08 12 1985 2145580 شناسه:

تفسیر سوره بقره جلسه 118(1364/09/17)

دانلود فایل صوتی

 

أعوذ بالله من الشّيطان الرّجيم

بسم الله الرّحمن الرّحيم

﴿يَا بَنِي إِسْرَائِيلَ اذْكُرُوا نِعْمَتِيَ الَّتِي أَنْعَمْتُ عَلَيْكُمْ وَأَوْفُوا بِعَهْدِي أُوفِ بِعَهْدِكُمْ وَإِيَّايَ فَارْهَبُونِ (٤۰)

وَآمِنُوْا بِمَا أَنْزَلْتُ مُصَدِّقاً لِمَا مَعَكُمْ وَلاَ تَكُونُوا أَوَّلَ كَافِرٍ بِهِ وَلاَ تَشْتَرُوا بِآيَاتِي ثَمَناً قَلِيلاً وَإِيَّايَ فَاتَّقُونِ (٤۱) وَلاَ تَلْبِسُوا الحَقَّ بِالبَاطِلِ وَتَكْتُمُوا الحَقَّ وَأَنْتُمْ تَعْلَمُونَ (٤۲)﴾

خطاب تشريفي *«يا بني‌اسرائيل»*

اين خطاب *«يا بني اسراييل»* يك خطاب تشريفي است نظير *«يا بني آدم»*﴿1﴾ برخلاف خطاب *«يا أيّها النّاس»*﴿2﴾ كه در خطاب *«يا أيّها الناس»* آن نكته تشريف نيست. امّا وقتي گفته شد *«يا بني آدم»* انسان را به كسي منتسب مي‌كند كه معلم همهٴ ملائكه است مسجود همه ملائكه است و همه اسما را مي‌داند و نظاير آن.

خطاب *«يا بني آدم»* يك خطاب تشريفي است. چه اين كه خطاب *«يا بني اسراييل»* نسبت به اهل كتاب هم يك خطاب تشريفي است. اين‌ها را به عنوان فرزند اسراييل(سلام الله عليه) مي‌شناسند اسراييل همان لقب يعقوب(سلام الله عليه) است كه خداي سبحان از يعقوب با تجليل و عظمت ياد مي‌كند و مي‌فرمايد: *«و إنّه لذو علم لما علّمناه»*﴿3﴾ از يعقوب با جلال و شكوه ياد مي‌كند. بنابراين، وقتي خداي سبحان به انسان مي‌فرمايد: *«يا بني آدم»* يعني راهي را طي كنيد كه پدرتان كه معلّم ملائكه است آن راه را طي كرد. و اگر به اهل كتاب گفته مي‌شود *«يا بني اسراييل»* يعني راه يعقوب(سلام الله عليه) را طي كنيد. از آن‌ها به عنوان يهود هم نام برده مي‌شود كه نسل چهارم اسراييل و يعقوب(سلام الله عليه) است. امّا عمده تعبيري كه خداي سبحان از اهل كتاب مي‌كند همان *«بني اسراييل»* است. اين‌ها را به عظمت يعقوب آشنا مي‌كند. گاهي مجموع فرزندان يعقوب و فرزندان اسراييل يعني بني‌اسراييل و بني‌اسماعيل را به عنوان بني‌ابراهيم و اينكه ابراهيم(سلام الله عليه) پدر شماست ياد مي‌كند.

حضرت ابراهيم(ع) پدر اهل توحيد و قاطبهٴ مسلمانان

در پايان سورهٴ مباركهٴ حج مسلمان‌ها را فرزند ابراهيم مي‌داند و مي‌فرمايد: وَجَاهِدُوا فِي اللَّهِ حَقَّ جِهَادِهِ هُوَ اجْتَبَاكُمْ وَمَا جَعَلَ عَلَيْكُمْ فِي الدِّينِ مِنْ حَرَجٍ مِّلَّةَ أَبِيكُمْ إِبْرَاهِيمَ هُوَ سَمَّاكُمُ الْمُسْلِمِينَ مِن قَبْلُ»*﴿4﴾ بني‌اسراييل و بني‌اسماعيل همه فرزندان ابراهيم هستند، اما ايرانيان و امثال ايرانيان از ساير فِرَق اسلامي اين‌ها بني‌ابراهيم نيستند نه بني‌اسراييل هستند نه بني‌اسماعيل، اسراييل كه لقب يعقوب(سلام الله عليه) است و يعقوب از اسحاق نشأت گرفته است اسحاق و اسماعيل از فرزندان ابراهيم هستند اما ايرانيان و ساير فِرَق اسلامي اين‌ها نه جزو بني‌اسراييل هستند نه جزو بني‌اسماعيل، ولي خداي سبحان اين‌ها را فرزندان ابراهيم مي‌داند چون انبيا پدران مردم مي‌باشند و امت فرزند پيامبر به حساب مي‌آيند. لذا خداي سبحان مي‌فرمايد: مِّلَّةَ أَبِيكُمْ إِبْرَاهِيمَ هُوَ سَمَّاكُمُ الْمُسْلِمِينَ مِن قَبْلُ وَفِي هذَا»*﴿5﴾ اينكه فرمود ابراهيم پدر شماست و شما فرزندان ابراهيم هستيد اختصاصي به فرزندان صلبي ندارد اختصاصي به عرب و مانند آن‌ها ندارد آن‌ها كه فرزندان اسماعيل يا فرزندان اسحاق هستند منحصراً آن‌ها مراد نيستند هر كس مسلمان است فرزند ابراهيم است اين‌كه خداي سبحان، ابراهيم را پدر معرفي مي‌كند براي همان تكريم و تجليلي است كه مي‌خواهد از مسلمين به عمل بياورد كه شما فرزندان معنوي ابراهيم خليل(سلام الله عليه) هستيد و او پدر شماست.

فرق أب و والد

چون «أب» غير از «والد» است. «والد» معمولاً به همان پدر صلبي اطلاق مي‌شود ولي «أب» هم بر پدر صلبي، هم بر معلّم، هم بر مربّي و مانند آن اطلاق مي‌شود مِّلَّةَ أَبِيكُمْ إِبْرَاهِيمَ هُوَ سَمَّاكُمُ الْمُسْلِمِينَ مِن قَبْلُ وَفِي هذَا»* بنابراين، اينكه در بسياري از آيات خداي سبحان يهود را به عنوان *«يا بني إسراييل»* ياد مي‌كند براي آن است كه اين‌ها همان خطّ مشي اسراييل(سلام الله عليه) يعني حضرت يعقوب (سلام الله عليه) را ادامه مي‌دهند.

مي‌فرمايد: *«يا بني إسراييل»* به ياد نِعَم من باشيد چون نعمتي كه خدا به آباء اين‌ها اعطا كرده است در حقيقت به همين فرزندان اعطا كرده است چون آن‌ها يك رشته خواهند بود.

در پايان آيهٴ اوّل فرمود: *«و إيّاي فارهبون»* كه سه نكته در اين *«إيّاي فارهبون»* بود كه به عرض رسيد.

توحيد در تقوا و رابطهٴ تقوا و رهبت

در آيه دوم هم مي‌فرمايد به اينكه *«و إيّاي فاتّقون»* باز اينجا هم سه نكته است اين ضمير منفصل آوردن آن را قبل از فعل ذكر كردن حرف «فاء» را روي امر در آوردن كه نشانهٴ جواب شرط محذوف است و نون هم مكسور باشد كه كسره نون نشانهٴ حذف «ياء» است همه و همه اين‌ها علائم تأكيد است يعني تنها از من بترسيد گفتم رهبت براي مراحل اوّليه سلوك است، تقوا براي مراحل وسطيٰ و نهايي. انسان، اوّل بايد بترسد بعد براه بيافتد. لذا در آيه قبل فرمود: *«إيّاي فارهبون»* در آيه بعد فرمود: *«إيّاي فاتّقون»* انسان تا راهب نباشد نهراسد نمي‌پرهيزد. پرهيز بعد از ترس است اگر كسي ترس نداشته باشد پرهيزي ندارد اگر كسي راه را پرخطر بداند مي‌ترسد و اگر كسي ترسيد مي‌پرهيزد لذا اوّل رهبت را ايجاد كرد فرمود: *«إيّاي فارهبون»* وقتي كه انسان ترسيد آنگاه مي‌پرهيزد تا از ترس نجات پيدا كند.

تقوا تنها ره توشه

تنها چيزي كه انسان را نجات مي‌دهد و پرهيز از او سودمند است تقواي خداست. فرمود: *«و إيّاي فاتّقون»* و تنها زاد راه را هم قرآن كريم تقوا مي‌داند يعني به انسان هشدار مي‌دهد كه شما مسافر هستيد يك موجودي نيستيد كه مثل سنگ يا غير سنگ سر جايتان بمانيد. يَاأَيُّهَا الْإِنسَانُ إِنَّكَ كَادِحٌ إِلَي رَبِّكَ كَدْحاً فَمُلاَقِيهِ»*﴿6﴾ پس اصل سفر براي انسان يك امر ضروري است و انسان اينچنين نيست كه بتواند دائماً در دنيا بماند پس انسان مسافر است و مسافر هم كه بدون زاد و توشه نمي‌تواند سفر كند اگر انسان مسافر است و اگر مسافر بدون زاد و توشه نمي‌تواند سفر كند زاد و توشه‌اش را قرآن مشخص كرد فرمود: تَزَوَّدُوا فَإِنَّ خَيْرَ الزَّادِ التَّقْوَي»*﴿7﴾ به غير تقوا هم دستور نداده است. نه انسان مي‌تواند بگويد من سفر نمي‌كنم نه مي‌تواند بگويد مسافر زاد راه نمي‌خواهد نه مي‌تواند بگويد زاد راه مسافري كه اِلي الله سفر مي‌كند غير از تقواست. بنابراين، فرمود: تَزَوَّدُوا فَإِنَّ خَيْرَ الزَّادِ التَّقْوَي»* ولي تقوا مال كسي است كه مي‌ترسد و اگر كسي اهل ترس نيست اهل پرهيز نيست لذا خداي سبحان به يك عدّه دستور تقوا نمي‌دهد و مي‌فرمايد: *«إعملوا ما شئتم»*﴿8﴾ هر چه خواستيد بكنيد دستور تقوا مال كسي است كه از خدا بترسد. اگر كسي از خطر آينده مي‌ترسد طبيب به او دستور پرهيز مي‌دهد تا از آن خطر در امان باشد. ولي اگر كسي مرگ براي او يقيني شد او از مرگ نبايد بترسد چون يقيناً مي‌ميرد ديگر جا براي پرهيز نيست. اينكه خداي سبحان نسبت به يك عده‌اي دستور تقوا مي‌دهد مي‌فرمايد: *«فاتّقوا»*﴿9﴾ يا *«فليتّقوا الله»*﴿10﴾ و امثال ذلك و نسبت به عدّه‌اي هم دستور تقوا نمي‌دهد مي‌فرمايد: *«إعملوا ما شئتم»*﴿11﴾ هر كاري خواستيد بكنيد، مثل آن است كه طبيب گاهي به بيماري كه قابل علاج است دستور پرهيز مي‌دهد ولي بيماري كه كارش از علاج گذشت به او مي‌گويد هر چه ميل داري بخور او بايد بفهمد كار از علاج گذشته، نه يعني سالم شدي اينكه خداي سبحان به يك عدّه دستور تقوا مي‌دهد به يك عدّه مي‌گويد هر چه خواستيد بكنيد.

سؤال ...

جواب: نه آن كه از خدا مي‌ترسد مي‌پرهيزد، ترس از خدا نعمت خوبي است. لذا هر سه گروه را در همان بياني كه از اميرالمؤمنين(سلام الله عليه) و از امام حسين(سلام الله عليه) و از امام صادق(سلام الله عليه) نقل شده است به عنوان عابدين الهي شمرده‌اند. منتها يك عدّه خوفاً و رهبتاً، يك عدّه شوقاً و رغبتاً، يك عدّه حبّاً لله كه «تلك عبادة الأحرار»(12) هر سه گروه عبادتشان مقبول است.

سؤال ...

جواب: بله، خوف از خدا نعمت خوبي است ترس از خدا، نعمت خوبي است و اين ترس زمينه پرهيز را فراهم مي‌كند انسان كه مي‌ترسد مي‌پرهيزد آنكه نمي‌ترسد پرهيزي ندارد لذا خداي سبحان به يك عدّه كه اهل ترسند و اهل راهند به آن‌ها دستور تقوا مي‌دهد عده‌اي كه حرفشان اين است كه سَوَاءٌ عَلَيْنَا أَوَعَظْتَ أَمْ لَمْ تَكُن مِّنَ الْوَاعِظِينَ»*﴿13﴾ و امثال ذلك به پيغمبر مي‌فرمايد: وَسَوَاءٌ عَلَيْهِمْ ءَأَنذَرْتَهُمْ أَمْ لَمْ تُنذِرْهُمْ لاَ يُؤْمِنُونَ»*﴿14﴾ اين‌ها حرف تو را نمي‌پذيرند درباره اين گروه مي‌فرمايد: *«اعملوا ما شئتم»*(15)؛ هر چه خواستيد بكنيد اين *«اعملوا ما شئتم»* مثل آن است كه طبيب به بيماري كه كارش از علاج گذشت مي‌گويد: هر چه ميل داري بخور. اينكه مي‌گويد هر چه ميل داري بخور يعني كارت از علاج گذشت نه يعني سالم شدي. خداي سبحان هم به يك عدّه دستور تقوا مي‌دهد به يك عدّه مي‌گويد هر چه مي‌خواهيد بكنيد بكنيد.

سؤال ...

جواب: پرهيز زاد راه است. سالم به مقصد مي‌رسد. لذا در آيهٴ كريمه قبل، اوّل دستور رهبت و ترس داد در آيه بعد دستور تقوا داد. انساني كه مي‌ترسد به راه مي‌افتد، به راه خدا. و انساني كه در راه خدا زاد و راحله مي‌خواهد و زاد و راحله مسافر اِلي الله تقواست كه تَزَوَّدُوا فَإِنَّ خَيْرَ الزَّادِ التَّقْوَي»*﴿16﴾.

سؤال ...

جواب: نه، كسي كه اهل سير اِلي الله است ترس او را وادار مي‌كند كه حركت كند اگر نترسد كه سير به سمت لقاي حق ندارد. اين ترس زمينه است آن ترس وقتي زمينه شد انسان به راه مي‌افتد وقتي كه بخواهد براه بيافتد زاد راه تهيه مي‌كند كه آن تقواست.

سؤال ...

جواب: بسيار خوب. اما در اين آيه كه در كنار هم قرار گرفتند تكرار نيست رهبت غير از تقواست. مرادف هم نيستند و هم‌رتبه هم نيستند نه ترادف است، نه تساوي. نه اين دو لفظ به يك معناست نه اين دو معنا همسان هستند. بلكه رهبت مقدمه تقواست.

گناه مشترك و گناه خاص

بني‌اسراييل به دو گناه مبتلا بودند يك گناه مشترك بود بين احبار و رهبان و بين توده بني‌اسراييل و يك گناه ديگر مخصوص اَحبار و رهبان آن‌‌ها بود آن گناهي كه مشترك بود همان ضلالت بود آن گناهي كه مخصوص اَحبار و رهبان است اِضلال است. لذا خداي سبحان هم مسأله خطر ضلالت را بيان مي‌كند هم خطر اِضلال را فرمود گم نشويد و عدّه‌اي را هم گمراه نكنيد آنكه فرمود گم نشويد يك نهي مشترك است اينكه فرمود گمراه نشويد يك نهي خاص است كه ناظر به علما و اَحبار و رهبان است. آن‌ها هستند كه انجيل‌شناس و تورات‌شناس بودند و تحريف مي‌كردند و به رأي خود تفسير مي‌كردند و كتمان مي‌كردند. اين گروه همانند فراعنه حق را فهميدند و انكار كردند. همان طوري كه دربارهٴ فراعنه خداي سبحان فرمود: وَجَحَدُوا بِهَا وَاسْتَيْقَنَتْهَا أَنفُسُهُمْ»*﴿17﴾ يعني با اينكه يقين پيدا كردند مع ذلك حرف موساي كليم ـ سلام الله عليه ـ را رد كردند دربارهٴ علماي اهل كتاب هم فرمود فَلَمَّا جَاءَهُمْ مَا عَرَفُوا كَفَرُوا بِهِ»*﴿18﴾ يعني در عين حال كه شناختند كافر شدند. وقتي كه قرآن آمد رسول خدا ـ صلّي الله عليه و آله ـ خود را معرفي كرد و آن‌‌ها رسول خدا را شناختند بعد از معرفت، كفر ورزيدند با اين كه فهميدند در همين سورهٴ مباركهٴ بقره آيهٴ ٨٩ اينچنين فرمود: وَلَمَّا جَاءَهُمْ كِتَابٌ مِنْ عِنْدِ اللّهِ مُصَدِّقٌ لِمَا مَعَهُمْ وَكَانُوا مِنْ قَبْلُ يَسْتَفْتِحُونَ عَلَي الَّذِينَ كَفَرُوا فَلَمَّا جَاءَهُمْ مَا عَرَفُوا كَفَرُوا بِهِ»*﴿19﴾ همانكه در بحث ديروز گذشت كه *«يعرفونه كما يعرفون أبناءهم»*﴿20﴾ يعني با اين كه حق برايشان روشن شد انكار كردند نظير فراعنه كه *«لقد استكبروا في انفسهم»*﴿21﴾ با اين كه فهميدند حق با موساي كليم است روي استكبار انكار كردند *«و جحدوا بها و استيقنتها أنفسهم»*﴿22﴾ در اينجا هم فرمود: فَلَمَّا جَاءَهُمْ مَا عَرَفُوا كَفَرُوا بِهِ فَلَعْنَةُ اللّهِ عَلَي الْكَافِرِينَ»*﴿23﴾.

جامهٴ باطل بر اندام حق و كتمان حق

در بخش‌هاي ديگر خداي سبحان فرمود به اين‌كه شما كتمان مي‌كنيد و حق را پشت سر مي‌گذاريد و اين پشت‌سر گذاشتن هم باعث مي‌شود كه در قيامت هم نامه اعمال شما پشت سر شما به شما القا خواهد شد و اعطا خواهد شد در تتمه همين آيات فرمودند به اينكه وَ إِيَّايَ فَاتَّقُونِ ٭ وَلاَ تَلْبِسُوا الْحَقَّ بِالْبَاطِلِ وَتَكْتُمُوا الْحَقَّ وَأَنْتُمْ تَعْلَمُونَ»*؛ شما حق را به باطل مخلوط نكنيد، ملتبس و مشتبه نكنيد بگذاريد مردم، حق را بشناسند و همچنين حق را به لباس باطل نپوشانيد كه حق را كتمان كنيد و باطل  را روكش آن قرار بدهيد و باطل را لباس قرار دهيد و حق را ملبوس و متلبس به لباس كنيد كه مردم لباس را ببينند و حق را كه متلبس است نبينند اين كار را نكنيد. وَلاَ تَلْبِسُوا الْحَقَّ بِالْبَاطِلِ وَتَكْتُمُوا الْحَقَّ وَأَنْتُمْ تَعْلَمُونَ»* اين *«و أنتم تعلمون»* نظير همان *«فلمّا جاءهم ما عرفوا كفروا به»*(24) است. مشابه همان است كه دربارهٴ فراعنه فرمود كه اين‌ها شناختند وَجَحَدُوا بِهَا وَاسْتَيْقَنَتْهَا أَنفُسُهُمْ»*(25) اينجا فرمود شما كه مي‌دانيد چرا كتمان مي‌كنيد؟ چرا حق را با لباس باطل مي‌پوشانيد كه حق پوشيده بشود. وَلاَ تَلْبِسُوا الْحَقَّ بِالْبَاطِلِ وَتَكْتُمُوا الْحَقَّ وَأَنْتُمْ تَعْلَمُونَ»* اين معنا را گاهي به صورت استفهام ذكر مي‌كند گاهي به صورت نهي گاهي مي‌فرمايد: *«لم تلبسون الحق بالباطل»*﴿26﴾ گاهي هم نهي دارد نهيش همين آيه است كه الآن خوانده شد.

منشأ كتمان حق از نظر قرآن

دربارهٴ كتمان حق خداي سبحان فرمود هر كس حق را كتمان كرد قلبش معصيت‌كار است خواه دربارهٴ اهل كتاب خواه غير اهل كتاب خواه دربارهٴ اصل دين خواه دربارهٴ بعضي از فروع دين. اين آيه كه دربارهٴ كتمان شهادت نازل شده است آيهٴ 283 سورهٴ بقره مخصوص كتمان شهادت نيست فرمود به اينكه وَلاَ تَكْتُمُوا الشَّهَادَةَ وَمَن يَكْتُمْهَا فَإِنَّهُ آثِمٌ قَلْبُهُ»*﴿27﴾ اگر كسي حق را بداند و در محكمهٴ عدل اِله در نظام اسلامي در حضور قاضي عادل شهادت ندهد و كتمان كند قلب او معصيت كرده است *«و من يكتمها فإنّه آثمّ قلبه»* كتمان شهادت نشانه آن است كه قلب انسانِ كاتم معصيت كرده است كه خداي سبحان گناه را به قلب نسبت داد در حقيقت قلب است كه گناه مي‌كند.

مراد از قلب در قرآن

و منظور از قلب همان روح انساني و حقيقت و جان آدمي است، نه اين قلبي كه در پيكر انسان در قسمت چپ قرار دارد. آن را قرآن خيلي معتبر نمي‌شمارد اينكه مي‌فرمايد: هر كس داراي قلب باشد اين معنا را مي‌فهمد نه يعني اين قلب ظاهري كه در قسمت چپ پيكر هر انساني قرار دارد چون اين قلب را هم انسان دارد هم حيوان اين قلب را دارد و مانند آن اينكه فرمود سخنان ما را كسي درك مي‌كند كه مَن كَانَ لَهُ قَلْبٌ أَوْ أَلْقَي السَّمْعَ وَهُوَ شَهِيدٌ»*﴿28﴾ آنكه داراي قلب باشد سخنان الهي را درك مي‌كند يعني كسي كه داراي آن لطيفهٴ الهي و روح الهي باشد.

سؤال ...

جواب: چون صدر هم مي‌تواند مرتبهٴ بالاتري براي قلب باشد وگرنه خداي سبحان، قلب انساني كه اهل كتمان شهادت است او را معصيت‌كار مي‌داند و قلب همين گروه را هم مي‌فرمايد مريض است. فِي قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ فَزَادَهُمُ اللّهُ مَرَضاً»*﴿29﴾ دربارهٴ اهل نفاق دارد *«في قلوبهم مرض»* دربارهٴ افراد ضعيف‌الإيمان دارد *«في قلوبهم مرض»* دربارهٴ كسي كه به شنيدن صداي نامحرم تحريك مي‌شود و طمع مي‌كند تعبير به مرض كرده است در سورهٴ احزاب، به زنان پيغمبر دستور داد به اين كه: لاَ تَخْضَعْنَ بِالْقَوْلِ فَيَطْمَعَ الَّذِي فِي قَلْبِهِ مَرَضٌ»*﴿30﴾؛ معلوم مي‌شود آن مردي كه با شنيدن صداي نامحرم طمع مي‌كند اين قلبش مريض است. اين قلبي كه قرآن مريض مي‌داند غير از قلبي است كه يك متخصص قلب از آن نوار برمي‌دارد و مي‌گويد اين قلب سالم است. قلب انسان گنهكار مريض است زيرا گناه مرض است و در حقيقت روح آدمي است كه گناه مي‌كند و آن روح بيمار است در اينجا معصيت را به قلب نسبت داده است. *«فإنّه آثم قلبه»*﴿31﴾.

و آن‌ها كه كتمان كلي دارند قلبشان به مراتب بيمارتر است. تا كسي كه يك معصيت دارد اگر كسي كتمان شهادت كرده است در محكمهٴ قاضي عدل، قلبش مريض است كسي كه اصل نبوت خاتم أنبيا(صلّي الله عليه و آله و سلّم) را انكار مي‌كند يقيناً قلبش مريض است لذا فرمود شما كتمان نكنيد. *«و أنتم تعلمون»*.

سؤال ...

جواب: اين‌ها (اَحبار) آنچه كه در تورات و انجيل بود كه جريان اسلام بود، بشارت به ظهور خاتم(صلّي الله عليه و آله و سلّم) بود اين‌ها را كتمان مي‌كردند آنكه اظهار مي‌شد كه اسلام واقعي بود اگر او ظهور مي‌كرد بساط آن كاري كه اَحبار و رهبان داشتند جمع مي‌شد. لذا آن را كتمان كردند تا اسلام نيايد. اصولاً يهودي‌ها جريان مسيح ـ سلام الله عليه ـ را هم كتمان كردند. جريان عيسي(سلام الله عليه) و مريم(عليها سلام) همه و همه در تورات آمده است، احبار تورات، اين را هم كتمان كردند گفتند هنوز عيسي نيامده است. چنان كه دربارهٴ اسلام هم همين كار را كردند. خداي سبحان مي‌فرمايد: آنچه در تورات و انجيل شما هست چرا آن را كتمان مي‌كنيد و براي مردم نمي‌گوييد؟ آن حق را كتمان نكنيد براي مردم بازگو نكنيد. و حق را به لباس باطل نپوشانيد كه مردم باطل را ببينند و حق را نبينند. *«و تكتموا الحقّ»* يعني «لا تكتموا الحق».

سؤال ...

 

جواب:

اشتقاق *«لا تلبسوا»* از مادهٴ لَبس يا از ريشهٴ لُبس؟

يا از لَبس است يا از لُبس يا از پوشيدن است يا از اشتباه كردن. لَبس يعني اشتباه *«بل هُمْ في لَبس من خلقٍ جديد»*﴿32﴾ يعني در جريان آينده و قيامت در لبس و اشتباه هستند. لُبس يعني پوشيدن فرمود شما حق را با باطل مشتبه نكنيد كه مردم نشناسند و همچنين حق را به لباس باطل نپوشانيد كه مردم حق را نبينند هر دو منهي است. وَلاَ تَلْبِسُوا الْحَقَّ بِالْبَاطِلِ وَتَكْتُمُوا الْحَقَّ وَأَنْتُمْ تَعْلَمُونَ»*.

در يكي از صحنه‌هاي جنگ وقتي به اميرالمؤمنين(سلام الله عليه) عرض كردند كه اين همه افرادي كه در مقابل ما ايستاده‌اند همه بر باطل هستند و ما بر حق مي‌باشيم؟ حضرت فرمود به اينكه تو حق را با مردم نشناس «اِعرف الحقّ تعرف أهله»(33) تو حق را بشناس، ذي‌حق شناخته مي‌شود. هرگز حق را با مردم نشناس بلكه محقق باش كه خود حق را بشناسي اگر حق را شناختي محقين را هم مي‌شناسي. خداي سبحان به علماي اهل كتاب دستور مي‌دهد كه شما حق را براي مردم بيان كنيد تا مردم حق را بشناسند نه خود را به مردم معرفي كنيد تا مردم شما را بشناسند و هر چه شما گفتيد بپذيرند. شما حق را براي مردم بيان كنيد. وَلاَ تَلْبِسُوا الْحَقَّ بِالْبَاطِلِ وَتَكْتُمُوا الْحَقَّ وَأَنْتُمْ تَعْلَمُونَ»* اين گروهي كه حق را كتمان كردند.

پيمان تبيين حقايق كتب آسماني

در بعضي از آيات خداي سبحان مي‌فرمايد كه ما حق را به شما آموختيم كه لَتُبَيِّنُنَّهُ لِلنَّاسِ وَلاَ تَكْتُمُونَهُ فَنَبَذُوهُ وَرَاءَ ظُهُورِهِمْ»*﴿34﴾ اين دربارهٴ اهل كتاب است آيهٴ ١٨٧ سورهٴ آل‌عمران اينچنين است. وَإِذْ أَخَذَ اللّهُ مِيثَاقَ الَّذِينَ أُوتُوا الْكِتَابَ لَتُبَيِّنُنَّهُ لِلنَّاسِ وَلاَ تَكْتُمُونَهُ فَنَبَذُوهُ وَرَاءَ ظُهُورِهِمْ وَاشْتَرَوا بِهِ ثَمَناً قَلِيلاً فَبِئْسَ مَا يَشْتَرُونَ»*﴿35﴾؛ فرمود ما از اين‌ها پيمان گرفتيم كه حق را براي مردم بيان كنند خب اين پيمان از علماي اهل كتاب است نه از تودهٴ اهل كتاب *«لتبيّننّه للنّاس»* حتماً بايد براي مردم بيان كنيد و كتمان نكنيد. اين‌ها كتاب خدا را پشت‌سر انداختند *«فنبذوه وراء ظهورهم»* بعد خودشان را مطرح كردند. اين علماي اهل كتاب، كتاب الهي را پشت‌سر انداختند و خودشان را جلو. خودشان را مطرح كردند اين گروه كساني هستند كه نامهٴ اعمال اين‌ها را در قيامت از وراء ظهر اين‌ها به اين‌ها مي‌دهند. مي‌گويند نامه‌تان را بايد از پشت‌سر بگيريد. حالا چگونه اين‌ها دستشان باز مي‌شود كه نامه را از پشت‌سر دريافت كنند يك عذابي است توانفرسا. فرمود: آنچه را كه شما در دنيا انجام داديد در قيامت به آن صورت ظهور مي‌كند. اين گروه در سورهٴ مباركهٴ آل‌عمران آيهٴ 71 و 72 نقش ديگري را اعمال كرده‌اند. در آيهٴ 71 دارد كه يَا أَهْلَ الكِتَابِ لِمَ تَلْبِسُونَ الْحَقَّ بِالْبَاطِلِ»*﴿36﴾ اين *«يا أهل الكتاب»* نظير آن خطاب‌هايي است كه نظير تعليق حكم بر وصف مشعر به عليّت است يعني ما كه به شما كتاب حقيقي داديم چرا آن را كتمان كرديد؟ شما مگر اهل تورات نبوديد اهل انجيل نبوديد؟ مگر اهليّت نداريد براي تورات و انجيل؟ چرا تورات و انجيل را كتمان كرديد. آنجا كه فرمود:  *«يا بني إسراييل»* يعني چرا راه يعقوب(سلام الله عليه) را نمي‌رويد؟ اينجا كه دارد *«يا أهل الكتاب»* يعني چرا تورات و انجيل را براي مردم بيان نمي‌كنيد؟ لِمَ تَلْبِسُونَ الْحَقَّ بِالْبَاطِلِ وَتَكْتُمُونَ الْحَقَّ وَأَنْتُمْ تَعْلَمُونَ»*﴿37﴾ اين لسان، لسان استفهام توبيخي است و اين آيه مورد بحث سوره بقره همان لسان نهي است.

سؤال ...

جواب: درست است.

معناي وضع ميزان يا عدم وضع ميزان براي تبهكاران

درباره آن گروه خداي سبحان مي‌فرمايد به اينكه ما براي اين‌ها ميزاني وضع نمي‌كنيم يك بحث در اين است كه اين‌ها نامه ندارند، كتاب ندارند، ميزان ندارند، يك بحث ديگر در اين است كه اين‌ها ميزان دارند كتاب دارند بيان ذلك اين است كه در بعضي از قسمت‌هاي قرآن فرمود به اين كه آن‌ها كه كافرند فَلَا نُقِيمُ لَهُمْ يَوْمَ الْقِيَامَةِ وَزْناً»*﴿38﴾ ما براي اين‌ها ميزان طرح نمي‌كنيم چون ترازو براي سنجش كالاست و كسي كه هيچ كالا به همراه نياورده چه را بسنجد؟ براي اينكه *«و الّذين كفروا أعمالهم كسراب»*﴿39﴾ سراب را كه نمي‌سنجند. وقتي عمل كافر مثل سراب شد هيچ بود هيچ را نمي‌سنجند لذا ظاهراً در سورهٴ كهف است فرمود: فَلَا نُقِيمُ لَهُمْ يَوْمَ الْقِيَامَةِ وَزْناً»*(40) ما براي اين‌ها ترازو وضع نمي‌كنيم چون چيزي ندارند سبنجند يك بخش ديگر اين است كه گر چه ترازو ندارند كه ما اعمال خير اين‌ها را بسنجيم اما بالآخره بدي‌هاي اين‌ها هم يكسان نيست اين‌ها از نظر دركات بايد مشخص بشود در كدام دركه جا دارند كافر در دركه وسط جا دارد منافق در دركه اسفل جا دارد. اين را بايد با يك سنجشي مشخص كرد. اگر إِنَّ الْمُنَافِقِينَ فِي الدَّرْكِ الْأَسْفَلِ مِنَ النَّارِ»*﴿41﴾ پس حساب شده است و اگر كافر در نار است حساب شده است اگر دركات نار حسابي هست كساني كه وارد دركات نار مي‌شوند حساب است چه اينكه درجات بهشت حسابي دارد و كساني كه لهم درجات هم حسابي پس گرچه براي كفّار در قيامت ميزاني نيست تا حسنات اين‌ها را بسنجد. *

«فَلَا نُقِيمُ لَهُمْ يَوْمَ الْقِيَامَةِ وَزْناً»*(42) چون حسنه‌اي ندارند اما دركاتشان ميزان دارد. دربارهٴ كتاب هم اينچنين است اين‌ها نامه حق ندارند اما كَلَّا إِنَّ كِتَابَ الْفُجَّارِ لَفِي سِجّينٍ ٭ وَمَا أَدْرَاكَ مَا سِجِّينٌ ٭ كِتَابٌ مَرْقُومٌ»*﴿43﴾ خود سجّين كتاب اين‌هاست نامه اعمال اين‌هاست كه آن را مشاهده مي‌كنند.

نمونه‌اي از دسيسهٴ اهل كتاب

اين گروه نه تنها حق را كتمان كردند يك دسيسه ديگري هم اعمال كردند كه در آيهٴ 72 سورهٴ آل‌عمران بعد از اين كه فرمود: لِمَ تَلْبِسُونَ الْحَقَّ بِالْبَاطِلِ وَتَكْتُمُونَ الْحَقَّ وَأَنْتُمْ تَعْلَمُونَ»*﴿44﴾ فرمود به اين كه وَقَالَت طَائِفَةٌ مِنْ أَهْلِ الْكِتَابِ آمِنُوا بِالَّذِي أُنْزِلَ عَلَي الَّذِينَ آمَنُوا وَجْهَ النَّهَارِ وَ اكْفُرُوا آخِرَهُ لَعَلَّهُمْ يَرْجِعُونَ»*﴿45﴾. همين دسيسه را اعمال كردند عدّه‌اي را وادار كردند گفتند برويد در مسجد مسلمين، برويد در صفوف مسلمان‌ها شركت كنيد در اوّل روز به رهبرشان ايمان بياوريد در آخر روز برگرديد بگوييد ما رفتيم آمديم ديديم خبري نبود دست از اسلام كشيديم اين نقشه را در صدر اسلام همين يهودي‌ها اعمال كردند. وَقَالَت طَائِفَةٌ مِنْ أَهْلِ الْكِتَابِ آمِنُوا بِالَّذِي أُنْزِلَ عَلَي الَّذِينَ آمَنُوا وَجْهَ النَّهَارِ»* يعني در طليعهٴ روز، در آغاز روز برويد اسلام بياوريد *«و اكفروا آخره»* در آخر روز كافر بشويد بگوييد ما رفتيم ديديم خبري نبود برگشتيم. با اين دسيسه جلوي اسلام آوردن ديگران را هم بگيريد *«لعلّهم يرجعون»* تا آن‌ها هم كه مسلمان شده‌اند دست از اسلام بكشند. و عدّه‌اي كه خواستند اسلام بياورند اسلام نياورند.

گر چه اين كريمه را طرز ديگر هم معنا كرده‌اند گفته‌اند مراد آن است: آمِنُوا بِالَّذِي أُنْزِلَ عَلَي الَّذِينَ آمَنُوا وَجْهَ النَّهَارِ»* يعني آنچه كه اوّل بر پيغمبر نازل شد كه قبله، بيت‌المقدس است به او ايمان بياوريد *«و اكفروا آخره‌»* يعني آخر آنچه كه نازل شده است بر پيامبر كه قبله شما كعبه است نه بيت‌المقدس به آن كفر بورزيد. اين را هم معنا كرده‌اند كه اين وجه‌النهار قيد باشد براي *«اُنزل علي الّذين آمنوا»* نه *«آمِنوا»* علي أيّ حال آن‌ها اين مكرها را هم داشتند.

بر پا داشتن نماز و پرداخت زكات

قرآن كريم به اين‌ها مي‌فرمايد به اينكه شما كه مي‌دانيد چرا حق را كتمان مي‌كنيد؟ اين‌ها دستورات نهي بود كه از آلودگي اين‌ها نجات پيدا كنند چه ضلالت چه إضلال آنگاه دستورات مثبت را شروع مي‌كند مي‌فرمايد به اينكه: وَأَقِيمُوا الْصَّلاَةَ وَآتُوا الْزَّكَاةَ وَارْكَعُوا مَعَ الْرَّاكِعِينَ»*﴿46﴾ تاكنون سخن از نهي بود الآن سخن از امر است كه نماز را اقامه كنيد زكات را ايتا كنيد و بپردازيد و با ركوع‌كنندگان راكع باشيد. مسألهٴ اقامهٴ صلات براي همهٴ امم و ملل و انبيا بود. نماز همان بهترين رابطهٴ عبد و مولاست در آغاز رسالت موساي كليم ـ سلام الله عليه ـ سخن از صلات است. به موساي كليم مي‌فرمايد به اينكه: *«أقم الصّلوة»*﴿47﴾ در آنجا سخن از ياد حق است و نماز در طليعه وحي‌يابي موساي كليم. كه چند مطلب را خداوند سبحان در آن آغاز به حضرتش تلقين مي‌كند يكي از آن مسائل، مسأله نماز است فرمود: وَأَقِيمُوا الْصَّلاَةَ وَآتُوا الْزَّكَاةَ»*﴿48﴾ نماز را اقامه كنيد كه ارتباطتان با خدايتان مستحكم باشد زكات را ايتا كنيد كه رابطه‌تان با خلق خدا در پرتو هدايت خدا حفظ باشد، كه زكات يك امر عبادي است. و اگر امر عبادي است كم و كيفش را خدا بايد معين كند اولا وً امتثالش هم بايد به قصد قربت باشد ثانيا و اگر چنان چه مسأله لله نباشد هرگز پيوند بين انسان‌ها هم برقرار نخواهد بود لذا اگر زكات عالم ارتباط انسان‌ها به يكديگر است براي اينكه همه اين‌ها به يك مبدأ ختم مي‌شود و آن خداست كه لله انسان زكات مي‌دهد چون زكات جزو بهترين عبادات است. اينچنين نيست كه اگر كسي به غير قصد قربت داد آن زكاتش قبول باشد و امر خدا را امتثال كرده باشد وَأَقِيمُوا الْصَّلاَةَ وَآتُوا الْزَّكَاةَ وَارْكَعُوا مَعَ الْرَّاكِعِينَ»* هم مسأله جماعت را حفظ مي‌كند و هم به راكعين پيوستن كه راكعين حقيقي در حقيقت اوليا و انبياي الهي هستند اشاره مي‌كند و هم اصل صلات را. اصل صلات گرچه عبادت است ولي برجسته‌ترين صلات همان صلات جماعت است. اين را در باب جماعت ملاحظه فرموديد مرحوم صاحب وسائل هم اين حديث شريف را نقل كرد كه اعمايي به رسول خدا(صلى الله عليه وآله وسلّم) عرض كرد من گاهي قائد دارم كه دستم را مي‌گيرد و به مسجد مي‌‌آورد گاهي كسي كه قائد باشد و دستم را بگيرد و به مسجد بياورد ندارم چه كنم؟ فرمود بين منزل خود و مسجد يك طناب و نخي رسم كن و آن نخ را بگير به مسجد بيا و از فضيلت نماز جماعت مسجد محروم نباش.(49) اگر كسي را نداشتي كه دستت را بگيرد و به مسجد بياورد آن طناب را كه بين منزلت و مسجد رسم كردي بگير و به مسجد بيا كه از جماعت فاصله نگيري، لذا در نوع اين موارد هم لسان، لسان جمع است به عنوان *«أقيموا»* و *«آتوا»* و هم دستور آن است كه *«اِركعوا مع الرّاكعين»* يا *«كونوا مع الصّادقين»*(50) و امثال ذلك. وَأَقِيمُوا الْصَّلاَةَ وَآتُوا الْزَّكَاةَ وَارْكَعُوا مَعَ الْرَّاكِعِينَ»*﴿51﴾

مسأله مهمي است كه براي بني‌اسراييل بود همان كتمان بود شما جريان بني‌اسراييل را كه در تاريخ ملاحظه مي‌فرماييد مي‌بينيد به اين كه مهم‌ترين خطري كه اسلام را تهديد مي‌كرد همين خطر يهوديّت بود. اين‌ها وقتي ديدند كه اسلام در حجاز رشد كرد و در مدينه براي خود بازاري فراهم كرد هم شروع كردند به پيمان‌شكني هم شروع كردند به دسيسه عليه مسلمين با كفّار و مشركين حجاز هماهنگ شدن، لذا آيات بعدي را پشت‌سر هم تقريباً بيش از صد آيه است كه در همين سورهٴ مباركهٴ خطاب به بني‌اسراييل است دربارهٴ پيمان‌شكني آن‌ها، توطئه اين‌ها عليه مسلمين، بخشي از اين‌ها ناظر به عبادت بود كه اين را اشاره كرد و فوراً گذشت باز مي‌فرمايد: *«أتأمرون النّاس بالبرّ»*﴿52﴾ كه طليعه بحث بعدي است.

 

«و الحمد لله ربّ العالمين»

 

 

 

 

 

 

 

 

 

پاورقي‌ها:

(1) سورهٔ اعراف، آيهٔ 27.

(2) سورهٔ بقره، آيهٔ 21.

(3) سورهٔ يوسف، آيهٔ 68.

(4) سورهٔ حج، آيهٔ 78.

(5) سورهٔ حج، آيهٔ 78.

(6) سورهٔ انشقاق، آيهٔ 6.

(7) سورهٔ بقره، آيهٔ 197.

(8) سورهٔ فصّلت، آيهٔ 406.

(9) سورهٔ بقره، آيهٔ 24.

(10) سورهٔ نساء، آيهٔ 90.

(11) سورهٔ فصّلت، آيهٔ 40.

(12) كافي، ج 2، ص 84.

(13) سورهٔ شعراء، آيهٔ 136.

(14) سورهٔ يٰس، آيهٔ 10.

(15) سورهٴ فصّلت، آيهٴ 40.

(16) سورهٔ بقره، آيهٔ 197.

(17)  سورهٔ نمل، آيهٔ 14.

(18) سورهٔ بقره، آيهٔ 89.

(19) سورهٔ بقره، آيهٔ 89.

(20) سورهٔ بقره، آيهٔ 146.

(21) سورهٔ فرقان، آيهٔ 21.

(22) سورهٔ نمل، آيهٔ 14.

(23) سورهٔ بقره، آيهٔ 89.

(24) سورهٴ بقره، آيهٴ 89.

(25) سورهٴ نمل، آيهٴ 14.

(26) سورهٔ آل‌عمران، آيهٔ 71.

(27) سورهٔ بقره، آيهٔ 283.

(28) سورهٔ ق، آيهٔ 37.

(29) سورهٔ بقره، آيهٔ 10.

(30) سورهٔ احزاب، آيهٔ 32.

(31) سورهٔ بقره، آيهٔ 283.

(32) سورهٔ ق، آيهٔ 15.

(33) ارشاد القلوب، ج 2، ص 296.

(34) سورهٔ آل‌عمران، آيهٔ  187.

(35) سورهٔ آل‌عمران، آيهٔ 187.

(36) سورهٔ آل‌عمران، آيهٔ 71.

(37) سورهٔ آل‌عمران، آيهٔ 71.

(38) سورهٔ كهف، آيهٔ 105.

(39) سورهٔ نور، آيهٔ 39.

(40) سورهٴ كهف، آيهٴ 105.

(41) سورهٔ نساء، آيهٔ 145.

(42) سورهٴ كهف، آيهٴ 105.

(43) سورهٔ مطفّفين، آيات 7 ـ 9.

(44) سورهٔ آل‌عمران، آيهٔ 71.

(45) سورهٔ آل‌عمران، آيهٔ 72.

(46) سورهٔ بقره، آيهٔ 43.

(47) سورهٔ طٰهٰ، آيهٔ 14.

(48) سورهٔ بقره، آيهٔ 43.

(49) وسائل الشيعة، ج 8، ص 293.

(50) سورهٴ توبه، آيهٴ 119.

(51) سورهٔ بقره، آيهٔ 43.

(52) سورهٔ بقره، آيهٔ 44.


دروس آیت الله العظمی جوادی آملی
  • تفسیر
  • فقه
  • اخلاق