أَعُوذُ بِاللَّهِ مِنَ الشَّیْطَانِ الرَّجِیم
بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیم
﴿أَمْ یُریدُونَ کَیْداً فَالَّذینَ کَفَرُوا هُمُ الْمَکیدُونَ (42) أَمْ لَهُمْ إِلهٌ غَیْرُ اللَّهِ سُبْحانَ اللَّهِ عَمَّا یُشْرِکُونَ (43) وَ إِنْ یَرَوْا کِسْفاً مِنَ السَّماءِ ساقِطاً یَقُولُوا سَحابٌ مَرْکُومٌ (44) فَذَرْهُمْ حَتَّی یُلاقُوا یَوْمَهُمُ الَّذی فیهِ یُصْعَقُونَ (45) یَوْمَ لا یُغْنی عَنْهُمْ کَیْدُهُمْ شَیْئاً وَ لا هُمْ یُنْصَرُونَ (46) وَ إِنَّ لِلَّذینَ ظَلَمُوا عَذاباً دُونَ ذلِکَ وَ لکِنَّ أَکْثَرَهُمْ لا یَعْلَمُونَ (47) وَ اصْبِرْ لِحُکْمِ رَبِّکَ فَإِنَّکَ بِأَعْیُنِنا وَ سَبِّحْ بِحَمْدِ رَبِّکَ حینَ تَقُومُ (48) وَ مِنَ اللَّیْلِ فَسَبِّحْهُ وَ إِدْبارَ النُّجُومِ (49)﴾
سوره مبارکه «طور» بخش پایانی آن از باب «ردّ العَجُز إلی الصدر»[1] به بخش ابتدایی آن بر میگردد. در بخش ابتدایی، خدای سبحان به اموری سوگند یاد کرد و از عذاب قیامت سخن به میان آورد و بخشی از آثار معاد را ذکر فرمود. اینجا هم در این بخش پایانی فرمود اینها در صدد برنامهریزی پنهانی هستند که به دین، وحی، پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) و مانند آن آسیب برسانند. برنامهریزی پنهانی را میگویند «کید»، «مکر». ذاتاً کید و مکر بد نیست، تا آن آیاتی که دارد ﴿وَ مَکَرُوا وَ مَکَرَ اللَّهُ﴾،[2] بگوییم این باید توجیه بشود! مکر، کید، ذاتاً بد نیست، حیله ذاتاً بد نیست؛ «حیله»؛ یعنی انسان یک برنامهریزی بکند که بین آن شخص و آن هدف، حائل و مانع بشود، این ذاتاً بد نیست. اگر کسی برنامهریزی او این باشد که بین شخص و هدفِ خیرِ او حائل بشود، این حیله بد است، این کید بد است و این مکر بد است و اگر برنامهریزی بکند که این شخص نتواند به حق آسیب برساند، این کید خوب است، این مکر خوب است، این حیله خوب است. «حائل»؛ یعنی مانع، «حیله»؛ یعنی مانع ایجاد کردن، حیلوله کردند، پس کید، مکر، حیله ذاتاً قبیح نیست؛ منتها حالا چون کاربرد خیلیاش در موارد قبیح است، ممکن است قبح داشته باشد. فرمود اینها کید میکنند مکر دارند، ﴿وَ مَکَرُوا وَ مَکَرَ اللَّهُ وَ اللَّهُ خَیْرُ الْماکِرینَ﴾ است. اینجا فرمود اینها میخواهند کید بکنند، در حقیقت اینها مکید هستند؛ یعنی کیدِ اینها دامنگیر اینها میشود، چون ﴿عِنْدَ اللَّهِ مَکْرُهُمْ﴾،[3]منتها به جای اینکه ضمیر بیاورد، اسم ظاهر ذکر کرد تا علّت آن معلوم بشود وگرنه نظم ادبی اقتضا میکرد که به ضمیر بسنده کند بفرماید: «أم یریدون کیدا فهم المکیدون»؛ اما فرمود: ﴿فَالَّذینَ کَفَرُوا هُمُ الْمَکیدُونَ﴾، این تعلیق حکم به وصف؛ یعنی اینها چون کافر میباشند، تحت کید هستند.
آخرین بخش درباره این «أم»هایی که ذکر شده است، یکی این است: ﴿أَمْ لَهُمْ إِلهٌ غَیْرُ اللَّهِ سُبْحانَ اللَّهِ عَمَّا یُشْرِکُونَ﴾، اینها اگر معتقد به خدا هستند، اگر همین خدایی است که وحی الهی را فرستاد، حکمش این است؛ اگر ـ معاذالله ـ به خدای دیگری معتقدند، خدای دیگری وجود ندارد، خدا منزّه از آن است که شریک داشته باشد و منزّه از آن است که اینها بتوانند برای او شریک قائل شوند.
در بحث قبل اشاره شد که ذات اقدس الهی یک حقیقت نامتناهی است، اگر خدا نامتناهی است دیگر جا برای خدای دیگر نیست. این برهان نورانی حضرت امیر در اوّلین خطبه نهج البلاغه که فرمود اگر کسی خدا را به اوصاف زائد بر ذات وصف کند این نشانه آن است که خدا را تجزیه کرده است، مرکّب دانست و کمکم او را محدود پنداشت؛ اوّلین خطبه نهج البلاغه این است که فرمود: «فَمَنْ وَصَفَ اللَّهَ سُبْحَانَهُ فَقَدْ قَرَنَهُ» این وصف یعنی خدا را به صفات زائد بر ذات وصف بکند، وگرنه خود حضرت امیر در تمام خطبهها دارد خدا را وصف میکند. خود قرآن کریم اوصاف خدا را ذکر میکند، ادعیه مثل «جوشن کبیر» و مانند آن اوصاف و اسمای خدا را ذکر میکند. این چنین نیست که وصف خدا اشکال داشته باشد، بلکه خود برهان نشان میدهد که اگر کسی خدا را به صفت زائد بر ذات وصف بکند، این ثنویت و ترکیب را به همراه دارد. فرمود: «وَ کَمَالُ الْإِخْلَاصِ لَهُ نَفْیُ الصِّفَاتِ عَنْه»؛ یعنی صفات زائد، چرا؟ «لِشَهَادَةِ کُلِّ صِفَةٍ أَنَّهَا غَیْرُ الْمَوْصُوفِ وَ شَهَادَةِ کُلِّ مَوْصُوفٍ أَنَّهُ غَیْرُ الصِّفَةِ» کدام صفت شهادت میدهد که غیر موصوف است؟ کدام موصوف شهادت میدهد که غیر صفت است؟ آن صفتی که زائد بر موصوف باشد، آن موصوفی که «مزید علیه» صفت باشد، اینها شهادت به غیر میدهند؛ اما اگر صفت عین ذات باشد، شهادت به غیریّت نمیدهند. اگر خدا را به صفات زائد بر ذات ـ معاذالله ـ وصف بکنیم، این ترکیب لازم میآید؛ لذا فرمود: «فَمَنْ وَصَفَ اللَّهَ سُبْحَانَهُ فَقَدْ قَرَنَهُ»، برای اینکه دو تا شاهد در همین مسئله است: خود صفت میگوید من غیر از موصوف هستم؛ خود موصوف میگوید او غیر از من است. اگر کسی خدا را به صفت زائد وصف بکند «فَقَدْ قَرَنَهُ»؛ یعنی ذات خدا را با چیز دیگر مقارن کرده است، «وَ مَنْ قَرَنَهُ فَقَدْ ثَنَّاهُ»؛ این تثنیه است، ثنویت است، دوتایی است، یکی نیست، او واحد نیست، او دوتاست؛ ذات و صفت، مثل اینکه بگوییم: «زیدٌ عالم»، چون زید مرکّب است، بسیط محض که نیست. «وَ مَنْ ثَنَّاهُ فَقَدْ جَزَّأَهُ»؛ پس معلوم میشود که ـ معاذالله ـ خدا مرکّب است؛ یک جهت ذات اوست و جهت دیگر صفت او. «وَ مَنْ جَزَّأَهُ فَقَدْ جَهِلَه»؛ اگر کسی ـ خدای ناکرده ـ و ـ معاذالله ـ قائل به ترکیب خدا بود او خدا را نشناخت. «وَ مَن جَهِلَهُ فَقَدْ أَشَارَ إِلَیْهِ وَ مَنْ أَشَارَ إِلَیْهِ فَقَدْ حَدَّهُ»؛ این میشود محدود، چون اگر چیزی نامحدود بود قابل اشاره نیست. در اشاره ما یک مشیر داریم، یک اشاره داریم، یک مشارالیه. الآن این مسجد مورد اشاره است، کسی میتواند از بیرون به این مسجد اشاره کند، چون آن شخص مشیر است، آن دستی که نشان میدهد اشاره است و مسجد هم مشارالیه. اگر ما یک بنای نامحدود داشتیم، این بنای نامحدود خود مشیر را، خود اشاره را در هم میگرفت و در میرفت؛ مثلاً کسی که در اقیانوس نامحدود حالا دارد غوّاصی میکند او به کجا میتواند اشاره کند؟ قبل از او دریا، بعد از او دریا، عمق او دریا، دست او در دریا است، او به کجا میتواند اشاره کند؟ اشارهبردار نیست؛ لذا فرمود اگر کسی به خدا اشاره کرد، یعنی بیرون از اوست و خارج از اوست، دارد به او اشاره میکند، این میشود محدود. اگر محدود شد، این میشود واحد عددی. خدا واحد است ـ واحد عددی ـ در حالی که در خود نهج حضرت فرمود: «وَاحِدٌ لَا بِعَدَد».[4]
مطلب دیگر این است که ما وقتی بحثهای حکمت یا کلام داریم، وقتی گفته میشود موجود، یعنی در برابر معدوم است، اینها نقیض هم هستند. اما وقتی وارد علم شهودی شدیم آنجایی که وجود مبارک حضرت امیر میفرماید: «مَا کُنْتُ أَعْبُدُ رَبّاً لَمْ أَرَه»[5] آنجا دیگر موجود در برابر معدوم نیست. در آن علم شهودی، وجود مسابق با وجوب و ازلیت است، عدم مقابل آن نیست. وقتی یک عارف میگوید موجود، یعنی واجب. وقتی حکیم میگوید موجود، یعنی أعمّ از واجب و ممکن. متکلم وقتی میگوید موجود، یعنی أعمّ از واجب و ممکن، «الموجود إما واجب و إما ممکن». در بحثهای حکمت این طور است، در بحثهای کلام این طور است؛ اما در مسئله عرفان نمیگویند: «الموجود إما واجب و إما ممکن»، بلکه میگویند: «الموجود واجبٌ». در قبال واجب چیست؟ عدم نیست.
در عرفان سه ضلع است: واجب است که بود است و نمود است و عدم؛ شیء یا موجود است، یعنی واجب است، یا موجود نیست؛ یعنی واجب نیست. اگر واجب نبود، یا آیت و نمودِ واجب است، یا نه. اگر آیت بود، میشود مخلوق، اگر آیت نبود میشود عدم. ما در حصر اگر حصرمان عقلی بود بیش از دو ضلع داشتیم، الا و لابد باید به دو منفصله حقیقیه برگردد، چون در حصر عقلی سه ضلع وجود ندارد، حصر عقلی بین نقیضین است. اگر ما خواستیم منحصر کنیم عقلاً نه حصر استقرایی، حصر عقلی داشته باشیم؛ یا دو طرف دارد ولاغیر، یا اگر بیش از دو طرف دارد حتماً باید به دو منفصله برگردد؛ مثل اینکه این شیء یا واجب است یا ممتنع است یا ممکن، این با دو منفصله حلّ میشود، با یک منفصله ما سه ضلع نداریم. منفصله حقیقیه که اجتماع مقدم و تالی محال است، نفی آنها هم محال است، برای اینکه طرفین؛ یعنی مقدم و تالی نقیض هم هستند، چون نقیض هم هستند اجتماع و ارتفاع آنها محال است. در علوم شهودی میگویند شیء یا موجود است؛ یعنی واجب، یا نه. که این نقیض هم هستند. اگر واجب نبود، یا واجبنماست یا نه. اگر واجبنما بود میشود آیات و مخلوقات الهی که ذاتاً آیه هستند، یا آیت نیستند میشود عدم. هم بحثهای حکمت و کلام در آن بخش پایانی توحید صدوق هست، هم بخشهای شهودی. اما حضرت میفرماید اگر چیزی قدیم نبود حادث است، اگر حادث نبود قدیم است؛ یعنی بین نقیضین فاصلهای نیست؛ اما در جریان شهود که آن بخش رؤیت در آینه است، حضرت فرمود جهان مثل صورت مرآتی حق است. عرض کرد یعنی چه؟ فرمود شما آینه را که میبینید صورتی را در آینه میبینید، شما وضع آینه را که نتوانستی حلّ کنی، چه توقّعی داری که کار خدا را حلّ کنی؟ عرض کرد چطور؟ فرمود الآن وقتی که شما آینه را گذاشتی، حالا یا خودتان یا درخت و مانند آن را در آینه میبینید. معنای دیدن در آینه این است که نور از چشم خارج میشود به سطح آینه میخورد، یک؛ از آنجا بر میگردد به درختی مثلاً، دو؛ به هر حال ما آن درخت را در این زاویه در آینه میبینیم. حضرت فرمود یقین یعنی یقین! هیچ چیزی در آینه نیست، آینه یک شیشه است، پشت آن هم جیوه است؛ درختی در آینه نیست، یک درخت در بیرون است، شما درخت را میبینید و تمام کارها را هم در همین دیدنِ در آینه تنظیم میکنید. الآن یک راننده چند اتومبیل را در همین آینه چک میکند. گذشته از اینکه خودش را تنظیم میکند، جلو را، دنبال را، پهلو را با همین آینه میبیند، در عین حالی که به نحو سالبه کلیه هیچ چیزی در آینه نیست و ما یقیناً در آینه میبینیم! این افسانه است؟ این خواب است؟ حضرت فرمود شما که مشکل آینه را نمیتوانید حلّ کنید، حالا میخواهید کار خدا را حلّ کنید؟ اگر از حکمت و کلام بالاتر رفتی وارد مسئله شهود شدی، کلّ جهانِ خلقت نسبت به ذات اقدس الهی صُور مرآتیه است. میگویید چطور؟ خود آینه را حلّ کن تا به خدا برسی، برای ما مثل دو دوتا چهارتا روشن است که در آینه چیزی نیست. ما صورتی را در آینه میبینیم، گاهی کوچک میبینیم گاهی بزرگ میبینیم. الآن ممکن است آینههای فنّی ساخته بشود که شخصی که این بیرون ایستاده است، دَه تا آینه درست بکنند که این یک شخص را دَه گونه نشان بدهد؛ کوچک نشان بدهد، بد نشان بدهد، بزرگ نشان بدهد، زیبا نشان بدهد، زشت نشان بدهد! هیچ چیزی در آینه نیست، ولی نشان میدهد. حضرت فرمود شما حالا میخواهی کار خدا را خوب حلّ کنی؟ وقتی این کار روزانه را نمیتوانی حلّ کنی میخواهی کار خدا را حلّ کنی؟
مطلب دیگر این است که این کلمه مرآة که میگویند اسم آلت است، در فقه، در اصول، در بحثهای عادی که ما داریم، وقتی میگویند این مرآة اسم آلت است؛ یعنی این شیشهای که پشت آن جیوه است و قابی دارد و در بازار خرید و فروش میشود، این را میگویند مرآة، یعنی آلت رؤیت که به وسیله این، شخص صورت خود را میبیند. این آلت رؤیت است؛ اما در عرفان وقتی میگویند این آینه است، به این شیشه و جیوه نمیگویند، به این چیزی که در بازار خرید و فروش میشود این را نمیگویند آینه. این که در بازار خرید و فروش میشود آلتِ دیدنِ صورتِ شخص است که شخص خودش را در این صورت میبیند. این شیشه و این جیوه وسیله است تا شخص صورت را ببیند و اما وقتی در عرفان میگویند آینه، به خود آن صورت میگویند آینه، نه به آن شیشه و پشت شیشه که در بازار خرید و فروش میشود. آنکه نیست یعنی نیست، آنکه نیست به آن میگویند مرآة، برای اینکه به وسیله او ما بیرون را میبینیم، نه اینکه صورت را ببینیم، این صورت، آلت دیدنِ آن بیرون است. این میشود مرآة؛ یعنی آلت دیدنِ بیرون، نه اینکه این شیشه آلت باشد آن صورت را ببینیم، این آینه عرفی است. آن صورتْ آلت دیدنِ بیرون است این میشود مرآة. کلّ جهان این طور است، آنکه عارف میگوید این است؛ لذا همه چیز او را نشان میدهند، کلّ جهان دارند او را نشان میدهند، هیچ چیزی نیست که خدا را نشان ندهد. اگر میگوید «به صحرا بنگرم»[6] این است، «به دریا بنگرم» این است، این به این مرحله رسیده که هر چیزی میبیند و درست هم هست و حقیقت را نشان میدهد، دروغ نیست؛ منتها درک آن آسان نیست. اگر کسی بخواهد همینطور فقط درس گوش بدهد که به جایی نمیرسد، اگر بخواهد بین حکمت و کلام از یک سو، حرفهای عرفان از سوی دیگر، در روایات معصومین(علیهم السلام) فرق بگذارد، این بیانات نورانی امام رضا(سلام الله علیه) در این چند صفحه آخر توحید صدوق را ملاحظه بکنند تا معلوم بشود که حضرت چگونه دارند احتجاج میکنند؟! آن شخص میگوید در اینجا نوری هست؟ حضرت فرمود: «فَأَرِنَاه»؛[7] نشان بده که نور چیست؟ شما میبینید یا نمیبینید؟ عرض کرد بله. فرمود هیچ چیزی در آینه نیست این یک شیشه است، پشت آن هم جیوه است! اما این واقعاً نشان میدهد؛ منتها بسیاری از عرفا همانهایی که کتاب نوشتند گفتند حرام است، حرام است، حرام است، برای خیلیها خواندن این علم حرام است! همه اینها که نوشتند این را گفتند، این فتوا را همه این صاحبان علوم دادند. در هر دَه هزار نفر، صد هزار نفر یا پنجاه هزار نفر، چهار، پنج نفری هم ممکن است که این گونه فکر بکنند، این گونه بیندیشند، این گونه صلاحیت پیدا کنند، وگرنه غالب اینها که این کتاب را نوشتند چه فصوص چه فتوحات و اینها فرمودند یاد دادنِ این حرفها برای خیلیها حرام است. غرض این است که آنکه میگوید «به دریا بنگرم» این است، «به صحرا بنگرم» این است، مثل آینه است، اگر واقعاً این چند صفحه آخر توحید مرحوم صدوق به برکت نورانی خود امام رضا مسئله مرآة حلّ بشود، آن شدّت استنکار انسان کم میشود، میفهمد که چیزی هست که در دسترس او نیست؛ لذا وقتی عارف میگوید «موجودٌ»؛ یعنی «واجبٌ». حکیم که میگوید: «موجودٌ»؛ یعنی «جامع بین الوجوب و الامکان». متکلم که میگوید «موجودٌ»؛ یعنی این. این طور نیست که ما عرفانی بحث بکنیم، ولی فلسفی فکر بکنیم یا کلامی فکر بکنیم. اگر کسی وارد حوزه عرفان شد باید عرفانی فکر بکند.
بنابراین اینکه حضرت فرمود، این قابل اشاره نیست و بیست و هفت، هشت روایت مرحوم صدوق در بخشهای پایانی بعد از جریان مصاحبه حضرت رضا(سلام الله علیه) دارد که اصلاً آنجاها راه نیست، بیخود وقت خودتان را هدر ندهید، چون آن غیر متناهی خود این شخص را، اشاره او را، فهم او را فرو برده و در رفته است، جایی برای غیر نمیگذارد. آدم بخواهد چیزی را بفهمد، علمی هست و عالمی هست و معلومی؛ باید در برابر او باشد. اما اگر آن معلوم آن قدر وسیع بود که علم و عالم را فرا گرفته و فرو برده و در رفته، جا برای او نمیماند؛ لذا فرمود آنجا جا نیست، بیخود وقت خودتان را هدر ندهید، سرگرم نشوید جز تحیّر خبری نیست. بیست و هفت هشت روایت است که مرحوم صدوق این را در پایان نقل کرد؛ منتها خود حضرت که وارد شد نخواست وارد بشود، او چون مدام اصرار کرد، مدام اشکال کرد، حضرت خواست برای او تفهمیم کند، مسئله آینه را مثال زد.
پرسش: ...
پاسخ: علوم اهل بیت است که خودشان میدانند. حضرت فرمود: «إِنَّ حَدِیثَنَا صَعْبٌ مُسْتَصْعَبٌ»؛[8] یا پیغمبر باید حرف ما را بفهمد، یا ولیّ الهی باید بفهمد، یا فرشتهای حرف ما را بفهمد، «أَوْ عَبْدٌ امْتَحَنَ اللَّهُ قَلْبَهُ لِلْإِیمَان»، اگر اویس قرن پیدا شد بله! اینکه فرمود: «إِنَّ حَدِیثَنَا صَعْبٌ مُسْتَصْعَبٌ»، «أَمْرَنَا صَعْبٌ مُسْتَصْعَبٌ»،[9] «عِلْمَنَا صَعْبٌ مُسْتَصْعَبٌ»،[10] اینکه فقه و اصول و اینها را که نگفت، اینها را به خیلیها یاد میدادند. وجود مبارک حضرت مرتّب در منزل منتظر بود که کسی مسئله سؤال بکند و قاعده فقهی سؤال بکند، قاعده اصولی درست بکند، تفسیر آیه درست بکند، همه اینها را فرمودند. این همه روایات تفسیری که وارد شده، فقهی وارد شده، این همان علوم رایجی است که بشر میفهمد. فرمودند انبیا شاگرد ما هستند، این حرف یعنی چه؟ «إِنَّ حَدِیثَنَا صَعْبٌ مُسْتَصْعَبٌ لَا یُؤْمِنُ بِهِ إِلَّا نَبِیٌّ مُرْسَلٌ أَوْ مَلَکٌ مُقَرَّبٌ أَوْ عَبْدٌ امْتَحَنَ اللَّهُ قَلْبَهُ لِلْإِیمَان».
پرسش: منشأ این تحیّرنماها پس کجاست؟
پاسخ: تحیّر را خود او داد، ذات اقدس الهی آینهای درست کرده به قدّ «سماوات و الارض» این اسمای حُسنای او که در «جوشن کبیر» است در این آینه میتابد، این میشود خدا؛ لذا این بیست و هفت، هشت روایتی که هست، فرمود آنجا نروید، خطر دارد، جز حیرت چیزی نیست. آن حرفهای ما را جز انبیا و اولیا و اویس قرنها و اینها کسی نمیفهمد و از طرفی هم ببینید شما بحثهای طینت را اصلاً به عقل هیچ کسی جور در نمیآید! در روایات طینت که مرحوم کلینی(رضوان الله علیه) نقل میکند،[11] دارد که اگر چهار تا کار خوبی نزد کفار است، این را بر میدارند و به حساب شیعیان ما میگذارند، عرض کردند یابن رسول الله چرا؟ فرمود: ﴿إِلاَّ مَنْ وَجَدْنا مَتاعَنا عِنْدَه﴾[12] این مال ما بود، این را غصب کرده، رفتیم از او گرفتیم. این را چه کسی میتواند بفهمد؟ این مثال لیوان که میگویند لیوان نیمی از آن پُر است و نیم دیگرش خالی، قرآن همین لیوان است، هر دو نیمه آن پُر است؛ منتها نیمی از آن فهمیدنی است و نیمی دیگر از آن نفهمیدنی، چرا؟ برای اینکه در سوره مبارکه «زخرف» فرمود: ﴿إِنَّا جَعَلْناهُ قُرْآناً عَرَبِیًّا لَعَلَّکُمْ تَعْقِلُون﴾[13] این نیمه لیوان است، این عربی مبین است، درس تفسیر دارد، بحث تفسیر دارد، ما هم به همین حد مکلّف هستیم. بیش از این مقدار که از لفظ و عربی مبین و قواعد عربی بگذرد که ما نمیفهمیم. نیمه دیگر این لیوان هم پُر است و خالی نیست؛ اما دیدنی نیست. در همان سوره مبارکه «زخرف» فرمود: ﴿إِنَّا جَعَلْناهُ قُرْآناً عَرَبِیًّا لَعَلَّکُمْ تَعْقِلُونَ ٭ وَ إِنَّهُ فی أُمِّ الْکِتابِ لَدَیْنا لَعَلِیٌّ حَکیمٌ﴾؛[14] آن نیم دیگرش «علی حکیم» است عربی نیست؛ الآن ما اگر یک روایت معتبری باشد و بفهمیم که امام این را فرموده میگوییم «علی الرأس و العین»، دیگر سؤال نمیکنیم.
پرسش: اگر این طور باشد این یک دینِ بسته است.
پاسخ: نه، همان «أَوْ عَبْدٌ امْتَحَنَ اللَّهُ قَلْبَهُ لِلْإِیمَان» دروازه آن باز است. اصلاً ما که مشهد یا سایر عتبات مقدس که مشرّف میشویم، بیشترین آرزوی ما این است که اینها را یاد بگیریم. این زیارت «جامعه کبیره» که همهاش نور است، فضایل اینهاست، خواستههای اینهاست، شفاعت و توسل و اینها را که آدم میفهمد تا میرسیم به اینجا که «مُحْتَمِلٌ لِعِلْمِکُمْ»[15] این جملههایی که در دعاها هست، در زیارتها هست، در سلامها هست، به حسب ظاهر جمله خبریه است، ولی به داعی انشاء القاء شده است، چون زیارت است. وقتی به آستان قدس امام هشتم یا سایر ائمه رسیدیم، بعد از عرض ارادت عرض میکنیم مولای ما! ما آمدیم اینجا از آن علمهای شما یاد بگیریم، توفیقی بدهید که آن علم شما را ما تحمل بکنیم، «مُحْتَمِلٌ لِعِلْمِکُمْ» مگر شما نفرمودید ما یک علوم خاص داریم، مگر نفرمودید که شاگردان مخصوص داریم؟ این شاگرد مخصوص کجا برود؟ اینکه فرمودید: « لَا یَحْتَمِلُهُ إِلَّا نَبِیٌّ مُرْسَلٌ أَوْ مَلَکٌ مُقَرَّبٌ أَوْ عَبْدٌ مُؤْمِنٌ امْتَحَنَ اللَّه قَلْبَهُ لِلْإِیمَان»،[16] ما کجا برویم؟ ما آمدیم اینجا که با دست خالی برنگردیم. حالا آن زیارتها و طلب مغفرت و آنها را که همه دارند، ما که شیعه شما هستیم به حسب ظاهر، شاگردان شما هستیم، آمدیم از این چیزها هم به ما یاد بدهید! «مُحْتَمِلٌ لِعِلْمِکُمْ» آن علم که جای دیگر پیدا نمیشود، بدون وساطت شما هم که شدنی نیست، شما هم خودتان گفتید که «لَا یُؤْمِنُ بِهِ إِلَّا»، کذا و کذا و کذا «أَوْ عَبْدٌ امْتَحَنَ اللَّهُ قَلْبَهُ لِلْإِیمَان»، از آن علمها چیزی به ما بدهید! راهش باز است. این راه باز را ما عمداً نبندیم، همیشه یک عده بودند که این راه را رفتند، حالا آنهایی که رفتند که «آن را که خبر شد خبری باز نیامد».[17] این راه باز است و این زیارت «جامعه» تفسیر ولایت است، تفسیر امامت است، ما میگوییم ائمه عِدل قرآن هستند درست است. قرآن تفسیر دارد، درست است؛ اما امامت تفسیر ندارد؟ امامت همان روضهخوانی دارد؟ امامت تفسیر دارد، بهترین تفسیر امامت همین زیارت «جامعه» وجود مبارک امام هادی است، این از ذخایر ما هست. اگر اینها واقعاً در حوزهها تدریس بشود معلوم میشود که «مُحْتَمِلٌ لِعِلْمِکُمْ» هم مشتری دارد؛ منتها کسی نیست به اینها بگوید. بعضی از جاها واقع ما خجالت میکشیم برویم. ما سال شصت بود رفتم این آسایشگاه معلولین، عزیزانی که از جبهه برگشتند و جوان بودند و قطع نخاعی شدند و اینها را که دیدم، کمی قدمی زدم و دیدم هیچ نمیتوانم تحمل بکنم! آمدم بیرون و قدری گریه کردم و قدری سبک شدم و نرفتم که نرفتم! الآن چند سال است، دلمان میخواهد برویم آنجا؛ اما جز خجالت چیزی دیگر نداریم. سی سال یک جوان قطع نخاعی میگوید «الحمد لله، الحمد لله»! این هست. اینها را همین قرآن و عترت تربیت کردند، اینها چه کسانی هستند؟ اگر ملائکه در این سرزمین بودند از اینها بهتر بودند؟ اینکه در بعضی از آیات دارد وقتی اینها رحلت میکنند ملائکه به استقبال اینها میآیند و سلام عرض میکنند: ﴿الَّذینَ تَتَوَفَّاهُمُ الْمَلائِکَةُ طَیِّبینَ یَقُولُونَ سَلامٌ عَلَیْکُمْ﴾[18] با ادب و احترام میآیند حضور اینها، هنگام احتضار و قبض روح سلام عرض میکنند، همین است. سی سال بیش از سی سال قطع نخاعی است میگوید «الحمد لله، الحمد لله»! این مُهر را ناچار است اینجا بگذارد و بگوید «الحمد لله» و نماز را بخواند. اینها هستند، اینها را همین قرآن و عترت تربیت کرد. مهمترین عامل پیروزی این دفاع مقدس همین کربلا کربلا همین بود، اینها که به عشق چیز دیگری نیامدند؛ مخصوصاً شهدای گمنام! پس این راه باز است؛ منتها ما خیال میکنیم زیارت «جامعه» خواندنی است، نخیر! زیارت «جامعه» مثل جواهر است، مثل مکاسب است، مثل کفایه است و بالاتر درسخواندنی است، آن وقت «مُحْتَمِلٌ لِعِلْمِکُمْ» راه دارد. به ما گفتند بخوان و برو یا بخوان و بایست و بگیر؟! دعاست، دعا یعنی چه؟ یعنی خدایا! آن توفیق را بده این علمهایی که دیگران ندارند، اویس قرن دارد نمیدانم سلمان دارد، ما هم داشته باشیم. این «سَلْمَانُ مِنَّا أَهْلَ الْبَیْت»[19] مخصوص سلمان نیست، بعضی از محدّثینی که مربوط به خود خاندان عصمت بودند، درباره اینها فرمودند «مِنّا»[20] بعضی از زنها هستند که تربیت شدند حضرت فرمود: «هی مِنّا اهلَ البیت».[21] بعضی از محدّثین برای همین قم! این زکریا بن آدم که در شیخان دفن است او شاگرد امام رضا بود، به حضرت عرض کرد که جوانها روی کار آمدند پیرمردها و همسنهای ما رفتند، اجازه بدهید من از قم بیرون بروم؟ فرمود نه، در قم باش! خدا به برکت تو عذاب را از این منطقه برمیدارد، همان طوری که به برکت قبر پدرم موسی بن جعفر عذاب را برمیدارد، این را امام رضا درباره همین زکریا ابن آدم که در شیخان دفن است گفته است.[22] پس میشود! منتها ما اینها را کنار گذاشتیم، اینها را فقط برای زیارت و ثواب میخوانیم، این حرفها مطرح نیست وگرنه مطرح باشد چرا ما نباشیم؟
پرسش: ...
پاسخ: نه، «علم الکتاب» که فعل و وصف خداست، فرمود: ﴿لَدَیْنا لَعَلِیٌّ حَکیمٌ﴾؛ و به وجود مبارک حضرت فرمود: ﴿إِنَّکَ لَتُلَقَّی الْقُرْآنَ مِنْ لَدُنْ حَکیمٍ عَلیمٍ﴾،[23] بنابراین این لیوان پُر است؛ منتها ما هیچ یعنی هیچ! اگر در محضر امام باشیم و امام بفرماید که این آیه این را میخواهد بگوید، ما «سمعاً و طاعة» میپذیریم، چرا؟ برای اینکه آن بخش لیوان که «علی حکیم» است را ما نمیبینیم و بارها هم به عرض شما رسید که قرآن مثل باران نیست که خدا نازل کرده باشد؛ یعنی به زمین انداخته باشد. قرآن «حبل متین» است که خدا آن را به زمین آویخت، در همان حدیث شریف ثقلین مگر نیست که «ثقل اکبر» قرآن است، «أَحَدُ طَرَفَیهِ بِیَدِ اللهِ سُبحَانَهُ وَ تَعَالی وَ الطَرَفُ الآخَرُ بَأَیدِیکُم»،[24] این که گفتند: ﴿وَ اعْتَصِمُوا بِحَبْلِ اللَّهِ﴾[25] این طنابی که در گوشه مغازه افتاده که مشکل خودش را حلّ نمیکند، کدام حبل است که اعتصام آن سودمند است؟ آن حبلی که به جای بلند و محکم بسته است نگه داشتن آن حافظ است، وگرنه طنابی که در گوشهای افتاده مشکلی را حلّ نمیکند. فرمود این قرآن حبلی نیست که در مغازهها باشد، این حبلی است که از بالا آویخته شده نه انداخته شده باشد. یک طرفش به دست من است، آن طرفش که به دست من است میشود «علی حکیم». اگر ما بخواهیم این طناب را محکم بگیریم و نیفتیم باید این به جایی بسته باشد. فرمود من قرآن را آویختم نه انداختم، قرآن را نازل کردم؛ اما نه آن گونه که باران را نازل کردم. این را بگیر و بالا برو! ما تا اینجا که «عربی مبین» است بله! میتوانیم درس و بحث و جان کَندن و اینهاست چهار تا کلمه یاد بگیریم؛ اما آن «علی مبین» را کسی که خودش با «علی مبین» راه دارد باید به ما بفهماند. پس این راه باز است.
حالا این روایت را بخوانیم که وجود مبارک حضرت امیر فرمود که حالا ممکن است کسی چهار تا کلمه از جای دیگر یاد بگیرد، ولی وقتی از در وارد نشده سارق است. این در خطبه 154 فضایل اهل بیت است، خود حضرت امیر در خطبه 154 فرمود: «وَ نَاظِرُ قَلْبِ اللَّبِیبِ بِهِ یُبْصِرُ أَمَدَهُ وَ یَعْرِفُ غَوْرَهُ وَ نَجْدَهُ دَاعٍ دَعَا وَ رَاعٍ رَعَی فَاسْتَجِیبُوا لِلدَّاعِی وَ اتَّبِعُوا الرَّاعِیَ قَدْ خَاضُوا بِحَارَ الْفِتَنِ وَ أَخَذُوا بِالْبِدَعِ دُونَ السُّنَنِ» و کذا و کذا تا اینجا میرسد که فرمود: «وَ نَطَقَ الضَّالُّونَ الْمُکَذِّبُونَ» اما «نَحْنُ الشِّعَارُ وَ الْأَصْحَابُ وَ الْخَزَنَةُ وَ الْأَبْوَابُ»؛ ما مخزن هستیم، ما در هستیم، «وَ لَا تُؤْتَی الْبُیُوتُ إِلَّا مِنْ أَبْوَابِهَا» گرچه آن حدیث درباره شخص حضرت امیر است که «أَنَا مَدِینَةُ الْعِلْمِ وَ عَلِیٌ بَابُهَا»[26] فرمود تنها برای من نیست، ما اهل بیت این طور هستیم؛ یعنی تا امام دوازدهم همین طور هستیم. «وَ لَا تُؤْتَی الْبُیُوتُ إِلَّا مِنْ أَبْوَابِهَا فَمَنْ أَتَاهَا مِنْ غَیْرِ أَبْوَابِهَا سُمِّیَ سَارِقاً»؛ این سارقین مگر خانه ندارند؟ فرش ندارند؟ آن سرقتی است! سرقتی است! یعنی اگر کسی اهل این راه نبود به دنبال حنفی و شافعی و زید و عمرو و سقیفه رفت، او خانه دارد، فرش دارد، زندگی دارد، ولی سرقتی است. او کتاب نوشته، مطلب هم دارد، ولی برای او نیست. کدام علم برای ماست، کدام علم برای ما نیست؟ فرمود این طور نیست که اگر ما را خانهنشین کردند، رفتند جایی، چهارتا کلمه یاد گرفتند برای آنهاست! اگر اینها نگفته بودند ما میفهمیدیم که این آقا که این را دارد این حرف برای او نیست؟ بله کتاب نوشته، این فخر رازی کتاب نوشته، تفسیر هم نوشته خیلی هم مفصّل است، مثل اینکه کسی خانه آپارتمان چند طبقهای دارد، فرشهای رنگین دارد؛ اما برای او نیست، کجا برای او هست کجا برای او نیست فردا معلوم میشود.
غرض این است که این راه باز است. اصلاً ما که حرم مشرّف میشویم، آن مقصدهای اوّلی، شفای بیمار، حلّ مشکلات، نمیدانم مغفرت ذنوب، اینها خواستههای متوسط ماست، آن خواسته اساسی ما این است که «مُحْتَمِلٌ لِعِلْمِکُمْ» و آمدیم اینجا «مُحْتَجِبٌ بِذِمَّتِکُمْ» ما اینجا پناه آوردیم در این حجاب آمدیم، دامن شما را گرفتیم، دامن شما را گرفتیم که ما را باسواد کنید و برگردیم، پس این راه باز است.
بنابراین آن بیان نورانی امام رضا(سلام الله علیه) که در بخش پایانی توحید مرحوم صدوق هست، اگر کسی مجاز باشد در آن محدوده راه پیدا کند، دیگر عرفانی حرف نمیزند تا فلسفی فکر بکند یا کلامی فکر بکند. اگر وارد کلام شد کلامی فکر میکند، وارد حکمت شد فلسفی فکر میکند، وارد عرفان شد راه خاصّ خودش را دارد.
«و الحمد لله رب العالمین»
[1]. لغتنامه دهخدا، رد العجز علی الصدر: [رَدْ دُل ْ ع َ ج ُ زِ ع َ لَص ْ ص َ] بازبردن انجام به آغاز. در صنعت عروض و بدیع عبارت است از صفت تصدیر که یکی از صنایع علم بدیع و محاسن شعری است. به اصطلاح عروضی، صنعتی از شعر را گویند که درآن کلمهٴ اوّل شعر را در آخر آن مکرر کنند یا شعر را به کلمهای ابتدا کنند که شعر ماقبل آن بدان منتهی شده است.
[2]. سوره آلعمران، آیه54.
[3]. سوره ابراهیم، آیه46.
[4]. نهج البلاغة (للصبحی صالح)، خطبه185.
[5]. الکافی (ط ـ الإسلامیة)، ج1، ص98.
[6]. دوبیتیهای بابا طاهر، شماره162؛ «به صحرا بنگرم صحرا ته وینم ٭٭٭ به دریا بنگرم دریا ته وینم».
[7]. توحید(للصدوق)، ص435.
[8]. الأمالی(للصدوق)، النص، ص4.
[9]. کتاب سلیم بن قیس الهلالی، ج2، ص563.
[10]. بحار الأنوار (ط ـ بیروت)، ج25، ص95.
[11] . الکافی (ط ـ الإسلامیة)، ج2، ص 3.
[12]. سوره یوسف، آیه79.
[13]. سوره زخرف، آیه3.
[14] . سوره زخرف، آیات3 و4.
[15] . من لا یحضره الفقیه، ج2، ص614.
[16] . بصائر الدرجات فی فضائل آل محمد صلی الله علیهم، ج1، ص25.
[17] . دیوان سعدی، گلستان، دیباچه.
[19] . عیون أخبار الرضا علیه السلام، ج2، ص64.
[20] . الإختصاص، النص، ص68.
[21] . کتاب سلیم بن قیس الهلالی، ج2، ص905.
[22] . الإختصاص، النص، ص87.
[23]. سوره نمل، آیه6.
[24]. الخصال، ج1، ص66.
[25]. سوره آلعمران، آیه103.
[26] . الإقبال بالأعمال الحسنه(ط ـ الحدیثة)، ج1، ص507.