أَعُوذُ بِاللَّهِ مِنَ الشَّیْطَانِ الرَّجِیمِ
بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ
﴿وَ لَقَدْ آتَیْنَا بَنِی إِسْرَائِیلَ الْکِتَابَ وَ الْحُکْمَ وَ النُّبُوَّةَ وَ رَزَقْنَاهُم مِنَ الطَّیِّبَاتِ وَ فَضَّلْنَاهُمْ عَلَی الْعَالَمِینَ (۱۶) وَ آتَیْنَاهُم بَیِّنَاتٍ مِنَ الأمْرِ فَمَا اخْتَلَفُوا إِلاّ مِن بَعْدِ مَا جَاءَهُمُ الْعِلْمُ بَغْیاً بَیْنَهُمْ إِنَّ رَبَّکَ یَقْضِی بَیْنَهُمْ یَوْمَ الْقِیَامَةِ فِیَما کَانُوا فِیهِ یَخْتَلِفُونَ (۱۷) ثُمَّ جَعَلْنَاکَ عَلَی شَرِیعَةٍ مِنَ الأمْرِ فَاتَّبِعْهَا وَ لاَ تَتَّبِعْ أَهْوَاءَ الَّذِینَ لاَ یَعْلَمُونَ (۱۸) إِنَّهُمْ لَن یُغْنُوا عَنکَ مِنَ اللَّهِ شَیْئاً وَ إِنَّ الظَّالِمِینَ بَعْضُهُمْ أَوْلِیَاءُ بَعْضٍ وَ اللَّهُ وَلِیُّ الْمُتَّقِینَ (۱۹) هذَا بَصَائِرُ لِلنَّاسِ وَ هُدًی وَ رَحْمَةٌ لِقَوْمٍ یُوقِنُونَ (۲۰) أَمْ حَسِبَ الَّذِینَ اجْتَرَحُوا السَّیِّئَاتِ أَن نَّجْعَلَهُمْ کَالَّذِینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحَاتِ سَوَاءً مَحْیَاهُمْ وَ مَمَاتُهُمْ سَاءَ مَا یَحْکُمُونَ (۲۱)﴾
در سوره مبارکهٴ «جاثیه» که در مکه نازل شد و جزء «حوامیم»[1] هفتگانه است که معارف دین و اصول دین مطرح است، بعد از بیان بحثی از مسائل توحید و وحی و نبوت، مسئله شریعت و دین را مطرح میکند؛ صراط مستقیم یک راه است و این «شریعت» ورودی است به آن صراط مستقیم، که «کادح الی ربّ»[2] است و به لقای الهی میرسد. فرمود ما همه اُمم را از صراط مستقیم برخوردار کردیم، چون ﴿لِکُلٍّ جَعَلْنا مِنْکُمْ شِرْعَةً وَ مِنْهاجاً﴾[3] و اما چون بنیاسرائیل بیش از اُمم دیگر محل ابتلا بودند و هر روز یک فتنه جدید از اسرائیلیها علیه اسلام بود، فرمود: ﴿لاَ تَزَالُ تَطَّلِعُ عَلَی خَائِنَةٍ مِنْهُمْ﴾؛[4] همواره این اسرائیلیها خیانت میکنند و تو آگاهی، با اینکه تو در قلّه وحی و نبوت هستی، آنها از خیانت دستبردار نیستند، ﴿لاَ تَزَالُ تَطَّلِعُ عَلَی خَائِنَةٍ مِنْهُمْ﴾، هر روز یک نقشه میکشند! لذا قصه بنیاسرائیل در قرآن بیش از اُمم دیگر است. فرمود ما به آنها چند چیز دادیم که اصل آن همان تورات و انجیل و زبور و اینهاست؛ البته بعضی از این کتابها جامع احکام حقوقی و عبادی و معاملات و معارف هستند و بعضیها هم در حدّ زبور موعظه میباشند. فرمود ما بنیاسرائیل را کتاب دادیم ـ تورات و انجیل و مانند اینها ـ و حکم دادیم، یک؛ حاکمیت و حکومت دادیم، دو؛ و به برکت معارف همان کتاب آسمانی حکمت دادیم، سه؛ نبوت دادیم به انبیای آنها و در اثر همان کتاب و معجزاتی که به انبیای آنها دادیم بهرهها بردند و از نظر روزیهای ظاهری هم آنها را برخوردار کردیم، روزیهای فراوانی دادیم، آمدند به شام و در این سرزمین بهرههای فراوانی بردند و نسبت به مردم عصر خودشان از فضیلتی برخوردار شدند «مِنْ حِیثُ الکِتابِ وَ النُّبُوّة وَ الحُکم» که آیات الهی و معجزات فراوانی را به موسای کلیم دادیم. از نظر کثرتِ نبوت، این ﴿فَضَّلْنَاهُمْ عَلَی الْعَالَمِینَ﴾ نسبی نیست، نفسی است! البته از نظر فضایل شخصی نسبی است، نه نفسی، لکن کمتر گروهی مثل اینها به فساد و خونریزی و توطئه و خیانت مبتلا شدند.
پرسش: ... چرا حکم جداگانه از کتاب و قرآن کریم؟
پاسخ: برای اینکه ذکر خاص بعد از عام است، این معارف در همان کتاب است! جریان ﴿وَ قَتْلَهُمُ الأنْبِیَاءَ﴾[5] برای اینهاست، ﴿وَ یَقْتُلُونَ النَّبِیِّینَ بِغَیْرِ الْحَقِّ﴾[6] برای اینهاست، هیچ امتی مثل اینها پیامبرکُشی نکردند! هیچ امتی مثل اینها اختلاف نداشتند! وجود مبارک کلیم حق فرمود: ﴿لِمَ تُؤْذُونَنِی وَ قَد تَعْلَمُونَ أَنِّی رَسُولُ اللَّهِ﴾؛[7] برای شما مسلّم شد که من پیغمبر خدا هستم، چرا مرا آزار میکنید؟! نه تنها برای فرعون ثابت شد که موسای کلیم نبیّ خداست، برای افراد تبهکار اسرائیلی هم ثابت شد، به فرعون فرمود که ﴿لَقَدْ عَلِمْتَ مَا أَنزَلَ هؤُلاءِ إِلاّ رَبُّ السَّماوَاتِ وَ الأرْضِ بَصَائِرَ﴾؛[8] برای تو مسلّم شد که اینها معجزات الهی است؛ قرآن هم تعبیر کرد که ﴿وَ جَحَدُوا بِهَا وَ اسْتَیْقَنَتْهَا أَنفُسُهُمْ﴾،[9] برای اینها صد درصد روشن شد که اینها معجزه است و موسی، «کلیم الله» و «رسول الله» است. قبلاً شاید دهها بار در همین بحث روشن شد که ممکن است یک عالِم یا روحانی یا غیر روحانی یک مطلب برای او صد درصد روشن بشود که حق است؛ ولی معصیت میکند؛ سرّش این است که با موعظه و نصیحت این امر حلّ نمیشود، اخلاق علم است؛ مثل موعظه نیست؛ تا آدم نداند که منشأ تصمیمگیری چیست، خیال میکند که مدام آیه و روایت بخواند مشکل حلّ میشود. ما یک متولّی در درون خودمان داریم که این مسئول اندیشه و ادراک و برهان است که جزم متعلق به آن است، کار حوزه و دانشگاه همین است و شأنی کاملاً جدای از دستگاه علم داریم که آن مسئول عزم و اراده و تصمیم و فعالیت و کوشش و عمل است، کاملاً مرز این دو از هم جداست! حالا اگر کسی عالِم بود و معصیت کرد، شما مدام آیه برای او بخوان، او خودش آیه را گفته و تفسیر کرده و کتاب آن را هم نوشته است! مگر علم تصمیم میگیرد؟! ما دستگاهی داریم که مسئول علم و اندیشه است فکر است در ظاهر بدن مثل چشم و گوش؛ دستگاهی داریم که مسئول حرکت و کار است؛ مثل دست و پا. این مقسَم ـ چون چندین بار تکرار شد، دیگر بازگو نمیکنیم ـ چهار قسم هم زیر مجموعه این مَقسَم است: یک قِسم آن این است که انسان چشم و گوش او سالم است، اما دست و پای او فلج است؛ او مار و عقرب را میبیند و تردید ندارد که این مار و عقرب است؛ اما چشم و گوش که فرار نمیکند، دست و پا فرار میکند در حالی که او ویلچری است! حالا شما به کسی که ویلچری است، مدام عینک بده، مدام میکروسکوپ بده، مدام تلسکوپ بده و مدام ذرّهبین بده، او که مشکل علمی ندارد! او میبینید مار و عقرب را! مگر علم فرار میکند؟! آن «مَا عُبِدَ بِهِ الرَّحْمَنُ وَ اکْتُسِبَ بِهِ الْجِنَان»[10] فرار میکند که در بحث جهاد درونی ـ جهاد اوسط ـ گرفتار هوس شد و شکست خورد، اینجا آن عقل عملی ویلچری است! طبق این بیان نورانی حضرت امیر(سلام الله علیه) که «کَمْ مِنْ عَقْلٍ أَسِیر تَحْتَ هَوَیً أَمِیر»،[11] محور ارادهٴ او ویلچری است! شما مدام برایش آیه بخوان! مثل اینکه آدمی که ویلچری است، شما مدام به او عینک بده، ذرّهبین بوده، دوربین بده، میکروسکوپ و تلسکوپ بده، او که مشکل علمی ندارد! شما چه کسی را داری موعظه میکنی؟ او خودش در این زمینه کتاب نوشته! موعظه که علم نیست! اخلاق علم است که از فقه و اصول قویتر و غنیتر است! زیر مجموعه فلسفه است! تا ما ندانیم محور تصمیم کجاست و تا ندانیم که چه کسی حرف آخر را در درون ما میزند، نتیجه همین است و این که کار حوزه و دانشگاه نیست! آنجا فقط به ما علم یاد میدهند! فرمود ما به بنیاسرائیل همه چیز دادیم و کلیم حق فرمود برای شما مسلّم شد که من پیغمبر هستم، این هم معجزه است و این هم کتاب الهی است، چرا مرا آزار میکنید؟! این سه طایفه از آیات نشان میدهد که محور عزم و اراده و تصمیم چیز دیگری است، مدار تصور و تصدیق و استدلال و قیاس و اندیشه هم چیزی دیگر است. فرمود: ﴿وَ جَحَدُوا بِهَا وَ اسْتَیْقَنَتْهَا﴾، این «الف» و «سین» و «تاء» در «إستَیقَنَ» نظیر «إستَکبَرََ» برای مبالغه است؛ یعنی صد درصد یقین داشتند که حق با موسای کلیم است و کلیم حق(سلام الله علیه) هم فرمود: ﴿لَقَدْ عَلِمْتَ مَا أَنزَلَ هؤُلاءِ إِلاّ رَبُّ السَّماوَاتِ وَ الأرْضِ بَصَائِرَ﴾، برای تو مسلّم شد! آن طایفه ﴿وَ اسْتَیْقَنَتْهَا﴾، این طایفه ﴿لَقَدْ عَلِمْتَ﴾ و این طایفه ﴿لِمَ تُؤْذُونَنِی﴾، این سه طایفه دلالت میکند که ممکن است یک انسان و جامعهای صد درصد برای او حق روشن بشود ولی عمل نکند، سرّش این است، آنکه حرف آخر را میزند سواد نیست، آن «العقل» که ائمه(علیهم السلام) فرمودند: «مَا عُبِدَ بِهِ الرَّحْمَان وَ اکْتُسِبَ بِهِ الْجنان» حرف آخر را میزند. آن اراده و تصمیم و نیت که بین عزم و جزم و بین آسمان و زمین فاصله است، فنّ اخلاق این را ثابت میکند؛ خلاصه اینکه با موعظه و نصیحت حل نمیشود. تا آدم نفهمد که کجای او مشکل دارد، به سراغ درمان آن نمیرود؛ تا ما ندانیم که در دستگاه درونی ما چندین نیرو هستند که حرف آخر را میزنند، هرگز اصلاح نخواهیم شد. اینجا فرمود اینها مشکل عزمی داشتند، ما همه چیز را به اینها دادیم! ﴿فَضَّلْنَاهُمْ عَلَی الْعَالَمِینَ﴾ شد؛ اما با این حال از هر جهت، کمتر خیانتی به ذهن آنها رسید که عمل نکنند.
پرسش: در مقابل آنها مسلمانها هم امام حسین(علیه السلام) را به شهادت رساندند!
پاسخ: بله، اما یک گروه فراوانی آمدند و بساط آنها را جمع کردند، آنها هم باعث شد که جریان کربلا پیش آمد! وجود مبارک پیغمبر(صلی الله علیه و آله و سلم) فرمود شما چرا کار اسرائیلیها را میکنید؟ آنها پیشگام بودند در طرف جهنم رفتن!
فرمود: ﴿وَ آتَیْنَاهُم بَیِّنَاتٍ مِنَ الأمْرِ﴾، این همه معجزات را به ما اینها دادیم! آن نُه معجزهای که حسّی بود، یک قدح آب میگرفتند، پیروان کلیم حق میخوردند آب بود و پیروان فرعون که مینوشیدند خون بود، اینها معجزات حسّی و تجربی روزانه بود، فرمود: ﴿وَ آتَیْنَاهُم بَیِّنَاتٍ مِنَ الأمْرِ﴾، بعد به جان هم افتادند و اختلاف کردند، اختلاف آنها «بعد العلم» بود! اختلاف «قبل العلم» یک نعمت خوبی است، چون انسان دارد نظریهپردازی میکند تا ببیند کدام حق است؛ وقتی که نظریهپردازی میکند، پس اختلاف نظر هست! بعد وقتی که روشن شد چه چیزی حق است، برابر همان عمل میکند. این اختلاف «بعد العلم» است که پایان آن جهنم است، ﴿فَمَا اخْتَلَفُوا إِلاّ مِن بَعْدِ مَا جَاءَهُمُ الْعِلْمُ﴾، این ﴿بَغْیاً بَیْنَهُمْ﴾ است. در جریانی که ما به بنیاسرائیل کتاب و حکم و نبوت دادیم، بعضیها برای مجموع است و بعضی برای جمیع؛ یک وقت ملتی را پیروز میکند، این ملت هرکدام از اینها به حسب دنیایی یک مسئولیت شایستهای دارند؛ اما در جریان وحی و نبوت اینطور نیست که به اینها داده باشیم، فرمود در اینها ما وحی و نبوت را قرار دادیم؛ شما آیه بیست سوره مبارکهٴ «مائده» را ملاحظه بفرمایید: ﴿وَ إِذْ قَالَ مُوسَی لِقَوْمِهِ یَا قَوْمِ اذْکُرُوا نِعْمَةَ اللّهِ عَلَیْکُمْ إِذْ جَعَلَ فِیکُمْ أَنْبِیَاءَ وَ جَعَلَکُم مُلُوکاً﴾، در بین شما رهبران الهی و معصوم نصب کردم؛ اما شماها را هرکدام به نوبهٴ خود مسئولیتی دادند که مَلِک شدید؛ تعبیر ﴿جَعَلَ فِیکُمْ أَنْبِیَاءَ﴾ با ﴿جَعَلَکُم مُلُوکاً﴾ خیلی فرق دارد! ﴿وَ آتاکُم مَا لَمْ یُؤْتِ أَحَدَاً مِنَ الْعَالَمِینَ﴾، برای اینکه این همه انبیا را در اثر آن شرارت شما در بین شما مبعوث کردم! در اثر بدرفتاری شما پشت سر هم پیامبر نصب کردم!
بنابراین اینکه ﴿فَضَّلْنَاهُمْ﴾ شد، نه یعنی اینها آدمهای خوبی هستند، بدتر از اینها شما در قرآن سراغ ندارید! ﴿وَ قَتْلَهُمُ الأنْبِیَاءَ﴾ برای اینها بود، ﴿وَ یَقْتُلُونَ النَّبِیِّینَ﴾ برای اینها بود، با دیدن آن معجزهٴ سنگینِ عبور از دریا به موسای کلیم(سلام الله علیه) گفتند: ﴿اجْعَلْ لَنَا إِلهاً کَمَا لَهُمْ آلِهَةٌ﴾.[12] بنابراین فرمود که چنین بود، شما به امت خودتان بگویید که این راه را نروند. در بیانات نورانی پیغمبر(صلی الله علیه و آله و سلم) آمده که این خطر هست، هر سوراخی که «ضبّ» و سوسمار اسرائیلی رفته شما هم میخواهید بروید![13] این در بیانات پیغمبر(صلی الله علیه و آله و سلم) هست! بعد فرمود مواظب باشید این راهی که اینها رفتند را طی نکنید، ما برای شما یک شریعت خاصه قرار دادیم: ﴿وَ آتَیْنَاهُم بَیِّنَاتٍ مِنَ الأمْرِ فَمَا اخْتَلَفُوا إِلاّ مِن بَعْدِ مَا جَاءَهُمُ الْعِلْمُ بَغْیاً بَیْنَهُمْ﴾. در آیه 213 سوره مبارکه «بقره» هم که چند بار گذشت، این بود که بشرهای اوّلی به طبع ساده زندگی میکردند، آن کسی که نمیداند مرده را چگونه دفن بکند، این بشر اوّلی است! به هر حال قابیل «سُقِطَ فی یَدَیْه»[14] برادرش ـ این مقتول ـ مانده در دست او که با این چه کار کند! ﴿فَبَعَثَ اللّهُ غُرَاباً یَبْحَثُ فِی الأرْضِ لِیُرِیَهُ کَیْفَ یُوَارِی سَوْءَةَ أَخِیهِ﴾[15] بشر اوّلی این بود، تا به او نشان بده که اینطور جنازه را میشود دفن کرد. این بشر خیلی اختلافات عمیق فکری و امثال اینها نداشتند، ساده زندگی میکردند تا اینکه یک سلسله رشد فکری پیدا شد و مسائل حقوقی و حُکمی پیدا شد، آنگاه خدا ﴿فَبَعَثَ اللَّهُ النَّبِیِّینَ مُبَشِّرِینَ وَ مُنْذِرِینَ وَ أَنْزَلَ مَعَهُمُ الْکِتَابَ﴾[16] آن پیغمبر اوّلی که وجود مبارک حضرت آدم بود، با مواعظ ابتدایی اینها را اداره میکرد و همچنین تا زمانی که کتاب نازل بشود. بعد از اینکه چنین صلاحیتی پیدا کردند: ﴿فَبَعَثَ اللَّهُ النَّبِیِّینَ مُبَشِّرِینَ وَ مُنْذِرِینَ وَ أَنْزَلَ مَعَهُمُ الْکِتَابَ بِالْحَقِّ لِیَحْکُمَ بَیْنَ النَّاسِ فِیمَا اخْتَلَفُوا فِیهِ وَ مَا اخْتَلَفَ فِیهِ إِلاَّ الَّذِینَ أُوتُوهُ مِنْ بَعْدِ مَا جَاءَتْهُمُ الْبَیِّنَاتُ بَغْیاً بَیْنَهُمْ﴾، آن اختلاف «قبل العلم» است که یک چیز خوبی است؛ مثل اختلاف دو نظریهپرداز و این اختلاف «بعد العلم» است و بَغی است و راه جهنم. در این آیه فرمود که ﴿فَمَا اخْتَلَفُوا إِلاّ مِن بَعْدِ مَا جَاءَهُمُ الْعِلْمُ بَغْیاً بَیْنَهُمْ إِنَّ رَبَّکَ یَقْضِی بَیْنَهُمْ﴾، سخن از «اِحباط» و «تکفیر» نیست، هر کسی کاری انجام داده براساس ﴿فَمَن یَعْمَلْ مِثْقَالَ ذَرَّةٍ﴾[17] میبیند؛ در جهاد نفس معنایش این نیست که عملهای خوب «سابق» با عمل بد «لاحق» حَبط میشود، یا عملهای بد «سابق» با عملهای خوب «لاحق» تکفیر میشود. تکفیر، یعنی عمل صالح بعدی کفّاره قبلی بشود و آن را از بین ببرد. حَبط این است که عمل صالح قبلی با عمل بعدی از بین برود، فرمود نه «حَبط» است و نه «تکفیر» ﴿فَمَن یَعْمَلْ مِثْقَالَ ذَرَّةٍ خَیْراً یَرَهُ﴾ و در قیامت هم انسان به نامه عمل خود میگوید: ﴿مَالِ هذَا الْکِتَابِ لاَ یُغَادِرُ صَغِیرَةً وَ لاَ کَبِیرَةً إِلاّ أَحْصَاهَا﴾[18] همه اینها هست؛ منتها در صحنه معاد بررسی میشود؛ بررسی شدن و بررسی کردن نشانه آن است که همه اینها هستند، ترازو داشتن این است، ﴿خَلَطُوا عَمَلاً صَالِحاً وَ آخَرَ سَیِّئاً﴾[19] این است، اعمال را در قیامت سنجیدن این است که چه کسی دیوان عمل او سنگین میشود و چه کسی سبک میشود؟ پس هم «حَبط» باطل، هم «تکفیر» باطل، هر عملی حق و جهاد نفسانی هم حق است! معنای جهاد این نیست که این لاشهها را از بین میبرند، همه اینها در صحنهٴ نفس انسان خواهند بود.
پرسش: ﴿إِنَّ الْحَسَناتِ یُذْهِبْنَ السَّیِّئاتِ﴾[20] ... .
پاسخ: آن هم همین است؛ یعنی آثارش را از بین ببرد، آن سرجایش محفوظ است و این سرجایش محفوظ است ـ مثل توبه ـ و کاری با ما ندارند. اگر یک وقت ذات اقدس الهی اراده کرده که آثار آنها را هم از بین ببرد، به انسان در صحنه قیامت نشان نمیدهد؛ چون آنها که یکدست خوب بودند که هیچ؛ اما آنهایی که سابقه سوء داشتند، ولی یکدست توبه کردند و جبران کردند ﴿الَّذِینَ تَابُوا وَ أَصْلَحُوا وَ بَیَّنُوا﴾[21] توبه خالص کردند، اینها اصلاً در بهشت یادشان نیست که تبهکار بودند تا خجالت بکشند، هیچ مشرکی در بهشت یادش نیست که مدتها در دنیا به بتپرستی گذرانده، وگرنه برای او درد و رنج و حزن میشود. اگر حُر(سلام الله علیه) در بهشت یادش بیاید چه کاری کرده است که برای او جهنم است! اصلاً یادش نیست که با پسر پیغمبر چه کرد! این کار فقط از خدا برمیآید، از غیر خدا احدی چنین کاری مقدورش نیست؛ حالا بر فرض انسانی نسبت به انسانی بد کند، این انسان مظلوم چقدر میتواند نسبت به ستمکار خودش محبت بکند، اینکه عفو بکند، احسان بکند و اصلاً به روی او نیاورد؟ غیر از این که مقدور او نیست! اما هر وقت آن ظالم این مظلوم را میبیند شرمنده است و این مظلوم بخواهد از دل او دربیاورد مقدورش نیست، پس از غیر خدا این کار ساخته نیست؛ اما ذات اقدس الهی صحنه ستم را از دل او برمیدارد، اصلاً یاد مبارک حُر(سلام الله علیه) نیست که با پسر پیغمبر چه کرد! اگر یادش بود، برای او جهنّمی بود! در روایت از وجود مبارک حضرت سؤال میکنند که چگونه نوح در بهشت است و لذت میبرد و پسرش در جهنم؟ این چه لذتی است؟ فرمود اصلاً یادش نیست که پسری داشت و کافر بود، این کار خداست! اینکه فرمود: ﴿وَ نَزَعْنَا مَا فِی صُدُورِهِم مِنْ غِلٍّ﴾[22]، ﴿غِلٍّ﴾ را برمیدارد، سابقه سوء را برمیدارد، کینه را برمیدارد، حسد را و رفتار زشت را برمیدارد، این یک تمثیل است و نه تعیین! فرمود آنچه در دلهای اینهاست ما کاملاً شستشو میکنیم و با قلب فرشتهمنش وارد بهشت میشوند، وگرنه این بتپرستهایی که حالا مقداد شدند، اباذر شدند و عمّار شدند اینها اگر یادشان باشد در بهشت که سالیان متمادی در برابر بُت سجده میکردند، اینکه برای آنها دردآور است! همه کفّاری که ایمان آوردند اگر یادشان باشد که سالیان متمادی به معصیت گذرانده بودند که برای آنها دردآور است! این کار فقط از خدای سبحان ساخته است و غیر او از احدی ساخته نیست.
پرسش: ﴿فَمَن یَعْمَلْ مِثْقَالَ ذَرَّةٍ خَیْراً یَرَهُ ٭ وَ مَن یَعْمَلْ مِثْقَالَ ذَرَّةٍ شَرّاً یَرَهُ﴾،[23] اما اکنون اینطوری فرمودید.
پاسخ: بله، اما در آن صحنه موازنه وقتی که ﴿خَلَطُوا عَمَلاً صَالِحاً﴾[24] شد که ﴿وَ نَضَعُ الْمَوَازِینَ الْقِسْطَ﴾،[25] از آن به بعد کاملاً تصفیه حساب میکنند؛ تا تطهیر محض نشود و قلب شفّاف نشود وارد بهشت نمیشوند، فرمود: ﴿وَ نَزَعْنَا مَا فِی صُدُورِهِم مِنْ غِلٍّ﴾، بعد وارد بهشت میشوند؛ پس طیّب و طاهر که شدند وارد بهشت میشوند، لکن در صحنه قیامت همین نگرانی، اضطراب، خجالت و شرم هست.
پرسش: پس معنای﴿حَبِطَتْ أَعْمَالُهُمْ﴾[26] چه میشود؟
پاسخ: همین است! یعنی اینها برای بت قربانی میکردند و عبادت میکردند، وقتی که رفتند ﴿وَ قَدِمْنَا إِلَی مَا عَمِلُوا مِنْ عَمَلٍ فَجَعَلْنَاهُ هَبَاءً مَّنثُوراً﴾،[27] این اثری نبود؛ منتها چوب آن را دارند میخورند. یک وقت است انسان در برابر یک کار حقّی خدماتی انجام میدهد اثر آن را میبیند؛ اما یک وقت در تاریکی تیر رها میکند، این که به جایی نمیرسد! این شخص در برابر سنگ و چوب سالیان متمادی خضوع کرد، این «هباء منثور» است این اثری را که نمیبیند؛ اما آثار تلخ آن را البته میبیند، او کاری نبود که کرده! او در تاریکی تیری انداخته، او چه چیزی را میخواهد ببیند؟ معدومی را پرستش کرده، چیزی که نبود، سنگ و گِل بود، اینکه معبود نبود! تعبیر قرآن کریم این است که این چیزهایی که شما هم اینها را «ربّ» میدانید، اسمایی است که «جَعَلْتَهُم أسمَاء» فقط یک اسم بیمسمّایی است! اینهایی را که شما «ربّ» نامیدید، اینها اسمایی است بیمسمّا! این کلمه ربّ یک «راء» است با «باء» مضاعف، این لفظ است و مفهومی در ذهن دارد؛ اما زیر آن خالی است! وقتی شما به بتخانه میروید، این «ربّ» بر هیچکدام از اینها منطبق نیست؛ لذا میشود «أسماءٌ»، «جَعَلْتَهُم أسمَاء»، اسمی بیمسمّاست که بر هر کسی که بخواهید تطبیق بکنید، تطبیق نمیشود. تعبیر قرآن کریم این است که شما اسمی قرار دادید؛ یعنی مسمّا ندارد! بنابراین آنچه را که شما انجام دادید، تیر به هوا بود و تیر به هوا هم که به مقصد نمیرسد.
فرمود: ﴿فَمَا اخْتَلَفُوا إِلاّ مِن بَعْدِ مَا جَاءَهُمُ الْعِلْمُ بَغْیاً بَیْنَهُمْ إِنَّ رَبَّکَ یَقْضِی بَیْنَهُمْ یَوْمَ الْقِیَامَةِ﴾؛ تمام داوریها در مراحل اختلاف به حق برمیگردد، هر اختلافی از هر ملت و نحلتی که باشد، در روز حق خدای سبحان داور است؛ چه اختلاف مکتبی باشد، چه اختلاف علمی باشد و چه اختلاف عملی، این برای گذشته. چون ﴿لِکُلٍّ جَعَلْنا مِنْکُمْ شِرْعَةً وَ مِنْهاجاً﴾[28] برای شما هم شریعت و منهاج قرار دادیم: ﴿ثُمَّ جَعَلْنَاکَ عَلَی شَرِیعَةٍ مِنَ الأمْرِ﴾. به امّت خود بگو که به سرنوشت اسرائیلیها مبتلا نشوند: ﴿فَاتَّبِعْهَا وَ لاَ تَتَّبِعْ أَهْوَاءَ الَّذِینَ لاَ یَعْلَمُونَ﴾. در قبال «شریعت» هوا هست، از نظر عمل؛ در قبال «شریعت»، جهل است از نظر علم؛ از نظر دانش «شریعت» علم است و از نظر ارزش، شریعت حق است. در قبال آن حق، این میشود هوا و در قبال آن علم، این میشود «لایعلم». فرمود: ﴿وَ لاَ تَتَّبِعْ أَهْوَاءَ الَّذِینَ لاَ یَعْلَمُونَ﴾؛ اینهایی که به بیراهه میروند و با هوا دارند زندگی میکنند پیرو اینها نباش، چرا؟ برای اینکه کاری از اینها ساخته نیست: ﴿إِنَّهُمْ لَن یُغْنُوا عَنکَ مِنَ اللَّهِ شَیْئاً﴾، چون کار به دست «رَبُّ العَالمَین» است! به جای خدا کاری اینها انجام بدهند و مشکلی از مشکلات تو را حلّ بکنند، اینچنین نیست! یا به تو آسیب برسانند؛ البته آن هم نیست. حالا اینجا درصدد نفی است: ﴿لَن یُغْنُوا عَنکَ مِنَ اللَّهِ شَیْئاً﴾، خودشان هم ﴿إِنَّ الظَّالِمِینَ بَعْضُهُمْ أَوْلِیَاءُ بَعْضٍ﴾ که برخیها ناصر یکدیگرند؛ یعنی کمبود دیگری را حلّ میکنند و بعضیها ولیّ یکدیگرند که تمام کارهای دیگری را انجام میدهند، اما این نصرت و ولایت ظاهر آن نصرت و ولایت است، باطن آن عداوت است که ﴿الأخِلاَّءُ یَوْمَئِذٍ بَعْضُهُمْ لِبَعْضٍ عَدُوٌّ﴾،[29] چرا؟ برای اینکه این ظاهرش ولایت است و باطنش عداوت؛ ظاهرش نصرت است و باطنش عداوت، چون در راه باطل یکدیگر را یاری میکنند! اگر در راه باطل یکدیگر را یاری میکنند، ظاهرش نصرت است و باطن آن خذلان؛ ظاهرش دوستی است و باطن آن دشمنی؛ لذا فرمود: ﴿الأخِلاَّءُ یَوْمَئِذٍ بَعْضُهُمْ لِبَعْضٍ عَدُوٌّ﴾، «أخلاء» فقط متقین هستند! افراد باتقوا دوستیشان، ظاهرش دوستی است و باطنش هم دوستی است، چون مشکل یکدیگر را در راه حق حلّ میکنند؛ اما آنها مشکل یکدیگر را در راه باطل حلّ میکنند؛ کمک به باطل، باطل است! پس این دوستی که اینها باند و گروه یکدیگرند، به حسب ظاهر دوستی است و به حسب باطن دشمنی است، این یک اصل؛ و قیامت ظرف ظهور باطن هست، این دو اصل؛ باطن اینها که عداوت است روشن میشود؛ لذا ﴿کُلَّمَا دَخَلَتْ أُمَّةٌ لَعَنَتْ أُخْتَهَا﴾[30] این سه اصل. اینجا هم فرمود: ﴿إِنَّ الظَّالِمِینَ بَعْضُهُمْ أَوْلِیَاءُ بَعْضٍ﴾؛ اما ﴿وَ اللَّهُ وَلِیُّ الْمُتَّقِینَ﴾.
گاهی انسان بخشی از کارها را خیال میکند خودش انجام میدهد، بقیه را میخواهد با دعا حلّ کند؛ ولی قدری که جلوتر رفت و تحت ولایت «الله» شد، خودش میشود مأمور کار او، تمام کارهای او را با اختیار او ذات اقدس الهی اداره میکند. اگر گفتند «سماوات» را برای شما مسخّر کردیم، هم سماوات سپهری و نجومی را مسخّر میکند که انسان از آنها بهره میبرد که شما میبینید، انسان الآن به این فکر است که «به زیر آورد چرخ نیلوفری را».[31] هم آن سماوات باطنی را که فقط برای مؤمنان درب آن باز میکند مسخّر میکند، فرشتهها را مسخّر میکند، میکائیل(سلام الله علیه) که مأمور «کیل» و «رزق» است، او را مأمور میکند که اقتصاد مقاومتی را در این شهر به دست پاکان و نیکان اجرا کند، این یک نحوه کاری است! جبرئیل(سلام الله علیه) را مأمور میکند که علوم را به اهل آن اعطا کند، فرشتههای دیگر هم اینطور است؛ حالا یا «مع الواسطه» یا «بلاواسطه». اینها را فرمود من برای شما مسخّر کردم؛ هم آسمان ظاهری و آنچه در آن است، هم آسمان باطنی و آنچه در آن است، این را خدا مسخّر میکند، لازم نیست که ما تسخیر بکنیم؛ البته انسان کاملی که ﴿وَ عَلَّمَ آدَمَ الأسْماءَ کُلَّهَا﴾،[32] آن انسان کاملی که امروز وجود مبارک حضرت است و همان انسان کامل ﴿أَنْبِئُونِی بِأَسْمَاءِ هؤُلاَءِ﴾ است، «مُنبیٴ» هست که مادون تعلیم هست و آنها اگر صلاحیت عالِم شدن را میداشتند ذات اقدس الهی به خلیفهاش میفرمود: «یَا آدَمُ عَلِّمْهُمْ بِأَسْمَاء هؤُلاَءِ» اما فرمود: «فرشته عشــق نداند که چیست قصه مخــوان»،[33] او در آن حدّ نیست که عالِم به «أسماء» باشد، او در حدّ گزارش فقط میتواند از «أسماء» باخبر بشود، ﴿یَا آدَمُ أَنْبِئْهُمْ بِأَسْمَائِهِمْ﴾ نه «عَلِّمْهُمْ». امروز وجود مبارک ولیّ عصر در حدّ ﴿یَا آدَمُ أَنْبِئْهُمْ بِأَسْمَائِهِمْ﴾ است؛ البته فرشتگان ـ عرشی و غیر عرشی ـ نسبت به حضرت این معنا را دارند؛ اما کسانی که پیروان حضرت هستند «مع الواسطه» فیض میبرند. فرمود: ﴿وَ اللَّهُ وَلِیُّ الْمُتَّقِینَ﴾، این آیه هم بصیرتافزایی دارد، هم راهنمایی دارد و هم رحمت خاصه دارد. از نظر اینکه لطف ویژه الهی است، رحمت خاصه است؛ از اینکه گرایش پیدا میشود، میبینید بعضیها همین که نزدیک اوّل ظهر است دلشان برای نماز اوّل ظهر میتپد، بعضیها اهل نماز هستند؛ حالا یا اوّل یا وسط، اینها خیلی فرق میکند! اینکه انسان شیفته نماز اوّل وقت باشد، این یک چیز دیگری است، این گرایش است و این در همه کس نیست؛ بعضی شیفته زیارت هستند، بعضی شیفته فاطمیه میباشند، اینها یک چیز دیگری است! بعضیها در فاطمیه عزاداری میکنند و چهار تا قطره اشک هم میریزند؛ اما بعضی شیفته باشند، شوق داشته باشند و دلشان پَر بکشد چیزی دیگر است، آن میشود هدایت! این بصیرت هست، هدایت هست، موعظه و علم هست؛ اما ﴿لِقَوْمٍ یُوقِنُونَ﴾ که بحث قوم «یُوقِنُون» هم بحثش در اوایل همین سوره مبارکه، یعنی آیه چهار گذشت.
حالا فرمود: ﴿أَمْ حَسِبَ الَّذِینَ اجْتَرَحُوا السَّیِّئَاتِ أَن نَّجْعَلَهُمْ کَالَّذِینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحَاتِ سَوَاءً مَحْیَاهُمْ وَ مَمَاتُهُمْ﴾، شما اگر شأن نزول این آیه را که ملاحظه بفرمایید، بعضی افراد از خودرضایِ، خوشفکرِ، خیالبافِ، خوشخیال، خیال میکنند که مؤمن و کافر ـ معاذ الله ـ یکی هستند، میگویند آنجا خبری نیست، اگر آنجا هم باشیم مثل دنیا وضع ما راحت است. در سوره مبارکهٴ «کهف» گذشت که این شخص میگفت ـ معاذ الله ـ اگر قیامتی هم باشد، آخرت ما هم مثل دنیاست. آیه 36 سوره مبارکه «کهف» این بود: ﴿وَ مَا أَظُنُّ السَّاعَةَ قَائِمَةً وَ لَئِن رُّدِدتُّ إِلَی رَبِّی لَأَجِدَنَّ خَیْراً مِنْهَا مُنقَلَباً ٭ قَالَ لَهُ صَاحِبُهُ وَ هُوَ یُحَاوِرُهُ أَکَفَرْتَ بِالَّذِی خَلَقَکَ مِن تُرَابٍ﴾؛[34] این چه حرفهای یاوهای است که میبافی؟ که میگویی اگر قیامتی باشد مثل دنیا ما مرفّه هستیم، اینطور نیست! اینها خوشخیال بودند که میگفتند اگر قیامتی هم باشد، آنجا هم مثل دنیا ما مرفّه هستیم. قرآن کریم تقریباً در پنج ـ شش طایفه از آیات قرآن کریم روی این حرف باطل خط ابطال کشید؛ اولاً یک طایفه از آیات است که برهان اقامه کرد خدا، قیامت، وحی، نبوت، شریعت و دین «حق» است؛ البته با براهین فراوان. برای اینکه آن برهانهای دقیق عقلی در دسترس دیگران قرار بگیرد، در طایفه ثانیه مثالها زد، فرمود مگر کور و بینا یکسان هستند؟[35] مگر زنده و مرده یکسان هستند؟[36] مگر «ظِلّ» و «حَرور» یکسان هستند؟[37] مگر عالِم و جاهل یکسان هستند؟[38] گاهی زنده و مرده، گاهی «ظِلّ» و «حَرور»، گاهی کور و بینا اینها را مَثَل زد، ﴿هَلْ یَسْتَوِی الأعْمَی وَ الْبَصِیرُ﴾،[39] ﴿وَ لاَ الظِّلُّ وَ لاَ الْحَرُورُ﴾[40] و مانند اینهاست که این بخش را از نظر علمی تبیین کرد. بعد قصهها و داستانها را شروع کرد؛ فرمود که در دنیا مؤمن هرگز در راه نمیماند و کافر هرگز به مقصد نمیرسد. درباره مؤمن در سوره مبارکهٴ «طلاق» فرمود: ﴿وَ مَن یَتَّقِ اللَّهَ یَجْعَل لَهُ مَخْرَجاً ٭ وَ یَرْزُقْهُ مِنْ حَیْثُ لاَ یَحْتَسِبُ﴾؛[41] فرمود مؤمن هرگز نمیماند! ما نمیخواهیم روزیِ مؤمن را به او بدهیم، ما میخواهیم از راهی که او نمیداند به او روزی بدهیم تا همیشه صدای «یا الله» او قطع نشود. فرمود تمام این مار و عقربها عائله خدا هستند! خرسهای نجسِ قطبی و غیر قطبی هم عائله خدا هستند! فرمود: ﴿وَ مَا مِن دَابَّةٍ فِی الأرْضِ إِلاَ عَلَی اللَّهِ رِزْقُهَا﴾؛[42] اینها عائله من هستند! ما برای همه سهمیه قرار دادیم، «مرغ هوا را نصیب، ماهی دریا».[43]
اینکه سعدی میگوید:
از در بخشندگی و بنده نوازی ٭٭٭ مرغ هوا را نصیب، ماهی دریا
ببینید، این مرغ پَر میکشد و میآید از درون آب این ماهی را میگیرد، «مرغ هوا را نصیب، ماهی دریا». او برای آن لاشخورها روزی و سهمیه معین کرده است، فرمود: ﴿وَ مَا مِن دَابَّةٍ فِی الأرْضِ إِلاَ عَلَی اللَّهِ رِزْقُهَا﴾؛ اینها عائله من هستند و حساب و کتابشان با من است، کفّار هم اینطور هستند! اما فرمود که من نمیخواهم مؤمن را اینطور روزی بدهم! فرمود: ﴿وَ مَن یَتَّقِ اللَّهَ یَجْعَل لَهُ مَخْرَجاً ٭ وَ یَرْزُقْهُ مِنْ حَیْثُ لاَ یَحْتَسِبُ﴾[44] او کار خودش را انجام میدهد و من هم از راه غیب با او رابطه برقرار میکنم و او را تأمین میکنم تا همیشه این چهرهٴ او به غیب باشد، نه به مغازهاش! ﴿وَ یَرْزُقْهُ﴾ همیشه بگوید «یا الله»! ﴿وَ یَرْزُقْهُ مِنْ حَیْثُ لاَ یَحْتَسِبُ﴾، نه «من حیث یحتسب»! او هم مؤمنانه زندگی میکند؛ اما در قبال مؤمن، فرمود: ﴿وَ مَنْ أَعْرَضَ عَن ذِکْرِی فَإِنَّ لَهُ مَعِیشَةً ضَنکاً﴾؛[45] او همیشه با داشتن مالهای فراوان در گرفتاری است! بیچاره با قرص خواب باید بخوابد! این ﴿وَ مَنْ أَعْرَضَ عَن ذِکْرِی فَإِنَّ لَهُ مَعِیشَةً ضَنکاً﴾ نه یعنی فقیر میشود؛ یعنی در فشار است، با قرص خواب دارد زندگی میکند. مؤمن کاملاً راحت است ﴿هُوَ الَّذِی أَنزَلَ السَّکِینَةَ﴾،[46] اما این کاملاً در فشار است؛ این برای زندگی است. در هنگام مرگ هم این دو آیه هست که فرمود: ﴿یَضْرِبُونَ وُجُوهَهُمْ وَ أَدْبَارَهُمْ﴾،[47] ما که نمیدانیم آن بیچاره چه میکشد، چه سیلیها که نمیخورد! چه مُشتها که به پشت او نمیرسد! ﴿یَضْرِبُونَ وُجُوهَهُمْ وَ أَدْبَارَهُمْ﴾؛ فرشتههایی هستند که سیلی به صورت این بدبخت میزنند و فرشتههایی هم هستند که مُشت به پشت اینها میکوبند. خدا مرحوم آیت الله شاهآبادی(رضوان الله علیه)را غریق رحمت کند! او یک رساله خوبی دارد به عنوان شذرات المعارف،[48] او این آیه را خوب تبیین کرده که فرشتههای آن عالَم میبینند که او با دست خالی و رویِ سیاه دارد میآید محکم به صورت او میزنند، فرشتههای این عالَم هم که مسئول این عالم هستند، میبینند که عمری را اینجا وقت تلف کرده و جای دیگران را تنگ کرده، محکم به پشت او میزنند و این شخص را به بیرون میرانند؛ فشار مرگ این بیچاره همینهاست! این ضرباتی که میخورد را که کسی نمیفهمد! دو آیه است که در دو جای قرآن است: ﴿یَضْرِبُونَ وُجُوهَهُمْ وَ أَدْبَارَهُمْ﴾؛ یک عدّه از جلو به چهرههای اینها میزنند و یک عدّه هم از پشت به اینها میزنند، پس ﴿لَا یَسْتَوُونَ﴾. وارد برزخ هم که شدند، در آنجا هم اینطور نیست که یکسان باشند، در برزخ هم همین مشکلات را دارند، در قیامت هم همین مشکلات را دارند، آنها هم که یکی جهنم است و دیگری بهشت؛ در این پنج ـ شش طبقه و طایفه از آیات همه آن در بیان فرق است. در گوشههایی از این آیات میفرماید، حالا شما بررسی کنید که این آدم خوشخیال که میگوید اگر قیامتی هم باشد: ﴿وَ لَئِن رُّدِدتُّ إِلَی رَبِّی لَأَجِدَنَّ خَیْراً مِنْهَا مُنقَلَباً﴾، ببینید که بدبختیهای آنها از کجاها شروع میشود. در سوره مبارکه «نحل» این دو قسمت هست؛ در سوره «نحل» فرمود به اینکه مؤمنان یک سَبک میمیرند و تبهکاران طرز دیگر میمیرند؛ آیه 28 سوره مبارکه «نحل» این است: ﴿الَّذِینَ تَتَوَفَّاهُمُ الْمَلاَئِکَةُ ظَالِمِی أَنفُسِهِمْ فَأَلْقَوُا السَّلَمَ﴾ آنها تسلیم میشوند و میگویند: ﴿مَا کُنَّا نَعْمَلُ مِن سُوءٍ﴾ که جواب میدهند: ﴿بَلَی إِنَّ اللَّهَ عَلِیمٌ بِمَا کُنتُم تَعْمَلُونَ ٭ فَادْخُلُوا أَبْوَابَ جَهَنَّمَ خَالِدِینَ فِیَها فَلَبِئْسَ مَثْوَی الْمُتَکَبِّرینَ﴾،[49] آنگاه بعد نسبت به مؤمنین که میرسد در آیه 32 میفرماید: ﴿الَّذِینَ تَتَوَفَّاهُمُ الْمَلاَئِکَةُ طَیِّبِینَ یَقُولُونَ سَلاَمٌ عَلَیْکُمُ ادْخُلُوا الْجَنَّةَ بِمَا کُنتُم تَعْمَلُونَ﴾. مرحوم کلینی(رضوان الله علیه) در «کِتَابُ الْجَنَائِز» کافی نقل میکند که هیچ لذتی در تمام مدت عمر، مؤمن به اندازه لذت مرگ نمیچشد![50] هیچ! هیچ لذتی! آن روایت را نگاه کنید که انبیا را میبیند، هیچ لذتی! پس فرق است بین مرگ اینها و حیات اینها که فرق بود و مرگ اینها که فرق است، به طور کلّی ذات اقدس الهی در آیه هجده سوره مبارکه «سجده» میفرماید: ﴿أَ فَمَن کَانَ مُؤْمِناً کَمَن کَانَ فَاسِقاً لَا یَسْتَوُونَ﴾؛ شما خیال میکنید که هر دو یکسان میمیرند؟ یکسان وارد برزخ میشوند؟ حواس شما جمع باشد، این طور نیست! ﴿أَمَّا الَّذِینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحَاتِ فَلَهُمْ جَنَّاتُ الْمَأْوَی نُزُلاً بِمَا کَانُوا یَعْمَلُونَ ٭ وَ أَمَّا الَّذِینَ فَسَقُوا فَمَأْوَاهُمُ النَّارُ کُلَّمَا أَرَادُوا أَن یَخْرُجُوا مِنْهَا أُعِیدُوا فِیهَا﴾[51] این در سوره مبارکه «سجده» بود. در «ص» هم همین طور است، در سوره مبارکهٴ «ص» آیه 28 این است: ﴿أَمْ نَجْعَلُ الَّذِینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحَاتِ کَالْمُفْسِدِینَ فِی الأرْضِ أَمْ نَجْعَلُ الْمُتَّقِینَ کَالْفُجَّارِ﴾ این شأن نزول آیه را ملاحظه بفرمایید که خوشخیالها و خیالبافها گفتند که آنجا خبری نیست و اگر باشد ما هم آنجا یکسان هستیم و در آنجا هم ما راحت هستیم، مثل دنیاست؛ لذا آیه محل بحث میفرماید که اینها ﴿أَمْ حَسِبَ الَّذِینَ اجْتَرَحُوا﴾، «اجتَرَحَ» یعنی «إکتَسَبَ»؛ این دست را که میگویند «جارحه»، چون وسیله کار و کسب است، ﴿اجْتَرَحُوا السَّیِّئَاتِ﴾؛ یعنی «إکتَسَبَ السِّیئات». دست چون وسیله کسب و کار است به آن میگویند «جارحه». ﴿أَمْ حَسِبَ الَّذِینَ اجْتَرَحُوا السَّیِّئَاتِ أَن نَّجْعَلَهُمْ کَالَّذِینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحَاتِ سَوَاءً مَحْیَاهُمْ وَ مَمَاتُهُمْ﴾ ما گفتیم یکی زنده است و یکی مرده، مگر زنده و مرده یکی است؟! مگر «ظِلّ» و «حَرور» یکی است؟! مگر کور و بینا یکی است؟! اینجا چه خیالبافی هست که میکنند میگویند فرقی نمیکند! و از طرفی هم اگر ـ معاذ الله ـ معادی نباشد، معنای آن این است که کافر و مؤمن یکی هستند، چون دیگر «لا میزَ فی الأعدام»،[52] این کافر مُرد آن مؤمن مُرد، هر دو معدوم شدند، پس مساوی هستند، چون در عدم هیچ تفاوتی بین معدومها که نیست؛ اگر این خیالبافی را هم دارند، نخیر شما معدوم نمیشوید، شما به لقای الهی بار مییابید ـ یا به لقای قهر الهی یا به لقای مِهر الهی ـ ﴿وَ عَمِلُوا الصَّالِحَاتِ سَوَاءً مَحْیَاهُمْ وَ مَمَاتُهُمْ سَاءَ مَا یَحْکُمُونَ﴾. «أَعَاذَنَا اللَّهُ مِنْ شُرُور ِأَنْفُسِنَا».!
«و الحمد لله رب العالمین»
[1]. حَوامیم، نامِ گروهیِ سورههای چهلم تا چهل و ششم قرآن کریم در ترتیب مصحف شریف میباشد که با حروف مقطّعه «حم» (حاء، میم) آغاز میشوند. این سورهها به ترتیب عبارتاند از: «غافِر (مؤمن)، فُصِّلَت، شوری، زُخرُف، دُخان، جاثیه و احقاف». به مجموع این سورهها «ذوات حم» یا «آل حم» نیز گفتهاند. این هفت سوره مکی بوده و به همان ترتیب مصحف نازل شدهاند و حتی نزول آنها را نیز یکجا دانستهاند.
[2]. سوره انشقاق، آیه6. ﴿کَادِحٌ إِلَی رَبِّکَ﴾.
[3]. سوره مائده, آیه48.
[4]. سوره مائده, آیه13.
[5]. سوره آل عمران, آیه181؛ سوره نساء، آیه155.
[6]. سوره بقره, آیه61.
[7]. سوره صف, آیه5.
[8]. سوره اسراء, آیه102.
[9]. سوره نمل, آیه14.
[10]. الکافی(ط ـ الاسلامیه)، ج1، ص11.
[11]. نهج البلاغه(للصبحی صالح)، حکمت211.
[12]. سوره أعراف, آیه138.
[13]. صحیح البخاری، ج4، ص169؛ «أَنَّ النَّبِیَّ صَلَّی اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ، قَالَ: لَتَتَّبِعُنَّ سَنَنَ مَنْ قَبْلَکُمْ شِبْرًا بِشِبْرٍ وَ ذِرَاعًا بِذِرَاعٍ حَتَّی لَوْ سَلَکُوا جُحْرَ ضَبٍّ لَسَلَکْتُمُوهُ، قُلْنَا یَا رَسُولَ اللَّهِ: الیَهُودَ وَ النَّصَارَی قَالَ: فَمَنْ».
[14]. جامع البیان فی تفسیر القرآن، ج6، ص128.
[15]. سوره مائده, آیه37.
[16]. سوره بقره, آیه213.
[17]. سوره زلزال, آیه7.
[18]. سوره کهف, آیه49.
[19]. سوره توبه, آیه102.
[20]. سوره هود, آیه114.
[21]. سوره بقره, آیه160.
[22]. سوره أعراف, آیه43؛ سوره حجر, آیه47.
[23]. سوره زلزال, آیات7 و 8.
[24]. سوره توبه, آیه102.
[25]. سوره انبیاء, آیه47.
[26]. سوره بقره, آیه217.
[27]. سوره فرقان, آیه23.
[28]. سوره مائده, آیه48.
[29]. سوره زخرف, آیه67.
[30]. سوره أعراف, آیه38.
[31]. دیوان اشعار ناصر خسرو، قصاید، قصیده6؛ «درخت تو گر بار دانش بگیرد ٭٭٭ به زیر آوری چرخ نیلوفری را».
[32]. سوره بقره, آیه31.
[33]. دیوان حافظ، غزل266.
[34]. سوره کهف, آیات36 و37.
[35]. سوره انعام، آیه50؛ سوره هود, آیه24؛ سوره رعد, آیه16؛ سوره فاطر، آیه19.
[36]. سوره فاطر, آیه22.
[37]. سوره فاطر, آیه21.
[38]. سوره زمر, آیه9.
[39]. سوره انعام، آیه50؛ سوره رعد, آیه16.
[40]. سوره فاطر, آیه21.
[41]. سوره طلاق, آیات2 و3.
[42]. سوره هود، آیه6.
[43]. دیوان اشعار سعدی، غزل1.
[44]. سوره طلاق, آیات 2 و 3.
[45]. سوره طه، آیه124.
[46]. سوره فتح، آیه4.
[47]. سوره أنفال، آیه50؛ سوره محمد، آیه27.
[48]. شذرات المعارف، ص212.
[49]. سوره نحل, آیات 28 و 29.
[50]. الکافی(ط ـ دارالحدیث)، ج5، ص339؛ «عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا عَنْ سَهْلِ بْنِ زِیَادٍ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ سُلَیْمَانَ عَنْ أَبِیهِ عَنْ سَدِیرٍ الصَّیْرَفِیِّ قَالَ: قُلْتُ لِأَبِی عَبْدِ اللَّهِ عَلَیْهِ السَّلَامْ جُعِلْتُ فِدَاکَ یَا ابْنَ رَسُولِ اللَّهِ هَلْ یُکْرَهُ الْمُؤْمِنُ عَلَی قَبْضِ رُوحِهِ قَالَ لَا وَ اللَّهِ إِنَّهُ إِذَا أَتَاهُ مَلَکُ الْمَوْتِ لِقَبْضِ رُوحِهِ جَزِعَ عِنْدَ ذَلِکَ فَیَقُولُ لَهُ مَلَکُ الْمَوْتِ یَا وَلِیَّ اللَّهِ لَا تَجْزَعْ فَوَ الَّذِی بَعَثَ مُحَمَّداً صَلَّی اللهُ عَلَیهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم لَأَنَا أَبَرُّ بِکَ وَ أَشْفَقُ عَلَیْکَ مِنْ وَالِدٍ رَحِیمٍ لَوْ حَضَرَکَ افْتَحْ عَیْنَکَ فَانْظُرْ قَالَ وَ یُمَثَّلُ لَهُ رَسُولُ اللَّهِ صَلَّی اللهُ عَلَیهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم وَ أَمِیرُ الْمُؤْمِنِینَ وَ فَاطِمَةُ وَ الْحَسَنُ وَ الْحُسَیْنُ وَ الْأَئِمَّةُ مِنْ ذُرِّیَّتِهِمْ ع فَیُقَالُ لَهُ هَذَا رَسُولُ اللَّهِ وَ أَمِیرُ الْمُؤْمِنِینَ وَ فَاطِمَةُ وَ الْحَسَنُ وَ الْحُسَیْنُ وَ الْأَئِمَّةُ عَلَیْهِمُ السَّلَامْ رُفَقَاؤُکَ قَالَ فَیَفْتَحُ عَیْنَهُ فَیَنْظُرُ فَیُنَادِی رُوحَهُ مُنَادٍ مِنْ قِبَلِ رَبِّ الْعِزَّةِ فَیَقُولُ ﴿یٰا أَیَّتُهَا النَّفْسُ الْمُطْمَئِنَّةُ﴾ إِلَی مُحَمَّدٍ وَ أَهْلِ بَیْتِهِ ﴿ارْجِعِی إِلیٰ رَبِّکِ رٰاضِیَةً﴾ بِالْوَلَایَةِ ﴿مَرْضِیَّةً﴾ بِالثَّوَابِ ﴿فَادْخُلِی فِی عِبٰادِی﴾ یَعْنِی مُحَمَّداً وَ أَهْلَ بَیْتِهِ ﴿وَ ادْخُلِی جَنَّتِی﴾ فَمَا شَیْءٌ أَحَبَّ إِلَیْهِ مِنِ اسْتِلَالِ رُوحِهِ وَ اللُّحُوقِ بِالْمُنَادِی».
[51]. سوره سجده، آیات19 و20.
[52]. شرح المنظومه، ج2، ص191.