30 03 1986 2924315 شناسه:

تفسیر سوره بقره جلسه 179(1365/01/10)

دانلود فایل صوتی

أعوذ بالله من الشّيطان الرّجيم

بسم الله الرّحمن الرّحيم

﴿أَوَكُلَّمَا عَاهَدُوا عَهْداً نَبَذَهُ فَرِيقٌ مِنْهُمْ بَلْ أَكْثَرُهُمْ لاَ يُؤْمِنُونَ (۱۰۰) وَلَمَّا جَاءَهُمْ رَسُولٌ مِنْ عِنْدِ اللّهِ مُصَدِّقٌ لِمَا مَعَهُمْ نَبَذَ فَرِيقٌ مِنَ الَّذِينَ أُوتُوا الكِتَابَ كِتَابَ اللّهِ وَرَاءَ ظُهُورِهِمْ كَأَ نَّهُمْ لاَ يَعْلَمُونَ (۱۰۱)﴾

سنت پيمان‌شكني بني‌اسرائيل

در شمارش أوصاف بني‌اسرائيل مسأله پيمان شكني را مطرح مي‌كند، مي‌فرمايد: در برابر اين همه نِعَم، اينها نقض عهد داشتند. همان طوري كه ما نعمت‌هاي فراواني بر اينها عرضه كرديم، اينها كفران‌هاي فراواني را هم ارائه دادند، هر وقت عهد بستند شكستند، اين مسئلهٴ نقض عهد براي اينها به عنوان يك سنّت شد، عادت كردند به پيمان شكني، نه عهدخدا را رعايت مي‌كنند، نه عهدي كه با يكديگر مي‌بندند و نه عهدي كه با پيامبر اسلام برقرار مي‌كنند، سنّت اينها پيمان شكني است؛ ﴿أو كُلَّمَا عَاهَدُوا عَهْداً نَبَذَهُ فَرِيقٌ مِنْهُمْ؛ اين يك هشداري است به رسول خدا (عليه آلاف التحية و الثناء) كه سنت بني‌اسرائيل نقض عهد است؛ نظير همان آيهٴ معروف سورهٴ مائده كه فرمود: ﴿لا تَزَالُ تَطَّلِعُ عَلَي خَائِنَةٍ مِنْهُمْ[1]؛ يعني همواره اينها خيانت مي‌كنند، نه اينكه خيانت براي بني‌اسرائيل يك گناه بي‌سابقه باشد، يا احياناً خيانت كنند، بلكه همواره خيانت مي‌كنند. ﴿لا تزال تطّلع علي خائنة منهم﴾[2] در اين كريمه هم فرمود اينكه همواره اينها پيمان‌شكن بودند؛ ﴿أَوَكُلَّمَا عَاهَدُوا عَهْداً نَبَذَهُ فَرِيقٌ مِنْهُمْ، نه تنها آنها كه گوساله‌پرستي كردند، نه تنها كساني كه گفتند: ﴿لَنْ نُؤْمِنَ لَكَ حَتَّي نَرَي اللّهَ جَهْرَةً[3]، ﴿بَلْ أَكْثَرُهُمْ لا يُؤْمِنُونَ؛ اكثرشان به اين انحراف مبتلايند، نه تنها در گذشته، در آينده هم اين‌چنين است؛ زيرا تعبير پايان آيه اين است كه ﴿بَلْ أَكْثَرُهُمْ لا يُؤْمِنُونَ،  در آينده هم اينچنين است و همچنين آيهٴ بعد اين است كه مي‌فرمايد: ﴿وَلَمَّا جَاءَهُمْ رَسُولٌ مِنْ عِنْدِ اللّهِ مُصَدِّقٌ لِمَا مَعَهُمْ نَبَذَ فَرِيقٌ مِنَ الَّذِينَ أُوتُوا الْكِتَابَ كِتَابَ اللّهِ وَرَاءَ ظُهُورِهِمْ كَأَنَّهُمْ لاَيَعْلَمُونَ، پايان اين دو آيه با فعل مضارع ختم شد. فرمود: اينها عهدهاي الهي را پشت سر گذاشتند؛ مثل اينكه نمي‌دانند، نه مثل اينكه نمي‌دانستند. اگر بفرمايد: مثل اينكه نمي‌دانستند، اين از گذشته حكايت مي‌كند؛ ولي اگر بفرمايد: مثل اينكه نمي‌دانند، يعني آينده هم مثل گذشته، گرفتار نقض عهدند؛ مثل اينكه نمي‌دانند، نه مثل اينكه نمي‌دانستند. پس نه به آينده اينها اطميناني است، نه به حال اينها. آن سنّت گذشتهٴ ايشان الآن هم هست، در آينده هم هست لذا فرمود: هم در گذشته ﴿كلّما عاهدوا عهداً نبذه فريق منهم﴾، هم در آينده هم ﴿أكثرهم لا يؤمنون﴾. چه اينكه دربارهٴ رسول خدا هم، ﴿نَبَذَ فَرِيقٌ مِنَ الَّذِينَ أُوتُوا الْكِتَابَ كِتَابَ اللّهِ وَرَاءَ ظُهُورِهِمْ، هم دربارهٴ آينده هم ﴿كَأنَّهُمْ لاَيَعْلَمُونَ نه «كأنّهم ما علموا»، نه گويا نمي‌دانستند، گويا نمي‌دانند. پس سنّت بني‌اسرائيل نقض عهد است، چه گذشته، چه حال، چه آينده.

 

ـ بررسي معناي لغوي نبذ

مطلب بعدي آن است كه «نبذ» آن انداختن با بي‌اعتنايي است، «نبذ» غير از القاست. اگر انسان يك متاع غير قابل اهمّيّتي را بدور انداخت مي‌گويند: «نبذه»، نبذ آن القاء با بي‌اعتنايي است، چيزي كه مورد اعتنا نيست اگر كسي طردش كرد مي‌گويند: «نبذ» كرد. و اگر كسي چيزي را محترم نشمارد و تركش كند مي‌گويند: نبذ كرده است، و اگر كسي در جامعه احساس دلتنگي بكند و احساس كوچكي كند و خود را كنار بكشد، مي‌گويند: انتباذ كرده است. انتباذ يك اِنزواي مخصوص است، بعد از آن جريان مريم(عليها السّلام) وقتي از راه غيب مادر شد و آن سخن را شنيد و در زمينه‌اي كه فرمود: ﴿يَا لَيْتَنِي مِتُّ قَبْلَ هذَا وَكُنتُ نَسْياً مَنْسِيّاً[4]، در اين زمينه تعبير قرآن كريم اين است كه مريم انتباذ كرده است؛ ﴿فَانتَبَذَتْ بِهِ مَكَاناً[5]؛ انتباذ آن اِنزواي احساس دلتنگي و حقارت است گرچه اين بانو جزء اولياي الهي است؛ ولي همين كه اين تهمت را مي‌شنود، مي‌گويد: اي كاش من مي‌مُردم و از حافظهٴ تاريخ محو مي‌شدم و اين حرف را نمي‌شنيدم؛ ﴿يا لَيْتَنِي مِتُّ قَبْلَ هذَا وَكُنتُ نَسْياً مَنْسِيّاً[6]. در اين زمينه تعبير قرآن كريم اين است كه ﴿فانتبذتْ﴾[7]؛ در حالتي كه يك چنين صحنه‌اي هم در پيش هست او انتباذ كرد. پس نبذ عبارت از القاي آميخته با بي‌اعتنايي است.

وقتي جريان غرقِ فرعون مطرح است. مي‌فرمايد: ﴿فَنَبَذْنَاهُمْ فِي الْيَمِّ[8]؛ ما اينها را گرفتيم انداختيم به دريا، يعني با بي‌اعتنايي غرقشان كرديم، نه اينها را در دريا القا كرديم بلكه مثل اينكه انسان خس و خاشاك را بدور مي‌اندازد، ما اين آل‌فرعون را چون خس و خاشاك به در دريا ريختيم ﴿فَنَبَذْنَاهُمْ فِي الْيَمِّ[9]؛ اين نبذ آن القاي آميخته با بي‌اعتنايي است.

 

فرجام نبذ دين خدا

و اگر كسي با دين خدا در دنيا اينچنين كند، يعني دين خدا را با بي‌اعتنايي ترك كند، در قيامت هم با بي‌اعتنايي به جهنّم مي‌رود، اينكه فرمود: ﴿ليُنبذنّ في الحطمة﴾[10]؛ محصولِ همين نبذ دنياست، چون هر عملي در دنيا به صورت جزا در قيامت ظهور مي‌كند؛ اگر كسي دين خدا را بي‌اعتنايي ترك كرد، همين ترك آميخته با بي‌اعتنايي به صورت نبذِ در حطمه، ظهور مي‌كند، فرمود: ﴿لينبذنّ في الحطمة﴾[11]. يك وقت انسان معصيت مي‌كند و مي‌داند كه الآن خدا او را مي‌بيند و مي‌لرزد؛ همين زمينهٴ توبه او فراهم مي‌شود. ولي يك وقت كسي با بي‌اعتنايي معصيت مي‌كند، اين كسي كه با بي‌اعتنايي معصيت مي‌كند، دين خدا را نبذ كرده است، يعني با بي‌اعتنايي پشت سر انداخت، اين شخص در قيامت گرفتار «نبذ فى الحطمة» مي‌شود اگر در سورهٴ همزه فرمود: ﴿وَيْلٌ لِكُلِّ هُمَزَةٍ لُّمَزَةٍ ٭ الَّذِي جَمَعَ مَالاً وَعَدَّدَهُ ٭ يَحْسَبُ أَنَّ مَالَهُ أَخْلَدَهُ[12]؛ فكر مي‌كند اين مالي كه او اندوخت و ذخيره كرد او را جاويد نگه مي‌دارد. ﴿كلاّ﴾ اين گمان او، گمان باطل است. اين شمارش پول مشكل او را حل نمي‌كند؛ ﴿كلاّ﴾، اينچنين نيست كه دائماً بماند. ﴿لَيُنبَذَنَّ فِي الْحُطَمَةِ[13]؛ حتماً با بي‌اعتنايي به جهنّم مي‌افتد. آن حطمه‌اي را هم بعداً معنا فرمود؛ ﴿وما أدراك ما الحطمة ٭ نَارُ اللَّهِ الْمُوقَدَةُ[14].

بنابراين نبذ عبارت از آن القاءِ آميختهٴ با بي‌اعتنايي است، اين يك مطلب. و چون هر عملي كه انسان در دنيا مرتكب شد، در قيامت عين آن عمل ظهور مي‌كند، همين عمل در قيامت به صورت نبذ در جهنّم و انداختن با بي‌اعتنايي در جهنّم ظهور مي‌كند، اين دو مطلب.

 

ـ مقصود از ﴿فريق﴾

امّا اين كه فرمود: فريقي از اينها دين خدا را نبذ مي‌كند، اين فريق اوّل علمايند، بعد افرادي كه تابع علمايند، اينكه فرمود: ﴿نَبَذَهُ فَرِيقٌ مِنْهُمْ بَلْ أَكْثَرُهُمْ لايُؤْمِنُونَ؛ اوّل علما و اَحبار اهل كتاب بودند، بعد تودهٴ مردم؛ زيرا خداي سبحان در سورهٴ مباركهٴ آل‌عمران آيهٴ 187 مي‌فرمايد به اينكه ﴿وَإِذْ أَخَذَ اللّهُ مِيثَاقَ الَّذِينَ أُوتُوا الْكِتَابَ لَتُبَيِّنُنَّهُ لِلنَّاسِ وَلاَتَكْتُمُونَهُ[15]؛ خداي سبحان از اهل كتاب پيمان گرفت كه اين را كتمان نكنيد، يعني از علماي اهل كتاب وگرنه از تودهٴ اهل كتاب كه پيمان براي نفي كتمان گرفته نمي‌شود، آنها كه عالم به تورات و انجيل نيستند تا مأمور به عدم كتمان باشند، فرمود: ﴿وَإِذْ أَخَذَ اللّهُ مِيثَاقَ الَّذِينَ أُوتُوا الْكِتَابَ لَتُبَيِّنُنَّهُ لِلنَّاسِ وَلاَ تَكْتُمُونَهُ فَنَبَذُوهُ وَرَاءَ ظُهُورِهِمْ[16]

 

دين فروشي محرّفان اسرائيلي

اينها كتاب الهي را پشت سر انداختند، يعني علماي اينها؛ ﴿وَاشْتَرَوا بِهِ ثَمَناً قَلِيلاً فَبِئْسَ مَا يَشْتَرُونَ[17]؛ اينها با تحريفشان، با كتمانشان دنيا خريدند كه دنيا كم است نه اين كه مال كم نصيبشان شد؛ در بحثهاي قبل ملاحظه فرموديد: كه اينها متاع‌هاي زياد هم گرفتند، امّا هر چه بگيرند همهٴ دنيا را هم در برابر تحريف كتاب الهي بگيرند، كم است؛ چون دنيا متاعٌ قليل. آنگاه ديگران به دنبال علما گرفتار نقض عهد و نبذ شدند. پس اگر فرمود: ﴿نبذه فريق منهم﴾ بعد فرمود: ﴿بل اكثرهم لايؤمنون﴾ ، براي اينكه از علما و اَحبارشان شروع شد به تودهٴ مردم سرايت كرد.

 

اتحاد حقيقت قرآن و حقيقت رسول اكرم(ص)

امّا مطلبي كه در اين كريمه هست اين است كه فرمود: اينها وقتي پيامبر آمد كه حرف آنها را تصديق مي‌كند، كتاب خدا را پشت سر انداختند، به قدري اين كريمه وجود مبارك پيغمبر را ستود كه او را يك قرآن ممثّل دانست، ملاحظه مي‌فرماييد چگونه بدون اين كه عبارتها را عوض كند، بدون اين كه فعل را عوض كند، وصف را آنچنان تغيير داد كه انسان بايد خيلي عميق بشود تا ببيند به اينكه مطلب عوض شد. صدر آيه سخن از پيغمبر است وسط و آخر آيه سخن از قرآن است، مي‌فرمايد: ﴿و لمّا جاءَهم رسول ... مصدّقٌ﴾(16)، ﴿مصدِّق﴾؛ صفت كتاب است، نه صفت رسول. آنگاه «نبذ» هم مالِ كتاب است، نه مالِ رسول. ولي حقيقت قرآن با حقيقت پيغمبر يكي است رسول بما أنّه رسول همان قرآن است. حقيقت پيغمبر با حقيقت قرآن يكي است؛ لذا وصف قرآن را براي پيغمبر ذكر مي‌كند. مي‌فرمايد: پيغمبري كه مصدّق است، به حسب ظاهر اقتضا مي‌كرد بفرمايد: پيغمبري كه كتابي بياورد كه آن كتاب مصدّق است. نفرمود پيغمبر كتابي آورد كه كتاب مصدّق است. فرمود: پيغمبري كه مصدّق است آمد، يعني حقيقت رسول بما أنّه رسول همان قرآن است و اگر كسي سخن پيغمبر را رعايت نكرد، يعني قرآن را رعايت نكرد. و اگر كسي قرآن را رعايت نكرد، يعني پيغمبر را رعايت نكرد. رسول بما أنّه رسول، همان قرآن خواهد بود؛ لذا فرمود: ﴿وَلَمَّا جَاءَهُمْ رَسُولٌ مِنْ عِنْدِ اللّهِ مُصَدِّقٌ لِمَا مَعَهُمْ نَبَذَ فَرِيقٌ مِنَ الَّذِينَ أُوتُوا الْكِتَابَ كِتَابَ اللّهِ وَرَاءَ ظُهُورِهِمْ .

 

مقصود از ﴿كتاب الله﴾ در آيه

آنهايي كه به آنها كتاب داده شد، تورات و انجيل به آنها داده شد، اينها كتاب خدا را پشت‌سر انداختند كه اگر منظور از اين كتاب تورات باشد، لازمه‌اش نبذ قرآن هم هست و اگر منظور از اين كتاب قرآن باشد، لازمه‌اش نبذ تورات هم هست؛ براي اينكه قرآن را خدا مصدِّقِ كتابهاي پيشين بيان كرد، پس اينها يك حقيقت بيان مي‌كنند، چون يك حقيقت بيان مي‌كنند، تلازم وجودي است و تلازم عدمي، يعني اگر كسي يكي از اينها را پذيرفت همه را بايد بپذيرد و اگر يكي را ترك كرد همه را ترك كرده است. لذا فرمود: ﴿نَبَذَ فَرِيقٌ مِنَ الَّذِينَ أُوتُوا الْكِتَابَ؛ اينها كه به آنها كتاب داديم ما و اين حقايق بر آنها روشن شد و أوصاف پيغمبر را هم در كتاب آسماني يافتند، مع ذلك آن اصل را پشت سر انداختند، يعني آن كتابي كه قبلاً خدا به اينها داد او را پشت سر انداختند، چون در همان كتاب آمده است كه پيغمبري خاتم خواهد آمد، در سورهٴ اعراف رسول خدا را در كتب انبياي پيشين اينچنين معرفي فرمود  ـ آيهٴ 157 سورهٴ اعراف ـ اين است كه ﴿الَّذِينَ يَتَّبِعُونَ الرَّسُولَ النَّبِيَّ الْأُمِّيَّ الَّذِي يَجِدُونَهُ مَكْتُوباً عِندَهُمْ فِي التَّورَاةِ وَالْإِنْجِيلِ﴾ كه ﴿يَأْمُرُهُم بِالْمَعْرُوفِ وَيَنْهَاهُمْ عَنِ الْمُنْكَرِ[18]، تا پايان آيه اوصافي كه در اين كريمه براي حضرت شمرده است، پس اينها رسول خدا را مكتوب يافتند اگر رسول خدا را در كتاب الهي مكتوب يافتند و آن كتاب الهي را پشت سر انداختند، يقيناً به قرآن ايمان نمي‌آورند. ﴿نَبَذَ فَرِيقٌ مِنَ الَّذِينَ أُوتُوا الْكِتَابَ كِتَابَ اللّهِ، يعني همان كتابي كه خدا به اينها داد، آن كتاب را اگر عرضه مي‌كردند كه قرآن را قبول داشتند؛ لذا پيغمبر به دستور خداي سبحان مي‌فرمايد به اينكه آن كتابي كه پشت سر انداختيد، او را جلو بياوريد؛ ﴿ فاَتُوا بالتوراة فَاتْلُوهَا إِن كُنْتُمْ صَادِقِينَ[19]؛ چرا آن كتاب را پشت سر انداختيد، تورات را بياوريد و بخوانيد و به تورات عمل كنيد. همهٴ خصوصيات دين من در تورات آمده است؛ ﴿قُلْ فَأْتُوا بِالتَّوْرَاةِ فَاتْلُوهَا إِن كُنْتُمْ صَادِقِينَ[20]؛ اين توراتي كه نبذ كرديد، پشت سر انداختيد او را جلو بياوريد و تلاوت كنيد اگر واقعاً يهودي حقيقي يا مسيحي حقيقي هستيد، آنرا بياوريد، چون آن تورات را پشت‌سر انداختند، قرآن را هم نبذ كردند و دور انداختند. گرچه اين ﴿نَبَذَ فَرِيقٌ مِنَ الَّذِينَ أُوتُوا الْكِتَابَ كِتَابَ اللّهِ وَرَاءَ ظُهُورِهِمْ، هم قابل تطبيق بر قرآن است، هم قابل تطبيق بر تورات ولي اگر بر تورات تطبيق بشود اَنسب است.

 

مراد از ﴿وراء ظهورهم﴾

﴿نَبَذَ فَرِيقٌ مِنَ الَّذِينَ أُوتُوا الْكِتَابَ كِتَابَ اللّهِ وَرَاءَ ظُهُورِهِمْ كَأَنَّهُمْ لاَيَعْلَمُونَ؛ اين وراء ظهر، كنايه از نسيان است و تجاهل. با اين كه اينها در كليسا، در صوامع، در بيع و كنائس اين كتاب‌هاي الهي را تلاوت مي‌كردند، اينها اين كتاب را پشت سر نيانداختند؛ كتاب دستشان بود و به دلخواه خود اين كتاب را براي مردم معنا مي‌كردند و تورات را هم مي‌خواندند، ولي قرآن مي‌فرمايد: اينها تورات را پشت سر انداختند. معلوم مي‌شود تنها چيزي كه قرآن، كتاب الهي را در پيش روي انسان قرار مي‌دهد و انسان را در خدمت كتاب خدا حاضر مي‌كند عمل به اوست، نه تلاوت او.

 

نبذ كتاب الله و فرجام آن

با اين كه اينها تورات را تلاوت مي‌كردند، مع ذلك خدا مي‌فرمايد: اين را پشت سر انداختند؛ ﴿نَبَذَ فَرِيقٌ مِنَ الَّذِينَ أُوتُوا الْكِتَابَ كِتَابَ اللّهِ وَرَاءَ ظُهُورِهِمْ كَأَنَّهُمْ لاَيَعْلَمُونَ. اگر كسي دين را فراموش كرد، مثل آن است كه پشت سر گذاشت، يك تشبيه معقول به محسوس است؛ مثل اينكه شعيب پيغمبر مي‌فرمود: شما خدا را پشت‌سر انداختيد، پشت به خدا كرديد، شما مي‌گوييد اگر قبيلهٴ من نبود به من آسيب مي‌رسانديد ﴿أَرَهْطِي أَعَزُّ عَلَيْكُم مِنَ اللَّهِ وَاتَّخَذْتُمُوهُ وَرَاءَكُمْ ظِهْرِيّاً[21]؛ فرمود: شما خدا را پشت سرانداختيد. در سورهٴ هود آيهٴ 91 و 92 اين است كه ﴿قَالُوا يَا شُعَيْبُ مَا نَفْقَهُ كَثِيراً مِمَّا تَقُولُ[22]؛ ما خيلي از حرفهاي تو را نمي‌فهميم، يعني حرفت قابل فهم نيست، يعني چنين تعبيري داشتند (معاذالله) ﴿وَإِنَّا لَنَرَاكَ فِينَا ضَعِيفاً وَلَوْلاَ رَهْطُكَ[23] اگر قبيله‌ات نبود ﴿لَرَجَمْنَاكَ وَمَا أَنتَ عَلَيْنَا بِعَزِيزٍ[24]؛ ما به احترام قبيله‌ات كاري به تو نداريم. آنگاه شعيب فرمود: ﴿قَالَ يَا قَوْمِ أَرَهْطِي أَعَزُّ عَلَيْكُم مِنَ اللَّهِ[25]؛ چرا مرا به احترام خدا حفظ نمي‌كنيد، به احترام قبيله مي‌خواهيد حفظ كنيد: ﴿أَرَهْطِي أَعَزُّ عَلَيْكُم مِنَ اللَّهِ وَاتَّخَذْتُمُوهُ وَرَاءَكُمْ ظِهْرِيّاً[26]؛ خدا را پشت سر انداختيد. اين خدا را پشت سرانداختيد، پشت به خدا كرديد، يعني خدا را فراموش كرديد.

 

ـ خودفراموشي ثمرهٴ، خدافراموشي

﴿نَسُوا اللَّهَ فَأَنسَاهُمْ أَنفُسَهُمْ[27] در برابر اينكه فرمود: يك عدّه ﴿أسلم وجهه الله﴾[28] در برابر كساني كه ﴿أسلم وجهه لله﴾[29] گروهي هستند كه فرمود: ﴿واتّخذتموه وراءكم ظهرياً﴾[30]؛ پشت به خدا كرديد، وقتي پشت به خدا كرديد، پشت به خودتان كرديد، يعني خودتان را فراموش كرديد. اگر ﴿نسوا الله فأنساهم أنفسهم﴾[31]، مي‌گويد: نسيان خدا همان و نسيان ذات همان. پس اگر كسي پشت به خدا كرد، به حقيقت خود پشت كرد. وقتي به حقيقت خود پشت كرد، نمي‌داند چه كند. روزي برمي‌گردد به حقيقت خود مي‌نگرد و خدا را مي‌بيند. آنگاه چون برگشت خدا را ديد، خود را هم مي‌بيند و آنچه را هم كه قبلاً رو كرده بود آنها را پشت مي‌كند، يعني اگر كسي در دنيا پشت به خدا كرد به حقيقت خود پشت كرد چون ﴿نسوا الله فأنساهم أنفسهم﴾[32] و اگر كسي به حقيقت خود پشت كرد، به بيگانه رو مي‌آورد، اين خاصيت پشت كردن به خداست و در قيامت كه روز ظهور حق است، انسان به حقيقت خود برمي‌گردد چون ﴿ذلك اليوم الحق﴾[33]؛ آن روز حق است. چيزي در آن روز به نام باطل نيست، پس آن روز انسان به حقيقت برمي‌گردد، هم به حقيقت الله برمي‌گردد، هم به حقيقت خود برمي‌گردد، هم خود را مي‌فهمد، هم خدا را. و چون در دنيا خود را گم كرده بود، به بيگانه رو كرد در قيامت خود را پيدا مي‌كند، از بيگانه رو بر‌گردان است و هر چه از حقيقت انسان جداست، بيگانه است. لذا تعبير خداي سبحان در قيامت به اين گونه از افرادآن است كه ما آنچه به تو داديم تو به آنها پشت كردي الآن با دست خالي به طرف ما آمدي؛ ﴿وَتَرَكْتُم مَا خَوَّلْنَاكُمْ وَرَاءَ ظُهُورِكُمْ[34]؛ آنچه كه در دنيا قبله شما بود، الآن به آن پشت كرديد، تنها به روي، به طرف ما، آمده‌ايد. در سورهٴ انعام مي‌فرمايد به اينكه ﴿و لقد جئتمونا فرادي﴾، آيهٴ 94 سورهٴ انعام؛ فرمود: در قيامت ما به اينها مي‌گوييم شما تك آمديم؛ ﴿كما خلقناكم أوّل مرّة﴾[35]؛ همان طوري كه در بدءِ پيدايشتان تنها بوديد، امروز هم تنها آمديد. آن قبيله و اموال را در دنيا فراهم كرديد وگرنه در آغاز پيدايش كه سخن از قبيله و مال نبود؛ ﴿وَلَقَدْ جِئْتُمُونَا فُرَادَيٰ كَمَا خَلَقْنَاكُمْ أَوَّلَ مَرَّةٍ وَتَرَكْتُم مَا خَوَّلْنَاكُمْ وَرَاءَ ظُهُورِكُمْ[36]؛ تخويل يعني انعام واعطا، آن نِعَمي كه ما به شما داديم، آنها همه را پشت سر گذاشتيد، با خود نياورديد. آنها بيگانه بود كه در دنيا به بيگانه رو كرديد، امروز به خود برگشتيد، به سوي خدا آمديد و از بيگانه فاصله گرفتيد، آنها با شما نيست.

 

ـ اعمال خير پيشاپيش انسان و به سوي خداست

چرا اگر كسي خدمات و قدم‌هاي، قدمهاي خير بردارد آنها را در جلو مي‌بيند؟ ﴿وَمَا تُقَدِّمُوا لِأَنفُسِكُم مِنْ خَيْرٍ تَجِدُوهُ عِندَ اللَّهِ[37]. چرا انسان كار خير كه مي‌كند آنها را پيشاپيش خود مي‌بيند؟ چون انسان به طرف خداست و به طرف خدا دارد مي‌رود، كارهاي خير هم به طرف خداست، كارهاي شرّ به طرف خدا نيست، كارهاي شرّ پشت‌سر انسان است، انسان را با فشار سوق مي‌دهد به طرف جهنّم. كار شرّ كه جلو نيست، كار شرّ پشت‌سر است، آن با فشار انسان را به طرف جهنّم مي‌برد. اگر تعبير قرآن كريم اين است كه اينها وزر را بر دوش مي‌كشند، ناظر به اين قسمت است، فرمود به اينكه ﴿يَحْمِلُونَ أَوْزَارَهُمْ عَليٰ ظُهُورِهِمْ[38]؛ اينها بار بر دوش دارند براي اينكه كار شر به طرف خدا نيست، پشتِ آدم است كه بار سنگيني باشد، انسان را زير بار را خم ‌كند و سائق انسان است إلي النّار. اگر تعبير اين است كه بار آن روز زياد است، اگر تعبير اين است كه اينها ﴿وليحملنّ اثقالهم و أثقالاً مع أثقالهم﴾[39] و مانند ذلك، براي آن است كه كار شرّ در پيشاپيش انسان نيست. امّا كار خير در جلو روي انسان است. تعبير قرآن دربارهٴ كار خير اين است كه ﴿ما تقدّموا لأنفسكم ... تجدوه عند الله﴾[40]؛ آنچه را كه پيش مي‌فرستيد، ولي در اين آيهٴ سورهٴ انعام مي‌فرمايد به اينكه آنچه را كه بهره‌برداري باطل داشتيد پشت سر گذاشتيد ﴿وَتَرَكْتُم مَا خَوَّلْنَاكُمْ وَرَاءَ ظُهُورِكُمْ[41] و امروز با دست تنها آمديد با دست خالي آمديد.

سؤال ...

جواب: چون آن محيط است به او، آن محيط است. چون محيط است هم جلو و هم پشت سر هم بالا هم پايين را سيّئات احاطه كرده است. اين مي‌برد تا به لبهٴ جهنّم؛ لذا ﴿إنّ جهنّم لمحيطة بالكافرين﴾[42] پس اگر كسي كتاب خدا را پشت سرگذاشت، در حقيقت خدا را پشت سر گذاشت و چون به خدا پشت كرد به حقيقت خود بي‌اعتنا شد، حقيقت خود را فراموش كرد، خود را گم كرده است و اين معنا كه نبذ در دنيا، به صورت نبذ در جهنّم ظهور مي‌كند، يا پشت سر انداختن در دنيا، به صورت پشت سر انداختن در قيامت ظهور مي‌كند، دربارهٴ كتاب گيري ‌آمده است؛ فرمود: يك عدّه‌اي نامهٴ اعمالشان به دست چپ آنها داده مي‌شود، يك عدّه از پشت سر كتاب را مي‌گيرند، خب اگر كسي خدا را و دين خدا را پشت سر انداخت در قيامت نامهٴ اعمال را از پشت سر بايد دريافت كند.

 

راست بودن هر دو دست مؤمن

امّا در سورهٴ انشقاق فرمود به اينكه ﴿وَأَمَّا مَنْ أُوتِيَ كِتَابَهُ وَرَاءَ ظَهْرِهِ ٭ فَسَوْفَ يَدْعُوا ثُبُوراً ٭ و يصليٰ سعيراً﴾[43]؛ بعضي كتابشان را از پشت سر به اينها مي‌دهند، حالا تصوير اين كه چگونه دستش به پشت سر برمي‌گردد، يا اينكه جلو و دنبال انسانِ كافر هر دو پشت است، اين يك نكته ديگري است. آنهايي كه با دست چپ كتابشان را مي‌گيرند نه يعني در قيامت يك يميني دارند، يك يساري دارند، منتها با دست چپ مي‌گيرند، يا مؤمنين و اصحاب يمين كه نامه را با دست راست مي‌گيرند، نه يعني دست راستي دارند و دست چپي دارند منتها با دست راست مي‌گيرند. اصحاب يمين «كلتا يديه يمين»؛ آنها هر دو دستشان راست است. اين راست و چپ يك راست و چپ اعتباري است كه ما قرارداد كرديم، اين را كه قرآن رويش تكيه نمي‌كند، كسي دست راست باشد يا دست چپ، نامهٴ انسان را چه به دست راست بدهند چه با دست چپ فرق نمي‌كند. اين دست چپ و اين دست راست يك امر اعتباري است و قراردادي كه اگر از امروز به بعد انسانها بخواهند قرارداد كنند كه ما از امروز به بعد اين طرف را مي‌گوييم دست چپ  و اين طرف را مي‌گوييم دست راست، هيچ جاي عالم به هم نمي‌خورد. اين يك قرارداد است يمين و يسار جزء جهات اعتباري است و جزء قراردادهاست و اگر كسي گفت: يمين أقوي الجانبين است، خب اگر بشر عادت كند كه با دست چپ كار كند، دست چپش قوي‌تر از دست راست خواهد بود. اينكه خدا مي‌فرمايد: يك عدّه اصحاب يمينند، يعني يك عدّه اصحاب ميمنت‌اند، كارهاي اينها ميمون و با بركت است. عدّه‌اي اصحاب شمالند، يعني اصحاب مشئمتند، همهٴ كارهاي اينها مشؤم و زشت است. مؤمن «كلتا يديه يمين». كافر «كلتا يديه شمال» دربارهٴ ذات اقدس اِله آمده است كه «كلتا يديه يمين»[44] يعني وقتي فرمود: ﴿خلقت بيدَيّ﴾[45] در آنجا هست كه «كلتا يديه يمين»[46]. در اوصاف ابي ابراهيم امام هفتم(سلام ‌الله ‌عليه) هست كه «كلتا يديه يمين»[47] هر دو دست امام معصوم يمين است. اصحاب يمين در قيامت هر دو دستشان راست است؛ چون يمين و يسار را در سورهٴ مباركهٴ ﴿إذا وقعت﴾ بيان كرد: ﴿فَأَصْحَابُ الْمَيْمَنَةِ مَا أَصْحَابُ الْمَيْمَنَةِ[48]؛ يعني اينها مصاحبانِ يمنند، اينها در خدمتِ كارِ ميمونند، اينها درخدمت ميمنت‌اند، اينها با ميمنت صحابت دارند، اصحاب ميمنت‌اند، نه سخن از چپ و راست. بنابراين هر دستي كه در قيامت براي مؤمن هست، يمين هست، هر دستي كه در قيامت براي كافر هست شمال است. و هكذا وراءُ ظهر، اصولاً او رو ندارد، مؤمن است كه دو طرفش رو دارد، مؤمن ظهر ندارد، اصلاً پشت ندارد. آن مؤمن راستين اصلاً ظهر ندارد، هر دو طرفش رو است. لذا فرمود: ﴿مُتَّكِئِينَ عليها مُتَقابِلِينَ(40) ﴿متقابلين﴾، يعني همه، در همهٴ شرايط يكديگر را مي‌بينند، نه يعني دو صف و دو ميز است، اينها روبروي هم نشسته‌اند. اگر دو صف و دو ميز باشد، اينها روبروي هم نشسته باشند كه هر كدام مقابل با ديگري است، نه همه مقابل همه‌اند. اين كريمه كه مي‌فرمايد: ﴿مُتَّكِئِينَ عليها مُتَقابِلِينَ(41)؛ يعني همه مقابل همه‌اند، يعني غيبت در آنجا نيست، يعني ظهر در آنجا نيست. آنها وقتي كه راه مي‌روند همان طوري كه با جلو مي‌بينند، با پشت سر هم مي‌بينند. اينچنينن نيست كه براي آنها ظهر و غيابي باشد. همهٴ اهل بهشت با همه روبرويند. لذا غيبت فرض ندارد آنجا ﴿متكئين عليها متقابلين﴾(42)؛ نه دو به دو مقابل هم‌اند، همه مقابل هم‌اند. اين معلوم مي‌شود كه اصلاً همهٴ اطراف اينها محيط است. امّا كافر همان طوري كه پشتش نمي‌بيند، جلوي او هم نمي‌بيند؛ چون اعماست. فرق جلو و دنبال اين است كه انسان با جلو مي‌بيند، با پشت نمي‌بيند. ولي اگر كسي اَعميٰ بود، جلو و دنبال او يكي است. اگر فرمود: ﴿ونحشره يوم القيامة اَعميٰ﴾[49]؛ ما او را كور محشور مي‌كنيم، فرقي بين جلو و دنبال ندارد، مگر چشم دارد، مگر او مي‌شنود، چه فرقي است بين جلو و دنبال؟ جلو براي آن است كه انسان ببيند و با پشت نمي‌بيند. خب اگر كسي هم با جلو مي‌بيند، هم با پشت؛ پس ظهر و اَمامش يكي است. اگر كسي، نه با جلو مي‌بيند، نه با پشت او «كلتا طرفيه ظهر» است، همان طوري كه «كلتا يديه شمال» است؛ علي أيّ حال فرمود به اينكه كسي كه نامه اعمال او را پشت سر او به او مي‌دهند، او تقاضاي مرگ مي‌كند، داد مي‌زند كه مرگم را خدا برساند «ثبور»، يعني هلاكت، خب اگر كسي دين خدا را پشت‌سر انداخت، در قيامت نامهٴ اعمال را مي‌گيرد منتها از پشت‌سر مي‌گيرد، يعني «كلا طرفيه ظهر» چه اينكه «كلتا يديه شمال»، اما مؤمن «كلتا يديه يمين» و كلا طرفيه، هم اَمام لذا ﴿متكئين عليها متقابلين﴾(44).

سؤال ...

جواب: اين آداب هم آداب اعتباري است، منتها به يك ريشهٴ تكويني تكيه مي‌كند. اين احكام، احكام اعتباري است، آن عقايد يك امر حقيقي و تكويني است، به تكوين تكيه مي‌كند. اينها يك دستورات جزئي است، گاهي كم مي‌شود، گاهي زياد مي‌شود و مانند آن.

سؤال ...

جواب: نه اگر چنانچه انسانها، تمام انسان‌ها بنايشان بر اين باشد كه از امروز به بعد اعلام كنند ما اين طرف دست را گفتيم چپ، اين طرف را هم گفتيم دست راست اين به جايي برنمي‌خورد اين يك قرارداد است؛ مثل اينكه صد سانتي متر را مي‌گويند يك متر، شصت دقيقه را مي‌گويند يك ساعت، اينها مسائل تكويني نيست، اينها قرارداد است. دستورات اسلامي براي مردمي است كه در محيط اعتبار زندگي مي‌كنند؛ مثل اينكه مي‌گويند: ﴿أُوفوا بالعقود﴾[50]، مگر عقد يك أمر قرارداد بيشتر است، يك امر اعتباريست، ما يك چيزي به نام ذمّه كه نداريم در جهان تكوين. ذهن وجود تكويني دارد عين وجود تكويني دارد، امّا ذمّه وجود اعتباري دارد، من الآن در ذمّه‌ام بدهكارم يا در ذمّه‌ام اسقاط شده است چيزي كه بود، ذمّه يك امر اعتباري است، بر خلاف ذهن و بر خلاف عين. اينها جزء قرار دادهاست، مادامي كه در نشئه دنيا زندگي مي‌كنيم، بايد با قرارداد زندگي كنيم، يك نمود تكويني هم البته دارد، منتها قرارداد را بايد كسي تنظيم كند كه مصالح ما را مي‌داند. امّا اينكه فرمود: نبذ كردند، در جهنّم نبذ مي‌شوند. كتاب خدا را پشت‌سر انداختند، نامهٴ اعمال را از پشت‌سر مي‌گيرند، جامع اينها را در سورهٴ مباركهٴ سبأ بيان فرمود، فرمود به اينكه آنچه كه در دنيا انسان دارد، در قيامت ظهور مي‌كند، وقتي سخن از اغلال و سلاسل مطرح مي‌شود آيهٴ 33 سورهٴ سبأ اين است كه ﴿وجعلنا الأغلال في أعناق الذين كفروا هل يجزون إلاّ ما كانوا يعملون﴾[51]، اين ﴿هل يجزون﴾ دليل آن مدّعاست. مي‌فرمايد: چرا ما اغلال را به گردن كفار قرار داديم؟ براي اينكه عملشان است، ما چيز ديگري نياورديم، ما كه اينجا آهنگري نداشتيم كه غلّ بسازيم كه، اين عملش را به همراه آورده، گاهي مي‌فرمايد: ﴿سيطوّقون ما بخلوا﴾[52]، شما اين دعاي مبارك ختم القرآن، كه بعد از پايان تلاوت قرآن، امام سجاد(سلام الله عليه) تلاوت مي‌فرمود و اين جزء ادعيهٴ مباركهٴ صحيفهٴ سجاديه است كه حتماً ملاحظه فرموديد و بعد از قرائت قرآن مي‌خوانيد آنجا امام سجاد(سلام الله عليه) مي‌فرمايد به اينكه خدايا بر ما رحم كن روزي كه «و صارت الأعمال قلائد في أعناق»[53]؛ عمل غلّ مي‌شود، «و صارت الأعمال قلائد في الأعناق»[54]؛ مي‌فرمايد: آن روزي كه عزرائيل(سلام الله عليه)، «تجلي ملك الموت لقبضها من حجب الغيوب»[55]؛ آن لحظه‌اي كه فرشتهٴ مرگ از پشت پردهٴ غيب تجلي كرده است و لحظه مرگ ما فرار رسيد، تا به جايي كه «و صارت الأعمال قلائد في الأعناق»[56]؛ عمل غلّ مي‌شود. نمونه‌اش را در جريان بخل فرمود: ﴿سيطوّقون ما بخلوا به يوم القيامة﴾[57]؛ يعني آنچه كه بخل ورزيدند، به صورت غلّ درمي‌آيد، در اين كريمه هم فرمود: ﴿وجعلنا الأغلال في أعناق الذين كفروا﴾[58] خب چرا؟ براي اينكه ﴿هل يجزون إلاّ ما كانوا يعملون﴾[59]؛ جزا جز عمل چيز ديگر نيست. از اينها بود گردنگير اينها شد، جز عمل چيز ديگر نيست؛ ﴿هل يجزون إلاّ ما كانوا يعملون﴾[60]؛ پس اگر كسي نبذ كرد گرفتار ﴿لينبذنّ في الحطمة﴾[61] مي‌شود. اگر كسي اين خدا را پشت‌سر انداخت گرفتار ﴿و أمّا من أُوتي كتابه وراء ظهره ٭ فسوف يدعوا ثبوراً[62] خواهد بود.

 

پيمان‌شكني، وصف مشترك بني‌اسرائيل و مشركان

امّا اين مسأله پيمان شكني يهودي‌ها را هم قرآن كريم هشدار داد، فرمود: اين يك خوي مشتركي است بين مشركين حجاز و بين بني‌اسرائيل. در سورهٴ انفال فرمود به اينكه اين تنها در بني‌اسرائيل و يهودي‌ها نيست، مشركين هم به همين درد مبتلايند، آيهٴ 55 و 56 ﴿إِنَّ شَرَّ الدَّوَابِّ عِنْدَ اللّهِ الَّذِينَ كَفَرُوا فَهُمْ لاَيُؤْمِنُونَ ٭ الَّذِينَ عَاهَدتَّ مِنْهُمْ ثُمَّ يَنقُضُونَ عَهْدَهُمْ فِي كُلِّ مَرَّةٍ وَهُمْ لايَتَّقُونَ[63]؛ فرمود: بدترين جنبنده كفّارند، براي اينكه اينها هر وقت پيمان بستند نقض كردند. همين كاري كه بني‌اسرائيل كرد؛ ﴿أَوَكُلَّمَا عَاهَدُوا عَهْداً نَبَذَهُ همين را دربارهٴ مشركين بيان كرد؛ لذا در روز خطر «الكفر ملّةٌ واحدة»[64] در جنگ احزاب و غير احزاب همين بني‌اسرائيل با مشركين همدست شدند، با اينكه تعهّد كردند كاري به پيغمبر  نداشته باشند، اين صفت مشترك باعث شد يهودي‌ها با مشركين بسازند.

«و الحمد لله ربّ العالمين»

 

 

[1]  ـ سورهٴ مائده، آيهٴ 13.

[2]  ـ سورهٴ مائده، آيهٴ 13.

[3]  ـ سورهٴ بقره، آيهٴ 55.

[4]  ـ سورهٴ مريم، آيهٴ 23.

[5]  ـ سورهٴ مريم، آيهٴ 22.

[6]  ـ سورهٴ مريم، آيهٴ 23.

[7]  ـ سورهٴ مريم، آيهٴ 22.

[8]  ـ سورهٴ قصص، آيهٴ 40.

[9]  ـ همان.

[10]  ـ سورهٴ همزه، آيهٴ 4.

[11]  ـ همان.

[12]  ـ سورهٴ همزه، آيات 1 ـ 3.

[13]  ـ سورهٴ همزه، آيهٴ 4.

[14]  ـ سورهٴ همزه، آيات 5 ـ 6.

[15]  ـ سورهٴ آل‌عمران، آيهٴ 187.

[16]  ـ همان.

[17]  ـ همان.

[18]  ـ سورهٴ أعراف، آيهٴ 157.

[19]  ـ سورهٴ آل‌عمران، آيهٴ 93.

[20]  ـ همان.

[21]  ـ سورهٴ هود، آيهٴ 92.

[22]  ـ سورهٴ هود، آيهٴ 91.

[23]  ـ همان.

[24]  ـ همان.

[25]  ـ سورهٴ هود، آيهٴ 92.

[26]  ـ سورهٴ هود، آيهٴ 92.

[27]  ـ سورهٴ حشر، آيهٴ 19.

[28]  ـ سورهٴ بقره، آيهٴ 112.

[29]  ـ همان.

[30]  ـ سورهٴ هود، آيهٴ 92.

[31]  ـ سورهٴ حشر، آيهٴ 19.

[32]  ـ سورهٴ حشر، آيهٴ 19.

[33]  ـ سورهٴ نبأ، آيهٴ 39.

[34]  ـ سورهٴ انعام، آيهٴ 94.

[35]  ـ همان.

[36]  ـ همان.

[37]  ـ سورهٴ بقره، آيهٴ 110.

[38]  ـ سورهٴ سورهٴ انعام، آيهٴ 31.

[39]  ـ سورهٴ عنكبوت، آيهٴ 13.

[40]  ـ سورهٴ بقره، آيهٴ 110.

[41]  ـ سورهٴ انعام، آيهٴ 94.

[42]  ـ سورهٴ توبه، آيهٴ 49.

[43]  ـ سورهٴ انشقاق، آيات 10 ـ 12.

[44]  ـ كافي، ج 2، ص 126؛ تفسير قمي، ج 1، ص 36.

[45]  ـ سورهٴ ص، آيهٴ 75.

[46]  ـ كافي، ج 2، ص 126؛ تفسير قمي، ج 1، ص 36.

[47]  ـ وسائل الشيعه، ج 24، ص 260.

[48]  ـ سورهٴ واقعه، آيهٴ 8.

[49]  ـ سورهٴ طه، آيهٴ 124.

[50]  ـ سورهٴ مائده، آيهٴ 1.

[51]  ـ سورهٴ سبأ، آيهٴ 33.

[52]  ـ سورهٴ آل‌عمران، آيهٴ 180.

[53]  ـ صحيفهٴ سجاديه، دعاي 42.

[54]  ـ همان.

[55]  ـ همان.

[56]  ـ همان.

[57]  ـ سورهٴ آل‌عمران، آيهٴ 180.

[58]  ـ سورهٴ سبأ، آيهٴ 33.

[59]  ـ همان.

[60]  ـ همان.

[61]  ـ سورهٴ همزه، آيهٴ 4.

[62]  ـ سورهٴ انشقاق، آيات 10 ـ 11.

[63]  ـ سورهٴ انفال، آيات 55 ـ 56.

[64]  ـ الصوارم المهرقه، ص 55.

​​​​​​​


دروس آیت الله العظمی جوادی آملی
  • تفسیر
  • فقه
  • اخلاق