اعوذ بالله من الشّيطان الرّجيم
بسم الله الرّحمن الرّحيم
﴿وَإِذِ اسْتَسْقَي مُوسَي لِقَوْمِهِ فَقُلْنَا اضْرِبْ بِعَصَاكَ الحَجَرَ فَانْفَجَرَتْ مِنْهُ اثْنَتَا عَشْرَةَ عَيْناً قَدْ عَلِمَ كُلُّ أُنَاسٍ مَشْرَبَهُمْ كُلُوا وَاشْرَبُوا مِنْ رِزْقِ اللّهِ وَلاَ تَعْثَوْا فِي الأَرْضِ مُفْسِدِينَ (۶۰) وَإِذْ قُلْتُمْ يَا مُوسَي لَنْ نَصْبِرَ عَلَي طَعَامٍ وَاحِدٍ فَادْعُ لَنَا رَبَّكَ يُخْرِجْ لَنَا مِمَّا تُنْبِتُ الأَرْضُ مِنْ بَقْلِهَا وَقِثَّائِهَا وَفُومِهَا وَعَدَسِهَا وَبَصَلِهَا قَالَ أَتَسْتَبْدِلُونَ الَّذِي هُوَ أَدْنَي بِالَّذِي هُوَ خَيْرٌ اهْبِطُوا مِصْراً فَإِنَّ لَكُمْ مَا سَأَ لْتُمْ وَضُرِبَتْ عَلَيْهِمُ الذِّلَّةُ وَالمَسْكَنَةُ وَبَاءُوا بِغَضَبٍ مِنَ اللّهِ ذلِكَ بِأَ نَّهُمْ كَانُوا يَكْفُرُونَ بِآيَاتِ اللّهِ وَيَقْتُلُونَ النَّبِيِّينَ بِغَيْرِ الحَقِّ ذلِكَ بِمَا عَصَوا وَكَانُوا يَعْتَدُونَ (۶۱)﴾
در شمارش نعمتهايي كه خداي سبحان بر بني اسرائيل نازل كرد مسأله استقساي موساي كليم به ميان آمد كه اينها از موساي كليم بود كه طلب سقي و سيرابي كردند و موساي كليم (سلاماللهعليه) هم براي آنها از خداي سبحان طلب آب كرد و خداي سبحان هم دستور داد شما اين عصا را به اين سنگ بزنيد سنگ منفجر خواهد شد و دوازده مجراي جوشش براي دوازده قبيله از اين سنگ مشاهده خواهيد كرد ازاين كه سنگ ميتواند تبديل به آب شود اين مسألهاي ندارد چون هر يك از عناصر ميتوانند به عنصر ديگر تبديل شوند و از اين كه اينكار در درزا مدّت ممكن است بحثي هم از اين جهت نيست و از اينكه در كوتاه مدت به عنوان معجزه ميسر است اين هم بحثي نيست، نظير اين كه يك عصا ميتواند در دراز مدت بصورت يك حيوان درآيد در كوتاه مدت به عنوان معجزه خواتهد بود و در بلند مدت به عنوان يك امر طبيعي يعني عصا بعد از يك مدتي ميتواند به صورت خاك درآيد اين حاك در كنار توبه يك گياهي درآيد و آن گياه و مانند آن مورد تغذيه حيوان قرار گيرد و بعد بصورت نطفه درآيد و بعد بصورت فرزند متولد شود منتها جزو برنامههاي بلند مدت است كه يك چوب ميتواند به صورت حيوان درآيد اين يك امر محالي نيست اگر دراز مدت شد اين يك امر طبيعي است اگر كوتاه مدت شد خارق عادت است ميشود معجزه محالات عقلي است كه قابل تحقّق نيست چه در دراز مدت چه در كوتاه مدت بنابراين همهٔ آنچه كه به عنوان نعم و معجزات و كرامات ياد شده است چون قول صادق و مصداق است و برهان عقلي هم برخلافش نيست قبولش لازم و واجب است از اين كه فرمود موسي براي قومش استقسا كرده است تا اجازه نداتشه باشد استقسا نميكند انبيا اينچنينند و استقسا كردن موسي براي قوم هم يك امر معقولي بود زيرا اينها در آن بيابان نياز به آب داشتند موساي كليم را شفي قرار دادند و از موساي كليم آب مسئلت كردند موساي كليم هم آب خواست خداي سبحان هم اين خواسته را برآورد، در آيهٔ 160 سورهٔ اعراف اينچنين بود كه «وَأَوْحَيْنَا إِلَى مُوسَى إِذِ اسْتَسْقَاهُ قَوْمُهُ أَنِ اضْرِب بِعَصَاكَ الْحَجَرَ» وقتي قوم موسيٰ استقسا و طلب سقي كردند ما هم وحي فرستاديم كه عصا را به سنگ بزن يعني اين يك امر معقولي بود امّا دربارهٔ آيهٔ بعد كه ميرسد كه از موساي كليم خواستههايي دارند ديگر نه موساي كليم اين عرضها را به خداي كريم ميرساند و نه خود خداي سبحان به اين خواستهها پاسخ ميدهد بلكه اينها را وادار ميكنند كه شما به سراغ يك سرزميني برويد كه اين نعم را داشته باشد آنگاه با خشونت و مذمت از اينها ياد ميكند، اين سرش چيست كه تا كنون سخن از منّ و سلوي جوشش دوازده چشمه از سنگ بود، سخن از تظليل غمام بود امّا الآن دفعتاً مورد خشم خداي سبحان قرار گرفتهاند وقتي گفتند: ما بر يك طعام صبر نميكنيم تو از خدايت بخواه كه از روئيدنيهاي زمين مثل سبزي خيار، گندم، عدس، پياز و سير براي ما بروياند از اين به بعد مورد قهر و بيمهري خداي سبحان قرار گرفتند سرّش چه شد؟ كه فرمود: «وَإِذْ قُلْتُمْ يَا مُوسَى لَنْ نَصْبِرَ عَلَى طَعَامٍ وَاحِدٍ فَادْعُ لَنَا رَبَّكَ يُخْرِجْ لَنَا مِمَّا تُنْبِتُ الْأَرْضُ مِنْ بَقْلِهَا وَقِثَّائِهَا» فرمود: به ياد اين صحنه باشيد، اين صحنه، صحنه نعمت است مانند ساير حوادث كه خداي سبحان ميفرمايد: ياد اين حوارث باشيد در اينجا كه خداي سبحان جواب سخت به اينها داد، اين تعبير «و إذ قلتم» يعني متذكر اين حالت باشيد در تعبيرات ديگر نعمتهاي خدياي سبحان را ميشمارد ميفرمايد: به ياد اين نعم باشيد اينها ميتوانند تفسير آن مجمل باشند اصل مجمل اين بود كه «يَا بَنِي إِسْرَائِيلَ اذْكُرُوا نِعْمَتِيَ الَّتِي أَنْعَمْتُ عَلَيْكُمْ» اين به عنوان متن است و آن وقت آيات بعدي به عنوان شرح كه آن نعمي كه ما به شما داديم عبارت از اين بود كه شما را از ستم فراعنه و آل فرعون نجات داديم، ابر بر بالاي سر شما مانند چتر مستقر كرديم، من و مسلوي براي شما نازل كرديم دوازده چشمه آب از سنگ جوشانديم و مانند آن. امّا اين صحنه، كه ضبحه قهر است چگونه در رديف آنها قرار گرفت و چرا خداي سبحان در اينجا با اينها قهر كرد و غضبآلود سخن ميگويد ميفرمايد: «وَإِذْ قُلْتُمْ يَا مُوسَى لَنْ نَصْبِرَ عَلَى طَعَامٍ وَاحِدٍ» فرمود به ياد اين صحنه باشيد كه گفتيد ما بر يك طعام صبر نميكنيم يعني منّ و سلوي را كه هر روز به ما ميدهيد ما صبر نميكنيم گرچه دو نوع از طعام است ولي وقتي هر روز در كنار سفره من و سلويٰ باشد اين به حساب يك نوع غذا تلقي ميشود گفتند: يا موسي ما بر يك نوع طعام صبر نميكنيم تو از خدايت براي ما بخواه كه اين زمين از روئيدنيهاي خود براي ما بروياند و اين خواسته اگر يك امر طبيعي بود ممحكن بود مورد لطف خداي سبحان قرار گيرد و همان طوري كه من و سلوي نازل كرد اينها را هم از زمين بروياند. ديگر نميشود گفت چون سرزمين تيه قابل كشت و زرع نبود چون بسياري از اين كارها روي خارق عادت و معجزه انجام ميگرفت اينجا هم ممكن بود روي خارق عادت و اعجاز انجام گيرد ولي اين لسان، لسان لجاجت است نه لسان مسئلت از اول گفتند: ما صبر نميكنيم نظير اين كه «لَنْ نُؤْمِنَ لَكَ حَتَّى نَرَى اللّهَ جَهْرَةً» در مسأله استقسا يك امر طبيعي و معقول بود گفتند: اگر ممكن است آبي مرحمت كنيد خوب بشر زنده نيازمند به آب است آن را با لجاجت نگفتند به موسي عرض كردند كه آبي براي ما فراهم كنيد موساي كليم هم به خداي سبحان عرض كرد و آب هم فراهم شد، امّا اينجا از همان اول شروع كردند به اين كه ما ديگر صبر نميكنيم، «لن نصبر» نظير «لَنْ نُؤْمِنَ لَكَ حَتَّى نَرَى اللّهَ جَهْرَةً» آنجا كه گفتند «لَنْ نُؤْمِنَ لَكَ حَتَّى نَرَى اللّهَ جَهْرَةً» فرمود: «خأخذتكم الصّاعقه بظلمه» كسي با خدا اينچنين برخورد كند مشمول صاعقه و قهر خداوند ميشود الآن هم با خدا از سر لجات وارد ميشوند به موساي كليم ميگويند: ما ديگر صبر نميكنيم يعني تو ما را از مصر بيرون آوردي وعده دادي كه همهٔ امكانات را در اختيار ما قرار دهي موساي كليم گفت: من شما را وعده دادم كه از بردگي آل فرعون نجاتتان دهم و الآن هم آزاد شدهايد من شما را وعده ندادم كه از مسائل رفاهي برخوردار شويد آن طبق جريانعادي بايد يك مقدار صبر كنيد «استعينوا بالله و اصبروا» من خواستم شما را آزاد كنم و آزاد شديد الآن به فكر سبزي خوراكي و پياز هستيد؟ ميگويند: ما صبر نميكنيم. من به شما نگفتم: «استعينوا بالله و اصبروا» شما يك هدف والاتر داريد، شما به خدا استعانت كنيد واز خدا مدد گيريد و صبر كنيد، شما صبر كرديد و بر سنگينترين دشمن پيروز شديد الآن ميگويند ما براي اينكه پياز نداريم صبر نميكنيم؟ «لن نصبر علي طعام واحد» اين «لن نصبر» در برابر همان فرمان قاطع موساي كليم كه فرمود: «و استعينوا بالله و اصبروا» موضع گرفتن است ما ديگر صبر نميكنيم خوب مگر به شما نگفت صبر كنيد مگر شما هدف مهم نداريد؟ مرگ بنا نبود شما همهٔ ستم را در منطقه قطع كنيد؟ الآن فقط مصر فتح شده شهرهاي ديگر هنوز آن خوي جاهليّت فراعنه هست جاي ديگر هم همين طور است نشانهاش اين است كه اين ارض مقدّسه را كه خدا براي شما مقرر كرد چندين هستند و شما حاضر نيستيد آنها را بيرون كنيد پس منطقه بالكل امن نشد آل فرعون به دريا رفتند همان طرز تفكر بتپرستي و ستم بر مظلومين هست شما صبر كنيد الآن ميگويند چون ما پياز نداريم صبر نميكنيم اين لسان لسان بيت است اگر كسي با مشاهده آن همهٔ نعم در برابر خداي سبحان لجاجت بورزد البته مشمول خشم خداي سبحان خواهد شد، حالا ملاحظه فرموديد كه چطور در برابر آن همهٔ نعم خدا با اينها با مهر رفتار كرد ابرها را مسلّط كرد كه مانند چتر بر فراز اينها حركت كند من و سلّوبي به عنوان غذاي روزانه عادلانه بر اينها نازل بشود دوازده چشمه خروشان از دل سنگ بجوشد همهٔ امكانات را فراهم كرد ولي الآن كسي بگويد: ما ديگر صبر نميكنيم چون سبزي خوراكي نداريم اين گروه ديگر قابل رحم نيستند موساي كليم فرمود: شما اين همه نعم را داريد از دست ميدهيد بخاطر سبزي خوراكي و پياز خوب برويد، شما دلتان ميخواهد كه هر روز من روي معجزه هر چه ميخواهيد برايتان فراهم شود، اين نشر آخر شما هم بايد صبر كنيد وگرنه راهتان راه تكامل نخواهد بود خو ب البته خدا قادر است همين جا سبزي بروياند خيار و گندم بروياند تا به شما امكانات بدهد يا آب بيشتري بروياند تا شما بتوانيد كشاورزي كنيد همهٔ اينها ممكن است امّا شما ميخواهيد بدون هيچ رنج به بهترين مقام دست يابيد خوب اين شدني نيست من به شما گفتهام «استعينوا بالله و اصبروا» شما الآن ميگوييد: «لن نصبر» يعني ما حرف تو را قبول نداريم خوب اگر موساي كليم رسول خداست و حرف او وحي است و فرمود: يك مدت صبر كنيد «استعينوا بالله و اصبروا» حالا شما بر اساس نداشتن يك سلسله مسائل رفاهي ميگويند «لن نصبر» آن هم با اين كه همهٔ امكانات فراهم است حالا ميگويند ما خسته شدهايم از بس كه مرغ خوردهايم ميفرمايد: «أَتَسْتَبْدِلُونَ الَّذِي هُوَ أَدْنَى بِالَّذِى هُوَ خَيْرٌ» شما ميخواهيد اين مرغ را از دست بدهيد بخاطر پياز معلوم ميشود سر لجبازي داريد «أَتَسْتَبْدِلُونَ الَّذِي هُوَ أَدْنَى بِالَّذِى هُوَ خَيْرٌ» ما كه امكانات به شما دادين اينچنين نبود كه اين توزيع ناعادلانه باشد اين چنين نبود كه براي شما غذاي خوب فراهم نكرده باشيم شما اين غذاي خوب را هدر ندهيد به يكديگر هم تعدي نكنيد و به فكر هم نباشيد كه سفرههايتان رنگين باشد به فكر تنوع نباشيد از اين به بعد معلوماست كه بفكر بهانه هستيد نظير آنچه كه مسركين حجاز داشتند گفتند به اين كه شما بايد دستور دهيد اين كوهها يك مقدار فاصله بگيرند ما اينجا كشاورزي كنيم خيال كردند حالا كه پيغمبر هر روز بايد دستور بدهد كه دره بصورن زمين هموار درآيد و كوه هم يك مقدار فاصله بگيرد اينها ميآمدند و پيشنهاد ميدادند اگر قرآن هم اين كار را بكند زمين را تسطيح كند و كوهها را كنار ببرد اينها ايمان نميآورند حالا معلوم ميشود كه در آن بخشها چرا خداي سبحان با اينها با لطف رفتار كرد، در اين قسمت چرا با اينها با قهر رفتار ميكند اگر كسي در برابر خدا و نماينده خدا بگويد: ما صبر نميكنيم اين مشمول قهر است اگر كسي از خداوند بخواهد كه پروردگارا به نياز ما پاسخ بده اين مشمول مهر است مگر آنها كه هرگز به اين فكر بودند كه بر آسمان در اختيار اينها باشد، هرجا اينها ميروند ابر به دنبال اينها باشد به اين فكر كه نبودند ولي خداوند تأمين كرد «و ظللنا عليكم الغمام» غمام را هم غمام ميگويند براي اينكه آسمان روشن را ميپوشاند مغموم و مستور ميكند حجاب رساتر خوبي است فرمود: اين ابر را ما در اختيار شما قرار داديم. هرجا شما حركت كنيد اين ابر بالاي سر شماست اين ابري نيست كه تابع باد باشد اين ابري است كه تابع اراده ماست آن ابرهايي كه تابع ما بودند يك حساب ديگري دارد كه وقتي باد بوزد ابر حركت ميكند امّا اين ابرها را ما طوري قرار دادهايم كه هر جا شما حركت كنيد ميبينيند ابر بالاي سر شماست اين يك خواسته مشروعي بود ما هم به آن پاسخ مثبت داديم آن منّ و سلوي را هم فرستاديم آب ميخواستيد خوب يك خواسته مشروعي بود و برايتان فراهم كرديد و در اين خواسته نگفتيد: ما ديگر صبر نميكنيم الان معلوم ميهوشد كه نشستيد و يك تصميم ديگر در برابر تصميم موساي كليم گرفتيد، موساي كليم گفت: «استعينوا بالله و اصبروا» شما مستقيم ميگوييد: «لن نصبر» كه ما صبر نميكنيم اگر به عنوان درخواست و نيايش بود باز ممكن بود اجابت شود امّا از همان اول همان طوري كه آن هفتاد نفر به موساي كليم گفتند كه «يا موسيٰ» اصلاً سخن از يا رسول الله نيست يا سخن از ايّها النّبي نيست سخن از يا موسيٰ است «لَنْ نُؤْمِنَ لَكَ حَتَّى نَرَى اللّهَ جَهْرَةً» ما تا خدا را با چشم حسّي نبينيم به خدا ايمان نميآوريم خوب اين سر عناد است نه سرّ سؤال آن وقت «فأخذتكم الصّاعقه» در اينجا هم گفتهاند به اين كه «يا موسيٰ: لن نصبر» از اول آمدند گفتند: «لن نصبر» اين كه حرف نفي مؤكده است ما هرگز صبر نميكنيم «علي طعام واحد فادع لنا ربّك» مثل اين الله فقط ربّ موسيٰ است حرف جهنّميها را ميزنند جهنمي وقتي در جهنم دارد ميسوزد از مالك يا خازن جهنم ميخواهد كه از خدايت بخواه يك مقدار عذاب ما را تخفيف بدهد ديگر نميگويند: از خداي ما بخواه، ميگويند: «يَامَالِكُ لِيَقْضِ عَلَيْنَا رَبُّكَ» يا «يخفّف عنّا يوماً من العذاب» به مالك كه سرپرست جهنم است ميگويند: اي مالك از خدايت بخواه كه مقداري تخفيف بدهد آنجا جهنّميها حاضر نيستند كه بگويند: از پروردگار ما بخواه، اين بني اسرائيل مثل اين كه حاضر نشدند در برابر خداي متعال خضوع كنند به موساي كليم ميگويند: از خداي خودت بخواه كه براي ما سبزي بروياند مثل اين كه فقط غذاي موسيٰ است. و خداي همه نيست، «فادع لنا ربّك يخرج لنا» خود را مطرح ميكنند ميگويند: براي ما بخواه كه خداي براي ما اين روزيها را از زمين بروياند، چه بروياند؟ «من بقلها» اين سبزيهاي خوراكي را بروياند: «وقتائها» و خيار بروياند «وفوبها» كه فوم هم حنطه روايت شده است و هم گفته است توم است و سير موساي كليم فرمود: «أَتَسْتَبْدِلُونَ الَّذِي هُوَ أَدْنَى بِالَّذِى هُوَ خَيْرٌ» شما ميخواهيد آنچه كه خير است از دست بدهيد و چيزي كه غيرخير است بگيريد شما ميخواهيد من و سلوي را كه خسته شدهايد از دست بدهيد براي پياز و سبزي و اين را هم با لجاجت مطرح ميكنيد «أَتَسْتَبْدِلُونَ الَّذِي هُوَ أَدْنَى بِالَّذِى هُوَ خَيْرٌ» آنكه ادنيٰ و ادون است و احقر است آن را ميگيريد آنكه طيب است و اعليٰ است آن را رها ميكنيد «أَتَسْتَبْدِلُونَ الَّذِي هُوَ أَدْنَى بِالَّذِى هُوَ خَيْرٌ» شما كه اكنون به لجبازي افتادهايد و ميگويند ما صبر نميكنيم مطمئن باشيد خداي سبحان براي لجباز اينچنين نيست كه زمين را در اختيارش قرار بدهد هر چه شما بخواهيد برويد بسيار خوب ميخواهيد كشاورزي كند برويد يكي از اين شهرهاي مجاور آنجا زمين بگيريد و شروع به كار بكنيد «اهبطوا مصراًّ» اگر نتوانستيد برويد شما ميگوييد ما از آن غذاي يك رنگ به نام منّ و سلوي خسته شدهايم ميخواهيم گندم داشته باشيم و خيار و سبزيهاي خوراكي، خوب برويد شهرهاي مجاوز زمين بگيريد و كشاورزي كنيد، آنگاه بدانيد اگر رفتيد از اوج عزّت به چاه و ذلّت ميافتيد «اهبطوا مصراً» تعبير اهبطوا از بالا به پايين فرستادن است تعبير لقال از پايين به بالا بردن است انبيا آمدند تا به مردم بگويند تعال: يعني بالا بيا، رسول خدا فرمود: «تَعَالَوْا إِلَى كَلِمَةٍ سَوَاءٍ بَيْنَنَا وَبَيْنَكُمْ» يعني بالا بياييد اگر در يك سطح چند نفر باشند يكي به ديگري بخواهد تعارف كند نميگويد: تعال ميگويد «اليّ» پيش من بيا، نميگويد: بالا بيا ولي اگر در يك مكاني يك قسمت مرتفع باشد و يك قسمت غيرمرتفع آنكه در مكان مرتفع است به آنكه در پايين است ميگويد: تعال: بالا بيا حرف انبيا به امّتها اين است: «تعالوا: بالا بياييد اينجا موساي كليم فرمود: «اهبطوا» برويد پايين، نه يعني شما روي كوه بوديد حالا برويد در دشت نه غزيز بوديد حالا بشويد ذليل براي پياز، «اهبطوا مصراً» با اين كه مصر، شهر است حالا بعضي احتمال دادهاند كه حالا اين مصر همان مصر معهود باشد منتها آن معهود غيرمنصرف است تنوين قبول نميكند لذا در موارد زيادي كه خداي كريم در قرآن از مصر ياد كرده است بدون تنوين ياد كرده است و ميگفتهاند چون سه حرفي است و ساكن الوسط است نظير هند احياناً غيرمنصرفي كه سه حرفي باشد و ساكن الوسط تنوين قبول ميكند براي اين كه خيلي سخت نيست و ميشود آن مصر معروف را كه غيرمنصرف است با تنوين ياد كرد اين يك احتمال احتمال ديگر اين كه اين مصر غير از آن مصر است به شهادت اين كه اين تنوين قبول ميكند و آن تنوين نميكند و معرفه است علي ايّ حال فرمود: شما الآن در بيابانيد ولي عزيزيد برويد پايين شهر پائين است براي اين كه شما هر جا برويد همان فكر آل فرعون هست همان بتپرستي هست ما كجا را اصلاح كرديم ما الآن فقط ظما را از دريا بيرون ميآوريم و از ذلّت آل فرعون نجات داديم همين بقيه شهرها و روستاها كه همان فكر آل فرعوني دارند اگر دستشان برسد كه ظالمند و اگر دستشان نرسد كه همين بتپرستي را دارند برويد پايين، اين برويد پايين نه يعني الآن در يك مكان مرتفعي هستيد و شهر پايين است برويد پايين نه الآن عزيز هستيد براي شكم ميخواهيد ذليل شويد برويد پايين «اهبطوا مصراً» برويد آنجا اين مسائل خوراكي و سبزي و گندم و اين چيزها براي شما هست.
جواب سؤال: اين ممكن هست ولي با سؤال اينها سازگار نيست اينها گفتهاند: «لَنْ نَصْبِرَ عَلَى طَعَامٍ وَاحِدٍ فَادْعُ لَنَا رَبَّكَ يُخْرِجْ لَنَا مِمَّا تُنْبِتُ الْأَرْضُ» آن طعام واحد را نميخواهيم ما بقل و قثاء ميخواهيم اينها همان خوراكي ظاهري را ميگفتند و ... منظور آن است كه آنها مسائل خوراكي را مطرح ميكردند خوب جواب بايد مطابق سؤال باشد. لذا فرمود به اين كه «أَتَسْتَبْدِلُونَ الَّذِي هُوَ أَدْنَى بِالَّذِى هُوَ خَيْرٌ اهْبِطُوا مِصْراً» برويد به يكي از اين شهرها، برويد در پايين، نظير آنچه كه خداي سبحان دربارهٔ آدم و حوّا فرمود كه: «اهبطوا» يا دربارهٔ شيطان كه فرمود: «تهبط منها» هبوط كن يعني از منزلت رفيعه تنزل كن اينجا موساي كليم فرمود: شما براي اين كه مقداري سبزي و خيار و گندم و پياز ميطلبيد ميخواهيد به آن ذلّت بتپرستي تن در بدهيد خوب برويد پايين. «اهْبِطُوا مِصْراً فَإِنَّ لَكُمْ مَا سَأَ لْتُمْ» اينجا خبري است شما بخواهيد روي معجزه ما خيار و سبزي براي شما فراهيم كنيم نيست وگرنه آنجا مبارزه خيلي آسان است يك خانه خوبي هم بالاي سر شما هست مثل ابر منّ و سلوي كه هم ميآيد سبزيها هم كه ميآيد انواع گوناگون ميوهها كه پيشنهاد بدهيد پس فردا آنها هم ميآيد خوب چه مبارزهاي از اين آسانتر شما هر روز بخواهيد و يك ميوه از ما طلب كنيد كه داريد مبارزه ميكنيد اين نشد! خداي سبحان هم فرمود: «لو يشاء الله لدن تصر منهم» خدا اگر بخواهد ريشه ظالمين را خودش ميكند احتياجي به شما ندارد. «وَلكِن لِيَبْلُوَا بَعْضَكُم بِبَعْضٍ» ميخواهد شما را بيازمايد و كامل كند وگرنه چه حاجت كه خداي سبحان از ما كمك بگيرد اين را در سورهٔ مباركه فتح يا سورهاي كه به نام مبارك رسول خدا (سلاماللهعليه) است فرمود: «وَلَوْ يَشَاءُ اللَّهُ لاَنتَصَرَ مِنْهُمْ» انتصار يعني انتقام فرمود: خدا اگر ميخواست كه اگر كفّار انتقام ميگرفت و نياز به شما نداشت ميخواهد شما را كامل كند «وَلكِن لِيَبْلُوَا بَعْضَكُم بِبَعْضٍ» تا شما بشويد مجاهد في سبيل الله، شهيد في سبيل الله، فاتح نظام اسلامي، اگر مبارزه كار آساني بود كه آن همه فضيلت براي جهاد و مبارزه نبود فرمود: شما اگر به اين اميد بهانه ميخواهيد هر روز از ما ميوه طلب كنيد اين آئين مبارزه نيست اگر به فكر شكم هستيد بايد از عزّت بنده خدا بودن به ذلت بنده ديگران بودن تن در بدهيد و برويد پايين آنجا كه رسول خدا مردم را به توحيد دعوت ميكند ميفرمايد: «تَعَالَوْا إِلَى كَلِمَةٍ سَوَاءٍ بَيْنَنَا وَبَيْنَكُمْ أَلاَّ نَعْبُدَ إِلَّا اللّهَ» بياييد بالا اينجا كه موساي كليم ميفرمايد: شما كه حاضر نيستيد از عزت توحيد برخوردار شويد برويد پايين. «اهْبِطُوا مِصْراً فَإِنَّ لَكُمْ مَا سَأَ لْتُمْ» عين آنچه كه در جريان كنوني شما مشاهده ميفرماييد: الآن سخن از هبوط از منزلت است شما را بالا آوردم و شديد عزيز و آقا ميخواهيد براي شكم گرفتار ذلت بردگي و بتپرستي شويد برويد پايين چون شهرها همه همين درد را داشتند موساي كليم كه فرصتي نداشت كه حكومتي تشكيل بدهد و آنجاها اصلاح كنند اين بني اسرائيل كه نگذاشتند اينها هر روز يك بهانه ميگرفتند حضرت فرمود: خوب برويم آنجا ما آنجا را فتح ميكنيم شما كه اين دو قدمي اين معجزه را ديديد آن جبارين كه آن سرزمين فلسطين و شام را غضب كردند كه قويتر از فرعون نبودند خداي سبحان آل فرعون را به كام دريا فرستاد خوب در اينجا هم ناصر شماست خوب برويد آنجا حكومت تشكيل بدهيد مردم را اصلاح كنيد، شهرها را اصلاح كنيد شما كه در اين بيابان سرگردان هستيد.
جواب سؤال: اگر ميخواستيد نصيبتان شد تن به ذلت بدهيد نه اين كه حالا موفق ميشويد يا موفق شدند و مانند آن.
«قَالَ أَتَسْتَبْدِلُونَ الَّذِي هُوَ أَدْنَى بِالَّذِى هُوَ خَيْرٌ اهْبِطُوا مِصْراً فَإِنَّ لَكُمْ مَا سَأَ لْتُمْ» بعد آنگاه در ذيل ميفرمايد: «وَضُرِبَتْ عَلَيْهِمُ الذِّلَّةُ وَالْمَسْكَنَةُ وَبَاءُوا بِغَضَبٍ مِنَ اللّهِ ذلِكَ بِأَ نَّهُمْ كَانُوا يَكْفُرُونَ بِآيَاتِ اللّهِ وَيَقْتُلُونَ النَّبِيِّينَ بِغَيْرِ الْحَقِّ ذلِكَ بِمَا عَصَوا وَكَانُوا يَعْتَدُونَ» كه انشاء الله در بحثهاي آينده روشن خواهد شد.
«و الحمد لله ربّ العالمين»