أعوذ بالله من الشّيطان الرّجيم
بسم الله الرّحمن الرّحيم
﴿يَا بَنِي إِسْرَائِيلَ اذْكُرُوا نِعْمَتِيَ الَّتِي أَنْعَمْتُ عَلَيْكُمْ وَأَوْفُوا بِعَهْدِي أُوفِ بِعَهْدِكُمْ وَإِيَّايَ فَارْهَبُونِ (٤۰)
وَآمِنُوْا بِمَا أَنْزَلْتُ مُصَدِّقاً لِمَا مَعَكُمْ وَلاَ تَكُونُوا أَوَّلَ كَافِرٍ بِهِ وَلاَ تَشْتَرُوا بِآيَاتِي ثَمَناً قَلِيلاً وَإِيَّايَ فَاتَّقُونِ (٤۱)﴾
ضرورت وحي و لزوم تبعيت وحي
بعد از هبوط آدم و حوّا(عليهما السّلام) به زمين و استقرار شيطان با آنها در زمين و تحكيم عداوت بين انسان و شيطان مسألهٴ ضرورت وحي و دين مطرح ميشود انساني كه با دشمن در زمين درگير است بدون راهنمايي به مقصد نميرسد. راهنمايي انسان هم تنها از راه وحي است و وحي هم براي انسان ضروري خواهد بود عقل از درون، وحي از بيرون، هدايت انسان را به عهده دارند خداي سبحان، انسانها را در برابر اين هدايت آسماني مختار معرفي كرد و فرمود: هر كس مطيع هدايت خدا بود از خوف و حزن مصون است و هر كس تكذيب و انكار كرد گرفتار عذاب قيامت خواهد شد اين اختصاصي به نسل و اصل و امثال ذلك ندارد. آدم و من دونه محكوم اين اصل كلي است لذا خطاب به آدم و حوّا(عليهما السّلام) ميكند و ميفرمايد كه اگر هدايتي از طرف من نازل شده است شما يكي از اين دو راه را ميتوانيد انتخاب بكنيد اگر راه پيروي را انتخاب كرديد كه پايانش نفي خوف و حزن است و اگر بيراهه رفتيد كفر و تكذيب را پذيرفتيد پايانش عذاب است. گاهي خداي سبحان به عنوان يك اصل كلي بيان ميكند. ميفرمايد: *«فَمَنْ تَبِعَ هُدَايَ»*﴿1﴾ بدون اين كه كسي را مخاطب قرار بدهد گاهي بنيآدم را مخاطب قرار ميدهد گاهي بنياسرائيل را مخاطب قرار ميدهد گاهي مومنين را مخاطب قرار ميدهد مثل *«يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا»*﴿2﴾ گاهي اشخاص را مخاطب قرار ميدهد به رسول يا به غير رسول خطاب ميكند ولي اصل كلي است اصل كلي را هم در سورهٴ بقره مشخص فرمود هم در سورهٴ طه، در سورهٴ بقره اين بود كه *«فَإِمَّا يَأْتِيَنَّكُمْ مِنِّي هُديً فَمَنْ تَبِعَ هُدَايَ فَلاَ خَوْفٌ عَلَيْهِمْ وَلاَ هُمْ يَحْزَنُونَ ٭ وَالَّذِينَ كَفَرُوا وَكَذَّبُوا بِآيَاتِنَا اُولئِكَ أَصْحَابُ النَّارِ هُمْ فِيهَا خَالِدُونَ»*﴿3﴾ كه اين *«وَالَّذِينَ كَفَرُوا وَكَذَّبُوا»* به منزلهٴ «الّذين لم يتبع الهدي» خواهد بود چنان كه در سورهٴ طه هم فرمود *«فَإِمَّا يَأْتِيَنَّكُم مِنِّي هُديً فَمَنِ اتَّبَعَ هُدَايَ فَلاَ يَضِلُّ وَلاَ يَشْقَي ٭ وَمَنْ أَعْرَضَ عَن ذِكْرِي فَإِنَّ لَهُ مَعِيشَةً ضَنكاً»*﴿4﴾ اينها معادل هم هستند و اختصاصي به گروه خاصي ندارند. گاهي به بني آدم خطاب ميكند كه انسان را هشدار بدهد وقتي گفت *«يا بني آدم»*﴿5﴾ يعني شما فرزند كسي هستيد كه اغوا و وسوسهٴ شيطان او را از جنّت به در آورد. در همان سورهٴ اعراف وقتي جريان آدم و حوّا(عليهما السّلام) را ذكر ميكند آيهٴ ٢٦ به بعد اين است *«يا بني آدم قد أنزلنا عليكم لباساً يواري سؤاتكم»*﴿6﴾ آيهٔ 27 اين است *«يَا بَنِي آدَمَ لاَيَفْتِنَنَّكُمُ الشَّيْطَانُ كَمَا أَخْرَجَ أَبَوَيْكُم مِنَ الْجَنَّةِ»*﴿7﴾ اين *«يا بني آدم»*﴿8﴾ هشدار به همان داستان گذشته است. فرمود اي بنيآدم همان كاري كه شيطان با پدرتان كرد مواظب باشيد با شما نكند. *«لاَيَفْتِنَنَّكُمُ الشَّيْطَانُ كَمَا أَخْرَجَ أَبَوَيْكُم مِنَ الْجَنَّةِ»*. در آيهٴ محل بحث ميفرمايد: *«يا بني إسرائيل»* اين *«يا بني إسرائيل»* كه در قرآن مكرّر ذكر شده است مخصوصاً در همين سورهٴ مباركهٴ بقره اينچنين نيست كه اختصاصي داشته باشند تا خداي سبحان دستور به آنها بدهد در همين آيهٴ محل بحث فرمود: *«يَا بَنِي إِسْرَائِيلَ اذْكُرُوا نِعْمَتِيَ الَّتِي أَنْعَمْتُ عَلَيْكُمْ وَأَوْفُوا بِعَهْدِي أُوفِ بِعَهْدِكُمْ»* عهدي كه خداي سبحان با همهٴ انسانها در ميان گذاشت همان است كه *«أَلَمْ أَعْهَدْ إِلَيْكُمْ يَا بَنِي آدَمَ أَن لاَّ تَعْبُدُوا الشَّيْطَانَ»*﴿9﴾ اين عهد الله است اين عهد الله شامل آدم و مَنْ دُونه خواهد بود. موارد خاص، عقود مخصوص دارد ولي اصل كلي همان لزوم تبعيت از وحي است به عنوان عهد خدا و خداي سبحان اين دو راه را در برابر وحي فرا راه انسانها نصب كرد آنگاه فرمود اگر شما به عهدم وفا كرديد من به عهدم وفا ميكنم من گفتم كه *«لاَ خَوْفٌ عَلَيْهِمْ وَلاَ هُمْ يَحْزَنُونَ»*﴿10﴾ شما هم به عهدتان وفا كنيد شما هم تابع باشيد اگر تابع وحي شديد هيچ خوف و حزني در قيامت نداريد پس اين كه فرمود *«يَا بَنِي إِسْرَائِيلَ اذْكُرُوا نِعْمَتِيَ الَّتِي أَنْعَمْتُ عَلَيْكُمْ»* يك حكم خاصي نيست كه قبليها نداشتهاند و بعديها هم نداشته باشند همين معنا را كه ذكر نعمت است تذكر نعمت است گاهي خداي سبحان به مؤمنين و مسلمين هشدار ميدهد به مؤمنين ميفرمايد هشيار باشيد. *«اذْكُرُوا نِعْمَتَ اللّهِ عَلَيْكُمْ إِذْ كُنْتُمْ أَعْدَاءً فَأَلَّفَ بَيْنَ قُلُوبِكُمْ فَأَصْبَحْتُم بِنِعْمَتِهِ إِخْوَاناً»*﴿11﴾ به مسلمين صدر اسلام ميفرمايد: شما متذكر اين نعمت باشيد قبل از آمدن وحي نوعاً درگير و دشمن هم بوديد آمدن وحي شما را برادر و متّحد كرد *«اذكروا نعمت الله عليكم إذ كنتم أعداءً فألّف بين قلوبكم»* شما قبل از اسلام به جان هم ميافتاديد (اوس و خزرج و مانند آن) بعد از اسلام با هم متّحد شديد اين نعمت وحدت را خدا به شما مرحمت كرده است.
وحدت نمونهاي از نعمتهاي ويژهٴ الهي
گرچه هر چه نعمت است خدا ميدهد امّا بعض از نعم به حسب ظاهر يك علل صوري دارد نظير نعم مادي امّا وحدت يك نعمتي نيست كه انسان بتواند آن را از راههاي عادي تأمين كند چون اتحاد در بدن نيست تا انسان كنار هم جمع بشود در يك سمينار شركت كند بيان حضرت امير(سلام الله عليه) نسبت به افرادي كه قلباً با يكديگر متّحد نبودند ميفرمود «أيّها الناس المجتمعة أبدانهم المختلفة أهوائهم»(12) كساني كه بدنهايشان كنار هم جمع شده است ولي هوا و ميل و ارادههاشان با هم فرق ميكند با چنين گروهي نميشود انقلاب را پيش برد. حضرت فرمود: من با شما نميتوانم كار بكنم و شما هرگز پيروز نميشويد اگر ابدانتان مجتمع شد آراءتان هم مجتمع بود ما، به مقصد ميرسيد «أيّها الناس المجتمعة أبدانهم المختلفة أهوائهم» هوا و ميل دست انسان نيست كه انسان بتواند با ديگران متّحد بشود و كفر را براندازد اگر انسان وارسته بود و اهل تقوا بود خداي سبحان اين نعمت را به او اعطا ميكند قلب بخواهد با قلب ديگر منسجم بشود جز به اختيار مقلّب القلوب نخواهد بود خدا اين نعمت وحدت را هم به همه نخواهد داد اگر كسي آنچه را كه ميداند و مقدور اوست صحيحاً عمل كند به نعمت توحيد و وحدت كه عاليترين نعمت است دسترسي پيدا ميكند منظور آن است كه خداي سبحان به مسلمين صدر اسلام ميفرمايد به ياد وحدت باشيد قبلاً دشمن بوديد ما شما را متّحد كرديم. پس اينچنين نيست كه اختصاصي به بني اسراييل داشته باشد يا دربارهٴ حكم خاصّي باشد دون احكام ديگر.
اسناد همهٴ نعمتها به خدا و عدم اختصاص نعم به گروه خاص
گاهي بدون خطاب و ندا يك اصل دارد كه *«فَمَنِ اتَّبَعَ هُدَايَ فَلاَ يَضِلُّ وَلاَ يَشْقَي»*﴿13﴾ گاهي خطاب دارد به عنوان *«يا بني آدم»*﴿14﴾ گاهي خطاب دارد به عنوان *«يا أهل الكتاب»*﴿15﴾ گاهي خطاب دارد به عنوان *«يا بني إسرائيل»* گاهي هم به عنوان *«يا أيّها الّذين آمنوا»*﴿16﴾ در اين كريمه كه فرمود: *«يَا بَنِي إِسْرَائِيلَ اذْكُرُوا نِعْمَتِيَ الَّتِي أَنْعَمْتُ عَلَيْكُمْ»* مخصوص بني اسراييل نيست به ما هم فرمود به اين كه متذكر نعمت باشيد. *«إذ أنتم قليل... تخافون أن يتخطّفكم الناس فأويكم»*﴿17﴾ به مسلمين صدر اسلام ميفرمايد شما ابه ياد آن روزي باشيد كه ضعيف بوديد و هر روز شما را اختطاف ميكردند و ميربودند و ما شما را تكثير و تقويت كرديم الآن كه قدرت پيدا كرديد بهتر دين را بشناسيد. بنابراين، اختصاصي به گروه خاص نظير بني اسراييل يا امثال ذلك ندارد. چنان كه نعمت هم، نعمت مخصوصي نيست و هر چه كه كمال هستي است نعمت خداي سبحان است لذا جمع نياورد نفرمود نعم مرا متذكر باشيد اين جنس است و هر چه خير است نعمت است و هر چه نعمت است از خداست چون *«ما بكم من نعمة فمن الله»*﴿18﴾ اين را در سورهٔ نحل فرمود كه منعمي غير از خدا نداريد ولي نعمتي غير از خدا نداريد هر نعمتي است از خداست لذا در آنجا فرمود: *«وَإِن تَعُدُّوا نِعْمَتَ اللَّهِ لاَ تُحْصُوهَا»*﴿19﴾ مفرد آورد جمع نياورد چون جنس مراد است و اگر اين مفرد بود كه مفرد قابل شمارش نيست يكي را كه آدم نميشمارد يكي، يكي است. اين كه فرمود: *«وَإِن تَعُدُّوا نِعْمَتَ اللَّهِ لاَ تُحْصُوهَا»* اين جنس مراد است مستغرق تمام نِعَم را غرق ميكند لذا قابل شمارش نيست وگرنه يك مفرد را كه انسان نميشمارد بر فرض هم قابل عد باشد قابل احصا هست. اين كه فرمود: *«وَإِن تَعُدُّوا نِعْمَتَ اللَّهِ لاَ تُحْصُوهَا»* منظور جنس است اين نعمت مضاف به الله همهٴ نِعَم را استيعاب دارد و شامل ميشود هر چه خير است نعمت است و هر چه نعمت است ولي نعمتي جز خدا نيست براي آن لذا فرمود قابل احصا نيست در اينجا هم كه نعمت را به خود اضافه كرد نفرمود نعماي من نظير همان آيهٴ سورهٴ نحل است. فرمود به ياد همه نِعَم من باشيد اگر انسان به ياد همهٴ نعم خدا بود كه هرگز نه خود را صاحب نعمت ميداند نه براي خود ولي نعمتي غير از خدا ميشناسد.
انبياء و عقل راهنماي انسان براي طي طريق
و اين آيهٴ كريمه كه سه بخش دارد يك بخش آن ما را به رحمت حق متوجه ميكند كه بخش اوّل است يك بخش آن ما را به انتقام و قهر خدا هشدار ميدهد كه بخش سوم است اين بخش وسط ما را به وفاداري عهد هشدار ميدهد در بخش اوّل ميفرمايد به ياد نعم من باشيد در بخش سوم فرمود تنها از من بترسيد در بخش وسط فرمود به اين كه به عهد خدا احترام بگذاريد اين كه فرمود: *«يَا بَنِي إِسْرَائِيلَ اذْكُرُوا نِعْمَتِيَ الَّتِي أَنْعَمْتُ عَلَيْكُمْ وَأَوْفُوا بِعَهْدِي أُوفِ بِعَهْدِكُمْ وَإِيَّايَ فَارْهَبُونِ»* اين سه بخش را كه تحليل ميفرماييد ميبينيد نتيجهاش اين خواهد شد خداي سبحان انبيا و عقل را به انسانها داد تا انسان راه راست را طي كند اين عهد الله است و فرمود: شيطان هم ميكوشد كه حيثيّت شما را ببرد تمام تلاش و كوشش شيطان اين است كه شما را رسوا كند. اين هم دشمن شماست و دستبردار هم نيست. اين هم عهد خداست خدا با ما عهد بست فرمود اگر راه وحي را طي كرديد از هر خطري مصون هستيد و اگر بيراهه رفتيد دامنگير آتش خواهد شد اين عهد الله است.
داعي انسان براي نقض عهد الهي
شيطان را هم به ما معرفي كرد و خصوصيّاتش را هم به ما گفت. آنگاه فرمود: چيزي كه باعث ميشود شما عهد خدا را رعايت نكنيد و نقض كنيد يا طمع در نعمت است يا ترس از يك قدرت، انسان چرا وظيفهٴ الهي را انجام نميدهد؟ يا براي آن است كه به فكر جلب يك شهوتي است يا براي دفع از يك منافر و ترس از يك دشمن است انسان يا روي طمع دست از وظيفه برميدارد يا روي ترس دست از وظيفه برميدارد غير از اين كه نيست فرمود اگر طمع داريد ميخواهيد به نعمتي برسيد تنها ولي نعمت شما خداست و اگر ميخواهيد طبق ترس دست از وظيفهٴ خود برداريد تنها مبديي كه ترس از آنجاست خداست نه از غير خدا ميشود ترسيد نه به غير خدا ميشود اميدوار بود. شما اگر نعمت ميخواهيد به ياد نعم من باشيد چون من منعِم شما هستم اگر ميترسيد از من بترسيد نه از غير من.
خوف و رجا عامل عمل به عهد خداي سبحان
انساني كه خوف و رجائش تعديل شد يقيناً به عهد خدا عمل ميكند لذا در صدر آيه فرمود: مِيلتان و اميدتان به خدايتان باشد چون ولي نعمت شما اوست در ذيل آيه فرمود اگر ميخواهيد بترسيد فقط از خدا بترسيد كه او مقتدر است *«و إيّاي فارهبون»* از من راهب باشيد رهبانيّت شما از من باشد چقدر خوب است كه انسان راهب باشد يعني از خدا بترسد در مثلهاي عرب هست كه (جمله نامفهوم است) يعني انسان از عذاب خدا بترسد بهتر از آن است كه به اميدواري خام دل ببندد و خود را در زحمت بياندازد علي أيّ حال اين تقديم *«ايّاي»* مفيد حصر است فرمود: فقط از من بترسيد مثل اين كه فرمود *«إيّاي فاعبدون»*﴿20﴾ در اين گونه از موارد كه ضمير فصل را مقدم ذكر ميكنند مفيد حصر است *«إيّاي فاعبدون»*﴿21﴾ يعني فقط مرا عبادت كنيد در اين ذيل هم فرمود فقط از من بترسيد رَهبانيّت شما از من باشد خوب اگر مردمي جز از خدا از كسي نترسيدند و جز به خدا به هيچ مبدئي دل نبستند يقيناً به عهد او وفا ميكنند. و اين اختصاصي به بني اسراييل ندارد و اين قصهٴ بني اسراييل را هم كه ذكر ميكند به عنوان تذكره است. در بسياري از موارد ميفرمايد اين وعدهٴ ماست چه دربارهٴ پيغمبر آنها چه دربارهٴ خود آنها، دربارهٴ پيغمبر وعده داديم دربارهٴ اينها وعيد داديم تنها كار به دست ماست *«يَا بَنِي إِسْرَائِيلَ اذْكُرُوا نِعْمَتِيَ الَّتِي أَنْعَمْتُ عَلَيْكُمْ وَأَوْفُوا بِعَهْدِي أُوفِ بِعَهْدِكُمْ وَإِيَّايَ فَارْهَبُونِ»* نعمتهايي كه من دادم اختصاصي ندارد به نعمتهاي ظاهري نظير «منّ و سلوا» و ساير نعم مادي، بالآخره شما گروهي بوديد زير سلطهٴ فراعنه شما را نه تنها از سلطه رهايي بخشيديم در بين شما انبيا و ملوك آفريديم در بين شما افرادي برخاستند كه سلسلهٴ انبيا را تشكيل دادند در همين سورهٴ بقره چند جا به بني اسراييل ميفرمايد به اين كه به ياد نعم ما باشيد در آيهٴ ٤٧ همين سوره فرمود: *«يَا بَنِي إِسْرَائِيلَ اذْكُرُوا نِعْمَتِيَ الَّتِي أَنْعَمْتُ عَلَيْكُمْ وَأَنِّي فَضَّلْتُكُمْ عَلَي الْعَالَمِينَ»*﴿22﴾ يعني عالمين عصر خودتان چنان كه در همين سورهٴ بقره بعضي از نعم را ميشمارد آيهٴ ١٢٢ سورهٴ بقره اين است *«يَا بَنِي إِسْرَائِيلَ اذْكُرُوا نِعْمَتِيَ الَّتِي أَنْعَمْتُ عَلَيْكُمْ وَأَنِّي فَضَّلْتُكُمْ عَلَي الْعَالَمِينَ»*﴿23﴾ اگر شما به اين مقام رسيديد به انعام الهي است و لا غير. آن روزي كه ميترسيديد ما شما را از ترس نجات داديم آن روزي كه بينعمت بوديد شما را متنعّم كرديم مگر نه آن بود كه شما زير سلطهٴ فراعنه بوديد *«يُذَبِّحُونَ أَبْنَاءَكُمْ وَيَسْتَحْيُونَ نِسَاءَكُمْ»*﴿24﴾ آن عذابها را كه برداشتيم مگر نه آن بود كه از فقر رنج ميبرديد الآن به جايي رسيدهايد كه *«وَأَنِّي فَضَّلْتُكُمْ عَلَي الْعَالَمِينَ»*﴿25﴾ هم فقر فكري كه بدترين فقر است «لا فقر أشدّ من الجهل»(26) آن را از شما برطرف كرديم و هم فقرهاي اقتصادي و مالي را. پس اگر شما بخواهيد در اثر طمع دست از دين برداريد بدانيد تنها منعم شما خداست و طمع به غير خدا، طمع خام است. و اگر بخواهيد در اثر ترس دست از عهد خدا برداريد تنها قدرتي كه بايد از او ترسيد قدرت خداست.
سؤال ...
معناي اسرائيل
جواب: چون بسياري از انبيا در بين بنياسراييل بودند يك و آن روز مسلمين مبتلا به يهود بودند، مخصوصاً يهوديان مدينه و اطراف مدينه، اين بني اسراييل شامل مسيحيها و يهوديها هر دو ميشود چون اينها كه فرزندان اسراييل هستند و اسراييل لقب حضرت يعقوب ابن اسحاق(سلام الله عليهما) است ميگفتند اسراييل كه معرّب است به معناي عبد الله يا قوّة الله است اين سرسلسله اين خاندان جليله انبيا، ابراهيم(سلام الله عليه) است اسحاق(سلام الله عليه) است و بعد يعقوب(سلام الله عليه) است و همچنين فرزندانش.
مراد از عهد در آيهٴ، در بيان مرحوم طبرسي
و آنها بود كه احياناً با كفر حجاز هماهنگ بودند و عليه اسلام ميشوريدند گاهي خداي سبحان به آنها به عنوان *«يا أهل الكتاب»*﴿27﴾ خطاب ميكند گاهي به عنوان *«يا بني إسراييل»* خطاب ميكند گاهي هم به عنوان *«يا أيّها الّذين هادوا»*﴿28﴾ البته خطر يهود را در برابر خطر غير يهود بالصّراحه ذكر ميكند امّا آنچه كه مسلمين و اسلام به آن مبتلا بود همان بنياسراييل صدر اسلام بودند لذا خداي سبحان به عنوان *«يا بني إسرائيل»* خطاب ميكند البتّه مسيحيها كمتر و يهوديها بيشتر از اين بيان معلوم ميشود كه آنچه كه مرحوم طبرسي در مجمع در بين اقوالي كه ذكر كرده است اين قول را قبول كردند كه *«و أوفوا بعهدي أوف بعهدكم»* منظور از اين عهد آن است كه خداي سبحان در تورات فرمود من پيامبري را با اين نشانهها و علائم مبعوث ميكنم شما به او ايمان بياوريد اين نميتواند تنها مراد از عهد باشد. البته از بارزترين مصاديق عهد همان است كه بني اسراييل موظّف هستند به تورات راستينشان عمل بكنند يعني به تبشير موساي كليم احترام بگذارند و آن اوصافي كه خداي سبحان در تورات براي پيغمبر خاتم(عليه آلاف التحيّة و الثناء) ايمان بياورند آن جزو بارزترين عهد خداست امّا مصداق منحصر نيست. عهد خدا نسبت به انسان اين است كه تابع وحيش باشند در همهٴ مقررات چنان كه نعمت، نعمت خاص مراد نيست و مراد آن عهد هم عهد مخصوص نيست همهٴ اين عهدها را شامل ميشود امّا مهمترين عهد همان است كه بني اسراييل به تورات اصيل عمل بكنند و دربارهٴ پيغمبر خاتم خضوع كنند. *«يَا بَنِي إِسْرَائِيلَ اذْكُرُوا نِعْمَتِيَ الَّتِي أَنْعَمْتُ عَلَيْكُمْ وَأَوْفُوا بِعَهْدِي أُوفِ بِعَهْدِكُمْ»* البته اين را ملاحظه ميفرماييد اوايل خداي سبحان انسان را به ياد نعمت متذكر ميكند تا آنها كه خوفاً من النّار يا شوقاً إلي الجنّة عبادت ميكنند به وسيلهٴ اين تذكار به راه بيفتند. بعد وقتي كه انسان به راه افتاد و خود را بالاتر از اين نعم مشاهده كرد يعني براي خود هدفي برتر از اين نِعَم ديد آنگاه ديگر نميفرمايد *«اذكروا نعمتي الّتي أنعمت عليكم»* بلكه ميفرمايد: *«فاذكروني أذكركم»*﴿29﴾.
سؤال ...
جواب: نه البته رسالت پيغمبر مراد است.
سؤال ...
جواب: بنابراين، اگر چنان چه آن عهد خدا مطلق باشد يعني مطلق ما جاء به الوحى، يكي از آن ما جاء به الوحى و ما جاء به موسي(سلام الله عليه) پذيرش پيغمبر است خصوص اين نيست وقتي انسان به جايي رسيد كه ميتواند از نِعَم برتر باشد ديگر خداي سبحان به او نميفرمايد *«اذكروا نعمتي الّتي أنعمت عليكم»* ميفرمايد *«فاذكروني أذكركم»* اين كه در مناجات ذاكر اين است «يا ذاكر الذّاكرين»(30) يعني اي خدايي كه اگر كسي به ياد تو متذكّر بود به ياد تو بود تو هم به ياد او هستي تو ذاكر ذاكرين هستي هر كس به ياد تو بود تو هم به ياد او هستي «يا ذاكر الذاكرين» اين جزو عاليترين مقامهاي انسان است كه ديگر انسان خود را به نِعَم سرگرم نميكند ميفرمايد: *«اذكروني أذكركم»* اين هم جزو عهد خداست. با ما تعهّد كرد فرمود اگر به ياد ولي نعمت بوديد خدا هم به ياد شماست. نه تنها اگر كسي به عهد خدا وفا كرد خدا به عهد او وفا ميكند كه بُعد اثباتي داشته باشد فقط بلكه بُعد سلبي هم دارد منتها بُعد سلبي را قبلاً ملاحظه فرموديد كه مفصل بحث شده است
پيامد نقض عهد خدا
آيهٴ ٢٧ سورهٴ بقره كه مبسوطاً بحث شد اين است: *«الَّذِينَ يَنْقُضُونَ عَهْدَ اللّهِ مِنْ بَعْدِ مِيثَاقِهِ وَ يَقْطَعُونَ مَا أَمَرَ اللّهُ بِهِ أَنْ يُوصَلَ وَ يُفْسِدُونَ فِي الْأَرْضِ اُوْلئِكَ هُمُ الْخَاسِرُونَ»*﴿31﴾. در سورهٴ رعد كسي كه نقض عهد ميكند يا قطع صلهٴ رحم و مانند آن ميكند آنجا لعنت كرده است. پس اگر كسي به عهد خدا وفا كرد خدا هم به عهد او وفا ميكند ولي اگر كسي به عهد خدا وفا نكرد اينچنين نيست كه از مزاياي وفاي عهد خدا محروم باشد بلكه گرفتار وعيد خدا خواهد شد اين نظير عقود جايزه نيست كه با تقايل طرفيني حل بشود اگر كسي خواست به عهد خدا وفا بكند و از مزايا متنعّم بشود كه بسيار خوب و اگر نخواست آسيبي نميبيند! اين طور نيست. اين عهد دو طرفه است عهد خدا اين است *«فَمَنْ تَبِعَ هُدَايَ فَلاَ خَوْفٌ عَلَيْهِمْ وَلاَ هُمْ يَحْزَنُونَ ٭ وَالَّذِينَ كَفَرُوا وَكَذَّبُوا بِآيَاتِنَا اُولئِكَ أَصْحَابُ النَّارِ هُمْ فِيهَا خَالِدُونَ»*﴿32﴾ اين عهد الله است مجموعهٴ آن وعده و اين وعيد عهد الله است نه اين كه فقط آن وعده عهد الله باشد كه اگر كسي خواست بهشت برود به عهد خدا عمل كند و اگر كسي نخواست به بهشت برود به عهد خدا عمل نكند اينچنين نيست *«الَّذِينَ يَنْقُضُونَ عَهْدَ اللّهِ مِنْ بَعْدِ مِيثَاقِهِ وَ يَقْطَعُونَ مَا أَمَرَ اللّهُ بِهِ أَنْ يُوصَلَ وَ يُفْسِدُونَ فِي الْأَرْضِ اُوْلئِكَ هُمُ الْخَاسِرُونَ»*﴿33﴾ *«وَلَهُمُ اللَّعْنَةُ وَ لَهُمْ سُوءُ الدَّارِ»*﴿34﴾ و امثال ذلك در كتاب آسماني آمده است مجموع وعد و وعيد عهد الله است هم در سورهٴ بقره هم در سورهٴ طه دو طرف را عهد خدا ميداند ميفرمايد به اين كه *«فَإِمَّا يَأْتِيَنَّكُم مِنِّي هُديً فَمَنِ اتَّبَعَ هُدَايَ فَلاَ يَضِلُّ وَلاَ يَشْقَي ٭ وَمَنْ أَعْرَضَ عَن ذِكْرِي فَإِنَّ لَهُ مَعِيشَةً ضَنكاً»*﴿35﴾ هر دو عهد خداست منتها اين لسان كه در اين كريمه آمده است *«أوفوا بعهدي أوف بعهدكم»* اين ناظر به آن بعد اثباتي و جنبهٴ وعدهٴ آن عهد است *«أَوْفُوا بِعَهْدِي أُوفِ بِعَهْدِكُمْ وَإِيَّايَ فَارْهَبُونِ»* خداي سبحان با انسان معاهده ميبندد يكي از صِيَغ عقودي كه عبد ميتواند با مولايش برقرار كند همان عهد است اين قدر رحمت خدا تنزل كرده است كه به دست انسان ميرسد انسان ميتواند.
رسالهٴ عهد
بعضي از بزرگان رسالهاي نوشتهاند به نام رسالهٴ عهد كه من چه جور درس بخوانم مجالسم را چه جور بگذرانم شبانهروز چه جور زندگي بكنم طي سال چه جور تحصيل بكنم براي چه تحصيل بكنم حالا يا موفق شدهاند آن را به صورت رساله در آوردهاند يا ننوشتهاند ولي عهدي با خداي سبحان ميكردند. رسالهٴ عهد از بزرگان كم نيست كه من عهد كردم كه مثلاً قصّه نخوانم. عهد كردم كه افسانه و داستان نخوانم براي اين كه روح را روح متفكر بار نميآورد آنها كه ميخواستند يك مقداري عميق بينديشند روح را مهار ميكردند خلاصه، قصهخواني، افسانهخواني گوش دادن به اين داستانها، نگاه كردن به فيلم براي يك طلبهاي كه ميخواهد محقق باشد اين سمّ است مگر كتابهاي علمي و عميق بخواند و إلاّ انسان داستان نگاه بكند خب كدام داستان از قصص قرآني بالاتر و بهتر آن كه كودك است او را با فيلم سرگرم ميكنند. و إلّا يك محقق كه حاضر نيست وقت تلف بكند قصه و افسانه گوش بدهد قصه و افسانه انسان را متفكر بار نميآورد چون همه ساختگي است اين كه ميبينيد در كنار اين صحنهها آن كه ضعيفالنفستر است وقتي فيلم را نگاه ميكند زودتر از ديگران ميخندد يا زودتر از ديگران ميگريد با اين كه واقعيت ندارد فقط بافته است سرّش ضعف نفس اوست نه عاطفهٴ او. بعضيها براي اين كه خوب زمام فكريشان را تنظيم بكنند سعي ميكردند كه افسانهها و داستانهايي كه واقع و حق نيست نظير قصص قرآن نيست كه ريشهٴ اساسي داشته باشد با آنها انس پيدا نكنند زيرا روح را روح متصلّب و روح متفكر بار نميآورد گذشته از اين كه روي مسائل عباديشان، تلاوت قرآنشان، شب زندهداريشان، نوافلشان را هم با عهد ذكر ميكردند. عهدي كه انسان ميتواند با خداي سبحان برقرار كند در مطلق واجبها و كارهاي خير است اينچنين نيست كه انسان در كارهاي مستحب عهد برقرار كند نه، براي تأكيد ميتواند عهد كند كه من نماز واجب را اينچنين بخوانم يا در اوّل وقت بخوانم چون نماز اوّل وقت أفضل فردي الواجب است نه مستحب. يا عهد كردم نماز را به جماعت بخوانم يا عهد كردم كه در جمعهها شركت كنم و مانند آن، هر عهدي كه از اين طرف انسان با خدا ببندد و به عهدش وفا كند.
معاملهاي پرسود
از آن طرف خدا وفا ميكند اگر كسي به عهد خدا وفا كرد خدا هم به عهدش وفا ميكند فرمود *«أوفوا بعهدي اُوف بعهدكم»* البته عهد او هم اين است كه من به مقدار كار شما پاداش نميدهم اين هم عهد خداست گاهي فرمود: اگر شما يك كار خير كرديد من دو برابر پاداش ميدهم گاهي فرمود: ده برابر پاداش ميدهم گاهي فرمود: هفتصد برابر پاداش ميدهم گاهي فرمود: هزار و چهارصد برابر پاداش ميدهم گاهي فرمود به قدري پاداش ميدهم كه قابل شمارش نيست اينها همه عهد خداست گاهي ميفرمايد: *«مَنْ جَاءَ بِالْحَسَنَةِ فَلَهُ خَيْرٌ مِنْهَا»*﴿36﴾ اين عهد خداست گاهي ميفرمايد: *«مَن جَاءَ بِالْحَسَنَةِ فَلَهُ عَشْرُ أَمْثَالِهَا»*﴿37﴾ اين بالاتر از اوست گاهي ميفرمايد: *«مَثَلُ الَّذِينَ يُنفِقُونَ أَمْوَالَهُمْ فِي سَبِيلِ اللّهِ كَمَثَلِ حَبَّةٍ أَنْبَتَتْ سَبْعَ سَنَابِلَ فِي كُلِّ سُنْبُلَةٍ مِاْئَةُ حَبَّةٍ»*﴿38﴾ يعني يكي ميشود هفتصد برابر گاهي ميفرمايد: *«وَاللّهُ يُضَاعِفُ لِمَن يَشَاءُ»*﴿39﴾ يعني يكي، هزار و چهارصد برابر گاهي هم در ذيل آيه ميفرمايد از رقم و آمار ميگذرد *«و الله واسعٌ عليم»*﴿40﴾ آن *«واسع عليم»* ديگر قابل رقم نيست كه يكي بشود هزار و چهارصد برابر گاهي شما ميبينيد كه خداي سبحان در اثر يك عمل خير كه يك انسان صالح ميكند به او يك فرزند ميدهد كه به دنيا ميارزد معلوم نيست خداي سبحان چگونه به انسان پاداش مرحمت ميكند اينها همه عهد خداست با خداي كريم عهد بستن به سود انسان است او كريمانه وفا ميكند نه سوداگرانه. دربارة سيّئه فرمود: *«جزاء سيّئة سيّئة مثلها»*﴿41﴾ ما بيش از آن مقداري كه كسي استحقاق داشته باشد هرگز تعذيب نميكنيم امّا دربارة حسنه فرمود: *«من جاء بالحسنة فله عشر أمثالها»*﴿42﴾ حالا آن احتمالي هم كه بعضي از بزرگان دادهاند كه *«جزاء سيّئة سيّئة مثلها»* اين وعده است نه وعيد يعني ميدانيد من در برابر سيّئة شما، شما را عقاب كنم بد است؟ جزاء سيّئه بد است و من اين كار را بد را نميكنم اين لسان، لسان وعده است اين خداست اگر خدايي كه احياناً از همة گناهان انسان ممكن است بگذرد منتها *«لمن يشاء»*﴿43﴾ با اين خدا عهد بستن به سود انسان است فرمود: *«أوفوا بعهدي اُوف بعهدكم»* و اگر از فقر ميترسيد نترسيد از دشمن بيرون ميترسيد نترسيد *«و أيّاي فارهبون»* از من رَهبانيّت داشته باشيد و ديگر هيچ. از من راهب باشيد و ديگر هيچ. من كه اَرحم الرّاحمين هستم *«و أيّاي فارهبون»* اين را به عنوان طليعة داستاني كه با بني اسراييل در ميان ميگذارد ذكر ميكند آنگاه ميفرمايد: *«وَآمِنُوْا بِمَا أَنْزَلْتُ مُصَدِّقاً لِمَا مَعَكُمْ وَلاَ تَكُونُوا أَوَّلَ كَافِرٍ بِهِ وَلاَ تَشْتَرُوا بِآيَاتِي ثَمَناً قَلِيلاً وَإِيَّايَ فَاتَّقُونِ»* آنچه كه به عنوان *«أوف بعهدي اُوف بعهدكم»* آمده است مطلق است و آنچه كه دربارة رسالت و ايمان به پيامبر خاتم (صلّي الله عليه و آله و سلّم) و مانند او آمده است از باب ذكر خاص بعد از عامو مانند آن است كه مطالعه ميفرماييد.
«و الحمد لله ربّ العالمين»
پاورقيها:
(1) سورهٔ بقره، آيهٔ 38.
(2) سورهٔ بقره، آيهٔ 104.
(3) سورهٔ بقره، آيات 38 ـ 39.
(4) سورهٔ طه، آيات 123 ـ 124.
(5) سورهٔ اعراف، آيهٔ 26.
(6) سورهٔ اعراف، آيهٔ 26.
(7) سورهٔ اعراف، آيهٔ 27.
(8) سورهٔ اعراف، آيهٔ 27.
(9) سورهٔ يس، آيهٔ 60.
(10) سورهٔ بقره، آيهٔ 38.
(11) سورهٔ آلعمران، آيهٔ 103.
(12) نهج البلاغة، خطبهٴ 29.
(13) سورهٔ طه، آيهٔ 123.
(14) سورهٔ اعراف، آيهٔ 26.
(15) سورهٔ آلعمران، آيهٔ 64.
(16) سورهٔ بقره، آيهٔ 104.
(17) سورهٔ انفال، آيهٔ 26.
(18) سورهٔ نحل، آيهٔ 53.
(19) سورهٔ نحل، آيهٔ 18.
(20) سورهٔ عنكبوت، آيهٔ 56.
(21) سورهٔ عنكبوت ، آيهٔ 56.
(22) سورهٔ بقره، آيهٔ 47.
(23) سورهٔ بقره، آيهٔ 122.
(24) سورهٔ بقره، آيهٔ 49.
(25) سورهٔ بقره، آيات 47 و 122.
(26) كافي، ج 1، ص 25.
(27) سورهٔ آلعمران، آيهٔ 64.
(28) سورهٔ جمعه، آيهٔ 6.
(29) سورهٔ بقره، آيهٔ 152.
(30) بحار، ج 91، ص 151.
(31) سورهٔ بقره، آيهٔ 27.
(32) سورهٔ بقره، آيات 38 ـ 39.
(33) سورهٔ بقره، آيهٔ 27.
(34) سورهٔ رعد، آيهٔ 25.
(35) سورهٔ طه، آيات 123 ـ 124.
(36) سورهٔ نمل، آيهٔ 89.
(37) سورهٔ انعام، آيهٔ 160.
(38) سورهٔ بقره، آيهٔ 261.
(39) سورهٔ بقره، آيهٔ 261.
(40) سورهٔ بقره، آيهٔ 261.
(41) سورهٔ شوري، آيهٔ 40.
(42) سورهٔ انعام، آيهٔ 160.
(43) سورهٔ بقره، آيهٔ 261.