أعوذ بالله من الشيطان الرجيم
بسم الله الرحمن الرحيم
﴿وَاتَّبَعُوا مَا تَتْلُوا الشَّيَاطِينُ عَلَي مُلْكِ سُلَيَمانَ وَمَا كَفَرَ سُلَيْمانُ وَلكِنَّ الشَّيَاطِينَ كَفَرُوا يُعَلِّمُونَ النَّاسَ السِّحْرَ وَمَا أُنْزِلَ عَلَي المَلَكَيْنِ بِبَابِلَ هَارُوتَ وَمَارُوتَ وَمَا يُعَلِّمَانِ مِنْ أَحَدٍ حَتَّي يَقُولاَ إِنَّمَا نَحْنُ فِتْنَةٌ فَلاَ تَكْفُرْ فَيَتَعَلَّمُونَ مِنْهُمَا مَا يُفَرِّقُونَ بِهِ بَيْنَ المَرْءِ وَزَوْجِهِ وَمَا هُمْ بِضَارِّينَ بِهِ مِنْ أَحَدٍ إِلاَّ بِإِذْنِ اللّهِ وَيَتَعَلَّمُونَ مَا يَضُرُّهُمْ وَلاَ يَنْفَعُهُمْ وَلَقَدْ عَلِمُوا لَمَنِ اشْتَرَاهُ مَا لَهُ فِي الآخِرَةِ مِنْ خَلاَقٍ وَلَبِئْسَ مَا شَرَوا بِهِ أَنْفُسَهُمْ لَوْ كَانُوا يَعْلَمُونَ (۱۰۲) وَلَوْ أَنَّهُمْ آمَنُوا وَاتَّقَوْا لَمَثُوبَةٌ مِنْ عِنْدِ اللّهِ خَيْرٌ لَوْ كَانُوا يَعْلَمُونَ (۱۰۳)﴾
خلاصه مباحث گذشته
ـ وجه گرايش يهود به سحر
ضمن شمارش أوصافي كه بنياسرائيل به آن اوصاف متصّف بودند، مسئلهٴ گرايش آنها را به سحر مطرح فرمود، و اينكه نه تنها يهوديها به سحر گرايش دارند، بلكه براي توجيه اين گرايش سحر را به سليمان(سلام الله عليه) نسبت دادند و احياناً انگشتر سليماني و امثال ذلك را هم مطرح ميكنند كه اگر كسي آن انگشتر را داشت نه تنها از خطرات جنّ و أمثال جنّ مصون است، بلكه ميتواند بر آنها سلطه پيدا كند در حالي كه بايد روح سليماني پيدا كرد تا از آن انگشتر استفاده كرد وگرنه از آن انگشتر نقشي و اثري ساخته نيست.
ـ تنزيه حضرت سليمان(عليه السلام) از سحر
قرآن كريم هم سليمان(سلام الله عليه) را به عنوان يكي از أنبياي عظام ميستايد و معرفي ميكند و هم سلطنت او را الهي ميداند، با حكمت و فصل خطاب و امثال ذلك، آميخته ميداند و هم دامنهٴ حكومت سليمان(سلام الله عليه) را از آلودگي به رجسِ سحر و امثال ذلك تطهير ميكند.
ـ ماهيت سحر
و هم اينكه ميفرمايد: كاري از ساحران ساخته نيست، اينها نه تنها سودي نميبرند و نميرسانند بلكه هم متضرّر ميشوند و هم ضرر ميرسانند.
قسمت مهمّ بحث اين كريمه همان مسئلهٴ سحر است كه فرمود: ﴿وما هم بضارين به من احدٍ إلا باذن الله﴾ در اين بيان مطالبي به عرض رسيد كه عصارهاش اين بود كه سحر يك قسمت از آنها سبب مادي محسوس دارد، قسمتي ديگر سبب مادي غير محسوس دارد، قسم سوم سبب معنوي دارد كه در اثر تقويت اراده اينها، با بعضي از مبادي ميتوانند رابطه برقرار كنند4 مثل إخبار به غيب، آن قسم اولش كه اسباب مادّي محسوس دارد جزء علوم غريبه به شمار ميرود، نظير كساني كه به خوردن سمّ و امثال سمّ عادت كردهاند، لذا سموم در آنها اثر نميگذارد اينها يك سلسله اسباب مادي محسوس دارد و در اثر تمرين صاحبان اين حرفه كار غير عادي انجام ميدهند. قسم دوم اسباب مادي غير محسوس دارد كه آنها هم احياناً كارهاي مادي خارق عادت انجام ميدهند، قسم سوّم در اثر تقويت اراده و روح ميتوانند از آينده با خبر بشوند، اين مقدور هر انساني هست؛ چون روح انساني مجرّد است و چون مجرّد است در رهن زمان نيست و اگر ما سرگرمي روح را از عالم طبيعت كم بكنيم ميتوانيم از گذشته يا آينده به اذن خدا مستحضر بشويم.
انصراف صحيح از عالم طبيعت، آشنايي با عالم غيب
منتها اگر روح را در راه صحيح تربيت كنيم و از عالم طبيعت از راه صحيح منصرفش كنيم، مطالب غيبي براي انسان كشف ميشود، نظير اينكه بعضي از شاگردان ائمه(عليهم السلام) از بهشت و جهنم با خبر بودند، جريان حارثة بن مالك[1] و مانند آن از اين قبيل است، و قرآن كريم اين راه را هم باز گذاشت، فرمود: ﴿كلاّ لو تعلمون علم اليقين ٭ لتروّن الجحيم﴾[2]؛ شما اگر اهل علم اليقين باشيد و اهل تهذيب نفس باشيد هم اكنون جهنم را ميبينيد، اهل جهنم را ميبينيد، بهشت را ميبينيد، اهل بهشت را ميبينيد؛ ائمه(عليهم السلام) حقيقتاً ميديدند، رسول خدا(عليه آلاف التحية والثناء) در معراج بهشت تشريف بردند و اهلش را ديدند جهنم را هم از نزديك بازديد كردند و اهلش را ديدند، و اين كريمه هم راه را بازگذاشت، فرمود: شما اگر انسان وارسته باشيد، جهنم را ميبينيد، اهلش را ميبينيد؛ البته بهشت و اهلش را مينگريد: ﴿كلاّ لو تعلمون علم اليقين ٭ لتروّن الجحيم﴾ اين راههاي صحيح باز است.
انگيزه تهذيب روحِ اهل معنا و انگيزه رياضت مرتاضان
آنها كه اهل معنايند سعي ميكنند از راه تهذيب روح به اين سمت حركت كنند، آنها كه اهل دنيايند سعي ميكنند از راه تقويت روح، مطالب دنيائي فراهم كنند. نظير رهبانان و مراتضه كه دنيا را براي دنيا ترك ميكنند، نه دنيا را براي آخرت: «ومنهم من ترك الدنيا للدنيا»؛ آنها براي رسيدن به جاه و مقام و كسب شهرت، رياضتي ميكشند تا از آيندهٴ جهان طبيعت با خبر بشوند، اين راه شدني است كه اينها بتوانند بفهمند كه در فلان وقت يك چنين حادثهاي اتفاق ميافتد، البته چون روحشان پليد است و معصوم نيست، اشتباه ميكنند ولي راه دارد كه انسان از آينده با خبر شود؛ چون روح يك امر مجرّد است، اگر ما روح را به طبيعت سرگرم نكنيم او به عالم خود سفر ميكند و كم و بيش مستحضر ميشود.
ـ علوم غريبه فاقد راه اثباتي
عمده اين قسم أخير است كه اگر در اثر تقويت اراده و روح، به آينده ارتباط برقرار كردند، ميتوانند از آينده با خبر بشوند، اين در مقام ثبوت، اما در مقام اثبات اگر كسي ادّعا كرد كه من با فلان فرشته در ارتباط بودم يا با جن ارتباط برقرار كردم يا با روح فلان شخص مرده ارتباط برقرار كردم يا با روح فلان شخص زنده ارتباط برقرار كردم، اين برهاني ندارد، ثبوتاً ممكن است ولي اثباتاً دليل ميخواهد. او غير از اينكه بگويد: من فلان شخص را در خانهٴ خود ديدم يا روح فلان شخص را در منزلم احضار كردم و ديدم، غير از اين دليلي ندارد اين ديدن اگر يك ديدن خارجي باشد نشانهٴ صدق است، ولي اگر يك ديدن مثالي باشد او در مثال متصل ببيند، نه در مثال منفصل، در خيال متصل ببيند، نه درخيال منفصل، او در محدودهٴ خود ديد نه با واقع رابطه برقرار كرد؛ البته هم فرشتگان سهمي از قدرت دارند و بر انسانهايي نازل ميشوند هم جنّيان سهمي از قدرت دارند و بر انسان نازل ميشوند، هم فرشتگان قدرتهاي حق ميرسانند، هم جنيان قدرتهاي باطل ميرسانند. اينها راه را قرآن كريم اشاره داد كه في الجمله هست ولي اگر كسي ادّعا كرد راهي براي اثباتش نيست.
امكان نزول فرشته بر انسان
اما از اينكه فرشتگان نازل ميشوند همان آيهٴ معروف كه ﴿الذين قالوا ربنا الله ثم استقاموا تتنزّل عليهم الملائكة ألا تخافوا ولاتحزنوا وأبشروا بالجنة التي كنتم توعدون﴾[3]؛ اين اختصاصي به حالت احتضار ندارد، در غير حالت احتضار اگر كسي گفت: ﴿الله﴾ و روي اين گفتهاش ايستادگي كرد، فرشته بر او نازل ميشود. گاهي تصميم گيريهاي خيلي قطعي و خير نصيب انسان ميشود، انسان نميداند كه با كدام دست اين تصميم گيري به قلب او القا شده است، اين همان دست فرشته است. گاهي مطلب خوبي در قلب انسان القا ميشود، اين همان تعليم فرشتگان است كه تعبير ديني آن است كه «نوري است كه خداوند در قلب هر كس بخواهد قذف ميكند»[4]. فرشته نازل ميشود.
امكان نزول شياطين بر انسان
چه اينكه در طرف مقابل شياطين نازل ميشدند كه آياتش در بحث قبل خوانده شد كه ﴿تنزل علي كل أفاك أثيم﴾[5]؛ اگر كسي اهل إفك و إثم بود، اهل معصيت و دروغ بود شياطين بر او نازل ميشوند: ﴿إن الشياطين ليوحون إلي اوليائهم﴾[6] هست، يا ﴿شَيَاطِينَ الْإِنْسِ وَالْجِنِّ يُوحِي بَعْضُهُمْ إِلَى بَعْضٍ زُخْرُفَ الْقَوْلِ غُرُوراً﴾[7] هست، اينها هست كه هم شياطين نازل ميشوند و هم فرشتگان، چه در جنگ چه در غير جنگ، خداي سبحان مؤمنين را در جنگ با فرشتگان تأييد كرده است، فرشتگان به كمك مسلمين آمدند و آنها را ياري كردند.
تجرد وهمي و قدرت تحريكي جن
چه اينكه براي جنّ اين قدرت هست كه با سرعت سير كارهاي خارق العاده انجام بدهد، جنّ گرچه از نظر قدرت فكري ضعيف است، ولي قدرت تحريكياش زياد است، او ميتواند بار سنگيني را در نزديكترين فرصت و كوتاهترين مدّت ازجايي به جايي منتقل كند، و اما درك جنّ درك قوي و عقلي نيست، حداكثر تجرّد اينها تجرّد خيالي و وهمي است، اينها به تجرّد عقلي نميرسند. اينكه به سليمان(سلام الله عليه) گفت: ﴿قال عفريتٌ من الجنّ انا آتيك به قبل أن تقوم من مقامك﴾[8]، حضرت او را تكذيب نكرد، گرچه در قرآن ندارد كه او آورد، ديگري گفت: ﴿قال الّذي عنده علم من الكتاب أنا آتيك به قبل أن يرتدّ اليك طرفك﴾[9] و اين ديگري اطاعت كرد ﴿فَلَمَّا رَآهُ مُسْتَقِرّاً عِندَهُ قَالَ هذَا مِن فَضْلِ رَبِّي لِيَبْلُوَنِي ءَأَشْكُرُ أَم أَكْفُرُ﴾[10] و امّا آنكه گفت: ﴿أَنَا آتِيكَ بِهِ قَبْلَ أَن تَقُومَ مِن مَّقَامِكَ﴾[11] حرف او را سليمان(سلام الله عليه) تكذيب نكرد و قرآن هم كتاب قصّه نيست كه حرف كسي را نقل كند و با سكوت بگذرد، هيچ ممكن نيست حرفي را خدا در قرآن نقل كند و آن حرف باطل باشد و آن را ابطال نكند، اگر باطل است فوراً ابطالش ميكند، حرف اين شخص را ابطال نكرد، اين قدرت را داشت كه گفت: ﴿أنا آتيك به قبل أن تقوم من مقامك﴾[12]؛ اين قدرت را دارند و انسان ميتواند با اينها رابطه برقرار كند، ولي گر كسي مدّعي ارتباط بود دليل ندارد، اگر بگويد من ديدم حداكثر آن است كه در مثال متصل ميبيند يعني در حسّ مشترك درون خود ميبيند، نه در بيرون، اگر بيرون باشد هر سليم الحسّي هم بايد ببيند، گذشته از اينكه روح يك امر مجرّد است و قابل ديدن نيست.
بنابراين اگر يك سلسله حركتهاي تندي و خارقعادتي از بعضي نشأت ميگيرد قابل تكذيب نيست و قابل قبول است، براي اينكه يا اسباب مادي محسوس دارند در اثر تمرين او به اين قدرت رسيده است يا اسباب مادي غير محسوس دارد، او آشنا شد به اين راه رسيده است يا اسباب معنوي دارد كه او ارتباط برقرار كرده است، مهمتر از همه قدرت روح است، روح وقتي قوي شد ميتواند خيلي از كارها را انجام بدهد، اوّل در درون خود و در بدن خود، بعد در بيرون، شما ميبينيد يك آدم اگر بخواهد 60 يا 70 كيلو بار را از جايي به جايي منتقل كند، براي او خيلي سخت است، امّا ميبينيد همين آدم در اثر تمرين 70 كيلو بار را در چند متر پرت ميكند، اينها كه پرش دارند بالاخره اين بدن است كه 60 كيلو است اين را از جائي به جائي پرت ميكند؛ همين آدم اگر عصباني بشود 10 نفر بخواهند او را جابجا كنند، نميتوانند، اين قدرت روح است كه در بدن ظهور كرد وگرنه در حال عادي وزنش 60 كيلو است، يك آدم بطور معمول او را حمل ميكند، از جايي به جايي ميبرد، ولي وقتي غضب كرد و عصباني شد در شدت غضب 10 نفر بخواهند او را تكان بدهند، نميتوانند. اين قدرت روح است كه بدن را نيرومند كرد، اگر روح قوي شد در حالتهاي غير عادي، نه تنها در بدن خود مؤثر است، در بدن ديگري هم مؤثر است. از روح قوي هر كاري بگوئيد ساخته است، البته در محدودهٴ خود، به اندازهاي كه علم قوي باشد، اراده قوي است، به اندزاهٴ قدرت اراده در بدن خود يا در بدن ديگران اين آثار پيدا ميشود.
سحر و ساحري در تشريع
امّا آنچه كه مهم است چند مسئله است: يكي اينكه اصل مسئلهٴ سحر را قرآن كريم از شراب خوري و شراب فروشي و امثال ذلك بدتر ميداند؛ زيرا براي شراب در عين حال كه رجس و رجز است، در عين حال كه وارد شده است «مدمن الخمر كعابد وثن»[13] مع ذلك يك سلسله منافع مادي هست، منتها «اثمه اكثر من نفعه»، ولي براي سحر نه تنها نفع نيست، بلكه سراسر ضرر است، لذا فرمود: ﴿ويتعلّمون مايضرهم ولاينفعهم﴾ اين ﴿ولاينفعهم﴾ براي آن است كه مبادا كسي خيال كند، سحر نظير شرب خمر است. شرب خمر و خمّاري و خمر فروشي، گرچه معصيت كبيره است و پرده روي عقل ميگذارد، امّا نفعي دارد ولي«اثمه اكثر من نفعه» يك نفع مادي زودگذر دارد كه عدهاي بهرهٴ مادي ميبرند، امّا خطرش به مراتب بيشتر از نفع مادّي آن است؛ لذا فرمود: ﴿اثمهما اكبر من نفعهما﴾[14]؛ چه ميسر و چه خمر، امّا دربارهٴ سحر فرمود: ﴿مايضرهم ولاينفعهم﴾؛ اصلاً نفع هم ندارد، لذا بدترين گروه و فقيرترين گروه همين گروه سحرهاند، كه هرگز به جايي نرسيدهاند.
پناهگاه حقيقي
ـ تخطئهٴ قرآن از پناهجويي از جن
و آنهايي هم كه به دنبال سحر ساحران حركت ميكردند كه آنها در اثر جنگيري مشكلشان را حل كنند، اين را قرآن تخطئه كرد و فرمود: بيراهه ميرويد، فرمود: ﴿كان رجالٌ من الإنس يعوذون برجال من الجن﴾[15]، اين را نقل كرد بعد فرمود: شما پناهگاهي داريد و آن پناهگاتتان را معوذتين تشريح ميكنند، در سورهٴ مباركهٴ جن آيهٴ ٦ اين است كه فرمود: ﴿وأنه كان رجالٌ من الانس يعوذون برجالٍ من الجن فزادوهم رهقاً﴾[16]؛ بعضي از مردم در مشكلات به بعضي از مردان از جنيّان پناهنده ميشدند، جِن جمعش أجنّه نيست أجنّه جمع جنين است ﴿وإذ أنتم اجنّةً في بطون أمهاتكم﴾[17]؛ يعني شما جنينهايي بوديد در بطن رحم، أجنّه جمع جنين است، نه جمع جن فرمود: بعضي از مردان به بعضي از مردان جن و جِنّة پناه ميبردند: ﴿كان رجال من الانس يعوذون برجال من الجن﴾[18] و اين را با محكوميت ياد ميكند و ميگويد به اينكه نه از جن ساخته است كه مشكلي را حل كند، نه اينها كه به جن پناهنده ميشوند ميتوانند مشكلي را حل كنند: ﴿فزادوهم رهقاً﴾[19]؛ آن خطر فراگير كه انسان را ميپوشاند، ميگويند: رَهَقْ فرمود: ﴿ترهقهم ذلّة﴾[20]؛ يعني ذلّت اينها را پوشاند. ﴿فزادوهم رهقاً﴾[21]؛ يعني فقر و مسكنت و بدبختي فراگير اينها شد و اينها را فرو برد. هم احتمال اين هست كه ضمير «هُم» به آن رجال جن برگردد، هم احتمال اين است كه به انس برگردد، يعني مراجعهٴ انس به جن باعث بدبختي آن رجال جن شد، چون يك كبريايي بيجايي احساس ميكردند، يا رجوع رجال إنس به رجال جن باعث بدبختي روز افزون اين مراجعه كنندهها شد، چون به بيگانه پناهنده شدند. اين را قرآن محكوم ميكند.
ـ خداي سبحان پناهگاه حقيقي
بعد ميفرمايد: در حال خطر شما به يك تكيه گاهي بايد پناهنده شويد كه مركز قدرت است: ﴿قل اعوذ برب الفلق﴾[22]؛ اين معوذتين يك راه خوبي به انسان نشان ميدهد ميفرمايد: هم انسان نيازمند است. انسان درمعرض حوادث دردناك است و هم نه قدرت دارد كه خود آن حوادث دردناك را طرد كند، نه از ديگري ساخته است كه او مشكلات را از سر راه او بردارد، فقط يك مبدأ است كه ميتواند مشكلات را حل كند «وهوالله». اين معوذتين از بهترين تعليمات توحيدي ماست؛ ﴿قل اعوذ برب الفلق ٭ من شرّ ما خلق ٭ ومن شر غاسقٍ إذا وقب و من شرّ النفاثات في العقد ٭ ومن شرّ حاسدٍ اذا حسد﴾[23]؛ چون حاسد بالاخره جزء شياطين انس است او اگر خداي نكرده به بيماري حسد مبتلا شد، دست بردار نيست انسان را به اختلاف و غير اختلاف ميكشاند، يك قسم مهمّ مشكلات ما همين حسد است فرمود: ﴿ومن شرّ حاسدٍ إذا حسد﴾[24].
استعاذه به خدا از شرّ سحره
آن كسي كه در گرهها ميدمد سحر و شعبده و جادو و طلسم دارند بايد از شرّ او هم به خدا پناهنده شد. نه تنها در قرآن به ما فرمود: شما به اين جن و جنگيران پناهنده نشويد، بلكه ميفرمايد: از شرّ آنها هم به خدا پناهنده بشويد؛ هم پناه بردن به غير خدا را محكوم ميكند و هم ميفرمايد: از خطر اين گروه هم به خدا پناهنده بشويد: ﴿ومن شرّ النفاثات في العقد﴾[25]؛ خدا چيزي كه شر باشد خلق نكرد شرّ مال مخلوق است، نه شرّ مال خلقت يا مال خالق، لذا فرمود: ﴿قل اعوذ برب الفلق ٭ من شرّ ما خلق﴾[26]؛ آن خدايي كه افق را ميشكافد و شمس را طالع ميكند و ظلمتها را طرد ميكند، به آن خدا پناه ببريد كه هر ظلمتي را با نور فيض خود برطرف كند. او كه رب فلق است، او كه قدرت دارد افق را بشكافد و شمس را بالا بياورد، او ميتواند مشكل شما را حل كند و زندگي شما را روشن كند، آن هم ﴿من شرّ ما خلق﴾[27]؛ يعني مخلوق شرّ دارد نه خالق و نه خلقت، يا فرمود: ﴿قل اعوذ برب الناس ٭ ملك الناس ٭ اله الناس ٭ من شر الوسواس الخنّاس ٭ الذي يوسوس في صدور الناس ٭ من الجنة والناس﴾[28]؛ فرمود: در مسائل فكري، از وسوسهها بخواهيد نجات پيدا كنيد، به الله كه هم ربّ است، هم مالك است، هم اله است، به او پناهند بشويد: ﴿قل اعوذ برب الناس ٭ ملك الناس ٭ اله الناس﴾[29]؛ اگر ربوبيّت است مال اوست، اگر سلطنت است مال اوست، اگر الوهيّت است مال اوست، به اين الله پناهنده بشويد، از شرّ وسوسههاي جن و انس نجات پيدا كنيد؛ ﴿من شرّ الوسواس الخناس ٭ الّذي يوسوس في صدور الناس﴾[30]، خواه آن موسوس گاهي شياطيناند، گاهي شياطين انس. انسان بايد از نشست و برخاست و صحابت و رفاقت بعضيها به خدا پناه ببرد، فرمود: ﴿من شر الوسواس﴾[31]؛ وسواس، خنّاس است.
هجمهٴ نامردانه شيطان در بيان امير بيان علي(عليه السلام)
خنّاس را در بعضي از بيانات مبارك نهج البلاغه، حضرت فرمود به اينكه هميشه شيطان با دو پا مردانه حمله نميكند، يك پا جلو، يك پا به دنبال كه آمادهٴ فرار است، نظير آن خائني كه خائف است[32]، ميخواهد متاعي را سرقت كند، آن با دو پا وارد خانه نميشود، با يك پا وارد خانه ميشود، با يك پا بيرون كه همين كه صاحبخانه فهميد فرار كند كه يقدم رجلاً و يؤخر أخريٰ، حضرت وقتي نفاق و اهل نفاق و شيطنت و اهل شيطنت و شياطين را معرفي ميكند، ميفرمايد: شما اگر قيام كنيد شيطان را سر جايش مينشانيد، شيطان آن قدرت ا ندارد كه مستقيم حمله كند، آن «يقدم رجلاً و يؤخر أخريٰ» او يك پا جلو، يك پا دنبال، مواظب است كه شما او را نبينيد كه اگر ديديد، زود فرار كند، اين خاصيت، خاصيت خنّاس بودن است، زود در دهليز خود را پنهان ميكند، البته از بين نميرود مگر شما خانهٴ دل را تطهير كنيد، بيرونش كنيد وگرنه بالاخره در دهليز خانه جاسازي كرده است، اين حالت را ميگويند حالت خنس بودن، فرمود: شما از خطرات دشمن درون به خدا پناه ببريد: ﴿من شرّ الوسواس الخناس﴾[33]؛ اين وسواس خناس كارش اين است كه ﴿يوسوس في صدور الناس﴾[34]؛ در دلهاي مردم وسوسه ميكند.
شياطين جن و شياطين انس
خب، اينها كه در دلهاي مردم وسوسه ميكنند كيانند؟ ﴿من الجنة والناس﴾[35] يعني دو قسمند: بعضي جناند، ميشود شياطين جن، بعضي انساند، ميشود شياطين انس، رفيق بد همان وسواس خنّاس است، همانطوري كه شيطان وسواس خنّاس است، دوست بد هم وسواس خنّاس است. فرمود: وسواس خنّاس ﴿الذي يوسوس في صدور النّاس﴾[36]؛ در دلهاي مردم وسوسه ميكند، آنهايي كه وسوسه ميكنند كيانند؟ مُوَسْوِس، فاعل وسوسه كيست؟ ﴿من الجنة والناس﴾[37] اين ﴿من الجنة والناس﴾ بيان و تقسيم آن وسواس خنّاس است، نه بيان و تقسيم ناس باشد؛ چون ناس به ناس و جن تقسيم نميشود.
تبيين معناي استعاذه
بنابراين چه شياطين انس كه واقعاً وسواس خنّاسند، چه شياطين جن، كه وسواس خناسند، انسان از خطر وسوسهٴ اينها بايد به الله پناه ببرد. پس انسان همواره در معرض خطر هست، خواه خطرات دروني، خواه خطرات بيروني، ولي اينكه به رجال من الجنّ پناه ببرد اين باطل است و با توحيد سازگار نيست، چون كاري از غير خدا ساخته نيست؛ لذا فرمود: ﴿كان رجالٌ من الانس يعوذون برجالٍ من الجن فزادوهم رهقاً﴾[38]؛ نفرمود فما نفعوهم، نفرمود اين استعاذهٴٴ به غير خدا مشكلي را حل نميكند ميفرمايد: اين مشكلي بر مشكلهاي اينها ميافزايد كه ﴿ترهقهم ذلّة﴾[39] خواهد شد، ﴿فزادوهم رهقاً﴾[40]؛ يعني مراجعهٴ به غير خدا يك گناه مضاعف است، مشكل را دو چندان ميكند، و راه حل مشكل تنها استعاذهٴ به خداست، كه ﴿قل اعوذ بربّ الفلق﴾[41] و ﴿قل اعوذ برب الناس﴾[42] و در ادعيهٴ وجود مبارك رسول خدا(عليه آلاف التحية والثناء) آمده است كه روزانه از شش چيز به خدا پناه ميبرد: «من الشك و الشرك و الحميّة والغضب والبغي والحسد»[43] روزانه از اين شش چيز به خدا پناه ميبرد، اين دعاي حضرت بود، اين هم كه به ما فرمودند: پناه ببريد، يك وقتي به عرض شما رسيد نه يعني بگوئيد: أعوذ بالله، پناه ببريد يعني واقعاً برويد پناهگاه، اگر گفتند: آژير خطر را شنيديد، حمله نزديك است، برويد پناهگاه نه يعني در همان بيابان باز باشيد و بگوئيد: من ميخواهم بروم پناهگاه، اين حل نشد، اينكه خدا ميفرمايد: ﴿ َإِمَّا يَنْزَغَنَّكَ مِنَ الشَّيْطَانِ نَزْغٌ فَاسْتَعِذْ بِاللّهِ﴾[44]؛ اگر يك وسوسهاي به سراغ شما آمد، به خدا پناه ببريد نه يعني بگوئيد: «اعوذ بالله من الشيطان الرجيم»؛ اين نازلترين درجهٴ استعاذه است. وقتي خدا ميفرمايد: آژير خطر را شنيديد به خدا پناه ببريد، يعني برويد به پناهگاه اگر يك كسي ديد نامحرمي از كنارش ميگذرد وسوسه كرد نگاه كند، خب فوراً آژير خطر شنيد؛ يعني اين وسوسه به سراغش آمد، فوراً بايد به پناهگاه برود، جدّاً جلوي اين هوس را بگيرد يا غيبت يا تهمت يا دروغ يامعاصي ديگر، فرمود: برويد پناهگاه، نه بگوئيد: من ميخواهم بروم پناهگاه. اينكه انسان ميگويد: «اعوذ بالله من الشيطان الرجيم» و مشكلي حل نميشود، براي آن است كه، مثل آن است كه كسي آژير خطر را بشنود و در جاي خود بماند، بدون محفظه بگويد: من ميخواهم بروم پناهگاه؛ اينكه پناهندگي نشد، فرمود: اگر شما صحبت وسوسه را از درون شنيديد فوراً التجا كنيد، فوراً به خدا پناه ببريد، اضطراب در شما پيدا شود، خطر احساس كنيد و به پناهگاه برويد و تنها پناهگاه هم خداست، فرمود: شما سراسر عالم را بگرديد ﴿ولن تجد من دونه ملتحداً﴾[45]؛ ملتحد يعني سنگر، انسان وقتي در يك لَحْد و در يك لَحَد در يك كنار ميآرمد، در يك گوشهاي محفوظ ميماند، ميگويند: إلْتَحَدَ يعني به لَحْد و لَحَد و سنگر پناه برد، در اين آيهٴ كريمه با نفيِ تأكيد به نام ﴿لن﴾ فرمود: سنگري غير از عنايت حق نيست ﴿ولَنْ أَجِدَ مِن دُونِهِ مُلْتَحَداً﴾[46]؛ يك پناهگاه است و آن توكّل به خداي سبحان است.
بنابراين نه تنها از جنّ كاري ساخته نيست، نه تنها از جنگير كاري ساخته نيست، بلكه از اينها بايد به خدا پناه برد فرمود: خطر سحر و جنگيري از مسئلهٴ شراب و قمار هم بدتر است؛ براي اينكه لذّت موقت يا نفع مادّي زودگذر دارد اما مسئلهٴ جنگيري و سحر و امثال ذلك نه تنها خطر دارد، نه تنها آن نفع زودگذر را ندارد، بلكه سراسر خطر است؛ لذا فرمود: ﴿ويتعلّمون مايضرهم ولاينفعهم﴾؛ يعني اين مثل قمار بازي نيست كه انسان «يتعلم شيئاً» كه «اثمه اكثر من نفعه» اين چنين نيست، اين نظير شراب سازي نيست كه يتعلم شيئاً «اثمه اكثر من نفعه» بلكه «يتعلم شيئاً ضارّاً محضاً» ﴿يتعلمون ما يضرهم ولاينفعهم﴾.
تفاوت سحر و معجزه
ـ سرّ برتري معجزه بر سحر
اما دربارهٴ اينكه سحر نسبت به معجزه چرا پهلو نميزند؟ و گفتند سحر با معجزه پهلو نزند، براي آن است كه اين سحر اگر هم صحيح باشد بالاخره يا به جنّ متكي است يا به شياطين انس متّكي است و مانند آن. قدرتش، علمش، محدود و مقيّد است، اما معجزه به قدرت لايزال الهي متّكي است و اگر جن در عالم مؤثر است، مأموري از مأموران الهي است. اگر فرشته در عالم مؤثر است، بندهاي از بندگان الهي است؛ چون ﴿لله جنودُ السمٰوات والارض﴾[47]؛ هيچ موجودي، در هيچ گوشهاي از عالم اثر نميگذارد، مگر به اذن خدا، اذن تكويني هست گرچه نهي تشريعي، نظير قتل انبياء و نظير قتل مظلومين و امثال ذلك، اذن تكويني هست منتها نهي تشريعي، ممكن نيست خدا تكويناً به چيزي اذن ندهد و آن شئ اثر كند، اين با ربوبيّت مطلقه خداي سبحان سازگار نيست اولاً، با فقر و مسكنت اين شئ مؤثر سازگار نيست ثانياً، پس هرچه در عالم اثر ميكند بايد به اذن خداي سبحان باشد، منتها گاهي نهي تشريعي هست و گاهي نهي تشريعي نيست. چون معجزه به خواست خداي سبحان است و همهٴ موجودات چه جن، چه انس و غير اينها مأموران الهياند: ﴿لله جنود السموات والارض﴾[48] لذا ممكن نيست در مقام مبارزه سحر بتواند بامعجزه پهلو بزند، همواره شكست ميخورد، چون خداي سبحان در همان سورهٴ مجادله فرمود: ﴿كتب الله لأغلبن انا و رسلي﴾[49]؛ اين جزء مقرّرات قطعي ماست كه رسالت شكست نميخورد خب، اساس رسالت در مقام اثبات معجزه است، اگر معجزه با آوردن سحر شكست بخورد، رسالت و نبوت شكست خورده است، دين شكست خورده است، ولي اگر پيغمبر را شهيد كردند دين زندهتر ميشود، اگر اولياي الهي را شهيد كردند دين زندهتر ميشود، اين شكست دين نيست، امّا اگر معجزه را با سحر ابطال كردند دين شكست ميخورد؛ لذا فرمود: ﴿كتب الله لاغلبنّ انا ورسلي﴾[50] يا ﴿إن جندنا لهم الغالبون﴾[51]؛ نصرت قطعي از آن مرسلين و اولياي الهي است، بنابراين معجزه قابل شكست نيست، مستحيل است كه معجزه شكست بخورد.
حكمت ايمان آوردن سحره به حضرت موسي(عليه السلام)
و اما سحر درجاتي دارد و بعضي از سحرها ممكن است سحر ديگر را ابطال كند و مانند آن و آن كه كارشناس سحر است زودتر از ديگران ميفهمد كه آنچه را كه انبيا ميآورند از سنخ معجزه است؛ نه از سنخ سحر؛ لذا سحرهٴ فرعون قبل از ديگران به موساي كليم ايمان آوردند، چون فهميدند سنخ كار اينها يك امر است و كار موساي كليم(سلام الله عليه) سنخش ديگر است، آنها، همهٴ كارشناسان سحر جمع شدند: ﴿سحروا اعين الناس و استرهبوهم﴾[52]؛ همه را مسحور كردند، امّا موساي كليم همچنان مطمئن در حال آمادهباش براي مبارزهٴ با سحر بود، در بحثهاي قبل به عرضتان رسيد كه سحر در موساي كليم اثر نكرد و اينكه موساي كليم در آن لحظه ترسيد اين را حضرت امير(سلام الله عليه) در اوايل نهج البلاغه تبيين كرد فرمود: اينكه خداوند فرمود: ﴿فأوجس في نفسه خيفةً موسي﴾[53]؛ موساي كليم از مشاهدهٴ آن منظره كه ميدان مبارزه شد ميدان مار ترسيد، نه براي خود ترسيد؛ چون موساي كليم ميدانست اينها سحر است و كار او معجزه، حضرت فرمود: ترس موساي كليم اين بود كه ميفرمود: اگر من هم عصا را القا كنم و در اين ميدان مبارزه به صورت يك ماري از مارهاي فراوانِ اين ميدان در بيايد، آنها هم كه چوبها و طنابها را القا كردند، و به صورت مار دمان درآمد، خب اين تماشاچيان ميدان مسابقه و مبارزه اگر نتوانند بين معجزهٴ من و سحر ساحران فرق بگذارند، آن وقت چه كنم؟ آنگاه آلفرعون برنده ميشوند[54]. حضرت فرمود: ترس موساي كليم از غلبهٴ دولت ضلال بود، نه از كار ساحران نشانهاش هم ذيل آيه است خداي سبحان به موساي كليم فرمود: تو نترس من طوري اين معجزه را در اين ميدان آيهٴ بيّنه ميكنم كه همه بفهمند، تو عصا را بينداز من سحر اينها را باطل ميكنم: ﴿تلقف ما صنعوا﴾[55]؛ سحر اينها را ميخورد هرچه اينها كردهاند عصاي تو آن را بلع ميكند: ﴿إنك انت الأعلي﴾[56]؛ تو پيروزي تو نترس، ترس موساي كليم براي خود نبود، ترس موساي كليم از تشخيص ندادن مردم بود، كه اگر مردم بين معجزه و سحر فرق نگذارند بايد چه كرد؟ و چون معجزه به قدرت لايزال الهي بسته است همواره پيروز است و سحر چون يا به خيال متصّل يا احياناً به مثال منفصل ارتباط دارد محكوم آن قدرت لايزال الهي است؛ لذا در سوره مجادله فرمود: ﴿كتب الله لأغلبن أنا و رسلي﴾[57]؛ همواره انبياء پيروز شدند، با معجزه هم پيروز شدند يعني عدهاي را با براهين عقليه، عدهاي را با آيهٴ بيّنه روشن كردند كه هيچ معجزهاي شكست نخورد.
تفاوت معجزه و كرامت
امّا فرق معجزه و كرامت چيست؟ قبلاً اشاره شد كه سنخ هردو يكي است، مربوط به ولايت نفس است، ولي الله ميتواند اين كارها را انجام بدهد منتها اگر با دعواي نبوت همراه بود با تحدي و مبارزطلبي همراه بود، اصطلاحاً ميگويند، معجزه و اگر با دعواي تحدّي همراه نبود اصطلاحاً ميگويند كرامت، براي مؤمنين عادي نه معجزه است، نه كرامت بلكه در حد اعانت است، براي كساني كه داعيهٴ دروغي دارند به نام متنبّيان در حد اهانت است. اين چهار قسم را در كتب عقلي مطالعه ميفرماييد، معجزه است و كرامت و اعانت و اهانت، معجزه مال انبيا، كرامت مال اولياء، اعانت مال مؤمنين، مؤمني دعا ميكند مشكلش حل ميشود، مؤمن را خداي سبحان تأئيد ميكند كه ﴿ايّدهم بروح منه﴾[58] و امثال ذلك، اهانت مال آن جعفر كذّابها و امثال ذلك است كه اينها ممكن است كارخارق العادة انجام بدهند آب دهن به درون چاه بريزند كه آب فوران كند ولي بقيه آب هم ميخشكد اين كار خارق العاده است، يك بيماري را ميخواهند درمان كنند ولي اتفاقاً بيمار با آب دهان اينها از بين ميرود، اين خارق عادت است ولي اين را خداي سبحان براي اهانت انجام ميدهد. كار خارق عادت به اين چهار قسم تقسيم ميشود، معجزه است و كرامت است و اعانت و اهانت، اهانت مال متنبيّان و دروغ پردازانِ عليه دين است، اعانت مال تودهٴ مؤمنين است، كرامت مال اوليا است معجزه مال انبياست.
«والحمدلله رب العالمين»
[1] ـ كافي، ج 2، ص 54.
[2] ـ سورهٴ تكاثر، آيات 5 ـ 6.
[3] ـ سورهٴ فصلت، آيهٴ 30.
[4] ـ مصباح الشريعة، ص 16؛ «العلم نور يقذفه الله في قلب من يشاء».
[5] ـ سورهٴ شعراء، آيهٴ 222.
[6] ـ سورهٴ انعام، آيهٴ 121.
[7] ـ سورهٴ انعام، آيهٴ 112.
[8] ـ سورهٴ نمل، آيهٴ 39.
[9] ـ سورهٴ نمل، آيهٴ 40.
[10] ـ همان.
[11] ـ سورهٴ نمل، آيهٴ 39.
[12] ـ همان.
[13] ـ كافي، ج 6، ص 403.
[14] ـ سورهٴ بقره، آيهٴ 219.
[15] ـ سورهٴ جن، آيهٴ 6.
[16] ـ همان.
[17] ـ سورهٴ نجم، آيهٴ 32.
[18] ـ سورهٴ جن، آيهٴ 6.
[19] ـ همان.
[20] ـ سورهٴ يونس، آيهٴ 27.
[21] ـ سورهٴ جن، آيهٴ 6.
[22] ـ سورهٴ فلق، آيهٴ 1.
[23] ـ سورهٴ فلق، آيات 1 ـ 5.
[24] ـ سورهٴ فلق، آيهٴ 5.
[25] ـ سورهٴ فلق، آيهٴ 4.
[26] ـ سورهٴ فلق، آيات 1 ـ 2.
[27] ـ سورهٴ فلق، آيهٴ 2.
[28] ـ سورهٴ ناس، آيات 1 ـ 6.
[29] ـ سورهٴ ناس، آيات 1 ـ 3.
[30] ـ سورهٴ ناس، آيات 4 ـ 5.
[31] ـ سورهٴ ناس، آيهٴ 4.
[32] ـ ر . ك: نهج البلاغة، خطبهٴ 66؛ «و قد قدّم للوثبة يداً و أخّر للنكوص رجلاً»؛ شيطان هيچگاه مردانه به كسي حمله نميكند، بلكه همواره يك دست را براي حمله جلو و يك پا را براي فرار عقب ميگذارد.
[33] ـ سورهٴ ناس، آيهٴ 4.
[34] ـ سورهٴ ناس، آيهٴ 5.
[35] ـ سورهٴ ناس، آيهٴ 6.
[36] ـ سورهٴ ناس، آيهٴ 5.
[37] ـ سورهٴ ناس، آيهٴ 6.
[38] ـ سورهٴ جن، آيهٴ 6.
[39] ـ سورهٴ يونس، آيهٴ 27.
[40] ـ سورهٴ جن، آيهٴ 6.
[41] ـ سورهٴ فلق، آيهٴ 1.
[42] ـ سورهٴ ناس، آيهٴ 1.
[43] ـ بحار الانوار، ج 69، ص 126؛ «كان رسول الله(ص) يتعوذ في كل يوم من ست من الشك و الشرك و الحمية والغضب و البغي و الحسد».
[44] ـ سورهٴ اعراف، آيهٴ 200.
[45] ـ سورهٴ كهف، آيهٴ 27.
[46] ـ سورهٴ جن، آيهٴ 22.
[47] ـ سورهٴ فتح، آيهٴ 4.
[48] ـ سورهٴ فتح، آيهٴ 4.
[49] ـ سورهٴ مجادله، آيهٴ 21.
[50] ـ همان.
[51] ـ سورهٴ صافات، آيهٴ 173.
[52] ـ سورهٴ اعراف، آيهٴ 116.
[53] ـ سورهٴ طه، آيهٴ 67.
[54] ـ نهج البلاغة، خطبه 4ٰ؛ «لم يُرجِسْ موسي(ع) خيفةً علي نفسه بل أشفق من غلبة الجهالِ و دُوَلِ الضَّلالِ».
[55] ـ سورهٴ طه، آيهٴ 69.
[56] ـ سورهٴ طه، آيهٴ 68.
[57] ـ سورهٴ مجادله، آيهٴ 21.
[58] ـ سورهٴ مجادله، آيهٴ 22.