19 02 1986 2906319 شناسه:

تفسیر سوره بقره جلسه 163(1364/11/30)

دانلود فایل صوتی

 

أعوذ بالله من الشيطان الرجيم

بسم الله الرحمن الرحيم

﴿أَفَتَطْمَعُونَ أَنْ يُؤْمِنُوا لَكُمْ وَقَدْ كَانَ فَرِيقٌ مِنْهُمْ يَسْمَعُونَ كَلاَمَ اللّهِ ثُمَّ يُحَرِّفُونَهُ مِنْ بَعْدِ مَا عَقَلُوهُ وَهُمْ يَعْلَمُونَ(75) وَإِذَا لَقُوا الَّذِينَ آمَنُوا قَالُوا آمَنَّا وَإِذَا خَلاَ بَعْضُهُمْ إِلَيٰ بَعْضٍ قَالُوا أَتُحَدِّثُونَهُم بِمَا فَتَحَ اللّهُ عَلَيْكُمْ لِيُحَاجُّوكُمْ بِهِ عِنْدَ رَبِّكُمْ أَفَلاَ تَعْقِلُونَ (76) أَوَلاَ يَعْلَمُونَ أَنَّ اللّهَ يَعْلَمُ مَا يُسِرُّونَ وَمَا يُعْلِنُونَ (77)﴾

دعوت بصيرانه

گاهي خداي سبحان به پيامبر و مسلمين مي​فرمايد به اينكه حرف شما در اينها اثر نمي‌كند. امّا در عين حال شما معذرةً إلي ربّكم، دعوتتان را ادامه بدهيد با اينكه نسبت به فرعون مطمئن بودند به اينكه اثر نمي‌كند فرمودند به اين​كه ﴿قولا له قولاً ليّنا لعلّه يتذكر أو يخشىٰ﴾[1] در آنگونه از موارد براي اتمام حجّت سخن مطرح است، امام در اينجا نه تنها سخن از اتمام حجّت است سخن از نهي گرايش است، اين تعبير ﴿أفتطمعون﴾ نهي از گرايش دارد. مي​فرمايد: مبادا در اثر طمع به ايمان آنها خود را به اينها نزديك كنيد و اينها را به عنوان أوليا اتخاذ كنيد و رابطه برقرار كنيد، در حد دعوت و اتمام حجّت عيب ندارد ولي طمع نكنيد، تبليغتان روي طمع نباشد مطمئن باشيد كه حرف در اينها اثر نمي​كند. اتمام حجّت بشود معذرةً إلي ربّكم عيب ندارد ولي تبليغتان با طمع ايمان اينها آميخته نشود زيرا اگر طمع به ايمان اينها كرديد احياناً به اينها گرايش پيدا مي​كنيد اين اتّخاذ ولايت و اين گرايش به حال شما ضرر دارد دعوت شما به حال آنها سودمند نيست گرايش شما نسبت به اينها به حال شما ضرر دارد ﴿أفتطمعون أن يؤمنوا لكم﴾ در حالي كه حق براي اينها روشن شد اينها تحريف كردند ﴿وقد كان فريق منهم يسمعون كلام الله ثمّ يحرّفونه من بعد ما عقلوه﴾؛ اينها كلام خدا را شنيدند بعد تحريف كردند پس اينها با اين كه حق براي اينها روشن شده است مع ذلك اعراض كردند شما طمع نداشته باشيد كه با دعوت شما اينها مسلمان مي‌شوند و حق را بپذيرند.

 

گروه تحريفگر و مراد از «سمع» و «كلام الله»

امّا اينكه فرمود: ﴿وقد كان فريق منهم يسمعون كلام الله﴾ اين اختصاصي به آنهايي ندارد كه همراه موساي كليم(سلام الله عليه) به كوه طور رفتند و احياناً كلام خدا را شنيدند سمع كلام اختصاص ندارد به اين​كه انسان خود كلام را بشنود اگر كلام را مستقيماً از خدا شنيد اين سمع كلام است، اگر كلام خدا را به وسيلهٴ رسول خدا شنيد باز هم كلام خداست، اگر كلام خدا را به وسيله مؤمنين الهي شنيد باز هم كلام خداست. از اينكه فرمود: ﴿يسمعون كلام الله﴾ اختصاص به آن هفتاد نفر و امثال آنها ندارد كساني كه تورات را خواندند يا تورات را موساي كليم(سلام الله عليه) بر آنها خواند و اينها از خواندن تورات، كلام خدا را پي بردند و بعد تحريف كردند نسبت به اينها هم صدق مي​كند كه اينها كلام خدا را شنيدند. نظير اينكه در سورهٴ توبه دارد ﴿وإن أحدٌ من المشركين استجارك فأجره حتّىٰ يسمع كلام الله ثمّ أبلغه مأمنه﴾[2]؛ فرمود: اگر يك مشركي استجاره كرد، جوار طلب كرد، پناهندگي خواست كه بيايد، قرآن را بشنود و تحقيق كند شما مهلت بدهيد به او، امان بدهيد به او پناه بدهيد بيايد قرآن را بشنود بعد او را سالماً به مأمنش برگردانيد. در اينجا نفرمود: اگر كسي از شما پناهندگي خواست كه بيايد قرآن را مطالعه كند به او پناه بدهيد يا بيايد حرف شما را بشنود به آنها پناه بدهيد، فرمود: اگر كسي خواست بيايد تا حرف خدا را بشنود به آنها پناهندگي بدهيد ﴿وإن أحدٌ من المشركين استجارك فأجره حتّىٰ يسمع كلام الله﴾[3] پس آنچه را كه انسان از زبان پيامبر هم مي​شنود آن هم كلام خداست، دارد كلام الله را مي​شنود.

بعضي از مفسّرين اينچنين پنداشته​اند كه منظور از اين ﴿يسمعون كلام الله﴾ همان هفتاد نفري بودند كه به همراه موساي كليم(سلام الله عليه)[4] رفتند ظاهراً به آنها اختصاص ندارد چون سمع كلام در قرآن كريم اعم از آن است كه انسان كلام خدا را بلاواسطه بشنود يا به واسطه رسولش بشنود.

 

لجاجت و عناد بني‌اسرائيل

فرمود: اينها با اينكه كلام الله را شنيدند و براي اينها روشن شد كه اين كلام خداست بعد آن را تحريف كردند تعمّداً هم تحريف كردند. روي سهو و نسيان نبود، روي نقل به معنا نبود، روي اشتباه در مسائل نظري نبود، يك وقت كسي آيه را بد معنا مي‌كند چون بد فهميده است، يك وقت آيه را بد معنا مي​كند با اين​كه خوب فهميد. در اين كريمه فرمودند: اينها آيات الهي را خوب فهميدند و بد معنا كردند نه اينكه در اجتهاد خطا كرده باشند اينها خوب فهميدند ولي بد تفسير كردند بد برداشت كردند ﴿يحرّفونه من بعد ما عقلوه وهم يعلمون﴾؛ بعد از اين​كه فهميدند و بعد از اين كه پي به تحريف بردند و بعد از اين​كه مي​دانستند اين كارشان تحريف است دست به اين كار زدند. بنابراين، شما طمع به ايمان اينها ندوزيد، خواستيد دعوت كنيد، دعوت بكنيد، دعوتتان با طمع همراه نباشد به آنها گرايش پيدا نكنيد.

سؤال ...

جواب: نه اتمام حجّت است «معذرةً إلي ربكم» خدا نيازي هم به ايمان مؤمنين ندارد چه رسد به ايمان غير مؤمنين امّا معذرةً إلىٰ ربّكم ﴿ليهلك من هلك عن بيّنة ويحيي من حيّ عن بيّنة﴾[5] تا آخرين لحظه اتمام حجّت است.

 

نفاق خصلت نارواي يهودي

آنگاه فرمود: اين گروه سيرهٴ  ديگري هم دارند و آن اين است كه ﴿وإذا لقوا الذين ٰامنوا قالوا ٰامنا وإذا خلا بعضهم إلي بعضٍ قالوا أتحدّثونهم بما فتح الله عليكم﴾؛ اينها در اثر قساوت قلب روش ديگري هم دارند و آن اين است كه بعضي از اينها وقتي مؤمنين را ديدند، مي​گويند: ما ايمان آورديم وقتي بر مي​گردند پيش علما و اوليا و احبار و رهبانشان مي‌روند آنها اعتراض مي​كنند مي‌گويند: چرا آنچه كه در تورات نوشته است براي مسلمين بيان مي​كنيد؟ اين باعث مي​شود كه در روز قيامت پيش خدا اينها عليه شما احتجاج كنند بگويند كه شما كه در تورات اين مسائل را ديديد و بشارت وجود مبارك پيغمبر را ديديد و تطابق تورات أصيل و قرآن را يافتيد چرا ايمان نياورديد؟ اينها در قيامت عليه شما احتجاج مي​كنند چرا شما اين حرفها را اظهار مي​كنيد ﴿وإذا لقوا الّذين ٰامنوا قالوا ٰامنّا﴾ امّا ﴿وإذا خلا بعضهم إلي بعض قالوا﴾ يعني همان آن بعض دوم به اين بعض اوّل گفتند، يعني وقتي به سراغ علما و أحبارشان رفتند، آن علما و أحبار به اين افراد متوسط بسيطي كه مؤمنين را ديدند اظهار ايمان كردند به اين افراد گفتند: ﴿أتحدّثونهم بما فتح الله عليكم﴾ اين ضميرهاي ﴿قالوا﴾ هر دو به يكجا بر نمي​گردد، آن ﴿قالوا﴾ اوّل مال آن مؤمنين متوسط، از اهل كتاب است كه وقتي مؤمنين اسلامي را ديدند گفتند: ما ايمان آورديم و اين ﴿قالوا﴾ دوّم مال اوليايشان و كبرايشان و ساداتشان و احبار و رهبانشان است و منشأ همهٴ اينها همانطوري كه در بحث قبل ملاحظه فرموديد، قساوت قلب است.

 

ـ چگونگي قساوت و انشراح قلب آدمي

تبيين معناي قساوت قلب

قساوت قلب را هم ملاحظه فرموديد كه خداي سبحان فرمود چون اينها دست به گناه زدند و توبه نكردند ما قلب اينها را قسي كرديم و معناي اينكه فرمود: ما قلب اينها را قسي كرديم اين نيست كه ما واقعاً به قلب اينها قساوت داديم بلكه معنايش آن است كه ما به اينها طهارت نداديم ما به اينها توفيق نداديم، ما اينها را به حال خودشان رها كرديم كسي را كه خدا به حالش رها كند او گرفتار قساوت قلب مي‌شود، همين معنايي كه فرمود: ﴿ثم قست قلوبكم﴾[6] اين معنا را گرچه در سورهٴ مائده طبق آيه​اي كه ديروز تلاوت شد؛ آيهٴ 13 سورهٴ مائده خداي سبحان اينچنين فرمود: ﴿فبما نقضهم ميثاقهم لعنّاهم وجعلنا قلوبهم قاسيةً يحرّفون الكلم عن مواضعه﴾[7]؛ فرمود: در اثر نقض پيمان ما قلب اينها را قسي كرديم. لكن اين معنا را در سورهٴ صف يك مقدار روشن كردند.

در همين سورهٴ مائده روشنتر بيان كردند. در سورهٴ صف، آيهٴ 5 دربارهٴ يهودياني است كه موساي كليم(سلام الله عليه) را أذيت مي​كردند ﴿وإذ قال موسي لقومه يا قوم لم تؤذونني وقد تعلمون أني رسول الله﴾[8]؛ با اينكه حق براي شما روشن شد چرا مرا اذيت مي​كنيد؟ حرفم را نمي​پذيريد؟ ﴿فلمّا زاغوا أزاغ الله قلوبهم﴾[9]؛ فرمود: چون اينها منحرف شدند خدا قلب اينها را منحرف كرده است خب اينكه فرمود: ﴿فلمّا زاغوا أزاغ الله قلوبهم﴾[10] اين معنا، از آن استفاده مي‌شود كه خداي سبحان هرگز ابتداءً قلب كسي را منحرف نمي​كند اگر كسي رو به انحراف رفت و توبه نكرد بعد از تمام شدن حجت خدا در برابر دليل خدا ايستاد خدا قلب او را منحرف مي​كند. امّا انحراف يك چيزي نيست كه خداي سبحان به قلب اعطا كند يك امر وجودي نيست آن را در سورهٴ مباركهٴ مائده مبسوطاً بيان كرد.

 

عدم ارادهٴ خداي سبحان بر تطهير تكويني منافقان و يهود تبه‌كار

در سورهٴ مائده فرمود به اينكه خداي سبحان نخواست كه قلب اينها را تطهير كند، آيهٴ 41 سورهٴ مائده اين است كه ﴿يا أيّها الرسول لايحزنك الّذين يسارعون في الكفر من الّذين قالوا آمنّا بأفواههم ولم تؤمن قلوبهم و من الذّين هادوا﴾[11]؛ فرمود: رسول من نفاق منافقين و همچنين كار يهودي‌ها شما را محزون نكند اينها كساني هستند كه ﴿سمّاعون للكذب سمّاعون لقوم آخرين لم يأتوك يحرّفون الكلم من بعد مواضعه يقولون إن أُوتيتم هذا فخذوه و إن لم تؤتوه فاحذروا ومن يردالله فتنته فلن تملك له من الله شيئاً أُولئك الّذين لم يرد الله أن يطهّر قلوبهم لهم في الدّنيا خزي ولهم في الاخرة عذاب عظيم﴾[12]؛ فرمود: اين گروه از منافقين و آن گروه از يهودي‌ها در اثر تبهكاري‌ها به جايي رسيده​اند كه خدا نمي​خواهد قلب اينها را تطهير كند. نه اينكه قساوت يك امر وجودي بود خدا اين قساوت را به قلب اينها داد يا زيغ و انحراف يك وصف وجودي بود خداي سبحان اين وصف را به دلهاي اينها داد، بلكه همين كه توفيق را ندهد انسان را به حال خود واگذارد، انسان قسي القلب مي​شود.

فرمود: خدا نخواست اينها طاهر باشند، نخواست نه يعني تشريعاً نخواست خداي سبحان تا آخرين لحظه تشريعاً اراده مي​كند كه همه طاهر باشند وقتي آداب طهارات ثلاث را بيان مي​كند در همين سورهٴ مائده ﴿إذ اقمتم إلى الصّلاة فاغسلوا وجوهكم وأيديكم إلى المرافق﴾[13] بعد مسئلهٴ غسل را طرح مي​كند بعد مسئله تيمم را طرح مي​كند كه اين طهارات ثلاث را در يك آيه تنظيم مي​كند، آنگاه مي​فرمايد به اين​كه خداي سبحان به شما دستور تيمّم داد مي​خواهد شما را تطهير كند ﴿يريد ليطهركم﴾[14] اينكه خدا فرمود: ﴿فَلَمْ تَجِدُوا مَاءً فَتَيَمَّمُوا صَعِيداً  طَيِّباً[15] اگر چنانچه نيازي به آب داشتيد و آب پيدا نكرديد تيمّم كنيد براي آن است كه خدا مي​خواهد شما را تطهير كند. معلوم مي​شود اين تطهير تشريعي براي همه است اوّلاً و ثانياً انجام دستور الهي انسان را پاك مي​كند آن دل انسان را پاك مي​كند نه ظاهر را، اگر خداي سبحان اين معنا را درباره غسل يا وضو مي​فرمود انسان احياناً حمل مي​كرد به اينكه كه غسل يا وضو باعث طهارت و نظافت است، اما اين معنا را دربارهٴ تيمّم مي​گويد، مي‌فرمايد: شما دستتان را به خاك بماليد صورتتان را با همان دست خاكمالي شده، خاك مالي كنيد صورتتان را خاك بماليد خدا مي​خواهد شما را پاك كند. معلوم مي​شود، انجام دستورات الهي و تعبّد مطهّرات، نه دربارهٴ وضو و غسل اين سخن را گفته باشد، اين​كه با طهارت ظاهري سازگار نيست كه انسان دست به خاك بزند و خود را خاك آلود كند. فرمود: اين كار شما را متواضع و متعبد مي​كند، اطاعت فرمان خدا انسان را خاضع مي‌كند، انسان خاضع، طاهر است. همهٴ دستورات الهي اينچنين است منتها در بعضي از دستورات نكاتش را بازگو مي​كند. انسان تا زنده است مكلف است و اين طهارت تشريعي تا آخرين لحظه هست فرمود: خداي سبحان تا آخرين لحظه​اي كه انسانها زنده هستند از آنها تكليف مي​خواهد ولي دربارهٴ منافقين و كفّار و يهوديان مي​فرمايد خدا نمي​خواهد اينها را تطهير كند، يعني تكويناً نمي​خواهد، يعني آن فيض را به اينها نمي​دهد آن توفيق را به اينها نمي​دهد اينها را به حال خودشان رها مي​كند.

 

نكته: كليد هستي به دست خداي سبحان

خب اگر انسان به حال خود رها شد جايي براي دريافت كمال و فيض نيست قهراً سقوط مي​كند اينكه گفته شد «اللهم لاتكلنا إلي أنفسنا طرفة عين»[16] يعني خدايا توفيق را از ما يك لحظه نگير، چون نه انسان از خود مي​تواند كمال فراهم كند نه از غير خدا اميد استكمال است. تمام خيرات به دست خداست و لا غير ﴿له مقاليد السّموات والأرض﴾[17]؛ كليد آسمانها و زمين به دست خداست. گاهي خدا باز مي​كند گاهي مي​بندد، بارها به عرضتان رسيد كه اين كليد دو لبه دارد. اگر به اين سمت خداي سبحان كليد را بچرخاند درهاي رحمت به روي انسان باز مي​شود ﴿لو أنّ أهل القري آمنوا واتّقوا لفتحنا عليهم بركات من السماء والأرض﴾[18] گاهي همان كليد را به آن سمت مي​چرخاند سراسر عالم به روي انسان بسته مي​شود انسان به هر دري كه مراجعه مي​كند سرشكسته بر مي​گردد.

 

مراد از آسماني كه به روي كفار بسته است

گاهي مي​فرمايد: من نمي​خواهم قلب اينها را تطهير كنم مثل اينكه درباره كفّار مي‌فرمايد: درهاي آسمان به روي اينها باز نمي​شود ﴿لا تفتح لهم أبواب السماء﴾[19] با اينكه از همه امكانات مادي برخوردارند مع ذلك آن آسماني كه دعا به آن آسمان مي​رود، آن آسماني كه رزق حقيقي انسان در آن آسمان است كه ﴿وفي السّماء رزقكم﴾[20] فرمود: اين آسمان به روي كفّار باز نيست ﴿لا تفتّح لهم أبواب السماء﴾[21] اين آسمان ظاهري كه الآن ملك مشاع كفّار شرق و غرب شد هر جا بخواهند مي​روند اينكه فرمود: در آسمان به روي كافر باز نيست نه يعني آسمان و كرات و منظومه‌هاي شمسي وكيهان مادّي، اين درش به روي همه باز  است، ﴿و سواءٌ للسّائلين﴾[22] هر كه اهل پيشرفت و صنعت و علم بود آسمان و زمين را مي​تواند به عنوان بهره​هاي مادي مورد انتفاع قرار بدهد، اينكه فرمود: درهاي آسمان به روي كفّار باز نيست، يعني آن آسماني كه دعا تا آنجا مي​رود، آن آسماني كه رزق معنوي هست، آن آسماني كه ﴿وفي السّماء رزقكم﴾[23] آن آسماني كه ﴿و أوحى في كل سماءٍ أمرها﴾[24] آن آسماني كه معراج پيغمبر است. فرمود: كليد آسمان و زمين پيش خداست، گاهي خدا باز نمي​كند همين​كه باز نكرد انسان گرفتار قساوت مي​شود. نه اينكه در همان آيهٴ 13 سورهٴ مائده كه فرمود: ﴿جعلنا قلوبهم قاسية﴾[25] يعني قساوت يك امر وجودي است ما به دل اينها داديم، همين ​كه باران رحمت نيايد دل مي​بندد لذا فرمود: اين گروه كساني‌اند كه ﴿أولئك الذين لم يرد الله أن يطهّر قلوبهم﴾[26]؛ خدا نمي​خواهد قلب اينها را تطهير كند.

پس سه مسئله است: يكي اينكه تطهير تشريعي اين براي همه انسانهاست. يكي تطهير تكويني كه كاملش مخصوص اهل بيت عصمت و طهارت است مراحل ناقصه‌اش مال شيعيان و دوستان و مؤمنان الهي است و مسئله سوّم هم اين است كه همين تطهير تكويني را اصلاً خداي سبحان به كفار و منافقين نخواهد داد خدا نمي​خواهد قلب اينها طاهر بشود، قلب كه طاهر نشد مي​شود قسي ﴿اولئك الّذين لم يرد الله أن يطهّر قلوبهم﴾[27] قهراً هم در دنيا رسوايند و هم در آخرت. ﴿لهم في الدنيا خزي ولهم في الاخرة عذاب عظيم﴾[28]

با اين بيان آنگاه راهي براي ايمان آوردن يهودي‌ها نيست. نه يهوديان ساده انديش كه هر روز تابع يك رهنمود باطل از آن أحبار و رهبان‌اند نه خود آن أحبار و رهبان براي اينكه حرفشان اين است به اين پيروانشان مي‌گويند كه شما چرا به مسلمان‌ها كه رسيديد مي​گوييد به اين كه در تورات ما هم چنين مطلب آمده است مي‌خواهيد اينها در قيامت عليه شما احتجاج كنند.

 

داناي غيب و شهادت

خدا مي​فرمايد: مثل اينكه اينها اگر نگويند نمي​توان احتجاج كرد. حتماً بايد بگويند، علن بشود تا خدا احتجاج بكند يا در يوم القيامه اينها محجوج باشند. اينها نمي‌دانند كه چه بگويند، چه نگويند محجوجند. حجّت خدا بر اينها در قيامت تمام است. لذا فرمود به اينكه ﴿أو لايعلمون أنّ الله يعلم ما يسرّون وما يعلنون﴾؛ چه اسرار كنند يعني به عنوان سرّ و راز نگه بدارند چه اعلام كنند و علن كنند و بگويند هر دو را خدا مي​داند. اين​چه راهنمايي است كه أحبار به تودهٴ محروم بني‌اسرائيل مي​كند مي‌گويند به اينكه ﴿أتحدّثونهم بما فتح الله عليكم ليحاجّوكم به عند ربّكم﴾ تا پيش خدا احتجاج كنند، خب اگر اين يهوديها نگويند كه در تورات ما نوشته است و اين معنا را كتمان كنند، آيا خداي سبحان به كتمان اينها عالم نيست؟ بر سرّ اينها عالم نيست؟ و در قيامت نمي​توان عليه اينها احتجاج كرد؟ ﴿أولا يعلمون أنّ الله يعلم ما يسرّون و ما يعلنون﴾ اين همان بينش مادي بودن است خدا را قبول دارند اما در حد يك موجود مادي كه اگر انسان اظهار كرد خدا مي‌داند و اگر اسرار داشت  يعني سرّ و راز بود خدا نمي​داند. اين​ همان بينش اصالة الحس بني‌اسرائيل است، تا اينها را رها مي​كنيد به همان بينش مادي‌شان سر در مي​آورند. خب اگر كسي خدا را به عنوان ﴿عالم الغيب و الشهادة﴾[29] قبول كرد چه بگويد چه نگويد يوم القيامة محجوج است، چه بگويد در تورات ما آمده چه نگويد عند ربّه محجوج است ولي اگر خدا را به عنوان «عالم الشهاده» مي​شناخت نه ﴿عالم الغيب و الشهادة﴾[30] يك همچنين حرفي هم مي​زند در سورهٴ مباركهٴ فصلّت گروهي خدا را با همين ديد مي​شناختند.

سورهٴ فصلت آيهٴ 19 به بعد اين چنين است كه فرمود به اين كه ﴿ويوم يحشر أعداء الله إلي النار فهم يوزعون﴾[31]؛ كه اينها را توزيع مي‌كنند، متفرق مي‌كنند، تقسيم مي‌كنند ﴿حتىٰ إذا ما جاءوها شهد عليهم سمعهم و أبصارهم وجلودهم بما كانوا يعملون ٭ وقالوا لجلودهم لم شهدتم علينا قالوا أنطقنا الله الّذي أنطق كلّ شيءٍ وهو خلقكم أوّل مرّة و إليه ترجعون﴾[32]، آن‌گاه مي‌فرمايد به اين كه ﴿وما كنتم تستترون أن يشهد عليكم سمعكم ولا أبصاركم ولاجلودكم ولكن ظننتم أنّ الله لايعلم كثيراً ممّا تعملون﴾[33]؛ خيال مي​كرديد خدا خيلي از كارهاي شما را نمي​داند چون خدا را به عنوان يك موجود مادي مي​پنداشتيد فكر مي​كرديد اگر چيزي علن شد و محسوس شد معلوم خداست و چيزي علن نشد و كتمان كرديد خدا نمي​داند، خدا را به عنوان ﴿عالم الغيب والشهادة﴾[34] قبول نكرديد به عنوان «عالم الشهادة» قبول كرديد گاهي خدا مي​فرمايد به اين​كه هر جا باشيد خدا با شماست ﴿وهو معهم إذ يبيّتون مالايرضي من القول﴾[35] در آن شب نشيني‌ها، در آن تبييت، در آن بيتوته‌هايِ شما، خدا با شماست. اينكه اگر علن شد خدا مي​داند و اگر سرّ شد خدا نمي​داند خدا را به عنوان عالم الشهادة شناختيد نه ﴿عالم الغيب والشهادة﴾.

 

شاهد امروز، قاضي فردا

بيان مبارك اميرالمؤمنين(سلام الله عليه) اين است كه «اتّقوا معاصي الله في الخلوات فإنّ الشاهد هو الحاكم»[36]؛ فرمود: گناه را همانطوري كه در جلوت نمي​كنيد در خلوت هم نكنيد براي اينكه آن كه امروز شاهد قضيه است فردا قاضي است. خدا امروز مي​بيند و قضا و حكم هم فردا به دست خداي سبحان است، چون احدي در آن روز قضا و حكم ندارد، مگر خداي سبحان. «إتّقوا معاصي الله في الخلوات فإنّ الشاهد هو الحاكم»[37] خب اگر كسي خود در صحنه شاهد باشد و ببيند و همين شاهد، قاضي عدل باشد خب اشتباه نمي​كند. اينكه فرمود: «فإن الشاهد هو الحاكم»[38] براي آن است كه بدانيد خدا ﴿عالم الغيب والشهادة﴾[39] است، گاهي مي‌فرمايد «ضمائركم عيونه و خلواتكم عيانه»[40] خلوت شما، جلوت اوست.

 

ـ نكته: تبيين معناي عالم غيب و شهادت بدون خداي سبحان

اينكه قرآن دارد خدا ﴿عالم الغيب و الشهادة﴾[41] است نه يعني اشياء واقعاً دو قسمند يك قسم غيب، يك قسم شهادت. خدا هم به غيب عالم است هم به شهادت عالم است. غيب و شهادت يك امر اضافي است اصولاً علم به غيب بما انّه غيب تعلق نمي​گيرد علم شهود است كشف است ظهور و حضور است. حضور و كشف با غيبت سازگار نيست اينكه مي‌گويند خدا ﴿عالم الغيب و الشهادة﴾[42] است يعني براي خدا چيزي غيب نيست سراسر جهان هستي پيش او مشهود است منتها اين أشيا براي شما دو قسم است: بعضي مشهود شماست، بعضي از شما غائب است. همان نشئهٴ غيب براي خود شهادت است براي بالاتر از خود شهادت است نه اينكه غيب يك امر حقيقي باشد و شهادت يك امر حقيقي باشد و موجودات واقعاً دو قسم باشند بعضي غيب و بعضي شهادت. تقسيم غيب و شهادت نظير تقسيم مجرّد و مادّي نيست مجرّد و مادّي واقعاً دو قسم​اند. يك امر نفسي هستند نه نسبي يعني يك شيء واقعاً مجرّد است، شيء ديگر واقعاً مادي است. امّا مسئلهٴ غيب و شهادت يك امر نسبي است نه نفسي، اينچنين نيست كه بعضي از اجسام ذاتاً غيب هستند خب براي خود غيب نيستند براي بالاتر از خود غيب نيستند. اينكه خداي سبحان فرمود ﴿عالم الغيب والشهادة﴾[43] است اين ارشاد به نفي موضوع است يعني آن چه كه پيش شما به دو قسم تقسيم مي​شود پيش خدا يك قسم است، آنچه كه به نام غيب مقيس و غيب نسبي مطرح است پيش خدا شهادت است، نظير آن بياني كه حضرت امير فرمود كه «لو كشف الغطاء ما ازددت يقيناً»[44] اين هم ارشاد به نفي موضوع است، يعني براي من غطائي نيست نه اين​كه من پشت پرده​ام روي چشم من غطايي هست ولي وقتي غطاء برداشته شد يقين من افزوده نمي‌شود. خب اگر غطاء باشد. حقيقتاً غطاء باشد كسي كه من وراء غطاء مي​بيند اگر كشف غطاء شد يقيناً، يقينش افزوده خواهد شد، كاملتر مي​شود اين ارشاد به نفي موضوع است يعني براي من غطائي نيست. روزي كه از چشم ديگران پرده برداشته مي​شود و چيزهاي تازه براي آنها كشف مي​شود براي من تازه گي ندارد اين لسان ﴿عالم الغيب والشهادة﴾[45] اينچنين است. در همان سورهٴ فصلّت خداي سبحان فرمود: شما خيال كرديد كه خدا خيلي از چيزها را نمي​داند اگر در درون نگه‌داشتيد خدا نمي​داند؟ و اگر در راز نگهداشتيد خدا نمي​داند؟ راز و علن پيش خدا علن است، غيب و شهادت پيش خدا شهادت است.

 

عدم اختصاص تفكر مادّي مزبور به يهود

اين بينش مادّي احياناً در نوع ماها كه دست به گناه مي​زنيم هست. يكي از آن بيانات بلند امام هشتم(سلام الله عليه) در آن​ محاوره اين است كه وقتي به آن عمران صابي خطاب مي​كند در مسئله بداء و أزليّت اراده و امثال ذلك مي‌فرمايد: «أحسبك ضاهيت اليهود»[46]؛ اين تفكري كه تو داري تفكر يهوديت است. تو دربارهٴ خدا چرا اينچنين مي‌انديشي؟ اين فكر، فكر يهودي‌هاست كه به طور غير مستقيم در بين مسلمين و يكي تو، اثر كرده است «أحسبك ضاهيت اليهود»[47] به اين متكلّم خراسان مي​گويد: مي‌گويد، كه اين چه طرز فكري است دربارهٴ خداشناسي داري؟ ، همهٴ كلمات ائمه نور است «كلامكم نورٌ»[48] امّا در پايان توحيد مرحوم صدوق اين مناظره را مبسوطاً ملاحظه بفرمائيد[49] كه حضرت چقدر اصرار دارد كه اينگونه از تفكّرات در بين مسلمين نباشد هر يك از ماها در هر لحظه كه دست به گناه دراز مي​كنيم فكر يهوديّت در ماست، زيرا ممكن نيست كسي خدا را ببيند و در محضر او گناه كند، اين فرض ندارد. هر لحظه​اي كه دست ما به گناه دراز مي‌شود همان مضاهات يهوديت است «احسبك ضاهيت اليهود»[50] و إلاّ اگر كسي بداند در مشهد خداي سبحان است به خود اجازه معصيت نمي​دهد. در محضر ديگري اجازه گناه نمي​دهد چطور در مشهد خداي سبحان به خودش اجازه گناه مي​دهد؟ مگر از خطر رسوائي نمي​ترسد و لو براي حفظ آبروي خودش باشد گناه نمي​كند خب چطور در مشهد خدايي كه «بيده مقاليد السموات والأرض»[51] است گناه مي‌كند؟ اگر كسي خداي سبحان به عدّه‌اي در قيامت خطاب مي​كند ريشه‌اش اين است كه فرمود: شما خيال كرده​ايد كه خيلي از كارهاي شما را خدا نمي​بيند آنگاه دست به گناه زديد و اگر مي​دانستيد كه در محضر كه هستيد خب دست به گناه نمي​زديد، اين سرّش است. در اين آيه محل بحث هم خدا مي​فرمايد: اينها نمي‌دانند كه سرّ و علن پيش خدا علن است اينها خيال كردند كه سرّ، سرّ است و علن، علن. ﴿أولا يعلمون أن الله يعلم ما يسرّون و ما يعلنون﴾ خب اگر كسي اينچنين شد احياناً دست به گناه مي​زند.

 

خلوت انسان، جلوت خداي سبحان

و ائمه(عليهم السلام) خواستند ما را از غيب به شهادت بياورند، به ما بگويند خلوت شما، جلوت است در حضور عدّه زيادي هم هستيد. خب چرا گفته​اند وقتي وارد خانه شديد كسي نيست سلام بكنيد براي اين كه فرشتگان با شما هستند همينطور وارد اتاق نشويد ﴿فإذا دخلتم بيوتاً فسلّموا علي أنفسكم﴾[52] اگر كسي در اتاق بود خب سلام مي​كنيد اگر هم نبود بالاخره به همراهانتان سلام كنيد، نبود بگويي «السلام علينا وعلي عباد الله الصالحين» وقتي وارد اتاق مي​شويد با سلام وارد بشويد براي اينكه خلوت همواره جلوت است. انسان جايي نيست كه كسي با او نباشد. اگر اينچنين است همواره انسان مواظب خود خواهد بود. آنگاه خداي سبحان ارادهٴ تطهير يك چنين انسان‌هايي را هم دارد چرا گفته​اند: اگر كسي در حال گناه بداند كه عده​اي دارند او را مي​بينند اين به توبه موفق مي​شود براي اينكه اين بينش توحيدي را حفظ كرده است منتها شهوت عملي نگذاشت كه اين بينش اثر كند. ولي اگر كسي تنهايي را به عنوان يك ستار و صنان حفظ كرد گفت: اينجا كسي ما را نمي​بيند، اين سرانجام همان خاصيت‌هاي اسرائيلي در او ظهور مي‌كند كه فرمود: خداي سبحان در قيامت به اينها مي​گويد كه شما فكر مي​كرديد كه خدا شما را نمي​بيند وهمين فكر باطل شما را ساقط كرد ﴿ذلكم ظنّكم الّذي ظننتم بربّكم﴾[53] اين ﴿أرداكم﴾[54] اين مظنّه شما را سقوط داد و در همان سورهٴ فصلّت آيه بعدش اين است كه ﴿وذلكم ظنّكم الذي ظننتم بربّكم ارداكم فأصبحتم من الخاسرين﴾[55] علت ردي شدن و سقوط كردن شما همين بينش شماست خيال كرديد كه در مشهد خدا نيستيد گمان كرديد كه خيلي از كارهاي شما را خدا نمي​بيند، همين انسان را ساقط مي​كند. ﴿ذلكم ظنّكم الذي ظننتم بربّكم أرداكم﴾[56]؛ همين گمان بد شما را ساقط كرد، ﴿فأصبحتم من الخاسرين﴾[57] سرمايه‌ها را هم باختيد، ديگر نه جا براي تحصيل سرمايه جديد است نه كسي به آن كالاي از دست رفته شما مي​پردازد. پس همين گمان است كه انسان را ساقط مي​كند و در قبال اين همان بينش است كه انسان را بالا مي​برد.

 

«والحمد لله رب العالمين»

 

[1]  ـ سورهٴ طه، آيهٴ 44.

[2]  ـ سورهٴ توبه، آيهٴ 6.

[3]  ـ همان.

[4]  ـ ر. ك: ابو السعود، ج 1، ص 1404 منهج الصادقين، ج 1، ص 200؛ روح المعاني، ج 1، ص 470؛ المنار، ج 1، ص 356.

[5]  ـ سورهٴ انفال، آيهٴ 42.

[6]  ـ سورهٴ بقره، آيهٴ 74.

[7]  ـ سورهٴ مائده، آيهٴ 13.

[8]  ـ سورهٴ صف، آيهٴ 5.

[9]  ـ همان.

[10]  ـ سورهٴ صف، آيهٴ 5.

[11]  ـ سورهٴ مائده، آيهٴ 41.

[12]  ـ همان.

[13]  ـ سورهٴ مائده، آيهٴ 6.

[14]  ـ همان.

[15]  ـ همان.

[16]  ـ مستدرك، ج 2، ص 237.

[17]  ـ سورهٴ زمر، آيهٴ 63.

[18]  ـ سورهٴ اعراف، آيهٴ 96.

[19]  ـ سورهٴ اعراف، آيهٴ 40.

[20]  ـ سورهٴ ذاريات، آيهٴ 22.

[21]  ـ سورهٴ اعراف، آيهٴ 40.

[22]  ـ سورهٴ فصلت، آيهٴ 10.

[23]  ـ سورهٴ ذاريات، آيهٴ 22.

[24]  ـ سورهٴ فصلت، آيهٴ 12.

[25]  ـ سورهٴ مائده، آيهٴ 13.

[26]  ـ سورهٴ مائده، آيهٴ 41.

[27]  ـ همان.

[28]  ـ همان.

[29]  ـ سورهٴ توبه، آيهٴ 94.

[30]  ـ همان.

[31]  ـ سورهٴ فصلت، آيهٴ 19.

[32]  ـ سورهٴ فصلت،آيات 20 ـ 21.

[33]  ـ سورهٴ فصلت، آيهٴ 22.

[34]  ـ سورهٴ توبه، آيهٴ 94.

[35]  ـ سورهٴ نساء، آيهٴ 108.

[36]  ـ نهج البلاغة، حكمت 324.

[37]  ـ همان.

[38]  ـ نهج البلاغة، حكمت 324.

[39]  ـ سورهٴ توبه، آيهٴ 94.

[40]  ـ نهج البلاغة، خطبهٴ 199.

[41]  ـ سورهٴ توبه، آيهٴ 94.

[42]  ـ همان.

[43]  ـ سورهٴ توبه، آيهٴ 94.

[44]  ـ غرر الحكم، ص 119، ح 2086.

[45]  ـ سورهٴ توبه، آيهٴ 94.

[46]  ـ عيون اخبار الرضا(عليه السلام)، ج 1، ص 182؛ حضرت خطاب به سليمان مروزي اين‌چنين فرمودند.

[47]  ـ همان.

[48]  ـ مفاتيح الجنان،زيارت جامعهٴ كبيره.

[49]  ـ توحيد صدوق، ص 441.

[50]  ـ عيون اخبار الرضا، ج 1، ص 182.

[51]  ـ البلد الأمين، ص 419.

[52]  ـ سورهٴ نور، آيهٴ 61.

[53]  ـ سورهٴ فصّلت، آيهٴ 23.

[54]  ـ همان.

[55]  ـ همان.

[56]  ـ همان.

[57]  ـ همان.


دروس آیت الله العظمی جوادی آملی
  • تفسیر
  • فقه
  • اخلاق