07 01 2015 444881 شناسه:

جلسه درس اخلاق (1393/10/18)

دانلود فایل صوتی

اعوذ بالله من الشيطان الرجيم

بسم الله الرحمن الرحيم

الحمد لله ربّ العالمين و صلّي الله علي جميع الأنبياء و المرسلين سيّما خاتمهم و أفضلهم محمد و أهل بيته الأطيبين الأنجين سيّما بقيّة الله في العالمين بهم نتولّي و من أعدائهم نتبرّءُ الي الله!

مقدم شما فرهيختگان و بزرگواران و برادران و خواهران ايماني را گرامي مي‌داريم و ولادت حضرت ختمي نبوّت و همچنين وجود مبارك امام صادق(عليهما آلاف التحيّة و الثناء) را به پيشگاه؛ وليّ عصر(ارواحنا فداه) و عموم علاقه‌مندان قرآن و عترت و به شما بزرگواران تهنيت عرض مي‌كنيم!

مشترك بين امامت و نبوّت، همان مقام شامخ ولايت است كه انسان كامل؛ وليّ خداست. خداي سبحان اين‌ گونه از افراد را از هر نظر تجهيز كرد تا جوامع انساني را بپرورانند. وجود مبارك رسول گرامي فرمود که من با سرمايه‌هاي كلاني مبعوث شدم، همه فرشته‌ها در خدمت بودند تا من به اين مقام برسم و بتوانم جامعه بشريّت، شرق و غرب را اداره كنم. اين كار عادي و كار آساني نيست که كسي مبعوث بشود كه همه بشر را بپروراند و به نيازهاي علمي و عمليِ همه بشر شرق و غرب عالَم پاسخ بدهد. انسان را ذات اقدس الهي معرفي كرد، نيازهاي او را هم مشخص كرد، آينده و گذشتهٴ او را هم مشخص كرد و وجود مبارك پيامبر را به عنوان باغبان اين نهال جامعه بشري مبعوث كرد. آن‌ کسی كه انسان را مي‌شناسد، بايد براي انسان برنامه تنظيم كند؛ شما در مسئله فلسفه حقوق به اين نكته راه يافتيد كه دست بشر، چه سازمان بين ‌الملل, چه مجامع بين ‌المللي در تدوين حقوق بشر خالي است كه بشر را بپرورانند. در همه مسائل چه در مسائل فقهي, چه در مسائل حقوقي, چه در مسائل اخلاقي، اگر كسي خواست كتابي بنويسد, روشي ارائه كند اين سه مرحله را بايد دارا باشد: مرحله اُوليٰ كه قابل اجراست همان موادّ حقوقي يا اخلاقي است كه قابل اجراست، چون كليات انتزاعي كه قابل اجرا نيست. در مجلس، چه مجلس ما, چه مجلس كشورهاي ديگر، يك سلسله موادّي را تصويب مي‌كنند كه قابل اجرا باشد، فقها يك سلسله فروعي را در رساله‌هاي عملي بيان مي‌كنند كه قابل اجرا باشد، اينها را مي‌گويند مواد يا مسائل كه جزئي است. منشأ استنباط اين مواد و مسائل, مباني حقوقي است كه از آن مباني, اين مواد را استخراج مي‌كنند. در بحث‌هاي فقهي مثلاً مسئله استصحاب هست, برائت هست, اشتغال هست, تخيير هست و ساير اموري كه در اصول به عنوان مبنا استنباط مي‌شود و آن مواد از اين مباني استفاده مي‌شوند؛ در مسائل حقوقي، چه حقوق ملّي و محلّي, چه حقوق منطقه‌اي, چه حقوق بين ‌المللي اين مواد از يك سلسله مباني مثل استقلال, امنيت, امانت, حريّت, مواسات, مساوات, محيط زيست, زندگي مسالمت‌آميز, عدم دخالت در شئون ديگران، از اين مباني آن مواد را استخراج مي‌كنند و اجرا مي‌كنند. كليد همه اين مباني، عدل است؛ يعني همه اين مباني بايد زيرمجموعه عدل باشد؛ اگر مساوات, مواسات, استقلال, حريّت, امنيت, امانت, محيط زيست, فضاي سالم و عدم دخالت در كشورهاي ديگر است، همه اين مباني زير پوشش عدل است. عدل هم كه يك كلمه سه حرفي «عين و دال و لام» است، معناي آن خيلي روشن است؛ يعني «وضع كلّ شيء في موضعه»، اما تمام تفاوت انبيا و غير انبيا در اين مقطع سوم است عدل؛ يعني «يَضعُ الاُمور مَواضِعَها»،[1] اما جاي اشيا كجاست؟ جاي اشخاص كجاست؟ جاي جوان كجاست؟ جاي ازدواج كجاست؟ اين را اشياآفرين مي‌داند, اين را اشخاص‌آفرين مي‌داند, اين را جهان‌آفرين مي‌داند، اين را به عنوان منبع كه مرحله سوم است؛ يعني وحي، در آن‌جا تبيين كرده، جاي اشيا را مشخص كرده, جاي اشخاص را مشخص كرده, جاي روابط را مشخص كرده. دست كشورهاي غير اسلامي از اين منبع وحياني تهي است؛ خود را به جاي «الله» مي‌نشانند، جريان اومانيسم يا غير اومانيسم از همين‌جا نشأت گرفته است. تعبير قرآن كريم اين است كه ﴿أَ رَأَيْتَ مَنِ اتَّخَذَ إِلهَهُ هَواهُ﴾؛[2] يعني ما آن مرحله اول را گذرانديم كه مواد بايد مشخص بشود تا در جامعه اجرا بشود، آن مواد را هم از اين مباني مي‌گيرند، هيچ چاره‌اي نيست، اين هم درست است، اما اين مباني را از كجا بگيرند؟ اگر منابع وحياني نباشد خود انسان جانشين «الله» مي‌شود ـ معاذ الله ـ نه «خليفة الله»؛ خودش جاي اشيا را مشخص مي‌كند, جاي اشخاص را مشخص مي‌كند, جاي كالاها را مشخص مي‌كند، براي او فرقي بين شراب و شيره انگور نيست, براي او فرقي بين بول و عرق كه از بدن خارج مي‌شوند نيست. او چون اشيا را نيافريد, او اشخاص را نيافريد، منبعي ندارد؛ وقتي منبع نداشت، دست او تهي است؛ وقتي دست او تهي بود، اين مباني صبغه علمي ندارد؛ وقتي صبغه علمي نداشت آن مواد مستنبط از اين مباني هم عالمانه نيست؛ لذا زمان را جهل دارد اداره مي‌كند. اينكه از وجود مبارک رسول گرامي(عليه و علي آله آلاف التحيّة و الثناء) رسيد كه «مَن ماتَ و لَم يَعرِف اِمامَ زَمانِهِ مَاتَ ميتَةً جاهِلِيَّةً»[3] همين است؛ اگر كسي وليّ زمان و امام زمان خود را از وجود مبارك اميرالمؤمنين تا وجود مبارك حضرت امام زمان(عليهم السلام) نشناسد، زندگي او زندگي جاهليت است، چون اينها هيچ حرفي ندارند مگر حرف رسول و رسول هم حرفي ندارد جز حرف ذات اقدس الهي: ﴿ما يَنْطِقُ عَنِ الْهَوي ٭ إِنْ هُوَ إِلاَّ وَحْيٌ يُوحي؛[4] يعني قلمرو بنان و بيان انسان كامل معصوم, محلّ ظهور وحي الهي است؛ آن کسی ‌كه اشيا را از آسمان و زمين آفريد و اشخاص را آفريد، جا را مشخص كرد؛ اين مطلب اول.

مطلب دوم درباره ازدواج است كه فرمودند؛ جوان‌هاي ما بايد بدانند مرگ, آخر خط نيست؛ مرگ, پوسيدن نيست؛ ما هرگز صاحب خودمان نيستيم كه بتوانيم تصميم بگيريم، ما را آوردند، چه بخواهيم چه نخواهيم، اما نيكو آوردند؛ ما را مي‌برند چه بخواهيم چه نخواهيم، اما نيكو مي‌برند. عزيزترين, پربركت‌ترين, آگاه‌ترين, عالم‌ترين و عالم‌ترين و مهربان‌ترين افراد بشر را براي ما فرستادند. ذات اقدس الهي فرمود: من رئوف رحيم هستم‌؛ اين دو صفت را يكجا به احدي نداد، مگر به پيغمبر، در پايان سوره مباركه «توبه» فرمود که ﴿لَقَدْ جاءَكُمْ رَسُولٌ مِنْ أَنْفُسِكُمْ عَزيزٌ عَلَيْهِ ما عَنِتُّمْ حَريصٌ عَلَيْكُمْ بِالْمُؤْمِنينَ رَؤُفٌ رَحيمٌ﴾؛[5] اين ﴿رَؤُفٌ رَحيمٌ﴾ كه دو اسم از اسماي حسناي ذات اقدس الهي است در اول تا آخر قرآن به هيچ كسي نداد مگر به پيغمبر. فرمود جامعه‌اي كه در زحمت باشد، باعث رنجوري پيغمبر است؛ مشكل شما براي آن حضرت رنج‌آور است، چه حيات داشته باشد، چه نداشته باشد. فرمود او آمده است كه شما را بپروراند. حريص هم هست، اين حرص, حرص محمود و ممدوح است، چون زيبايي حرص، به لحاظ متعلّق آن است. اگر كسي حريص باشد كه تكاثر داشته باشد؛ اين مذموم است، چون متعلّق آن كه تكاثر است مذموم است; ولي اگر حرص كوثريابي داشته باشد، چون متعلّق آن محمود و ممدوح است اين حرص هم محمود و ممدوح است؛ فرمود: ﴿حَريصٌ عَلَيْكُمْ بِالْمُؤْمِنينَ رَؤُفٌ رَحيمٌ﴾؛ او حرص دارد كه شما هدايت بشويد, عالم بشويد, عاقل بشويد و عادل بشويد. بنابراين اين‌چنين نيست كه ما بتوانيم خودمان تصميم بگيريم، نمي‌خواهيم اين كار را بكنيم. ما اگر بدانيم مصلحت ما چيست؛ آن‌گاه مي‌توانيم بگوييم نمي‌خواهيم. ما اسلامي حرف بزنيم و اومانيسمي فكر كنيم، اين روا نيست؛ مثل كساني كه در جمع ما حوزوي يا دانشگاهي اينها مي‌گويند ما چهل سال زحمت كشيديم به اصطلاح سابقي‌ها، دود چراغ خورديم و عالِم شديم؛ مستحضريد اين اسلامي حرف زدن و قاروني فكر كردن است، قارون هم كه غير از اين نمي‌گفت؛ وقتي كليم الهي به او فرمود: ﴿وَ لا تَنْسَ نَصيبَكَ مِنَ الدُّنْيا﴾؛ حقوق ديگران را هم بده گفت: ﴿إِنَّما أُوتيتُهُ عَلي‏ عِلْمٍ عِنْدي﴾؛[6] من خودم زحمت كشيدم پيدا كردم. اين «من خودم زحمت كشيدم پيدا كردم»، با اينكه فرمود: ﴿ما بِكُمْ مِنْ نِعْمَةٍ فَمِنَ اللَّهِ﴾[7] هماهنگ نيست، «مَا بِنَا مِن نِعمَةٍ فَمِنكَ»[8] با آن هماهنگ نيست. كسي نمي‌تواند بگويد من خودم زحمت كشيدم به اين‌جا رسيدم. شما ببينيد صدها نفر در حوزه يا دانشگاه مي‌روند، چند نفر آنها استاد يا دانشمند يا مجتهد مي‌شوند؛ اين‌طور نيست كه هر كس بخواهد به جايگاهي برسد تا فيض الهي چه كند, تا او رخ نشان ندهد، كسي به مقامي نمي‌رسد. بنابراين، انسان اين‌چنين نيست كه اسلامي حرف بزند و اومانيسمي فكر كند بگويد من نمي‌خواهم.

 كمال ما در چيست؟ ما را كه آوردند بعد ما را هم مي‌برند، اين‌طور نيست كه مرگ هم پايان راه باشد مرگ بين راه است. اين سخن نوراني وجود مبارك سيّدالشهداء(سلام الله عليه) در روز عاشورا بود كه «صَبرَاً بَنِي الكرَام»؛ اي فرزندان كرامت! مرگ گودال نيست, مرگ چاله نيست, مرگ چاه نيست، مرگ فرو رفتن نيست, بلکه مرگ معبر و پل است از اين پل مي‌گذريد آن طرف پل, برزخ است: «فَمَا المَوتُ إِلا قَنطَرَةٌ تَعبُرُ بِکُم».[9] اگر مرگ پوسيدن نيست و از پوست به در آمدن است، اگر مرگ گودال و چاله نيست و پل است، وقتي از اين پل گذشتيم، حيات ابد داريم ما هستيم و مسئوليت ما. آن وقت اوّلين چيزي هم كه از ما سؤال مي‌كنند اين است كه عمرت را در چه راهي صرف كردي. اينكه بزرگان ما مي‌گويند شب و روز به ياد مرگ باشيد، براي اينكه مرگ, پويايي را به همراه دارد، چون اوّلين چيزي كه بعد از مرگ سؤال كردند، مي‌گويند چه كار كردي. آنها كه خيال مي‌كنند، مرگ پوسيدن است و پايان راه است، مي‌گويند افسردگي مي‌آورد؛ اما آن‌ کسی كه مرگ را آفريد كه ﴿خَلَقَ الْمَوْتَ وَ الْحَياةَ﴾[10] مي‌گويد مرگ پايان راه نيست، بلکه معبر، پويايي، ماندگاري و سعادت است؛ از اين پل كه گذشتيد سؤال مي‌كنند چه كار كرديد. بنابراين كسي نمي‌تواند بگويد من مصلحت خود را اين ‌چنين مي‌بينم.

 قوانين بشري هم كه مي‌دانيد ابتر است، هم «منقطع ‌الأول» است، هم «منقطع ‌الآخر», هم منبع ندارد و هم بعد از مرگ را پيش‌بيني نكرده است. اين چهار مرحله را در قوانين بشري نمي‌بينيد، منبع كه اساس كار است ندارند، نتيجه كه ره‌آورد كه معاد است ندارند، فقط مبنا دارند و منبع, مبنا را خودش تبيين مي‌كند؛ اين همان بيان قرآن كريم است كه ﴿أَ رَأَيْتَ مَنِ اتَّخَذَ إِلهَهُ هَواهُ﴾.[11] اما رسولي كه فرمود: ﴿بِالْمُؤْمِنينَ رَؤُفٌ رَحيمٌ﴾، اين دو اسم از اسماي حسناي ذات اقدس الهي به پيامبر داده شد، فرمود: در مشكلات شما او رنج مي‌برد.

 و اگر خواستيم بدانيم كه وجود مبارك حضرت سِعه علمي, قلمرو دانش او چقدر است، به مقداري كه فهم بشر عادي جا مي‌دهد اين است فرمود که او جهاني است، او به شما اين سه اصل را مي‌دهد: هم جهان‌بيني, هم جهان‌داني, هم جهان‌آرايي؛ هم شهرداري‌ها و هم مسئولان و دولتمردان را به اين سه اصل دعوت مي‌كند كه بفهمند عالم چه خبر است، يك؛ عالم را چطور حفظ كنند، دو؛ عالم را چگونه بيارايند و مزيّن كنند، سه؛ هم جهان‌بيني به ما دادند, هم جهان‌داري به ما دادند, هم جهان‌آرايي به ما دادند. اينكه خدا در قرآن‌ فرمود: ﴿وَ اللَّهُ أَنْبَتَكُمْ مِنَ الْأَرْضِ نَباتاً﴾،[12] شما چون گُل‌هاي روئيدهٴ از زمين هستيد و باغبان اصلي و اصيل شما ذات اقدس الهي است، اين باغبان دستياران فراواني دارد.

 وجود مبارك رسول گرامي(عليه و علي آله آلاف التحيّة و الثناء) فرمود: «النَّاسُ مَعَادِنٌ كَمَعَادِنِ الذَّهَبِ وَ الفِضَّة»؛[13] هيچ كس در درون او خالي و تهي نيست همه با سرمايه خلق شدند؛ البته همه يكسان نيستند حالا شرايط خانوادگي و زمان و زمين بي‌اثر نيست؛ ولي در همه انسان‌ها يك معدن هست، ممكن است در درون همه زمين‌ها معدن نباشد؛ ولي انسانِ بي‌معدن را خدا نيافريد: «النَّاسُ مَعَادِنٌ كَمَعَادِنِ الذَّهَبِ وَ الفِضَّة». تمام اين هفت ميليارد بشري كه روي زمين‌ هستند همه‌ زمينه‌اي دارند كه در آن معدني هست و وجود مبارك حضرت كارشناس است كه همه اين معادن را مي‌شناسد و همه اين معادن را استخراج مي‌كند. طبق بيان نوراني اميرالمؤمنين(سلام الله عليه) انبيا عموماً و وجود مبارك حضرت خصوصاً آمدند معدن‌شناسي كنند و معدن‌كاوي كنند، آن خاك‌ها را كنار ببرند، آن معدن ناب را در بياورند‌ «وَ يُثِيرُوا لَهُم دَفَائِنُ العُقُول»،[14] همين است.

پس كسي كه براي هفت ميليارد «الي يوم القيامه» آمده است، كارشناس است, معدن‌شناس است, باغبان خوبي است و رويشِ خوب از ناحيه اوست، او مي‌شود پيغمبر؛ او نه از خودش حرف مي‌زند، نه حرف ديگري را مي‌پذيرد، بلکه هم حرف خود و هم حرف ديگري را با وحي الهي كه انسان را آفريد، هماهنگ مي‌كند و راه‌اندازي مي‌كند. خداي سبحان فرمود: من دين را تكميل كردم, من نعمتم را تمام كردم: ﴿الْيَوْمَ أَكْمَلْتُ لَكُمْ دينَكُمْ وَ أَتْمَمْتُ عَلَيْكُمْ نِعْمَتي؛[15] تفسير و تبيين آن اِكمال و اين اتمام را در بيان پيغمبر مي‌بينيم، فرمود: من نه تنها خُلُق عظيم دارم كه خدا فرمود: ﴿إِنَّكَ لَعَلي‏ خُلُقٍ عَظيمٍ،[16] من آمدم جامعه را با خُلق عظيم اداره كنم، جامعه را متخلّق كنم: «بُعِثتُ لاُتَمِّمَ مَكَارِمُ الأَخلاق»؛[17] هم ﴿أَكْمَلْتُ﴾ هست و هم ﴿أَتْمَمْتُ﴾ هست, اين‌چنين نيست كه حضرت خودش، آدم خوب و كاملي باشد. اين ﴿إِنَّكَ لَعَلي‏ خُلُقٍ عَظيمٍ به اين معنا نيست كه تو آدم خوب و كامل هستي؛ بلكه تو كسي هستي كه مي‌تواني مكمِّل خوبي باشي، چون حضرت فرمود: «بُعِثتُ لاُتَمِّمَ مَكَارِمُ الأَخلاق». تتميم مكارم اخلاقي سرمايه علمي مي‌خواهد پيغمبر فرمود: آن را هم خدا به من داده است؛ «أَعطِيتُ جَوَامِعُ الكَلِم».[18] اين چهار عنصر را كه شما كنار هم مي‌گذاريد نتيجه‌اي مي‌گيريد كه وجود مبارك حضرت بهترين پرورنده جوامع بشري است. هم اصل ﴿أَكْمَلْتُ﴾ هست, هم اصل ﴿أَتْمَمْتُ عَلَيْكُمْ نِعْمَتي هست, هم اصل ﴿إِنَّكَ لَعَلي‏ خُلُقٍ عَظيمٍ هست، هم «بعثت لاتمّم مكارم الأخلاق» هست و جامع آن هم اين است كه فرمود: «أَعطِيتُ جَوَامِعُ الكَلِم». آن قوانين كلي, كلمات عاليه و اصول اوّليه كه به منزله قانون اساسي است، من با آنها مبعوث شدم.

 لذا براي هر عصر و مصري ما پيام داريم، ما با جوامع بشري كار داريم، هر كسي در هر زمان و زميني بخواهد زندگي كند، اين خواص را خدا به ما داد و ما با آن هستيم و به او مي‌گوييم شما هستيد كه مرگ را مي‌ميرانيد؛ اين حرف فقط حرف انبياست. از كدام دانشمند, حكيم و فيلسوف ما شنيديم كه انسان مرگ را مي‌ميراند و بر او فاتح مي‌شود و او را زير پا مي‌گذارد و با او پل درست مي‌كند و از اين پل مي‌گذرد، غير از قرآن كريم؛ اينكه نفرمود: «كلّ نفس يذوقها الموت»؛ هر كسي را مرگ مي‌چشد، فرمود: ﴿كُلُّ نَفْسٍ ذائِقَةُ الْمَوْتِ﴾؛[19] هر كسي مرگ را مي‌چشد؛ يعني هر ذائقي, مذوق را هضم مي‌كند؛ مرگ را ما مي‌ميرانيم و از پا در مي‌آوريم و روي او عبور مي‌كنيم و به ابديّت مي‌رسيم؛ ما هستيم و بعد از مرگ، در برزخ ما هستيم و مرگ نيست, در ساهره قيامت ما هستيم و مرگ نيست, در بهشت ما هستيم و مرگ نيست, ما هستيم كه هستيم؛ چنين انساني هيچ چاره ندارد، مگر اينكه به دستور الهي عمل كند.

ما باور كرديم كه علي ‌بن‌ ابي‌ طالب(سلام الله عليه) أعقل مردم است. مرحوم بوعلي سينا وقتي مي‌خواهد از وجود مبارك حضرت امير به عظمت ياد كند، تعبيري كه ابن‌سينا نسبت به وجود مبارك حضرت امير دارد، آن است كه مي‌خواهد بفرمايد، پيامبر حديثي را به علي‌ بن‌ ابي ‌طالب گفت؛ اما وقتي مي‌خواهد علي بن ‌ابي ‌طالب را معرفي كند، مي‌گويد: «أعزّ الأنبياء»؛ يعني وجود مبارك حضرت، به «أعزّ الأولياء» وجود مبارك حضرت امير: «الذي هو بين الخلق كالمعقول بين المحسوس» چنين فرمود. فرمود علي در بين بشر، مثل عقل است در بين حس. اين اعضا و جوارح حسّي ما نياز به عقل دارند، عقل اينها را رهبري مي‌كند، فرمود: علي عقل است و ديگران دست و پا و چشم و گوش هستند. بوعلي وقتي بخواهد علي را معرفي كند كه به جريان خندق و عمرو بن عبدود و امثال آن معرفي نمي‌كند؛ يك منشأ عقلاني كسي كه رئيس عقلاي فكري است مي‌گويد: علي در بين جوامع بشري عقل است و ديگران چشم و گوش: «الذي هو بين الخلق أو الأصحاب كالمعقول بين المحسوس».[20] اين وجود مبارك حضرت امير آمده براي ما معرفي كرده. از حضرت سؤال كردند، اين آيه سوره «نحل» چيست كه فرمود اگر كسي ايمان بياورد از نظر عقيده و عمل صالح داشته باشد ﴿فَلَنُحْيِيَنَّهُ حَياةً طَيِّبَةً﴾؛[21] فرمود: «هِيَ القَنَاعَة»؛[22] اگر كسي قناعت نكرد، ناچار بار ديگران را بايد بكِشد؛ اين جواني را اگر با نكاح پيش نبرد ناچار با سَفاح بايد زندگي كند؛ اين‌طور نيست كه ذات اقدس الهي غريزه‌اي به كسي بدهد و اين غريزه را هدايت نكند.

حرف ديگري را كه وجود مبارك رسول گرامي(عليه و علي آله آلاف التحيّة و الثناء) به ما فرمود ـ اين حرف‌هاي آسماني است ـ اينكه در بعضي از روايات مرحوم كليني از امام(سلام الله عليه) نقل كرده است: «شَرِّقَاً وَ غَرِّبَا فَلا تَجِدَانِ صَحِيحَاً اِلاّ شَيئَاً خَرَجَ مِن عِندِنَا أَهلَ البَيتِ»؛[23] همين است. فرمود مشرق برويد, مغرب برويد، حرف تازه حرف ماست، چون ما نه از شرق مي‌گوييم، نه از غرب مي‌گوييم؛ ما از كسي مي‌گوييم كه انسان را آفريد, جهان را آفريد, پيوند انسان و جهان هم به دست اوست. آنها به ما فرمودند: «مَن تَزَوَّجَ فَقَد أَحرَزَ نِصفَ دِينِهِ»؛[24] حضرت فرمود: «أَلنِّكَاحُ سُنَّتِي»؛[25] من چيز تازه آوردم. اين اجتماع نر و ماده در آسمان بين ابرها هست, در زمين بين گياهان هست, مگر گياهان تلقيح نشوند, نكاح نكنند, ازدواج نكنند بار مي‌دهند؛ ﴿وَ أَرْسَلْنَا الرِّياحَ لَواقِحَ؛[26] مخصوصاً بعضي از گياهان مثل درخت خرما و مانند آن. درخت‌ها ازدواج دارند، نر و ماده دارند, حيوانات ازدواج دارند، نر و ماده دارند, انسان‌هاي غير الهي ازدواج دارند، نر و ماده دارند, فرمود ما اين را نياورديم، اين جمع مذكّر و مؤنث كه ازدواج نيست، «أَلنِّكَاحُ سُنَّتِي»، «مَن تَزَوّجَ فَقَد أَحرَزَ نِصفَ دِينِهِ»، ما با چهره ملكوتي به خانواده نگاه مي‌كنيم، آن‌ کسی كه عفيف است، او شبيه فرشته است.

يك بيان نوراني ديگري در پايان نهج‌البلاغه هست كه حضرت فرمود: آن کسی ‌كه عفيف است شبيه فرشته است و او اگر بميرد مرگ او مرگ شهيدانه است؛ اين را آوردند تا خانواده سامان بپذيرد. يك جامعهٴ رها كه خانواده در آن مطرح نيست؛ ممكن است مسكن را دولت تهيه كند، تهيهٴ مسكن دشوار نيست، تهيه سكينت سخت است، سكينت هم هر جا پيدا نمي‌شود، فقط به عهده كسي است كه او به عنوان زن خلق شده است؛ عاطفه، منشأ سكينت است. اينكه در آيه معروف فرمود: ﴿جَعَلَ بَيْنَكُمْ مَوَدَّةً وَ رَحْمَةً﴾[27] آن آيه هم فرمود از جنس شما ازواجي آفريد: ﴿لِتَسْكُنُوا إِلَيْها﴾؛[28] يعني همين؛ اين مسكن، انسان در او به سر مي‌برد؛ اما سكينت به او گرايش دارد، اين ديگر «في» نيست، بلکه «الي» است: ﴿لِتَسْكُنُوا إِلَيْها﴾، زن آن هنر را دارد كه آرامش منزل را حفظ كند از مرد ساخته نيست. فرمود آرامش مرد به خانواده است: ﴿لِتَسْكُنُوا إِلَيْها﴾؛ عاطفه در زن بيش از مرد است و عاطفه است كه سكينت مي‌سازد. اين سخن نوراني در همين راستاست: «تَزَاوَرُوا»؛ يكديگر را ترك نكنيد، جوامع, انجمن, محفل‌هاي خود را داشته باشيد، فاصله نگيريد: «فَإِنَّ فِي زِيَارَتِكُمْ إِحْيَاءً لِقُلُوبِكُمْ»؛ شما شيعيان ما هستيد، وقتي دور هم جمع شديد حرف‌هاي ما را نقل مي‌كنيد. «وَ أَحَادِيثُنَا تُعَطِّفُ‏ بَعْضَكُمْ‏ عَلَی بَعْض‏»؛[29] احاديث ما, سخنان ما عاطفه ايجاد مي‌كند. همه ما شنيديم كه مي‌گويند سنگ روي سنگ بند نمي‌شود؛ درست است. شما اگر بخواهيد برجي درست كنيد يك سنگ باشد و يك سنگ ديگر هم بالای آن باشد كه بند نمي‌شود؛ يك ملات رقيق و نرم لازم است كه اين سنگ‌ها را روي هم جمع كند, اگر برج ساخته شد به بركت آن ملات نرم است وگرنه سنگ كه روي سنگ بند نمي‌شود. فرمود که سخنان ما آن ملات است، آن عاطفه است، آن مِهر و گذشت است؛ شما اگر اين ملات را برداريد، اين سنگ‌ها فرو مي‌ريزد، اين جامعه فرو مي‌ريزد؛ اينكه شما مي‌بينيد الآن تقريباً بيش از ده ميليون پرونده روي ميز قضاست، به خاطر همان دعوا و زد و خورد افراد است. ده ميليون پرونده است، هر نفري هم با چهار, پنج نفر درگير است بالأخره چهل, پنجاه ميليون نفر به هر حال استرس دعوا و زد و خورد و فحش و اينها را دارند. اين ده ميليون پرونده براي اينكه ما قرض‌الحسنه را ترك كرديم، ربا را آورديم به جاي آن؛ آن غرور را آورديم به جاي تواضع؛ آن خودستايي را آورديم به جاي خودستاني. فرمودند ما آمديم شما آن خويشتنِ خويش را بگيري بيندازي دور, چرا خودت را معطّل كردي! اين خودستايي يك غدّه است, خودستاني يك بركتي است؛ خودت را بستان بينداز دور، وقتي خودت را تخليه كردي من به اين فكرم كه در اين خانه جز انديشه او نينديشم، اين را كه خالي كردي، او مي‌آيد. اين حرف, حرف متوسط جناب حافظ است، نه حرف بلند حافظ, حافظ حرف‌هاي بلند دارد؛ اما اين حرف رقيق و كفِ حرف حافظ است: «ديو چو بيرون رود فرشته در آيد».[30] ما تا چه وقت منتظر باشيم، اين جوان اين ديو را بيرون كند تا فرشته در آيد. اگر مي‌بينيد مولوي دقيق‌تر گفت، نه براي آن است كه حافظ به آنجا نرسيده، حافظ هم در بعضي از كلمات، گرچه به پايگاه او نمي‌رسد؛ ولي به او نزديك مي‌شود. حرف مولوي اين است كه تا چه وقت منتظر هستي ديو بيرون برود، فرشته در بيايد، فرشته‌اي بياور كه ديو را بيرون كند؛ اين اخلاق را بياور تا آن غرور را بيرون كند. دوتا راه دارد: ما منتظر باشيم كه بيگانه بيرون برود تا آشنا بيايد؛ آن طول مي‌كشد؛ شايد نرود، ديگر ما بايد جهاد بكنيم؛ اما حرف مولوي اين است كه اگر مي‌تواني و اگر هنرمندي كاري بكن, كسي بياور كه بيگانه را بيرون كند، اگر اين حرف را شما مي‌بينيد مي‌زند براي همين جهت است كه انسان, اين هم به معناي جهاد است.

دلا خود را در آينه چو كژ بيني هرآيينه        تو كژ باشي هر آيينه تو خود را راست کن اول»[31]

 اين حرف مولوي است. اين چنين نيست كه اگر ما يك چهره زشت ديديم، منتظر باشيم كسي بيايد اين چهره زشت را بيرون كند و چهره فرشته‌منش بياورد؛ اين براي كسي است كه اهل جهاد نباشد، كسي كه اهل جهاد است ديو را بيرون مي‌كند بعد فرشته را جا مي‌دهد؛ آن وقت شعر حافظ معناي خود را پيدا مي‌كند. اينكه مي‌گويد: «ديو چو بيرون رود»؛ يعني ديو را بيرون كن، تا فرشته بيايد؛ نه اينكه منتظر باشيد، ديو خودش بيرون برود تا فرشته بيايد؛ آن وقت حرف مولوي و حافظ تقريباً نزديك مي‌شود.

به هر تقدير ما اين ‌چنين نيست كه رها باشيم، خيال بكنيم آسايش و سعادت ما در تنها زيستن ماست, در داشتن خانه‌هاي مجرّدي است و مانند آن, طولي نمي‌كشد كه افسردگي به سراغ ما مي‌آيد, طولي نمي‌كشد كه اين پرونده ده ميليوني مي‌شود بيست ميليون يا پانزده ميليون. تمام اين استرس‌ها و درگيري‌ها, تمام اين ناآرامي‌ها, تمام اين قرص‌خوري‌ها كه بايد با قرص بخوابند، براي اين ده ميليون و امثال ده ميليون است. آن کسی ‌كه گفت ربا را بگذار كنار قرض‌الحسنه بده, اين کسی كه گفت به ديگري راه بده صبر كن او اول برود، بعد شما برويد آن کسی ‌كه گفت حقّ عابرپياده مقدّم بر سواره است. چه چيزي را دين نگفته؟! اينكه فرمود: «بُعِثتُ لاُتَمََّم»، مأموريت من اين است. اين دستورها اگر عمل بشود، ما ديگر ده ميليون پرونده نداريم، مگر بودجه‌هاي آنها كم است. شما بودجه دستگاه قضايي اعم از كساني كه شكايت مي‌كنند يا شكايت شدند، اعم از زندان و زندانبان، اينها را حساب كنيد مي‌بينيد بخش وسيعي از توليد با همين حل مي‌شود. وقتي به مرحوم خواجه گفتند كه آهو در فلان بخش هست جاي خوبي است براي شكار، فرمود: اين كار, كار حكيم نيست «گرفتم صيد تو شد آهوي مشك»؛ ولي «گرفتار سگ و سگ‌بان نيرزد» تا چه وقت آدم با زنداني و زندان‌ها اصلاح بشود تا چه وقت؟! اين جلوي زبان را داشتن, جلوي چشم را داشتن, گفتند جلوي چشم و زبانت را داشته باش, جلوي حرف را داشته باش, به بهترين وجه اين است كه ازدواج بكن، چه دختر خانم‌ها، چه آقاپسرها، بهترين كار براي اينهاست؛ فرمود: «مَن تَزَوّجَ فَقَد أَحرَزَ نِصفَ دِينِهِ» بقيه هم تأمين مي‌شود و اگر خداي ناكرده اين عمل نشود آن‌ چنان كه مي‌بينيد پيش خواهد آمد. فرمود ما نكاح آورديم «أَلنِّكَاحُ سُنَّتِي»، وگرنه اجتماع مذكر و مؤنث در آسمان بروي ابرها دارند, در زمين بيايي گياهان دارند, حيوانات دارند و مانند آن. اگر فرشته‌منش شدي، بله آن خانواده تشكيل مي‌دهي, فرزند صالح تأمين مي‌كني, تمام عواطف با داشتن فرزند صالح تأمين مي‌شود. سخنان نوراني وجود مبارك امام صادق(سلام الله عليه) هم، با همين بيانات نوراني حضرت ختمي نبوّت(عليهما آلاف التحيّة و الثناء) هماهنگ است.

من مجدداً اين عيد پر بركت و سعيد ديني و مكتبي و مذهبي را به پيشگاه وليّ عصر(ارواحنا فداه) جامعه انساني و شما برادران و خواهران بزرگوار تهنيت عرض مي‌كنم و مقدم همه شما را گرامي مي‌داريم. از خداي سبحان مسئلت مي‌كنيم صلاح و فلاح همه مخصوصاً شما عزيزان را به شما مرحمت بفرمايد! پروردگارا امر فرج وليّ‌ات را تسريع بفرما! نظام ما, رهبر ما, مراجع ما, دولت و ملت و مملكت ما را در سايه وليّ‌ات حفظ بفرما! جوانان ما, مسئولان ما را بيش از پيش مورد لطف وليّ‌ات قرار بده! روح مطهر امام راحل و شهدا را با اوليايت محشور بفرما! خطر تكفيري و سلفي و داعشي را به خودشان برگردان! بيداري امت اسلام و خاورميانه را روزافزون و شكوفاتر بفرما! خطر استكبار و صهيونيسم را به خود آنها برگردان! مشكلات دولت و ملت و مملكت مخصوصاً در بخش اقتصاد مقاومتي و مسكن و ازدواج جوان‌ها را حل بفرما! اين نظام الهي را تا ظهور صاحب اصلي‌اش از هر خطري محافظت بفرما! جوانان مملكت و فرزندانمان را تا روز قيامت از بهترين شيعيان اهل بيت(عليهم السلام) قرار بده!

«غفر الله لنا و لكم و السلام عليكم و رحمة الله و بركاته»

 


[1] . نهج البلاغه(صبحی صالح)، حکمت437.

[2] . سوره فرقان، آيه43.

[3] . وسائل الشيعه، ج16، ص246.

[4] . سوره نجم، آيه3 و4.

[5] . سوره توبه، آيه128.

[6] . سوره قصص، آيه78.

[7] . سوره نحل، آيه53.

[8] . مصباح المتهجد، ج1، ص63.

[9] . معانی الاخبار، النص، ص289.

[10] . سوره ملک، آيه2.

[11] . سوره فرقان، آيه43.

[12] . سوره نوح، آيه17.

[13] . الکافی(ط-اسلامی)، ج5، ص212.

[14] . نهج البلاغه(للصبحی صالح)، خطبه1.

[15] . سوره مائده، آيه3.

[16] . سوره قلم، آيه4.

[17] . مجمع البيان، ج10 ص500؛ مستدرك الوسائل، ج11، ص187.

[18] . من لا يحضره الفقيه، ج1، ص241.

[19] . سوره آل عمران، آيه185؛ سوره انبياء، آيه35؛ سوره عنکبوت، آيه57.

[20] . معراجنامه(بوعلی سينا)، متن، ص15.

[21] . سوره نحل، آيه97.

[22] . نهج البلاغه(للصبحی صالح)، حکمت229.

[23] . الکافی(ط ـ الاسلاميه)، ج1، ص399.

[24] . الامالی(للطوسی)، النص، ص518.

[25] . بحار الانوار، ج100، ص220.

[26] . سوره حجر، آيه22.

[27] . سوره روم، آيه21.

[28] . سوره روم، آيه 21.

[29] . الکافی(ط ـ الاسلاميه)، ج2، ص186.

[30] . حافظ، غزل شماره232.

[31] . مولوی، ديوان شمس، غزل شماره1337.


دروس آیت الله العظمی جوادی آملی
  • تفسیر
  • فقه
  • اخلاق