23 11 2018 460872 شناسه:

تفسیر سوره ملک جلسه 7 (1397/09/03)

دانلود فایل صوتی

أَعُوذُ بِاللَّهِ مِنَ الشَّیْطَانِ الرَّجِیم

بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیم

﴿وَ لِلَّذینَ کَفَرُوا بِرَبِّهِمْ عَذابُ جَهَنَّمَ وَ بِئْسَ الْمَصیرُ (6) إِذا أُلْقُوا فیها سَمِعُوا لَها شَهیقاً وَ هِیَ تَفُورُ (7) تَکادُ تَمَیَّزُ مِنَ الْغَیْظِ کُلَّما أُلْقِیَ فیها فَوْجٌ سَأَلَهُمْ خَزَنَتُها أَ لَمْ یَأْتِکُمْ نَذیرٌ (8) قالُوا بَلی‏ قَدْ جاءَنا نَذیرٌ فَکَذَّبْنا وَ قُلْنا ما نَزَّلَ اللَّهُ مِنْ شَیْ‏ءٍ إِنْ أَنْتُمْ إِلاَّ فی‏ ضَلالٍ کَبیرٍ (9) وَ قالُوا لَوْ کُنَّا نَسْمَعُ أَوْ نَعْقِلُ ما کُنَّا فی‏ أَصْحابِ السَّعیرِ (10) فَاعْتَرَفُوا بِذَنْبِهِمْ فَسُحْقاً لِأَصْحابِ السَّعیرِ (11) إِنَّ الَّذینَ یَخْشَوْنَ رَبَّهُمْ بِالْغَیْبِ لَهُمْ مَغْفِرَةٌ وَ أَجْرٌ کَبیرٌ (12) وَ أَسِرُّوا قَوْلَکُمْ أَوِ اجْهَرُوا بِهِ إِنَّهُ عَلیمٌ بِذاتِ الصُّدُورِ (13) أَ لا یَعْلَمُ مَنْ خَلَقَ وَ هُوَ اللَّطیفُ الْخَبیرُ (14)﴾

سوره مبارکه «ملک» که در مکه نازل شد، ضمن اقامه ادله توحید، از جریان معاد هم نام می‌برد و کسانی که در دنیا نه از راه عقل و نه راه نقل، پیام انبیا را نشنیدند و عمل نکردند، گرفتار عذاب می‌شوند. امروز نه از نظر اندیشه مصاب‌اند و نه از نظر انگیزه به مقصد رسیدند. فردا هم اندیشه سالم دارند و هم انگیزه به معنای اقرار تام دارند؛ لکن نافع نیست. امروز از نظر معرفت نمی‌دانند وحی و نبوت حق است، فردا از نظر معرفت می‌فهمند؛ لذا ﴿اعْتَرَفُوا﴾. ﴿اعْتَرَفُوا﴾؛ یعنی به معرفت می‌رسیدند، به علم میرسیدند، می‌فهمند که چه حق است. امروز انکار می‌کنند از نظر انگیزه و عمل، فردا اقرار می‌کنند از نظر عمل؛ یعنی می‌گویند حق با شماست. هم می‌فهمند حق با انبیا بود، هم اظهار می‌کنند. در دنیا هم جاهل‌اند از نظر معرفت مشکل علمی و اندیشه‌ای دارند، هم از نظر عمل. بین معرفت و اقرار همان فرقی است که بین اندیشه و انگیزه است؛ اقرار مربوط به عمل است، معرفت مربوط به اندیشه است. فردا اعتراف دارند، یک؛ اقرار می‌کنند، دو. امروز جاهلانه انکار می‌کنند و جاهلانه معصیت می‌کنند و عمل خلاف می‌کنند.

فرمود: ﴿وَ لِلَّذینَ کَفَرُوا بِرَبِّهِمْ عَذابُ جَهَنَّمَ﴾، در جهنم مستحضر هستید که یک مواد قابلی است برای سوخت و سوز و یک مبدأ فاعلی است. مبدأ فاعلی کلّ عالم چه دنیا چه آخرت، ذات أقدس الهی است. او که ایجاد می‌کند در دنیا خداست: ﴿أَ لَا یَعْلَمُ مَنْ خَلَقَ﴾، ﴿اللَّهُ خالِقُ کُلِّ شَیْ‏ءٍ﴾،[1] جهنم را او ایجاد می‌کند، چون مظهر عدل خداست. بهشت را او ایجاد می‌کند، چون مظهر رحمت خداست، همه را او ایجاد می‌کند؛ منتها مواد خام مبدأ قابلی خود انسان ایجاد می‌کند. خود انسان می‌شود سوخت جهنم یعنی هیزم، آن وقت خدا این هیزم را مشتعل می‌کند. فاعل خداست، در بیانات نورانی حضرت امیر(سلام الله علیه) هست که در جریان عقیل که فرمود یک آهن گداخته‌ای را مختصر به دست عقیل اشاره کردند، فرمودند که تو اگر از یک آهن گرمی که بشر آن را گرم کرد و داغ کرد، هراسناکی و می‌ترسی و رنج می‌بری، چگونه من از آتشی که «سَجَرَهَا جَبَّارُهَا»[2] هراس نداشته باشم؟

بنابراین فاعل همه چیز حتی بهشت و درختان بهشت و ایجادکننده‌های انهار بهشت و میوه‌های بهشت خدای سبحان است؛ منتها عمل و علم انسان زمینه و مقدمه و مبادی قابلی را فراهم می‌کند. همان تعبیری که در معراج بود، وجود مبارک پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) در معراج از این فرشته‌ها سؤال کرد که چرا اینها گاهی مشغول چیدن دیوارند، گاهی ساکت هستند و کار انجام نمی‌دهند، با اینکه اینها خسته نمی‌شوند؟ به عرض حضرت رساندند که اینها می‌گویند ما درست است که این قصرها را درست می‌کنیم؛ ولی این خشت‌ها و آجرها و مصالح ساختمان را اینها باید بدهند. فرمود مصالح ساختمان اینها چیست؟ عرض کردند: «سُبْحَانَ اللَّهِ وَ الْحَمْدُ لِلَّه»،[3] قول صالح، عمل صالح، کار خیر، اینها مصالح ساختمانی است. این مصالح را انسان می‌دهد، ما می‌سازیم.

بنابراین درست است که انسان هیزم می‌شود؛ اما آن که این هیزم را به آتش مبدل می‌کند، خداست. جهنم وضعش این است، بهشت وضعش این است و مانند آن. اینجا فرمود چون جهنم و جهنمی شبیه هم‌اند یک کار مشترک را دارند؛ لذا اوصافی که برای جهنم ذکر می‌کند، برای همین جهنمی هم ذکر می‌کند. شهیق و زفیر را هم برای جهنم ذکر می‌کند هم برای جهنمی. آن فریادی که از سینه برمی‌خیزد می‌گویند شهیق. آن ناله‌ای که از حلق برمی‌خیزد، می‌گویند زفیر. برخی‌ها خواستند فرق بگذارند که وقتی این نفس فرو می‌رود شهیق است و چون برمی‌گردد زفیر. همه اینها را لغت قبول دارد، توجیهات متعددی است که قبول دارند، هم آن فرو رفتن نفس را هم برآمدن را. هم آن که در سینه است هم آن که در حلق است. عمده آن است که این شهیق را قرآن هم به جهنم نسبت می‌دهد هم به جهنمی.

فرمود وقتی جهنمی را وارد جهنم کردند: ﴿إِذا أُلْقُوا فیها سَمِعُوا لَها شَهیقاً﴾، وقتی این جهنمی‌ها را به جهنم انداختند، یک شهیق از آتش می‌شنوند. این در سوره مبارکه «ملک» که محل بحث است. در سوره مبارکه «هود» که بحث آن قبلاً گذشت در آنجا آیه 106 دارد که ﴿فَأَمَّا الَّذینَ شَقُوا فَفِی النَّارِ لَهُمْ فیها زَفیرٌ وَ شَهیقٌ﴾، خود جهنمی‌ها زفیر و شهیق دارند، پس گاهی خود این آتش زفیر و شهیق دارد یا شهیق دارد، گاهی جهنمی زفیر. سرّش این است که هیزم جهنم خود همین ظالمین هستند: ﴿وَ أَمَّا الْقَاسِطُونَ فَکَانُوا لِجَهَنَّمَ حَطَباً،[4] این شهیق هم به جهنم منسوب است هم به جهنمی. فرمود: ﴿فَأَمَّا الَّذینَ شَقُوا﴾، آیه 106 سوره «هود»: ﴿فَفِی النَّارِ لَهُمْ فیها زَفیرٌ وَ شَهیقٌ﴾، در محل بحث سوره مبارکه «ملک» هم فرمود: ﴿إِذا أُلْقُوا فیها سَمِعُوا لَها﴾، برای جهنم، ﴿شَهیقاً وَ هِیَ تَفُورُ﴾، سرّش این است که اینها جدای از هم نیستند، همان‌طوری که بهشتی‌ها جدای از روح و ریحان نیستند: ﴿فَأَمَّا إِن کَانَ مِنَ الْمُقَرَّبِینَ ٭ فَرَوْحٌ وَ رَیْحَانٌ وَ جَنَّةُ نَعِیمٍ؛[5] البته «لهم روح و ریحان» جدا هم باشد، چون اینها مثبتین‌اند، مخالف هم نیستند. در اینجا هم اگر یک ابزار سوخت دیگری هم باشد، چون مثبتین‌اند، معارض هم نیستند؛ هم خودش هیزم است، هم ممکن است هیزم دیگری باشد، ما که از آن خبر نداریم، ولی غرض این است که آنچه را که از سوره «جن» برمی‌آید به صورت شفاف، این است که خود این ظالمین هیزم جهنم هستند، حالا هیزم‌های دیگری هم ممکن باشد: ﴿وَ أَمَّا الْقَاسِطُونَ فَکَانُوا لِجَهَنَّمَ حَطَباً.  این شخص دفعتاً اینجا هست گُر می‌گیرد. خودش می‌شود هیزم؛ همین اختلاسی، همین نجومی همین گُر می‌گیرد؛ منتها آن که آتش می‌کند «سَجَرَهَا جَبَّارُهَا» است. خودبهخود که یک شیء آتش نمی‌شود یا آب نمی‌شود.

غرض این است که این ارتباطی که بین جهنم و جهنمی‌هاست کلمه شهیق را قرآن هم به جهنم اسناد می‌دهد هم به جهنمی. ﴿إِذا أُلْقُوا فیها سَمِعُوا لَها شَهیقاً وَ هِیَ تَفُورُ ٭ تَکادُ تَمَیَّزُ مِنَ الْغَیْظِ﴾، این جهنم مظهر قهر خداست. این قدر عصبانی است که گویا نزدیک است تکه‌تکه بشود. چون این درباره پلنگ گفته شد که تنمّر آن خوی پلنگی است که می‌گویند در بین حیوانات درّنده، فقط پلنگ است که گاهی از شدت عصبانی تکه‌تکه می‌شود. ﴿تَکادُ تَمَیَّزُ مِنَ الْغَیْظِ کُلَّما أُلْقِیَ فیها فَوْجٌ سَأَلَهُمْ خَزَنَتُها أَ لَمْ یَأْتِکُمْ نَذیرٌ﴾، این سؤال استیضاحی است: ﴿وَ قِفُوهُمْ إِنَّهُمْ مَسْؤُلُونَ﴾؛[6] یعنی این سؤال تحکیمی است، سؤال اعتراضی است. آنها ﴿قالُوا بَلی‏ قَدْ جاءَنا نَذیرٌ﴾، ما در دنیا از نظر اندیشه می‌گفتیم این دروغ است، از نظر انگیزه عمل نمی‌کردیم، معصیت می‌کردیم. الآن هم اقرار دارند، هم اعتراف. درست است که اینها بازگشتشان به یک چیز است؛ اما ریشه لغوی «اعترف» با «اقرّ» دو تاست. این «اعترف» بر اساس معرفت است؛ یعنی از نظر علمی به جایی رسیدیم که می‌گوییم حق با دین است، از نظر عملی هم هر دستوری که الآن دادید، ما سر جای خود قرار می‌دهیم. اقرار برای عقل عملی است، اعتراف برای عقل نظری است.

﴿قالُوا بَلی‏ قَدْ جاءَنا نَذیرٌ فَکَذَّبْنا وَ قُلْنا ما نَزَّلَ اللَّهُ مِنْ شَیْ‏ءٍ إِنْ أَنْتُمْ إِلاَّ فی‏ ضَلالٍ کَبیرٍ﴾؛ اما در قیامت می‌گویند: ﴿لَوْ کُنَّا نَسْمَعُ أَوْ نَعْقِلُ﴾، در دنیا ﴿ما کُنَّا فی‏ أَصْحابِ السَّعیرِ﴾، اگر ما در دنیا به نحو «مانعة الخلو» نه «مانعة الجمع» یکی از این دو راه را می‌رفتیم، اهل بهشت بودیم. مستحضر هستید که سمع یک سمع فیزیکی ظاهری است در برابر بصر. آدم چشم دارد، برای اینکه ببیند. گوش دارد، برای اینکه بشنود. این مراد نیست که اگر ما گوش می‌دادیم! اینها گوش می‌دادند، می‌شنیدند حرف‌های انبیا را. یک سمع اعتباری است نه فیزیکی. ما می‌گوییم این بچه حرف ما را گوش نمی‌دهد. گوش نمی‌دهد؛ یعنی چه؟ یعنی از نظر فیزیکی نمی‌شنود؟ یا نه، ترتیب اثر نمی‌دهد؟ می‌گوییم فلان دوستی دارم که حرف ما را می‌شنود. می‌شنود یعنی چه؟ یعنی به آن عمل می‌کند.

«فهاهنا امران»: یک سمع فیزیکی است که همه داریم. یک سمع متافیزیکی است؛ یعنی سمع قبول کردن، باور کردن. اگر بگوییم فلان دوست حرف ما را می‌شنود؛ یعنی ترتیب اثر می‌دهد. یا این بچه در اثر شیطنت حرف ما را نمی‌شنود؛ یعنی ترتیب اثر نمی‌دهد. ذات أقدس الهی دو تا سمع دارد، چون «بکل شیء سمیع» است. این هم سبّ و لعن و غیبت و تهمت را می‌شنود، چون «بکل شیء سمیع» است؛ هم ناله و دعا و ضجه و اینها را هم می‌شنود. لکن نسبت به اینها سمیع است؛ یعنی اینها را گوش می‌دهد. می‌گوییم: «إِنَّکَ سَمِیعُ الدُّعاء»،[7] خدایا تو حرف ما را گوش می‌دهی! این گوش می‌دهی غیر از آن «بکل شیء سمیع» است؛ یعنی ترتیب اثر می‌دهی. ما می‌گوییم فلان دوست حرف ما را گوش می‌دهد؛ یعنی قبول می‌کند، مشکل ما را حل می‌کند. فلان شخص حرف ما را گوش نمی‌دهد؛ ترتیب اثر نمی‌دهد. خدا حرف‌ها را گوش می‌دهد؛ منتها ناله را، دعا را، خواستن را عبادت را، توحید را. با او کسی سخن بگوید او «سَمیعُ الدُّعاءِ»[8] است. در این دعاهایی که ما داریم «إِنَّکَ سَمِیعُ الدُّعاء» است. حالا ممکن است چهار تا حرف بیگانه را هم بزنند آن را از نظر متافیزیکی گوش می‌دهی، او را این‌طور نیست که حالا عمل بکنی؛ ولی دعا را یقیناً می‌شنوی، ممکن است کسی دعا بکند و خدا نشنود؟ این نیست. حالا یا همان مشکل را حل می‌کند یا حسنه‌ای اضافه می‌کند، هیچ ممکن نیست کسی دعا بکند و دست خالی برگردد. این است که امام(سلام الله علیه) دست را بعد از دعا به صورت می‌کشید، می‌گفت این دست خالی برنگشت.[9] «إِنَّکَ سَمِیعُ الدُّعاء»، در قیامت می‌گویند ای کاش ما سمیع بودیم! یعنی گوش به حرف انبیا می‌دادیم.

بنابراین یک سمع فیزیکی داریم که آن همه‌جا هست. آن مهم نیست. یک سمع به معنی پذیرش و قبول داریم که آن مهم است. اینها می‌گفتند: ای کاش ما این سمع را می‌داشتیم! گوش به حرف انبیا می‌دادیم، حرف‌های اینها را می‌شنیدیم، این سمع مهم است.

مطلب دیگری که جناب زمخشری در کشاف نقل می‌کند و خودش هم تعجب می‌کند و این حرف را رد می‌کند، می‌گوید این جزء بدعت‌های تفسیری است؛[10] یعنی تفسیر به رأی است که بعضی‌ها خیال کردند که این ﴿نَسْمَعُ أَوْ نَعْقِل﴾؛ یعنی انسان یا اخباری باشد یا اصولی! مردم عادی نه اخباری‌اند نه اصولی. اینها وقتی به آنها گفتند خدا این است، پیغمبر این است، احکام این است، اینها که اخباری و اصولی نیستند؛ یعنی راه قیامت فقط مربوط به اخباری‌ها و اصولی‌هاست؟ اینها که نیست. این ناظر به امر اصطلاح حوزوی نیست. این یعنی ای کاش ما حرف‌های انبیا را گوش می‌دادیم!

این همین ﴿أَ لَمْ یَأْتِکُمْ نَذیرٌ﴾، این نذیر همین بخشی است که در سوره مبارکه «توبه» فرمود این فقها بیایند در حوزه‌ها درس بخوانند: ﴿وَ لِیُنْذِرُوا قَوْمَهُمْ إِذا رَجَعُوا إِلَیْهِم‏﴾[11] اینها می‌روند قومشان را انذار می‌کنند در حسینیه و مسجد و نماز جماعت و اینها. اینها می‌روند انذار می‌کنند، مردم هم می‌شنوند. اینکه فرمود: ﴿أَ لَمْ یَأْتِکُمْ نَذیرٌ﴾، قبلاً هم به عرض شما رسید این کار به پیغمبر و امام ندارد، پیغمبر و امام(علیهما السلام) اصل کلّی را می‌گویند، یک؛ بعد شاگردان او هستند که به جامعه منتقل می‌شوند. مگر خود پیغمبر مگر خود امام(سلام الله علیهما) با افراد مردم که تماس داشتند؛ بله، هر کس که خدمتشان می‌رسیدند فرمایشی داشتند؛ اما آنها که با مردم تماس دارند، همین شاگردان بودند وجود مبارک امام صادق فرمود: برو در مسجد کوفه بنشین! «اجلس فی مسجد الکوفة و أفت الناس».[12]

بنابراین اینکه فرمود: ﴿أَ لَمْ یَأْتِکُمْ نَذیرٌ﴾؛ یعنی همین واعظ محل، همین امام جماعت محل، همین کسی که در حسینیه، همین که در مسجد، همین که در جلسات، همین طلبه‌ها، همین روحانیونی که برای شما سخنرانی کردند، مگر نیامدند به شما بگویند؟! ما می‌توانیم به جایی برسیم که فرشته‌ها به حرف ما استدلال بکنند، چرا این کار را نکنیم؟

غرض این است که آنها می‌گویند ای کاش ما گوش می‌دادیم! پس اینجا حق با جناب زمخشری است، منظور از این ﴿نَسْمَعُ أَوْ نَعْقِل﴾ این نیست که انسان یا باید اخباری باشد یا اصولی باشد، اینها نیست. ای کاش ما خوب درک می‌کردیم! حالا یا در حوزه بودیم یا در دانشگاه بودیم، یا در جامعه بودیم. یا گوش به حرف علما می‌دادیم، همین. گوش دادن یعنی قبول کردن.

پرسش: اگر نقل عقاید نظری باشد «رُفِعَ ... مَا لایَعْلَمُونَ»[13] شاملش نمیشود؟

پاسخ: موضوعات است، وقتی که آدم احکام را نمی‌داند، جاهل قاصر را می‌گیرد. اگر جاهل قاصر را بگیرد، «رُفِعَ ... مَا لایَعْلَمُونَ». خدا مرحوم کلینی را غریق رحمت کند! این روایت را هم نقل کرده که اگر به کسی بگویند آقا چرا به این وظیفه عمل نکردی؟! می‌گوید من نمی‌دانستم. می‌گویند چرا یاد نگرفتی؟ در همان بخش نورانی امام فرمود: «أَخَذَ عَلَی الْعُلَمَاءِ عَهْداً بِبَذْلِ الْعِلْمِ لِلْجُهَّالِ لِأَنَّ الْعِلْمَ کَانَ قَبْلَ الْجَهْل‏»،[14] خدا قبل از اینکه جاهل را خلق کند، عالم را خلق کرد. اوّل مخلوق خدا پیغمبر است، این یک و اوّل کسی که مورد سؤال است، عالم است. به عالم می‌گویند گفتی یا نه؟ این اگر بگوید من کتاب نوشتم، سخنرانی کردم، هر چه باید بگویم گفتم. بعد می‌گویند چرا عمل نکردی؟ از جاهل می‌پرسند، «لِأَنَ‏ الْعِلْمَ کَانَ‏ قَبْلَ‏ الْجَهْلِ»، خدای سبحان احتجاج بر علما را قبل از احتجاج بر جاهلین ذکر می‌کند، «لِأَنَ‏ الْعِلْمَ کَانَ‏ قَبْلَ‏ الْجَهْلِ». این بیان نورانی را مرحوم کلینی نقل کرده است.

پس جای «رُفِعَ ... مَا لایَعْلَمُونَ» نیست، بله اگر کسی دسترسی نداشت، جاهل قاصر بود، آنجا دیگر جای برای «رُفِعَ ... مَا لایَعْلَمُونَ» است؛ اما در فضای کنونی به لطف الهی به برکت خون‌های پاک شهدا ما دیگر جاهل قاصر نداریم.

﴿قالُوا بَلی‏ قَدْ جاءَنا نَذیرٌ فَکَذَّبْنا وَ قُلْنا ما نَزَّلَ اللَّهُ مِنْ شَیْ‏ءٍ إِنْ أَنْتُمْ إِلاَّ فی‏ ضَلالٍ کَبیرٍ﴾، بعد آنها در قیامت می‌گویند: ﴿لَوْ کُنَّا نَسْمَعُ أَوْ نَعْقِلُ﴾؛ یعنی به هر حال یا خودمان باید می‌فهمیدیم که چه بد است چه خوب است؟ چه عدل است چه ظلم است؟ یا به هر حال حرف دیگران را گوش می‌دادیم: ﴿ما کُنَّا فی‏ أَصْحابِ السَّعیرِ ٭ فَاعْتَرَفُوا بِذَنْبِهِمْ فَسُحْقاً لِأَصْحابِ السَّعیرِ﴾، این مسحوق شما در این داروخانه‌های قدیم می‌رفتید می‌گویند مسحوقات. مسحوقات یک چیزهای خُرد شده بودند و خطر هم داشتند، اینها دربش هم بسته بود. در قرآن کریم فرمود که ﴿مَنْ یُشْرِکْ بِاللَّهِ﴾،[15] کسی که مشرک باشد دستش به جایی بند نیست، برای اینکه نه خودش خلق کرده، نه از خالق فیضی می‌گیرد. این مثل کسی است که از فضای آسمان پرت بشود، این تندباد او را در درّه پرت کند: ﴿فی‏ مَکانٍ سَحیقٍ﴾، این سحیق فعیل به معنی مفعول است. برخی‌ها معنا کردند، مکان سحیق یعنی تهِ درّه و گودال عمیق. برخی‌ها هم گفتند نه، این سحیق که فعیل است مفعول است، مسحوق یعنی پودر شده، یعنی خرد شده که با این معنای دوم سازگارتر است. فرمود کسی که مشرک است؛ مثل آن است که پرنده او را بگیرد پرت کند تهِ درّه، چیزی از او نمی‌ماند: ﴿فی‏ مَکانٍ سَحیقٍ﴾.

اینجا هم ﴿فَسُحْقاً لِأَصْحابِ السَّعیرِ﴾؛ یعنی اینها دیگر پودر می‌شوند، خرد می‌شوند؛ البته همان‌طوری که پوست‌های اینها بعد از سوختن دوباره به اذن الهی روییده می‌شود: ﴿کُلَّما نَضِجَتْ جُلُودُهُمْ بَدَّلْناهُمْ جُلُوداً غَیْرَها﴾،[16] اینجا هم هر وقت خرد بشوند باز هم دوباره ذات اقدس الهی اینها را به حال اوّلی برمی‌گرداند: ﴿لِیَذُوقُوا الْعَذابَ﴾.

﴿فَاعْتَرَفُوا بِذَنْبِهِمْ فَسُحْقاً لِأَصْحابِ السَّعیرِ﴾؛ اما این در قبال کسانی است که ﴿کَفَرُوا﴾. در قبالش مؤمنین کسانی‌اند که ﴿إِنَّ الَّذینَ یَخْشَوْنَ رَبَّهُمْ بِالْغَیْبِ لَهُمْ مَغْفِرَةٌ وَ أَجْرٌ کَبیرٌ﴾، اینها مؤمن ﴿بِالْغَیْبِ﴾ هستند. اینها نظیر آن حرف‌های اسرائیلی نیستند که ﴿لَنْ نُؤْمِنَ لَکَ حَتَّی نَرَی اللَّهَ جَهْرَةً﴾،[17] خرشچف یک وقت رئیس جمهور شوروی سابق بود، این روزنامه‌ها قبل از انقلاب حرف او را نوشتند، می‌گفتند خدایی نیست ـ معاذالله ـ اگر بود ما هم می‌دیدیم! اینها چون گرفتار حسّ و تجربه هستند، همان حرف اسرائیلی را می‌زنند که ﴿لَنْ نُؤْمِنَ لَکَ حَتَّی نَرَی اللَّهَ جَهْرَةً﴾. در بخش دیگر به موسای کلیم(سلام الله علیه) عرض کردند: ﴿أَرِنَا اللَّهَ جَهْرَةً﴾،[18] آنها که معرفت‌شناسی اینها فقط در محدوده حس و تجربه هستند، گرفتار چنین فکری‌ هستند که تا نبینیم باور نمی‌کنیم؛ در حالی که حسّ و تجربه در عین حال که محترم است تا پشتوانه تجریدی و عقلی نداشته باشد، هرگز به علم منتهی نمی‌شود. اینها می‌گفتند ما نمی‌بینیم؛ ولی مؤمنین، «مؤمن بالغیب و الشهادة» هستند. «یؤمنون بالغیب و الشهاده» هستند. هم آنچه را که مشهود است و می‌شنوند و از انبیا و اولیا، آنها را قبول دارند، هم نادیدنی‌ها را که ذات أقدس الهی باشد، اسرار غیبی باشد، آنها را هم می‌فهمند، ایمان دارند. اینها ﴿یَخْشَوْنَ رَبَّهُمْ بِالْغَیْبِ لَهُمْ مَغْفِرَةٌ وَ أَجْرٌ کَبیرٌ﴾، مغفرت را هم مستحضر هستید این کلاه‌خود را می‌گفتند «مِغفَر»، چون می‌پوشاند. هر چیزی که بپوشاند به آن می‌گویند «غفران». ذات أقدس الهی اوّل می‌پوشاند که آبرو محفوظ باشد، بعد «یُمْحَی عَنْهُ السَّیِّئَات»[19] بعد هم «یَا مُبَدِّلَ السَّیِّئَاتِ حَسَنَاتٍ»،[20] این مرحله سوم است. می‌دانید الآن بدترین کودها و بدبوترین کودها در عالم تبدیل به بهترین گلها می‌شود. ما تا نفس می‌کشیم، تا زنده‌ایم، می‌توانیم این بدی‌های بدبو را تبدیل به خوبی بکنیم. نه تنها خدا از اینها بگذرد، «یَا مُبَدِّلَ السَّیِّئَاتِ حَسَنَاتٍ»، چون اصل مشترکی دارد. این کارها را برای غیر خدا می‌کردیم، همین کارها را اگر برای «الله» بکنیم که می‌شود عبادت. این تبدیل سیّئه به حسنه به دست اوست، «یَا مُبَدِّلَ السَّیِّئَاتِ حَسَنَاتٍ». او «مُکَفِّرَ السَّیِّئَات‏» است، «غَافِرَ الْخَطِیئَات» است، «سَتَّارِ الْعُیُوب»‏ است، اینها سرجای خود محفوظ است؛ اما زشتی را به زیبایی تبدیل می‌کند. الآن سالیان متمادی اینها بت را پرستیده بودند بعد با یک «أَسْتَغْفِرُ اللَّهَ رَبِّی وَ أَتُوبُ إِلَیْهِ وَ اَشْهَدُ انَّکَ کذا...» مسلمان شدند، بعضی هم با یک شهادتین بعد هم مُردند. هیچ عملی هم انجام ندادند. همین در صدر اسلام، همین مشرکین، شما قصه بعضی از این آقایان را بخوانید. بعضی‌ها که معجزه حضرت برایشان روشن شد، شهادتین گفتند، طولی هم نکشید، موقع نماز هم نشد که نماز بخوانند مردند. تمام سیئات اینها به حسنات تبدیل شد! این چگونه است؟ کار به دست کیست؟ «یَا مُبَدِّلَ السَّیِّئَاتِ حَسَنَاتٍ». هر روز ما داریم می‌بینیم این گل‌های معطر، یک ماه قبل خیلی بدبو بودند، این عالم است. پس تبدیل اصل مشترک هست، اینکه مال دیگری بود خدا قبول می‌کند مال خود قرار می‌دهد. این طیّب و طاهر می‌شود. اینکه رجس بود و نجس‌العین بود حالا طیّب و طاهر شد. پس این راه ممکن است.

بنابراین اگر کسی به این وضع باشد، اوّل مغفرت است، بعد اجر کبیر. مغفرت خیلی مهم نیست که خدا بپوشاند. بپوشاند به هر حال یک وقت آدم نزد خودش هم شرمنده است. طوری باید باشد که از بین ببرد و آن مهم است. الآن مثلاً در بهشت کسی که بهشتی شد، اصلاً یادش نیست که بد کرده است. هیچ یادش نیست. حُر(سلام الله علیه) اگر ـ خدای ناکرده ـ در بهشت یادش بیاید که با پسر پیغمبر چه کرد، آن بهشت برای او جهنم است. مگر یادش است؟ این از خدا برمی‌آید و لاغیر. الآن کسی مثلاً نسبت به ما بد کرد، ما چقدر می‌توانیم نسبت به او احسان بکنیم؟ یکی اینکه به روی او نیاوریم، نزد کسی هم نگوییم؛ یکی هم که نسبت به او محبت بکنیم، به او عیدی بدهیم، سری به او بزنیم. این کارها را می‌کنیم، بیش از این از ما برنمی‌آید؛ اما هر چه ما به او محبت بکنیم، او در درون خود شرمنده است. بخواهیم آن شرم درونی را برطرف کنیم، دست ما نیست. این همیشه یادش است؛ اما این ذات أقدس الهی است که مبدّل سیّئات است به حسنات، ولو در درون درون. اصلاً حُر(سلام الله علیه) یادش نیست که در آن واقعه چه کرد. اگر ـ خدای ناکرده ـ یادش باشد که بهشت برای او می‌شود جهنم. این فقط از خدا برمی‌آید. چگونه می‌شود آدم سنگین‌ترین کار را بکند و اصلاً یادش نباشد؟!

بنابراین مغفرت آن درجه اوّل است. بعد از مغفرت آن اجر کبیر است که مهم است. او «مُبَدِّلَ السَّیِّئَاتِ» است، او «یُمْحَی عَنْهُ السَّیِّئَات» است، او «مُبَدِّلَ السَّیِّئَاتِ حَسَنَاتٍ» است، این خداست!

فرمود: ﴿وَ أَسِرُّوا قَوْلَکُمْ أَوِ اجْهَرُوا بِهِ إِنَّهُ عَلیمٌ بِذاتِ الصُّدُورِ﴾، چه سرّ بگویید چه جهر، حرف‌های شما چه راز و پنهانی باشد، چه جهر و آشکار، او نه تنها اسرار قلب شما را می‌داند، ظاهر شما را می‌داند، باطن شما را می‌داند، آن رازهای نهفته در سینه شما را هم او می‌داند. او نه تنها علیم به صدور است، علیم به اسرار ذخیره شده در درون درون است، آنها می‌شود «ذات الصّدور». «ذات الصّدور»؛ آن اسرار ذخیره شده در درون درون است. ما یک صدر داریم، یک راز نهفته در صدر داریم. فرمود صدر مثل اینکه آدم یک ظرف را می‌داند، این خیلی مهم نیست؛ اما چه چیزی در آن ظرف است، آن را هم می‌داند. فرمود او نه تنها به «صدور» عالم است، علیم به «ما فی الصدور» هم هست. علیم ﴿بِذاتِ الصُّدُورِ﴾ هم هست.

در بخش‌های دیگر فرمود خیلی از چیزهاست که خدا می‌داند و شما نمی‌دانید، مربوط به خود شماست: ﴿وَ إِن تَجْهَرْ بِالْقَوْلِ فَإِنَّهُ یَعْلَمُ السِّرَّ وَ أَخْفَی،[21] انسان سه کار دارد: بخشی الآن در ذهنش است که حضور ذهن دارد که او هم می‌داند دیگران هم می‌دانند، جهر است. حرفی که الآن گفته هم خودش می‌داند هم دیگران شنیدند. یک راز درونی است که خود می‌داند و دیگران نمی‌دانند. فرمود این دو بخش: ﴿وَ إِن تَجْهَرْ بِالْقَوْلِ فَإِنَّهُ. این جهر را که روشن است خدا می‌داند. ﴿وَ إِن تَجْهَرْ بِالْقَوْلِ فَإِنَّهُ یَعْلَمُ السِّرَّ؛ یعنی جهر را به طریق اُولی، این دو. سوم در درون درون انسان چیزهایی است که خود انسان فعلاً از آن غافل است؛ ولی خدا می‌داند. آن اَخفاست: ﴿وَ إِن تَجْهَرْ بِالْقَوْلِ﴾، یک؛ ﴿فَإِنَّهُ یَعْلَمُ السِّرَّ﴾، دو؛ ﴿وَ أَخْفَی؛ یعنی اخفای از سرّ که خود این شخص نمی‌داند که بر اساس چه انگیزه به دنبال این و آن می‌رود؟! درون درون او را که بشکافی معلوم می‌شود که برای دنیا دارد کار می‌کند. ظاهراً و به حسب ظاهر تسبیح هم دستش است.

پس چیزهایی را که ذات أقدس الهی می‌داند، حتی ما بالفعل از او غافل هستیم؛ ولی وقتی درون‌کاوی بشود،  به ما نشان بدهند، می‌گوییم همین است، ما می‌خواهیم همین کار را بکنیم؛ لذا در این بخش فرمود: ﴿وَ أَسِرُّوا قَوْلَکُمْ أَوِ اجْهَرُوا بِهِ﴾ او ﴿عَلیمٌ بِذاتِ الصُّدُورِ﴾، هر چه که در سینه شماست؛ چه سرّ باشد که شما خودتان می‌دانید، چه اخفای از سرّ باشد که فعلاً غفلت دارید، ما اگر درون‌کاوی بکنیم، درون‌شناسی بکنیم، روان‌کاوی بکنیم، از درونتان دربیاوریم، آن وقت می‌فهمید، بله، می‌فهمید که این است. غرض این است که ما قبلاً می‌دانستیم به دنبال آن رفتیم الآن «مغفول‌عنه» ماست و گرنه کاری که به عهده ما نباشد، در ما اثری ایجاد نمی‌کند. برهان مسئله این است: ﴿أَ لا یَعْلَمُ مَنْ خَلَقَ وَ هُوَ اللَّطیفُ الْخَبیرُ.

«و الحمد لله رب العالمین»



[1]. سوره زمر، آیه62.

[2]. نهج البلاغة (للصبحی صالح)، خطبه224.

[3]. الأمالی (للطوسی)، ص474.

[4]. سوره جن، آیه15.

[5]. سوره واقعة, آیات88 و 89.

[6]. سوره صافات, آیه24.

[7]. الکافی(ط ـ الإسلامیة)، ج‏2، ص575.

[8]. وقعة صفین، ص134.

[9]. ر.ک؛ الکافی (ط ـ الإسلامیة)، ج‏2، ص471؛ «أَبِی عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ: مَا أَبْرَزَ عَبْدٌ یَدَهُ إِلَی اللَّهِ الْعَزِیزِ الْجَبَّارِ إِلَّا اسْتَحْیَا اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ أَنْ یَرُدَّهَا صِفْراً حَتَّی یَجْعَلَ فِیهَا مِنْ فَضْلِ رَحْمَتِهِ مَا یَشَاءُ فَإِذَا دَعَا أَحَدُکُمْ فَلَا یَرُدَّ یَدَهُ حَتَّی یَمْسَحَ عَلَی وَجْهِهِ وَ رَأْسِه‏».

[10]. الکشاف، ج4، ص579.

[11]. سوره توبه، آیه122.

[12]. الرجال (لابن داود)، ص10.

[13]. التوحید(للصدوق)، ص353.

[14]. الکافی(ط ـ الإسلامیة)، ج‏1، ص41.

[15]. سوره حج، آیه31.

[16]. سوره نساء، آیه56.

[17]. سوره بقره، آیه55.

[18]. سوره نساء، آیه153.

[19]. إرشاد القلوب إلی الصواب (للدیلمی)، ج‏1، ص185.

[20]. بحار الأنوار(ط ـ بیروت)، ج97، ص416.

[21]. سوره طه، آیه7.


دروس آیت الله العظمی جوادی آملی
  • تفسیر
  • فقه
  • اخلاق