگويد: من دارم قرآن ميخوانم. اگر يك سوره خواند، گفت: من قرآن خواندم. و امّا اين كريمه ناظر به تدبّر سراسري است. فرمود: شما سراسر قرآن را فحص كنيد ببينيد به اينكه هيچ جا ناهماهنگي پيدا نميشود: ﴿أفلا يتدبّرون القرٰان و لو كان من عند غير الله لوجدوا فيه اختلافاً كثيراً﴾[41]، اين ميشود حقّ تدبّر.
ايمان ثمرهٴ تدبر در قرآن
آنگاه فرمود: اگر كسي خوب قرآن بخواند و خوب تدبّر كند، يقيناً ايمان ميآورد. چون اين بيّن است چيز مبهمي نيست. هم با فطرت اينها سازگار است، هم با مصالح اينها سازگار است، هم هرگونه باطل را محكوم ميكند. آنها كه طلب كردند گفتند: ﴿أو تأتينا ٰاية﴾ اگر حقّ تلاوت ميداشتند يقيناً ايمان ميآوردند. اگر كسي به حق تلاوت كند و به حق تدبّر كند يقيناً ايمان ميآورد. فرمود: ﴿الّذين ٰاتيناهم الكتاب يتلونه حقّ تلاوته أولئك يؤمنون به﴾ امّا ﴿و من يكفر به فأولئك هم الخاسرون﴾.
«والحمد لله ربّ العالمين»
[1] ـ سورهٴ بقره، آيهٴ 272.
[2] ـ سورهٴ اعراف، آيهٴ 6.
[3] ـ سورهٴ آلعمران، آيهٴ 93.
[4] ـ سورهٴ اعراف، آيهٴ 88.
[5] ـ همان.
[6] ـ سورهٴ ابراهيم، آيهٴ 13.
[7] ـ سورهٴ اسراء، آيهٴ 73.
[8] ـ سورهٴ يونس، آيهٴ 15.
[9] ـ سورهٴ اسراء، آيهٴ 73.
[10] ـ همان.
[11] ـ سورهٴ اسراء، آيهٴ 76.
[12] ـ سورهٴ اسراء، آيهٴ 74.
[13] ـ سورهٴ اسراء، آيهٴ 74.
[14] ـ سورهٴ اسراء، آيهٴ 75.
[15] ـ سورهٴ اسراء، آيهٴ 74.
[16] ـ سورهٴ يوسف، آيهٴ 24.
[17] ـ سورهٴ اسراء، آيهٴ 74.
[18] ـ سورهٴ اسراء، آيهٴ 75.
[19] ـ همان.
[20] ـ سورهٴ اسراء، آيهٴ 73.
[21] ـ سورهٴ اسراء، آيهٴ 76.
[22] ـ همان.
[23] ـ سورهٴ اسراء، آيهٴ 77.
[24] ـ سورهٴ ابراهيم، آيهٴ 13.
[25] ـ مجمع البيان، ج 1، ص 375؛ «روي عن أبي عبد الله(عليه السلام): أن حقَّ تلاوته هو الوقوف عند ذكر الجنة و النار، يُسأل في الأولي و يستعيذ من الأخريٰ».
[26] ـ سورهٴ ص، آيهٴ 29.
[27] ـ سورهٴ ص، آيهٴ 29.
[28] ـ سورهٴ روم، آيهٴ 44.
[29] ـ سورهٴ غاشيه، آيهٴ 21.
[30] ـ سورهٴ مدثّر، آيهٴ 31.
[31] ـ سورهٴ ص، آيهٴ 29.
[32] ـ همان.
[33] ـ همان.
[34] ـ سورهٴ محمد، آيهٴ 24.
[35] ـ سورهٴ مطففين، آيهٴ 14.
[36] ـ روضة المتقين، ؟؟؟؟
[37] ـ مجمع البيان، ج 1، ص 375.
[38] ـ سورهٴ نساء، آيهٴ 82.
[39] ـ سورهٴ زمر، آيهٴ 23.
[40] ـ سورهٴ محمد، آيهٴ 24.
[41] ـ سورهٴ نساء، آيهٴ 83.