أعوذ بالله من الشيطان الرجيم
بسم الله الرحمن الرحيم
﴿ثُمَّ قَسَتْ قُلُوبُكُمْ مِنْ بَعْدِ ذلِكَ فَهِيَ كَالْحِجَارَةِ أَوْ أَشَدُّ قَسْوَةً وَإِنَّ مِنَ الْحِجَارَةِ لَمَا يَتَفَجَّرُ مِنْهُ الْأَنْهَارُ وَإِنَّ مِنْهَا لَمَا يَشَّقَّقُ فَيَخْرُجُ مِنْهُ الْمَاءُ وَإِنَّ مِنْهَا لَمَا يَهْبِطُ مِنْ خَشْيَةِ اللّهِ وَمَا اللّهُ بِغَافِلٍ عَمَّا تَعْمَلُونَ (74) أَفَتَطْمَعُونَ أَنْ يُؤْمِنُوا لَكُمْ وَقَدْ كَانَ فَرِيقٌ مِنْهُمْ يَسْمَعُونَ كَلاَمَ اللّهِ ثُمَّ يُحَرِّفُونَهُ مِنْ بَعْدِ مَا عَقَلُوهُ وَهُمْ يَعْلَمُونَ (75)﴾
دلهاي سختتر از سنگ
فرمود: بنياسرائيل در اثر أصالة الحس انديشي آنها هر معجزهاي از معجزات الهي را كه ميديدند مادامي كه آن معجزه در حس اينها حضور داشت آرام بودند همين كه از حسّ اينها غيبت ميكرد و بايد جاي استنباط عقل بود اين قدرت را نداشتند كه استنباط عقلي كنند لذا به همان آن كفر و نفاق دروني گرايش پيدا ميكردند، لذا خداي سبحان فرمود: با مشاهدهٴ اين همه آيات بيّنه بعد قلب شما قسي شد، ﴿ثمّ قست قلوبكم من بعد ذلك﴾ براي تبيين اين مطلب فرمود: اين دلها مثل سنگ است يا از سنگ سختتر. دليل اين سختتر از سنگ بودن را هم بيان كرد فرمود: بعضي از حجارهها هستندكه آبهاي فراواني از درون اينها ميجوشد كه اينها منبع پيدايش نهر خواهند بود. بعضي از سنگها هستند كه آبهاي كمتري از درون اينها ميجوشد، اينها منبع پيدايش چشمه خواهند شد. و بعضي از حجارهها هستند كه از خشيت الهي هبوط و سقوطي دارند.
ـ تقسيم سنگها و تشبيه دلها
اينها تقسيم تبايني نيست كه آن حجارهاي كه منبع نهر است هرگز مثلاً وصف ديگر نداشته باشد يا آن حجارهاي كه از خشيت خدا هبوط ميكند اوصاف ديگر نداشته باشد. اينچنين نيست بلكه اين مجموع مال اين مجموع است، يعني حجارهها اوصاف گوناگون دارند.
و امّا مسئله آتشفشاني و امثال ذلك را كه مطرح نكرد براي اينكه اين هم نشانهٴ خشم و قساوت است در تشبيه بايد آن نكات نرم و آموزنده ذكر بشود. گرچه بعضي از اين احجار در اثر آتشفشاني منفجر ميشوند امّا جاي ذكر آنگونه از آثار نيست، الآن سخن در نرمش دل است كه دل يا بايد با مواعظ بيروني نرم بشود يا بايد با تدبر دروني نرم بشود، كوه و سنگهاي سخت اين دو اثر را دارند كه يا از درون آنها كم كم آب نرم ميجوشد و اين آب نرم در اين سنگهاي سخت اثر ميگذارد، دهن باز ميكنند و اين آبها را از درون بيرون ميآورند يا آثار بيروني در سنگها اثر ميكند و اينها از جايي به جايي من خشية الله هبوط دارند. مسئلهٴ انفجار و آتشفشانيها و امثال ذلك گرچه حق است ولي در تشبيه اين مسئله سهمي ندارد از اين جهت آنها را ذكر نكرد.
در بيان اينكه آب را ذكر كردهاند نشانه آن است كه آب در اثر نرمي ميتواند در سنگ سخت اثر كند موعظه اگر در قلب اثر نكرد معلوم ميشود آن قلب از سنگ سختتر است زيرا موعظه كه نرم است و ملايم است بايد در دل اثر كند و اگر اثر نكرد معلوم ميشود آن دل از سنگ سختتر است.
چگونگي قساوت و انشراح قلب آدمي
و اين كه خداي سبحان فرمود: قلب شما قسي شد لذا سخن در آن اثر نميكند منشاء قساوت قلب را هم گناه ميداند كه گناه، دل را قسي ميكند گاهي دل بسته ميشود و تنها چيزي كه دل را ميبندد و قفل ميكند، نه ميگذارد آن جوشش دروني دهن باز كند بيرون بيايد، نه آن كوشش بيروني به درون راه پيدا كند، همان گناه است. اگر در دل قفل شد نه از درون آب ميجوشد، نه از بيرون اثري در درون راه پيدا ميكند. اگر به وسيله يك سلسله مواد رسوبي تمام اين لايههاي سنگ بسته شد ديگر نه جا براي نفوذ آب است از درون نه براي نفوذ آب از بيرون اثري است. خداي سبحان ميفرمايد: دلهاي بعضيها قفل شد وقتي دل قفل شد نه از درون بركت ميجوشد نه از بيرون خيرات نفوذ ميكند.
قلوب قفل و مهر شده
در سورهٴ مباركهٴ ٤٧ كه به نام رسول خدا(عليه آلاف التحيه والثناء) است، آيهٴ ٢٤ اين است ﴿أفلا يتدبّرون القرآن أم علي قلوب اقفالها﴾[1]؛ اينها چرا در قرآن تدبّر نميكنند؟ سرّ اينكه در قرآن تدبر نميكنند اين است كه دلهاي اينها قفل شده است.
خب دل اگر قفل باشد همان تعبير ديگري است كه ميگويند دل را مهر كردهاند. وقتي كه يك انباري پر از كالا بود كه ديگر جا براي رفت و آمد نبود آن انبار را قفل ميكنند ديگر جا براي كالاي جديد نيست. نظير همان تعبيري كه خداي سبحان داشت فرمود: دلهاي بعضيها مختوم است، مهر شده است. خب ختم و مهر كردن بعد از پايان نامه است، اگر يك نامهاي به پايان رسيد و جايي براي نوشتن جديد نيست. آنگاه امضاء ميكنند. دل اگر با گناه پر شد و تمام صفحهٴنوراني دل را گناه سياه كرد تا به پايان صفحه رسيد جايي براي يك سطر ولو توبه باشد نمانده است آنگاه آن صفحه دل را مهر ميكنند كه بحثش قبلاً گذشت ﴿ختم الله علي قلوبهم﴾[2] ناظر به اين دلهاست.
دلهاي مختوم و عدم توفيق توبه
و اگر بعضي از دلها مقداري گناه كردند ولي راه توبه را باز گذاشتند معلوم ميشود صفحهٴ دل تا پايانش سياه نشد هنور چند سطر سفيد هست اينجا جاي ختم و مهر نيست، اين دل باز است راه توبه باز است. ولي اگر به پايان برسد جاي امضاء كردن و مهر كردن است. اگر دل مهر شد ديگر نه چيزي ميتوان بر آن افزود نه چيزي ميتوان از آن كم كرد. اينها كساني هستند كه خودشان به پيامبرشان ميگويند ﴿سَوَاءٌ عَلَيْنَا أَوَعَظْتَ أَمْ لَمْ تَكُن مِّنَ الْوَاعِظِينَ﴾[3] خداي سبحان هم درباره اينها ميفرمايد: ﴿سواءٌ عليهم ءأنذرتهم أم لم تنذرهم لايؤمنون﴾[4] اينها مختوم القلبند. حالا اگر كسي در قلبش قفل شد، خب كسي بخواهد چيزي از اين قلب بردارد يا چيزي را در قلب بگذارد كه ميسّر نيست. وقتي در يك قلبي قفل شد، نه ميشود آن عقيده و خُلق بد را از قلب گرفت نه ميتوان عقيده و خُلق خوب را در آن قلب جاي داد، چون قفل شد. لذا در اين كريمه فرمود: سرّ اينكه اينها در قرآن تدبّر نميكنند و از آيات قرآن بهرهاي نميگيرند اين است كه راه نفوذ بسته است، خب اگر قلب قفل شد چه راهي براي نفوذ هست هم بايد آن عقايد و اخلاق بد از دل بيرون بيايد و از در بسته كه نميتوان بيرون آمد و هم بايد عقايد و اخلاق خوب وارد دل بشود خب با در بسته كه نميتوان چيزي را وارد كرد. پس اگر در قفل شد راهي براي تهذيب نفس نيست و تنها چيزي كه در قلب را ميبندد گناه است.
ترك گناه تنها راه تهذيب نفس
اينكه احياناً ما ميپرسيم چه كنيم كه درهاي رحمت به چهرهٴ ما باز بشود؟ اين سؤال گرچه حق است ولي جواب اين سؤال را همه ما ميدانيم. كدام يك از ماها هست كه نداند چي گناه است و چي صواب؟ كداميك از ماست كه نداند چه حلال است چه حرام؟ ما علاقمنديم كه راه را طيّ نكرده مثل اويس قرن بشويم يا علاقمنديم راه را نپيموده مثل أباذر بشويم يا اين راهي را كه ميدانيم طيّ كنيم تا به جايي برسيم؟ همهٴ ما اگر به اين رساله و كتاب دعا عمل كنيم خيلي از حقايق براي ما روشن ميشود. اگر از حلال و حرام حسابي بر ايمان باز بشود، اگر از زشت و زيبا حسابي براي ما باز شود، خيلي از معارف براي ما حلّ خواهد شد. اين گناه است كه در دل را ميبندد و گرنه آن خداي سبحانه كه مقلب القلوب است، دائم الفيض علي البرية است. گناه دل را ميبندد نه انسان ميتواند از آن اوصاف بد گذشته نجات پيدا كند نه ميتواند يك فيض جديدي را كسب كند پس گناه است كه دل را ميبندد.
كليد قلبها به دست خداي سبحان
اما اينچنين نيست كه كليد دار عالم كليد را به دست ديگري داده باشد. فرمود: اگر شما گناه كرديد منم كه دل را ميبندم، همان مقلب القلوب دل را ميبندد چه اينكه همان مقلب القلوب دل را باز ميكند. درباره همين بنياسرائيل فرمود: من دل اينها را قسي كردهام چون گناه كردند ما سخت كرديم، ما در دل را بستيم.
پس يك مطلب اين است كه اگر كسي بخواهد مثل سنگ از درونش چشمه بجوشد يا از بيرون آثار خشيهٴ الهي در او اثر كند، بايد اثر پذير باشد. تمام لايههاي جان او بسته نباشد.
مطلب ديگر آن است كه اين رسوبات گناه تمام لايهها را ميبندد و به تعبير قرآني از آن به قفل ياد ميشود كه اين قلب قفل شده است.
مطلب سوم اين است كه گرچه گناه را انسان ميكند امّا مقلب القلوب خداست، كليد دل به دست خداست. اگر كسي گناه كرد او دل را يا ختم ميكند يا قفل ميكند. دربارهٴ بنياسرائيل كه فرمود: ﴿ثمّ قست قلوبكم من بعد ذلك فهي كالحجارة أو أشدّ قسوةً﴾ ميفرمايد: ما قلب اينها را سخت كرديم، يعني چرا قلب اينها را سخت كرديم؟ از بس گناه كردند، از بس گناه كردند ما اين دل را بستيم، مثل سنگ خارا كرديم. مگر هر سنگي چشمه ميشود مگر هر سنگي منشأ نهر يا بحر يا عين ميشود ﴿إن من الحجارة لما يتفجّر منه الأنهار وإنّ منها لما يشقق فيخرج منه الماء﴾؛ فرمود: ما بعضي از دلها را مهر ميكنيم، بعضي از دلها را سنگين ميكنيم. اگر كسي گناه كرد ما قلبش را قسي قرار ميدهيم در همين آيهٴ محل بحث گرچه به بنياسرائيل خطاب كرد فرمود: ﴿ثمّ قست قلوبكم من بعد ذلك﴾ اما در سورهٴ مائده فرمود به اين كه ما قلب اينها را قسي قرار داديم، سخت كرديم، در اثر گناه زيادي كه اينها كردند. آيهٴ ١٢ و ١٣ سورهٴ مائده اين است فرمود به اينكه ﴿ولقد أخذالله ميثاق بنيإسرائيل وبعثنا منهم اثني عشر نقيباً وقال الله إني معكم لئن أقمتم الصلوة و آتيتم الزكوة وآمنتم برسلي وعزّرتموهم وأقرضتم الله قرضاً حسناٴ لأُكفرنّ عنكم سيّئاتكم ولأدخلنكم جنّاتٍ تجري من تحتها الأنهار﴾[5]؛ همهٴ اين نعمتها را يادآوري كرد و همه اين وعدهها را مطرح كرد و گوشزد هم كرد كه اگر كسي كفر بورزد به كيفر مبتلا ميشود ﴿فمن كفر بعد ذلك منكم فقد ضلّ سواء السبيل﴾[6] در آيهٴ بعد فرمود: ﴿فبما نقضهم ميثاقهم﴾[7] چون اين تعهدات الهي را نقض كردهاند، ﴿لعنّاهم﴾؛ اينها را لعن كرديم، يعني اينها را از رحمت دور كرديم. ﴿لعنّاهم وجعلنا قلوبهم قاسية﴾[8]؛ ما اين قلب را سخت كرديم. پس اينچنين نيست كه انسان بخواهد قلب خود را سخت كند و بشود مقلّب القلب. مقلب القلوب ديگري است. انسان اگر گناه كرد، كسي كه كليد به دست اوست در دل را قفل ميكند. چه اينكه اگر اطاعت كرد كسي كه كليددار دل است در دل را باز ميكند به نام شرح صدر اين شرح صدر يعني گسترش دادن دل، خب اين دل را باز ميكند از حالت جامد بودن منشور ميكند در ميآورد از قبض به بسط ميآورد، او قابض است، او باسط است. از اسماء حسناي خداي سبحان اين است كه «هو القابض والباسط»[9]، ﴿يقبص و يبصط﴾[10] قبض و بسط به دست اوست شرح صدر به دست اوست، فرمود: ما شرح صدر را اعطا ميكنيم يعني باز ميكنيم اين دل را. حوادث سنگيني بيايد او تحمّل ميكند. نعمتهاي الهي فراواني به او بدهيم، او چون قلبش باز شده است جا دارد جاگير است تحمل ميكند، نه نعمت فراوان او را از جا بدر ميبرد نه حوادث دردناك او را متزلزل ميكند زيرا قلبش جا دارد چون «إنّ هذه القلوب أوعية فخيرها أوعاها»[11] اينكه ميبينيد اگر نعم فراواني به بعضيها برسد، علوم فراواني به بعضيها برسد، متواضعتر ميشوند در اثر آن گنجايش قلب است وقتي دل جا داشته باشد هم نعم را ميپذيرد و شاكر ميشود و اينكه ميبينيد بعضيها نميتوانند تحمّل كنند براي اينكه دل مشروح نيست، شرح ندارد، منشرح نيست، مختصر نعمتي كه آمد او ميلرزد يا يك حادثهٴ جزئي كه آمد او نميتواند تحمل كند. اگر چنانچه خداي سبحان شرح صدر را به دست خود ميداند، قبض و بسط را به دست خود ميداند، روي همان اصول ميفرمايد: ما دل بنياسرائيل را سخت كرديم براي اينكه از بس اينها گناه كردند، از بس نقض عهد كردند، معجزات الهي را به عنوان آيه بيّنه ديدند و نقض كردند، ﴿فبما نقضهم ميثاقهم لعنّاهم و جعلنا قلوبهم قاسية﴾[12] اين أصل كلي است پس اختصاصي به بنياسرائيل ندارد. خداي سبحان اين را به يك اصل كلي استناد ميدهد ميگويد: چون گناه كردند ما قلب اينها را سخت كرديم.
سؤال ...
جواب: اين علّت قابلي است، علّت قابلي كار علّت فاعلي را نميكند، چه در طرف خير، چه در طرف شرّ. اگر كسي راه خير را طي كرد اينچنين نيست كه خود به خود شرح صدر باز بشود و انسان بگويد: من خودم زحمت كشيدم منشرح الصّدر شدم. اين طور نيست انسان كه تلاش ميكند، فقط قبول را تأمين ميكند نه فعل را. نظام علّي نميگويد قابل كه در قابليتش تامّ شد كار فاعل را هم ميكند. انسان اگر راه خير را طي كرد تام القابليه ميشود، اگر راه شرّ را طي كرد تامّ القابلية ميشود همواره قبول از ناحيهٴ گيرنده است و كار فاعل را كه بخشنده است نميكند، لذا در اين كريمه فرمود: ﴿فبما نقضهم ميثاقهم لعنّاهم وجعلنا قلوبهم قاسية﴾[13] و اين يك اصل كلي است.
پس قصّهٴ بنياسرائيل به عنوان يك جريان تاريخي مخصوص گذشتگان باشد نيست، الآن هم قرآن همين مطلب را با ما در ميان ميگذارد. ميفرمايد: چون گناه كردند نقض عهد كردند ما قلبشان را سخت كرديم.
سؤال ...
جواب:
ـ امساك فيض و رحمت معناي استناد شرور خداي سبحان
اينها يك حقيقت است ظاهراً، در بحثهاي هدايت و ضلالت آنجا مبسوطاً گذشت كه خيرات وجودي است به خداي سبحان بر ميگردد، شرور، ضلالتها، أمثال ذلك عدمي است به خداي سبحان بر نميگردد و آيهٴ ٢ سورهٴ فاطر، ناظر به اين بحث بود كه فرمود: ﴿ما يفتح الله للناس من رحمةٍ فلا ممسك لها و ما يمسك فلا مرسل له من بعده﴾ دري را كه خداي سبحان طبق رحمت باز كند كسي نميتواند ببندد و اگر دري را خداي سبحان روي غضب بست، يعني فيض نداد كسي نميتواند آن در را باز كند، ضلالت دادني نيست،مرض دادني نيست و قساوت دادني نيست، امّا سرّ اينكه خداي سبحان اينها را به خود نسبت ميدهد ميفرمايد به اينكه من فيض ندادم اين در بسته شد. من بايد اين در را باز كنم، همواره نصيب اين در را باز نگه ميدارد خب اگر نصيب نيايد اين رسوبات به هم ميبندد، اينكه قساوت را به خود نسبت ميدهد لعنت را به خود نسبت ميدهد، إضلال را به خود نسبت ميدهد، ﴿يضل من يشاء يهدي من يشاء﴾[14] ﴿و ما يضلّ به إلاّ الفاسقين﴾[15] در بحثهاي هدايت و ضلالت گذشت كه اين آيهٴ ٢ سورهٴ فاطر راه گشاي همهٴ مسائل است يعني اضلال، دادني نيست كه خداي سبحان كسي را ضلالت بدهد گمراه كند، يا ﴿في قلوبهم مرض فزادهم الله مرضاً﴾[16] مرض دادني نيست همين كه خداي سبحان فيض را امساك كرد و نداد آن رسوبات ميبندد و از همين جهت به خداي سبحان استناد دارد. درِ دل بايد باز باشد، بايد بازخدا فيض دهد، اگر فيض نداد بسته ميشود از همين جهت به خداي سبحان استناد دارد، آن جهت هم كه عدمي است اصلاً فاعل ندارد. لذا فرمود: ما همين كه فيض نداريم اين بسته ميشود.
آنگاه در سورهٴ مائده همين قساوت را خداي سبحان به خود نسبت داد فرمود: در اثر نقض عهد ما فيض نفرستاديم اين دل بسته شد ﴿فبما نقضهم ميثاقهم لعنّاهم وجعلنا قلوبهم قاسيةً﴾[17] آنگاه در همين آيهٴ محل بحث فرمود: قلبهاي اينها قسي شد قلبي كه قسي شد ديگر ايمان نميآورد.
سؤال ...
جواب: خب اگر خدا ندهد احدي هم نميدهد. فرمود: وقتي خدا نداد احدي نميدهد. خب اگر خدا نداد اين ميشود فقير. اگر فيضي را خدا به كسي نداد احدي نميدهد اين ميميرد، اصلاً فقر يك امر عدمي است، كسي كه كسي را فقر نميدهد فقر دادني نيست اين اشكال مربوط به اين نيست كه به خدا چرا نسبت داده شد اين كار، عدم ملكه است، عدم محض نيست اوّلاً، عدم ملكه در اثر ارتباطي كه به ملكه دارد قابل جعل است ثانياً و اين كار به خدا استناد دارد ثالثاً چون وقتي خدا فيض نداد احدي فيض نميدهد فرمود: دري كه من ببندم كسي باز نميكند ﴿ما يمسك فلا مرسله له﴾[18] اين به عنوان نفي جنس است فرمود: من اگر به كسي حيات ندادم، خب او ميميرد. من اگر به كسي لطف نكردم، احدي كه لطيف نيست. فرمود ﴿ما يفتح الله للناس من رحمة فلا ممسك له و ما يمسك فلا مرسله﴾[19] اگر خدا به كسي لطف نكرد ديگري لطف از كجا بياورد، اگر لطف نكرد ميشود جهل، ضد نيست عدم ملكه است فرمود: من اگر فيض ندهم ديگري كه فياض نيست او يا ميميرد يا فقير ميشود يا اعمى ميشود يا مانند آن، همين نيروي بينائي، اگر خدا ندهد خب، فما يمسك؟ كي نيروي بينايي به انسان بدهد؟ قهراً انسان ميشود اعمى، لذا خداي سبحان ميفرمايد به اين كه: ﴿أضحك و أبكي﴾[20] منم كه نابينا ميكنم اصلاً نابينائي كه جعل ميشود روي همين عدم ملكه جعل ميشود.
گناه و عدم توفيق نافله شب
بنابراين، اين يك اصل كلي خواهد بود كه هر كه گناه بكند دلش قسي خواهد شد. آن وقت مؤيد اين آن رواياتي است كه اميرالمؤمنين(سلام الله عليه) در جواب سؤالي كه چرا ما توفيق نماز شب پيدا نميكنيم؟ فرمود: گناه روز نگذاشت[21].
يا آنكه امام رضا(سلام الله عليه) به آن شخصي كه سؤال كرد: چرا خدا را نميبينيم فرمود به اين كه: با چشم ظاهري كه نميشود ديد با چشم باطن ميتوان ديد ولي آن چشم باطنت بيمار است[22]، خب گناه دل نميگذارد ببيني اينچنين نيست كه گناه هيچ اثر نداشته باشد فقط در يوم القيامه انسان را كيفر كند، اينها روي مسائل اعتباري كه نيست، آن وقت اين ميشود يك اصل كلي.
شأن يا فضاي نزول آيه
در آيهٴ بعدي كه محل بحث است خطاب به مسلمين است ميفرمايد: ﴿أفتطمعون أن يومنوا لكم وقد كان فريق منهم يسمعون كلام الله ثمّ يحرّفونه من بعد ما عقلوه وهم يعلمون﴾؛ مسلمين علاقمند بودند كه يهوديها قبل از ديگران اسلام بياورند. آنها به اسلام نزديك بودند زيرا موحّد بودند، اصل وحي و رسالت عامّه را قبول داشتند، رسالت موساي كليم را پذيرفته بودند، كتاب آسمانيشان تورات مشتمل بر بشارت بود همهٴ مقدمات ايمان آوردن يهوديها فراهم بود، لذا مسلمانها علاقمند بودند، يعني اميدوار بودند كه يهوديها بيش از ديگران و پيش از ديگران ايمان بياورند، خداي سبحان ميفرمايد: ﴿أفتطمعون أن يومنوا لكم﴾؛ شما طمع داريد يهوديها اسلام بياورند، اينها آيات بيّنه الهي را ديدند، و بعد انكار كردند، ﴿وقد كان فريق منهم يسمعون كلام الله ثمّ يحرّفونه من بعد ما عقلوه﴾ اينها آيات الهي را ديدند و تحريف كردند.
البته در بين اينها يك افراد خوبي هم هست كه همواره آن افراد خوب را خدا استثنا ميكند در همين جا هم ضمير با «منهم» ياد كرده است فرمود: ﴿وقد كان فريق منهم﴾ نفرمود: همه شان اينطوري هستند چون فرمود: ﴿ومن أهل الكتاب أمة قائمة﴾[23] بعضي ازاهل كتاب هستند كه اهل عبادتند حق آنها را محفوظ نگهداشت.
امّا فرمود: خطوط حاكم بر بنياسرائيل همين اصالة المادي بودن است ﴿وقد كان فريق منهم يسمعون كلام الله ثمّ يحرّفونه من بعد ما عقلوه﴾ اينها آيات الهي را ميشنيدند برايشان بيّن الرشد بود و تحريف ميكردند شما ميخواهيد به قرآن ايمان بياورند، تورات بر اينها حق بود، اينها به افراد متوسط و ساده انديش بنياسرائيل ميگفتند مبادا با مسلمانان برخورد كرديد، بگوئيد در تورات ما راجع به رهبر اسلام چيزي نوشته است، مبادا بگوئيد، اين تازه علمايشان هستند. اينها غافل از اينكه اگر چنانچه اين افراد ساده، جريان را به مسلمين نگويند، از نهان اين مسئله خدا خبر ندارد و نميتواند تبيين كند اينها به آن افراد ساده ميگفتند: اگر با مسلمانها برخورد كرديد مبادا بگوييد كه در تورات ما سخن از پيامبر اسلام است، اين دستوري بود كه احبار و رهبان به اينها ميدادند.
قطع اميد از يهود عصر نزول
﴿وقد كان فريق منهم يسمعون كلام الله ثمّ يحرّفونه من بعد ما عقلوه وهم يعلمون﴾ هم شنيدند، هم فهميدند، هم اين خيانت را عالمانه انجام دادند، شما طمع دايد اينها ايمان بياورند، خب اين نيست مگر قساوت قلب، چطور ميشود كه نه از درون بجوشد نه از بيرون، اين دو راه را خداي سبحان به عنوان مانعة الخلو باز كرده است، انسان ميتواند هر دو راه را ببندد در سورهٴ ق آيهٴ ٣٧ دو راه را براي اتّعاظ انسانها بيان كرد فرمود: ﴿إن في ذلك لذكري لمن كان له قلبٌ أو ألقي السمع و هو شهيد﴾[24] يعني اين سخنان، موعظه است، تذكره است براي كسي كه يا از درون بجوشد، مثل آن سنگي كه از درون چشمه ميجوشد، يا از بيرون گوش شنوا داشته باشد مانند آن سنگي كه در اثر برخورد تدريجي آب، دلش سوراخ ميشود يكي از اين دو كار بايد باشد بالاخره انسان يا از درون مثل چشمه بايد آب بجوشد يا از بيرون مثل حوض بايد آب بگيرد، اگر نه اين بود نه آن خب از تشنگي خشك ميشود. فرمود: يا شخص بايد داراي قلب باشد كه از درون اين مواعظ بجوشد يا گوش شنوا داشته باشد، نه گوش بدهد در مجلس حاضر باشد «ألقي السمع و هو غائبٌ» اين چنين نباشد، ﴿ألقي السمع و هو شهيدٌ﴾[25]؛ يعني نه تنها گوش بدهد حاضر در مجلس هم باشد، گاهي ممكن است شخصش حاضر باشد اما قلبش حاضر نباشد حواسش جاي ديگر باشد فرمود: آنچه كه در مجلس تو گوش ميدهد و شاهد حرف توست او متعظّ ميشود و اينها هم به نحو مانعة الخلو است نه مانعة الجمع، بعضيها هستند كه هم آن توفيق را دارند كه از درون بجوشند هم آن توفيق نصيبشان ميشود كه از بيرون استمداد كنند بعضيها فقط از يك راه ميتوانند فيض بگيرند خب اگر كسي نه از درون و نه از بيرون نتوانست مواعظ الهي را بپذيرد چون در اثر گناه، قلبش قفل شد اين عالمانه گناه ميكند عاقلانه گناه ميكند اين عقل مصطلح است نه عقل ممدوح لذا فرمود: اين گروه از يهوديان با اينكه كلام الله را شنيدند ﴿ألقي السمع﴾[26] امّا شاهد نبودند، تحريف كردند ﴿من بعد ما عقلوه و هم يعلمون﴾ كسي كه عالمانه گناه بكند، در برابر خدا عمداً گناه بكند و از اين گناه متأثر نباشد اين جري است. اين شخص توفيق توبه هم پيدا نميكند اما اگر كسي در حال گناه ميلرزد اين احتمال توبهاش هست، توفيق توبه هم نصيبش ميشود.
سؤال ...
جواب: نه، چون اينها مطامع دنيا را ميطلبند، وقتي مطامع دنيا را طلب كردند با اينكه ميدانند اين كار بد است دست به اين كار ميزنند.
توقع ايمان از تحريفگران
پس به مسلمانها فرمود: يهودي كه اين خصلت در او بود، اين طمع را نداشته باشيد كه او مسلمان بشود براي اينكه معجزه بيّنه را از پيغمبر خود ديدند مع ذلك تحريف كردند ﴿أفتطمعون أن يومنوا لكم وقد كان فريق منهم يسمعون كلام الله ثمّ يحرّفونه من بعد ما عقلوه وهم يعلمون﴾ آنگاه در همان آيهٴ سورهٴ مائده كه فرمود: ما اينها را لعن كرديم و قلب اينها را بر اثر گناه قسي كرديم ميفرمايد: بعد از قساوت قلب اينها دست به تحريف زدند. آيهٴ 13 سورهٴ مائده اين است ﴿فبما نقضهم ميثاقهم لعنّاهم وجعلنا قلوبهم قاسية يحرّفون الكلم عن مواضعه و نسوا حظّاً ممّا ذُكِّروا به﴾[27] فرمود: اينها كلمات الهي را، آيات الهي را جابجا ميكنند، به ميل خود تفسير و تبيين ميكنند، كم ميكنند زياد ميكنند، ميگويند همين قصهٴ بقره را از تورات برداشتند يك اصل ديگري را كنار آن ضميمه كردند ﴿و نسوا حظاً ممّا ذكِّروا به﴾[28] چون قلبشان قسي بود و عمل صالح نداشتند بسياري از علوم از اينها گرفته شد ﴿ولاتزال تطّلع علي خائنة منهم﴾[29]؛ همواره اينها يك نقشه جديد ميكشند همواره اينها يك نيرنگ تازه دارند، اين را مرحوم صاحب جواهر(رضوان الله عليه) در كتاب جهاد در بحث جزيه اين را نقل كرد كه بعضيها فكر ميكردند كه يهوديهاي خيبر نبايد جزيه بدهند، مرحوم صاحب جواهر ميگويد: آنچه كه اينها از پيغمبر نقل كردند كه يهوديهاي خيبر نبايد جزيه بدهند اين يك قبالهاي بود كه يهوديها جعل كردند، البته خود صاحب جواهر اين تتبّع تاريخي را ندارد اين را از يك مورّخ به نام نقل ميكند ميفرمايد به اينكه اينها درزمان يكي از خلفا كه از يهوديهاي خيبر جزيه مطالبه كرد اينها يك قباله درآوردند گفتند به اين كه خود رسول خدا(عليه آلاف التحية والثناء) طبق اين قباله و قرارداد رسمي پرداختن جزيه يهوديان خيبر را معاف كرد آن خليفه هم باورش شد. آن محقق مورخ بررسي كرد ديد كه خط يك شخص معين است و امضاي معاويه است و معاذ بعد بررسي كرد گفت معاويه در زمان نوشتن اين قباله جعلي در مكّه بود و كافر بود چون معاويه در آن وقت اسلام ظاهري نياورد، به نفاق نرسيد، كافر محض بود. اينها بعد از فتح مكه از كفر به نفاق آمدند. اين جريان خيبر قبل از فتح مكّه بود پس آن وقت معاويه در مكّه بود و كافر بود هرگز پاي قبالهٴ پيغمبر را امضاء نميكرد. امّا معاذ كه يكسال قبل از فتح خيبر مّرد اين چه جعلي است كه شما يهوديها كرديد آن خليفه آن وقت شروع كرد به جزيه گرفتن. اين را مرحوم صاحب جواهر در كتاب جهاد در بحث جزيه نقل ميكند.[30] اين يهودند كه به نام پيغمبر چيزي را هم جعل ميكنند در اين آيه هم خداي سبحان به پيامبر فرمود كه هر روز اينها يك نقشه جديد دارند، ﴿لاتزال تطلّع علي خائنة منهم﴾[31]؛ هر روز يك خيانت جديد و يك نقشه جديد دارند. و سرّش همان قساوت قلب است، سرّش همان اصالة الحس بودن است كسي كه مادي است به فكر آن بهرهٴ نقد است ﴿ولاتزال تطلّع علي خائنة منهم إلاّ قليلاً منهم﴾[32] بنابراين، گناه كه منشأ قساوت است، منشأ قابلي است و خداي سبحان وقتي فيض ندهد اين در بسته ميشود، وقتي در بسته شد نه انسان توفيقي دارد كه آن رذائل را از دل بيرون كند، نه آن فضائل نصيبش ميشود كه از بيرون به درون راه بدهد، چون در قفل شده است. أعاذنا الله من شرور أنفسنا.
«والحمدلله رب العالمين»
[1] ـ سورهٴ محمد(ص)، آيهٴ 24.
[2] ـ سورهٴ بقره، آيهٴ 7.
[3] ـ سورهٴ شعراء، آيهٴ 136.
[4] ـ سورهٴ بقره، آيهٴ 6.
[5] ـ سورهٴ مائده، آيهٴ 12.
[6] ـ همان.
[7] ـ سورهٴ مائده، آيهٴ 13.
[8] ـ سورهٴ مائده، آيهٴ 13.
[9] ـ ر . ك مفاتيح الجنان، دعاي جوشن كبير؛ «... يا قابض و يا باسط ...».
[10] ـ سورهٴ بقره، آيهٴ 245.
[11] ـ نهج البلاغة، حكمت 147.
[12] ـ سورهٴ مائده، آيهٴ 13.
[13] ـ همان.
[14] ـ سورهٴ نحل، آيهٴ 93.
[15] ـ سورهٴ بقره، آيهٴ 26.
[16] ـ سورهٴ بقره، آيهٴ 10.
[17] ـ سورهٴ مائده، آيهٴ 13.
[18] ـ سورهٴ فاطر، آيهٴ 2.
[19] ـ همان.
[20] ـ سورهٴ نجم، آيهٴ 43.
[21] ـ كافي، ج 3، ص 450؛ «جاء رجلٌ الي اميرالمؤمنين علي بن ابي طالب(ص) فقال يا اميرالمؤمنين إنّي قد حُرِمتُ الصلاة بالليل فقال اميرالمؤمنين(ع): أنت رجلٌ قد قيدتك ذنوبك».
[22] ـ ر . ك مسند الامام الرضا(عليه السلام)، ج 1، ص 27.
[23] ـ سورهٴ آلعمران، آيهٴ 113.
[24] ـ سورهٴ ق، آيهٴ 37.
[25] ـ سورهٴ ق، آيهٴ 37.
[26] ـ همان.
[27] ـ سورهٴ مائده، آيهٴ 13.
[28] ـ همان.
[29] ـ همان.
[30] ـ جواهر الكلام، ج 21، ص 235.
[31] ـ سورهٴ مائده، آيهٴ 13.
[32] ـ همان..