10 03 2017 452888 شناسه:

تفسیر سوره نجم جلسه 09 (1395/12/21)

دانلود فایل صوتی

أَعُوذُ بِاللَّهِ مِنَ الشَّیْطَانِ الرَّجِیم

بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیم

﴿ما زاغَ الْبَصَرُ وَ ما طَغی‏ (17) لَقَدْ رَأی‏ مِنْ آیاتِ رَبِّهِ الْکُبْری‏ (18) أَ فَرَأَیْتُمُ اللاَّتَ وَ الْعُزَّی (19) وَ مَناةَ الثَّالِثَةَ الْأُخْری‏ (20) أَ لَکُمُ الذَّکَرُ وَ لَهُ الْأُنْثی‏ (21) تِلْکَ إِذاً قِسْمَةٌ ضیزی‏ (22) إِنْ هِیَ إِلاَّ أَسْماءٌ سَمَّیْتُمُوها أَنْتُمْ وَ آباؤُکُمْ ما أَنْزَلَ اللَّهُ بِها مِنْ سُلْطانٍ إِنْ یَتَّبِعُونَ إِلاَّ الظَّنَّ وَ ما تَهْوَی الْأَنْفُسُ وَ لَقَدْ جاءَهُمْ مِنْ رَبِّهِمُ الْهُدی‏ (23) أَمْ لِلْإِنْسانِ ما تَمَنَّی (24) فَلِلَّهِ الْآخِرَةُ وَ الْأُولی‏ (25)﴾

سوره مبارکه «نجم» همانطوری که ملاحظه فرمودید در مکه نازل شد و مطالب محوری این سوره هم اصول دین است، صدر این سوره درباره وحی و نبوت است. در جریان وحی و نبوت، محور اصلی آن بعد از کلام از خدا، تنها محور بحث، وجود مبارک پیغمبر(صلی الله علیه و آله و سلم) است. گاهی محور بحث نزول فرشته‌هاست; مثل سوره مبارکه «قدر» و مانند آن که از نزول ملائکه سخن به میان می‌آید که اینها از کجا شروع کردند و به کجا ختم می‌شوند؟ رهآورد آنها چیست؟ چه چیزی به همراه دارند؟ ﴿بِأَیْدِی سَفَرَةٍ ٭ کِرَامٍ بَرَرَةٍ،[1] مهبَط اینها کجاست؟ تا کجا می‌آیند؟ کجا فرود می‌آیند؟ ﴿نَزَلَ بِهِ الرُّوحُ الأمِینُ ٭ عَلَی قَلْبِکَ لِتَکُونَ مِنَ الْمُنْذِرینَ;[2] این قصّه نزول ملائکه است که همه مراحل را ذکر می‌کند که اینها سفرای الهی هستند، پیام‌آوران الهی هستند، مکرّم هستند و با دست پُر می‌آیند: ﴿بِأَیْدِی سَفَرَةٍ ٭ کِرَامٍ بَرَرَةٍ، این کُتُب قَیّمه را می‌آورند و در مهبَط وحی که قلب مطهّر حضرت است نازل می‌شوند; اینجا سخن از آورندگان وحی است.

در سوره «نجم» اصلاً سخن از ملائکه نیست، سخن از اینکه ذات اقدس الهی پیامبر خود را به عنوان «إسراء» اوّلاً و معراج ثانیاً, سیر داد. اوّل این قصّه، آیه مبارکه ﴿سُبْحانَ الَّذی أَسْری‏ بِعَبْدِهِ لَیْلاً مِنَ الْمَسْجِدِ الْحَرامِ﴾[3] است. این سرفصل قصّه «إسراء» و معراج است. تنها سخنی که در این سرفصل مطرح است، از ذات اقدس الهی سخن به میان می‌آید و پیامبر او: ﴿سُبْحانَ الَّذی أَسْری‏ بِعَبْدِهِ لَیْلاً﴾. پس «الله» است و عبدِ «الله» که وجود مبارک پیغمبر(صلی الله علیه و آله و سلم) است; از فرشته‌ها خبری و اثری نیست; این مطلب اوّل.

مطلب دوم آن است که تمام مدبّرات امر در همه مراحل حضور دارند، چون تعطیلی در نظام آفرینش نیست، هر مسئولی کار خودش را انجام می‌دهد که اگر گفته شد: ﴿بِأَیْدِی سَفَرَةٍ ٭ کِرَامٍ بَرَرَةٍ، مربوط به قوس نزول فرشته‌هاست, در صعود انبیا هم بی‌اثر نیست، آنها هم وحی را می‌آورند; این مطلب دوم.

سوم آن است که درجات علوم و معارف یکسان نیست. اگر خود فرشته‌ها گفتند: ﴿وَ ما مِنَّا إِلاَّ لَهُ مَقامٌ مَعْلُومٌ﴾;[4] مقامی که برای انسان کامل است، برای فرشته‌ها نیست. در آن مرحله‌ای که سخن از «علیّ حکیم» است، آنجا فرشته‌ای حضور ندارد، برای اینکه اینها مظهر «علیّ حکیم» نیستند. این انسان کامل; مثل پیغمبر و اهل بیت(علیهم السلام) هستند که مظهر «علیّ حکیم» هستند. اینها که مدبّرات امر هستند, در مراحل میانی تا نازل حضور دارند، در همه مراحل؛ چه در رفتن پیامبر چه در آمدن آنها. عمده آن است که گاهی مخاطب و مستفیضِ فیض، اینها را می‌بیند و از اینها تلقّی می‌کند، گاهی هم «لا یری غیر الله». در جریان معراج وجود مبارک پیغمبر(صلی الله علیه و آله و سلم) دلیلی نیست ـ بر حسب آیات سوره مبارکه «نجم» ـ که در آن مراحل بالا وجود مبارک پیغمبر با جبرئیل و امثال جبرئیل ارتباط داشته باشد. روایت‌ها گرچه مختلف است; ولی از قدیمی‌ترین تفسیر روایی، مثل تفسیر علی بن ابراهیم(رضوان الله علیه) که قبلاً خوانده شد، ضمیر ﴿عَلَّمَهُ﴾[5] را به «الله» برمی‌گرداند. پس اگر روایات مختلف است، آن روایتی که مطابق با ظاهر آیه است مقدّم است، آن روایتی که مطابق با ظاهر آیه نیست، علم آن را انسان به اهل آن بر می‌گرداند یا آن را بر مراحل میانی و نازل قرآن حمل می‌کند. آن مراحل عالیه قرآن, ﴿عَلَّمَهُ﴾، مخصوص ذات اقدس الهی است. در تفسیر علی بن ابراهیم اینطور تفسیر شده است که ﴿عَلَّمَهُ﴾ این است.

آن وقت چون این قصّه معراج درباره عروج پیغمبر(صلی الله علیه و آله و سلم) است، همه این ضمیرها به خود پیغمبر برمی‌گردد; آنچه مربوط به مبدأ قابلی است و همه فعل‌ها به ذات اقدس الهی برمی‌گردد; آنچه مربوط به مبدأ فاعلی است. ملاحظه بفرمایید: ﴿ما ضَلَّ صاحِبُکُمْ﴾;[6] از وجود مبارک پیغمبر سخن به میان می‌آید، ﴿ما غَویٰ﴾ ‏درباره پیغمبر است، ﴿ما یَنْطِقُ﴾[7] درباره پیغمبر است، اینها سرفصل قصّه است. آن وحی را هم، آن کلام را هم، آن نطق را هم مشخص فرمود: ﴿إِنْ هُوَ إِلاّ وَحْیٌ یُوحَی;[8] این ﴿یُوحَینشانه عظمت آن وحی است. در چنین مرحله‌ای ﴿عَلَّمَهُ﴾ فقط باید به «الله» برگردد؛ یعنی ضمیر «عَلَّمَ»، ضمیر فاعلی «عَلَّمَ» به «الله» برمی‌گردد، «عَلَّمَ» این وحی را یا «عَلَّمَ» پیغمبر(صلی الله علیه و آله و سلم) را ﴿شَدیدُ الْقُویٰ﴾[9] که ﴿شَدیدُ الْقُویٰ﴾ اسم ظاهر است و فاعل «عَلَّمَ» است و دیگر ضمیری در «عَلَّمَ» مستتر نیست. آن وقت این ﴿ذُو مِرَّةٍ﴾[10] خود پیغمبر است، ﴿فَاسْتَویٰ﴾ خود پیغمبر است، ﴿وَ هُوَ﴾[11] خود پیغمبر است، ﴿بِالْأُفُقِ الْأَعْلیٰ﴾ ‏خود پیغمبر است، ﴿دَنا﴾[12] خود پیغمبر است، ﴿فَتَدَلَّی﴾ خود پیغمبر است. این ﴿تَدَلَّی﴾ ناقص «یایی» است نه ناقص «واوی». «تَدَلِّی» ناقص «یایی» از پایین به بالا مرتبط شدن است، مثل «تَدَلِّی» خوشه انگور به شاخه انگور «تَدَلِّی» دارد. آن «تَدَلِّی» ناقص «واو»ی که از «دلو» است، «أدلِ دلوک فی الدلاء»، از بالا به پایین اشراف دارد. این «تَدَلِّی» همانطوری که در تفسیر علی بن ابراهیم و سایر روایات تفسیری که از أقدَمین که فوق قدما هستند نقل شدند, این «تَدَلِّی» را از پایین به بالا دانستند، نه از بالا به پایین. ﴿دَنا﴾ پیامبر ﴿فَتَدَلَّی﴾ پیامبر به قُرب الهی. ﴿فَکانَ﴾[13] پیامبر، قُرب خدای سبحان، ﴿قابَ قَوْسَیْنِ أَوْ أَدْنیٰ﴾.

شما ببینید در بیانات نورانی امام سجاد(سلام الله علیه) وقتی در شام سخنرانی می‌کند و خودش را معرّفی می‌کند، به همین آیات سوره مبارکه «نجم» تمسک می‌کند و همه ضمیرها را به وجود مبارک پیغمبر برمی‌گرداند. ملاحظه بفرمایید که مرحوم طبرسی(رضوان الله علیه) در جلد دوّم کتاب شریف احتجاج[14] که احتجاجات وجود مبارک امام سجاد در مجلس شام را ذکر می‌کند: «احتجاج علی بن الحسین زین العابدین(علیه السلام) علی یزید بن معاویة(علیهما اللّعنة) لما أدخل علیه‏»; این دارد که «رَوَتْ ثِقَاتُ الرُّوَاةِ وَ عُدُولُهُمْ»؛ یعنی یک راوی و دو راوی نیست، این را گزارشگران موثّق و عادل نقل کردند، این قسمت احتجاج را که حضرت وقتی وارد شد و آن صحنه را دید که مستحضرید تا می‌رسد به اینجا که وجود مبارک امام سجاد فرمود حالا به من اجازه بدهید که «یَا یَزِیدُ ائْذَنْ لِی حَتَّی أَصْعَدَ هَذِهِ الْأَعْوَاد»;[15] روی این چوب‌ها بروم؟ که از آن به بعد دیگر شده منبر. وقتی که وجود مبارک امام سجاد بالای منبر رفتند فرمودند: «مَا أَعْرَفَنِی بِمَا تُرِیدُ فَصَعِدَ الْمِنْبَرَ فَحَمِدَ اللَّهَ وَ أَثْنَی عَلَیْهِ وَ صَلَّی عَلَی رَسُولِ اللَّهِ(صلی الله علیه و آله و سلم) ثُمَّ قَالَ أَیُّهَا النَّاسُ مَنْ عَرَفَنِی فَقَدْ عَرَفَنِی وَ مَنْ لَمْ یَعْرِفْنِی فَأَنَا أُعَرِّفُهُ بِنَفْسِی أَنَا ابْنُ مَکَّةَ وَ مِنًی»؛ ما امسال مکه نرفتیم، ولی مکه را ما زنده کردیم، منا نرفتیم; ولی منا را ما زنده کردیم. «أَنَا ابْنُ الْمَرْوَةِ وَ الصَّفَا أَنَا ابْنُ مُحَمَّدٍ الْمُصْطَفَی(صلی الله علیه و آله و سلم) أَنَا ابْنُ مَنْ لَا یَخْفَی أَنَا ابْنُ مَنْ عَلَا فَاسْتَعْلَی فَجَازَ سِدْرَةَ الْمُنْتَهَی فَکانَ مِنْ رَبِّهِ قابَ قَوْسَیْنِ أَوْ أَدْنی»؛ حیف مقتل است که به دست بعضی‌ها افتاد! وگرنه همین مقتل بسیاری از آیات و روایات تفسیری را بر عهده دارد، اینها وقتی سخنرانی می‌کنند، به هر حال دارند آیات را تفسیر می‌کنند. فرمود من پسر کسی هستم که ﴿دَنَا فَتَدَلَّی ٭ فَکانَ قابَ قَوْسَیْنِ أَوْ أَدْنی‏﴾; آن روز فرمود در تمام کره زمین, مردی به عظمت من نیست و درست فرمود.

مرحوم طبرسی می‌گوید این را ثقات روات و عدول آنها نقل کردند، یک گزارشگر و دو گزارشگر نیست. فرمود من پسر کسی هستم که ﴿دَنَا فَتَدَلَّی ٭ فَکانَ قابَ قَوْسَیْنِ أَوْ أَدْنی‏﴾، پس معلوم می‌شود که همه ضمیرها به پیغمبر برمی‌گردد. در معراج جا برای جبرئیل نیست. اگر بعضی از روایات هست، آن برای مراحل وسطیٰ و نازله است، برای «عربی مبین» است، برای ﴿بِأَیْدِی سَفَرَةٍاست، برای ﴿کِرَامٍ بَرَرَةٍاست، برای آن بخش‌هاست. در روایتی که مرحوم صدوق(رضوان الله علیه) نقل کرد که چند روز قبل قرائت کردیم، فرمود گاهی که «إِذَا لَمْ یَکُنْ بَیْنَهُ وَ بَیْنَ اللَّهِ أَحَدٌ»؛[16] قدر متیقّن آن جریان معراج است. در مراحل دیگر هم بود، حوادث دیگر هم بود که حضرت بلاواسطه وحی را تلقّی می‌کرد؛ اما اینجا قدر متیقّن آن است. این نشان می‌دهد که همه ضمیرها به وجود مبارک پیغمبر برمی‌گردد، از این به بعد «فَضَجَّ أَهْلُ الشَّامِ بِالْبُکَاءِ حَتَّی خَشِیَ یَزِیدُ(علیه اللعنة)». این نشان می‌دهد که بدون تردید قصّه برای پیغبمر است و قرب هم مختص پیغمبر(صلی الله علیه و آله و سلم) است و «تَدَلِّی» هم ناقص «یایی» است نه ناقص «واوی»، این «تَعَلَّقَ» به مقام بالاتر. حالا آن مقامی که از وجود مبارک حضرت امیر نقل می‌کند که فرمود: «مَا کُنْتُ أَعْبُدُ رَبّاً لَمْ أَرَهُ»،[17] نشان می‌دهد که پیغمبر و امیرالمؤمنین و اهل بیت(علیهم السلام) به مقداری که آیات الهی را ـ نه ذات الهی را ـ بتوانند مشاهده بکنند متنعّم هستند، چون در همین جمله بعد دارد که گرچه فرمود: ﴿ما کَذَبَ الْفُؤادُ ما رَأی﴾، اما مرئی را ذکر نفرمود. مرئی را در آیه بعد ذکر فرمود: ﴿لَقَدْ رَأی‏ مِنْ آیاتِ رَبِّهِ الْکُبْری﴾؛ آیات الهی را دیدند. منتها مشاهده آیه «بما أنها آیه», این فقط «ذو الآیه» را نشان می‌دهد. آدم وقت صورتی را در آینه می‌بیند، به هر حال مشاهده این شخص یا شیء در آینه، همان مشاهده شاخص است، صورت مرآتیه از آن جهت که مرآت است, فقط «ذو الآیه» را نشان می‌دهد.

بنابراین کلّ این ضمایر به افعال و به وجود مبارک پیغمبر برمی‌گردد و ﴿فَأَوْحی‏ إِلی‏ عَبْدِهِ﴾ معنای آن روشن می‌شود؛ یعنی «فأوحی الله سبحانه و تعالی الی عبده ما أوحیٰ»، نه «أوحیٰ جبرئیل الی عبدالله» که تناسبی ندارد که ضمیر ﴿أَوْحیٰ﴾ را ما به جبرئیل برگردانیم، ضمیر ﴿إِلی‏ عَبْدِهِ﴾ را به ذات اقدس الهی برگردانیم، اینطور نیست.

پرسش: این «رؤیت» مقول به تشکیک است که این دو بار حالت خاصّی دارد.

پاسخ: ممکن است; ولی مرئی به آیات الهی برمی‌گردد. آیات الهی درجات دارد, عیب ندارد; شهود درجات دارد، ولی آن که می‌بیند قلب مطهّر حضرت است، یک؛ آن که مرئی است اسمای حُسنای الهی و آیات الهی است، دو؛ آن که وحی می‌فرستد ذات اقدس الهی است، سه؛ آن که وحی را می‌گیرد وجود مبارک پیغمبر است، چهار؛ آن که نزدیک می‌شود, جلو می‌رود و ﴿قابَ قَوْسَیْنِ﴾ می‌شود, پیغمبر(صلی الله علیه و آله و سلم) است، پنج. اینها اوّل تا آخر این سوره است; اساس کار این است. اگر آن مراحل نازله را در بعضی از روایات دارد که جبرئیل آورد، همان که در آیه دوازده به بعد سوره مبارکه «عبس» همین است که ﴿فی‏ صُحُفٍ مُکَرَّمَةٍ ٭ مَرْفُوعَةٍ مُطَهَّرَةٍ ٭ بِأَیْدِی سَفَرَةٍ ٭ کِرَامٍ بَرَرَةٍ; اینها مراحل آن است; اما آنجایی که خودشان می‌گویند: ﴿وَ ما مِنَّا إِلاَّ لَهُ مَقامٌ مَعْلُومٌ﴾ و حدّ مشخص دارند و در روایت هم فرمود آن مدهوشی برای جایی است که بین ذات اقدس الهی و پیغمبر, احدی فاصله نباشد و قدر متیقّن آن هم در جریان معراج است و این خطبه نورانی امام سجاد(سلام الله علیه) هم تأیید می‌کند، این است که همه این ضمیرها به وجود مبارک پیغمبر برمی‌گردد؛ البته ضمیرهای قابلی و همه ضمیرها فاعلی هم به ذات اقدس الهی برمی‌گردد. آن وقت مراحل وسطیٰ و نازله را اگر انسان بتواند طبق قرائن و شواهد داخلی و خارجی به فرستاده‌های الهی، به ملائکه، به جبرئیل(سلام الله علیهم) برگرداند، محذوری ندارد.

پرسش: «فاء» در ﴿ فَاسْتَویرا چگونه تفسیر میفرمایید؟ آیا «فاء» تفریع است؛ یعنی «علَّمه فاستوی»؟

پاسخ: در «عَلَّمَ» دیگر ضمیری نیست، چون اسم ظاهر فاعل آن ﴿شَدیدُ الْقُویٰ﴾ است، ﴿شَدیدُ الْقُویٰ﴾ خود ذات اقدس الهی است، به برکت بخش پایانی سوره «ذاریات» که فرمود: ﴿إِنَّ اللَّهَ هُوَ الرَّزَّاقُ ذُو الْقُوَّةِ الْمَتینُ﴾.[18] در سوره مبارکه «بقره» هم فرمود: ﴿أَنَّ الْقُوَّةَ لِلَّهِ جَمیعاً﴾.[19] اگر خدا ﴿ذُو الْقُوَّةِ الْمَتینُ﴾ است, چرا ﴿شَدیدُ الْقُویٰ﴾ او نباشد؟ نمی‌شود گفت که جبرئیلی که می‌گوید: ﴿وَ ما مِنَّا إِلاَّ لَهُ مَقامٌ مَعْلُومٌ﴾; در جایی که بین خدا و پیغمبر او هیچ واسطه‌ای نیست, جبرئیل معلِّم باشد! معلّم وجود مبارک ذات اقدس الهی است و این احتجاج وجود مبارک امام سجاد که فرمود من فرزند کسی هستم که ﴿دَنَا فَتَدَلَّی ٭ فَکانَ قابَ قَوْسَیْنِ أَوْ أَدْنی‏﴾; این بیان روشنی است و این را مرحوم طبرسی دارد که ثُقات از راویان و عدول از راویان این قصّه را نقل کردند یک گزارشگر و دو گزارشگر نبود.

پرسش: ﴿ذُو مِرَّةٍ﴾ هم بدل همان ﴿شَدیدُ الْقُویٰ﴾ است؟

پاسخ: نه، ﴿ذُو مِرَّةٍ﴾ برای پیغمبر است; او دارای قدرت است و «استویٰ» است. چون ﴿خُذُوا مَا آتَیْنَاکُمْ بِقُوَّةٍ﴾،[20] او هم اینچنین است، او ﴿فَاسْتَویٰ﴾ اینچنین است، ﴿دَنَا فَتَدَلَّی﴾ اینچنین است، تمام این ضمیرهای ﴿دَنَا فَتَدَلَّی﴾  به وجود مبارک پیغمبر برمی‌گردد.

بنابراین آن مراحل نازله و وسطیٰ ممکن است به وساطت جبرئیل و اینها باشد; در مرحله ﴿ما یَنْطِقُ﴾ و مانند آن، برابر سوره «عبس» که ﴿بِأَیْدِی سَفَرَةٍ ٭ کِرَامٍ بَرَرَةٍ، اینها حضور دارند; لکن آن مراحل بالا که بین ذات اقدس الهی و پیامبر هیچ واسطه‌ای نیست، آنجا دیگر در «عَلَّمَ» ضمیر فاعلی نیست، چون اسم ظاهر فاعل اوست، ﴿شَدیدُ الْقُویٰ﴾ خود ذات اقدس الهی است.

بعد فرمود که این آیات الهی را دید و مشاهده که می‌کند همانطوری که انسان با بصر مشاهدات دارد با بصیرت هم مشاهدات دارد. در همان خطبه نورانی حضرت امیر که ذعلب سؤال کرد ذعلب یمانی که آیا خدا را دیدی یا نه؟ فرمود: «أ فأعبد ما لا أری‏»;[21] لکن به صراحت بیان کرد که «لَا تُدْرِکُهُ الْعُیُونُ بِمُشَاهَدَةِ الْعِیَانِ وَ لَکِنْ تُدْرِکُهُ الْقُلُوبُ بِحَقَائِقِ الْإِیمَانِ»;[22] منظور مشاهده چشم و بَصر ظاهری نیست, منظور مشاهده باطنی با قلب است و خدا را انسان با قلب ادراک می‌کند. همان روایتی که ـ مرحوم صدوق(رضوان الله علیه) ـ با اینکه ابی بصیر کور بود به عنایت حضرت فیضی نصیب ابی بصیر شد و حضرت به ابی بصیر کور فرمود: مگر الآن خدا را نمی‌بینی؟![23] این قرینه شفاف و روشن و «بیّن الرشد» است که منظور از رؤیت، رؤیت بصری نیست. حالا گذشته از اینکه خود ذات اقدس الهی فرمود: ﴿لا تُدْرِکُهُ الْأَبْصارُ وَ هُوَ یُدْرِکُ الْأَبْصارَ﴾،[24] در جریان روایت معتبری که مرحوم صدوق(رضوان الله علیه) نقل کرد, امام صادق به ابی بصیر کور می‌گوید که مگر الآن نمی‌بینی؟ آن وقت ابی بصیر می‌گوید من این را نقل بکنم، می‌گوید نه، نقل نکن، برای اینکه خیلی‌ها نمی‌دانند که دیدن ذات اقدس الهی با چشم, مستحیل است.

آنچه را که می‌بیند ﴿ما زاغَ الْبَصَرُ﴾‏. در دیدن ظاهری، انسان گاهی زیغ دارد, گاهی طغیان. گاهی چشم او یکی را یکی می‌بیند; اما گاهی منحرف می‌بیند؛ کوچک را بزرگ می‌بیند، بزرگ را کوچک می‌بیند؛ دور را نزدیک می‌بیند, نزدیک را دور می‌بیند، کج و معوج می‌بیند, این می‌شود زیغ. گاهی یکی را دو تا می‌بیند یا اصلاً چیزی را که نیست می‌بیند; این می‌شود طغیان. فرمود در دیدِ وجود مبارک, دیدِ باطنی حضرت، نه زیغ بود نه طغیان. نه اینکه آنچه را که دید، بد دید؛ نه اینکه چیزی را وهمی خیال کرد و مشاهده کرد; مثلاً اصلاً معدوم را مشاهده کرده باشد، این نیست. این زیغ یک مطلب است, طغیان مطلب دیگری است: ﴿ما زاغَ الْبَصَرُ وَ ما طَغی‏ ٭ لَقَدْ رَأی‏﴾، این «لام»، «لام» قَسَم است. قسم یاد می‌کند که آیات کبرای الهی را دید.

بعد از این مسئله وحی که توحید را هم به همراه دارد، فرمود شما قبایل گوناگونی هستید، بعضی «لات» را می‌پرستید، بعضی «مَنات» را می‌پرستید، بعضی «عُزّیٰ» را می‌پرستید; اینها اقوام مختلف بودند, بت‌های فراوانی داشتند و اینها هم مؤنث هستند، برای اینکه اینها ملائکه را مؤنث می‌پنداشتند ـ معاذالله ـ و این اسم‌هایی که با «تاء» تأنیث همراه است, اسم بت‌هایی بود که تمثال بود و به زعم باطل اینها ملائکه را دختران الهی می‌دانستند. فرمود «لات» که اسم بتی است مؤنث است، «عزّیٰ» که اسم یک بت دیگری است مؤنث است، «منات» که اسم بتی است مؤنث است؛ اینها را تمثال ملائکه درست کردید که اینها را «بنات الله» می‌پنداشتید; ﴿أَ فَرَأَیْتُمُ﴾; یعنی «أخبرونی». ﴿أَ فَرَأَیْتُمُ اللاَّتَ وَ الْعُزَّی ٭ وَ مَناةَ﴾ را که سوّمی است; آن وقت شما برای خودتان پسر قائل هستید! چقدر باید قرآن تنزّل بکند که با آنها در این حدّ حرف بزند؟! ﴿أَ لَکُمُ الذَّکَرُ﴾؛ برای خودتان فرزند قائل هستید و برای خدا دختر قائل هستید، چون شما دختر داشتن را نقص می‌دانید که ﴿إِذا بُشِّرَ أَحَدُهُمْ بِالْأُنْثی‏ ظَلَّ وَجْهُهُ مُسْوَدًّا وَ هُوَ کَظیمٌ﴾; اصلاً خجالت می‌کشید که دختر داشته باشید; این خوی جاهلیت است، آن وقت برای خودتان دختر قائل نیستید، برای خدا دختر قائل هستید. ﴿تِلْکَ إِذاً قِسْمَةٌ ضیزیٰ﴾؛ یک قسمت جائرانه و ظالمانه است. بعد می‌فرماید اصل این بت‌هایی که شما می‌گویید این ربّ است به نام «لات»، به نام «عزّیٰ»، به نام «منات»، ارباب، معبود و شفعا را بر اینها گذاشتید و گفتید: ﴿ما نَعْبُدُهُمْ إِلاَّ لِیُقَرِّبُونا إِلَی اللَّهِ زُلْفی﴾; اینها مقرّبان هستند و اینها معبودان هستند و اینها شُفَعا هستند، اینها ارباب هستند، این الفاظی که شما می‌گویید، این اسمایی که شما می‌گویید, لفظی است که دارید، یک؛ مفهومی است که در ذهن شماست، دو؛ زیر آن خالی است، سه. هیچ مصداقی ندارد، هیچ کدام ربّ نیستند, شفیع نیستند, مقرّب نیستند, کارساز نیستند, بلکه سنگ و چوب هستند. ﴿إِنْ هِیَ إِلاَّ أَسْماءٌ سَمَّیْتُمُوها أَنْتُمْ وَ آباؤُکُمْ﴾، اینها زیرش خالی است. بعد می‌فرماید شما که این مکتب را دارید مرامی دارید، این را یا دلیل عقلی باید ثابت کند، یا دلیل نقلی. جمع را شاید; اما این «مانعة الخلو» است. انسان حرفی که می‌زند، یا باید دلیل عقلی آن را تأیید کند یا دلیل نقلی. در سوره مبارکه «احقاف» که قبلاً خواندیم، آنجا فرمود که نه از طرف ذات اقدس الهی دلیل نقلی آمده و ﴿أَثارَةٍ مِنْ عِلْمٍ,[25] دلیل عقلی هم ندارید. اینجا هم می‌فرماید که ﴿إِنْ هِیَ إِلاَّ أَسْماءٌ سَمَّیْتُمُوها أَنْتُمْ وَ آباؤُکُمْ﴾. دلیل نقلی هم ندارید، چون در هیچ کتابی از کتاب‌های آسمانی, مسئله بت‌پرستی را امضا نکرده است: ﴿ما أَنْزَلَ اللَّهُ بِها مِنْ سُلْطانٍ﴾. دلیل عقلی ندارید، چون فقط براساس گمان و اندیشه‌ها و آثار گذشتگان و اینها فکر می‌کنید، دست شما از برهان خالی است. ﴿ما أَنْزَلَ اللَّهُ بِها مِنْ سُلْطانٍ﴾. پس دلیل نقلی ندارید. دلیل عقلی هم ندارید، برای اینکه طبق گمان و خیال و وهم دارید کار می‌کنید: ﴿إِنْ یَتَّبِعُونَ إِلاَّ الظَّنَّ وَ ما تَهْوَی الْأَنْفُسُ﴾. شاخصه جاهلیت این است که در بخش اندیشه، عقل تعطیل است که در بیان نورانی حضرت امیر که فرمود: «نَعُوذُ بِاللَّهِ مِنْ سُبَاتِ‏ الْعَقْل‏»؛[26]این سُبات با «سین»؛ یعنی تعطیلی. «یوم سبت»; یعنی تعطیل. ﴿یَسْبِتُونَ﴾[27] که درباره یهودی‌های ماهیگیر بود؛ یعنی تعطیل. عرض می‌کند که خدایا! ما به تو پناه می‌بریم از اینکه عقل یک ملّت بخوابد: «نَعُوذُ بِاللَّهِ مِنْ سُبَاتِ‏ الْعَقْل‏». در اینجا فرمود که اینها عقلشان فعّال نیست, فقط با مظنّه کار می‌کنند و آن عقل عملی که «عُبِدَ بِهِ الرَّحْمَان وَ اکْتُسِبَ بِهِ الْجنان»،[28] آن هم تعطیل است، براساس میل کار می‌کنند. این در بیانات نورانی حضرت امیر است که یک جهاد داخلی، جهاد اکبر به اصطلاح که در حقیقت جهاد اوسط است و از آن به جهاد اکبر یاد می‌شود، بین عقل برهانی و وهم و خیال در بخش اندیشه, همیشه نزاع است و عقل عملی که «العقل مَا عُبِدَ بِهِ الرَّحْمَان وَ اکْتُسِبَ بِهِ الْجنان», با شهوت و غضب در بخش انگیزه دعواست. اگر وهم و خیال بر عقل مسلّط شدند; این شخص می‌شود وهّام و متخیِّل و مُخْتال، براساس وهم و خیال حرکت می‌کند. همین که بگویند این مُد هست می‌پذیرد; اما حالا مُد یعنی چه؟ چه کسی گفته؟ چرا این مُد اثر دارد؟ این باکی نیست، همین که بگویند مُد است, قبول می‌کند. او با وهم زندگی می‌کند، قرآن کریم از این گروه به «مختال» یاد می‌کند؛ یعنی خیالزده، خیالباف; عقل در کار نیست، خیال است.

گروهی که شهوت و غضب را معیار قرار دادند، در آنجا حضرت فرمود که «کَمْ مِنْ عَقْلٍ أَسِیر تَحْتَ هَوَیً أَمِیر»،[29] وقتی که شهوت بر عقل عملی که «مَا عُبِدَ بِهِ الرَّحْمَان»، پیروز شد یا غضب پیروز شد، این عقل را دفن می‌کند، ﴿قَدْ خَابَ مَن دَسَّاهَا،[30] از بین نمی‌رود، فطرت زنده است; منتها زنده به گور است، هیچ حرفی از او شنیده نمی‌شود. میدان‌دار، شهوت و غضب است. فرمود: «کَمْ مِنْ عَقْلٍ أَسِیر تَحْتَ هَوَیً أَمِیر». در جریان همان قباله‌ای که فرمود به یکی از اصحاب خود که اگر قبلاً از من می‌خواستی که من سند این خانه و قباله این خانه را بنویسم، می‌گفتم که این خانه «شمالاً» به چه چیزی محدود است، «جنوباً» به چه چیزی محدود است، «شرقاً» به چه چیزی محدود است؟ «غرباً» به چه چیزی محدود است، مرگ و میر و اینها را حضرت ذکر فرمود این در نهج البلاغه است، فرمود ما این سندی که تنظیم کردیم, شاهد هم می‌خواهیم; عقل شاهد تنظیم قباله من است: «شَهِدَ عَلَی ذَلِکَ الْعَقْلُ إِذَا خَرَجَ مِنْ أَسْرِ الْهَوَیٰ»؛[31] اگر عقل در جریان جهاد درون پیروز بشود و از هوا نجات پیدا کند آزاد باشد، آن وقت پای ورقه‌ای که من امضا کردم, قباله‌ای که من نوشتم را امضا می‌کند. «شَهِدَ عَلَی ذَلِکَ الْعَقْلُ إِذَا خَرَجَ مِنْ أَسْرِ الْهَوَیٰ»؛ یعنی از اسارت هوس در بیاید. فرمود: «کَمْ مِنْ عَقْلٍ أَسِیر تَحْتَ هَوَیً أَمِیر»، آن وقت از آن به بعد می‌شود نفس اماره; یا شهوت امّاره است، یا غضب امّاره است، در بخش‌های انگیزه؛ یا وهم امّاره است یا خیال امّاره است، در بخش اندیشه. فرمود اینها اینطور هستند: ﴿إِنْ یَتَّبِعُونَ إِلاَّ الظَّنَّ وَ ما تَهْوَی الْأَنْفُسُ﴾. در بخش‌های علمی فقط با گمان حرکت می‌کنند, در بخش‌های انگیزه فقط با میل حرکت می‌کنند، با اینکه ﴿وَ لَقَدْ جاءَهُمْ مِنْ رَبِّهِمُ الْهُدیٰ﴾، هدایت الهی آمده است؛ هم از درون ذات اقدس الهی با فطرت هدایت کرده که ﴿فَأَلْهَمَها فُجُورَها وَ تَقْواها﴾،[32] هم از بیرون به وسیله وحی انبیا هدایت کرده است. هرگز جامعه را بدون وحی رها نکرده است، فرمود: ﴿لَقَدْ وَصَّلْنا لَهُمُ الْقَوْلَ﴾؛[33] ما سلسله انبیا را متصلاً بیان کردیم. کتب آسمانی متّصلاً بیان شده است: ﴿ثُمَّ أَرْسَلْنا رُسُلَنا تَتْرا﴾،[34] این ﴿تَتْرا﴾، «تاء» آن از «واو» تبدیل شده، مثل «تقویٰ» که اصل آن «وقویٰ» بود، بعد شده «تقویٰ»؛ این ﴿تَتْرا﴾ هم اصل آن «وترا» بود، بعد شده «تترا»; «وترا»؛ یعنی متواتر. فرمود: کتاب‌های ما متواتر است، انبیای ما هم متّصل هستند, ما خلأیی نگذاشتیم. یک وقت پیامبری رحلت می‌کند، بله اوصیای او, علمای او و جانشینان او همان حرف‌ها را دارند: ﴿لَقَدْ وَصَّلْنا لَهُمُ الْقَوْلَ﴾، یک؛ ﴿ثُمَّ أَرْسَلْنا رُسُلَنا تَتْرا﴾، «أی وَترا»، «أی متواتراً»، این دو; پس هیچ زمانی خالی نبود. پس براهین نقلی که ندارید، عقلی هم که دست شما خالی است: ﴿إِنْ یَتَّبِعُونَ إِلاَّ الظَّنَّ وَ ما تَهْوَی الْأَنْفُسُ وَ لَقَدْ جاءَهُمْ مِنْ رَبِّهِمُ الْهُدی‏ ٭ أَمْ لِلْإِنْسانِ ما تَمَنَّی﴾; مگر با آرزو کار پیش می‌رود؟ با آرزو، با تمنّی، با هوس که کار پیش نمی‌رود. ﴿لَیْسَ بِأَمانِیِّکُمْ﴾،[35] کار با آرزوها و اینها پیش نمیرود.

 یک بیان نورانی از حضرت امیر است که «إِیَّاکَ وَ الِاتِّکَالَ عَلَی الْمُنَی فَإِنَّهَا بَضَائِعُ النَّوْکَی»[36] منتها رجا نیست، سرمایه‌ آنها اُمنیه است. رجا و امید یک چیز خوبی است، برای اینکه زمینه کار را انسان فراهم کرده است. کسی که کشاورزی کرده مزرعه را آبیاری کرده; منتها امید باران دارد، این می‌شود رجا; اما کسی که کِشتی نکرده، منتظر باشد که درو کند، این می‌شود اُمنیه; فرمود: ﴿لَیْسَ بِأَمانِیِّکُمْ﴾، رجا یک چیز خوبی است، چون مقدمات را فراهم کرده; اما وقتی با دست خالی چیزی را بخواهد، می‌شود آرزوی بیخود: ﴿لَیْسَ بِأَمانِیِّکُمْ وَ لا أَمانِیِّ﴾ دیگران. اینجا هم فرمود: ﴿أَمْ لِلْإِنْسانِ ما تَمَنَّی﴾، در حالی که ﴿فَلِلَّهِ الْآخِرَةُ وَ الْأُولیٰ﴾; دنیا و آخرت به دست خداست; او آفریده، او اداره می‌کند، او تأمین کرده روزی را. فرمود تمام این مار و عقرب عائله من هستند; منتها حرکتی و تلاش و کوششی باید باشد، مُفت‌خوری در عالم ممنوع است، فرمود اینطور نیست.

 شما می‌بینید در مسئله استجابت دعا دعای چند گروه مستجاب نیست، دعای آدم مُفت‌خور است، کسی که هیچ کاری نکند بگوید: «اللّهم ارزقنا». این را در روایات ادعیه ملاحظه فرمودید که دعای آدمی که اهل کار نیست مستجاب نیست. [37]فرمود: شما هم دستی تکان بدهید; در جریان حضرت مریم(سلام الله علیها) میبینید همه کارها را ذات اقدس از راه غیب انجام می‌دهد و او را از راه غیب مادر می‌کند، او از راه غیب, بار او را به زمین می‌نهد، ﴿إِلی‏ جِذْعِ النَّخْلَةِ﴾،[38] این نخل خشک را سرسبز می‌کند، پُر خرما می‌کند، خوشه‌ها و شاخه‌های اینها را خرمادار می‌کند، بعد به مریم می‌گوید تو هم دستی تکان بده که این خرماها بریزد: ﴿وَ هُزِّی إِلَیْکِ بِجِذْعِ النَّخْلَةِ﴾;[39] می‌تواند ذات اقدس الهی این خوشه را یک مقدار خم بکند; اما این عالم بنا بر این نیست که همه از راه غیب حلّ بشود، فرمود: ﴿وَ هُزِّی إِلَیْکِ بِجِذْعِ النَّخْلَةِ تُساقِطْ عَلَیْکِ رُطَباً جَنِیًّا﴾; این دستوری است به مریم داده شده است؛ یعنی تمام کارها شده، یک مقدار خوشه خم بشود که حضرت بچیند، این دیگر محذوری ندارد، فرمود اینطور نیست عالم که آدم همینطور بنشیند، بگوید «اللّهم ارزقنا». خدمتی باید به جامعه بشری بکند تا ذات اقدس الهی او را تأمین بکند, فرمود: ﴿لَیْسَ بِأَمانِیِّکُمْ﴾; با اُمنیه حلّ نمی‌شود; اما آنجا که با قرینه همراه است، آن تمنّی به معنی رجا است و رجا چیز خوبی است، فرمود: انسان بین خوف و رجا باید به سر ببرد. [40]گاهی اُمنیه محفوف به قرینه است, به معنی رجا هست; حتی به ما گفتند: «کُنْ لِمَا لَا تَرْجُو أَرْجَی مِنْکَ لِمَا تَرْجُو»;[41] این از بیانات نورانی ائمه(علیهم السلام) است. فرمود شما باید با امید زندگی کنید. یک وقت است  کشاورزی مقداری خاص امیدوار است; ولی هیچ انتظاری که باران فراوانی بیاید, این یک خوشه چند برابر میوه بدهد ثمر بدهد, این انتظار را نداشت; گاهی ممکن است انسان آنچه را انتظار ندارد نصیب او بشود، این حدیث شریف که «کُنْ لِمَا لَا تَرْجُو أَرْجَی مِنْکَ لِمَا تَرْجُو» به سه قسمت قرآنی برهان اقامه کرد و استدلال کرد، فرمود که شما ببینید ملکه سبأ به امید این رفت که گفتگوی سیاسی بکند; ولی توحید نصیب او شد، ﴿أَسْلَمْتُ مَعَ سُلَیْمانَ لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمینَ﴾. وجود مبارک موسای کلیم به امید «قَبَس» آمده است، به امید اینکه ناری ببرد و بچه‌های خود را گرم بکند، نور نصیب او شده است; او به امید نور که نرفته است. «موسی اینجا به امید قبسی می‌آید».[42] فرمود: ﴿لَعَلَّکُمْ تَصْطَلُونَ﴾;[43] «اصطلان»;[44] یعنی گرم شدن. فرمود من می‌روم, آنجا قدری آتش می‌آورم تا شما گرم بشوید. این به امید نار رفت، ولی نور نصیب او شده است. سحره فرعون به امید جایزه رفتند با موسای کلیم مبارزه کنند; اما توحید نصیب آنها شده است. این سه نمونه را ائمه(علیهم السلام) در روایات ذکر کردند، فرمودند: «کُنْ لِمَا لَا تَرْجُو أَرْجَی مِنْکَ لِمَا تَرْجُو»; اما در حوزه رجا است، در حوزه امید است. امید یعنی انسانی که کار خود را انجام داده، آنچه در دست او بود کوتاهی نکرده، بقیه دیگر مقدور او نیست, قضا و قدر عالم, حوادث در اختیار ما که نیست, ما همان مقداری که موظّف هستیم باید انجام بدهیم. این را می‌گویند رجا. اگر این مقدار را کسی انجام ندهد، می‌شود «اُمنیه» که فرمود: ﴿لَیْسَ بِأَمانِیِّکُمْ﴾. فرمود: ﴿أَمْ لِلْإِنْسانِ ما تَمَنَّی ٭ فَلِلَّهِ الْآخِرَةُ وَ الْأُولی﴾. بعد می‌فرماید که کاری از فرشته‌ها ساخته نیست، آنها نمی‌توانند شفاعت بکنند, مگر اینکه ذات اقدس الهی اجازه بدهد و هرگز ذات اقدس الهی به اینها اجازه معبودشدن نمی‌دهد.

«و الحمد لله رب العالمین»

 


[1]. سوره عبس, آیات15 و 16.

[2]. سوره شعراء, آیات193 و 194.

[3]. سوره مائده، آیه95.

[4]. سوره صافّات، آیه164.

[5]. سوره نجم, آیه5.

[6]. سوره نجم, آیه2.

[7]. سوره نجم, آیه3.

[8]. سوره نجم, آیه4.

[9]. سوره نجم, آیه5.

[10]. سوره نجم, آیه6.

[11]. سوره نجم, آیه7.

[12]. سوره نجم, آیه8.

[13]. سوره نجم, آیه9.

[14]. الإحتجاج(للطبرسی), ج2, ص311.

[15]. بحار الانوار(ط ـ بیروت), ج45, ص137.

[16]. التوحید(للصدوق)، ص115.

[17]. الکافی(ط ـ الإسلامیة)، ج‏1، ص98.

[18]. سوره ذاریات، آیه58.

[19]. سوره بقره، آیه165.

[20]. سوره بقره, آیه63.

[21]. نهج البلاغه(للصبحی صالح), خطبه179.

[22]. نهج البلاغه(للصبحی صالح), خطبه179.

[23] . التوحید(للصدوق), ص117.

[24] . سوره انعام، آیه103.

[25] . سوره احقاف, آیه4.

[26]. نهج البلاغة(للصبحی صالح)، خطبه224.

[27] . سوره اعراف, آیه163.

[28] . الکافی(ط ـ الاسلامیه)،ج1،ص11.

[29] . نهج البلاغه(للصبحی صالح)، حکمت211.

[30]. سوره شمس، آیه10.

[31] . نهج البلاغه(للصبحی صالح)، نامه3.

. سوره شمس، آیه8.[32]

. سوره قصص، آیه51.[33]

. سوره مؤمنون، آیه44.[34]

. سوره نساء، آیه123.[35]

[36]. نهج البلاغه(للصبحی صالح), نامه31.

[37]. الکافی(ط ـ الإسلامیة)، ج‏5، ص84; «أَ مَا عَلِمَ أَنَّ تَارِکَ الطَّلَبِ لَا یُسْتَجَابُ لَه‏».

. سوره مریم، آیه23.[38]

. سوره مریم، آیه25.[39]

[40]. الکافی(ط ـ الإسلامیة)، ج2، ص71; «لَا یَکُونُ الْمُؤْمِنُ مُؤْمِناً حَتَّی یَکُونَ خَائِفاً رَاجِیاً وَ لَا یَکُونُ خَائِفاً رَاجِیا».

[41]. الکافی(ط ـ الإسلامیة)، ج‏5، ص83.

. اشعار منتسب به حافظ, شماره11.[42]

. سوره نمل، آیه7.[43]


دروس آیت الله العظمی جوادی آملی
  • تفسیر
  • فقه
  • اخلاق