10 03 2022 840538 شناسه:

مباحث فقه ـ وصیت ـ جلسه 3 (1400/11/19)

دانلود فایل صوتی

أعوذ بالله من الشيطان الرجيم

بسم الله الرحمن الرحيم

مرحوم محقق(رضوان الله تعالي عليه) يک فروعي را در طليعه بحث وصيت ذکر کردند که وصيت «ما هي؟» يک، وصيت «کم هي؟» دو، وصيت «هل هي؟» سه، وصيت چيست؟ و چند قسم است؟ آيا واجب است يا نه؟ مستحب است يا نه؟ اين «هل هي» در فقه يعني آيا حکمي دارد يا حکمي ندارد؟ و حکمي که دارد آيا وجوب است يا استحباب؟

در بحثهاي قبل روشن شد که وصيت عهدي از سنخ عقد يا ايقاع نيست و وصيتهاي تمليکي، ميتواند از راه عقد باشد، ولي ايقاع بودن آن به شرط قبول أولي است. ما عقدي داشته باشيم که بين ايجاب و قبول پنج  شش سال فاصله است اين يک مقدار بعيد است اما ايقاعي داشته باشيم مشروط به قبول، اين راه دارد، چون ايقاع گاهي مطلق است گاهي مشروط.

مطلب بعدي آن است که اگر کسي وصيت کند که اين مال وقف باشد، اين بايد توجيه بشود و تفسير بشود که يعني چه؟ اين وصيت يعني چه؟ اگر خودش وقف بکند و منافعش را بعد الموت تقسيم بکنند، اين درست است، صيغه وقف خوانده شد قبض و اقباض شده، صرفش مربوط به بعد الموت است، در اين سالهايي که خودش زنده است مسلوب المنفعة است بعد از موت، صرف در آن مصارف خاصه ميشود يا تمليک در آن مسائل خاصه ميشود اما اگر بگويد بعد از من وقف کنيد، اين جعل ولايت است «الوصية علي الولاية علي الوقف» سه مرحله است: وصيت ميکند که شما اين حق را داشته باشيد که اين را وقف کنيد، والي باشيد ولايت داشته باشيد بر اين ملک، چون کسي ميتواند ملکي را وقف بکند که يا مالک باشد يا ملِک باشد و جامع اينها ولايت است، اين هم «لا وقف و لا بيع الا في مُلک»[1] يا «لا وقف و لا بيع الا في مِلک» اگر عبارت مِلک باشد يعني از غير مالک وقف کردن يا خريد و فروش کردن درست نيست و اين مشکل دارد اما اگر «لا بيع الا في مُلک» کسي بايد مُلک داشته باشد ولايت داشته باشد حق داشته باشد اين کار را بکند، اين حقّش گاهي به مالکيت است گاهي به ولايت بر صغير است گاهي به توليت وقف است گاهي به وکالت از اوست «لا بيع الا في مُلکٍ» يعني اين شخصي که خريد و فروش بکند بايد مُلک داشته باشد يعني حق داشته باشد بفروشد، حالا يا چون مالک است حق دارد يا چون وکيل است حق دارد يا چون ولي است حق دارد يا چون وصي است حق دارد يا چون متولي است حق دارد اما اگر بگوييم «لا بيع الا في مِلکٍ» در موارد فراواني بايد تخصيص بزنيم.

به هر تقدير، اين شخصي که وصيت ميکند بر وقف يعني اگر خودش الآن وقف بکند، مسلوب المنفعة بعد از وفات صرف موارد موقوف عليه بشود اين درست است اما اگر وصيت بکند به وقف، اين وقف نيست اين وصيت بر ولايت است وصيت ميکند که فلان شخص ولايت داشته باشد که اين مال را وقف کند.

پرسش: منوط به اذن وارث هم هست

پاسخ: نه، چون درباره ثلث خودش اين کار را ميکند و ديگري حق ندارد. بحثهاي بعدي که خواهد آمد اينکه وصيت، وصيت حَسَن باشد و وصيت خير باشد وصيت نيک باشد. اين وصيت نيک، بخشي به آن صيغه وصيت است که در بحث ديروز خوانده شد و مشابه آن خواهد آمد که در سطر وصيتنامه چه نوشته بشود. يکي امور موصيبه است که اين مال را که وصيت ميکند طيب و طاهر باشد مزاحم کسي نباشد اين قرآن تکيه ميکند که ﴿يُوصيكُمُ اللَّهُ في‏ أَوْلادِكُمْ‏[2] بعد فرمود وصيت کني ﴿غَيْرَ مُضَارٍّ﴾ اين ﴿غَيْرَ مُضَارٍّ﴾ يعني کاري بکنيد که نه به آن دَين آسيب برساند نه به ارث، چون سه امر بعد الموت اتفاق ميافتد: دين ميت است و ثلث ميت است و ارث وارث. اين شخص طرزي وصيت کند که غرضش اين باشد که به اين وارث کمتر برسد يا به آن وارث کمتر برسد، نه، بگويد من به بهانههايي به فلان شخص بدهکارم به او دين مرا ادا کنيد اين در صدد ايذاء به ورثه است، فرمود نه، در اين وصيت شما همانطوري که حق نداريد به طلبکار آسيب برسانيد حق نداريد به ورثه هم آسيب برسانيد، اين مال خداست و ذات اقدس الهی به آنها داده است ﴿غَيْرَ مُضَارٍّ﴾ اين ﴿غَيْرَ مُضَارٍّ﴾ چند جاي قرآن تکرار شده است يعني به ارث آسيب نرسانيد به دين آسيب نرسانيد، فقط در محدوده ثلث وصيت کنيد.

اين عبارتهايي که خوانده شد بعد هم ميخوانيم که به عنوان مقدمات بحث وصيت است محصول بيانات نوراني ائمه(عليهم السلام) است در چند باب که بعضي از اين ابواب خوانده شد بعضي هم که بايد قرائت بشود. باب اول «وُجُوبِ الْوَصِيَّةِ عَلَى مَنْ عَلَيْهِ حَقٌّ» يا کسي که «لَهُ حَقٌّ» از کسي طلب دارد، بالاخره بر او واجب است وصيت کند، چرا؟ براي اينکه حق ورثه است اين نبايد حق ورثه را باطل کند، لذا دارد: «وُجُوبِ الْوَصِيَّةِ عَلَی مَنْ عَلَيْهِ حَقٌّ أَوْ لَهُ وَ اسْتِحْبَابِهَا لِغَيْرِهِ» کسي که حقي ندارد فقط سهم ثلث دارد اين وصيت درست است. اين بابش خوانده شد.

باب دوم اين بود که «بَابُ وُجُوبِ الْوَصِيَّةِ بِمَا بَقِيَ فِي الذِّمَّةِ مِنَ الزَّكَاةِ» که حق الله بود.

باب سوم که «بَابُ اسْتِحْبَابِ الْوَصِيَّةِ بِالْمَأْثُورِ» بود که آن هم تقريباً خوانده شد.

باب چهارم ترغيب به وصيت است و کراهيت ترک وصيت. آن بابهاي اول وجوب وصيت بود براي کسي که بدهکار است و حق بر عهده اوست، دوم استحباب وصيت است براي کسي که ديني ندارد، چهارم ترک وصيت مکروه است. ذات اقدس اله مقدمات وصيت را هم فراهم ميکند که در بخش پاياني بحث ديروز اشاره شد که برخي از بيمارها آخرهاي عمرشان يکي دو روز کمتر يا بيشتر، حالت اعتدالي پيش ميآيد که خيال ميکنند درمان شده است، اين افاقه پيدا شدن زمينه است بر اينکه اين شخص بتواند وصيت کند که آن را در باب چهارم ذکر کرده است.

وسائل، جلد نوزدهم، صفحه 262 «بَابُ كَرَاهَةِ تَرْكِ الْوَصِيَّةِ» اولين روايت را مرحوم کليني نقل می کند از «عَلِيِّ بْنِ إِبْرَاهِيمَ عَنْ أَبِيهِ عَنِ ابْنِ أَبِي عُمَيْرٍ عَنْ حَمَّادِ بْنِ عُثْمَانَ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع» که روايت معتبر هم هست از امام صادق(سلام الله عليه) «قَالَ: قَالَ لَهُ رَجُلٌ» مردي به حضرت عرض کرد: «إِنِّي خَرَجْتُ إِلَى مَكَّةَ وَ صَحِبَنِي رَجُلٌ» من به طرف مکه ميرفتم همسفري هم پيدا کردم که زميل من بود، چون در اسب و قاطر و حمار، اينها يک نفره سوار ميشوند، در شتر چون بزرگ است دو نفره سوار ميشوند منتها دو نفر چون او کوهان دارد نميشود دو نفر پشت سر هم سوار بشوند لذا کجاوهاي درست ميکنند که يک طرف کجاوه اين شخص مينشيند طرف ديگر آن، اين را زميل ميگويند اين دو نفر را ميگويند مزامل هماند، مزامل هم و همپالکي هماند همينطور است، چون شتر را ميتوانند دو نفر سوار بشوند بر آن تحميل نيست ولي کوهاني که دارد نشستن دو نفر در يک سطح مشکل است مثل اسب و اينها نيست، لذا کجاوه درست ميکنند يکي از آن طرف مينشيند يکي اين طرف، اينها را ميگويند زميل هماند.[3]

بعضي از اين خلفاي سقيفه ميگفتند «أنا زميل محمد»[4] معاذالله! اينطوري ما همپالکي هستيم همسان هستيم همتا هستيم! زميل بودن و اينکه می گويند ما زميل هم هستيم يعني مساوي هم هستيم. اين کار را ميکردند «فَكَانَ زَمِيلِي» زميل من بود يعني همپالکي من بود، من در اين کجاوه نشسته بودم او در آن کجاوه نشسته بود در روي شتر«فَلَمَّا أَنْ كَانَ فِي بَعْضِ الطَّرِيقِ» در راه مکه «مَرِضَ» مريض شد «وَ ثَقُلَ ثِقْلًا شَدِيداً فَكُنْتُ أَقُومُ عَلَيْهِ» من درمان او را به عهده گرفتم «ثُمَّ أَفَاقَ» افاقه حاصل شد و حالتش خوب شد و برگشت «حَتَّی لَمْ يَكُنْ عِنْدِي بِهِ بَأْسٌ» من فکر نميکردم که ميميرد، چون حالش خوب شد «فَلَمَّا أَنْ كَانَ فِي الْيَوْمِ الَّذِي مَاتَ فِيهِ» تا اينکه بالاخره همينطور حالت ادامه داشت آن روزي که مُرد «فَلَمَّا أَنْ كَانَ فِي الْيَوْمِ الَّذِي مَاتَ فِيهِ أَفَاقَ» دوباره حالش خوب شد، بعد «فَمَاتَ فِي ذَلِكَ الْيَوْمِ» اين جريان چه بود که خوب شد و دوباره مُرد؟ «فَقَالَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ ع مَا مِنْ مَيِّتٍ تَحْضُرُهُ الْوَفَاةُ إِلَّا رَدَّ اللَّهُ عَلَيْهِ مِنْ بَصَرِهِ وَ سَمْعِهِ وَ عَقْلِهِ لِلْوَصِيَّةِ آخِذٍ لِلْوَصِيَّةِ أَوْ تَارِكٍ» در قُرب به موت ذات اقدس الهی، همه مشاعر او را برميگرداند، او را سليم الباصره، سليم العاقله، سليم السامعه قرار ميدهد تا بتواند اگر وصيتي می­خواهد بکند بکند، اين يک آزمايش الهي است و نعمت الهي است «وَ هِيَ الرَّاحَةُ الَّتِي يُقَالُ لَهَا رَاحَةُ الْمَوْتِ» اينکه ميگويند نفس خوبي کشيد آخرها، اين ذات اقدس الهی منّت گذاشت اگر خواست وصيتي بکند بتواند «فَهِيَ حَقٌّ عَلَى كُلِّ مُسْلِمٍ»[5] که خداي سبحان اين را ميدهد و حق است بر هر مسلماني که در اين حال، آخرين وصيتش را بکند.

اين روايت مرحوم کليني را مرحوم صدوق(رضوان الله تعالي عليه) هم نقل کرد منتها تفاوت در صدر اين حديث است.

روايت دوم را که مرحوم کلينی «عن الْحُسَيْنِ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنْ مُعَلَّى بْنِ مُحَمَّدٍ عَنِ الْحَسَنِ بْنِ عَلِيٍّ عَنْ حَمَّادِ بْنِ عُثْمَانَ عَنِ الْوَلِيدِ بْنِ صَبِيحٍ» نقل کرد اين است که «قَالَ: صَحِبَنِي مَوْلًى لِأَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع» خدمتگزاري براي امام صادق با من همراه بود که «يُقَالُ لَهُ أَعْيَنُ فَاشْتَكَى» بيمار شد يعني شکايت کرد، حالش خوب نشد، چند روزي مريض شد «فَاشْتَكَى أَيَّاماً ثُمَّ بَرَأَ ثُمَّ مَاتَ» خوب شد و بعد مُرد، ادامه مرض به مرگ منتهي نشد، بيمار بود حالش خوب شد و بعد مُرد «فَأَخَذْتُ مَتَاعَهُ وَ مَا كَانَ لَهُ فَأَتَيْتُ بِهِ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ ع» آن اثاثيهاش را من جمع کردم هر چه داشت آوردم خدمت امام صادق(سلام الله عليه) «فَأَخْبَرْتُهُ» به حضرت عرض کردم که او چند روز مريض شد «أَنَّهُ اشْتَكَى أَيَّاماً ثُمَّ بَرَأَ ثُمَّ مَاتَ» خوب شد بعد مُرد. اين خوب شدنش چه بود؟ آن مرضش متصل به موت نبود حالش خوب شد بعد مُرد، حضرت فرمود: «تِلْكَ رَاحَةُ الْمَوْتِ أَمَا إِنَّهُ لَيْسَ مِنْ أَحَدٍ يَمُوتُ حَتَّى يَرُدَّ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ مِنْ سَمْعِهِ وَ بَصَرِهِ وَ عَقْلِهِ لِلْوَصِيَّةِ» اين آخرين لحظه نعمت الهي است که ذات اقدس الهی همه مجامع ادراکي و مشاعر ادراکي او را فراهم ميکند تا آزمايش بشود که «أَخَذَ أَوْ تَرَكَ»[6] اين بالاترين و بزرگوارترين کرامت ذات اقدس الهی است.

آن روايت قبلي را که کليني نقل کرد، مرحوم صدوق هم نقل کرد. اين روايت دوم را که کليني نقل کرد مرحوم شيخ طوسي هم نقل کرد.

اما روايت سوم را خود شيخ طوسي نقل ميکند: «بِإِسْنَادِهِ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ أَحْمَدَ بْنِ يَحْيَى عَنْ بُنَانِ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنْ أَبِيهِ عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ الْمُغِيرَةِ عَنِ السَّكُونِيِّ» منتها مشکل سکوني را آقايان حل کردند «عَنْ جَعْفَرِ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنْ أَبِيهِ ع قَالَ: مَنْ لَمْ يُوصِ عِنْدَ مَوْتِهِ لِذَوِي قَرَابَتِهِ مِمَّنْ لَا يَرِثُهُ فَقَدْ خَتَمَ عَمَلَهُ بِمَعْصِيَتِهِ»[7] يک سلسله دستوري ذات اقدس الهی به ورثه ميدهد، يک سلسله دستوري ذات اقدس الهی به خود شخص که مورّث است و صاحب مال است ميدهد. آن دستوري که خداي سبحان به ورثه ميدهد که اگر   در هنگام قسمت، اولوا الارحام و بستگان وارد شدند شما داريد تقسيم ميکنيد و آنها سهمي ندارند، چيزي هم به آنها بدهيد، اين دستوري است که در آيه به ورثه ميدهد که هنگام توزيع ميراث، اگر کسي از ارحام شما آمدند که سهمي ندارند شما مقداري مال به اينها بدهيد.

يک سلسله دستوري است که به خود ميت و مورّث ميدهد که شما گرچه وصيت کرديد ثلث داديد اما بخشي از اين ثلثتان را به ارحامتان بدهيد که بالاخره اين صله و اساس خانوادگي و روابط خانوادگي براي هميشه محفوظ باشد. بالاخره اين اصالت صله رحم و نهاد خانواده را از هر نظر ذات اقدس الهی تضمين کرده است، حتي تا چند طبقه را که وارث دانسته است، بعضي را واجب النفقه دانسته، بعضي را هم ديهشان را هم بايد بپردازند، بعضي را هم در دو نبش فرمود مواظب باشيد؛ هم به ورثه فرمود مواظب باشيد در هنگام توزيع ارث چيزي به آنها که وارث نيستند بدهيد و هم به خود شخص فرمود وقتي ميخواهي وصيت کني سهمي را هم براي آنها در نظر بگير که آنها ارث که نميبرند چيزي هم بهره نداشته باشند خوب نيست.

«مَنْ لَمْ يُوصِ عِنْدَ مَوْتِهِ لِذَوِي قَرَابَتِهِ مِمَّنْ لَا يَرِثُهُ فَقَدْ خَتَمَ عَمَلَهُ بِمَعْصِيَتِهِ».

پرسش: ... ده تا پسر عمو باشند ... فاميل بيشتر باشد حق ورثه کمتر می­شود

پاسخ: در بين آنها، آنهايی که ضعيفتر هستند را ملاحظه ميکنند؛ أولي، أولي و أقرب فقري و اقتصادي و مالي خواهد بود که فرمودند آنها را رعايت کنيد.

اين روايت مرحوم شيخ طوسي را مرحوم صدوق هم نقل کرده است که تفاوتي در يک کلمه دارند.

روايت چهارم را که باز مرحوم شيخ طوسي «بِإِسْنَادِهِ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عِيسَى بْنِ عُبَيْدٍ عَنْ زَكَرِيَّا الْمُؤْمِنِ عَنْ عَلِيِّ بْنِ أَبِي نُعَيْمٍ عَنْ أَبِي حَمْزَةَ عَنْ بَعْضِ الْأَئِمَّةِ ع» نقل کرد اين است که «قَالَ: إِنَّ اللَّهَ تَبَارَكَ وَ تَعَالَى يَقُولُ ابْنَ آدَمَ تَطَوَّلْتُ عَلَيْكَ بِثَلَاثَةٍ» اين طول يک اصطلاح هندسي است در برابر عرض است و سطح. ميگويند اين خط طول دارد سطح طول و عرض دارد اين طول است. يک طَول است که در قرآن آمده اين ﴿ذِي الطَّوْل‏﴾[8] است و در تعبيرات کتابهاي علما ميگويند «لا طائل تحته» يعني حرف بيفايدهاي است فايده علمي ندارد اين. اين «لا طائل تحته» از طَول است  ﴿ذِي الطَّوْل‏﴾ يعني به برکت، کدام برکت؟ آن برکتي که ادامه دارد بيارتباط با طول نيست، آن برکتي که دوام دارد و طولاني است به آن برکت ميگويند: «طَول»

پس طائل که ميگويند «لا طائل تحته»، از طَول به فتح است به معني فايده. خدا ﴿ذِي الطَّوْل‏﴾ است يعني داراي برکاتي است که ماندني است و برکت را هم برکت ميگويند براي اينکه آن نعمت بادوام را برکت ميگويند. در اينجا هم که فرمود اين کار را انجام بدهيد به مناسبت همين است. دارد که «إِنَّ اللَّهَ تَبَارَكَ وَ تَعَالَى يَقُولُ ابْنَ آدَمَ تَطَوَّلْتُ عَلَيْكَ» من طَول و نعمت بابرکت به تو دادم که ماندني است «سَتَرْتُ عَلَيْكَ مَا لَوْ يَعْلَمُ بِهِ أَهْلُكَ مَا وَارَوْكَ» آن لغزشها و گناههايي که در خفا داشتي آنها را من نگذاشتم کسي بفهمد، اگر بستگان تو از آن گناهان و خباثت درونت باخبر بودند، تو را دفن نميکردند! «وَ أَوْسَعْتُ عَلَيْكَ» مال فراوان دادم زندگي بابرکت دادم وسعت نعمت دادم، اينها کارهاي من بود اما از اين به بعد: «فَاسْتَقْرَضْتُ مِنْكَ» من از تو قرض الحسنه خواستم که ﴿مَنْ ذَا الَّذي يُقْرِضُ اللَّهَ قَرْضاً حَسَناً[9] «فَلَمْ تُقَدِّمْ خَيْراً وَ جَعَلْتُ لَكَ نَظِرَةً عِنْدَ مَوْتِكَ فِي ثُلُثِكَ فَلَمْ تُقَدِّمْ خَيْراً»[10] يکي از آن نعمتهاي تطولي من و طول و برکت من اين بود که آخرهاي عمر که داشتي ميمُردي، چند ساعتي من حواس و حال تو را جا آوردم که بتواني وصيتي بکني، آن را هم که نکردي!

راز نقل اين حديث به مناسبت اين جمله سوم است در اين باب اما اينکه فرمود:«اسْتَقْرَضْتُ»، يک بيان نوراني از حضرت امير(سلام الله عليه) است در نهج البلاغه، اولاً قرض الحسنهاي که ذات اقدس الهي ميخواهد اين قرض الحسنه مالي نيست، نماز قرض الحسنه است، روزه قرض الحسنه است. قرض الحسنهاي که فرمود: ﴿مَنْ ذَا الَّذي يُقْرِضُ اللَّهَ قَرْضاً حَسَناً اصلاً مالي نيست، مالي را هم شامل ميشود يعني عبادات، اعتقادات، شما قرض بده اين را، من چند برابر به شما ميدهم، اين ميشود قرض الحسنه نه اينکه اختصاصي به مسئله مالي داشته باشد.

اما اين دو تا آيه را وجود مبارک حضرت امير در نهج البلاغه، شجاعانه تفسير کرد. فرمود يکي استنصار است که خدا از ما ياري خواست که ﴿إِنْ تَنْصُرُوا اللَّهَ يَنْصُرْكُمْ[11] اگر به خدا کمک کنيد خدا هم شما را کمک ميکند؛ يکي هم قرض است که ﴿مَنْ ذَا الَّذي يُقْرِضُ اللَّهَ قَرْضاً حَسَناً؛ هم کمک خواست از ما هم قرض خواست از ما. فرمود احتياجي نداشت براي اينکه ﴿لِلَّهِ جُنُودُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ﴾[12] حتي اعضا و جوارح شما سربازان او هستند، اگر خواست با دست شما کاري را انجام بدهد در مسئله ﴿وَ مَا رَمَيْتَ إِذْ رَمَيْتَ[13] است، اصلاً شما اين کار را نکرديد! دقيقتر از ﴿وَ مَا رَمَيْتَ إِذْ رَمَيْتَ در همان سوره «انفال» فرمود ﴿فَلَمْ تَقْتُلُوهُمْ وَ لكِنَّ اللَّهَ قَتَلَهُمْ﴾[14] در جريان ﴿وَ مَا رَمَيْتَ إِذْ رَمَيْتَ هر دو نسبت را حفظ کرد منتها جمع بايد بشود ﴿وَ مَا رَمَيْتَ إِذْ رَمَيْتَ اما درباره مجاهدين نميگويد «و ما قاتلتم إذ قاتلتم»، فرمود اصلاً شما نکرديد! شما اين کارها را نکرديد ﴿فَلَمْ تَقْتُلُوهُمْ وَ لكِنَّ اللَّهَ قَتَلَهُمْ﴾.

فقه و اصول و فلسفه و کلام و اينها، اين بحثها را حل نميکند، چيزهاي ديگري است اين دعاهاي ماه رجب هم همينطور است اين دعاهاي ماه رجب دعاي هر روز که «لَا فَرْقَ بَيْنَكَ وَ بَيْنَهَا إِلَّا أَنَّهُمْ»[15] هيچ فرقي بين تو و اينها نيست، فقط تو خدايي اينها مخلوق، پس چه شد؟ اين علوم ممنوعه و محرّمه! فقط ميتوانند اينها را حل کنند. اينکه «لَا فَرْقَ بَيْنَكَ وَ بَيْنَهَا إِلَّا أَنَّهُمْ عِبَادُكَ وَ خَلْقُك» اگر اين است، ارض و سماء هم همينطور است، اينکه مخصوص به اهل بيت نيست، اين چه مقامي است براي اهل بيت؟! اينجا اين است، در آنجا فرمود اصلاً شما نکشتيد اينها را! اين کار، کار من است.

اين بيان نوراني حضرت، هر دو جمله استنصار خدا، يک، آيه استقراض خدا، دو، هر دو را حل کرده است. «فَلَمْ يَسْتَنْصِرْكُمْ‏ مِنْ ذُلٍّ و لم يَستقرضکم من قُلّ اِستنصرکم وَ لَله‏ جُنُودُ السَّماواتِ وَ الْأَرْض و هو العزيز الحکيم ‏و اِستَقرَضَکُم و له خزائِن السماوات و الارض و هو الغنی الحميد»[16] معلوم ميشود که قرض واقعي و نصرت واقعي نيست، شما هم ابزار او هستيد، مثل اينکه انسان مجاهد در ميدان رزم  به دست خودش و به پاي خودش، مرتّب ميگويد اي دست کمک کن! اي پا کمک کن! اي سر کمک کن! اي چشم کمک کن! با اعضا و جوارح خودش کمک  حرف ميزند. اينجا هم دارد که من اين کارها را کردم «وَ أَوْسَعْتُ عَلَيْكَ فَاسْتَقْرَضْتُ مِنْكَ فَلَمْ تُقَدِّمْ خَيْراً» نکردي کاري را «وَ جَعَلْتُ لَكَ نَظِرَةً عِنْدَ مَوْتِكَ فِي ثُلُثِكَ فَلَمْ تُقَدِّمْ خَيْراً».

اين روايت مرحوم شيخ طوسي را خود مرحوم صدوق در خصال نقل کرد و باز مرحوم شيخ طوسي با سند ديگر اينها را نقل کرد.

اما مسئلهاي که به ورثه آسيب نرساند اين باب هم اشاره بکنيم که ﴿غَيْرَ مُضَارٍّ وَصِيَّةً مِنَ اللَّهِ﴾[17] که در قرآن آمده، مرحوم صدوق(رضوان الله عليه) «بِإِسْنَادِهِ عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ الْمُغِيرَةِ عَنِ السَّكُونِيِّ عَنْ جَعْفَرِ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنْ أَبِيهِ ع قَالَ: قَالَ عَلِيٌّ ع مَا أُبَالِي أَضْرَرْتُ بِوُلْدِي أَوْ سَرَقْتُهُمْ ذَلِكَ الْمَالَ» فرمود اين فرقي نميکند، تحريم قرآن است فرمود ضرر نرسان به ورثه، چون شما حقّتان تا زنده هستيد در مال خودتان است، نسبت به بعد الموت تا ثلث حق داريد، بقيه برای شما نيست. فرمود اگر من ضرري برسانم به ورثه مثل اينکه - معاذالله - سرقتي بکنم، چون وقتي خدا فرمود: ﴿غَيْرَ مُضَارٍّ﴾ برای  آنهاست ﴿غَيْرَ مُضَارٍّ وَصِيَّةً﴾ فرمود اگر من خداي ناکرده به ورثه ضرر برسانم، مثل اينکه سرقت کرده باشم «مَا أُبَالِي أَضْرَرْتُ بِوُلْدِي أَوْ سَرَقْتُهُمْ ذَلِكَ الْمَالَ»[18] ضرر برسانم اين وُلد است، فرزند من است.

اين روايت مرحوم صدوق را مرحوم شيخ طوسي هم نقل کرد مرحوم صدوق هم با سند ديگري از وجود مبارک صادق(سلام الله عليه) نقل کرد که حضرت امير فرمود: «مَنْ أَوْصَى وَ لَمْ يَحِفْ» «حافَ يحِيفُ» حيف و ميل کرد، حيف و ميل ميکنند اينجا فرمودند که حيف و ميل نکردند «وَ لَمْ يَحِفْ وَ لَمْ يُضَارَّ كَانَ كَمَنْ تَصَدَّقَ بِهِ فِي حَيَاتِهِ»[19] گرچه وصيت بعد الموت، آن خيرات بعد الموت مثل خيرات قبل الموت نيست ثوابش کمتر است ولي اگر کسي وصيت عاقلانه و عادلانه انجام بدهد مثل اينکه در زمان حيات خودش با دست خودش خير کرد، الآن زنده است با دست خودش دارد مينويسد ميگويد که اين را به اين بدهيد اما باز کار زمان حيات خودش را نميکند، چون تا دست او بود که نکرد، فرمود اگر کسي عاقلانه و عادلانه وصيت بکند مثل آن است که در زمان حيات خود، خودش کرده باشد معلوم ميشود که با دست خودش، آدم وصيت عهدي ميکند مال خودش است در زمان حياتش خرج ميکند، چه داعي دارد که وصيت بکند که بعد از من اين کار را بکنيد! بهترين کار اين است که در زمان حيات باشد حضرت فرمود: «كُنْ‏ وَصِيَ‏ نَفْسِكَ‏»[20] اين حرفها بوسيدن دارد! حضرت فرمود: «كُنْ‏ وَصِيَ‏ نَفْسِكَ‏»، آيا اين حرفها بوسيدن ندارد؟ فرمود چرا مسائل را به ديگري واگذار ميکني؟ تازه اينجا ببينيد اين روايت دارد که اگر کسي عاقلانه و عادلانه وصيت بکند که سهم الإرث کسي را کم و زياد نکند، مثل آن است که در زمان حيات خودش با دست خودش کار خيري کرده باشد، معلوم می­شود فرق دارد، بله، وصيت عهدي چارهاي نيست وصيت عهدي را براي بعد الموت ميگذارد اما وصيت مالي را کلاً زمان حياتش انجام بدهد، فرمود مثل آن است که در زمان حيات خودش کار خيري کرده باشد! «مَنْ أَوْصَى وَ لَمْ يَحِفْ» حيف و ميل نکند و تجاوز نکند «وَ لَمْ يُضَارَّ» به کسي آسيب نرساند «كَانَ كَمَنْ تَصَدَّقَ بِهِ» حالا صدقه بعد الموت با صدقه قبل الموت خيلي فرق ميکند «كَانَ كَمَنْ تَصَدَّقَ بِهِ فِي حَيَاتِهِ» «صلوات الله عليهم اجمعين».

«و الحمد لله رب العالمين»

 

[1] . ر.ک: عوالی اللئالی، ج3،ص205.

[2]. سوره نساء، آيه11.

[3] . ر.ک: لسان العرب، ج11، ص309.

[4] . الفائق، ج1، ص400.

[5] . وسائل الشيعه، ج19، ص262.

[6] . وسائل الشيعه، ج19، ص263.

[7] . وسائل الشيعه، ج19، ص263.

[8] . سوره غافر، آيه3.

[9].سوره بقره، آيه245؛ سوره حديد، آيه11.

[10]. وسائل الشيعه، ج19، ص263.

[11]. سوره محمد، آيه7.

[12]. سوره فتح، آيه4.

[13]. سوره انفال, آيه17.

[14]. سوره انفال, آيه17.

[15]. مصباح المتهجد، ج‏2، ص803.

[16]. نهج البلاغه، خطبه 182.

[17] . سوره نساء، آيه12.

[18] . وسائل الشيعه، ج19، ص264.

[19] . وسائل الشيعه، ج19، ص264.

[20]. نهج البلاغة، حکمت253.

​​​​​​​


دروس آیت الله العظمی جوادی آملی
  • تفسیر
  • فقه
  • اخلاق