26 12 2021 447263 شناسه:

مباحث فقه ـ ارث ـ جلسه 157 (1400/10/05)

دانلود فایل صوتی

أعوذ بالله من الشیطان الرجیم

بسم الله الرحمن الرحیم

مرحوم محقق در ذیل فصل اول چند مسئله درباره همین ولد ملاعنه ذکر کرده است که اینها مستخرج از همان اصول و قوانین و قواعد قبلی است. در این مسائل چهارگانهای که ذکر کردند نص خاصی نیست، به استثنای بعضی از مسائل که روایتی نقل شده که هم از نظر سند مشکل دارد و هم مورد استدلال اصحاب نیست که آن را بعد إنشاءالله متعرض میشویم و آنچه در این مسائل چهارگانه مطرح میکنند مطابق همان قواعدی است که گذشت.

مسئله دوم این است که «إذا ماتت أمه و لا وارث لها سواه فمیراثها له» اگر جریان قذف از حد عادی گذشت و به حد لعان رسید، چون گاهی قذف، تهمت محض است، این ممکن است خود آن پدر را از ارث محروم بکند، اما زوجیت را قطع نمیکند، نسب را بالکل قطع نمیکند، برای اینکه ممکن است این پسر از عموهای خود ارث ببرد، اما وقتی مسئله لعان مطرح شد و محکمه آمد، این هم سبب را قطع میکند، هم نسب را قطع میکند، هم زوجیت بالکل قطع میشود که حرمت ابدی میآید، هم نسب قطع میشود چه در طول چه در عرض، چه بالا و چه پایین، چه نسبت به فرزند و نوهها و چه نسبت به پدر و جدّات، چه نسبت به إخوه و أخوات، این خاصیت تلخ این لعان است.

فرمود حالا اگر این لعان محقق شد این زن مُرد، وارث این زن، این پسر است، برای اینکه این از نظر مادر که نفی نشده است این یک تعبد محض است که لعان رابطه پدر و فرزند را قطع میکند ولی رابطه مادر را از فرزند قطع نمیکند «إذا ماتت» اُم این ولد

ملاعنه «و لا وارث» برای این مادر غیر از همین فرزند «فمیراثها» این مادر برای این فرزند است. این فرع اول بود.

فرع دوم آن است که این زن، غیر از فرزند، پدر و مادر هم دارد، حالا نسبت به زوج رابطهشان قطع شد، اما پدر و مادر دارد. اگر این زنِ مورد لعان، پدر داشت و مادر داشت، چه اینکه فرزند دارد «و لو کان» با این فرزندِ لعان، پدر و مادر این مادر یا احدهما «و لو کان معه» یعنی با ولد ملاعنه، پدر و مادر این زن یا یکی از ایندو، آنها سهم خودشان را میبرند، رابطه آنها که محفوظ است «فلهما السدسان» چون ﴿لِکُلِّ واحِدٍ مِنْهُمَا السُّدُس‏﴾[1] پدر و مادر یک ششم میبرند، اگر هر دو زنده بودند «فلهما السدسان» اگر یکیشان زنده بود «فلأحدهما السدس» بقیه را فرزند میبرد، فرزند مورد لعان، این فرزند اگر پسر بود که کلّش را میبرد و اگر أنثی بود که نصف را میبرد، بقیه را بالرّد، مطابق همان سهم که تقسیم شده است و روی آن فرائضی که تقسیم شده مطابق آن میبرد که اگر تکپسر بود جمیع را ارث میبرد به سهم اصلی و اگر دختر بود نصف میبرد بقیه را بالرّد «و الباقی» مال این فرزند لعان است «إن کان ذکرا» و اگر این فرزند أنثی بود، نصف را بالفرض میبرد، باقی را بالرّد میبرد، مطابق تقسیم سهامی که شده است، جا برای غیر اینها نیست، رابطه پدری کلاً قطع شد ولی این مادر همه روابطش محفوظ است. آنچه به عنوان عمو و عمه این مادر مطرح است، أخوال و خالات این فرزند است و ارث میبرند، این روی ضوابط کلی بیان شده است و هیچ محذوری هم ندارد، اتفاقی هم هست.

اینکه میگویند فقه جواهری، برای اینکه او واقعاً سلطان این کار است، او هم فقیهشناس است، هم فقهشناس است، هم کتابشناس است، او میداند که فلان کتاب را مرحوم شیخ طوسی برای استفتاء ننوشته، فتوا ننوشته، فرق بین مبسوط و نهایه را میداند که نهایه کتاب فتوایی شیخ نیست، مبسوط کتاب فتوای شیخ است، با اینکه نهایه یک کتاب روایی نیست، کتاب فقهی است، در عمق فقهبودن و متخصص در کتابشناسی، در فتواشناسی، در کیفیت تفقّه، خاصیت این مرد بزرگ است. اگر  چیزی را شیخ طوسی در مبسوط میگویند ایشان قبول میکند، تهذیب را همه میدانند که کتاب جمع بین اخبار است و جزء کتب اربعه است، اگر در تهذیب فرمایشی دارند جمع تبرّعی است مثل استبصار، استبصار و تهذیب کتاب فقهی مرحوم شیخ نیست، کتاب روایی است، اما نهایه کتاب فقهی اوست ولی کاملاً این را بررسی میکنند که نهایه کتابی نیست که آدم بتواند بگوید فتوای شیخ طوسی است، البته ابن ادریس سهم تعیین کنندهای دارد برای اینکه هم شاگرد (با واسطه) اوست و هم کتابشناس است و این هم تخصصی در سرائرشناسی میخواهد که از راه سرائر بتواند فرمایش مرحوم شیخ طوسی را بررسی کند.

این مسئله دوم بود که روی قواعد کلی حل شد، نص خاصی هم که در این مسئله نیست.

اما مسئله سوم «الثالثة لو أنکر الحمل» یک وقت است که این مسئله قذف یا لعان بعد از میلاد است، یعنی بعد از اینکه این بچه به دنیا آمده، این قذف میکند و کار به لعان میرسد، یک وقت است که نه، زمان بارداری هم این حکم ممکن است، هم قذف میکند، گاهی به لعان منتهی میشود و گاهی به لعان منتهی نمیشود، اگر زمان بارداری قذف شده، بعد به محکمه رسیده، به ملاعنه کشیده شده و لعان شده، هنوز معلوم نیست که این بچه به دنیا میآید پسر است یا دختر! بعد به دنیا آمدند دو قلو هم بودند حکم چیست؟ آیا دو قلوها میشود مال یک نفر باشد؟ الا و لابد مال یک نفر است یا ممکن است مال دو نفر باشد؟ یعنی صرف اینکه این زن درست گفته دلیل نیست که مرد دروغ گفته، برای اینکه دوقلو احتمال اینکه یکی از جای دیگر باشد، یکی از جای دیگر، هست، نعم، دوقلو از یک نفر محققاً میشود، اما دوقلو از دو نفر هم ممکن است بشود، نظیر دو تا فرزند متعاقب که آنجا لعان محقق میشود.

«لو أنکر» این شوهر حمل را «و تلاعنا» این دو، یعنی ملاعنه کردند، هم این چند بار لعن گفت، هم او چند بار گفت قبل از میلاد «فولدت» این زن «توأمین» دوقلو زایید « توارثا بالأمومة دون الأبوة» اینها ارثشان مثل بچههای لعان بعد از میلاد است، اینها رابطهشان از پدر قطع است، نه پدر از اینها ارث میبرد نه اینها از پدر ارث میبرند، اما رابطهشان با مادر محفوظ است، هم مادر از اینها ارث میبرد هم اینها از مادر. پس لعان فرق نمیکند به اینکه قبل از میلاد باشد یا بعد از میلاد باشد، رابطه این شخص با پدر ملاعن، پدری که لعن کرده و قذف کرده بالکل قطع است، از یک طرف، یعنی این هم ممکن است اگر اقرار بشود اقرار بعدی، اینها از پدر ارث میبرند ولی پدر مطلقا ارث نمیبرد، اما اگر اقرار نشود که هیچ.

پرسش: این «تلاعنا» برای چیست ...

پاسخ: بله، چون لعان طرفینی است.

پرسش: ...

پاسخ: بله، لعان طرفینی است، پنج تا لعن را این باید بکند، پنج تا لعن را دیگری، این میشود تلاعن، ولو ادعا یک طرف است، تکلیف یک طرف است، این لعن میکند که من اگر دروغ بگویم لعن بر من است، این لعن میکند که اگر راست بگویی لعن بر من است. لعن طرفینی است.

«لو أنکر الحمل و تلاعنا» آنگاه «فولدت» این زن «توأمین» دوقلو زایید «توارثا» این دوقلو از مادرشان ارث میبرند، یک، از خودشان هم ارث میبرند، دو، هم از مادر ارث میبرند هم از خودشان، از مادر ارث میبرند بالأمومة، از خودشان هم ارث میبرند بالأمومة، برای اینکه برادر أمیاند، برادر أبی نیستند اصلاً «توارثا» از یکدیگر «بالأمومة» چه اینکه «توارثا» از مادر «بالأمومة» تنها عامل وراثت اینها أمومة است «توارثا بالأمومة» نه چون برادر أبیاند، یک،نه چون برادر أبوینیاند، دو، نه أبیاند نه أبوینی، فقط أمی هستند. این مسئله سوم بود.

اما مسئله چهارم این است: «الرابعة لو تبرأ عند السلطان» مثلا رفته نزد حاکم  کشوری «من جریرة ولده» گفت چون بالاخره تمام جریره یا عاقله است یا ولی خود اوست، اگر تبری بکند بگوید این هر کاری کرده من از او بیزارم، رابطه من با او قطع است و رابطه میراثی من هم از او قطع است، حالا به چه علتی، اعلام نکرده است ولی در آنجا رفته که من نه عهدهدار خسارت کار او هستم که گاهی موارد ولی باید بپردازد و مانند آن و نه میراث او به من میرسد، رابطه فرزندی و پدری از این جهت قطع است. «و من میراثه ثم مات الولد» این فرزند مُرد، مرحوم شیخ در نهایه این را دارد «قال الشیخ رحمه الله فی النهایة کان میراثه لعصبة أبیه دون ابنه و هو قول شاذ» این قول، قول شاذ است و مرحوم صاحب جواهر دارد که این هم که مرحوم شیخ در نهایه فرمود به عنوان فتوا ذکر نکرد به عنوان «أحد الآراء» ذکر کرده است[2] چرا؟ برای اینکه اینجا معلوم نیست که محکمه شرع باشد، یک، ثانیاً تبری از میراث که برائت نمیآورد. من ارث او را نمیخواهم، من این را عاق کردم، عاق یعنی عصیان. عقوق یعنی معصیت. عاق کردم، عاق کردم یعنی حکم کردم به اینکه او عاق است وگرنه عقوق از آن طرف است، عاق والدین عاق والدین، عاقّ، عقَّ ماضی است و عاقّ هم اسم فاعلش است یعنی عاصی «عقّ والدهُ» این عاق والدین است یعنی عاصی والدین است پدر عاق نمیکند، فرزند عاق میشود یعنی عاصی میشود.[3]

حالا این رفته کاری کرده که من از او ارث نمیبرم، این چه میشود؟ این نه ملاعنه در محکمه است نه حکم شارع است، این میراثش سرجایش محفوظ است. پس اگر  کسی بگوید این میراثش قطع است این قول شاذ است، سند فقهی ندارد. «لو تبرأ عند السلطان من جریرة ولده» که من عهدهدار خسارتش نیستم از آن سو «و من میراثه» نه غنیمتی میبرم، نه غرامتی بدهکارم، از هر دو طرف «ثم مات الولد» این هیچ اثر فقهی ندارد، چه اثر فقهی دارد؟ آن لعان است که اثر فقهی دارد. حالا پیش سلطان نباشد، قذف بکند، قذف غیر از معصیت و اجرای حد، اثر دیگری ندارد.

«قال الشیخ رحمه الله فی النهایة کان میراثه» مال بستگان پدر اوست.[4] این قول، قول شاذ است، نه! پدر ارث میبرد چه اینکه او هم از پدر ارث میبرد، چون رابطه قطع نشد، رابطه به وسیله لعان قطع میشود نه به وسیله معصیت دیگر.

همین روایت را مرحوم شیخ طوسی(رضوان الله تعالی علیه)  در کتاب تهذیبش ذکر کردند[5] در وسائل جلد 26 صفحه 272 باب هفت از ابواب میراث ملاعنه «بَابُ حُکْمِ مَنْ تَبَرَّأَ مِنْ جَرِیرَةِ وَلَدِهِ»، یک، که من غرامتبده نیستم، دو: «وَ مِیرَاثِهِ» من غنیمتببر نیستم. نه غرامت کارش را به عهده میگیرم نه غنیمت ارث به عهده من است، یا از این طرف: «أَوْ أَوْصَی بِإِخْرَاجِهِ مِنَ الْمِیرَاثِ‏» وصیت کند که چیزی از ارث به او ندهند، این وصیت غیر مشروع است، همانطوری که سایر کارها اگر مشروع نباشد ممضا نیست، وصیت هم اگر مشروع نباشد ممضا نیست، ممکن است وصیت بکند یکی را بیشتر بدهند یکی را کمتر بدهند از ثلث خود، نه از میراث، میراث نسب یا سبب «علی ما فرّضه الله» است اما از ثلث خود ممکن است مقداری بیشتر بدهد یا کمتر بدهد. مورد استثنایی تنها حبوه است در مسئله ولد، وگرنه جای استثنایی نیست.

پس اگر خواست چیزی از بعضی از ورثه کم بکند یا اضافه کند، اگر روی میزان شرعی نباشد نافذ نیست و اگر خواست اضافه بکند بله، از باب ثلث میتواند ثلث خود را به او عطا کند.

مرحوم شیخ طوسی به اسنادش نقل می کند «عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ أَحْمَدَ بْنِ یَحْیَی عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عِیسَی عَنْ صَفْوَانَ بْنِ یَحْیَی عَنِ ابْنِ مُسْکَانَ عَنْ بُرَیْدِ بْنِ خَلِیلٍ» این را مرحوم صاحب جواهر و دیگران دارند که درست است که قبلش بعضی از اصحاب اجماع هستند، اما ما این را نپذیرفتیم که هر چه که اصحاب اجماع گفتند درست است، این قرائن میخواهد، چون بزرگانی قبل از برید بن خلیل هستند و خود برید روشن نیست برای ما، لذا این سند جزء صحاح محسوب نمیشود گرچه بزرگانی از اصحاب اجماع در این روایت هستند[6]. «قَالَ: سَأَلْتُ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ ع عَنْ رَجُلٍ تَبَرَّأَ عِنْدَ السُّلْطَانِ مِنْ جَرِیرَةِ ابْنِهِ» یعنی من هیچ غرامتی بدهکار نیستم «وَ مِیرَاثِهِ» هیچ غنیمتی هم نمیبرم «ثُمَّ مَاتَ الِابْنُ وَ تَرَکَ مَالًا» حالا این تکلیفش چیست؟ «مَنْ یَرِثُهُ» چه کسی این مال را ارث میبرد؟ «قَال‏(علیه السلام) مِیرَاثُهُ لِأَقْرَبِ النَّاسِ إِلَی أَبِیهِ»[7] پدر ارث نمیبرد، اگر گفتند عصبه أب، یعنی بستگان أب و وابستگان أب، فامیلان أبی، همین است.

ایشان میفرمایند که این چند تا مشکل دارد «أَقُولُ:» مرحوم صاحب وسائل دارد که «لَیْسَ فِیهِ تَصْرِیحٌ بِمَوْتِ الْوَلَدِ قَبْلَ الْأَبِ» شاید پدر قبلاً مُرده و اینکه میگویند به بستگان پدری بدهند برای اینکه پدر نیست به بستگان پدری بدهند.

این ظاهرش این است که حکم پدر را میخواهد سؤال کند، پدر آمده میگوید: من نه غرامت او را قبول میکنم، نه غنیمت او را. حالا این پسر مرده، تکلیف چیست؟ محور سؤال معلوم میشود که پدر است، حالا اینکه در روایت دارد به پدر نمیرسد، اینها دارند حمل میکنند به اینکه شاید این پدر قبل از پسر مرده باشد، اگر پدر قبلاً مرده باشد آن سائل هم میفهمد!

«لَیْسَ فِیهِ تَصْرِیحٌ بِمَوْتِ الْوَلَدِ قَبْلَ الْأَبِ وَ لَعَلَّهُ مَخْصُوصٌ بِمَوْتِهِ» این فرزند «بَعْدَ الْأَبِ» اول پدر مرده بعد او! آن وقت «وَ یَکُونُ التَّبَرِّی الْمَذْکُورُ غَیْرَ مُعْتَبَرٍ لِمَا مَرَّ»[8] این تبری معذور (معتبر) نیست برای اینکه این صرف تبری، نسب قطعکُن یا سبب قطعکُن نیست.

 

روایت بعدی که «سَأَلْتُهُ عَنِ الْمَخْلُوعِ یَتَبَرَّأُ مِنْهُ أَبُوهُ عِنْدَ السُّلْطَانِ وَ مِنْ مِیرَاثِهِ وَ جَرِیرَتِهِ لِمَنْ مِیرَاثُهُ فَقَالَ قَالَ عَلِیٌّ ع هُوَ لِأَقْرَبِ النَّاسِ إِلَیْه»[9] اقرب الناس هر کسی است ارث میبرد، اگر پدر باشد، اقرب الناس است ارث میبرد. ایشان باز میفرماید که «هَذَا غَیْرُ صَرِیحٍ فِی نَفْیِ مِیرَاثِ الْأَبِ بَلْ یُمْکِنُ أَنْ یَکُونَ الْمُرَادُ أَنَّ الْمِیرَاثَ لِلْأَبِ لِأَنَّهُ أَقْرَبُ النَّاسِ إِلَیْهِ» خیلی خوب! «فَإِنْ لَمْ یَکُنْ مَوْجُوداً» آن وقت «فَلِأَقْرَبِ النَّاسِ إِلَیْهِ» این روایت را مرحوم صدوق هم نقل کرد منتها شفافتر از این است. این روایتی که مرحوم شیخ طوسی نقل کرده است ذو وجهین است اما آنکه مرحوم صدوق(رضوان الله علیه) نقل کرد یک وجه است، چرا؟ برای اینکه صدوق نقل کرده است که میراث مال کیست؟ فرمود: «لِأَقْرَبِ النَّاسِ إِلَی أَبِیهِ»[10] معلوم میشود که پدر مرده است.

مرحوم شیخ میفرماید که «لَیْسَ فِی الْخَبَرَیْنِ أَنَّهُ نَفَی الْوَلَدَ بَعْدَ أَنْ أَقَرَّ بِهِ» یک وقت است که این بچه از اول مورد قبول او نیست اینکه در روایت ندارد، این چنین هم نیست که بعد از اقرار باشد؛ فرزندی بود، حالا اول قبول کرده بعد نکول کرده، اینها در آن نیست «لَیْسَ فِی الْخَبَرَیْنِ أَنَّهُ نَفَی الْوَلَدَ بَعْدَ أَنْ أَقَرَّ بِهِ وَ إِلَّا لَمْ یُلْتَفَتْ إِلَی إِنْکَارِهِ» اگر نفی ولد کرده باشد به لعان، بعد اقرار کرده باشد که فایده ندارد «وَ لَوْ قُبِلَ إِنْکَارُهُ لَمْ یُلْحَقْ مِیرَاثُهُ بِعَصَبَتِهِ» چرا؟ «لِعَدَمِ ثُبُوتِ النَّسَبِ» چون وقتی که این مشکل دارد و هنوز ولد ثابت نشده است، نسب با بستگان پدری ثابت نمیشود. اگر رابطهاش با پدر ثابت است پس پدر ارث میبرد، اگر رابطهاش از پدر قطع شد نسب هم نمیبرد، چون آنها به وسیله پدر، اولوا الارحام میشوند «قَالَ وَ لَا یَمْتَنِعُ أَنْ یَکُونَ الْوَالِدُ مِنْ حَیْثُ تَبَرَّأَ مِنْ جَرِیرَةِ الْوَلَدِ وَ ضَمَانِهِ حُرِمَ الْمِیرَاثَ وَ إِنْ کَانَ نَسَبُهُ صَحِیحاً»[11] این لا یبعد سند میخواهد چرا ؟ این والد است و ارث میبرد. این بعید نیست که اگر تبری کرده رابطه خودش را از نظر غرامت و غنیمت قطع کرده است، ارث نبرد، چرا ارث نبرد؟ نسب که با این قطع نمیشود، چون نسب قطع نمیشود یقیناً ارث میبرد.

پرسش: شاید بتوانیم توجیه کنیم که تبری را در حکم لعان بگیریم

پاسخ: چون مسئله ضمان جریره را هم در کنارش ذکر کرده است آنجا جا برای لعان نیست، این میخواهد بگوید رابطه غرامت و غنیمت را ما نداریم.

«و الحمد لله رب العالمین»


 


[1]. سوره نساء، آیه11.

[2] . ر.ک: جواهر الکلام، ج39، ص273و274.

[3] . ر.ک: لسان العرب، ج10، ص256.

[4]. شرائع الاسلام، ج4، ص37و38.

[5] . تهذیب الاحکام، ج9، ص348و349. (در تهذیب با همین سند دارد: میراثه لاقرب الناس الی ابیه)

[6] . ر.ک: جواهر الکلام، ج39، ص274.

[7] . وسائل الشیعه، ج26، ص272و273.

[8] . وسائل الشیعه، ج26، ص273.

[9] . وسائل الشیعه، ج26، ص273.

[10] . وسائل الشیعه، ج26، ص273.

[11] . وسائل الشیعه، ج26، ص273.


دروس آیت الله العظمی جوادی آملی
  • تفسیر
  • فقه
  • اخلاق